Tip:
Highlight text to annotate it
X
شاهزاده کوچولو توسط فرانسیس هاجسون برنت فصل 15.
سحر و جادو
هنگامی که سارا بعد درب خانه او DASS رام بستن کرکره دیده بود گذشته بود،
و گرفتار نگاهی اجمالی خود را از این اتاق نیز.
"" این است که مدت زمان طولانی از آنجایی که من دیدم جای خوبی از داخل این فکر بود که
عبور ذهن او.
آتش معمول روشن و درخشان در رنده وجود دارد، و نجیب زاده هندی بود
قبل از آن نشسته است. سرش استراحت در دست او بود، و او
نگاه به عنوان تنها و مثل همیشه ناراضی.
"مرد فقیر گفت:« سارا. من تعجب می کنم شما فرض است. "
و این چیزی بود که او "فرض" که در آن لحظه بود.
"فرض کنید، او فکر کردن، فرض کنید - حتی اگر کارمایکل ردهای مردم به مسکو -
دختر بچه ای که از مدرسه مادام پاسکال در پاریس در زمان ما
در جستجوی هستند.
فرض کنید او ثابت می شود کاملا یک کودک های مختلف.
چه مراحلی را باید کنم؟ "
هنگامی که سارا را به خانه رفت او ملاقات خانم Minchin، که پایین آمده بود به اوقات تلخی کردن
آشپز. "از کجا شما را تلف وقت خود را؟" او
خواستار است.
سارا جواب داد: "شما را برای ساعت بوده است." "مرطوب و گل آلود بود،
"آن سخت بود راه رفتن، چرا که کفش من خیلی بد بود و تضعیف در مورد.
"هیچ عذر و بهانه خانم Minchin گفت:" و به هیچ اکاذیب است. "
سارا رفت به آشپز. آشپز یک سخنرانی شدید دریافت کرده و
در خلق و خوی ترس به عنوان یک نتیجه است.
او خیلی شاد به کسی به بیرون ریختن خشم خود را بر روی، و سارا بود
راحتی، طبق معمول. "چرا باقی نمی ماند تمام شب؟" او
جامعی است.
سارا خرید خود را روی میز گذاشته شد. او گفت: "چیز".
آشپز به آنها نگاه کرد، گله مند است. او در طنز بسیار وحشیانه بود در واقع.
"ممکن است چیزی برای خوردن به من بدهید؟"
سارا پرسید و نه کمرنگ. پاسخ این بود: "چای و با بیش از انجام".
"آیا شما انتظار من برای گرم نگه داشتن آن برای شما؟" سارا یک لحظه ساکت ایستاده بود.
او گفت: "من تا به حال هیچ شام، بعد، و صدای او بسیار کم بود.
او از آن پایین به خاطر او بود ترس می لرزه.
برخی از نان وجود دارد در شربت خانه، گفت: "آشپز.
"که همه شما در این زمان از روز دریافت کنید.
سارا رفت و نان را در بر داشت.
و سخت و خشک بود. آشپز بود بیش از حد شریر طنز را به
هر چیزی او را به خوردن با آن است. این بود که همیشه امن و آسان به بیرون ریختن خود
علی رغم در سارا.
واقعا دشوار بود. برای کودکان را برای صعود به سه پرواز طولانی از پله ها که منجر به
اتاق زیر شیروانی خود.
او اغلب آنها را طولانی و شیب دار هنگامی که او خسته شده بود، اما امشب به نظر می رسید آن را به عنوان اگر
او را هرگز به بالا برسند. چندین بار او مجبور شد برای جلوگیری از
استراحت.
هنگامی که او به فرود بالا بود خوشحالم که با روشنایی ضعیف تابیدن نور
از زیر درب خود است. که بدان معنی بود که Ermengarde موفق شده بود.
خزش تا به او سفر پرداخت.
برخی از راحتی در آن وجود دارد. این بهتر از رفتن به اتاق
تنهایی و آن را خالی و متروک.
حضور صرف گوشتالو، Ermengarde راحت، پیچیده در شال خود را با رنگ قرمز،
آن را کمی گرم کنید. بله، Ermengarde وجود دارد که او را باز
درب.
او در وسط تخت نشسته بود، با پاهای خود را با خیال راحت در زیر او جمع شده است.
او هرگز صمیمی با Melchisedec و خانواده اش، هر چند آنها
نه او را مجذوب.
وقتی که او خودش به تنهایی در اتاق زیر شیروانی او همیشه ترجیح به نشستن روی تخت
تا سارا وارد.
او، در واقع بود، در این مناسبت در زمان حال برای تبدیل شدن به جای عصبی، زیرا
Melchisedec بود ظاهر شد و استشمام در مورد یک معامله خوب است، و یک بار او را مطلق ساخته شده بود
جیغ کشیدن سرکوب با نشستن در عقبی خود را
پاها و در حالی که او در او نگاه کرد، خرناس تیز را در جهت او.
"اوه، سارا،" او گریه کرد، "من خوشحالم که شما آمده اند.
Melchy خر خر کردن در مورد.
من سعی کردم به نوازش کردن او را به رفتن به عقب است، اما او برای چنین مدت زمان طولانی است.
من او را دوست دارم، شما می دانید، اما آن چه مرا بترساند زمانی که او به سمت من sniffs.
آیا شما فکر می کنید او هرگز بپرند؟
"نه، پاسخ داد:" سارا. Ermengarde رو به جلو در بستر به crawled شده
به دنبال به او. "شما نگاه خسته، سارا،" او گفت: "شما
کاملا رنگ پریده است. "
"من دیگر خسته شده گفت:" سارا، حذف به صندلی کج.
"اوه، Melchisedec، چیزی فقیر وجود دارد. او برای شام خود را بخواهد. "
Melchisedec از سوراخ خود بیرون آمده بود که اگر او شده است گوش دادن به گام او بود.
سارا بود کاملا مطمئن هستم او آن را می دانستند.
او به جلو با محبت، بیان انتظار آمد به عنوان سارا قرار دادن دست خود را
در جیب او و معلوم در داخل، تکان دادن سرش.
او گفت: "من بسیار متاسفم،.
"من یک چیزی شبیه خرده نان نیست را ترک کرد. برو خانه، Melchisedec، و به همسر خود
هیچ چیزی در جیب من بود. من می ترسم من را فراموش کرده آشپز و
خانم Minchin بودند متقابل است. "
Melchisedec به نظر می رسید به درک. او حوصلگی resignedly اگر نه contentedly
بازگشت به خانه اش. من اصلا انتظار نداشت برای شما که امشب،
Ermie، "سارا گفت.
Ermengarde خودش را در شال قرمز در آغوش گرفت. "خانم آملیا رفته است به صرف
شب با عمه قدیمی خود، "او توضیح داد. "هیچ کس دیگری می آید و به نظر می رسد
اتاق خواب در رختخواب پس از ما هستند.
من در اینجا می تواند تا صبح باقی بماند اگر من می خواستم. "
او نسبت به جدول زیر پنجره سقفی اشاره کرد.
سارا نسبت به آن بود به نظر او آمد شوید.
تعدادی از کتاب بر آن انباشته شد. ژست Ermengarde یک نژند بود.
او گفت: "پاپا فرستاده است من بعضی از کتاب ها، سارا،".
"آنها وجود دارد." سارا نگاه دور و بلند در یک بار.
او به جدول زد، و در برداشتن حجم بالا، تحویل برگ خود را به سرعت.
برای لحظه ای او ناراحتی خود را فراموش کرده است. "آه، او گریه کرد،" چه زیبا!
انقلاب فرانسه کارلایل.
من می خواستم برای خواندن! "" من ندارد، گفت: "Ermengarde.
"و پاپا خواهد شد تا متقابل اگر من. او انتظار داشت به من همه چیز در مورد آن را می دانم وقتی که من
به خانه برای تعطیلات.
چه کار باید بکنم؟ "سارا متوقف تبدیل بیش از برگ و
خود را با خیط و پیت هیجان زده بر گونه او مراقبت می کند.
"نگاه کن اینجا،" او گریه کرد، "اگر شما این کتاب به من قرض بدهید، من آنها را بخوانند - و به شما بگویم
هر چیزی که در آنها پس از آن - و من آن را به طوری که شما آن را به یاد داشته باشید،
بیش از حد. "
"اوه، خوبی! بانگ زد:" Ermengarde. "آیا شما فکر می کنید شما می توانید؟
سارا جواب داد: "می دانم می توانم" است. "آنهایی که کوچک همیشه به یاد دارم
به آنها می گویم. "
"سارا گفت:" Ermengarde، امیدواریم که gleaming در صورت گرد او، "اگر شما انجام این کار، و
مرا به یاد داشته باشید، I'll - I'll شما هر چیزی را ".
من نمی خواهم شما را به چیزی بدهد، گفت: "سارا.
"من می خواهم کتاب های شما - من آنها را می خواهم" و چشمان او بزرگ شد بزرگ و سینه او
heaved.
نگاهی به آنها، و سپس گفت: "Ermengarde. "من آرزو می کنم که آنها را می خواستم - اما من ندارم.
من باهوش نیست و پدر من است و او فکر می کند که من باید باشد. "
سارا باز کردن یک کتاب پس از دیگری.
"چه می خواهید به پدر خود را بگویید؟" او پرسیده می شود، شک اندک طلوع در او
ذهن داشته باشند. جواب داد: Ermengarde: "آه، او نیاز نمی دانم".
"او فکر می کنم من بخوانند."
سارا کتاب خود و سرش را به آرامی تکان داد.
او گفت: "این تقریبا مثل دروغ،".
و دروغ - خوب، می بینید، آنها نه تنها به ستمکاران - سازند مبتذل.
گاهی اوقات "- تاملی -" من فکر می کردم شاید ممکن است چیزی ستمکار -
ممکن است ناگهان به خشم پرواز و قتل خانم Minchin، می دانید، هنگامی که او مریض بود
درمان - اما من نمی تواند مبتذل.
چرا می تواند شما را به پدر خود را بگویید من آنها را بخوانند؟ "
"او می خواهد مرا به آنها را بخوانند، گفت:« Ermengarde، کم دلسرد
به نوبه خود غیر منتظره از امور.
او می خواهد شما را به آنچه در آنها است، گفت: "سارا.
"و اگر من می توانم آن را به شما در راه آسان بگویید و آن را به یاد شما، من فکر می کنم باید او
که می خواهم "
او آن را اگر هر چیزی بدانم در هر راه، گفت: "اندوهناک Ermengarde.
"شما اگر شما پدر من بودند." "این تقصیر شما که نیست -" آغاز شد سارا.
او خودش را کشید بالا و نه به طور ناگهانی متوقف شد.
او شده بود گفت، "این تقصیر شما است که شما احمق نیست."
"که چه؟"
Ermengarde پرسید. "که شما می توانید چیزهایی را یاد بگیرند نه به سرعت،
اصلاح سارا. "اگر شما می توانید نیست، شما می توانید.
اگر من - چرا، من می توانم این همه ".
او همیشه احساس بسیار های مناقصه Ermengarde و تلاش اجازه دهید او خیلی به شدت احساس
تفاوت بین که قادر به یادگیری هر چیزی در یک بار، و قادر به عدم
در همه چیزی یاد بگیرد.
همانطور که او در صورت گوشتالو خود را نگاه کرد، یکی از عاقلانه خود، افکار قدیمی و از مد افتاده به او آمد.
"شاید" او گفت، "قادر به یادگیری چیز به سرعت همه چیز نیست.
برای اینکه نوع است که ارزش یک معامله بزرگ را به افراد دیگر.
اگر خانم Minchin می دانستم که همه چیز بر روی زمین بود و مانند او در حال حاضر، او هنوز می خواهم
بود چیزی که مکروه، و همه از او متنفر است.
بسیاری از افراد باهوش انجام داده اند آسیب و ستمکار بوده اند.
نگاهی به Robespierre - "
او متوقف شد و مورد بررسی قرار سیما Ermengarde، بود که شروع به نگاه
سر در گم. "آیا شما به یاد داشته باشید؟" او خواستار است.
"من شما را در مورد او گفت: چند وقت پیش.
من معتقدم که شما فراموش کرده ام. "" خوب، من همه از آن را به یاد داشته باشید،
پذیرفته Ermengarde.
"خوب، شما یک دقیقه صبر کنید، گفت:" سارا "و من را خاموش چیز مرطوب و بسته بندی خودم
در لحاف و به شما بگویم. "
او کلاه و کت خود را گرفت و آنها را بر روی ناخن در برابر دیوار آویزان، و او تغییر
کفش های خیس خود را برای یک جفت دمپایی قدیمی.
سپس او را روی تخت شروع به پریدن کرد و طراحی لحاف شانه اش، با او نشسته
سلاح های دور زانو او. او گفت: "در حال حاضر، گوش دادن، است.
او به پرونده های خونین از انقلاب فرانسه سقوط، و داستان چنین
آن که چشم Ermengarde در رشد دور با زنگ و او نفس خود را برگزار کرد.
اما با این وجود او به جای وحشت، هیجان لذت بخش در گوش وجود داشت، و
او به احتمال زیاد فراموش Robespierre دوباره، و یا به هر گونه شک و تردید در مورد
Princesse د Lamballe.
"شما می دانید،" سارا سرش قرار دادن آنها در هر چیز نوک تیز رقصید و دور آن را توضیح داد.
"و او مو بلوند زیبا شناور بود و هنگامی که من از او فکر می کنم، من هرگز نگاه
سر خود را بر روی بدن خود را، اما همیشه در قله کوه نوک تیز، با آن رقص خشم مردم و
زوزه.
این است که آقای سنت جان این بود که گفته شود طرح آنها ساخته شده بود مورد موافقت قرار گرفت، و برای
ارائه ی کتاب به در اتاق زیر شیروانی می شود سمت چپ.
سارا گفت: "در حال حاضر اجازه دهید به هر یک از چیزهای دیگر،".
"چگونه شما را در گرفتن درس فرانسه خود را؟"
"همیشه خیلی بهتر از زمان آخرین آمدم اینجا و شما توضیح داده
صرف. خانم Minchin نمی توانستم بفهمم چرا من
ورزش من خوب است که صبح است. "
سارا خندید و زانو خود را در آغوش گرفت. "او را درک نمی کنند چرا Lottie با در حال انجام
او مبالغ را به خوبی، "او گفت:" اما آن است چرا که او خزد تا اینجا بیش از حد، و من کمک می کند
او. "
او نگاه دور اتاق. "اتاق زیر شیروانی خواهد بود و نه خوب - اگر آن را
به طوری وحشتناک بود، "او گفت: با خنده دوباره.
It'sa محل خوبی برای وانمود می شوید. "
حقیقت این بود که Ermengarde چیزی گاهی اوقات تقریبا غیر قابل تحمل نمی دانند
طرف از زندگی در اتاق زیر شیروانی و او تا به حال تصور به اندازه کافی واضح به تصویر کشیدن آن
برای خودش.
در موارد نادر که او می تواند به اتاق سارا برسند او را دیدم در کنار آن
که هیجان انگیز چیزهایی که "ساختگی" و داستان بودند که ساخته شد
گفته می شود.
بازدیدکننده داشته است او از شخصیت از ماجراهای داشتید و هر چند گاهی اوقات سارا
به جای رنگ پریده به نظر می رسید، و آن بود که قابل انکار نیست که او بسیار نازک رشد کرده بود، او
روح افتخار کم نیست شکایت اعتراف.
او اعتراف کرد که در زمان او تقریبا بسیار گرسنه با گرسنگی بود، او به عنوان
امشب.
او به سرعت در حال رشد، و ثابت خود راه رفتن و در حال اجرا می داده اند
اشتها مشتاق خود را حتی اگر او بود، غذا فراوان و به طور منظم از بیشتر بسیار
طبیعت تغذیه از unappetizing،،
غذا تحتانی ربوده در زمان های عجیب و غریب به عنوان راحتی آشپزخانه مناسب است.
او در حال رشد به احساس خاص مثل خوره به جانم در معده جوان خود استفاده می شود.
"گمان می کنم سربازان این احساس هنگامی که در یک راهپیمایی طولانی و خسته هستند،" او
اغلب گفته به خودش. او دوست داشت صدا از عبارت "طولانی
و راهپیمایی خسته.
او را نه مثل یک سرباز احساس. او همچنین یک حس عجیب و جالب بودن
میزبان در اتاق زیر شیروانی.
او چنین استدلال کرده: «اگر من در یک قلعه زندگی می کردند،" در "و Ermengarde بانوی دیگر قلعه بود،
آمد و به من، با شوالیه و squires ها و اتباع سوار با او، و
pennons پرواز، وقتی شنیدم clarions
صدایی خارج از پل متحرک، من باید به پایین به او دریافت، و من باید گسترش یابد
جشن در سالن ضیافت و تماس در شعرا به خواندن و بازی و ارتباط
عاشقانههای.
وقتی او به اتاق زیر شیروانی می آید و من می توانم اعیاد گسترش نیست، اما من می توانم داستان را بگوید، و
اجازه نمی دهد او را می دانم چیز ناخوشایندی.
من به جرات گفت chatelaines فقیر به حال برای انجام این کار در زمان قحطی، زمانی که اراضی خود را به حال
شده به تاراج رفت. "
او افتخار، chatelaine کمی شجاع بود، و توزیع سخاوتمندانه
مهمان نوازی او می تواند ارائه دهد - رویاهای او خواب - چشم انداز او را دیدم -
تصوراتی که شادی و راحتی اش بود.
بنابراین، آنها با هم نشسته، Ermengarde آیا نمی دانید که او ضعف و همچنین
بسیار گرسنه و در حالی که او صحبت کردم او در حال حاضر و پس از آن تعجب اگر گرسنگی او اجازه
خواب خود را هنگامی که او به تنهایی باقی مانده بود.
او احساس می کرد که اگر او شده بود، هرگز کاملا بنابراین قبل از گرسنه.
"من آرزو می کنم که به عنوان نازک به عنوان، سارا، Ermengarde گفت:" به طور ناگهانی.
"من معتقدم که شما نازک تر از شما استفاده می شود.
تو چشمات نگاه کنم خیلی بزرگ است، و به دنبال استخوان های تیز کمی چسبیده خود را
آرنج! "
سارا پایین کشید آستین او، که خود تحت فشار قرار دادند تا به حال.
او گفت: "من همیشه یک کودک نازک بود، شجاعانه،" و من همیشه در چشمان درشت سبز.
"من دوست دارم چشم های عجیب و غریب خود را، گفت:" Ermengarde، به دنبال به آنها را با محبت
تحسین. "آنها همیشه نگاه کن اگر آنها به عنوان شاهد
راه درازی است.
من آنها را دوست دارم - و من دوست دارم آنها را به سبز باشد - هر چند به نظر می آیند سیاه به طور کلی "است.
"آنها چشم گربه، خندید:" سارا "، اما نمی توانم ببینم در تاریکی با آنها - به خاطر من
تلاش کرده اند، و من couldn't - ای کاش می توانستم.
فقط در این دقیقه بود که چیزی در پنجره سقفی که هیچ کدام از اتفاق افتاده
آنها را دیدم.
اگر هر کدام از آنها به نوبه خود و به دنبال مجالی بود، او را شده توسط: مبهوت
از نظر چهره تاریک که با احتیاط به داخل اتاق peered و ناپدید شد.
به سرعت و تقریبا به سکوت، آن را به عنوان تا به حال به نظر می رسد.
نه کاملا در سکوت با این حال. سارا، که تا به حال گوش مشتاق، ناگهان تبدیل
کمی دارند و در پشت بام نگاه کردم.
او گفت: "که آیا مانند Melchisedec صدا".
"این خارش به اندازه کافی نیست." "چیست؟" گفت Ermengarde، مبهوت کمی.
"آیا فکر نمی کنید تو شنیدم چیزی؟ پرسید:" سارا.
"N-Ermengarde شک و تردید عمل. "شما؟"
{دیگر ED. "نه، نه،"}
"شاید من نداشت، گفت:" سارا "اما من فکر کردم من.
این صدا اگر چیزی در قواره بود - چیزی که کشیده آرام.
"چه می تواند باشد؟ گفت:" Ermengarde.
msgstr "نمیتوان از آن می شود - سارق مسلح؟" "نه،" سارا خوش آغاز کرد.
"هیچ چیزی برای سرقت وجود دارد -" او در وسط کلمات او را شکست.
هر دو در آن شنیده می کردند، صدای که او بررسی می شود.
آن را در قواره، اما در پله های زیر بود و عصبانی خانم Minchin بود
صدا. سارا پیمود، تخت، قرار داده و از
شمع.
"او سرزنش بکی،" او زمزمه، به عنوان او را در تاریکی ایستاده بود.
"او به گریه خود را." "آیا او در می آیند؟"
Ermengarde زمزمه، وحشت زده است.
"نه. او فکر می کنم من در رختخواب هستم. آیا تکانی نه "
بسیار به ندرت که خانم Minchin در آخرین پرواز از پله ها نصب شده است.
سارا تنها می تواند که او آن را انجام داده بود یک بار قبل از به یاد داشته باشید.
اما در حال حاضر او عصبانی به اندازه کافی به حداقل بخشی از راه را، و آن صدا
اگر او به عنوان رانندگی بکی قبل از او.
"گستاخ، کودک متقلب!" شنیدند او می گویند.
"کوک به من می گوید او از دست رفته است بارها و بارها.
"T warn't آن من، مادر، گفت:" بکی گریه.
"من ungry به اندازه کافی است، اما 'T warn't آن من - هرگز
شما شایستگی این را باید به زندان فرستاده، گفت: "صدای خانم Minchin.
"چیدن و سرقت
نیمی پای گوشت، در واقع "" T warn't آن من "، گریستم بکی.
"من می توانم 'خیابان خوردن کل سازمان ملل - که من در آن هرگز انگشت گذاشته شد."
خانم Minchin نفس بین خوی و نصب پله ها بود.
پای گوشت برای او شام ویژه در اواخر شده بود در نظر گرفته شده است.
آن آشکار شد که او جعبه گوش بکی.
او گفت: "آیا دروغ نگو"، است. "برو به اتاق شما در این لحظه است."
سارا و Ermengarde هر دو شنیده سیلی و پس از آن شنیده ام بکی اجرا در لا ابالی او
کفش از پله ها بالا و به اتاق زیر شیروانی خود. آنها شنیده بسته درب او، و می دانست که او
خود را بر تخت او پرتاب کرد.
"من می توانم خیابان e't دو تا از اونا،" آنها گریه او را به بالش او را شنید.
"" من هرگز نیش گرفت. Twas طبخ آن را به پلیس خود را. "
سارا در وسط اتاق در تاریکی ایستاده بود.
او clenching دندان کم کم به او و باز کردن و بستن به شدت او را
دراز دست است.
او به ندرت می تواند هنوز هم ایستاده ایم، اما او جرات حرکت نمی کند تا خانم Minchin رفته بود
پایین پله ها و هنوز هم. "شریر، چیزی که بی رحمانه!" او پشت سر هم جلو.
"آشپز طول می کشد خودش و سپس می گوید: بکی آنها را دزد.
برنگشت! برنگشت!
او خیلی گرسنه گاهی که او می خورد پوسته از بشکه خاکستر است! "
او فشار دست او را در مقابل صورت و پشت سر هم به sobs پرشور کمی سخت و
Ermengarde، از شنیدن این چیز غیر معمول، توسط آن overawed شده بود.
سارا گریه میکرد!
شکست ناپذیر سارا! به نظر می رسید به معنی چیزی جدید - برخی از
خلق و خوی او هرگز به حال شناخته شده است.
فرض - فرض کنید - خوف امکان جدید خود را ارائه شده به نوع خود، آهسته، کمی
ذهن همه را در یک بار.
او رخنه کردن تخت خواب در تاریکی و راه خود را به جدول که در آن شمع
ایستاد. او زده یک مسابقه و شمع روشن است.
هنگامی که او آن را روشن کرده بود، او خم شده به جلو و نگاه سارا، با اندیشه جدید خود
در حال رشد به ترس قطعی در چشم او.
"سارا" او در ترسو، تقریبا صدای ترس زده گفت: "- هستند - به شما گفته هرگز
- من نمی خواهم که بی ادب باشد، اما - شما تا به حال گرسنه "؟
بیش از حد فقط در آن لحظه بود.
سد را شکست. سارا چهره اش را از دست او بلند است.
"بله، او در یک راه جدید برای پرشور گفت. "بله، من هستم.
من گرسنه در حال حاضر که من تقریبا می تواند شما را بخورم.
آن را می سازد و از آن بدتر به گوش فقیر بکی. او گرسنه تر از من است. "
Ermengarde gasped.
"اوه، اوه!" در حالی که گریه woefully. "و من هرگز نمی دونستم!
سارا گفت: "من نمی خواهم شما بدانید،". "این را ساخته اند که من مثل یک خیابان احساس
گدا.
من می دانم که مثل گدا خیابان نگاه "" نه، تو don't - شما نیست! "
Ermengarde شکست شوید. "لباس شما کمی عجیب و غریب - اما شما
نمی تواند مثل یک گدا خیابان.
شما haven'ta خیابان گدا صورت می شود. "" پسربچه ای یک بار به من داد شش پنسی برای
صدقه، گفت: «سارا، با خنده کمی کوتاه در وجود خودش است.
"در اینجا آن است."
و او بیرون کشیده روبان نازک از گردن او است.
"او به من داده شش پنسی او کریسمس اگر من تا به حال نگاه به عنوان اگر من نیاز
آن است. "
به نحوی از نظر شش پنسی عزیز کمی بود برای هر دو آنها خوب است.
آن ساخته شده است کمی بخندید آنها را، هر چند که هر دو آنها بود اشک در چشمان آنها.
"کی بود؟" خواسته Ermengarde، به دنبال در آن کاملا به عنوان اگر تا به حال بوده است نه صرف
شش پنسی معمولی نقره است. "او یک چیز عزیزم کمی رفتن به
حزب، گفت: "سارا.
تماس گای - "او یکی از خانواده بزرگ، یک کمی با پاهای دور بود
کلارنس.
گمان می کنم مهد کودک خود را با کریسمس کهنه شده و مانع پر از
کیک و چیز، او می تواند و من تا به حال هیچ چیز نیست. "
Ermengarde به یک جهش کمی عقب مانده است.
آخرین جملات چیزی به ذهن آشفته خود را به یاد می آورد و او را ناگهانی
الهام. "اوه، سارا!" او گریه.
"چه چیز احمقانه من نه از آن فکر!"
"از چه؟" "پر زرق و برق چیزی!" به گفت Ermengarde، در
عجله هیجان زده.
"بعد از ظهر امروز بسیار بهترین عمه من یک جعبه را به من فرستاد.
پر از چیزهای خوب است.
من هرگز آن را لمس کرد، من پودینگ بسیار در شام بود، و من شد تا در مورد ناراحت
کتاب پاپا "کلمات او شروع به جست و خیز بیش از یکدیگر است.
"این رو کیک در آن است، و کمی پای گوشت و tarts مربا و نان، و پرتقال و
شراب قرمز، توت و انجیر و شکلات. من بر می گردم خزش به اتاق من و این
دقیقه، و می خواهیم آن را بخورند. "
سارا تقریبا به reeled. وقتی که یکی از ضعف با گرسنگی اشاره شده است
غذا گاهی اوقات یک اثر کنجکاو است. او چنگ بازوی Ermengarde را.
"آیا شما فکر می کنید - شما می توانید" او بیرون میریزد.
"من می دانم که من می توانم، پاسخ داد:" Ermengarde، و او را به درب زد - باز آن آرام - قرار دادن
سر او را در تاریکی و گوش.
سپس او رفت و برگشت به سارا.
"چراغ ها هستند. همه در بستر است.
من می توانم خزش - و خزش - و هیچ کس بشنود ".
پس از آن بود که آنها لذت گرفتار دست یکدیگر و نور ناگهانی خاست
به چشمان سارا. "Ermie!" او گفت.
msgstr "" "به ما اجازه تظاهر!
حزب it'sa وانمود ما! و آه، به شما نمی دعوت به زندانی
سلول بعدی است؟ "" بله! بله! اجازه دهید ما را بر روی دیوار دست کشیدن در حال حاضر.
زندانیان را بشنود. "
سارا رفت به دیوار. او را از طریق آن می تواند فقیر گریه بکی شنیدن
ملایم تر است. او چهار بار زدم.
او توضیح داد: "این بدان معناست که به من از طریق تصویب مخفی در زیر دیوار بیا، '.
"من هم چیزی دارند که ارتباط برقرار کند." پنج سریع می زند او را پاسخ داده است.
او گفت: "او در حال آمدن است،".
تقریبا بلافاصله درب اتاق زیر شیروانی را باز کرد و بکی به نظر می رسد.
چشمانش قرمز بود و کلاه خود را به کشویی کردن، و وقتی که اون لحظه از نظر
Ermengarde از او شروع به مالش صورت خود را به حالتی عصبی با صحن او.
"ذهن من کمی، بکی!" گریه Ermengarde.
خانم Ermengarde شما خواسته است در می آیند، گفت: "سارا،" چرا که او را به
جعبه چیزهای خوب اینجا به ما. "
کلاه بکی تقریبا به طور کامل خاموش افتاد، او با هیجان از جمله شکست.
برای خوردن، نشده است؟ "او گفت. "چیزهایی که برای خوردن خوب است؟"
"بله" جواب داد: سارا، "و ما می رویم به تظاهر به یک حزب است."
و شما باید تا آنجا که می خواهید به خوردن داشته باشد، گفت: "در Ermengarde.
"من این دقیقه!
او در عجله چنین بود که او از اتاق زیر شیروانی tiptoed او کاهش یافته است شال خود را با رنگ قرمز
و نمی دانستم آن افتاده بود. هیچ کس آن را برای یک دقیقه و یا بیشتر را دیدم.
بکی بیش از حد چیره شده بود با آرزوی موفقیت برای که او گرفتار شده بود.
"آه، از دست! آه، از دست "او gasped:" من می دانم آن را به شما بود که او خواست تا اجازه دهد من بیا.
- منو به گریه میندازه به آن فکر می کنم ".
و او را به سمت سارا رفت و ایستاد و او را worshipingly نگاه.
اما در چشم گرسنه سارا نور قدیمی به درخشش آغاز کرده بود و تبدیل جهان او را برای
او.
اینجا، در اتاق زیر شیروانی - با خارج شب سرد - بعد از ظهر در درهم و برهم
خیابان ها به سختی گذشت - با حافظه به نگاه unfed افتضاح در کودکان گدا را
چشم هنوز پژمرده - این ساده، شاد چیز مثل یک چیزی از سحر و جادو رخ داده بود.
او گرفتار نفس خود را.
به هر حال، چیزی است که همیشه اتفاق می افتد، "او گریه کردم، درست قبل از چیز بسیار
بدترین. این است که اگر سحر و جادو آن را انجام داد.
اگر من فقط می تواند که همیشه به یاد داشته باشید.
بدترین چیز کاملا هرگز نمی آید. "او بکی لرزش کمی شاد.
"نه، نه! او گفت: شما نباید گریه! "
"ما باید عجله و ایجاد مجموعه ای از جدول است."
"تنظیم جدول، خانم؟" گفت: بکی، نگران دور اتاق.
چه آن را تنظیم می کنیم؟ "سارا نگاه دور اتاق زیر شیروانی، بیش از حد.
"به نظر می رسد وجود ندارد بسیار،" او جواب داد، نیمی از خنده.
آن لحظه او را دیدم و بر آن pounced.
این شال قرمز Ermengarde که بر کف اتاق دراز بود.
"شال" او گریه می کرد. "من می دانم که او آن را از ذهن نیست.
این چنین سفره قرمز خوب است. "
آنها کشیده جدول های قدیمی رو به جلو، و شال را بیش از آن پرتاب کرد.
قرمز رنگ زیبا و مهربان و راحت است.
شروع به نگاه اتاق مبله به طور مستقیم.
"چه خوب فرش قرمز را روی زمین نگاه کنند!" بانگ زد: سارا.
"ما باید وانمود وجود داشته باشد!"
چشم او را فرا گرفت تابلوهای برهنه با یک نگاه سریع از تحسین.
فرش کشور در حال حاضر گذاشته شد.
"چگونه نرم و ضخیم است!" او، با خنده کمی که بکی می دانستند گفت:
معنی و او را مطرح و تعیین پای خود را دوباره با ظرافت، تا اگر او احساس
یه چیزی زیر آن.
"بله، خانم" جواب داد: بکی، تماشای او را با جذبه جدی است.
او بود که همیشه کاملا جدی است. "چه، در حال حاضر است؟ گفت:« سارا، و او ایستاده بود
و هنوز هم قرار دادن دست خود را بر چشمان او.
"چیزی خواهد شد در صورتی که من فکر می کنم و کمی صبر کنید" - در، صدای نرم و انتظار.
"سحر و جادو به من بگو"
یکی از مورد علاقه خود را به توهمات بود که در "خارج" را به عنوان او به آن نامیده می شود، افکار
منتظر بودند برای مردم به آنها زنگ بزنید.
بکی او ایستاده و منتظر بسیاری از زمان قبل از دیده بود و می دانست که در چند ثانیه
او را روشنفکر، از خنده چهره عریان کند.
در یک لحظه او انجام داد.
"وجود دارد" در حالی که گریه. "آمده است!
من می دانم که در حال حاضر! من باید در میان چیزهایی که در قدیم نگاه کنید
تنه من تا به حال وقتی که من یک شاهزاده بود. "
او به گوشه آن به پرواز در آمد و kneeled پایین. اما در هر حال در اتاق زیر شیروانی را برای او قرار داده شده است
سود ببرند، بلکه به این دلیل بود هیچ جایی برای آن وجود دارد در جاهای دیگر.
هیچ چیز در آن زباله جا مانده اند.
اما او می دانست که او باید چیزی را پیدا کردن. سحر و جادو همیشه مرتب است که نوع
چیزی که در یک راه یا دیگری.
در گوشه ای دراز بسته تا ناچیز است که به دنبال آن نادیده گرفته شده بود، و
هنگامی که او خودش آن را پیدا کرده آن را به عنوان یادگاری نگه داشته بود.
این شامل یک دوجین دستمال کوچک سفید.
او آنها را فرا گرفت شادمان و به جدول زد.
او شروع به آنها را بر اساس جدول قرمز پوشش ترتیب، نوازش و coaxing آنها را به
شکل با لبه باریک توری فر بیرون، سحر و جادو خود را جادوها خود را برای
او را به عنوان او این کار را کرد.
او گفت: "این صفحات،. صفحات طلایی هستند.
دستمال کاملا دوزی می باشد. راهبه ها آنها را در convents در اسپانیا کار کرده است. "
"آیا آنها ارسال نشده است؟" به بکی تنفس، روح او با uplifted اطلاعات.
شما باید آن را تظاهر، گفت: "سارا. "اگر آن را به شما وانمود به اندازه کافی، خواهید دید
آنان است. "
"بله، خانم گفت:« بکی و سارا بازگشت به تنه او به خودش اختصاص داده
به تلاش برای انجام یک پایان بسیار به دلخواه.
سارا به طور ناگهانی تبدیل شده است برای پیدا کردن جایگاه خود در جدول، به دنبال در واقع بسیار عجیب و غریب.
او چشمانش را بسته بود، تاب چهره خود را در contortions عجیب تشنج، او را
دست حلق آویز stiffly در دو طرف خود را گره خورده است.
او نگاه کرد که اگر او در تلاش بود تا لغو برخی از وزن زیادی است.
"چه ماده، بکی؟" سارا گریه.
"چه کار می کنی؟"
بکی چشم خود را با آغاز افتتاح شد. من یک "pretendin '،' خانم،" او جواب داد:
کمی sheepishly "من تلاش می کنم به آن را به شما انجام دهم.
من تقریبا "با پوزخند امیدوار.
اما stren'th درجه زیادی طول می کشد. "" شاید اگر شما به استفاده نمی شود
آن، گفت: «سارا، با همدردی دوستانه" اما شما نمی دانید که چگونه از آن آسان است وقتی که
شما آن را انجام می کند.
من فقط در ابتدا سعی کنید خیلی سخت است. آن را به شما پس از مدتی آمده است.
من فقط شما همه چیز را بگویید. در این است. "
او برگزار شد کلاه تابستان در دست خود را که او از پایین صید کرده بود
تنه. حلقه ها و دسته های گل بر روی آن وجود دارد.
او کشیده تاج گل.
این هستند garlands برای جشن، "او گفت grandly.
پر کردن تمام هوا با عطر. لیوان There'sa شستشو ایستاده، بکی.
آه - و آن را ظرف صابون محور "است.
بکی آنها را به دست او reverently. "آنها چه هستند در حال حاضر، خانم؟" او پرسید.
"شما می خواهم فکر می کنم آنها از وسایل آشپزی ساخته شده بود - اما من می دانم که آنها نمی باشد."
"این تنگ carven است، گفت:« سارا، تنظیم پیچک تاج گل در مورد
لیوان.
"و این" - خم شدن به نرمی بر روی ظرف صابون و می آید تپه آن را با نان و گل سرخ - "است خالص ترین
ألبستر با سنگهای encrusted.
او را لمس چیزهایی که به آرامی، با لبخند شاد معلق در هوا در مورد لب های او ساخته شده است که
او را نگاه اگر او به عنوان یک مخلوق در خواب بودند.
"من، دوست داشتنی است، نه!" زمزمه بکی.
اگر ما فقط تا به حال چیزی برای ظروف شیرینی، "سارا زمزمه.
"وجود ندارد!" - darting دوباره به تنه. "به یاد دارم من تو را دیدم چیزی در این دقیقه است."
تنها بسته نرم افزاری را از پشم پیچیده در رنگ قرمز و دستمال کاغذی سفید است، اما بافت
مقاله به زودی به شکل ظروف کوچک بود پیچیده بود و با ترکیب
باقی مانده گل تزئین شمعدان بود که به نور جشن.
فقط سحر و جادو می تواند ساخته اند آن را از یک جدول تحت پوشش با شال قرمز و
مجموعه ای با زباله از تنه بلند باز نشده.
اما سارا به عقب کشید و خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود در آن، از دیدن عجایب و بکی، پس از خیره شدن در
لذت، با نفس bated سخن گفت.
"قبل از اینکه این"، "او، با یک نگاه به دور اتاق زیر شیروانی نشان می دهد -" باستیل در حال حاضر -
یا آن را به چیزی هست متفاوت تبدیل خواهد شد؟ "" آه، بله، بله! "گفت: سارا.
"کاملا متفاوت است.
آن است که یک سالن ضیافت "" چشم من، خانم! "انزال بکی.
"یک پتو،" و او تبدیل به مشاهده splendors های در مورد او با استقبال بهت زده
سردرگمی.
سالن مهمانی، گفت: "سارا. "اتاق گسترده ای که در آن اعیاد داده می شود.
این سقف طاقی شکل، گالری عکس شعرا، و دودکش بزرگ با پر
دنباله سیاهههای مربوط ساخته شده از چوب بلوط است، و آن را درخشان با tapers مومی نسبتا درخشان در هر طرف می باشد. "
چشم من، خانم سارا! "بکی gasped: دوباره.
سپس در باز شد و Ermengarde در آمد، و نه متناوب تحت وزن
او مانع است. او با تعجب از آغاز
شادی.
برای وارد شدن از تاریکیها به سرما در خارج، و پیدا کردن خود در یک مواجهه کاملا
هیئت مدیره و عیدی پیش بینی نشده، با قرمز، آراسته با دستمال سفره و غیره سفید آویخته، و
wreathed با گل، این بود که احساس می کنید که آمادگی درخشان در واقع.
"اوه، سارا!" او گریه کردن. "تو باهوش ترین دختری که من همیشه دیدم!"
"آیا این بده؟ گفت:" سارا.
"آنها مسائل را از تنه های قدیمی من است. سحر و جادو من از او خواستم، و آن را به من گفت که برای رفتن و
گریه بکی: نگاه کنید. "" آه، از دست "،" صبر کنید تا
او به شما گفت که آن ها چه هستند.
آنها نه تنها - آه، از دست، لطفا به او بگو، "توسل به سارا.
پس سارا به او گفت، و چون سحر و جادو خود را به او کمک کرده بود که او حدود آن را تمام
پلاتر طلایی - فضاهای طاقدار - سوزان سیاهههای مربوط - ساخته شده از موم زدن
tapers.
به عنوان چیزهایی که از مانع کیک مات گرفته شد - میوه - bonbons
و شراب - جشن یک چیز پر زرق و برق شد.
"این مانند یک حزب واقعی است!" گریه Ermengarde:.
مثل جدول ملکه است، آهی کشید: "بکی. سپس Ermengarde درخشان ناگهانی
فکر می کردم. او گفت: "من به شما چه، سارا،".
"وانمود می شاهزاده خانم در حال حاضر و این است که یک جشن سلطنتی است."
، گفت: "اما این جشن خود را سارا،" شما باید شاهزاده خانم، و ما خواهد بود خدمتکاران خود را
افتخار.
"آه، من نمی تواند، گفت:" Ermengarde. "من بیش از حد چربی، و من نمی دانم چگونه.
او از شما باشد. "" خب، اگر شما می خواهید به من، گفت: «سارا.
اما ناگهان او از چیز دیگری فکر و فرار به فرسوده رنده.
"یک مقدار زیادی از کاغذ و زباله پر شده را در اینجا!" او بانگ زد.
"اگر ما آن را روشن خواهد بود وجود دارد شعله روشن برای چند دقیقه، و ما باید احساس
به عنوان یک آتش واقعی بود. "
او زده یک مسابقه و روشن آن را با تب و تاب بودن دارای ظاهر زیبا وفریبنده است که روشن
اتاق. سارا گفت: "در آن زمان آن را متوقف می شود سوزان"،
"ما باید در مورد آن در حال واقعی را فراموش کرده ام."
او در تب و تاب بودن رقص ایستاده بود و لبخند زد. "نشانی از آن نگاه واقعی؟" او گفت.
"در حال حاضر ما این حزب است. آغاز" او منجر به جدول.
او دست تکان داد دست خود را لطف به Ermengarde و بکی.
او در میان رویای او بود.
"پیشرفته، damsels های منصفانه، او در خواب، صدای شاد او گفت،" می شود و در حالت نشسته
جدول ضیافت.
پدر بزرگوار من، شاه، پادشاهی است که در یک سفر طولانی غایب است، تا مرا به جشن دستور
شما خواهد شد. "او سر خود را کمی به سمت
گوشه ای از اتاق.
"چه هو، وجود دارد، شعرا! نواخته شدن با viols ها و bassoons شما.
شاهزاده خانم، او توضیح داد: به سرعت در حال به Ermengarde و بکی، "همیشه به شعرا
بازی در اعیاد خود را.
وانمود گالری شاعر وجود دارد در گوشه ای.
در حال حاضر ما آغاز خواهد شد. "
آنها به سختی بود، زمان را به قطعات خود را از کیک را در دست خود - در یکی از
آنها را به انجام کارهای بیشتر در زمان حال، زمانی که - آنها هر سه پیمود، به پای خود و کم رنگ تبدیل شده است
چهره به سمت درب - گوش دادن - گوش دادن.
کسی بود از پله ها بالا. اشتباه نکنید در مورد آن وجود دارد.
هر کدام از آنها به رسمیت شناخته شده، آج نصب و عصبانی و می دانست که در پایان از همه چیز
آمده بود. "It's - missus" به بکی خفه، و
قطعه خود را از کیک بر زمین کاهش یافته است.
"بله، گفت:« سارا، چشمانش رو به رشد حیرت و بزرگ در چهره های کوچک سفید رنگ او.
"خانم Minchin ما در بر داشت. خانم Minchin زده درب را باز با
ضربه از دست او.
او رنگ پریده بود خودش، بلکه آن را با خشم بود. او از چهره وحشت زده به نگاه
جدول مهمانی، و از میز ضیافت به سوسو زدن آخرین کاغذ سوخته در
رنده.
"مشکوک شده اند چیزی از این نوع،" او بانگ زد: "اما من رویا نیست
از جسارت مانند. Lavinia شد به گفتن حقیقت است. "
به طوری که آنها می دانستند که آن Lavinia بود که به نوعی مخفی خود را حدس زد و به حال
به آنها خیانت. خانم Minchin با strode بیش بکی و بسته بندی
گوش او را برای بار دوم.
"شما موجود گستاخ!" او گفت. شما ترک خانه در صبح!
سارا ایستاده بود هنوز هم کاملا، چشمان او در حال رشد بزرگتر، paler چهره اش.
Ermengarde پشت سر هم را به اشک می ریخت.
"آه، آیا خود را ارسال کنید، به او sobbed. "عمه ام به من خبر مانع است.
We're - فقط - داشتن یک حزب "" پس می بینم، گفت: «خانم Minchin، witheringly.
با سارا شاهزاده در سر میز. "
او به شدت بر روی سارا تبدیل شده است. "در حال انجام خود، من می دانم،" او گریه می کرد.
"Ermengarde چنین چیزی هرگز تصور است.
تزئین میز، گمان می کنم - با این زباله ".
او پای خود را در بکی مهر.
: "برو به اتاق زیر شیروانی خود را به او دستور داد، و بکی به سرقت برده دور، چهره خود را در او پنهان
صحن، شانه خود را تکان دادن. سپس نوبت سارا بود دوباره.
"من به شما شرکت در فردا.
شما باید نه صبحانه، شام، و نه شام! "
"من یا شام و یا شام امروز، خانم Minchin، گفت: سارا، و نه
کمرنگ.
"سپس همه بهتر است. شما چیزی را به یاد داشته باشید.
آیا تحمل کنم. کسانی که همه چیز را به مانع.
او شروع به این سو بان سو حرکت دادن آنها جدول را مانع خودش، گرفتار و نزد
کتاب جدید Ermengarde است.
"و شما" - به Ermengarde - "کتاب جدید زیبایی خود را به این کثیف به ارمغان آورد
اتاق زیر شیروانی. نگاهی به آنها و رفتن به رختخواب.
شما وجود دارد خواهد ماند تمام فردا روز، و من باید به پاپا خود را بنویسید.
چه به او می گویند اگر او می دانست که در آن شما امشب؟ "
چیزی او را در قبر سارا، نگاه ثابت در این لحظه دیدم به نوبه خود او را بر او ساخته شده
به شدت. "چه چیزی شما را از فکر او خواستار است.
"چرا شما را در من می خواهم که نگاه می کنید؟"
"من میخواستم بدونم که:" جواب داد: سارا، تا او در آن روز قابل توجه در پاسخ داده بود
کلاس. "چه تو را به تعجب شدند؟"
این بسیار شبیه صحنه در کلاس بود.
هیچ pertness به صورت سارا وجود دارد. تنها غمگین و آرام است.
من میخواستم بدونم که "او در صدای کم گفت،" آنچه که آقاجان من می گویند اگر او می دانست که در آن
امشب.
خانم Minchin شد خشم فقط به عنوان او بوده است و خشم او خود را ابراز
مانند قبل، در مد افراطی است. او در او پرواز کرد و او را تکان داد.
"به شما خیره شده، کودک غیر قابل مدیریت!" در حالی که گریه.
": چطور جرات! چطور جرات کردی! "
او را برداشت کتاب، بقیه پشت جشن به مانع در چندپاره و فاقد تأثیرگذاری جاروب
پشته، آن را به سلاح Ermengarde محوری، و او را قبل از او را به سمت درب تحت فشار قرار دادند.
او گفت: "من شما را ترک خواهد کرد به جای تعجب،".
"برو از این لحظه به رختخواب." و او درب را پشت سر خود را بست و
فقیر از سکندری Ermengarde، چپ و سارا ایستاده کاملا به تنهایی.
رویای کاملا به پایان رسیده بود.
تاریخ و زمان آخرین جرقه از کاغذ در رنده جان خود را از دست داده اند و فقط آتش زنه سیاه و سفید را ترک کرد؛
میز خالی باقی مانده بود، صفحات طلایی و دستمال کاملا دوزی، و
garlands دوباره به قدیمی تبدیل شد
دستمال، تکه کاغذ قرمز و سفید، و دور انداخته گل مصنوعی
پراکنده بر روی زمین و شعرا در گالری شاعر را به سرقت برده بود، و
viols و bassoons هنوز.
امیلی با بازگشت او نشسته بود در مقابل دیوار، خیره بسیار سخت است.
سارا او را دیدم، و رفت و برداشت او را با دستان لرزان.
او گفت: "هر مهمانی را ترک کرد، امیلی وجود ندارد".
"و هر شاهزاده خانم وجود ندارد. هیچ باقی مانده اما از زندانیان در
باستیل است. "
و او نشست و چهره اش را مخفی می کرد.
چه اتفاقی میافتاد اگر او تا به حال آن را پنهان نه تنها پس از آن، و اگر او تا به حال مجالی
برای نگاه کردن به پنجره سقفی در حال حاضر اشتباه است، من نمی دانم - شاید پایان
این فصل ممکن است کاملا
مختلف - چون اگر او را در پنجره سقفی نگاه او قطعا می شده اند
شگفت زده شده توسط او را دیده اند.
او را دیده اند، دقیقا با همان صورت چسبیده به شیشه و مشابه در
او را به عنوان آن را در شب قبل از آن در peered بود زمانی که وی به صحبت بود
Ermengarde.
اما او به نظر نمی آید. او با سر کوچک سیاه و سفید خود را در او نشسته
اسلحه برای برخی از زمان. او همیشه می خواهم که نشسته بود
تلاش برای تحمل چیزی در سکوت.
سپس او برخاست و رفت و به آرامی به تخت. "من می توانم هر چیز دیگری وانمود - در حالی که من
بیدار، "او گفت. "وجود نخواهد داشت و هر گونه استفاده در تلاش است.
اگر من به خواب رفتن، شاید یک رویا خواهد آمد و وانمود برای من. "
ناگهان احساس خیلی خسته - شاید از طریق می خواهند از مواد غذایی - که او را بر روی لبه نشسته
تخت خواب کاملا ضعیف.
"فرض کنید آتش روشن در رنده وجود دارد، با تعداد زیادی از شعله های آتش کمی رقص،
او زمزمه.
"فرض کنید یک صندلی راحت قبل از آن وجود دارد - و فرض کوچک وجود دارد
جدول نزدیک، با کمی گرم - شام گرم بر روی آن.
و فرض کنید "- او به عنوان پوشش نازک بر او را به خود جلب کرد -" فرض کنید این بود
زیبا تخت، نرم، با پتو نرم و پشم دار و بزرگ بالش های پرزدار.
فرض کنید - فرض کنید - و لباسهایم بسیار خود را به او خوب بود، چشمان خود را بسته و
او به سرعت سقوط کرد به خواب رفت. او نمی دانم چه مدت او خواب است.
اما او به اندازه کافی خسته به خواب عمیق و عمیق بوده است - بیش از حد عمیق و
کاملا به هر چیزی، حتی squeaks و scamperings آشفته
تمام خانواده Melchisedec، اگر همه خود را
پسران و دختران به بیرون آمدن از سوراخ خود را برای مبارزه با و جست و خیز و بازی انتخاب شده بود.
وقتی که او بیدار شده بود و نه به طور ناگهانی، و او نمی دانستند که هر خاص
چیزی که او را از خواب خود را به نام بود.
با این حال، حقیقت این بود که آن صدا که پشت او به نام - واقعی صدا -
کلیک کنید از پنجره سقفی را به عنوان آن در پایان پس از یک چهره سفید لاغر اندام افتاد که
تضعیف از طریق آن و crouched پایین نزدیک
توسط بر قواره را از پشت بام - فقط نزدیک به اندازه کافی به آنچه رخ داده در اتاق زیر شیروانی،
اما نزدیک به اندازه کافی برای دیده می شود. در ابتدا او چشمانش را باز کنید.
او احساس خواب آلودگی و - جالب به اندازه کافی - بیش از حد گرم و راحت است.
او بسیار گرم و راحت بود، در واقع، که او باور بود واقعا
بیدار.
او به جز در برخی از چشم انداز دوست داشتنی هرگز به عنوان گرم و دنج که این بود.
"چه خواب خوبی!" او زمزمه. "احساس می کنم کاملا گرم است.
- don't - می خواهم - به - بیدار - ".
البته که این یک رویا بود. او احساس می کرد که اگر رختخواب گرم، لذت
بر او نشانه رفته است.
او در واقع می تواند پتو، احساس و هنگامی که او را از دست او را لمس
دقیقا مانند لحاف ساتن پوشیده از مرغابی شمالی به پایین.
او از این لذت نمی باید بیدار باشد - او باید هنوز هم کاملا و آن را آخرین.
اما او می تواند - حتی اگر مدام چشم خود را محکم بسته، او می تواند.
چیزی مجبور شد او را از خواب بیدار - چیزی در اتاق.
این حس از نور و صدا بود - صدای آمیزش، غرش آتش کوچک.
آه، من بیداری، "او گفت mournfully.
"من می توانید آن را کمک نمی کند - نمی توانم." چشمان او را باز در وجود خودش است.
آنچه او را دیدم او در اتاق زیر شیروانی هرگز قبل از دیده، - و سپس او در واقع لبخند زد
و می دانست که او باید هرگز را ببینید.
او زمزمه: "آه، من بیدار نشده اند، و شجاعانه به آرنج خود را بالا و همه نگاه
در مورد او. "من خواب است."
او می دانست که باید آن را یک رویا، و اگر او را بیدار چنین چیزهایی نمی توانست - نمی توانست
باشد. آیا در شگفتی که او احساس او تا به حال
نمی آمد به زمین؟
این همان چیزی است که او را دیدم.
رنده، آتش فروزان و درخشان وجود دارد؛ با دندانه ماشین و غیره بریدن یک کتری برنج کمی
صدای خش خش و جوش، گسترش یافته بر زمین فرش قرمز سیر، گرم و ضخامت بود.
تاشو، صندلی، آتش گشوده و با
مخده بر روی آن، صندلی تاشو کوچک جدول، گشوده شد، تحت پوشش با
پارچه سفید، و بر آن گسترش کوچک تحت پوشش ظروف، فنجان، نعلبکی، قوری؛
روی تخت پوشش گرم و
پایین لحاف ساتن پوشیده در پای کنجکاو به عنوان مثال لباس بلند و گشاد ابریشم، جفت از quilted در،
دمپایی، و برخی از کتاب.
اتاق خواب خود را به پریان تغییر به نظر می رسید - و آن را با آب گرم آب گرفتگی شد
نور، برای یک لامپ روشن بر روی میز پوشیده از سایه گلگون ایستاده بود.
او نشسته، استراحت در آرنج او، و تنفس خود را کوتاه و سریع آمد.
آن را نمی کند - ذوب می شود، به او panted. "آه، من چنین خواب قبل از هرگز."
او به ندرت جرأت را به هم بزنید، اما در آخر او را تحت فشار قرار دادند رختخواب کنار، قرار داده و او
پا بر روی زمین با لبخند هیجان انگیز است.
"من خواب - من بیرون آمدن از رختخواب،" او شنیده ام صدای خود را می گویند و پس از آن، به عنوان
او ایستاده بود در میان آن همه، تبدیل به آرامی از پهلو به پهلو - "من هستم
خواب آن باقی می ماند - واقعی!
رویای من آن را احساس واقعی است. این افسون شده - یا من افسون شده.
من فقط فکر می کنم آن همه را میبینم. "کلمات او شروع به خود عجله بسر می رسانید.
"اگر من فقط می توانید بر روی فکر، گریه،" من اهمیتی نمی دهند!
من اهمیتی نمی دهند! "ایستاده با فرآیند له له زدن لحظه ای طولانی تر، و پس از آن
گریه کردن دوباره.
"اوه، این درست نیست!" او گفت. "این نمی تواند درست باشد!
اما آه، درست به نظر می رسد! "
آتش فروزان او را به خود جلب کرد آن را به زانو در آمدند، و او برگزار شد و دست خود را نزدیک به
- خیلی نزدیک که گرما ساخته شده، او شروع به عقب.
"آتش من فقط خواب خواهد بود نه گرم، گریه کردم."
او دوباره پیدا میشدند، را لمس کرد. جدول، ظروف، فرش، او به رختخواب رفت و
را لمس کرد. پتو.
او در زمان. نرم پانسمان، لباس شب های پنبه ای، و ناگهان آن را به سینه اش چنگ و
برگزار شد آن را به گونه اش. هوا گرم است.
این نرم! "او تقریبا sobbed.
"این واقعی است. باید باشد! "
او آن را بر شانه اش انداخت و پاهای او را به دمپایی قرار داده است.
"آنها واقعی هستند، بیش از حد.
همه چیز حقیقی است! "در حالی که گریه. "من - من رویایی ندارم!"
او تقریبا به کتاب مبهوت و باز که بر بالا دراز.
چیزی بر روی صفحه سفید اول و آخر کتاب نوشته شده بود - تنها چند کلمه، و آنها این بودند:
"دختر کوچکی در اتاق زیر شیروانی. از یک دوست است. "
وقتی او را دیدم که - آن چیز عجیب و غریب را برای او به انجام wasn't - او چهره اش را پایین
بر اساس صفحه و پشت سر هم به اشک. "من نمی دانم که در آن است،" او گفت: "اما
کسی اهمیت کمی برای من.
من یک دوست "او شمع او را گرفت و از او به سرقت برده
اتاق خود و به بکی، و در کنار او ایستاده بود.
"بکی بکی!" او را وسوسه با صدای بلند او جرات.
"بیدار شو!"
هنگامی که بکی wakened، و او راست نشسته و خیره مبهوت، از چهره اش هنوز smudged
اثری از اشک، کنار او ایستاده بود، رقم کمی در لباس بلند و گشاد لوکس پنبه ای
ابریشم سرخ و ارغوانی.
چهره او را دیدم، درخشان، چیز شگفت انگیز بود.
شاهزاده سارا - او به عنوان او را به یاد - ایستاده در کنار تخت بسیار خود، نگه داشتن شمع
در دست او است.
"بیا،" او گفت. "اوه، بکی، بیا!"
بکی هم وحشت زده بود به صحبت می کنند.
او به سادگی و به دنبال او، با دهان و چشم او را باز، و بدون
کلمه است.
و هنگامی که در آستانه عبور، سارا را بست به آرامی و او را به خود جلب کرد
، میان گرم و درخشان از چیزهایی ساخته شده است که حلقه مغز و حواس او را گرسنه او غش.
"این درست است!
درست است! "او گریه. "من همه آنها را رو لمس کردی.
آنها به ما.
سحر و جادو آمده است و انجام آن، بکی، در حالی که ما خواب بودند - سحر و جادو است که نمی خواهد
کسانی که بدترین چیزهایی بسیار اتفاق می افتد. "
>
شاهزاده کوچولو توسط فرانسیس هاجسون برنت فصل 16.
این بازدید کننده
تصور کنید، اگر می توانید، آنچه را که باقی مانده از شب بود.
آنها چگونه آتش روشن و همگانی روندی crouched و ساخته شده تا از خود در
کمی رنده.
چگونه آنها از غذاهای حذف شده را پوشش می دهد، و غنی، داغ، سوپ خوش مزه بود که
یک وعده غذایی به خودی خود، و ساندویچ و نان برشته و کلوچه به اندازه کافی برای هر دو آنها.
لیوان از دستشویی را به عنوان بکی فنجان چای مورد استفاده قرار گرفت، و چای بود
خوشمزه است که لازم بود تا وانمود کند که هیچ چیز به جز چای بود.
گرم و پر تغذیه و خوشحال بودند، و آن را درست مثل سارا که پس از یافت
عجیب واقعی ثروت او خوب است، او باید خودش تا لذت بردن از آن را به به
برخوردار است.
او به گونه ای زندگی از تصورات زندگی کرده بود که او کاملا برابر پذیرش هر
چیز شگفت انگیز است که اتفاق افتاده است، و تقریبا به توقف، در یک زمان کوتاه، برای پیدا کردن آن
سردرگم.
"من هر کسی در جهان است که می تواند آن را انجام داده،" او گفت: "اما وجود دارد
شده کسی است. و ما در اینجا نشسته اند و با آتش خود را - و
و - این درست!
و هر کس در آن است - در هر کجا که هستند - من دوست، بکی - کسی من است
دوست. "
این را نمی توان انکار کرد که به عنوان آنها را قبل از آتش فروزان نشسته، خوردند و تغذیه،
غذا راحت، آنها احساس یک نوع ترس هیجان انگیز و نگاه به هر یک از دیگران
چشم ها را با چیزی شبیه به شک.
: "آیا شما فکر می کنید، بکی شک و تردید عمل یک بار، در زمزمه،" آیا شما فکر می کنید آن را دور می تواند ذوب
ارسال نشده است؟ اگر ما بهتر است سریع باشد؟ "
و او با عجله ساندویچ خود را به داخل دهان او متصل شده اند.
اگر فقط یک رویا بود، رفتار آشپزخانه می شود نادیده گرفته شوند.
نه، آن را ذوب می شود، گفت: "سارا.
"من خوردن این نوعی شیرینی یا کلوچه که گرماگرم باکره میخورند، و من می تونم بچشمش.
شما واقعا هرگز به خوردن چیزهایی در خواب. شما فقط فکر می کنم می خواهید به آنها را بخورند.
علاوه بر این، من دادن خودم pinches و لمس کنم یک قطعه داغ از زغال سنگ در حال حاضر، در
هدف "آرامش خواب آلود است که در طول تقریبا
آنها یک چیز آسمانی چیره.
این خواب آلودگی شاد، تغذیه دوران کودکی بود، و آنها را در افروختن آتش نشسته
، و luxuriated در آن تا سارا خودش را تبدیل به نگاه تبدیل
تخت.
حتی پتو به اندازه کافی برای به اشتراک گذاشتن با بکی وجود دارد.
مبل های باریک در اتاق زیر شیروانی بود راحت تر که شب از سرنشینان آن
همیشه خواب بود که می تواند باشد.
همانطور که او از اتاق بیرون رفت، بکی بر آستانه تبدیل و در مورد او نگاه کرد
با چشم جهانخوار.
"اگر آن را در صبح، خانم نیست،" او گفت، "آن بوده است که امشب در اینجا، به هر حال،
"من باید که هرگز آن را فراموش کرده ام." او در هر چیز خاص نگاه کرد، تا اگر
به آن متعهد به حافظه است.
"آتش"، با اشاره با انگشت خود، یک جدول بود قبل از آن؛
لامپ وجود داشت، نور گلگون قرمز به نظر می رسید؛ پوشش ساتن وجود دارد
تخت خود را، "فرش گرم بر روی زمین"
همه چیز "زیبا نگاه کرد. '" - او متوقف دوم، و دست خود را بر او گذاشته شد
معده نرمی - "سوپ وجود دارد 'ساندویچ' کلوچه - وجود دارد."
و با این اعتقاد، یک واقعیت حداقل، او رفت.
از طریق آژانس مرموز که با این نسخهها کار در مدارس و در میان بندگان، آن را کاملا
به خوبی در صبح روز شناخته می شود که سارا Crewe در رسوایی وحشتناک بود، که Ermengarde
تحت مجازات بود، و بکی که
از خانه خارج شده اند قبل از صبحانه بسته بندی شده، اما که یک خدمتکار اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف و کارد و چنگال
در یک بار نمی شود منصرف اند.
بندگان می دانست که او را به ماندن و چون خانم Minchin نمی تواند به راحتی اجازه داده شد
پیدا کردن یکی دیگر از موجودی ناتوان و فروتن به اندازه کافی به مانند یک برده ضروری کار برای بنابراین
شیلینگ چند هفته.
دختر بزرگتر در کلاس می دانستند که اگر خانم Minchin سارا ارسال کنید دور آن
به دلایل عملی از خود بود.
"او در حال رشد سریع و یادگیری مانند بسیاری، به نوعی، گفت:« جسی به Lavinia
که او خواهد شد با توجه به کلاس به زودی، و خانم Minchin می داند او را مجبور به کار
برای هیچ چیز.
تند و زننده بود و نه از شما، در Lavvy، به او سرگرم کننده را در زیر شیروانی.
چگونه شما آن را پیدا کنم؟ "" من آن را در آوردم و از Lottie با.
او به مانند یک نوزاد نمی دانست که او به من گفتن.
چیزی تند و زننده بود و در همه حال وجود دارد در صحبت با خانم Minchin.
احساس کردم که وظیفه من است "- priggishly.
"او در حال فریبکارانه است. و این مضحک است که او باید
بزرگ می شود و ساخته شده بسیار، در ژنده پوش و ژنده خود را! "
"آنچه که آنها انجام شد زمانی که Minchin خانم آنها را گرفتار؟
"وانمود کردن این که چیزی احمقانه است. Ermengarde گرفته بودند، مانع او برای به اشتراک گذاشتن
سارا و بکی.
او ما را دعوت برای به اشتراک گذاشتن چیز را هرگز. نه این که مراقبت از خود، اما نه مبتذل
او برای به اشتراک گذاشتن با دختران بنده در attics. من تعجب می کنم خانم Minchin بود سارا را روشن نکنید
او حتی اگر می خواهید او را برای معلم است. "
"اگر او تبدیل شده بود کجا می خواهد برود؟ پرسید:" جسی، یک چیز جزیی نگرانی نسبت.
"چگونه می توانم می دانید؟" جامعی Lavinia:.
"او نگاه کنید و نه عجیب و غریب است که او را به کلاس می آید این صبح، من باید
فکر می کنم - پس از آنچه اتفاق افتاده است. او تا به حال هیچ شام روز گذشته، و او نیست
داشته باشد. "
جسی به عنوان بدطبیعت بود نه به عنوان او احمقانه است.
او را برداشت کتاب خود را با یک حرکت تند و سریع کمی. او گفت: "خب، من فکر می کنم آن را نفرت انگیز".
"آنها هیچ حق او را از گرسنگی مردن به مرگ."
هنگامی که سارا به آشپزخانه رفت که آن روز صبح، آشپز با چشم حقارت به او نگاه کرد، و
آیا housemaids، اما او آنها را با عجله گذشت.
او، در واقع، overslept خودش بود، و به عنوان بکی انجام داده بود،
نه در زمان حال دیدن طرف دیگر آن، و هر یک به طبقه پایین با عجله آمده بود.
سارا رفت و به اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف و کارد و چنگال.
بکی خشونت شستشو یک کتری، و در واقع gurgling آهنگ کمی در خود
گلو می باشد. او با صورت به طور افراطی به وجد آمدیم نگاه کردم.
آنجا بود وقتی که من wakened خانم - پتو، "او زمزمه هیجان.
"این به عنوان واقعی آن را به عنوان شب گذشته بود." "پس مال من بود، گفت:" سارا.
"این همه وجود دارد - همه از آن است.
در حالی که من پانسمان خوردم برخی از چیزهایی که سرما را ترک کردیم. "
"اوه، قوانین! آه، قوانین! "
بکی علامت تعجب در نوعی از ناله های هیجان انگیز بر زبان، و ducked سر خود را بیش از
کتری خود را فقط در زمان، به عنوان آشپز در از آشپزخانه آمد.
از خانم Minchin در سارا، زمانی که او در کلاس به نظر می رسد، بسیار از حد انتظار بودند
بسیار Lavinia انتظار داشتند برای دیدن.
سارا همیشه پازل مزاحم به او شده بود، به دلیل شدت گریه او ساخته شده و یا هرگز
نگاه وحشت زده است.
وقتی که او scolded او هنوز ایستاده بود و مودبانه با چهره قبر گوش، زمانی که
او گرفتارشد او انجام کارهای فوق العاده او را و یا بدون غذا او رفت، و بدون
شکایت یا ظاهری نشانه ای از شورش.
این واقعیت است که او پاسخ گستاخ ساخته شده به نظر می رسید به دست Minchin
نوع گستاخی را در خود دارد.
اما پس از محرومیت از غذا، روز گذشته صحنه خشونت آمیز شب گذشته،
چشم انداز از گرسنگی امروز، او حتما باید شکسته اند پایین.
این امر می تواند عجیب و غریب در واقع اگر او نمی آمد پایین و با گونه های رنگ پریده و قرمز
چشم و ناراضی، با فروتنی، چهره.
خانم Minchin او را برای اولین بار دیدم هنگامی که او وارد کلاس برای شنیدن
کمی کلاس فرانسه تلاوت درس آن و مباشرت تمرینات آن است.
و او با افزوده مرحله، رنگ گونه او آمد، و یک لبخند معلق در هوا
در مورد گوشه دهان او. آن خانم شگفت آور ترین چیز بود
Minchin تا کنون شناخته شده بود.
او کاملا یک شوک است. کودک ساخته شده بود؟
چه می تواند چنین چیزی چیست؟ او را به نام او در یک بار به میز او.
او گفت: "شما به نظر نمی آید به عنوان اگر شما متوجه است که شما را در رسوایی".
"آیا شما کاملا سخت شده؟"
حقیقت این است که هنگامی که یکی این است که هنوز یک کودک است - یا حتی اگر بزرگ است - و دارای
به خوبی تغذیه شده است، و تا به خواب طولانی و آرام و گرم، وقتی که یکی از به خواب رفته است
در میان داستان جن و پری است، و
wakened به آن واقعی، می تواند ناراضی یا حتی اگر یکی و
یک نفر می تواند، اگر کسی تلاش کرد، تب و تاب بودن از شادی به چشم یک فرد است.
خانم Minchin شد تقریبا گنگ با نگاه از چشمان سارا زده بود که او را
کاملا محترمانه پاسخ. "من فرمودید، دوشیزه Minchin،" او
گفت: "من می دانم که من ننگ هستم."
"به اندازه کافی خوب است و نه آن را فراموش کرده ام، و نگاه کنید اگر شما را به بخت آمده بود.
این گستاخی است. و به یاد داشته باشید شما را به هیچ غذا
امروز است. "
"بله، دوشیزه Minchin،" سارا جواب داد، اما او به عنوان پشت قلب او همگانی روندی با
حافظه از آنچه دیروز بوده است.
او فکر کرد: "اگر سحر و جادو بود من را نجات داد نه فقط در زمان" و "چگونه وحشتناک آن را
شده اند! "" او می تواند بسیار گرسنه "زمزمه
Lavinia.
"فقط به او نگاه کنند. شاید او در تظاهر او تا به حال
صبحانه خوب "- با خنده ای کینه توز. "او با افراد دیگر متفاوت است، گفت:"
جسی، تماشای سارا با کلاس خود.
"گاهی اوقات کمی من را از او وحشت زده." "چیز مسخره!" انزال Lavinia:.
در تمام طول روز نور را در صورت سارا، و رنگ در گونه اش.
بندگان نگاههای متعجب و متحیر به او انداخته شود، و به آرامی به یکدیگر، و خانم
چشمان آبی کوچک آملیا عینک بیان باعث سردرگمی است.
چه نگاه بی پروا از رفاه، تحت نارضایتی اوت می تواند او را به معنای
نمی توانستم درک کنم. بود، با این حال، درست مثل مفرد سارا
معاند راه است.
او احتمالا مشخص شد شجاع موضوع.
یکی از چیزهایی سارا بر حل و فصل کرده بود، او به عنوان امور در گذر است.
شگفتی بود که اتفاق افتاده باید یک راز نگه داشته، اگر چنین چیزی ممکن بود.
اگر Minchin خانم برای سوار شدن به اتاق زیر شیروانی را دوباره باید انتخاب کنید، البته همه خواهد بود
کشف شده است.
اما به نظر نمی رسد به احتمال زیاد است که او این کار را برای برخی از زمان حداقل، مگر اینکه او
توسط ظن منجر شده است.
Ermengarde و Lottie با می توان با چنین سختگیری را تماشا می کردند که آنها نمی جرأت
سرقت از تخت خود را دوباره. Ermengarde می توان گفت داستان و
اعتماد به آن را مخفی نگه دارید.
اگر Lottie با هر اکتشاف ها، نوآوری، او می تواند به مکان به شکل مخفی و پنهان حفاظت و موظف نیز است.
شاید سحر و جادو به خودی خود کمک خواهد کرد که برای پنهان کردن شگفتی خاص خود را دارد.
"اما هر چه اتفاق می افتد،" سارا گفت به خودش نگه داشته در تمام طول روز - "هر چیزی که اتفاق می افتد،
دوست من - جایی در دنیا یک فرد مهربان آسمانی دوست من است که وجود دارد.
اگر من هیچ وقت نمی دانید که آن را - اگر من می توانم حتی از او تشکر کنم - من هرگز احساس کاملا بنابراین به
تنها بود. آه، سحر و جادو برای من خوب بود! "
اگر ممکن بود برای آب و هوا بدتر از آن روز بوده است قبل از آن بود
بدتر از این روز - مرطوبتر، muddier، و سردتر.
errands که باید انجام شود وجود دارد، آشپز تحریک پذیر تر است، و دانستن اینکه
سارا در ننگ بود، او وحشی تر است. اما چه چیزی هر چیزی مهم نیست که وقتی که یکی از این
سحر و جادو است فقط آن را ثابت خود، دوست فرد است.
شام سارا از شب قبل از قدرت او داده شده بود، او می دانست که او باید
خواب خوب و گرمی، و حتی اگر او به طور طبیعی شروع شده بود دوباره گرسنه باشد
قبل از شب، او احساس میکند که او می تواند
تحمل آن را تا زمان صبحانه در روز بعد، زمانی که وعده های غذایی خود را قطعا
شود به او داده می شود. خیلی دیر بود زمانی که او در گذشته بود
اجازه رفتن به طبقه بالا است.
او گفته شده بود به درس و مطالعه را تا ده ساعت، و او تا به حال
در کار خود را علاقه مند، بیش از باقی مانده و آثار او بعد.
وقتی او به پرواز بالا از پله ها ایستاده بود و قبل از درب اتاق زیر شیروانی، باید آن را
اعتراف کرد که قلب او را مورد ضرب و شتم و نه سریع است. "البته که همه ممکن است شده گرفته اند
دور، "او زمزمه تلاش شجاع باشی.
تنها ممکن است که فقط به من وام یک شب افتضاح است.
اما آن را به من قرض دادی - من آن را به حال. این واقعی بود. "
او تحت فشار قرار دادند باز و رفت و وارد
هنگامی که در داخل، او gasped کمی، در را بست، و با بازگشت او را در برابر آن ایستاد
به دنبال از سمتی به سمت دیگر. سحر و جادو بوده است.
در واقع به حال، و آن را حتی بیش از قبل انجام داده بود.
آتش فروزان، در شعله های آتش بگذرد، دوست داشتنی، خوش تر از همیشه.
تعدادی از چیزهای جدید را به اتاق زیر شیروانی که به تغییر ظاهر آورده شده بود
که اگر او تا به حال نه زیاد، درست گذشته او می توانست در اثر مالش چشم او.
پس از جدول پایین ایستاده بود یکی دیگر از شام - این بار با فنجان و بشقاب برای بکی به عنوان
و همچنین خودش، یک قطعه درخشان، سنگین، عجیب و غریب گلدوزی پوشش کتک خورده
مانتل، و در آن برخی از زیور آلات قرار داده شده بود.
برهنه، همه چیز زشت است که می تواند با پارچه پوشیده شده پنهان شده بود
ساخته شده و نگاه بسیار زیبا.
برخی از مواد عجیب و غریب از رنگ های غنی در برابر دیوار بسته شده با ریز، نوک تیز بود
tacks - آنقدر تیز که از آنها می توان به چوب و گچ بدون فشرده
چکش.
برخی از طرفداران درخشان دوخته بودند، و چند مخده بزرگ، بزرگ و وجود دارد
قابل توجه کافی به عنوان صندلی استفاده کنید.
یک جعبه چوبی با فرش پوشیده شده بود و برخی از مخده ذخیره کردن بر روی آن، به طوری که می پوشید آن را
کاملا به هوا از یک مبل.
سارا به آرامی به دور از دم در نقل مکان کرد و به سادگی نشستم و نگاه و نگاه
دوباره. "این دقیقا همان پری چیزی آمده
درست است، "او گفت.
«حداقل تفاوت وجود ندارد. احساس می کنم که اگر من ممکن است برای هر چیزی آرزو -
الماس و یا کیسه های طلا - و به نظر می رسد!
که نمی خواهد هیچ غریبه ای از این.
آیا این زیر شیروانی من است؟ من همان سرما، پاره پاره، مرطوب سارا؟
و فکر می کنم من وانمود و تظاهر و آرزو جن وجود دارد!
یک چیزی که من همیشه می خواستم به یک داستان جن و پری به حقیقت می پیوندند.
من در یک داستان جن و پری زندگی می کنند. احساس می کنم که اگر من ممکن است یک پری خودم و
قادر به نوبه خود به هر چیز دیگری. "
و گل رز به او زدم بر دیوار زندانی در سلول بعدی، و زندانی
آمد. زمانی که او وارد شد او به تقریبا کاهش یافته است
پشته بر کف.
او کاملا برای چند ثانیه نفس خود را از دست داده است.
"اوه، قوانین" او gasped. "اوه، قوانین، هنوز!"
سارا گفت: "می بینید".
در این شب بکی در بالشتک بر فرش اتشدان نشسته بود و یک فنجان و نعلبکی
خود.
هنگامی که سارا رفت به رختخواب او در بر داشت که او تا به حال ضخامت تشک بزرگ و پرزدار
بالش.
قدیمی تشک و بالش او را به تختخواب بکی خارج شده بود، و
در نتیجه، با این شده بکی با راحتی بی سابقه، شده بود، عرضه شده است.
کجا از همه می آیند؟ "
بکی جلو شکست یک بار. قوانین، که آن، از دست دادهاید؟
اجازه ندهید که ما حتی خواهش، گفت: "سارا. اگر بود که من می خواهم می گویند، "آه،
با تشکر از شما، "من ترجیح می دهند که نمی دانند.
این باعث می شود آن را زیبا تر است. "از زندگی زمانی که فوق العاده تر شد
روز به روز. داستان پری ادامه داد.
تقریبا هر روز چیز تازه ای انجام شد.
برخی از آسایش جدید و یا تزئین در هر زمان به نظر می رسد سارا درب در شب افتتاح شد، تا
در یک زمان کوتاه در اتاق زیر شیروانی یک اتاق زیبا و کمی کامل از تمام انواع عجیب و غریب بود
لوکس چیز.
دیوار زشت شد به تدریج به طور کامل با عکسها و پارچه پوشش داده شده،
تکه های مبتکرانه از مبلمان تاشو ظاهر شد، قفسه کتاب به دار آویخته شد و
پر از کتاب، وسایل رفاهی جدید و
راحتی یک به یک ظاهر شد، تا به نظر می رسید چیزی به دلخواه وجود دارد.
هنگامی که سارا طبقه پایین را در صبح رفت، باقی مانده از شام بودند
جدول؛ و هنگامی که او به اتاق زیر شیروانی در شب، شعبده باز بود حذف
آنها و یکی دیگر از غذای خوب کمی را ترک کرد.
خانم Minchin به عنوان خشن و توهین آمیز مثل همیشه بود، خانم آملیا به عنوان ناراضی، و
بندگان را به عنوان مبتذل و بی ادب بود.
سارا در تمام هوازده در errands فرستاده می شود، و scolded و رانده اینجا و به آنجا.
او به ندرت اجازه داده شد به صحبت به Ermengarde و Lottie با Lavinia sneered در
افزایش shabbiness لباس او؛
و دختران دیگر تعجب به او خیره شد زمانی که او در کلاس ظاهر شد.
اما آنچه در آن تمام مواد در حالی که او در این داستان پر رمز و راز شگفت انگیز زندگی می کنند؟
رمانتیک تر و لذت بخش تر از هر چیز او تا کنون اختراع شده بود به آرامش
روح تشنه خود را جوان و خودش را از ناامیدی نجات دهد.
گاهی اوقات، هنگامی که او scolded شد، او به ندرت می تواند از خندان نگه دارید.
"اگر فقط می دانستی!" او گفت به خودش است.
"اگر فقط می دانستی!
آسایش و خوشبختی او لذت می برد او را قوی تر، و او آنها را به حال
همیشه به نگاه کردن به جلو به.
اگر او از errands خیس و خسته و گرسنه خود را به خانه آمد، او می دانست که به زودی
گرم و خوبی تغذیه بعد از او تا به حال صعود از پله ها.
در طول سخت ترین روز او می تواند خود را خوش را با فکر کردن به آنچه او اشغال
باید ببینید که زمانی که وی به درب اتاق زیر شیروانی را باز کرد، و بدانم چه لذت جدید بوده است
برای او آماده شده است.
در مدت زمان بسیار کوتاه، او شروع به نگاه کمتر نازک.
رنگ آمد به گونه اش، و چشم او به نظر نمی رسد خیلی بیش از حد صورت خود را بزرگ.
"سارا Crewe به نظر می رسد زیبا و خوب،" خانم Minchin اظهار disapprovingly به او
خواهر. "بله، جواب داد:" فقیر، خانم آملیا احمقانه است.
"او مطلقا چاق کننده است.
او به مانند یک کلاغ تشنه کمی نگاه کنید. "
"گرسنگی" بانگ زد دوشیزه Minchin، عصبانیت است. msgstr "" "هیچ دلیلی وجود دارد که چرا او باید
گرسنگی است.
او همیشه به حال مقدار زیادی به خوردن "!" - البته، موافقت کرد: "خانم آملیا،
فروتنی، احساس خطر که برای پیدا کردن او به حال، به طور معمول، گفت: چیزی اشتباه است.
"چیزی است که بسیار ناخوشایندی در دیدن این نوع از چیزی که در یک کودک از او وجود دارد
سن، گفت: «دوشیزه Minchin، با ابهام والا.
"چه - نوع چیز؟"
خانم آملیا جرأت.
تقریبا ممکن است به نام تمرد، "پاسخ داد: دوشیزه Minchin، احساس آزرده
زیرا او می دانست، چیزی که او تنفر چیزی شبیه به بی اعتنایی بود، و او نمی دانستم
مدت ناخوشایند دیگر استفاده کنید.
"روح و اراده هر کودکی دیگر شده اند به طور کامل با فروتنی و شکسته
- با تغییرات او تا به حال برای ارسال به.
اما، بر سخن من، او به نظر می رسد به عنوان کوچک به عنوان اگر رام - اگر او یک شاهزاده بود ".
"آیا شما به یاد داشته باشید" را در خانم آملیا غیر عاقلانه، "آنچه که او به شما گفت که در
کلاس مورد آنچه شما می خواهد اگر شما متوجه شده که او - "
"نه، من، گفت:" دوشیزه Minchin.
"آیا حرف بیخود نیست." اما او بسیار به وضوح به یاد در واقع.
به طور طبیعی، حتی بکی بود به دنبال سقوط و ترس کمتر است.
او می تواند از آن کمک کنند.
او سهم خود را در داستان پری مخفی بود، بیش از حد.
او تا به حال دو تشک، بالش، مقدار زیادی از تخت پوشش، و هر شب داغ
شام و صندلی بر مخده توسط آتش است.
باستیل دور ذوب شده بود، زندانیان دیگر وجود داشته است.
دو آرامش کودکان نشسته در میان دلخوشیها.
گاهی سارا با صدای بلند از آثار او به عنوان خوانده شده، گاهی اوقات او درس خود را،
گاهی اوقات او نشست و به آتش نگاه کرد و سعی کرد تصور کنید که دوست او می تواند
باشد، و خواست او می تواند به او می گویند برخی از چیزهایی که در قلب او.
سپس آن آمد که در مورد یک چیز دیگر شگفت انگیز رخ داده است.
یک مرد به دم در آمد و سمت چپ بسته چند.
همه با حروف بزرگ، را خطاب قرار گرفتند "دختر کوچک در اتاق زیر شیروانی سمت راست است."
سارا خود را برای باز کردن درب و آنها را وارد فرستاده شد
او دو تا از بزرگترین بسته بر روی میز سالن گذاشته، و به دنبال آدرس،
وقتی دوشیزه Minchin از پله ها پایین آمد و او را دیدم.
"نگاهی به بانوی جوان به آنها تعلق دارند،" او گفت: به شدت.
"ایستاده است خیره در آنها. سارا جواب داد: "آنها به من تعلق
بی سر و صدا.
"برای شما چیست؟ بانگ زد:" خانم Minchin. "نظر شما چیست؟"
"من نمی دانم که در آن از آنها، گفت:" سارا "، اما آنها خطاب به من.
من در اتاق زیر شیروانی دست راست بخوابد.
بکی یکی دیگر است. "خانم Minchin را به سمت او آمد و نگاه
بسته با بیان هیجان زده است. "آنچه در آنها است؟" او خواستار است.
پاسخ سارا: "من نمی دانم".
"باز کردن آنها،" او دستور داد. سارا انجام او گفته شد.
هنگامی که بسته های گشوده سیما خانم Minchin را پوشیده ناگهان
بیان منحصر به فرد.
چیزی که او را دیدم لباس زیبا و راحت بود - لباس ها از انواع مختلف:
کفش، جوراب، دستکش، و یک پوشش گرم و زیبا.
حتی یک کلاه خوب و چتر وجود دارد.
آنها همه چیز خوب و گران قیمت بودند، و در جیب کت دوخته شد
مقاله، که در آن این کلمات نوشته شده بود: "هر روز می شود پوشیده است.
آیا می توان با دیگران در صورت لزوم جایگزین کرد. "
خانم Minchin بسیار آشفته بود. این حادثه که پیشنهاد بود
چیزهای عجیب و غریب به ذهن کثیف خود.
می تواند از آن بود که او اشتباه کرده بود، بعد از همه، و کودک غفلت از
برخی از قدرتمند هر چند دوست غیر عادی در پس زمینه - شاید برخی پیش از
ارتباط ناشناخته، که ناگهان ترسیم کرده بود
محل نگهداری او، و تصمیم گرفت تا برای او در این راه مرموز و فوق العاده؟
روابط بعضی از مواقع بسیار عجیب و غریب است - به خصوص غنی عمو لیسانس قدیمی، که
برای داشتن فرزند در نزدیکی آنها اهمیتی نمی دهند.
مرد از این نوع ممکن است ترجیح می دهم رفاه رابطه جوان خود را به چشم پوشی از راه دور.
چنین شخصی، با این حال، مطمئن شوید که به قلاب دار و داغ خو به اندازه کافی به
به راحتی جرم است.
بسیار دلپذیر خواهد بود اگر چنین یک وجود دارد، و او باید یاد بگیرند
حقیقت را در مورد لباس های نازک و نخ نما، مواد غذایی اندک، و کار سخت.
او احساس بسیار عجیب و غریب در واقع، و بسیار نامشخص است، و او داد نگاه جانبی
سارا.
"خب،" او، در صدا گفت: مانند او هرگز از دخترک از دست داده
پدر او، "کسی که برای شما بسیار مهربان است.
همانطور که چیز شده اند فرستاده می شود، و شما می توانید به امکانات جدید در زمانی که آنها فرسوده،
شما نیز ممکن است قرار داده و آنها را در نگاه و احترام.
بعد از شما لباس پوشیدن شما ممکن است به پایین آمده و آموختن درس خود را در
کلاس. شما لازم نیست در errands هر
امروز است. "
حدود نیم ساعت پس از آن، زمانی که درب کلاس را باز کرد و سارا راه می رفت در
کل حوزه مبهوت شد. "کلمه من!" انزال جسی، آهسته دویدن
آرنج Lavinia.
سارا شاهزاده نگاه کن! "همه به دنبال، و هنگامی که Lavinia
نگاه کرد و کاملا قرمز است. سارا شاهزاده بود در واقع.
حداقل، از روز هنگامی که او یک شاهزاده خانم بوده است، سارا بود او به عنوان نگاه هرگز
انجام داد در حال حاضر است. او سارا بود دیده می شود به نظر نمی رسد
پایین آمدن از پله ها پشت چند ساعت قبل.
او در نوع رهبانیت Lavinia را ملبس به لباس به envying او شده بود و مورد استفاده قرار گرفت
در اختیار داشتن. عمیق و گرم و در رنگ، و
زیبایی ساخته شده است.
پاهای بلند و باریک او به نظر آنها انجام داده بود، هنگامی که جسی آنها را تحسین کرده بود و مو،
قفل سنگین است که او نه مانند یک پونی شتلند ساخته شده بود هنگامی که آن را شل کاهش یافت
در مورد کوچک، چهره عجیب و غریب او، با روبان گره خورده بود.
شاید کسی که او ثروت را ترک کرده است، "جسی زمزمه.
من همیشه فکر می کردم چیزی به او اتفاق می افتد.
او آنقدر عجیب و غریب است. "" شاید یکی از معادن الماس را به طور ناگهانی
به نظر می رسد دوباره گفت: "Lavinia، scathingly.
"آیا او را خیره خود را در این راه، شما چیز احمقانه لطفا."
"سارا" شکست در صدای عمیق خانم Minchin، "آمده و اینجا نشسته است."
و در حالی که کل کلاس خیره شد و با آرنج تحت فشار قرار دادند، و به ندرت ساخته شده هر
تلاش برای پنهان کردن حس کنجکاوی هیجان زده خود، سارا رفت و به صندلی خود را از افتخار، و
سر خود را بیش از آثار او خم.
آن شب، زمانی که وی به اتاق او رفت، پس از او و بکی شام خود را خورده بود
او نشست و نگاه آتش به طور جدی برای یک زمان طولانی.
"آیا شما چیزی در سر خود، خانم؟"
بکی پرسید با نرمی احترام است.
هنگامی که سارا در سکوت نشسته و به زغال سنگ با چشمان خواب نگاه به طور کلی
بدان معنی است که او یک داستان جدید است. اما این بار او بود، نه و او را تکان داد
سرش.
"نه،" او جواب داد. گفت: "من تعجب آنچه که من باید برای انجام این کار."
بکی خیره شد - و هنوز هم با احترام. او با چیزی نزدیک پر شده بود
احترام برای همه چیز سارا و گفت:.
"من نمی توانم کمک به تفکر در مورد دوست من،" سارا توضیح داد.
"اگر او می خواهد به خود را یک راز نگه دارید، این امر می تواند بی ادب را امتحان کنید و پیدا کردن که او
است.
اما من او را به چه خدا را شکر من به او هستم - و چقدر خوشحال و راضی که من ساخته شده است.
هر کس که مهربان می خواهد بداند که زمانی که مردم خوشحال شده اند ساخته شده است.
آنها که بیش از حال تشکر شده اهمیت می دهند.
من آرزو می کنم - نمی خواهید - "
او کوتاه متوقف شد چرا که چشم خود را در آن لحظه بر جایگاه چیزی افتاد
جدول در یک گوشه.
این چیزی است که او را در اتاق پیدا کرده بود و هنگامی که او آمد تا آن را تنها دو روز بود
قبل از. کمی نوشتن مورد مجهز بود
کاغذ و پاکت و قلم و جوهر است.
"اوه،" او بانگ زد: "چرا من فکر می کنم که نه؟"
او بلند شد و به گوشه ای رفت و به ارمغان آورد و به آتش.
"من می توانم به او نوشتن،" او گفت: شادمان "و ترک آن را بر روی میز است.
پس شاید که طول می کشد چیزهایی که دور آن، را بیش از حد.
من نمی خواهد او را هر چیزی بخواهید.
او نمی خواهد ذهن تشکر من او را، احساس می کنم. "
او نوشت: توجه داشته باشید. این همان چیزی است که او گفت:
من امیدوارم که شما نمی خواهد فکر می کنم آن را نشانه بی ادبی است که من باید به این توجه داشته باشید برای تو می نویسم
می خواهید برای خودتان یک راز نگه دارید.
لطفا باور من این معنا نمی شود بی ادب را امتحان کنید یا برای پیدا کردن هر چیزی در همه فقط به من
می خواهم به شما برای اینکه به من خیلی مهربان تشکر - نوع بنابراین آسمانی - و ساختن همه چیز
مثل یک داستان جن و پری.
من خیلی از شما متشکرم، و من خیلی خوشحال--است و به همین ترتیب بکی.
بکی احساس می کند به همان اندازه خدا را شکر که من - آن است که همه به همان اندازه زیبا و شگفت انگیز به او
آن را به من است.
ما استفاده می شود تنها و سرد و گرسنه و در حال حاضر - آه، فقط فکر می کنم آنچه را که شما
برای ما انجام می شود! لطفا اجازه دهید به من می گویند فقط این کلمات.
به نظر می رسد که اگر من باید به آنها می گویند.
تشکر از شما - متشکرم - متشکرم! دخترک در اتاق زیر شیروانی.
صبح روز بعد او در این جدول کوچک سمت چپ، و در شب آن را به حال
با چیزهای دیگر گرفته شده است، پس او می دانست که جادوگر آن را دریافت کرده بود، و
او شادتر فکر.
او به خواندن یکی از کتاب های جدید خود را به بکی قبل از آنها را به خود رفت
تخت مربوطه، توجه خود را به صدا در پنجره سقفی را به خود جلب شده است.
هنگامی که او را از صفحه خود را نگاه او را دیدم که بکی صدا را شنیده بود، او به عنوان
سر او تبدیل شده بود به نگاه و به صحبت های او گوش داده بود و نه اضطراب.
"چیزی وجود دارد، خانم،" او زمزمه.
"بله، گفت:« سارا، به آرامی. "آن را برای تلفن های موبایل - و نه مثل یک گربه - در تلاش برای
دریافت شوید. "او صندلی خود را ترک کرد و رفت و به
پنجره سقفی.
این صدا کمی عجیب و غریب او شنیده بود - مانند یک نرم خاراندن.
او ناگهان به یاد چیزی و خندید.
او به خاطر یک مزاحم کمی عجیب و جالب که راه خود را به اتاق زیر شیروانی ساخته شده بود یک بار
قبل از.
او را دیده بود که بعد از ظهر خیلی خیلی خیلی، روی یک میز نشسته disconsolately قبل از
پنجره در خانه نجیب زاده هندی است.
"فرض کنید، او در هیجان خوشحال زمزمه -" فقط فرض آن را میمون بود
که دور دوباره. آه، ای کاش که بود! "
او بر روی یک صندلی صعود، بسیار با احتیاط مطرح پنجره سقفی و peeped.
آن برف در تمام طول روز، و در برف، خیلی نزدیک به او، crouched کوچک،
از لرز شکل، که چهره های کوچک سیاه و سفید چروکیده خود piteously در نگاه او.
"میمون"، او گریه کردن.
او از اتاق زیر شیروانی نظامی وملوان هند شرقی رخنه، و نور او را دیدم. "
بکی را به سمت او دوید. "آیا شما به او اجازه دهید در دست؟" او
است.
"بله،" سارا جواب داد: شادمان. خیلی سرد برای میمون به خارج است.
آنها حساس است. من او را وارد هم محور
او را دست ظرافت، صحبت کردن در صدای coaxing - او را به صحبت کرد
گنجشک و به Melchisedec - اگر او به عنوان برخی از حیوانات کوچک دوستانه خودش بود.
او گفت: "بیا کنار، عزیزم میمون" است.
"من به شما صدمه دیده است." او می دانست که او را درد نکنه.
او آن را می دانستم که قبل از او گذاشته شد نرم نوازشگر پنجه های کمی در مورد او و او را به خود جلب کرد
نسبت به او.
او عشق انسانی در دست های قهوه ای باریک رام DASS احساس کرده بود، و او آن را احساس مخصوص اوست.
او اجازه داد او را بلند خود را از طریق پنجره سقفی، و وقتی که او خودش را در آغوش او
به سینه اش cuddled و به صورت او نگاه کرد.
"میمون!
زیبا میمون! "به او crooned، بوسیدن سر خنده دار.
"اوه، من دوست دارم چیزهای حیوانی کوچک است."
او آشکارا خوشحالم برای این که به آتش، و هنگامی که او نشستم و او را بر او برگزار شد
زانو او را از او به بکی با علاقه و قدردانی آمیخته نگاه کرد.
"او، به دنبال ساده، خانم، او نیست؟ گفت:" بکی.
"او مانند یک نوزاد بسیار زشت به نظر می رسد،" سارا خندید.
"من فرمودید، میمون، اما من خوشحالم که شما یک کودک نیست.
مادر خود را نمی تواند از شما افتخار و هیچ کس جرات می توان گفت که شما مانند نگاه
هر یک از روابط شما.
آه، من هم مثل شما انجام دهد! "او در صندلی اش تکیه داد و منعکس شده است.
او گفت: "شاید او متاسفم او خیلی زشت"، "و آن را همیشه در ذهن او.
من تعجب می کنم اگر او تا به ذهن است.
میمون، عشق من، شما ذهن داشته باشد؟ "اما میمون تنها یک پنجه کوچک و
خراشیده سر او. "چه باید شما را با او انجام دهد؟"
بکی پرسید.
"من باید او را با من خواب امشب، و سپس او را به نجیب زاده هندی
فردا. من متاسفم شما را به عقب، میمون، اما
شما باید بروید.
شما باید به باشد fondest خانواده خود؛ و من ارتباط واقعی نیست ".
و وقتی که او رفت به رختخواب بود که او را به لانه در پای او، و او فر و
اگر او به عنوان یک کودک بود و خیلی خوشحال با اقامتگاه او در خواب وجود دارد.
>
شاهزاده کوچولو توسط فرانسیس هاجسون برنت فصل 17.
«این بچه است!"
بعد از ظهر بعد سه نفر از اعضای خانواده بزرگ نشسته در نجیب زاده هندی
کتابخانه، از تلاش خود را به او اخمهات را باز کن.
آنها اجازه داده شده بود تا در این دفتر به انجام زیرا او تا به حال به خصوص
آنها را دعوت.
او برای مدتی در یک حالت تعلیق، و امروز او در انتظار
یک واقعه خاص بسیار علاقمند و نگران است. این رویداد از بازگشت آقای کارمایکل بود
از مسکو است.
اقامت او وجود دارد از هفته به هفته طولانی شده بود.
ورود 1 او وجود دارد، او نمی تواند رضایت بخش را برای ردیابی خانواده او
در جستجوی رفته است.
هنگامی که او در آخرین احساس حاصل کنید که او آنها را پیدا کرده بود و به خانه شان رفته بود، او
گفته شده که آنها در سفر غایب بود.
تلاش های او به آنها برسد unavailing به طور سنتی بار شده بود، بنابراین تصمیم گرفته بود او را به ماندن در
مسکو تا از بازگشت آنها. آقای Carrisford نشسته در صندلی خمیده اش،
و جانت را بر روی زمین در کنار او نشسته است.
او از جانت بسیار علاقه مند بود. نورا عسلی پیدا کرده بود، و دونالد بود
با پاهای گشاد از هم سر ببر که تزئین فرش ساخته شده از پوست حیوان است.
باید آن را متعلق بود که او را سوار نه با خشونت.
جیک جیک کردن تا با صدای بلند، دونالد، "ژانت گفت.
"هنگامی که شما به تشویق یک فرد بیمار تا شما او را تشویق نمی کند تا در بالای خود را
صدا.
شاید تشویق بیش از حد بلند است، آقای Carrisford؟ "عطف به هند
آقا. اما او فقط بصورت تماسهای مکرر شانه او.
او پاسخ داد: "نه، نمی باشد."
دونالد فریاد زد: "و آن را به من نگه می دارد از فکر کردن بیش از حد است." "من قصد دارم تا ساکت باشد، است.
"همه ما خواهید بود به عنوان آرام به عنوان موش است." "موش سر و صدا مانند آن را ندارد، گفت:
جانت.
دونالد ساخته شده رام کردن از دستمال گردن خود را بالا و پایین را ببر منعکس
سر. "بسیاری از موش ممکن است،" او گفت:
خوش.
هزار موش ممکن است. "" من پنجاه هزار موش باور نمی
خواهد گفت: "جانت، به شدت" و ما باید به عنوان آرام به عنوان یکی موش ".
آقای Carrisford خندید و تماسهای مکرر شانه او را دوباره.
او گفت: "پاپا بسیار طولانی خواهد بود در حال حاضر،". "ممکن است ما در مورد دختر از دست رفته کمی صحبت کنید؟"
"من فکر نمی کنم، من خیلی می تواند صحبت کردن در مورد هر چیز دیگری فقط در حال حاضر، هند
آقا جواب داد، بافندگی پیشانی خود را با نگاه خسته.
نورا گفت: "ما او را بسیار دوست دارم".
"ما او را شاهزاده خانم کوچک سازمان ملل متحد پری." "چرا؟" نجیب زاده هندی پرسید،
به دلیل توهمات خانواده بزرگ همیشه او را فراموش کرده ام کمی.
ژانت که پاسخ داده شده بود.
"است، زیرا هر چند او دقیقا نمی پری، او خواهد بود آنقدر غنی است که او
متوجه شد که او را مانند یک شاهزاده خانم در یک افسانه باشد.
ما به نام او شاهزاده خانم پری در ابتدا، اما آن را کاملا مناسب نیست. "
"آیا این درست است، گفت:" نورا، که آقاجان او تمام پول خود را به یکی از دوستان برای قرار دادن در داد
معدن الماس در آن، و پس از آن دوست فکر او آن را از دست داده بود و فرار
غیبت به دلیل او احساس کردند اگر او به عنوان دزد بود؟ "
"اما او واقعا نمی بود، می دانید،" را در جانت، عجله.
نجیب زاده هندی انجام گرفت، دست خود را به سرعت نگه دارید.
او گفت: "نه، او واقعا". "من متاسفم برای دوست،" ژانت گفت: "من
می توانید آن را کمک نمی کند.
او معنی نیست که آن را انجام دهد، و آن قلب خود را بشکند.
من مطمئن هستم که آن را قلب خود را بشکند. "
"شما یک زن درک کمی، جنت،" نجیب زاده هندی است، و او
برگزار شد نزدیک دست او است.
آیا آقای Carrisford به شما بگویم، "دونالد و دوباره فریاد زد:" در مورد کمی دختر که
نبود، گدا؟ او را به شما بگویم که او لباسهای جدید خوب؟
P'r'aps او شده توسط کسی که او از دست داده بود. "
"تاکسی There'sa! بانگ زد:" جانت. "این توقف قبل از درب.
این، چکید است! "
همه آنها به پنجره زد و به نگاه کردن. دونالد اعلام کرد: "بله، این پاپا".
اما هیچ دختر بچه ای وجود دارد. "هر سه از آنها incontinently از فرار
اتاق و سقوط به داخل سالن است.
در این راه آنها همیشه به استقبال پدر خود بود.
آنها شنیده می شود بالا و پایین پریدن، کف زدن دست خود را، و گرفتار
و بوسید.
آقای Carrisford ساخته شده است تلاش برای افزایش یابد و غرق دوباره.
"این است که بدون استفاده است،" او گفت. "چه سربه سر من!"
صدای آقای کارمایکل با نزدیک شدن به درب.
"نه، کودکان،" او گفت، "شما ممکن است بعد از من به آقای صحبت
Carrisford. برو و بازی با DASS رام است. "
سپس در باز شد و او آمد شوید.
سرش را rosier تر از همیشه، آورده و فضای طراوت و سلامت
او، اما چشمان او ناامید و مضطرب بودند به عنوان آنها ملاقات نگاه نامعتبر
سوال مشتاق حتی در حالی که دست یکدیگر را درک.
"چه خبر؟" آقای Carrisford پرسید.
"فرزند مردم روسیه به تصویب رسید؟
"او کودک ما به دنبال" پاسخ آقای کارمایکل بود.
"او بسیار جوانتر از دختر بچه کاپیتان Crewe است.
نام او امیلی Carew است.
من را دیده اند و با او صحبت کرد. روس ها قادر بودند به من هر را
جزئیات "چگونه خسته و پر از بدبختی هند
آقا نگاه کرد!
دست خود را از آقای عزیز کارمایکل کاهش یافته است. "سپس جستجو به بیش از شروع شده
دوباره، "او گفت. "که همه این است.
لطفا بنشینید. "
آقای کارمایکل یک صندلی است. به هر طریقی، او به تدریج رشد کرده بود و علاقه
این مرد ناراضی.
او خود را به خوبی و شاد، و شادی و عشق در محاصره، که بود
ویرانی و سلامت شکسته pitifully غیر قابل تحمل چیزهایی به نظر می رسید.
اگر صدا فقط یک همجنسگرا کمی سخت تن به تن صدای بالا در خانه وجود داشته است،
می شده اند، بسیار کمتر درمانده است.
و این مرد در مورد حمل در پستان خود را به این فکر که او را باید مجبور
به نظر می رسید به یک کودک نادرست و بیابان بود، چیزی که یک نفر می تواند روبرو نیست.
"بیا، بیا،" او در صدای شاد او گفت: "ما او را هنوز پیدا است."
"ما باید در یک بار آغاز خواهد شد. هیچ هم باید از دست داده، "آقای Carrisford
مضطرب.
"شما هر پیشنهاد جدید را - هر آنچه است؟"
آقای کارمایکل احساس و نه بی قرار، و او بلند شد و شروع به قدم آهسته اتاق با
متفکر، هر چند نامشخص است صورت می شود.
"خب، شاید،" او گفت. "من نمی دانم آنچه در آن ممکن است ارزش.
واقعیت این است که، ایده رخ داده به من که من فکر میکردم که چیزی را در قطار در
سفر از دوور. "
"آن چه بود؟ اگر او زنده است، او در جایی است. "
"بله، او در جایی است. ما مدارس را در پاریس جستجو می شود.
اجازه دهید ما را تا پاریس و در لندن آغاز خواهد شد.
این نظر من بود - را برای جستجو لندن "" مدارس به اندازه کافی در لندن وجود دارد، گفت: "
آقای Carrisford. بعد از آن او کمی آغاز شده توسط، roused
خاطره.
"به هر حال، یک درب بعدی وجود دارد." "سپس ما آغاز خواهد شد.
می توانید شروع به نزدیک تر همسایه است. "" نه، گفت: "Carrisford.
"یک کودک وجود دارد که به من علاقه وجود دارد، اما او دانش آموز است.
و او یک موجود کوچک تاریک شد، درمانده است، به عنوان بر خلاف Crewe فقیر به عنوان یک کودک می تواند باشد. "
شاید سحر و جادو در کار بود در آن لحظه بسیار - زیبا سحر و جادو.
واقعا به نظر می رسید که اگر آن را ممکن است.
چه از آن بود که حافظه، DASS را به اتاق آورده - حتی به عنوان استاد خود صحبت کرد - salaaming
با احترام، اما با لمس هیجان به ندرت پنهان در تیره خود را، فلش
چشم؟
"صاحب" او گفت، "کودک خودش آمده است - فرزند صاحب احساس ترحم.
او به ارمغان می آورد میمون بود که دوباره دور زیر یک سقف به اتاق زیر شیروانی خود اجرا شود.
از من خواسته که او باقی می ماند.
این فکر من این بود که آن را به صاحب لطفا برای دیدن و صحبت با او. "
"او چه کسی است؟" پرسید: آقای کارمایکل. "خدا می داند،" آقای Carrrisford پاسخ داد.
"او فرزند من صحبت کرد.
خرحمالی کمی در مدرسه است. "او دست تکان داد دست خود را به حافظه RAM DASS و
خطاب به او. "بله، من باید می خواهم برای او.
برو و آن را به او شوید. "
سپس او را به آقای کارمایکل تبدیل شده است. او توضیح داد: "در حالی که شما دور شده است".
"من ناامید شده اند. روز بود تاریک و طولانی است.
رام DASS به من گفت از بدبختی این کودک، و ما با هم اختراع یک طرح عاشقانه
کمک به او.
گمان می کنم آن چیزی که کودکانه بود، اما آن را به من چیزی برای برنامه ریزی و فکر می کنم
از.
بدون کمک نرم و چالاک، پا شرقی مانند رام DASS، با این حال، می تواند
اند انجام شده است. "سپس سارا را به اتاق آمد.
او میمون در آغوش او به اجرا درآمد، و او آشکارا به بخش قصد ندارد از او،
اگر از آن می تواند کمک کرده است.
بود، چسبیده به وی و قروچه، و هیجان جالب برای پیدا کردن
خودش را در اتاق نجیب زاده هندی خیط و پیت به گونه سارا آورده بود.
"میمون شما فرار،" او، در صدای زیبا او را گفت.
"او به پنجره اطاق زیر شیروانی من آمد شب گذشته، و من او را گرفت چون خیلی سرد بود.
من می خواهم که او را اگر تا به حال اینقدر دیر نشده است.
من می دانستم که شما بیمار است و ممکن است مختل شود. "
چشم توخالی نجیب زاده هندی است او را با علاقه کنجکاو ساکن شد.
که بسیار اندیشمندانه از شما بود، "او گفت. سارا نگاه به سمت رام DASS، که ایستاده بود نزدیک
درب.
"باید او را به نظامی وملوان هند شرقی" او خواسته است.
"چگونه می دانید او نظامی وملوان هند شرقی است؟" گفت: نجیب زاده هندی، خندان کمی.
"آه، من می دانم Lascars،" سارا گفت، توزیع بیش از میمون بی میل است.
"من در هند متولد شد."
نجیب زاده هندی نشسته راست تا به طور ناگهانی، و با چنین تغییر
بیان، که او را برای یک لحظه کاملا مبهوت شده بود.
"شما در هند متولد شد،" او بانگ زد: «شما؟
بیا اینجا. "برگزار شد و او دست خود را خارج.
سارا به او رفت و دست او را در او گذاشته، او به نظر می رسید به آن را.
او هنوز ایستاده بود و چشم های سبز خاکستری او ملاقات wonderingly خود را.
چیزی به نظر می رسید به موضوع را با او.
"شما همسایه زندگی می کنند؟" او خواستار است. "بله، من در حوزه خانم Minchin را زندگی می کنند."
"اما شما یکی از دانش آموزان خود را نه؟" یک لبخند عجیب و غریب کمی hovered را سارا
دهان.
او لحظه ای تردید. "من فکر نمی کنم من می دانم که دقیقا همان چیزی است که من،
او پاسخ داد. "چرا که نه؟"
"در ابتدا من یک دانش آموز، و مرز سالن بود، اما در حال حاضر -
"شما یک دانش آموز! شما در حال حاضر؟ "
لبخند غمگین کمی عجیب و غریب بر لب سارا.
"من در اتاق زیر شیروانی بخوابد، به خدمتکار اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف و کارد و چنگال،" او گفت.
"من اجرا errands برای آشپز - انجام هر کاری او به من می گوید و من به آنهایی که کمی آموزش می دهند
درس های خود را. "
"از او سوال، کارمایکل، آقای Carrisford گفت، غرق شدن به عنوان اگر او از دست داده بود
قدرت او. "او سوال نمی توانم."
بزرگ، پدر مهربان خانواده بزرگ می دانست که چگونه به سوال دختر کوچک.
سارا متوجه چه مقدار عمل او بود که او را به او خوب او صحبت کرد.
تشویق صدا.
"چه چیزی می توانم شما را در ابتدا به معنای"، "فرزند من" او پرسید.
"وقتی که من برای اولین بار توسط پاپا من گرفته شده است." "کجاست پاپا خود را؟"
"او درگذشت، گفت: سارا، بسیار بی سر و صدا.
او تمام پول خود را از دست داده بود و هیچ سمت چپ برای من وجود دارد.
هیچ کس به مراقبت از من و یا به پرداخت خانم Minchin وجود دارد. "
"کارمایکل" نجیب زاده هندی گریه کردن با صدای بلند.
"کارمایکل" "ما باید او را بترساند،" آقای کارمایکل
صدای کم و در سریع است، به او گفت: کنار.
و او افزود: با صدای بلند به سارا، "پس شما را به اتاق زیر شیروانی فرستاده شد، ساخته شده و به
خرحمالی کردن کمی. که در مورد آن، چنین نشد؟ "
هیچ کس به مراقبت از من وجود دارد، گفت: "سارا.
»بود پول وجود ندارد. من به هیچ کس تعلق دارند؟" چگونه پدر خود را از دست دادن پول خود را "
نجیب زاده هندی را شکست در نفس نفس زنان.
"او از دست دادن خودش،" سارا جواب داد: تعجب هنوز هم بیشتر از هر لحظه.
"او تا به حال یکی از دوستان او بسیار علاقه مند بود - او از او بسیار علاقه مند بود.
دوست خود را که در زمان پول خود بود.
او اعتماد دوست خود را بیش از حد است. "نفس نجیب زاده هندی آمدند
به سرعت. دوست ممکن است به منظور انجام این کار موفق
آسیب برساند، "او گفت.
ممکن است از طریق یک اشتباه رخ داده است. "سارا نمی دانستند که چگونه بی امان آرام خود را
صدای جوان صدا او به عنوان جواب داد.
اگر او تا به حال شناخته شده است، او قطعا سعی کرده اند آن را برای هند نرم
به خاطر آقا. "درد و رنج به همان اندازه برای من بد بود
آقاجان، "او گفت.
"این به او را کشتند." "نام پدر شما چه بود؟" هند
نجیب زاده گفت:. به من بگو. "
"نام او رالف Crewe بود،" سارا جواب داد: احساس مبهوت.
"Crewe کاپیتان. او در هند درگذشت. "
چهره نحیف قرارداد، و رام DASS خاست و به طرف خود است.
"کارمایکل، نامعتبر gasped،" کودک - کودک!
برای یک لحظه سارا فکر می کرد که قرار بود به مرگ است.
رام DASS ریخت قطره از بطری، برگزار شد و آنها را به لب هایش را.
سارا ایستاده بود نزدیک، لرزش کوچک.
او در راه سر در گم به آقای کارمایکل نگاه کرد.
"فرزند من" او شک و تردید عمل. آقای "او دوست پدر شما بود،"
کارمایکل او پاسخ داد.
"آیا می شود وحشت زده است. ما شده اند به دنبال شما برای دو نفر
سال است. "سارا قرار دادن دست خود را تا پیشانی خود را، و
دهان خود لرزید.
او سخن گفت که اگر او در خواب بود. "و من در خانم Minchin همه چیز بود
در حالی که، "او 1/2 زمزمه. "فقط در طرف دیگر دیوار."
>
شاهزاده کوچولو توسط فرانسیس هاجسون برنت فصل 18.
"من هم نمی شود"
زیبا، راحت خانم کارمایکل توضیح داد که همه چیز بود.
او در یک بار ارسال شد، در سراسر میدان آمد و به آغوش گرم او را به سارا
و روشن به تمام او که به حال اتفاق افتاده است.
هیجان کشف کاملا غیر منتظره به طور موقت تقریبا شده بود
مسحور کننده به آقای Carrisford در وضعیت ضعیف او.
"پس از کلمه من" او گفت: کمرنگ آقای کارمایکل، هنگامی که آن پیشنهاد شد که
دختر کوچولو باید به اتاق دیگری بروید. "احساس می کنم که اگر من نمی خواهم به از دست دادن بینایی
از او را. "
"من به مراقبت از او را،" ژانت گفت: "و ماما در عرض چند دقیقه می آیند."
و آن جانت بود که او را به رهبری دور است. او گفت: "ما خیلی خوشحالیم که شما به راحتی یافت میشوند، است.
"شما نمی دانید که چگونه از ما خوشحال هستند که شما به راحتی یافت میشوند."
دونالد با دست های خود را در جیب خود ایستاده بود و سارا با تعمق و خود خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود
چشم طعنه امیز.
او گفت: "اگر من فقط می خواهم پرسید که چه نام و نام خانوادگی خود را زمانی که من به شما شش پنسی من داد،" در "شما
می توانست به من گفت که سارا Crewe بود، و سپس شما می شده اند در بر داشت
دقیقه است. "
سپس خانم کارمایکل آمد وارد او نگاه بسیار نقل مکان کرد، و ناگهان
سارا در آغوش او گرفت و او را بوسید. "شما نگاه سر در گم، کودکان فقیر،" او
است.
"و آن هست را به تعجب در نیست." سارا تنها می تواند از یک چیز فکر می کنم.
"او"، او با یک نگاه به سمت درب بسته از کتابخانه گفت: - "او
ستمکار را دوست؟
آه، به من بگویید! "خانم کارمایکل گریه میکرد او به عنوان بوسید
او دوباره.
او احساس می کرد اگر او باید بوسید اغلب به خاطر او شده بود، نمی بوسید برای
تا زمانی. او پاسخ داد: "او ستمکار بود، عزیز من،".
"او واقعا از دست دادن پول پاپا.
او فکر کرد که او آن را از دست داده بود و چون او را بسیار غم و اندوه خود را دوست داشت او را به طوری
بیمار که برای یک زمان او در ذهن راست خود نبود.
او تقریبا از تب مغزی فوت کرد و او مدتها قبل از شروع به بازیابی فقیر آقاجان
مرده بود. "" و او نمی دانست که در آن به من،
زمزمه سارا.
"و من خیلی نزدیک است." به هر حال، او نمی تواند فراموش کرد که او بود
خیلی نزدیک است. او بر این باور شما را در مدرسه ای در فرانسه بودند،
خانم کارمایکل توضیح داد.
"و او به طور مداوم توسط سرنخ نادرست گمراه شد.
او برای شما نگاه در همه جا.
وقتی او را دیدم از تو بگذرد، به دنبال به طوری ناراحت شده و مورد بی اعتنایی قرار گرفته اند، او رویا نیست که با تو بود
کودک فقیر دوست خود؛ اما دلیل این که شما یک دختر کوچک بود، بیش از حد، او متاسفم برای
شما، و می خواستم به شما شادتر.
و گفت: رام DASS به پنجره اتاق زیر شیروانی خود را صعود کنید و سعی کنید تا شما را
است. راحت "سارا شروع شادی داد، نگاه تمام خود را
تغییر کرده است.
آیا رام DASS را؟ "او گریه کردن.
"آیا DASS رام او بگویید برای انجام آن؟ رویایی که به حقیقت او را؟ "
"بله عزیزم - بله!
او مهربان و خوب است، و او متاسفم برای شما بود، به خاطر کمی از دست رفته سارا Crewe.
درب کتابخانه را باز کرد و آقای کارمایکل به نظر می رسد، خواستار سارا به او را با
ژست.
"آقای Carrisford در حال حاضر بهتر است، "او گفت.
"او می خواهد شما به او آمده است." سارا منتظر نیست.
هنگامی که نجیب زاده هندی نگاه خود را به عنوان او وارد شد، او را دیدم که چهره اش بود
شعله ور است.
او رفت و ایستاد قبل از صندلی خود را، با دست او با هم در برابر او را در آغوش گرفت
سینه می شود.
"شما همه چیز را به من فرستاده شده،" او را در شاد صدای کمی احساسی گفت: "
زیبا، زیبا چیز؟ شما به آنها فرستاده شد!
"بله، فقیر، کودک عزیز، من،" او جواب داد.
او ضعیف و شکسته با بیماری طولانی مدت و مشکل است، اما او خود را با نگاه
نگاه او در چشم پدرش به یاد - که عشق او و مایل به گرفتن نگاه
او را در آغوش او.
آن ساخته شده او زانو زدن او، فقط به او به عنوان استفاده می شود به پدرش زانو زدن آنها
عزیزترین دوستان و دوستداران در جهان است.
"سپس آن را به شما دوست من هستند،" او گفت: "این است که شما دوست من هستند!"
و او چهره خود را در دست نازک خود کاهش یافته و بوسید آن را دوباره و دوباره.
"مرد خواهد بود خود را مجددا در سه هفته،" آقای کارمایکل را برای خود
همسر. "نگاهی به چهره اش در حال حاضر.
در واقع، او نگاه تغییر است.
در اینجا بود که "Missus کوچک" و او چیزهای جدیدی برای فکر کردن و برنامه ریزی برای
در حال حاضر. در وهله اول، خانم Minchin وجود دارد.
او باید و تغییراتی که در محل گرفته بود و مصاحبه گفت:
ثروت از دانش آموز خود را. سارا بود به حوزه و نه در بازگشت
تمام.
نجیب زاده هندی بسیار بر آن نقطه تعیین می شود.
او باید باقی می ماند که در آن او بود، و آقای کارمایکل باید بروید و ببینید خانم Minchin
خودش.
سارا گفت: "من خوشحالم من نیاز به رفتن نیست به عقب". "او خواهد بود بسیار عصبانی است.
او من را دوست ندارد، هر چند شاید تقصیر من است، زیرا من او را دوست ندارم ".
اما، به اندازه کافی عجیب، خانم Minchin ساخته شده آن را غیر ضروری را برای آقای کارمایکل برای رفتن
او، در واقع در جستجوی دانش آموز خود را خودش.
او سارا برای چیزی تحت تعقیب بود، و در پرس و جو یک چیز شگفت آور شنیده بود.
یکی از housemaids بود دیده می شود او را سرقت از منطقه با چیزی پنهان شده در زیر
او برف و و نیز دیده بود او را تا مراحل بعدی درب و خانه را وارد کنید.
"چه می کند!" گریه خانم Minchin خانم آملیا.
پاسخ داد: "من نمی دانم، من مطمئن هستم، خواهر، خانم آملیا.
مگر در مواردی که او ساخته شده است با دوستان او به خاطر او در هند زندگی می کردند. "
این امر می تواند درست مثل او را به خودش محوری بر سر او و سعی کنید برای به دست آوردن او
همدردی در برخی از مد از جمله بی ربط، گفت: "دوشیزه Minchin.
"او باید در خانه به مدت دو ساعت بوده است.
من فرض چنین اجازه نمی دهد. من باید بروید و پرس و جو را در ماده، و
عذر خواهی برای نفوذ خود است. "
سارا نشسته بر روی صندلی نزدیک به زانو آقای Carrisford را و گوش دادن به
برخی از چیزهایی که بسیاری از او احساس لازم را امتحان کنید به او توضیح بدهد، زمانی که
رام DASS ورود بازدید کننده را اعلام کرد.
سارا گل رز ناخواسته و نه کم رنگ شد، اما آقای Carrisford را دیدم که ایستاده
بی سر و صدا، و هیچ یک از نشانه های معمولی ترور کودکان را نشان داد.
خانم Minchin اتاق با شیوه ای sternly وقار وارد شده باشد.
او به درستی و خوبی بود و لباس، و اتصال دهنده را با حالت انقباض به شکلی مودبانه.
"من متاسفم مزاحم آقای Carrisford،" او گفت: "اما من توضیحات را.
من دوشیزه Minchin، مالك حوزه علمیه درب خانم های جوان آینده است. "
نجیب زاده هندی او را برای یک لحظه در موشکافی یکپارچه، خاموش نگاه کرد.
او یک مرد بود که به طور طبیعی خلق و خوی و نه گرم بود، و او آرزو کنم که از آن برای به دست آوردن بیش از حد
چه بهتر از او.
بنابراین شما دوشیزه Minchin؟ "او گفت. "من، آقا."
"در این مورد،" نجیب زاده هندی جواب داد، "شما در سمت راست وارد شده
زمان.
وکیل من، آقای کارمایکل، درست در نقطه از رفتن تو رو ببینم. "
آقای کارمایکل کمی متمایل، و خانم Minchin نگاه از او به آقای Carrisford
در حیرت است.
"وکیل شما!" او گفت. "من درک نمی کنم.
من در اینجا به عنوان یک ماده از وظیفه آمده است.
من به تازگی کشف شده است که به شما شده است بر از طریق forwardness نفوذ
یکی از دانش آموزان من - مردمک موسسه خیریه. من آمد به توضیح است که او بدون نفوذ
دانش من. "
او بر سارا تبدیل شده است. او دستور داد: "برو خانه در یک بار،"
indignantly. "شما به شدت مجازات خواهد شد.
رفتن به خانه در یک بار. "
نجیب زاده هندی سارا کشید و به طرف او و دست او را بصورت تماسهای مکرر.
"او می رود." خانم Minchin احساس و نه به عنوان اگر او باید
از دست دادن عقل است.
"رفتن نیست" او تکرار است. "نه" آقای Carrisford گفت.
"او نمی صفحه اصلی - اگر شما به خانه خود را که نام.
خانه او را برای آینده با من خواهد بود. "
خانم در پشت Minchin در خشم و شگفت زده شدم.
"با شما! با شما آقا!
این به چه معنی است؟ "
"لطفا توضیح ماده، کارمایکل، گفت:« نجیب زاده هندی است؛ "و آن را بیش از
در اسرع وقت. "
و سارا نشستن دوباره، و دست خود را در او برگزار شد - که یکی دیگر از ترفند
او چکید.
در آرام، سطح صدای زیر، شیوه ای ثابت از یک مرد - سپس آقای کارمایکل توضیح داد:
که می دانست موضوع و اهمیت حقوقی آن است، که یک چیز بود خانم
Minchin درک کسب و کار به عنوان یک زن، و آیا لذت بردن نیست.
"آقای Carrisford، خانم، "او گفت،" دوست صمیمی از اواخر Crewe کاپیتان بود.
او شریک زندگی خود را در سرمایه گذاری های خاصی بزرگ شد.
ثروت که کاپیتان Crewe تصور او از دست داده بود تا به بهبود است، و در حال حاضر در
دست آقای Carrisford. "
"ثروت" گریه خانم Minchin و او واقعا از دست رفته رنگ را به او ادا
علامت تعجب. "ثروت سارا!"
"خواهد بود بخت سارا،" آقای کارمایکل در جواب، نه بطور سرد.
"ثروت سارا در حال حاضر، در واقع. اتفاقات خاص آن افزایش یافته است
فوق العاده است.
معادن الماس خود را بازیابی می شوند. "
"معدن الماس!" خانم Minchin gasped.
اگر این درست بود بنابراین، هیچ چیز وحشتناک، او احساس بود تا به حال از او برای وی رخ داد
متولد شد.
"الماس معادن،" آقای کارمایکل مکرر، و او می تواند کمک به اضافه کردن،
با یک لبخند و نه حیله گر، unlawyer مانند: "بسیاری از شاهزاده خانم، خانم وجود ندارد
Minchin، که ثروتمندتر از موسسه خیریه خود را شاگرد کوچک، سارا Crewe، خواهد بود.
آقای Carrisford شده است به جستجو برای او برای نزدیک به دو سال، او خود را در بر داشت
گذشته، و او را او را نگه می دارد. "
پس از آن او از خانم Minchin خواست که برای نشستن و در حالی که او توضیح داد که امور به او
به طور کامل و رفت و به جزئیات از جمله به عنوان لازم برای ساختن آن را کاملا به او روشن
که آینده سارا یکی از مطمئن بود، و
که آنچه از دست رفته به نظر می رسید بود به ده برابر او بازگردانده شد، همچنین که او تا به حال
در آقای Carrisford گاردین همچنین به عنوان یک دوست.
خانم Minchin بود یک زن باهوش نیست و در شور و هیجان خود او بود احمقانه به اندازه کافی به
یک تلاش ناامید به دست آوردن مجدد آنچه که او نمی تواند کمک به دیدن او را از طریق از دست داده بود
حماقت دنیوی او.
"او را تحت مراقبت من،" او اعتراض کردند.
"من همه چیز را برای او انجام می شود. اما برای من او باید در گرسنگی
خیابان. "
نجیب زاده هندی خلق و خوی خود را از دست داد. او گفت: "همانطور که به گرسنه در خیابان"
"او ممکن است گرسنگی راحت تر از در اتاق زیر شیروانی.
خانم Minchin استدلال کرد: "کاپیتان Crewe او را به اتهام من را ترک کرد".
"او باید به آن برگردد تا او از سن است. او می تواند یک مرز اطاق نشیمن.
او باید به آموزش و پرورش خود را به پایان برسانند.
قانون از طرف من تداخل داشته باشد. "" بیا، بیا، خانم Minchin، "آقای کارمایکل
interposed، "قانون هیچ چیز از نوع انجام دهد.
اگر سارا خودش را مایل به بازگشت به جرات می توانم بگویم آقای Carrisford نه ممکن است حاضر به
آن اجازه می دهد. اما این با سارا استوار است. "
"سپس" خانم Minchin گفت: "من به سارا درخواست تجدید نظر است.
من شما را خراب نمی کند، شاید، او گفت: نامناسب به دختر کوچولو "اما شما می دانید که
که پاپا خود را با پیشرفت شما را خوشحال بود.
- ahem - من همیشه از شما علاقه مند بوده است ".
سارا سبز خاکستری چشم خود را بر روی خود را با نگاه آرام و روشن خانم Minchin ثابت
به خصوص دوست نداشتند. "آیا شما، Minchin خانم؟" او گفت.
"من نمی دانستم."
خانم Minchin قرمز و به خودش جلب کرد. "شما باید به آن شناخته شده است، گفت:" او؛
"اما کودکان، متاسفانه هیچ وقت نمی دانید بهتر است برای آنها.
آملیا و من همیشه می گفت باهوش ترین کودک در مدرسه بودند.
آیا شما وظیفه خود را به فقیر پاپا خود را انجام نمی شود و با من بیای خونه؟ "
سارا یک گام به سمت او گرفت و هنوز ایستاده بود.
او روز فکر می شد که او گفته شده بود که او به هیچ کس تعلق دارد، و
در معرض خطر تبدیل شدن به خیابان بود، او از سرما،
ساعت گرسنه او به تنهایی با امیلی و Melchisedec در اتاق زیر شیروانی به سر برده بود.
او نگاه خانم Minchin به طور پیوسته در صورت.
"شما می دانید که چرا من نمی خواهد به خانه شما، خانم Minchin،" او گفت: "شما می دانید که کاملا
خوب بود. "تراز گرم خود را در خانم را Minchin نشان داد
سخت، چهره عصبانی.
«شما اصحاب خود را هرگز دوباره،" او آغاز شد.
"من خواهید دید که Ermengarde و Lottie با دور نگه داشته است -
آقای کارمایکل خود را با استحکام مودب متوقف شده است.
"ببخشید، او گفت:" او خواهد شد هر کسی که او بخواهد.
پدر و مادر از خانم Crewe همکاران، دانش آموزان، به احتمال زیاد به رد دعوت او را به
خود را در خانه سرپرست خود. آقای Carrisford خواهد شد که شرکت کنند. "
باید اعتراف کرد که حتی خانم Minchin flinched.
این بدتر از دایی لیسانس غیر عادی که ممکن است خلق و خوی تند و
توان به راحتی در درمان خواهرزاده خود را به خشم آوردند.
زن از ذهن کثیف به راحتی می تواند که اکثر مردم نمی خواهد اجازه باور
فرزندان خود را به باقی می ماند دوستان با اری برنده زن کمی از معادن الماس.
و اگر آقای Carrisford انتخاب برای گفتن برخی از کاربران خود را ناراضی سارا Crewe
ساخته شده است، بسیاری از چیزهای ناخوشایندی ممکن است اتفاق می افتد.
شما یک بار آسان انجام شده، "او را به نجیب زاده هندی گفت، او به عنوان
تبدیل به ترک اتاق "شما کشف خواهید کرد که خیلی زود است.
این کودک است و نه راست و نه سپاسگزار.
گمان می کنم "- سارا - که شما احساس می کنید که شما یک شاهزاده خانم دوباره".
سارا نگاه کرد و کمی سرخ، چرا که او فکر فانتزی حیوانات خانگی خود ممکن است
آسان برای غریبه ها - حتی خوب آنهایی که - در ابتدا به درک.
"من - سعی به هر چیز دیگری، او در صدای کم جواب داد: -" حتی وقتی که من بود
سردترین و hungriest - من سعی کردم به نمی شود ".
"در حال حاضر آن را امتحان کنید لازم نیست، گفت:« دوشیزه Minchin، acidly، به عنوان رم DASS salaamed
از او اتاق. او به خانه بازگشت و رفتن به نشسته او
اتاق، در یک بار برای دوشیزه آملیا فرستاده شده است.
او نشسته closeted با او همه بقیه بعد از ظهر، و باید پذیرفت که
فقیر خانم آملیا از طریق بیش از یک چهارم از یک ساعت بد گذشت.
او به ریختن اشک و mopped چشم او یک معامله خوب است.
یکی از اظهارات تاسف خود را تقریبا باعث خواهرش به چسبیدن به سر او را به طور کامل
، اما آن را در شیوه ای غیر معمول منجر.
او گفت: "من هوشمندانه به عنوان شما، خواهر"، "و من همیشه ترس به چیزی
به شما به خاطر ترس از شما عصبانی است. شاید اگر من خیلی ترسو نه از آن خواهد بود
برای مدرسه و برای هر دو ما بهتر است.
باید بگویم من اغلب آن شده اند که بهتر است اگر شما از شدت کمتری برخوردار بوده است
سارا Crewe، و او را آبرومندانه به تن داشت و راحت تر دیده بود.
من می دانم او هم برای یک کودک از سن او سخت کار کرده بود، و من می دانم که او تنها نیمی
فدرال رزرو - "": چطور جرات چنین چیزی را به شما می گویند "بانگ زد:
خانم Minchin.
"من نمی دانم که چگونه من به جرات،" خانم آملیا، با استفاده از نوعی شجاعت بی پروا پاسخ داد؛
اما در حال حاضر من شروع من به عنوان ممکن است به خوبی نمیرسند، هر آنچه که برای من اتفاق می افتد.
کودک یک کودک باهوش و یک کودک خوب بود - و او می توانست برای هر پرداخت می شود
محبت شما به او نشان داده بود. اما شما او را نشان نمی دهند.
واقعیت این بود، او برای شما بسیار باهوش بود، و شما همیشه او را دوست نداشتند
دلیل. او استفاده می شود را از طریق ما هر دو -
"آملیا" gasped او خشم بزرگ، به دنبال به عنوان اگر او را به جعبه گوش او و
بد گویی کردن از کلاه خود، به عنوان او اغلب به بکی انجام شده است.
اما ناامیدی خانم آملیا به اندازه کافی هیستریک او ساخته شده بود که بی خیالش باشم
رخ داده بعدی است. "او!
او! "او گریه.
او را از طریق ما هر دو را دیدم.
او را دیدم که سخت دل، زنی دنیوی بود، و من یک احمق ضعیف بود،
و ما هر دو از ما مبتذل و متوسط به اندازه کافی برای او روی زانوان خود خزیدن
پول، و رفتار بد او را به خاطر آن بود
گرفته شده از او - هر چند او خودش را مانند یک شاهزاده کوچک رفتار حتی زمانی که او بود
گدا. او - ها - مانند یک شاهزاده خانم کوچک "او!
و حمله و تشنج او را بهتر از زن فقیر، و او شروع به خنده و گریه
هر دو در یک بار، و سنگ خودش را به عقب و رو به جلو است.
و در حال حاضر شما او را از دست داده ام "، در حالی که گریه به طور افراطی" و برخی دیگر مدرسه خود را دریافت کنید
و پول خود را، و اگر او را مانند هر کودک دیگری بود او می خواهم بگویم که او چگونه بوده است
درمان، و همه دانش آموزان ما برداشته خواهد شد دور و ما باید از بین برد.
و ما در خدمت حق، اما آن را در خدمت شما حق بیشتر از من می کند، برای شما
زن سخت، ماریا Minchin، شما از زن به سختی، خودخواه، و دنیوی!
و او را در معرض خطر از سر و صدا بسیار با چوک های هیستریک او بود و
gurgles که خواهرش به او و درخواست نمک موظف شد و سال فرار به
آرام او را، به جای ریختن جلو خشم خود را در جسارت او.
و از آن زمان به جلو، آن را ممکن است به ذکر است، خانم Minchin بزرگتر در واقع
شروع به ایستادن کمی در هیبت یک خواهر که در حالی که او نگاه خیلی احمقانه بود
آشکارا نه کاملا او به عنوان احمقانه
نگاه، و ممکن است، در نتیجه، شکستن و صحبت حقایق مردم نمی خواست
را بشنود.
آن شب، زمانی که دانش آموزان قبل از آتش سوزی در کلاس با هم جمع شده بودند،
به عنوان سفارشی خود را قبل از رفتن به رختخواب، Ermengarde با نامه ای او در آمد
دست و یک عبارت عجیب و غریب بر روی صورت گرد او.
این عجیب و غریب بود، زیرا در حالی که آن را بیان هیجان خوشحال بود،
همراه با حیرت از جمله به عنوان نظر می رسید متعلق به یک نوع شوک دریافت.
"ماده چیست؟" دو یا سه صداها در یک بار گریه کردم.
آیا کاری برای انجام دادن با سطر است که در جریان بوده است؟ "گفت: Lavinia، مشتاقانه.
"یک ردیف در اتاق خانم Minchin را وجود داشته است، خانم آملیا تا به حال
تا به حال چیزی شبیه به حمله و تشنج و به رختخواب برود. "
Ermengarde آنها را به آرامی جواب داد: اگر او به عنوان 1/2 را شگفت زده شدند.
او گفت: "من تا به حال این نامه از سارا، در، نگه داشتن آن اجازه دهید آنها را ببینید
چه طولانی حرف بود.
"از سارا!" هر صدای پیوستند که علامت تعجب.
"اون کجاست؟ تقریبا فریاد می زد:" جسی. "بعد درب، گفت:« Ermengarde، "با
نجیب زاده هندی است.
"از کجا؟ از کجا؟
آیا او فرستاده شده؟ آیا Minchin خانم می دانید؟
ردیف که بود؟
چرا نوشتن؟ به ما بگویید!
به ما بگویید! "هرج و مرج کامل وجود دارد، و Lottie با شروع به
به گریه plaintively.
Ermengarde آنها را به آرامی جواب داد: اگر او بودند 1/2 به چه غوطه ور، در
لحظه، چیزی که مهم ترین و بدیهی به نظر می رسید.
او گفت: "معدن الماس وجود دارد، در محکم" وجود دارد! "
دهان باز و چشمان باز او روبرو شدم. آنها واقعی، "او هول هولکی.
این همه اشتباه در مورد آنها بود.
چیزی که برای یک زمان اتفاق افتاد، و آقای Carrisford فکر آنها شد خراب -
"چه کسی است آقای Carrisford؟ فریاد زد:" جسی. "نجیب زاده هندی است.
و کاپیتان Crewe فکر چنین است، بیش از حد - و فوت کرد و آقای Carrisford به حال تب مغز
و فرار است، و او تقریبا درگذشت. و او نمی دانست که در آن سارا بود.
و معلوم شد که میلیون ها و میلیون ها نفر از الماس در معادن وجود دارد و
نیمی از آنها متعلق به سارا و آنها به او تعلق دارد زمانی که او در زندگی بود
اتاق زیر شیروانی با هیچ کس جز Melchisedec برای یک دوست، و به آشپز سفارش خود را در مورد.
و آقای Carrisford او این بعد از ظهر، و او خود را در خانه اش -
و او نمی خواهد آمد - و او یک شاهزاده از او همیشه خواهد بود -
صد و پنجاه هزار برابر بیشتر.
و من می خواهم بعد از ظهر فردا او را.
وجود دارد! "
حتی خانم Minchin خود را به ندرت می تواند در هنگامه پس از کنترل و
هر چند که او سر و صدا را شنید، او سعی کنید.
او در خلق و خوی را به صورت چیزی بیشتر از او در اتاق خود مواجه شد، در حالی که
خانم آملیا گریه در بستر بود.
او می دانستند که دیوار در برخی از شیوه ای مرموز نفوذ کرده بود، و
هر بنده و هر کودک می رفتن به رختخواب به صحبت کردن در مورد آن.
بنابراین تا زمانی تقریبا نیمه شب کل حوزه علمیه، به نحوی تحقق است که همه قوانین
کنار گذاشته می شدند، در دور Ermengarde در کلاس شلوغ و شنیده خوانده و دوباره
خواندن نامه ای که حاوی یک داستان که
کاملا شگفت انگیز به عنوان هر سارا خودش تا کنون اختراع شده بود، که تا به حال
افسون شگفت انگیز از به سارا خودش و آقا عارف در هند اتفاق افتاده است
خانه بسیار بعدی است.
بکی، که آن را شنیده تا به حال نیز، موفق به خزش بالا از پله ها زودتر از حد معمول است.
او می خواست به دور از مردم و رفتن و به دنبال یک بار در اتاق کوچک سحر و جادو
بیشتر.
او نمی دانستم آنچه را که به آن اتفاق می افتد. به احتمال زیاد است که این امر می تواند به چپ بود
خانم Minchin. این امر می تواند به دور گرفته شده و اتاق زیر شیروانی
لخت و خالی باشد.
خوشحالم که او به خاطر سارا بود، او رفت تا آخرین پرواز از پله ها با وجود یک توده در
گلو او و اشک مات بینایی خود را.
خواهد بود وجود دارد امشب آتش بدون لامپ گلگون؛ بدون شام، و هیچ شاهزاده خانم نشسته در
تب و تاب بودن خواندن و یا داستان - هیچ شاهزاده خانم!
او خفه کردن هق هق او تحت فشار قرار دادند باز کردن درب اتاق زیر شیروانی، و پس از آن او به شکست
کم گریه.
چراغ اتاق شد گرگرفتگی، آتش فروزان، شام منتظر بود و
رام DASS ایستاده بود لبخند زدن به چهره مبهوت او.
Missee صاحب یاد، "او گفت.
او گفت: همه صاحب. او می خواست به شما بدانند، فرصت خوبی است
است که او گرفتار شده است. بنگر نامه بر روی سینی.
او نوشته شده است.
او مایل نیست که شما باید به خواب ناراضی.
آقا به شما فرمان می دهد تا به او فردا.
به شما می شود مسئول missee صاحب.
امشب این چیزهایی که من را بر روی پشت بام است. "
و با چهره بشاش گفت، او سلام کوچک و تضعیف از طریق
پنجره سقفی با یک silentness باشگاه حرکت نشان داد که بکی که چگونه به راحتی او
آن را انجام داده بود.
>
شاهزاده کوچولو توسط فرانسیس هاجسون برنت فصل 19.
آن
هرگز شادی در مهد کودک از خانواده بزرگ حاکم است.
آنها هرگز از دلخوشیها چنین خواب از آشنایی صمیمی با
دختر بچه ای که بود و نه گدا.
صرف این واقعیت از رنج ها و ماجراهای او ساخته شده او یک چیز بی ارزش داشتن.
همه می خواستند به بارها و بارها چیزهایی که به او اتفاق افتاده بود، گفته شود.
هنگامی که یکی از آنها آتش گرم در یک اتاق بزرگ و درخشان نشسته بود، آن را بسیار لذت بخش بود
برای شنیدن چگونه سرد می تواند در یک اتاق زیر شیروانی می شود.
باید اعتراف کرد که اتاق زیر شیروانی بود و نه خوشحال، و که سردی آن
و bareness کاملا را به بیاهمیتتر غرق زمانی که Melchisedec یاد می شد، و یک
شنیده در مورد گنجشک ها و چیزی که
می توانم ببینم اگر یکی بر روی میز رفت و گیر سر و شانه ها از
پنجره سقفی.
البته چیزی که دوست داشتم بهترین داستان مهمانی و رویا بود که
درست بود. سارا آن را برای اولین بار روز گفت:
پس از او در بر داشت شده بود.
تعدادی از اعضای خانواده بزرگ آمد تا چای با او، و آنها نشسته و یا
اتشدان فرش او گفت: داستان در راه خودش را در فر و هند
آقا گوش و او را تماشا کردند.
هنگامی که او به پایان رسید تا در او نگاه کرد و دستش را روی زانوی خود قرار داده است.
او گفت: "این بخشی از من،". "اکنون شما را به بخشی از آن، عمو
تام؟ "
او خواسته بود به او همیشه "عمو تام.
"من از جانب شما هنوز رتبهدهی نشده است، و آن را باید زیبا باشد."
بنابراین او به آنها گفت که چگونه، هنگامی که او نشسته و به تنهایی، بیمار و کسل کننده و تحریک پذیر، رم DASS محاکمه
به او منحرف کردن با توصیف رهگذران، و یکی از بچه ها بود که گذشت
oftener از هر کس دیگری، او آغاز شده بود.
او در علاقه مند باشد - تا حدی شاید به این دلیل او فکر یک معامله بزرگ از
دختر کوچولو، و تا حدودی به دلیل رام DASS قادر به ارتباط حادثه خود بوده است
مراجعه به اتاق زیر شیروانی در تعقیب از میمون.
او نگاه غمگین آن، و تحمل کودک، که به نظر می رسید به عنوان اگر بود
او دسته از کسانی که به عنوان drudges و کارمندان تحت درمان قرار گرفتند بود.
بیت به بیت، رم DASS اکتشاف ها، نوآوری در رابطه با نفرت تمام برادر از زندگی او ساخته شده بود.
او پیدا کرده بود و چه آسان توجه به آن در سراسر چند متری سقف صعود به
پنجره سقفی، و این واقعیت آغاز از همه که به دنبال آن بوده است.
"صاحب"، او یک روز گفته بود، "من می توانم قواره و عبور از کودک در آتش
هنگامی که او در برخی از ماموریت.
هنگامی که او بازگشت، سرد و مرطوب است، برای پیدا کردن آن سوزان، او فکر می کنم یک جادوگر بود
انجام شده است. "
بنابراین ایده خیالی که چهره غمگین آقای Carrisford روشن کرده بود شده بود
لبخند، و رام DASS با جذبه پر شده بود که او بر آن بزرگ شده بود و
به استاد خود توضیح داد که چگونه ساده این امر می تواند برای به انجام رساندن تعداد چیزهای دیگر.
او لذت کودکانه و اختراع، و آماده سازی برای نشان داده شده بود
انجام این طرح بسیاری از روز را با علاقه پر کرده بود که در غیر این صورت
اند کشیده خسته است.
در شب مهمانی سرخوردگی رام DASS تماشا نگه داشته بود، همه ی بسته های خود را
آمادگی در اتاق زیر شیروانی که خود او بود، و کسی که برای کمک به او را به حال
منتظر با او، علاقه مند به عنوان خود را در ماجراجویی عجیب و غریب.
رام DASS دروغ بود صاف بر قواره، به دنبال در پنجره سقفی، هنگامی که
ضیافت به نتیجه فاجعه بار آن آمده بود، او مطمئن شده بود
عمق را سارا خواب خسته و
پس از آن، با فانوس تیره، او را به اتاق رخنه کرده بود، در حالی که همراه خود باقی ماند
خارج و همه چیز را به او تحویل داده است.
هنگامی که سارا تا به حال هم زده بود، به طوری کمرنگ، رم DASS اسلاید فانوس بسته بود و lain
تخت بر کف.
اینها و بسیاری از چیزهای هیجان انگیز دیگر کودکان با درخواست از هزار نفر در بر داشت
سوالات. "سارا گفت:" من خوشحالم.
"من خیلی خوشحالم که شما آن را که دوست من بود!"
هرگز دوستان از جمله این دو شد.
به هر طریقی، به نظر می رسید با توجه به هر یک از دیگری در راه فوق العاده است.
نجیب زاده هندی بود همدم او کاملا به همان قدر که او دوست داشت تا به حال هرگز
دوست سارا.
در زمان یک ماه به او بود، به عنوان آقای کارمایکل او خواهد بود، زمان او به یک انسان جدید بود.
او همیشه سرگرم شد و علاقه مند، و او شروع به لذت واقعی در
در اختیار داشتن ثروت او که او منفور بار از تصور بود.
بسیاری از چیزهای جذاب به برنامه ریزی برای سارا وجود دارد.
یک شوخی کوچک بین آنها بود که او یک جادوگر بود وجود دارد، و آن را یکی از
لذت اختراع همه چیز را به تعجب او.
او گل های زیبا جدید با رو به رشد در اتاق خود، هدیه غریب کمی جمع
زیر بالش، و یک بار، آنها با هم در شب نشسته، آنها شنیده
خراش پنجه سنگین در خانه، و
زمانی که سارا رفت و برای پیدا کردن آنچه در آن بود، ایستاده بود یک سگ بزرگ وجود دارد - روسیه پر زرق و برق
boarhound - نقره ای بزرگ و گردن بند طلا تحمل کتیبه.
آن را بخوانید: "من به بوریس،" "من در خدمت شاهزاده خانم سارا.
هیچ چیز نجیب زاده هندی دوست داشتم بیشتر از خاطره بود
شاهزاده خانم کوچک در ژنده پوش و ژنده پوش.
بعد از ظهر است که در آن خانواده بزرگ، یا Ermengarde و Lottie با گردهم آمدند تا
شادی با هم بسیار لذت بخش است.
اما ساعت وقتی که سارا و نجیب زاده هندی نشسته به تنهایی و خواندن و صحبت کرده بود
جذابیت خاص خود را دارند. در دوران خود بسیاری عبور جالب
چیزهایی رخ داده است.
یک شب، آقای Carrisford، به دنبال از کتاب خود، متوجه شد که همراه او
برای مدتی هم زده بود، اما نشسته زل زده به آتش است.
"چه شما فرض، 'سارا؟" از او پرسید.
سارا نگاه، با رنگ روشن بر گونه اش.
شد: فرض کنید، "او گفت:" من به یاد آن روز گرسنه و یک کودک
دیدم. "
"اما بسیار زیادی از روز گرسنه وجود دارد، گفت:" نجیب زاده هندی است، با نه
لحن غمگین در صدای او. "که روز گرسنه بود؟
من را فراموش نمی دانستند، گفت: "سارا.
"این روز این رویا به حقیقت بود." سپس او به او گفت داستان از مستی
مغازه، و fourpence او از گل درهم و برهم را برداشت، و کودکی که بود
گرسنه تر از خودش.
او گفت که کاملا به سادگی و در چند کلمه ای که ممکن است، اما به نوعی هند
آقا لازم به سایه چشم خود را با دست خود و نگاه کردن در یافت
فرش.
"و من فرض نوع طرح،" او گفت، هنگامی که او به پایان رسید.
"من فکر کردم من باید می خواهم برای انجام کاری.
"آن چه بود؟ گفت:« آقای Carrisford، در یک تن کم.
"شما ممکن است هر چیزی که شما مایل به انجام این کار، شاهزاده را انجام دهد."
"من" و نه تردید سارا - "شما می دانید، به شما بگویم که پول زیادی -
میخواستم بدونم که اگر من می توانم به دیدن زن مستی، و به او بگو که اگر در هنگام گرسنه
کودکان - به ویژه در کسانی که بسیار ناراحت کننده
روز - و نشستن در مراحل، یا در پنجره، او فقط می خواهد آنها را در
و چیزی برای خوردن را به آنها بدهید، او ممکن است صورتحساب برای من ارسال کنید.
که چه کار کنم؟ "
"شما باید آن را فردا صبح انجام دهد، گفت:" نجیب زاده هندی است.
سارا گفت: "متشکرم".
"می بینید، من می دانم آنچه در آن است گرسنه باشد، و بسیار دشوار است، زمانی که یکی می تواند و نه حتی
تظاهر آن را. "" بله، بله، عزیز من، گفت: "هند
آقا.
"بله، بله، آن را باید. سعی کنید به آن را فراموش کرده ام.
بیا و نشستن روی این صندلی نزدیک زانو، و فقط به یاد داشته باشید شما
شاهزاده خانم. "
"بله، گفت:« سارا، لبخند، "و من می توانم نان و نان را به مردم بدهد."
و او رفت و روی صندلی نشست و نجیب زاده هندی (او با استفاده از او می خواهم به
او را که بیش از حد، گاهی اوقات) کشید کوچک سر تاریکی خود را روی زانوی خود و
نوازش موهایش.
صبح روز بعد، دوشیزه Minchin، به دنبال از پنجره او را می دیدند، چیز هایی که او
شاید حداقل لذت بردم از دیدن.
حمل نجیب زاده هندی است، با اسب بلند خود، تا قبل از درب را به خود جلب کرد
خانه بعدی است، و صاحب آن و رقم کمی گرم با پوست های نرم، غنی،
فرود گام برای رسیدن به آن.
رقم کمی آشنا بود، و دوشیزه Minchin روز به یاد در گذشته است.
دید که او بسیار ناراحت کننده - دیگر به عنوان آشنا به دنبال داشت.
این بکی، که در شخصیت سرپرست خوشحال، همیشه همراه او بود
معشوقه جوان را به حمل و نقل خود، حمل تایید و اموال.
در حال حاضر بکی بود، صورت گرد و رنگ صورتی.
کمی بعد کالسکه قبل از درب مغازه نانوایی را به خود جلب کرد، و
اشغال، به اندازه کافی عجیب، فقط به عنوان زن مستی بود با قرار دادن یک سینی
سیگار کشیدن گرم نان را به پنجره.
وقتی سارا وارد مغازه زن تبدیل شده و به او نگاه کرد و ترک نان،
آمد و در پشت ضد ایستاد.
برای یک لحظه، او در سارا نگاه بسیار سخت در واقع، و سپس صورت خود را خوب خلق
روشن است. "من مطمئن هستم که من رو به یاد شما، خانم،" او
است.
"و در عین حال -": "بله، گفت:" سارا "یک بار شما را به من داد 6
نان برای fourpence، و - "" و تو به پنج تن از اونا به یک گدا
کودک، زن سر او.
"من همیشه از آن یاد. من می توانم آن را در ابتدا.
او را تبدیل به دور نجیب زاده هندی است و عبارت های بعدی او را به او صحبت کرد.
تمنا می کنم، التماس می کنم، غیر انسانی خود را، آقا، اما بسیاری از جوانان متوجه که گرسنه وجود ندارد
چهره در راه است و من از آن تصور بسیاری از زمان است.
بهانه آزادی، خانم، "- سارا -" اما شما، نگاه rosier و - خوب، بهتر از شما
بود که - که - "" من بهتر از شما سپاسگزارم، گفت: "سارا.
و - من بسیار خوشحال - و من آمده ام تا از شما درخواست برای انجام کاری برای من است. "
"من، خانم!" بانگ زد زن مستی، خوش خندان.
"چرا به تو برکت دهد!
بله، خانم. چه می توانم بکنم؟ "
و پس از آن سارا، با تکیه بر ضد پیشنهاد کمی او را در مورد بسیار ناراحت کننده، ساخته شده
روز و waifs گرسنه و نان.
زن او را تماشا کرده ام، و با چهره شگفت زده گوش.
"چرا، به من برکت دهد" او گفت: هنگامی که او آن را شنیده بود "خواهید بود آن لذت را به
من به آن را انجام دهد.
من خودم زن کارگر و نمی توانیم به کار زیادی بر روی حساب خود من، و
مناظر مشکل در هر طرف وجود دارد، اما اگر شما ببخشید، من ملزم به گفتن نیست
من دور از کمی نان از داده
که بعد از ظهر، مرطوب همراه تو فکر می کنم O '-' چگونه مرطوب سرد بود،
چگونه گرسنه به نظر می رسید. "هنوز تو به نان داغ خود را به عنوان اگر شما
شاهزاده خانم. "
نجیب زاده هندی ناخواسته در این لبخند زد، و سارا لبخند زد، بیش از حد،
به یاد او به خودش گفت: هنگامی که او را نان حریص در صید
دامان پاره پاره فرزند.
او گفت: "او خیلی گرسنه نگاه. "او حتی گرسنه تر از من بود."
گفت: "او گرسنه، زن.
"بسیاری از زمان او به من گفت از آن از--چگونه او آنجا در مرطوب نشسته است و احساس
اگر گرگ بود پاره کردن در داخل جوان فقیر او. "
"آه، او دیده می شود پس از آن؟" بانگ زد: سارا.
آیا می دانید او کجاست؟ "" بله، من "زن پاسخ داد، لبخند
خوب naturedly تر از همیشه.
"چرا او را در وجود دارد که پشت اتاق، خانم،" به مدت یک ماه بوده است. "، شایسته
خوب meanin 'دختر به او می رویم به نوبه خود، یک چنین کمک به من در مغازه در
آشپزخانه شما کمیاب است می خواهم باور، دانستم که او چگونه زندگی می کردند. "
او به درب اطاق نشیمن کوچک پشت پا و صحبت می کردند و لحظه به لحظه بعدی
دختر بیرون آمد و او را پشت ضد دنبال شده است.
و در واقع آن کودک گدا، تمیز و مرتب لباس پوشانید و به دنبال به عنوان اگر او
شده بود گرسنه برای مدت زمان طولانی است.
او خجالتی به نظر می رسید، اما او تا به حال چهره ای زیبا، در حال حاضر که او دیگر وحشی و
نگاه وحشی از چشمان او رفته بود.
او سارا در یک لحظه می دانستند و ایستاده بود و نگاه به او به عنوان اگر او نمی تواند نگاه
کافی است.
"ببینید، گفت:" زن، "من به او گفت که او گرسنه بود، و هنگامی که او می خواهم
آمد من می خواهم از کارهای عجیب و غریب خود را انجام دهد، "من متوجه شد که حاضر شده بود، و به نوعی من رو به
مانند او و در پایان از آن بود، به من داده می شود
به جای او یک خانه، و او به من کمک می کند، "رفتار خوب" است خدا را شکر به عنوان یک
دختر می تواند باشد. او نام آن است.
او هیچ دیگر. "
بچه ها ایستاد و در هر چند دقیقه نگاه کرد و پس از آن سارا در زمان او
دست خود را از خیط و پیت کردن و از آن برگزار شد در سراسر مبارزه، و آن زمان، و آنها
نگاه مستقیم به چشمان یکدیگر.
"سارا گفت:" من خوشحالم. "و من فقط در فکر چیزی.
شاید خانم براون به شما اجازه می باشد را به نان و نان به کودکان است.
شاید دوست داشته باشید آن را انجام دهد زیرا شما می دانید آنچه در آن است به گرسنه، بیش از حد است. "
دختر گفت: "بله، خانم".
و، به نحوی، سارا احساس او را درک، هر چند او گفت: بسیار کمی،
و تنها ایستاده بود و هنوز هم نگاه کرد و نگاه کرد بعد از او به عنوان او از مغازه رفت
نجیب زاده هندی است، و آنها را به حمل و راندند.
>