Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 11
در طول تابستان خانه های بسته بندی در فعالیت کامل دوباره ، و Jurgis ساخته شده
پول بیشتر.
بسیار او را ندارد ، با این حال ، او تا به حال در تابستان گذشته ، برای هکرها در زمان
روی دست بیشتر است.
مردان جدید وجود دارد ، هر هفته ، به نظر می رسید -- یک سیستم منظم بود ، و این عدد
آنها را به به فصل کساد بعدی ، به طوری که هر کس کمتری داشته
تر از همیشه.
دیر یا زود ، توسط این طرح ، آنها همه کار شناور شیکاگو
آموزش دیده را به انجام کار خود را. ترفند بسیار حیله گری که!
مرد بودند به تدریس دست جدید ، که روزی می آیند و شکستن اعتصاب خود را و
ضمن آنها به قدری فقیر نگه داشته بودند که آنها نمی توانند برای محاکمه آماده!
اما اجازه دهید هیچ کس فرض کنید که این افراط از کارکنان به معنای کار آسان تر
برای هر یک!
در مقابل ، سرعت ، به نظر می رسید به در حال رشد و وحشیانه تر در همه زمان ها ، آنها
به طور مستمر اختراع دستگاه های جدید به جمعیت کار بر روی -- آن را برای تمام جهان بود
مانند اشکلک شست از اتاق شکنجه قرون وسطی.
آنها ضربان ساز قلب و پرداخت آنها را بیشتر و آنها را مردان با جدید رانندگی
ماشین آلات -- گفته شد که در اتاق گراز قتل سرعت که در آن خوک خود محافظت می
نیرو توسط چرخ های ساعت تعیین شد ، که آن را کمی افزایش یافت و هر روز.
در کار از روی مقاطعه آنها به زمان ، کاهش نیاز به کار در زمان کوتاه ،
و پرداخت همان دستمزد ؛ و پس از آن ، پس از کارگران خود را به عادت کرده اند به حال
این سرعت جدید ، آنها را به نرخ را کاهش دهد
پرداخت متناظر با کاهش در زمان!
آنها این کار اغلب در موسسات کنسرو کردن انجام داده بود که دختر بودند نسبتا
ناامید و حقوق خود توسط یک سوم کامل در دو سال گذشته رفته بود ، و
طوفان نارضایتی دم بود که به احتمال زیاد برای شکستن هر روز بود.
تنها یک ماه پس از Marija گوشت گاو ، صاف کننده تبدیل شده بود کارخانه کنسرو که او
سمت چپ نوشته شده بود برش که درآمد دختران تقریبا مستقیما در نیمه تقسیم ؛
و آنقدر بزرگ خشم در این بود
که آنها را بدون حتی مذاکره درباره صلح موقت راهپیمایی ، و در خیابان سازمان
خارج.
یکی از دختران در جایی خوانده بودم که یک پرچم قرمز نماد مناسب برای
تحت ستم کارگران ، و به طوری که آنها نصب شده یکی از آنها ، و همه چیز در مورد کارگاههای رژه ، فریاد
با خشم.
اتحادیه های جدید ناشی از این انفجار شد ، اما اعتصاب بداهتا رفت و به
قطعه در سه روز ، به علت عجله کار جدید.
در پایان از آن دختری که پرچم قرمز انجام شده بود به مرکز شهر رفت و یک
موقعیت در یک فروشگاه بزرگ ، در حقوق و دستمزد از دو دلار و نیم در هفته.
Jurgis و Ona شنیده ام این داستان را با بی میلی ، بود وجود ندارد گفتن زمانی که خود را
در زمان خود ممکن است آمده است.
یک یا دو بار شایعاتی که یکی از خانه های بزرگ که قرار بود برای کاهش وجود داشته است آن
مردان غیر ماهر به پانزده سنت در ساعت ، و Jurgis می دانستند که اگر این انجام شد ، نوبت خود
به زودی خواهد آمد.
او در این زمان آموخته بود که Packingtown بود واقعا تعدادی از
شرکت در تمام ، اما یک شرکت بزرگ ، اعتماد گوشت گاو است.
و هر هفته از مدیران آن با یکدیگر و در مقایسه با یادداشت ، و در آنجا بود
یک مقیاس برای همه کارگران در حیاط و یک استاندارد بهره وری.
Jurgis گفته شد که آنها نیز ثابت قیمت آنها را برای گوشت گاو در سم پرداخت
و قیمت تمام گوشت لباس در کشور ، اما این چیزی او بود
درک در مورد مراقبت از.
تنها بود که ترس از یک برش Marija ، که خودش تبریک گفت ،
تا حدودی naively ، که یکی شده بود به جای او تنها مدت کوتاهی قبل از او
آمدند.
Marija به گوشت گاو ماهر ، صاف کننده ، و نصب به ارتفاع
دوباره.
در طول تابستان و پاییز Jurgis و Ona موفق به پرداخت خود را به عقب پنی تاریخ و زمان آخرین آنها
بدهکار او ، و او شروع به یک حساب بانکی است.
Tamoszius حساب بانکی را داشته و آنها فرار نژاد کردند ، و شروع به شکل بر
هزینه های خانه خود یک بار دیگر.
در اختیار داشتن ثروت وسیع مستلزم مراقبت و مسئولیت ، با این حال ، به عنوان فقیر
Marija در بر داشت.
او به توصیه یکی از دوستانش گرفته بود و پس انداز خود را در یک بانک در Ashland سرمایه گذاری
خیابان.
البته او می دانست هیچ چیز درباره آن ، به جز اینکه آن را بزرگ و تحمیل بود -- چه راههای ممکن
شانس فقیر خارجی کار دختر به درک کسب و کار بانکی ، آن را به عنوان
انجام شده در این سرزمین مالیه دیوانه وار؟
بنابراین Marija در ترس مداوم زندگی می کردند تا مبادا چیزی باید به بانک خود اتفاق می افتد ، و
از صبح راه خود را تا مطمئن شوید که آن را هنوز هم وجود دارد.
فکر اصلی او از آتش بود ، برای او تا به حال پول خود را در صورت حساب سپرده ، و
ترسند که در صورتی که آنان به آتش کشیده شدند بانک نمی خواهد او را هر دیگران به من بدهید.
Jurgis سرگرم کننده از او را برای این ساخته شده ، برای او یک مرد بود و برتر خود افتخار بود
دانش ، به او میگویند که بانک vaults نسوز داشتند ، و میلیون ها نفر خود را از
دلار های پنهان شده با خیال راحت دور در آنها است.
با این حال ، یک روز صبح Marija مسیر انحرافی را طی معمول خود را در زمان ، و به وحشت و بی میلی او را دیدم
جمعیت مردم در مقابل بانک و پر کردن جامد خیابان برای نیم بلوک.
تمام خون از چهره او را از ترور رفت.
او را به یک اجرا آغاز شد ، با فریاد به مردم برای پرسیدن آنچه مهم بود ، اما نه
توقف برای شنیدن آنچه آنها جواب دادند ، تا او که در آن ازدحام بود آمده بود
متراکم که او دیگر نمی تواند پیش.
بود "اجرا در بانک وجود دارد ،" آنها به او گفت پس از آن ، اما او نمی دانست چه که
شد ، و تبدیل از فردی به فرد دیگر ، سعی در عذاب ترس را از آنچه
آنها بنا شده است.
چیزی اشتباه بانک رفته؟ هیچ کس مطمئن بود ، اما پس از آنها فکر می کردند.
او نمی گرفتن پول او؟
بدون گفتن وجود دارد ؛ مردم بیم داشتند ، و همه آنها در تلاش بودند برای به دست آوردن
آن. خیلی زود بود هنوز چیزی برای گفتن --
بانک نمی خواهد باز به مدت نزدیک به سه ساعت است.
بنابراین در دیوانگی از ناامیدی Marija شروع به پنجه راه خود را به سمت درهای این
ساختمان ، از طریق ازدحام از مردان ، زنان ، و کودکان ، به عنوان به عنوان خودش هیجان زده است.
این صحنه سردرگمی وحشی بود ، زنان shrieking و wringing دست خود را و
غش کردن ، و مردان مبارزه و پایمال کردن همه چیز را در راه خود است.
در میان Marija غوغا recollected که او خود را ندارد
دفترچه بانکی ، و می تواند پول خود را دریافت نیست به هر حال ، پس او جنگیدند راه خود را و
در یک اجرا برای خانه آغاز شده است.
این برای او خوش شانس بود ، برای چند دقیقه بعد ذخایر پلیس وارد است.
در نیم ساعت Marija بود ، Elzbieta Teta با او ، هر دو از آنها تنگی نفس
در حال اجرا و بیمار با ترس.
جمعیت در حال حاضر در یک خط تشکیل شده بود ، گسترش برای چندین بلوک ، با نصف
صد پلیس از نگه داشتن گارد ، و غیره هیچ چیزی برای آنها را به انجام ، اما وجود دارد
مکان خود را در انتهای آن.
بانک در نه ساعت باز شده و شروع به پرداخت ازدحام انتظار ، اما پس از آن ، چه
خوب که Marija ، که سه هزار نفر قبل از او را دیدم -- به اندازه کافی را به
خارج آخرین پنی از بانک دوازده؟
برای بدتر باران نم نم باران آمد ، و آنها را به پوست خیس ، هنوز تمام
صبح آنها در آنجا ایستاده بود ، خزنده به آرامی به سمت هدف -- تمام بعد از ظهر
آنها در آنجا ایستاده بود ، ملول ، دیدن که
ساعت از بسته شدن بود ، و آنها را به سمت چپ می باشد.
Marija تشکیل ذهن او که هر چه ممکن است ، او در آنجا می ماند و نگه داشتن او
مکان است ، اما تقریبا همه یکسان ، همه از طریق ، شب سرد و طولانی ، او خیلی
کمی نزدیک تر به بانک برای آن است.
به سوی عصر Jurgis آمد ، او داستان را از کودکان شنیده بود ، و او به ارمغان آورد
برخی از مواد غذایی و پیچد خشک ، ساخته شده است که آن را کمی ساده تر.
صبح روز بعد ، قبل از سپیده دم ، جمعیت بزرگتر از همیشه ، و بیشتر پلیس آمد
از مرکز شهر است.
Marija در مانند مرگ ترسناک برگزار می شود ، و نسبت به بعد از ظهر او را به بانک و او
پول -- همه به دلار نقره ای بزرگ ، یک دستمال کامل.
وقتی که او تا به حال یک بار دست خود را بر روی آنها ، ترس از او ناپدید شد و او می خواست آنها را
دوباره ، اما انسان در پنجره وحشیانه و گفت که این بانک
دریافت بدون رسوب کردن بیشتر از کسانی که در اجرا گرفته بود.
بنابراین Marija را به خانه اش دلار با او ، تماشای به راست و چپ مجبور شد ،
انتظار هر لحظه که برخی سعی کنید به او راب و زمانی که وی به خانه او
خیلی بهتر خاموش نیست.
تا او می تواند یک بانک دیگر پیدا کردن چیزی برای انجام اما دوختن آنها را در او وجود دارد
لباس ، و به همین ترتیب Marija رفت و برای یک هفته یا بیشتر ، با شمش لود ، و
ترس عبور از خیابان در مقابل
خانه ، به دلیل Jurgis به او گفت او را غرق خارج از دید در گل.
وزن این راه او راه خود را به حیاط ، دوباره در ترس ، این بار برای دیدن خواهد شد
او جای خود را از دست داده بود ، اما خوشبختانه در مورد ده درصد از مردم کار
Packingtown سپرده گذاران آن شده است
های بانکی ، و آن را مناسب برای تخلیه است که بسیاری در یک بار بود.
علت وحشت ، تلاش پلیس برای دستگیری مرد مست در شده بود
درب سالن بعدی ، که یک جمعیت در ساعت رسم کرده بود مردم بودند در راه خود را به
کار ، و غیره شروع به اجرا شود. "
درباره این زمان Jurgis و Ona نیز شروع به یک حساب بانکی است.
علاوه بر داشتن پرداخت جوناس و Marija ، آنها تقریبا برای مبلمان خود را تا به حال پرداخت و
می توانست این مبلغ کمی به تعداد دفعات مشاهده است.
تا زمانی به عنوان هر یک از آنها می تواند به ارمغان بیاورد خانه نه یا ده دلار در هفته جاری ، آنها قادر بودند
به همراه ریز.
همچنین روز انتخابات آمد دور دوباره ، و Jurgis ساخته شده دستمزد نیم هفته
که ، همه سود خالص است.
این یک انتخابات بسیار نزدیک بود که در آن سال ، و پژواک از جنگ رسیده است حتی برای
Packingtown.
دو مجموعه رقیب از grafters استخدام سالن و با آتش بازی و سخنرانی های ساخته شده ، به
سعی کنید به مردم علاقمند در امر آن.
اگرچه Jurgis آن را درک نه همه ، او به اندازه کافی در این زمان می دانست که تا درک شود که
قرار نبود به سمت راست به فروش رای خود را.
با این حال ، به عنوان هر یک آن ، و امتناع خود را برای پیوستن به که ساخته نشده است
کوچکترین تفاوت در نتایج ، ایده امتناع پوچ به نظر می رسید ،
به حال آن را همیشه به سر او آمده است.
در حال حاضر باد سرما و کوتاه شدن روز شروع به آنها هشدار می دهند که در زمستان بود
دوباره.
این به نظر می رسید که اگر مهلت بیش از حد کوتاه شده بود -- آنها زمان کافی برای به دست آوردن نداشته
آماده برای آن ، اما هنوز هم آن آمد ، به طور اجتنابناپذیری ، و نگاه شکار شروع به
دوباره به داخل چشم Stanislovas کمی است.
این چشم انداز را لرزاند ترس به قلب Jurgis نیز ، برای او می دانست که Ona نبود
جا سرد و snowdrifts به صورت امسال.
و فرض کنید که برخی از روز وقتی بلیزارد زده آنها و اتومبیل های در حال اجرا نیست ،
Ona باید به رها کردن ، و باید روز بعد برای پیدا کردن که به جای او
شده است به برخی که زندگی نزدیکتر است و می تواند بر روی در گرو داده می شود؟
این هفته قبل از کریسمس بود که طوفان آمد ، و سپس روح
Jurgis تا درون او را مانند یک شیر خواب افزایش یافت.
چهار روز است که اتومبیل های Ashland خیابان متوقف شده بودند وجود دارد ، و در آن
روز ، برای اولین بار در زندگی خود ، Jurgis دانستم به چه چیزی بود که واقعا
مخالف است.
او مشکلات قبل از مواجه بود ، اما آنها بازی کودکان شده بود ، در حال حاضر وجود دارد
مبارزه مرگ ، و همه furies در درون او unchained شد.
صبح روز اول آنها مجموعه ای از دو ساعت قبل از طلوع آفتاب ، Ona در پتو پیچیده شده
و بر شانه او را مثل یک کیسه غذا پرتاب و یک پسر بچه کوچک همراه می شود ، نزدیک به
دور از چشم ، حلق آویز و دم خود را کت.
انفجار مواج ضرب و شتم در چهره اش وجود دارد ، و دماسنج ایستاد زیر صفر ؛
برف بود کوتاه از زانو های خود را هرگز ، و در برخی از منحرف شد تقریبا تا
زیر بغل خود را.
این پاهای خود و گرفتن سعی کنید به سفر او را ، آن خود را به یک دیوار ساخت
قبل از او را به او ضرب و شتم به عقب ، و او خود را به داخل آن پرت کردن ، غوطه وری مانند
زخمی بوفالو ، puffing و خرناس در خشم است.
بنابراین توسط پا پا او سوار راه او ، و هنگامی که در گذشته او به دورهام آمد او
متناوب و تقریبا کور است ، و در مقابل یک ستون تکیه ، نفس نفس زدن ، و سپاسگزار خدا
که گاو دیر به تخت کشتن آن روز.
در شب آن روز هم همین بود که باید انجام شود دوباره و چون Jurgis نمی توانست
بگویید چه ساعت از شب او را خاموش ، او سالن حافظ به Ona نشستن
و منتظر او در گوشه ای.
پس از آن یازده ساعت در شب و سیاه و سفید به عنوان گودال بود ، اما هنوز هم آنها به خانه است.
آن بلیزارد زدم بسیاری از انسان ، برای جمعیت در خارج از التماس برای کار بود
بیشتر هرگز ، و هکرها نمی صبر طولانی برای هر یک.
هنگامی که آن را بر این ، روح از Jurgis آهنگ بود ، برای او را به دشمن ملاقات کرده و
فتح و احساس خود استاد سرنوشت خود را.-- پس از آن ممکن است با برخی از پادشاه
از جنگل است که مغلوب دشمنان خود را
در مبارزه عادلانه ، و سپس به برخی از تله بزدلانه در زمان شب می افتد.
زمان خطر در بستر به قتل شد و زمانی که هدایت را شکست شل.
گاهی اوقات در عجله از سرعت بالا ، آنها را یکی از حیوانات روگرفت در
کف قبل از آن را به طور کامل مبهوت بود ، و آن را بر پای خود دریافت کنید و اجرا دیوانگی.
سپس فریاد زدن از هشدار وجود نخواهد داشت -- مردان همه چیز و خط تیره برای را رها
نزدیکترین ستون ، اینجا و آنجا روی زمین لیز و غلت بیش از یکدیگر است.
این به اندازه کافی بد بود در تابستان ، هنگامی که یک مرد می تواند ببیند ، در فصل زمستان آن را به اندازه کافی بود
به موی خود ایستادن ، برای اتاق پر از بخار می شود به طوری که شما می توانید از
را ندارد هر چیزی خارج از پنج فوت در مقابل از شما.
برای اطمینان ، هدایت به طور کلی کور و کوره در رفته بود ، و نه در خصوص خم
صدمه زدن به هر یک ، اما فکر می کنم از شانس های در حال اجرا بر چاقو ، در حالی که تقریبا هر
مرد یکی در دست او بود!
و سپس ، به کلاه اوج ، رئیس طبقه خواهد آمد عجله با تفنگ و
شروع دنباله دار به دور! در یکی از این melees بود که Jurgis
سقوط به دام او.
این کلمه فقط برای توصیف آن است ، به طوری بی رحمانه بود ، و بنابراین کاملا نمی شود
پیش بینی شده است.
در ابتدا او به سختی آن را متوجه شد ، این چنین یک تصادف جزئی بود -- به سادگی که در جهش
از راه او تبدیل مچ پا کرد. درد شدید و ناگهانی از درد وجود دارد ، اما Jurgis شد
استفاده می شود به درد ، و خود را بادقت زیاد بکاری دست زدن.
هنگامی که او آمد به راه رفتن به خانه ، با این حال ، او متوجه شد که در آن صدمه زدن به او را بزرگ
معامله و در صبح مچ پا او ورم کرده بود نزدیک به دو برابر اندازه آن ، و او
می تواند پای خود را به کفش خود را می کنید.
با این حال ، حتی پس از آن ، او چیزی بیشتر از سوگند کمی ، و پای خود را در قدیمی پیچیده
ژنده پوش ، و hobbled را به ماشین.
این chanced به روز عجله در دورهام است ، و تمام صبح طولانی او در مورد خمیده
با پا درد خود را ، توسط نیم روز درد آنقدر زیاد بود که از آن ساخته شده او را کم نور و
پس از دو ساعت در بعد از ظهر او
نسبتا مورد ضرب و شتم ، و تا به حال به توصیه رئیس.
آنها برای پزشک شرکت فرستاده می شود ، و او را مورد بررسی قرار پا و گفت : Jurgis برای رفتن
خانه به رختخواب ، و افزود که او احتمالا گذاشته بود خود را برای ماه توسط حماقت او.
صدمه بود که دورهام و شرکت می تواند مسئول و
به طوری که همه به آن وجود دارد ، تا کنون به عنوان پزشک نگران بود.
Jurgis کردم خانه به نحوی ، به ندرت قادر به درد ، و با ترور افتضاح
Elzbieta در روح خود ، او را به بستر کمک می کرد و پای زخمی خود را با سرد پانسمان
آب و تلاش سخت برای اجازه دهید او را به او
بی میلی ، زمانی که استراحت در شب به خانه آمد او آنها را ملاقات خارج و به آنها گفت ، و
آنها ، بیش از حد را در چهره شاد ، گفت : از آن فقط برای یک یا دو هفته می شود ، و
که آنها که او را از طریق کشیدن.
هنگامی که آنها او را به خواب بدست کرده بود ، با این حال ، آنها با آتش آشپزخانه نشسته و به آن صحبت
بیش از در زمزمه های وحشت زده. آنها در محاصره بودند ، بود که به سادگی
دیده می شود.
Jurgis تنها حدود شصت دلار در بانک بود ، و فصل کساد شد بر آنها.
جوناس و Marija هر دو به زودی ممکن است درآمد بیش از اندازه کافی به پرداخت هیئت مدیره خود و
علاوه بر این تنها دستمزد Ona و چندرقاز پسر کوچک وجود دارد.
برای پرداخت اجاره خانه وجود دارد ، و هنوز هم برخی بر روی مبلمان ، بیمه وجود دارد
فقط به علت ، و هر ماه گونی پس از گونی زغال سنگ وجود دارد.
ژانویه ، وسط زمستان ، از زمان افتضاح که به محرومیت مواجه شد.
بارشها عمیق دوباره خواهد آمد ، و که Ona به کار خود را ادامه می دهند؟
او ممکن است جای خود را از دست بدهند -- او تقریبا قطعی بود به آن را از دست.
و سپس Stanislovas کمی شروع به ناله و شکایت کردن -- که مراقبت از او را؟
این بسیار ناراحت کننده بود که حادثه از این نوع ، که هیچ مردی می تواند کمک کند ، باید
منظور از درد و رنج چنین است. تلخی از آن مواد غذایی روزانه و
نوشیدنی از Jurgis.
آن را عدم استفاده آنها را امتحان کنید به او را فریب بود ، او به همان اندازه در مورد شرایط را می دانستند
آنها انجام داد ، و او می دانست که خانواده به معنای واقعی کلمه ممکن است به مرگ از گرسنگی مردن.
نگرانی از آن نسبتا او را خوردند -- او شروع به نگاه چشمان فرو رفته دو یا سه روز اول
از آن است.
در حقیقت ، تقریبا دیوانه کننده بود برای یک مرد قوی مانند او ، جنگنده ، که باید به
دروغ وجود دارد درمانده در پشت او. آن را برای تمام جهان بود داستان قدیمی
پرومته محدود است.
به عنوان Jurgis در بستر ، ساعت خود را پس از یک ساعت یک غیر روحانی آمد به او احساساتی را که او تا به حال وجود دارد
شناخته شده پیش از این هرگز.
او پیش از این زندگی را با ملاقات کرده بود استقبال آن را به حال محاکمه است ، اما هیچ کدام که یک مرد
می تواند چهره.
اما در حال حاضر ، در شب ، وقتی که او ذخیره کردن جای خود غلت بزنید در مورد ، وجود دارد وسیله
به اتاق او وحشتناک فانتوم ، دید که حلقه گوشت او و او
مو به موی سیخ کردن.
آن را مانند دیدن جهان سقوط به دور از زیر پای او بود ، مانند غوطه وری پایین
به ته پرتگاه را به خمیازه کشیدن غار از ناامیدی.
این ممکن است درست باشد ، پس از آن ، بعد از همه ، آنچه که دیگران او را در مورد زندگی گفته بود ، که
بهترین قدرت انسان در برابر آن نه ممکن است!
این ممکن است درست باشد که ، به عنوان او را در تلاش ، کار پر زحمت او ، او ممکن است شکست ، و رفتن
و نابود شود!
فکر این بود مثل دست یخی در قلب او بود ، تصور می کردند که در اینجا ، در این
خانه مخوف از همه وحشت ، او و همه کسانی که که عزیز به او ممکن است دروغ و
هلاک از گرسنگی و سرما ، و وجود دارد
خواهد بود هیچ گوش شنیدن فریاد خود را بدون دست برای کمک به آنها را!
این درست بود ، آن درست باشد ، -- که در اینجا در این شهر بزرگ ، با فروشگاه های خود را از مشبع
تا ثروت ، موجودات انسانی ممکن است شکار کردن و قدرت جانور وحشی نابود
طبیعت ، به همان اندازه واقعا به عنوان افراد آنها در روز از مردان غار بودند.
Ona در حال حاضر ساخت حدود سی دلار در ماه ، و Stanislovas در مورد سیزده است.
برای اضافه کردن این بود که هیئت مدیره از جوناس و Marija وجود دارد ، در حدود چهل و پنج دلار است.
کسر از این اجاره ، بهره و اقساط در مبلمان ، آنها تا به حال
چپ شصت دلار و کسر زغال سنگ ، آنها تا به حال پنجاه.
آنها بدون همه چیز است که انسان می تواند بدون انجام آنها در قدیمی رفت
و لباس های پاره پاره ، که آنها را در رحمت از سرما سمت چپ ، و هنگامی که کودکان
کفش عینک ، آنها را گره خورده با رشته.
نیمه نامعتبر او بود ، Ona که خودش آسیب می رسانند با قدم زدن در باران و
سرد زمانی که او باید به سواری ، آنها خریداری به معنای واقعی کلمه چیزی جز غذا -- و
هنوز هم که آنها نمی توانند زنده نگه داشتن پنجاه دلار در ماه.
آنها ممکن است آن را انجام داده است ، اگر فقط آنها می توانند مواد غذایی خالص بدست ، و در قیمت عادلانه ؛
و یا اگر فقط آنها چه برای به دست آوردن شناخته شده بود -- در صورتی که تا به حال نشده pitifully نادان!
اما آنها به یک کشور جدید آمده بود ، که در آن همه چیز متفاوت بود ، از جمله
مواد غذایی است.
آنها همیشه عادت به خوردن مقدار زیادی از سوسیس دودی ، و چگونه می تواند
آنها می دانند که آنچه آنها در امریکا خریداری شد -- که رنگ آن ساخته شده بود
توسط مواد شیمیایی ، و طعم دودی آن توسط بیشتر
مواد شیمیایی ، و آن را پر از آرد سیب زمینی "در کنار؟
آرد سیب زمینی ضایعات سیب زمینی پس از نشاسته و الکل استخراج شده اند ؛
ارزش مواد غذایی بیشتر از چوب بسیار ، و به عنوان استفاده از آن به عنوان مایه تقلب و فساد مواد غذایی
یک جرم کیفری در اروپا ، هزاران نفر از
تن از آن به امریکا حمل می شود در هر سال است.
این شگفت انگیز بود چه مقدار از مواد غذایی مانند این در هر روز لازم بود ، توسط یازده
افراد گرسنه.
شصت و پنج دلار در روز بود به سادگی به اندازه کافی به آنها غذا نیست ، و بدون استفاده وجود دارد
تلاش ، و به همین ترتیب در هر هفته آنها تاخت و تاز بر حساب بانکی کمی رقت انگیز ساخته شده
که Ona آغاز شده بود.
از آنجا که این حساب به نام او بود ، ممکن بود او را به نگه داشتن این راز از
شوهر او ، و برای حفظ heartsickness از آن را برای خود او.
آن شده اند که بهتر است اگر Jurgis واقعا بد شده بود و اگر او تا به حال قادر نبوده است
فکر می کنم.
برای او تا به حال هیچ منابع مانند اکثر معلول اند ، او می تواند انجام دهید این بود دروغ
و پرت کردن از سمتی به سمت وجود دارد.
و سپس او را به لعن شکستن ، بدون در نظر گرفتن از همه چیز و در حال حاضر و پس از آن
بی صبری خود را بهتر از او ، دریافت و او سعی خواهد کرد به بلند شدن ، و فقیر Teta
Elzbieta را خواست که مسئله را با او در دیوانگی.
Elzbieta همه به تنهایی با او بخش بزرگی از آن زمان بود.
او را به نشستن و صاف و پیشانی خود را با ساعت و به او صحبت کنید و سعی کنید برای ساختن
او را فراموش کرده ام.
گاهی اوقات آن را بیش از حد سرد برای کودکان به مدرسه بروند ، و آنها
به بازی در آشپزخانه ، جایی که Jurgis بود ، به دلیل آن تنها اتاق بود که بود
نیمی از گرم.
این زمان ، بسیار ناراحت کننده برای Jurgis به عنوان متقابل به عنوان هر گونه خرس بودند ، او به ندرت
به عنوان علت شناخته شود ، برای او تا به حال به اندازه کافی برای او را نگران نباشید و از آن سخت بود زمانی که او در تلاش بود تا
نگاهی به چرت زدن به کودکان پر سر و صدا و کج خلق بیدار نگه داشته.
منابع تنها Elzbieta Antanas کمی در آن زمان بود ، در واقع ، دشوار خواهد بود به
می گویند که چگونه آنها می توانند همراه در همه بدست اگر آن را برای Antanas کمی بوده است.
دلداری یکی از حبس طولانی Jurgis بود که هم اکنون او هم به نگاه
در نوزاد خود.
Teta Elzbieta لباس سبد خرید که در آن کودک خوابیده در کنار او قرار داده
تشک ، Jurgis و پس از یکی آرنج دروغ و تماشای او یک ساعت یک ، تصور
چیزها می شود.
سپس Antanas کمی چشم خود را باز -- او شروع به اطلاع گرفتن از چیزهایی در حال حاضر ؛
و او لبخند -- چگونه او لبخند!
بنابراین Jurgis بود شروع به را فراموش کرده ام و خوشحال می شود زیرا او در جهان بود که در آن وجود دارد
یک چیز بسیار زیبا به عنوان لبخند Antanas کمی بود ، و به دلیل چنین جهان
می تواند اما نمی شود در قلب از آن خوب.
او نگاه بیشتر شبیه پدر خود را در هر ساعت ، Elzbieta می گویند ، و گفت که چند بار
یک روز ، چرا که او را دیدم که خوشحال Jurgis فقیر کمی وحشت زده
زن در برنامه ریزی در تمام طول روز و تمام شب به
تسکین غول زندانی که به مراقبت او intrusted می شد.
Jurgis ، که می دانستم هیچ چیزی در مورد ریاکاری سن طولانی و ابدی زن ،
گرفتن طعمه و پوزخند با لذت ، و سپس او به انگشت خود را در جلو نگه دارید
چشم Antanas کمی ، و حرکت که به این ترتیب
و ، و با خوشحالی به دیدن نوزاد آن را دنبال خنده.
هیچ حیوان خانگی تا کاملا به عنوان یک کودک جذاب وجود دارد ، او را به صورت Jurgis "با نگاه
چنین جدیت خارق العا د ه و Jurgis شروع و گریه : "Palauk!
نگاه کنید ، Muma پاپا او ، او می داند!
او می کند ، او می کند! توو مانو szirdele ، کمی حقه بازی! "