Tip:
Highlight text to annotate it
X
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل XXXI.
آرچر خبر قدیمی کاترین خراشیده شده بود.
این طبیعی بود که مادام Olenska در واشنگتن در شتاب
پاسخ به احضار مادر بزرگ او، اما او تصمیم گرفته اند تا باقی می ماند
زیر سقف خود را - به خصوص اکنون که خانم
Mingott تقریبا به دست آورد از سلامت او - کمتر آسان به توضیح بود.
آرچر که تصمیم مادام Olenska را به حال شده است را تحت تاثیر قرار بود
تغییر در وضعیت مالی خود را.
او می دانست که رقم دقیق درآمد کوچک که شوهرش به او اجازه داده بودند در
جدایی خود را.
بدون علاوه بر این کمک هزینه مادربزرگش او را به سختی به اندازه کافی برای زندگی،
در هر معنای شناخته شده به فرهنگ لغت Mingott و در حال حاضر که Medora منسون، که
مشترک زندگی او، خراب شده بود، از جمله
چندرقاز به سختی نگه داشتن دو زن لباس و تغذیه.
با این حال، کمانداران متقاعد شده بود که مادام Olenska بود او مادر بزرگ پذیرفته نیست
از انگیزه های علاقه مند را ارائه می دهند.
او غافل سخاوت و اسراف اسپاسمودیک از افراد مورد استفاده قرار گیرد
بخت و اقبال بزرگ، و بی تفاوت نسبت به پول، اما او می تواند بدون بسیاری از چیزهایی که
روابط خود را در نظر ضروری است، و
خانم لاول Mingott و Welland خانم اغلب شنیده شده بود به محکوم که هر یک
که تجملات بین المللی از میلادی تعداد Olenski را را ازش لذت برد بود باید
مراقبت کمی در مورد "چه کارهایی انجام شد."
علاوه بر این، به عنوان کماندار می دانستند، چند ماه از کمک هزینه اش قطع شده بود را تصویب کرده اند
خاموش اما در فاصله او از هیچ تلاشی برای به دست آوردن مجدد به نفع مادر بزرگ خود ساخته شده بود.
بنابراین اگر او البته او تغییر کرده بود که باید برای این امر دلایل مختلفی می باشد.
او نه چندان دور به همین دلیل به دنبال.
در راه از کشتی به او گفته بود که او و او باید از هم جدا باقی می ماند، اما او
به حال آن را با سر خود را بر سینه خود را گفت.
او می دانست که هیچ عشوه محاسبه شده در کلمات او وجود دارد؛ او مبارزه خود را
سرنوشت به عنوان او خود مبارزه کرده بود و چسبیده به شدت به حل و فصل خود را که آنها باید
شکستن نه ایمان با مردم که به آنها اعتماد.
اما او در طول ده روز بود که از زمان بازگشت او به نیویورک سپری شده بود
شاید از سکوت خود، و از این واقعیت خود را از هیچ تلاشی برای دیدن حدس زده
او، که او به مراقبه قاطع بود
گام، یک گام که از آن هیچ راه بازگشتی وجود ندارد.
در تفکر، ترس ناگهانی از ضعف خود او ممکن است او را فرو گرفت، و او
ممکن است احساس کرده است که، بعد از همه، از آن بهتر بود به قبول مصالحه معمول در
این موارد، و به دنبال خط با کمترین مقاومت است.
ساعت قبل از آن، وقتی که او زنگ خانم Mingott را پله بود، آرچر خیالی بود که خود را
راه روشن پیش از او بود.
او به تنهایی یک کلمه با خانم Olenska به معنای بود، و عدم که برای یادگیری
از مادر بزرگ خود را در قطار چه روز، که از طریق آن، او در بازگشت به
واشنگتن است.
او در آن قطار در نظر گرفته شده برای پیوستن به او، و از سفر با او به واشنگتن، و یا تا حد
دورتر به عنوان او مایل به رفتن بود. علاقه داشتن به خود او تمایل به ژاپن است.
در هر حال او را درک کنید که در زمانی که هر جا که او رفت، او بود.
او به معنای به ترک توجه داشته باشید که برای ماه مه است که باید قطع هر جایگزین دیگری.
او خود را نه تنها خیالی بود nerved برای این غوطه اما مشتاق به آن را، در عین حال خود را
احساس برای اولین بار در شنیدن که سیر حوادث تغییر یافتهاست امداد بوده است.
در حال حاضر، با این حال، او به عنوان خانه از خانم Mingott راه می رفت، او آگاهانه در حال رشد
تنفر برای چه به او قبل از ذخیره کردن.
هیچ چیز گمنام و ناآشنا در راه او احتمالا به آج وجود دارد، اما
وقتی که او تا به حال پیموده قبل از آن به عنوان یک انسان آزاد، که به هیچ کس پاسخگو بود
اعمال خود را، و می تواند خود را با من قرض بدهید؟
جدا فریادی به بازی از اقدامات احتیاطی و prevarications،
concealments و compliances، که در بخش مورد نیاز است.
این روش به نام "حفاظت افتخار یک زن" و بهترین فیلم داستانی،
همراه با بحث پس از صرف شام از بزرگان خود، مدتها از آن زمان به بعد او را به آغاز
هر جزئیات از کد آن.
او این موضوع را در نور تازه ای را دیدم، و به نوبه خود در آن فوق العاده به نظر می رسید
کاهش یافته است.
آن، در واقع این بود که با بیشعوری مخفی، او خانم Thorley را تماشا کرده بود
Rushworth بازی نسبت به شوهر علاقه و unperceiving: خندان، bantering
humouring، مراقب و پی در پی دروغ.
به روز دروغ، دروغ در شب، یک دروغ در هر تماس و هر نگاه، در هر دروغ
نوازش و هر نزاع، دروغ در هر کلمه و در هر سکوت.
راحتتر بود و کمتر dastardly در کل، برای یک زن برای بازی چنین بخشی
نسبت به شوهرش.
استاندارد صداقت زن را تلویحا به پایین تر برگزار شد: او
موجود موضوع و متبحر در هنر بردگی.
سپس او همیشه می تواند به خلق و خو و اعصاب، درخواست می کنم و حق و نه نیز برگزار می شود
به شدت به حساب، و حتی در بسیاری از جوامع تنگه-laced خنده بود
در مقابل شوهر.
اما در دنیای کوچک آرچر هیچ کس در یک زن فریب خورده خندید و اندازه گیری خاص
تحقیر به مردان philandering خود ادامه داد پس از متصل شد
ازدواج.
در چرخش از محصولات فصل شناخته شده برای جو های وحشی وجود دارد، اما آنها
نمی شود بیش از یک بار کاشته شد. آرچر همیشه به اشتراک گذاشته بود این مشخصات: خود را در
قلب او فکر کرد که Lefferts مطرود است.
اما برای دوست داشتن الن Olenska نبود تبدیل به انسان مانند Lefferts ها: برای اولین بار
آرچر در بر داشت خودش رو با استدلال ترس از مورد فردی مواجه شوند.
الن Olenska مانند هیچ زن دیگری بود، او مانند هیچ کس دیگری بود: وضعیت خود را،
بنابراین، شبیه هیچ کس دیگری است، و آنها به هیچ دادگاه پاسخگو بودند، اما
که قضاوت خود را دارند.
بله، اما در ده دقیقه بیشتر از اون چیزی که می شود نصب آستان خود و وجود داشت
ماه مه، و عادت، و افتخار، و همه decencies های که او و مردم، همواره
اعتقاد بر این سیستم وارد شد ...
در گوشه ای خود را به او تردید، راه می رفت و سپس در پایین خیابان پنجم.
پیش از او، در شب زمستانی، loomed یک خانه unlit بزرگ.
او در نزدیکی کشید، او فکر کرد که چگونه اغلب آن را با چراغ فروزان، مراحل آن دیده بود
awninged و فرش، و در انتظار واگن در خط دو را به منظور جلب در
سنگ جدول پیاده رو خیابان.
آن را در هنرستان هنرهای زیبا که مرده-فله سیاه خود را از خیابانهای فرعی کشیده بود
که او اولین بوسه خود را از ماه مه گرفته بود و آن را در زیر شمع بی شمار بود
اتاق توپ است که او را دیده بود او ظاهر می شود، بلند و نقره ای درخشان به عنوان دیانا جوان.
در حال حاضر خانه تاریک بود که به عنوان قبر، به جز شعله ور شدن ضعف گاز در
زیرزمین، و نور را در یک طبقه بالا اتاق که کور نشده بود کاهش است.
به عنوان کماندار به گوشه ای رسید او را دیدم که ایستاده در کالسکه درب خانم بود
منسون Mingott چه فرصتی جکسون Sillerton،
اگر او باید فرصت به تصویب!
آرچر به شدت حساب قدیمی کاترین خانم را Olenska منتقل شده بود
نگرش نسبت به خانم بیوفورت از آن ساخته شده مردودیت صالح نیویورک به نظر می رسد مانند
حال عبور از کنار در طرف دیگر.
اما او می دانست که به اندازه کافی به ساخت و ساز باشگاه ها و نقاشی ها را قرار داده
بازدیدکننده داشته است های الن Olenska به پسر عموی او. او متوقف و در روشن نگاه
پنجره.
شکی نیست که این دو زن با هم نشسته در آن اتاق: بیوفورت بود
احتمالا به دنبال مشاوره در جای دیگر.
حتی شایعاتی وجود دارد که او در نیویورک با حلقه فانی را ترک کرده بودند، اما خانم
نگرش بیوفورت این گزارش به نظر می رسد غیر محتمل است.
آرچر به حال چشم انداز شبانه خیابان پنجم تقریبا به خود است.
در آن ساعت، بسیاری از افراد در داخل خانه بودند، پانسمان و برای صرف شام؛ و او مخفیانه
خوشحالم که خروج الن به احتمال زیاد باشد unobserved بود.
همانطور که فکر از ذهن او گذشت در باز شد، و او بیرون آمد.
پشت سر او بود که نور کم نور، از جمله ممکن است صورت گرفته و از پله ها برای نشان دادن
او.
او تبدیل به یک کلمه به کسی می گویند و پس از آن درب بسته، و او آمد
مرحله انجام شد. "الن"، او در صدای کم گفت، او به عنوان
رسید پیاده رو.
او با شروع اندکی توقف کردند، و فقط پس از آن او را دیدم دو مرد جوان از مد روز
کاهش نزدیک است.
هوای در مورد overcoats خود آشنا و راه ابریشم هوشمند خود وجود دارد
صدا خفه بیش از روابط سفید خود را خورده بودند، و او تعجب که چگونه جوانان از کیفیت آنها
اتفاقی به غذای بیرون این قدر زود.
سپس به او یاد که Chiverses Reggie، که خانه، چند درب
در بالا، گرفتن یک حزب بزرگ آن شب برای دیدن Neilson آدلاید در رومئو
و ژولیت، و حدس زده است که دو شماره.
آنها تحت یک لامپ به تصویب رساند، و او را به رسمیت شناخته شده Lefferts لارنس و مکتوبات الکترونیکی جوان.
تمایل متوسط و نه مادام Olenska در درب Beauforts دیده می شود او به عنوان از بین رفت
احساس گرمای نافذ از دست او.
"من باید شما هم اکنون - ما با هم خواهد بود، او را شکست، سختی دانستن
آنچه که او گفت. "آه،" او جواب داد: "بیبی به شما گفته است؟"
در حالی که او به تماشای او آگاه بود که Lefferts و مکتوبات الکترونیکی، در رسیدن به
طرف دورتر از گوشه خیابان بود، پنهانی در سراسر خیابان پنجم دور زده است.
این نوع همبستگی مردانه که خود او اغلب با تجربه بود، در حال حاضر او
در چشم پوشی خود را بیمار می شود. آیا او واقعا تصور کنید که او و دختر
مثل این می تواند زندگی می کنند؟
و اگر نه، چه چیز دیگری او را تصور کنید؟ گفت: "فردا من باید به شما - در جایی که در آن
ما به تنهایی می تواند، "او در صدایی که تقریبا عصبانی را به گوش خود صدا گفت.
او حق منحرف شدند، و به سمت حمل نقل مکان کرد.
"اما من باید به در Granny's باشد - در حال حاضر است که،" او اضافه کرد، تا اگر
آگاه است که تغییر خود را از برنامه های مورد نیاز برخی از توضیح است.
او اصرار داشت: "جایی که ما به تنهایی می تواند".
او خنده غش که بر او رنده شده. "در نیویورک؟
اما بدون کلیسا ... بدون آثار وجود دارد. "
او توضیح داد: "موزه هنر وجود دارد - در پارک"، او به عنوان نگاه متعجب و متحیر.
"در نیمه گذشته 2. من باید در خانه باشد ... "
او را بدون پاسخ دادن به تبدیل و به سرعت به حمل.
همانطور که در سوار کردن او leaned به جلو، و او فکر کرد که او دست خود را در دست تکان داد
ابهام بود.
او بعد از او در آشفتگی ناشی از احساسات متناقض خیره شد.
به او به نظر می رسید که او شده است سخن گفتن به زن او را دوست داشت اما خود را به دیگری،
زن او مرهون برای لذت در حال حاضر خسته از آن نفرت بود برای پیدا کردن
خود زندانی از این واژگان hackneyed.
"او تورا می آیند!" او به خود گفت، تقریبا تحقیر.
اجتناب از محبوب "مجموعه ولف"، که بوم anecdotic پر یکی از
گالری اصلی از بیابان های عجیب و غریب از چدن و encaustic کاشی به عنوان شناخته شده
متروپولیتن موزه، آنها تا به حال سرگردان پایین
به اتاق که در آن "باستانی Cesnola" mouldered در unvisited عبور
تنهایی.
آنها تا به حال این عقب نشینی محزون به خود، و نشسته در دیوان
پیوستی رادیاتور مرکزی بخار، آنها خیره در سکوت، در کابینت شیشه ای
نصب چوب ebonised که شامل قطعات بازیافت از حرقفه.
"این فرد" مادام Olenska گفت، "من آمد هرگز قبل از.
"آه، -.
به گمان من، برخی از روز، از آن خواهد شد که یک موزه بزرگ است. "
"بله،" او موافقت absently:. او ایستاد و سرگردان در سراسر اتاق.
آرچر، باقی مانده نشسته به تماشای حرکات نور چهره اش، به طوری که دختر وار حتی
زیر پوست سنگین، هوشمندانه حواصیل بال در کلاه خز خود را کشت، و راه
تاریک حلقه مانند یک مارپیچ تاک مسطح بر روی هر گونه در بالای گوش دراز.
ذهن او، مثل همیشه هنگامی که برای اولین بار ملاقات نمود، که تماما در خوشمزه جذب
جزئیات ساخته شده است که او خودش و هیچ دیگر.
در حال حاضر او بلند شد و با نزدیک شدن به مورد که قبل از او ایستاده بود.
قفسه های شیشه ای خود را با اشیاء کوچک شکسته - به سختی قابل تشخیص شلوغ شد
ظروف خانگی، زیور آلات و چيز جزئي شخصی - شیشه ای، ساخته شده از رس،
برنز رنگ و دیگر تاری مواد زمان.
او گفت: "به نظر می رسد بی رحمانه"، "که پس از در حالی که هیچی برام مهم نیست ... بیش از این
چیزهای کوچک، استفاده می شود که لازم باشد و به مردم فراموش شده مهم است، و در حال حاضر
باید در زیر ذره بین حدس زده و برچسب: استفاده از ناشناخته "
"بله، اما در عین حال -" "آه، در عین حال -"
همانطور ایستاده بود، در پوشش جامهای که از پوست خوک ابی بدوزند او، دست او را در یک دور کوچک محوری
خیط و پیت کردن، حجاب خود را مانند یک ماسک شفاف به نوک بینی اش کشیده،
و دسته بنفشه او را آورده بود
تکان دهنده با او نفس گرفته شده با سرعت باور نکردنی به نظر می رسید که این هماهنگی خالص
خط و رنگ همیشه باید قانون احمقانه تغییر رنج می برند.
"در همین حال مسائل همه چیز را - که به شما مربوط است،" او گفت.
او در او نگاه کرد روی ملاحظه، و پشت به دیوان.
او در کنار او نشسته و منتظر است، اما ناگهان او شنیده ام یک قدم که منعکس دور
پایین اتاق خالی، و احساس فشار دقیقه.
"آنچه در آن است به شما می خواستم به من بگویید؟" پرسید، اگر او همان دریافت کرده بود
هشدار دهنده است. "آنچه که من می خواستم به شما بگویم" او دوباره.
چرا که به اعتقاد من شما به نیویورک آمدم چون می ترسیدند. "
"وحشت" آمدن من به واشنگتن است. "
او در خیط و پیت کردن او نگاه کردم، و او را دیدم دست او را هم بزنید در آن uneasily.
"خب -" "خوب - بله،" او گفت.
"شما از این بابت میترسیدند؟
شما می دانستید - "" بله: من می دانستم ...
"خب، پس؟" او اصرار داشت. "خب، پس: این بهتر است، آن را نه؟" او
با آه بازجویی طولانی بازگشت.
"بهتر -" "ما باید به دیگران کمتر صدمه می بینند.
آیا چنین نیست، بعد از همه، چیزی است که شما همیشه می خواستم؟ "
"برای شما در اینجا، منظور شما - در دسترس و در عین حال دور از دسترس؟
از ملاقات شما در این راه، حیله گر؟ آن چه من می خواهم به عقب است.
من به شما گفتم روز دیگر هر کاری که دوست داشتم انجام می دادم. "
مکث کرد. "و شما هنوز هم فکر می کنم این - بدتر؟"
"هزار بار" او متوقف است.
خواهد بود آسان به دروغ به شما، اما حقیقت این است که من فکر می کنم آن مکروه است. "
"اوه، پس من کار را انجام دهیم!" او با یک نفس عمیق تسکین گریه.
او دوباره پیدا میشدند بی صبرانه.
"خب، پس - نوبت به من به درخواست: آنچه در آن است، در نام خدا، که شما فکر می کنم بهتر است؟"
او آویزان کرد و ادامه داد: به چفت و باز کردن دست خود را در خیط و پیت کردن او.
قدم نزدیکتر به خود جلب کرد، و نگهبان در کلاه بافته listlessly از طریق راه می رفت
اتاق مثل یک شبح وسیله از طریق یک گورستان.
را تعیین کنند چشمان خود را به طور همزمان در مورد در مقابل آنها، و هنگامی که این مقام
رقم پایین ویندوز ویستا از بین رفته بود، مومیایی و آرچر sarcophagi صحبت کرد دوباره.
"شما چه فکر میکنید بهتر است؟"
به جای پاسخ دادن به او زمزمه کرد: "من قول دادم بیبی با او باقی بمانند
به نظر می رسید به من که در اینجا من باید امن تر. "" از من؟
او سرش را کمی خم و بدون نگاه کردن به او.
"امن تر از دوست داشتن من؟
پروفایل خود تکانی نه، اما او یک سرریز اشک آور در او دیدم ضربه شلاق و قطع در مش
حجاب او. "امن تر از انجام این کار آسیبی جبران ناپذیر است.
اجازه ندهید که ما مثل همه دیگران "اعتراض کرد.
"چه دیگران؟ من ادعا نه از من است متفاوت باشد
نوع.
من همان خواسته ها و آرزوهای مشابه مصرف می شود. "
او در او را با یک نوع از تروریسم نگاه، و او را دیدم یک رنگ ضعف به او سرقت
گونه ها.
"باید - یک بار به شما و سپس به خانه بروم؟" او به طور ناگهانی در روشن کم hazarded
صدا. خون با عجله به مرد جوان
پیشانی.
"عزیزترینم!" گفت: او بدون حرکت. به نظر می رسید که اگر او قلب خود را در او برگزار شد
دست ها، مثل یک فنجان است که کمترین حرکت ممکن است overbrim.
سپس عبارت او زده گوش او و چهره اش تیره.
"به خانه؟ چه چیزی شما را از رفتن به خانه چیست؟ "
"خانه به شوهر من است."
«و شما انتظار می رود به من می گویند بله که" او به چشم مشکل خود را مطرح خود را به.
"چه چیز دیگری وجود دارد؟ من نمی توانم اینجا بمانم و به مردم دروغ
که برای من خوب بوده است. "
"اما این دلیل بسیار به همین دلیل من از شما درخواست می آمد دور!"
"و از بین بردن زندگی خود را، زمانی که آنها به من کمک کرد به معدن بازسازی؟
آرچر پیمود، به پای خود ایستاد و نگاه کردن خود را در ناامیدی غیر ملفوظ.
آن شده اند که آسان به می گویند: "بله، آمده است؛ آمده یک بار."
او می دانست که قدرت او را در دست خود قرار دهید اگر او موافقت می شود وجود ندارد
مشکل پس از آن در متقاعد کردن او و نه بازگشت به شوهرش است.
اما چیزی خاموش کلمه در لب های او.
مرتب کردن بر اساس صداقت پرشور او در آن غیر ممکن است که او باید سعی کنید به منظور جلب
او را به آن تله آشنا.
"اگر من به او آمده، او به خود گفت:" من باید به او اجازه رفتن
دوباره "، و بود که تصور نمی شود.
اما او را دیدم سایه ضربه شلاق بر روی گونه های خیس او را، و از حق منحرف شدند.
"پس از همه، دوباره را آغاز کرد،" ما در زندگی خود ما ادامه متن.
بدون استفاده از تلاش غیر ممکن وجود دارد.
تو خیلی در مورد بعضی چیز ها بی تعصب، به طوری که استفاده می شود، که به شما می گویند، به دنبال در
زن زشت سیما، که من نمی دانم چرا شما ترسم به چهره مورد ما، و واقعا آن را به عنوان آن را ببینید
- مگر اینکه شما فکر می کنید قربانی ارزش ساختن "است.
او ایستاد، لبهاش سفت تحت اخم سریع.
"آن که، پس - باید برود،" او گفت: طراحی ساعت کوچک خود را از آغوش او.
او رویگردان شدید، و او به دنبال و خود را با مچ دست گرفتار.
"خب، پس: برای من یک بار،" او گفت، سر خود را تبدیل به طور ناگهانی در فکر
از دست دادن او، و برای یک یا دو آنها در هر یک از دیگر تقریبا شبیه دشمنان نگاه کرد.
"وقتی" او اصرار داشت.
"فردا" او تردید است.
"روز بعد از". "عزیزترینم - او گفت:" دوباره.
او مچ دست او را رها کرده بود، اما برای یک لحظه آنها ادامه داد: برای نگه داشتن یکدیگر
چشم، و او را دیدم که صورت خود را، که بسیار کمرنگ شده بود، با عمیق آب گرفتگی شد
درخشندگی درونی.
ضربان قلب او با ترس: او احساس کردند که قبل از او هرگز عشق مشهود قابل رویت است.
"آه، من باید دیر - خداحافظ.
نه، نمی آیند هر دورتر از این، در حالی که گریه، راه رفتن عجله به دور پایین دراز مدت
اتاق، به عنوان اگر درخشندگی منعکس شده در چشمان او، او را وحشت زده کرده بود.
هنگامی که او به دم در رسید او برای یک لحظه به موج یک خداحافظی سریع تبدیل شده است.
آرچر به خانه به تنهایی راه می رفت.
تاریکی در حال سقوط بود وقتی که او اجازه دهید خود را به خانه اش، و در مورد او در نگاه
اشیاء آشنا را در سالن به عنوان اگر او آنها را از طرف دیگر مشاهده شده است
قبر.
اطاق نشیمن، خدمتکار، شنیدن گام خود را زد تا از پله ها به نور گاز در قسمت
فرود. "آیا خانم آرچر؟"
"نه، آقا، خانم آرچر در حمل و نقل بعد از ناهار رفت و آمده است نیست
بازگشت. "
او با احساس آرامش وارد کتابخانه شده و خود را پرت کردن خود را در
صندلی راحتی.
اطاق نشیمن، خدمتکار، آوردن لامپ دانشجویی و تکان دادن برخی از زغال سنگ را بر روی
آتش در حال مرگ.
وقتی او را ترک کرد، او ادامه داد: به حرکت، آرنج خود را بر روی زانوی خود نشسته، خود را
چانه خود را در دست در آغوش گرفت، چشم خود را بر روی قرمز رنده ثابت شده است.
او در آنجا بدون افکار آگاهانه نشسته، بدون احساس گذشت زمان، در
حیرت عمیق و جدی به نظر می رسید را به تعلیق زندگی به جای زنده آن.
"این چیزی بود که تا به حال، پس از آن این بود که تا به حال نگه داشته،" او تکرار به
خود را، تا اگر او در کلاچ از عذاب آویزان است.
او خیلی متفاوت بود که سرما فانی در وجود دارد شده بود، خواب بود
جذبه خود را. در باز شد و ممکن است هنوز وارد آمد
"من وحشتناک اواخر - شما نگران بودند، با تو بود؟" پرسید، تخمگذار دست خود را در
شانه خود را با یکی از نوازشی نادر او. سرش را بالا شگفت زده شده است.
دیر است؟ "
"پس از هفت. من باور دارم که شما در خواب بوده ام! "
او خندید، و رسم از سنجاق کلاه خود را کلاه مخملی خود را بر روی مبل پرتاب.
او نگاه paler از حد معمول است، اما درخشان با انیمیشن غیر عادی است.
"من رفتم برای دیدن بیبی، و فقط من که قرار بود دور الن از قدم زدن بود، پس از من
ماند و یک بحث طولانی با او بود.
این سن بود از آنجایی که ما می خواهم یک بحث واقعی بود ... "او را به صندلی معمول خود را کاهش یافته بود،
روبرو او، و در حال اجرا بود انگشتان خود را از طریق مو rumpled او.
او خیالی او انتظار می رود او را به صحبت می کنند.
"بحث واقعا خوب است،" او رفت، لبخند بر لب با آنچه به نظر می رسید به آرچر غیر طبیعی
vividness. "او عزیز بود - درست مثل الن قدیمی است.
من می ترسم من منصفانه نبوده است به او به تازگی.
من گاهی اوقات فکر - "آرچر ایستاد و در برابر خم
نمای بخاری، خارج از شعاع از لامپ.
"بله، شما فکر -" او تکرار او متوقف است.
"خب، شاید من او را مورد قضاوت قرار نمی نسبتا. او خیلی متفاوت است - حداقل در
سطح.
او طول می کشد تا چنین افرادی عجیب و غریب - او به نظر می رسد به مانند به خودش را آشکار.
گمان می کنم این زندگی او که جامعه به سرعت در اروپا منجر شده است، بدون شک ما به نظر می رسد
وحشتناک به او کسل کننده است.
اما من نمی خواهم به او قضاوت ناعادلانه. "با خودم فکر کردم دوباره، کمی با نفس
طول غیر عادی از سخنرانی خود، نشسته و با لب خود را کمی از هم جدا و عمیق
سرخ بر روی گونه اش.
آرچر، او در او نگاه کرد، از تب و تاب بودن که چهره او عجین شده بود یاد آوری شد
باغ ماموریت در سنت آگوستین.
او از تلاش های مبهم او در آگاه شد، همان رسیدن به سمت
چیزی فراتر از حد معمول از دید او.
او بدش می آید الن، "او فکر کردم،" و او در تلاش برای غلبه بر احساس و دریافت
من برای کمک به او را به آن فائق آید. "
فکر او را به نقل مکان کرد، و برای یک لحظه او را در نقطه شکستن سکوت بود
بین آنها و پرتاب خود را در رحمت خود.
او در "چرا خانواده گاهی رفت:" شما را درک نمی کنید. "
ناراحت؟ همه ما آنچه که ما را برای او می تواند در ابتدا؛
به نظر می رسید اما او هرگز به درک.
و در حال حاضر این ایده را از رفتن به خانم بیوفورت، قصد دارد در را بیبی
حمل و نقل! من می ترسم او کاملا بیگانه ون
گردد Luydens ... "
"آه،" آرچر با خنده بی تاب گفت. باز بین آنها بسته شده بود
دوباره. "این زمان به لباس است، ما وجود ندارد،
ما نه؟ "او پرسیده می شود، در حال حرکت از آتش.
او نیز افزایش یافت، اما در نزدیکی اتشدان درنگ.
همانطور که وی در گذشته او به او راه می رفت حرکت رو به جلو impulsively، به عنوان اینکه او را بازداشت خود
چشم دیدار کرد و او را دیدم که لیزا از همان شنا رنگ آبی به عنوان زمانی که او چپ بود
به درایو به شهر جرسی.
او اسلحه خود را در مورد گردن او را پرت و فشار گونه خود را به او.
"شما از من بوسید نه امروز، در یک نجوا گفت، و لرزیدن از شدت خود را در خود احساس
بازو دارد.