Tip:
Highlight text to annotate it
X
- فصل 27
در حال حاضر افسانه ای او را با قدرت فوق العاده با استعداد بود.
بله ، گفته شد ، طناب بسیاری از cunningly دفع شده وجود داشته ، و عجیب و غریب
تدبیر است که با تلاش بسیاری از مردان ، و هر اسلحه تبدیل بالا رفت پاره شدن
به آرامی از طریق بوته ، مانند خوک وحشی
ریشه راه خود را در زیر رست ، اما... و خردمندترین را تکان داد سر خود را.
چیزی مخفی در این همه ، بدون شک وجود دارد ، برای چه قدرت از طناب
و اسلحه مردان؟
روح سرکش در چیزهایی است که باید توسط charms قدرتمند غلبه و وجود دارد
ورد.
بنابراین سوره -- خانواده بسیار محترم از Patusan -- من تا به حال با آنها
آرام چت یکی شب.
با این حال ، سوره جادو حرفه ای بود ، که با حضور تمام sowings برنج و
reapings برای مایل به اطراف برای هدف subduing روح سرسخت از چیزهایی.
این شغل او به نظر می رسید فکر می کنم یکی از دشوار ترین ، و شاید روح
همه چیز سرسخت نسبت به روح از مردان بیشتر است.
همانطور که به قوم ساده از روستاهای دور افتاده ، به آنها اعتقاد داشت و گفت : (به عنوان طبیعی ترین
چیزی که در جهان) است که جیم اسلحه تا تپه در بازگشت خود را انجام داده بود -- دو
زمان.
این را جیم تمبر پای خود را در حالت تحریک و از روی تعجب فریاد زدن با exasperated
کمی خنده ، "چه می تواند شما را با گدا چنین احمقانه انجام دهید؟
آنها بنشیند نیمی از شب صحبت bally پوسیدگی ، و بیشتر از دروغ بیشتر
آنها به نظر می رسد آن را می خواهم. "شما می توانید از نفوذ نامحسوس او ردیابی
محیط اطراف در این تحریک.
این بخشی از اسارت خود را بود. حرارت از انکار خود را سرگرم کننده بود ،
و در من گفتم ، "همکار عزیزم ، شما فرض کنید من معتقدم که این است."
او نگاهی به من انداخت تقریبا مبهوت.
"خب ، نه! گمان می کنم ، "او گفت ، و پشت سر هم به
ترق و تروق کردن Homeric از خنده. "خب ، به هر حال اسلحه وجود دارد ، و رفت
خاموش همه با هم در طلوع آفتاب.
ستاره مشتری! شما باید را دیده اند ، تراشه پرواز ، "او
گریه کرد.
سمت خود Dain Waris ، گوش دادن با یک لبخند آرام پلک خود ، کاهش یافته و
حوصلگی پای خود را کمی.
به نظر می رسد که موفقیت در نصب اسلحه مردم جیم را داده بود و چنین احساس
اعتماد به نفس که او اقدام به ترک باتری تحت اتهام دو Bugis سالمندان
که برخی از جنگ در روز خود را را دیده بود ،
رفت و برای پیوستن به Waris Dain و حزب storming که در پنهان شدند
دارای دره تنگ کردن.
در ساعت کوچک ، آنها شروع به خزنده ، و هنگامی که دو سوم از راه بالا ، غیر روحانی در
چمن مرطوب در انتظار ظهور خورشید ، که سیگنال مورد موافقت قرار گرفت.
او به من با چه بی تاب anguishing احساسات او را تماشا سریع آمدن به خبرنگاران گفت :
سپیده دم ، چگونه با کار و بالا رفتن از حرارت داده می شود ، او احساس شبنم سرد سرد خود را
بسیار استخوان ، ترس او او
شروع به سرما لرزیدن و تکان دادن مثل یک برگ قبل از زمان پیش آمد.
"این کمترین نیم ساعته در زندگی من بود ، اعلام کرد."
به تدریج ایجاد مانع خاموش در آسمان بالای او آمد.
مردان همه پایین شیب پراکنده خیزان در میان سنگ تیره شد و
چکیدن بوته.
Dain Waris بود دروغ مسطح شده توسط طرف او. جیم گفت : "ما در هر نگاه ،
استراحت دست ملایم بر روی شانه دوست خود است.
"او در من به عنوان شاد به شما به عنوان لطفا لبخند زد ، و من جرأت لب های من هم بزنید نه به خاطر ترس من
که شکستن را به تناسب لرز. PON کلمه من ، درست است!
من در جریان بود با تعریق زمانی که ما در زمان پوشش -- بنابراین شما ممکن است تصور کنید... "
او اعلام کرد و من او را باور دارند ، که او تا به حال هیچ ترس از نتیجه.
او تنها اضطراب به عنوان توانایی خود را به سرکوب این shivers.
او در مورد نتیجه زحمت نیست. او موظف بود برای رسیدن به بالای آن تپه
و اقامت وجود دارد ، هر آنچه ممکن است اتفاق می افتد.
می تواند وجود ندارد که برای او. آنچه که این افراد به وی اعتماد کرده بودند به طور ضمنی است.
فقط او را! کلمه لخت او....
"من به یاد داشته باشید که چگونه ، در این نقطه ، او را با چشم خود را بر من ثابت متوقف شد.
او گفت : "تا آنجا که او می دانست ، آنها به مناسبت به آن پشیمانی هنوز به حال هرگز ،".
"هرگز.
او امیدوار بودند تا خداوند آنها را هرگز. ضمن -- شانس بدتر -- آنها را به رو بود
عادت گرفتن واژه ی او برای هر چیز و همه چیز.
من هیچ نظری ندارم!
چرا ، تنها روز دیگر احمق او در زندگی اش دیده می شود هرگز به حال آمد از برخی از
مایل روستای دور برای پیدا کردن او باید همسرش را طلاق.
واقعیت است.
کلمه موقر. مرتب کردن بر اساس چیزی که...
او به آن معتقد است. آیا من؟
چمباتمه در ایوان جویدن فوفل ، مهره ، sighing و تف همه جا
بیش از یک ساعت ، و به عنوان اوقات تلخ به عنوان مقاطعه کار کفن ودفن قبل از او با آن آمد
نقش برآب معمای.
این نوع از چیزی که است تا خنده دار به نظر می رسد نیست.
چه یک شخص برای گفتن بود -- همسر خوب -- بله. خوب همسر -- هر چند قدیمی است.
آغاز یک داستان طولانی سر در گم در مورد برخی از گلدان برنجی.
زندگی با هم برای پانزده سال -- بیست سال -- نمی تواند بگوید.
، زمان طولانی و بلند.
همسر. او کمی بیت -- نه زیاد -- فقط کمی ،
هنگامی که او جوان بود. برای به خاطر افتخار او -- به اگر.
ناگهان در سن او ، او می رود و سه گلدان برنجی به پسر خواهرش آشنایی
همسر ، و شروع به سوء استفاده از او را هر روز در صدای بلند.
دشمنان خود را jeered او ، چهره اش کاملا سیاه شده بود.
گلدان کاملا از دست داده است. Awfully تا در مورد آن را کاهش دهد.
نمی توان به درک عمق داستان می خواهم که به او گفتم به خانه برگردیم ، و قول داد که به آمد
در امتداد خودم و حل و فصل آن. این همه به خوبی به پوزخند ، اما آن
dashedest مزاحمت!
سفر روز از طریق جنگل ، یک روز دیگر از دست رفته در coaxing بسیاری از احمقانه
روستاییان به در حقوق از امور.
ساخت بزم خون اشام در چیزی وجود دارد.
هر ادم سفیه و احمق bally طرف با یک خانواده و یا دیگر انجام گرفت ، و نیمی از
روستای آماده برای نیم دیگر با هر چیزی را که دستی بود.
افتخار روشن!
بدون شوخی!... به جای مراجعه کننده به محصولات bally خود.
کردم او گلدان دوزخی البته -- و صلح و آرامش تمام دست.
هیچ مشکلی آن را حل و فصل شود.
البته که نه. می تواند مرگبارترین نزاع در حل و فصل
کشور را با crooking انگشت کوچک خود را. مشکل این بود که در حقیقت
هر چیزی.
مطمئن بود که به این روز که آیا او عادلانه به تمام احزاب شده بود نیست.
که به او نگران است. و بحث!
ستاره مشتری!
ظاهرا وجود ندارد هر گونه سر و یا دم به آن می شود.
به جای ایجاد مانع بیست و پا بالا هر روز طوفان.
خیلی!
بازی کودکان به آن شغل دیگر. آیا را تا زمانی یا.
خوب ، بله ، یک مجموعه ای خنده دار ، پس از کل احمق نگاه به اندازه کافی از آن وی
پدربزرگ.
اما از یکی دیگر از نقطه نظر آن هیچ شوخی بود.
کلام او تصمیم گرفت همه چیز را -- از زمان فوق العاده ای از علی کلانتر.
مسئولیت افتضاح است ، "او تکرار می شود.
"نه ، واقعا -- شوخی از هم جدا شده به حال سه زندگی به جای سه برنجی فاسد
گلدان آن را همان...." به این ترتیب به او نشان داده شده است اثر اخلاقی
پیروزی خود در جنگ است.
در حقیقت بسیار زیاد بود.
این او را از نزاع به صلح ، و از طریق مرگ به زندگی درونی منجر شده است
مردم ، اما دل تنگی از زمین را در زیر نور آفتاب گسترش حفظ آن
ظاهر مرموز ، از سکون سکولار.
صدای خود را صدای تازه جوان -- آن فوق العاده ای که چگونه تعداد کمی از نشانه های او پوشیدن
نشان داد -- به آرامی شناور ، و دور بر چهره از جنگل ها بدون تغییر مانند گذشت
صدای اسلحه های بزرگ در آن مرطوب سرد
صبح وقتی که او تا به حال هیچ نگرانی دیگر بر روی زمین اما کنترل مناسب از لرز
در بدن خود است.
با شیب اولین اشعه خورشید در امتداد این غیر منقول درخت در صدر نشست یک
تپه خود wreathed ، با گزارش های سنگین ، در ابرهای سفید از دود ، و دیگر
پشت سر هم به سر و صدای شگفت انگیز از yells ، جنگ
فریاد ، فریاد خشم ، تعجب ، بی میلی.
جیم و Dain Waris اولین به وضع دست خود را بر مخاطرات شد.
داستان مردمی است که جیم با لمس یک انگشت پایین پرتاب شده بود
دروازه. او ، البته ، اضطراب به انکار این
دستاورد.
کل حصار بندی -- او در توضیح به شما اصرار -- امری فقیر بود
(کلانتر علی اعتماد عمدتا به موقعیت غیر قابل دسترس) ، و به هر حال ،
چیزی که در حال حاضر به قطعه زدم بود و تنها با هم توسط یک معجزه آویزان است.
او شانه او را به آن مانند یک احمق کوچک و نا امیدانه رفت.
ستاره مشتری!
اگر آن را برای Dain Waris شده بود ، ابله دار شدن مشخص شده خالکوبی خانه بدوش که دوخته
او را با نیزه خود را به امتناع از چوب مانند یکی از سوسک استین.
مرد سوم در آن به نظر می رسد ، Itam ، Tamb '، بنده خود جیم شده بود.
این مالایی از شمال ، یک غریبه که سرگردان را به Patusan حال بود ، و به حال شده است
به زور توسط Allang راجه به عنوان paddler از یکی از قایق های دولتی ، بازداشت شد.
او در اولین فرصت یک پیچ از آن ساخته شده بود و پیدا کردن یک مخاطره آمیز
پناه (اما بسیار کمی به غذا خوردن) در میان مهاجران Bugis ، خود را به وصل کرده
فرد جیم.
رنگ چهره او بسیار تاریک بود ، آپارتمان چهره اش ، چشم های او برجسته و تزریق با
صفرا می شود.
اما چیزی بیش از حد ، تقریبا متعصب وجود دارد ، در خود گذشتگی خود به خود به نام "سفید
پروردگار "او جدا از جیم مثل عبوس بود
سایه.
در موارد دولتی او را روی پاشنه کارشناسی ارشد خود را آج ، یک دست بر روی هفت او
kriss ، نگه داشتن مردم عادی در فاصله را با نگاههای brooding سبع او.
جیم او را پیشوا تاسیس خود ساخته شده بود ، و تمام Patusan احترام
و او را به عنوان یک فرد نفوذ بسیار courted.
در گرفتن از حصار بندی او خود را تا حد زیادی متمایز کرده بود
سبعیت روشمند مبارزه با او.
حزب storming تا سریع -- جیم گفت : -- آمده بود که صرف نظر از وحشت
پادگان ، "گرم پنج دقیقه دست به دست در داخل آن حصار بندی وجود داشت ، تا
برخی از الاغ bally آتش به پناهگاه
boughs و علف خشک ، و همه ما تا به حال برای پاک کردن آن از برای زندگی عزیز. "
تار و مار ، به نظر می رسد ، کامل شده بود.
Doramin ، انتظار immovably در صندلی خود را بر روی تپه ، با دود تفنگ
گسترش به آرامی بالای سر بزرگ خود را ، دریافت اخبار با یک خر خر کردن عمیق است.
وقتی که پسرش را سالم و پیشرو در پیگیری ، او ، بدون دیگر
صدا ، ساخته شده تلاش توانا به افزایش و ملازمان خود را برای کمک به او بی تامل ، و برگزار شد ،
تا reverently ، او با بزرگ حوصلگی
منزلت را کمی از سایه ، جایی که او خود را گذاشته به خواب ، به طور کامل تحت پوشش قرار
با قطعه ای از ورق سفید. در Patusan هیجان شدید بود.
جیم به من گفت که از تپه ، پشت خود را در حصار بندی با embers آن ، سیاه
خاکستر و نیمه مصرف اجساد ، او می تواند زمان پس از زمان را ببینید باز کردن فضاهای بین
خانه های بر روی هر دو طرف جریان را پر کنید
ناگهان با عجله seething از مردم و خالی در یک لحظه.
گوش او گرفتار feebly از زیر DIN فوق العاده ای gongs و درام وحشی
فریاد جمعیت ، او را در انفجار از خروش ضعف رسیده است.
بسیاری از streamers فلوتر تا کمی سفید ، قرمز ، پرندگان زرد در میان ساخته شده
پشته های قهوه ای از پشت بام. "شما باید از آن لذت می برد ،" من زمزمه ،
احساس هم بزنید از احساسات دلسوز.
"... آن بسیار زیاد! بسیار زیاد! "او گریه با صدای بلند ، flinging اسلحه خود را
باز کردن.
جنبش ناگهانی مرا مبهوت به عنوان اینکه من او را لخت دیده بود و اسرار سینه او
به آفتاب ، به جنگل brooding ، به دریای پولادین.
در زیر ما شهر در منحنی آسان بر بانک ها از یک جریان است که جریان reposed
به نظر می رسید به خواب. "عظیم" او برای سومین بار تکرار ،
آهسته سخن می گفت ، برای خودش به تنهایی.
'عظیم!
بدون شک آن بسیار زیاد بود ، مهر و موم از موفقیت را بر سخنان خود ، فتح
زمین برای کف پای خود ، اعتماد کور از مردان ، این باور را در خود
ربوده از آتش ، تنهایی دستاوردهای خود.
این همه ، همانطور که من به شما هشدار داده می شود در روایت به مراتب بیشتر است.
من می توانم با کلمات صرف را به شما انتقال تصور از مجموع خود و مطلق
انزوا.
من می دانم ، البته ، او در هر حس تنهایی در نوع خود بود ، اما
ناپیدا کیفیت از طبیعت خود او را در تماس نزدیک با خود آورده بود
محیط اطراف است که این انزوا ، تنها اثر قدرت او به نظر می رسید.
تنهایی او به قد او اضافه شده است.
هیچ چیز در درون دید به او مقایسه با وجود دارد ، به عنوان اینکه او یکی شده بود
آن مرد استثنایی که می تواند تنها با عظمت از شهرت خود را اندازه گیری ؛
و شهرت او ، به یاد داشته باشید ، چیزی که در اطراف بزرگترین سفر بسیاری از روز بود.
شما را به دست و پا زدن ، قطب ، داشته باشند و یا در مسیر یک راه طولانی خسته از طریق جنگل قبل از
شما فراتر از رسیدن به صدای خود را به تصویب رساند.
صدای آن بود ، trumpeting الهه بی اعتبار مایه رسوایی نیست همه ما می دانیم -- نه
آشکار -- بی باک نیست.
این تن خود را از سکون و اندوه به زمین و بدون گذشته انجام گرفت ، که در آن خود
کلمه حقیقت یکی از گذشت هر یک روز بود.
مشترک چیزی از ماهیت آن سکوت که از طریق آن شما همراه
به عمق ناشناخته ، به طور مداوم در کنار شما شنیده می شود ، نافذ ، گسترده --
آمیخته با تعجب و رمز و راز بر لب مردان زمزمه.
فصل 28
شکست علی کلانتر کشور بدون ساخت یکی دیگر از موضع فرار کرد ، و هنگامی که
بدبختی اهالی روستا شکار شروع به خزیدن از جنگل را برای پوسیدن آنها
خانه ، جیم که در مشورت با Dain Waris ، منصوب headmen بود.
بنابراین او حاکم مجازی از زمین تبدیل شد.
همانطور که به قدیمی Tunku Allang ، ترس او در ابتدا هیچ مرزهای شناخته شده بود.
گفته شده است که در هوش از موفق تپه او پرت storming
خود ، رو به پایین ، در طبقه بامبو از سالن او مخاطبان ، و حرکت برای ذخیره کردن
تمام شب و تمام روز ، uttering
صداهای خفه از چنین ماهیت هولناک است که هیچ مردی جرات نزدیک شدن سجده خود
تشکیل نزدیکتر نسبت به طول نیزه.
در حال حاضر او می تواند خود ignominiously از Patusan رانده شده ، سرگردان
رها شده ، قالب بندی نشده این مطلب هستید ، بدون تریاک ، بدون زنان خود را ، بدون پیروان ، یک بازی منصفانه
برای اولین وارد را به قتل برسانند.
بعد از کلانتر علی نوبه خود خواهد آمد ، و که می تواند مقاومت در برابر حمله به رهبری چنین
شیطان؟
و در واقع او زندگی خود را بدهکار و اقتدار از جمله او هنوز هم در آن زمان دارای
سفر من به ایده جیم عادلانه بود به تنهایی.
Bugis به شدت مضطرب شده بود ، به پرداخت کردن نمره های قدیمی و قدیمی پوست کلفت
Doramin گرامی امید هنوز شاهد حاکم پسرش از Patusan.
او در یکی از مصاحبه های ما به عمد به من امکان گرفتن یک نگاه اجمالی از
این جاه طلبی را مخفی. هیچ کس نمی تواند بهانه ای ظریف در راه خود را نسبت به
از روی احتیاط محترمانه از روش خود.
او خود -- او با اعلام آغاز شد -- قدرت خود را در روز جوان خود استفاده کرده بودند ، اما در حال حاضر او
پیر و خسته رشد کرده بود....
با تحمیل خود فله و چشم کمی مغرور darting با هوش ، کنجکاو
نگاهها ، وی یادآور شد بسیار فیل حیله گری و ظهور کند و
پاییز سینه وسیع خود رفت و قدرتمند و منظم ، مانند باد کردگی زمین از دریا آرام است.
او بیش از حد ، او به عنوان اعتراض ، اعتماد به نفس بیکران در حکمت Tuan جیم.
اگر او تنها می تواند بدست آوردن وعده!
یک کلمه کافی خواهد بود!... سکوت تنفس او ، rumblings کم از صدای او ،
به یاد می آورد آخرین تلاش از رعد و برق صرف شده است.
من سعی کردم برای قرار دادن این موضوع به کنار.
این سخت بود ، برای تواند وجود داشته باشد شکی نیست که جیم تا به حال قدرت ، در جدید خود را
حوزه وجود دارد به نظر نمی رسد باید هر چیزی است که خود را به نگه دارید و یا به این.
اما این ، تکرار می کنم ، هیچ چیز در مقایسه با این تصور که رخ داده بود
به من ، در حالی که من با توجه نشان دادن گوش ، که او به نظر می رسید آمده اند
نزدیکی در تسلط بر سرنوشت خود است.
Doramin نگران آینده کشور بود ، و من به نوبه خود ، شگفت زده شدم
را به استدلال است.
زمین باقی می ماند که در آن خدا آن را قرار داده بود ، اما مردان سفید پوست -- او گفت : -- آنها به ما و در می آیند
کمی در حالی که آنها بروید. برود.
کسانی که آنها را پشت سر بگذارید نمی دانم وقتی برای بازگشت آنها نگاه کنید.
آنها به سرزمین خود را به مردم خود ، و به همین ترتیب این مرد سفید پوست بیش از حد.... من نمی
چیزی است که مرا وادار به خودم در این مرحله مرتکب شدید "نه ، نه."
وسعت کل این بی خردی آشکار شد زمانی که Doramin ، چرخش کامل
بر من چهره اش را ، که بیان و ثابت در چین های عمیق ناهموار ، تغییر ناپذیر باقی ماند ،
مانند ماسک قهوه ای بزرگ ، گفت که این
خبر خوب این در واقع ، تاملی ، و پس از آن می خواستم بدانم چرا.
'کمی ، ساحره مادرانه او را از یک زن نشسته در طرف دیگر من ، با سر او را پوشش داده و
پاهای خود را جمع ، نگاه را از طریق حفره بزرگ شاتر.
من فقط می تواند قفل ضلالت از مو خاکستری ، استخوان بالای گونه ، جزئی را ببینید
masticating حرکت از چانه تیز.
بدون از بین بردن چشم او را از چشم انداز گسترده ای از جنگل های کششی تا آنجا که به
تپه ، او به من در صدای دلسوزی نسبت به همین دلیل بود که او خیلی جوان بود سرگردان پرسید :
از خانه اش ، در آینده تا کنون ، از طریق بسیاری از خطرات تا؟
اگر او هیچ خانوار وجود دارد ، هیچ kinsmen در کشور خود را؟
اگر او بدون مادر ، که همیشه چهره او را به یاد داشته باش...
"من برای این به طور کامل آماده نشده بود. من تنها می تواند غرغر کردن و تکان دادن سر من
مبهم.
پس از آن من کاملا آگاه من قطع رقم بسیار فقیر تلاش برای خودم رها کردن
از این مشکل است. از آن لحظه ، با این حال ، ناخدا قدیمی
کم حرف شد.
او بسیار خشنود است ، من از ترس ، و بدیهی است من به او داده بود و غذا برای اندیشه است.
به طور عجیبی ، در شب آن روز (که در Patusan تاریخ و زمان آخرین من بود) من
یک بار دیگر با این سؤال مواجه شد و با همین دلیل دندان شکن
سرنوشت جیم.
و این مرا به داستان عشق خود را به ارمغان می آورد.
گمان می کنم شما فکر می کنم آن است که یک داستان است که شما می توانید برای خودتان تصور.
ما شنیده اند که داستان های بسیاری از جمله ، و اکثر ما باور ندارند که آنها را به
داستان عشق در تمام.
برای بیشتر ما بر آنها به عنوان داستان از فرصتها نگاه : قسمت از
شور در بهترین حالت ، یا شاید تنها از جوانان و وسوسه ، به فراموشی در محکوم
در پایان ، حتی اگر آنها را از طریق واقعیت از حساسیت و تاسف عبور.
این دیدگاه عمدتا راست است ، و شاید در این مورد بیش از حد.... با این وجود من نمی دانم.
برای گفتن این خبر به هیچ وجه آسان آنطور که باید باشد -- عادی
نقطه نظر مناسب.
ظاهرا این یک داستان بسیار بسیار شبیه به دیگران است : برای من ، با این حال ، قابل مشاهده است وجود دارد
در پس زمینه خود را رقم سودایی زن ، سایه از عقل بی رحمانه
دفن شده در گور تنهایی ، به دنبال در wistfully ، بی اراده ، با لب ها مهر و موم شده است.
گور خود را ، که من بر آن در طول قدم زدن صبح زود آمد ، بلکه
تپه بی ریخت قهوه ای ، با مرز منبت کاری شسته و رفته از توده های سفید از مرجان در پایه ،
و در درون حصار مدور ساخته شده از نهال تقسیم ، محصور شده با پوست در سمت چپ است.
حلقه گل از برگ و گل سر از پست های بلند و باریک بافته می شد -- و
گل تازه شد.
بنابراین ، آیا سایه از تخیل من است یا نه ، من می توانم در تمام وقایع
اشاره واقعیت مهمی از قبر unforgotten است.
هنگامی که شما بگویم علاوه بر این که جیم با دست های خود را در حصار روستایی کار کرده بود ،
شما به طور مستقیم ، درک تفاوت ، از طرف فردی از داستان است.
در نامزدی خود را از حافظه و محبت متعلق به یک انسان دیگر وجود دارد
مشخصه چیزی از جدیت خود.
او تا به حال وجدان ، و آن وجدان رمانتیک بود.
در تمام طول زندگی خود ، همسر کورنلیوس ناگفتنی نداشت
همدم ، محرم ، و دوست دخترش.
پس از -- چگونه آن زن فقیر آمده بود به ازدواج با کمی مالاکا پرتغالی افتضاح
جدایی از پدر دختر او را -- و چگونه است که تفکیک آورده شده است در مورد ،
چه آن اعدام است ، که گاهی اوقات می تواند
مهربان ، و یا با فشار بی رحم از کنوانسیون ها ، رمز و راز به من است.
از کمی که استین (که بسیاری از داستان تا را می دانست) به حال اجازه دهید افت شنوایی من ،
من معتقدم که او هیچ زن عادی بود.
پدر خود را سفید شده بود ، یک مقام بالا ، یکی از درخشان وقف
مردانی که کسل کننده به اندازه کافی برای پرستار با موفقیت همراه نیست ، و که مشاغل اغلب در نهایت
در زیر ابر است.
گمان می کنم او نیز باید فاقد کندی صرفه جویی در -- و زندگی حرفه ای اش به پایان رسید در
Patusan.
سرنوشت ما... مشترک برای انسان است که در آن -- منظورم این است یک مرد واقعی حساس -- که نمی کند
به یاد داشته باشید مبهم داشتن در پری در اختیار داشتن برخی از یک یا ترک
چیزی با ارزش تر از زندگی است؟... ما
سرنوشت مشترک fastens بر زنان مبتلا به بی رحمی و شقاوت عجیب و غریب است.
مانند یک استاد مجازات نیست ، اما ضربه عذاب طولانی ، تا اگر به
خشنود و راضی کردن مخفی ، علی رغم استمالت ناپذیر.
یکی که فکر می کنم که منصوب حکومت بر روی زمین ، آن را به انتقام خود را بر به دنبال
موجودات آمده است که نزدیک ترین به افزایش بالای trammels از احتیاط زمینی ، برای آن است
تنها زنانی که مدیریت برای قرار دادن در زمان های به
عشق خود را تنها عنصر قابل لمس به اندازه کافی برای دادن یک وحشت -- اضافی زمینی
لمس کند.
از خودم میپرسم من با تعجب -- جهان چگونه می تواند به دنبال آنها -- چه از آن است که شکل و
ماده ای که می دانیم ، هوایی که تنفس می کنیم!
گاهی اوقات به من علاقه داشتن به آن باید منطقه sublimities بی دلیل seething با
هیجان روح پرماجرا خود را ، روشن شده توسط جلال تمام خطرات احتمالی
و renunciations.
با این حال ، من شک دارم که تعداد کمی از زنان در جهان وجود دارد ، هر چند البته من آگاه هستم
گروه بسیاری از انسان و برابری زن و مرد -- در نقطه ای از اعداد ،
که.
اما من مطمئن هستم به همان اندازه از یک زن که مادر شد به عنوان دختر به نظر می رسید.
من نمی توانم کمک به تصویر کشیدن به خودم این دو ، در ابتدا زن جوان و
کودک ، پس از آن پیر زن و دختر جوان ، همانندی افتضاح و سریع
گذشت زمان ، مانع از جنگل ،
تنهایی و آشفتگی این دو زندگی تنهایی و دور ، و هر کلمه ای صحبت بین
آنها را با معنای غمگین نفوذ.
باید اطمینان شده است ، در واقع نه چندان زیاد است ، گمان می کنم ، تا درونی
احساسات -- تاسف -- ترس -- هشدار ، بدون شک : هشدار که جوان نمی
به طور کامل تا بزرگان مرده بود درک -- و جیم آمد همراه.
سپس من مطمئن هستم او را درک بسیار -- و نه همه چیز -- ترس بیشتر ، به نظر می رسد.
جیم او را توسط یک کلمه که به معنی گرانبها نامیده می شود ، در این معنا یک جواهر گرانبها --
جواهر. زیبا است ، نه؟
اما او قادر به هر چیزی است.
او برابر به دارایی های خود ، به عنوان او -- بعد از همه -- باید برابر به او
بدبختی.
جواهر از او به نام او و او از این که او ممکن است گفته اند که می گویند "جین" آیا شما نمی
می دانم -- با تاهل ، راحت ، اثر صلح آمیز.
من نام برای اولین بار ده دقیقه بعد از من خود را در فرود به حال شنیده
حیاط ، در زمانی که پس از نزدیک به تکان دادن بازوی من ، او darted مراحل و شروع به
را به شادی ، اختلال جوان در درب زیر پیش امدگی لبه بام سنگین.
"جواهر! O جواهر!
سریع!
دوست Here'sa آمده ،"... و ناگهان مشابه من در ایوان کم نور ، او
mumbled صادقانه ، "شما می دانید -- این -- هیچ مزخرف سر در گم در مورد آن -- can't بگویید
شما چقدر به او مدیون -- و غیره -- شما را در درک -- I -- دقیقا مانند زمانیکه تحت... "
هول هولکی او ، زمزمه اضطراب کوتاه توسط flitting یک فرم سفید قطع شد
در درون خانه ، علامت تعجب ضعف ، و به چهره کودک مانند اما پر انرژی کمی با
ویژگی های ظریف و عمیق ، توجه
نگاه از دل تنگی داخلی peeped ، مانند یک پرنده از زنگ تفریح یک لانه.
من با نام ، البته ، شگفت زده شدم ، اما آن شد تا بعد که من آن را در ارتباط
با شایعه شگفت آور است که من در سفر من ملاقات کرده بود ، در یک محل کوچک در
ساحل در حدود 230 مایل در جنوب رودخانه Patusan.
گاری روپوش دار استین ، که در آن عبور من من تا به حال ، در آن وجود دارد قرار دهید ، برای جمع آوری برخی از
تولید ، و ، رفتن در ساحل ، من را به تعجب بزرگ من در بر داشت که همان محل رنجور
می تواند به رخ کشیدن یک معاون طبقه سوم
دستیار مقیم ، بزرگ ، چربی ، چرب ، عضو چشمک زن از تبار مخلوط شده ، با
روشن کردن ، لب براق.
که من پیدا کردم به دروغ او را در بازگشت خود را در صندلی نیشکر ، odiously گشوده تمدید ، با
برگ سبز بزرگ نوعی بر بالای خود را از سر بخار ، و دیگری در دست او
که او lazily به عنوان یک فن استفاده می شود... رفتن به Patusan؟
اوه بله. شرکت بازرگانی استین.
او می دانست.
اجازه؟ کسب و کار او.
پس از آن بود بد نیست وجود دارد در حال حاضر ، او اظهار داشت تسامح ، و او در drawling رفت ،
نوعی از خانه بدوش سفید در آنجا کردم وجود دارد ، می شنوم.... EH؟
آنچه شما می گویند؟
دوست از شماست؟ پس... پس از آن بود یکی از بود وجود دارد
این verdammte ها -- چه بود او به؟ راه خود را در حقه باز در بر داشت.
EH؟
من تا به حال نشده است مطمئن شوید. Patusan -- برش گلو وجود دارد -- بدون
کسب و کار ماست. "او خود را قطع کرد به ناله.
"Phoo!
قادر متعال! گرما!
گرما! خب ، پس ، ممکن است چیزی وجود دارد که در
داستان بیش از حد ، بعد از همه ، و... »
او یکی از او چشم شیشه ای حیوان صفت (پلک رفت و در لرزش) را بسته در حالی که او leered
من atrociously با دیگر است.
: "در اینجا نگاه کنید ، می گوید که او به طرز مرموزی" اگر -- آیا شما را در درک -- اگر او واقعا نگه دارید
چیزی نسبتا خوب -- هیچ کدام از بیت های خود را از شیشه سبز -- درک -- من
مقام دولتی -- به شما بگویم حقه بازی... EH؟
چیست؟
دوستان از شما؟"... وی ادامه داد میتواند کم لطفی به آرامی در صندلی... "پس از شما گفته اید که
فقط آن را ، و من خوشحالم که شما تذکر می دهد.
گمان می کنم شما هم می خواهم به چیزی خارج از آن؟
آیا قطع نیست. شما فقط به او داستان را شنیده ام ، اما
به دولت من هیچ گزارش را ساخته اند.
هنوز رتبهدهی نشده است. می بینید؟
چرا گزارش؟ EH؟
به او بگو بیاید و به من اگر به آنها اجازه دهید خارج از کشور زنده او.
او بهتر نگاه کردن برای خود. EH؟
قول می دهم به درخواست ندارد سوالات.
آرام -- شما را در درک؟ شما نیز -- شما باید چیزی از من دریافت کنید.
کمیسیون کوچک برای مشکل. آیا قطع نیست.
من یک مقام دولتی ، و هیچ گزارش.
که کسب و کار است. می فهمید؟
من می دانم برخی از مردم خوب است که هر چیزی ارزش داشتن را خرید ، و می تواند به او بدهد
پول بیش از رذل تا کنون در زندگی خود دیدم.
مرتب کردن بر اساس خود را من می دانم. "
او به من ثابت صبورانه با هر دو چشم باز او ، در حالی که من بیش از او ایستاده بود کاملا
شگفت زده ، و درخواست از خودم که آیا او دیوانه یا مست بود.
او perspired ، puffed ، ناله feebly و خاراندن خود را با وحشتناک چنین
خونسردی که من می توانم دید به اندازه کافی طولانی در برای پیدا کردن خرس نیست.
روز بعد ، صحبت کردن معمولی با مردم از دادگاه بومی کمی از محل ، من
کشف کرد که داستان سفر به آرامی پایین ساحل در مورد مرموز
مرد سفید در Patusan که حال کردم ، نگه
GEM فوق العاده -- یعنی ، زمرد از ابعاد وسیع ، و در مجموع چیز بی ارزش.
زمرد به نظر می رسد به درخواست تجدید نظر نسبت به هر قیمتی دیگر به تخیل شرقی
سنگ.
مرد سفید آن ، به من گفته شد که تا حدی به اعمال شگفت انگیز او به دست آمده بود
قدرت و تا حدی توسط حیله گری ، از حاکم یک کشور دور ، از چه رو او
فورا فرار کرد ، ورود به Patusan در
بیشترین زجر ، اما ترساندن مردم توسط درنده خویی شدید خود را ، که هیچ چیز
به نظر می رسید قادر به زانو در آوردن.
بسیاری از خبرچینان من بر این عقیده بودند که سنگ احتمالا تیره بخت بود ، -- مانند
سنگ معروف سلطان Succadana ، که در زمان حال
جنگ و فجایع بی حد و حصر بر آن کشور به ارمغان آورد.
شاید این همان سنگ بود -- نمی توان گفت.
در واقع داستان از یک گوهر افسانه ای بزرگ است که به عنوان قدیمی به عنوان ورود
اولین مردان سفید پوست در مجمعالجزایر و اعتقاد به آن است تا مداوم است که کمتر
از چهل سال پیش وجود داشته است
رسمی هلندی پرس و جو را به حقیقت از آن.
چنین گوهر -- توسط همکار قدیمی از آنها شنیده ام بیشتر از این بود به من توضیح داده
شگفت انگیز جیم اسطوره -- مرتب سازی بر اساس کتابت به راجه کمی رنجور از محل ؛ -- مانند
او گفت ، جواهر ، cocking فقیر نابینا او
چشم من (او در کف کابین نشسته بود از احترام) ، بهتر است با حفظ
که در مورد فرد از یک زن پنهان شده است.
با این حال ، هر زنی که انجام شده است.
او باید جوان باشد -- او آهی کشید عمیقا -- و نامحسوس به seductions عشق.
او سرش را تکان داد sceptically. اما چنین یک زن به نظر می رسید در واقع در
وجود.
او از یک دختر قد بلند ، که مرد سفید با احترام زیادی تحت درمان قرار شده بود گفته و
مراقبت ، و که از خانه بدون مراقبت چهارم هرگز رفت.
مردم گفتند مرد سفید می تواند تقریبا هر روز با او دیده می شود ، آنها راه می رفت سمت
، آشکارا در کنار او نگه داشتن بازوی او را زیر خود را -- فشرده را به سمت خود -- در نتیجه -- در اکثر
فوق العاده راه است.
این ممکن است یک دروغ به او واگذار ، آن را در واقع یک چیز عجیب و غریب برای هر یک به
انجام دهید : از سوی دیگر ، می تواند وجود داشته باشد بدون شک او گوهر مرد سفید عینک
پنهان بر اغوش حمل کردن او را.