Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل سوم
در حالی که پیشرو راه به طبقه بالا می روند ، او توصیه کرد که من باید شمع پنهان ،
و سر و صدا را ندارد ، برای کارشناسی ارشد خود را به حال تصور فرد در مورد اتاق او را قرار داده
من در و تسلیم هر کسی هیچ گاه اجازه نمی وجود دارد میل و علاقه.
از او پرسیدم دلیل.
او نمی دانستند ، او پاسخ داد : او تنها زندگی می کردند وجود دارد یک یا دو سال ، و آنها
اتفاقات عجیب و غریب بسیاری در او نمی تواند شروع به کنجکاوی است.
بیش از حد کنجکاو stupefied به خودم ، من محکم درب من و دور نگاه
کل مبلمان شامل صندلی ، لباس ، مطبوعات ، و یک مورد بلوط بزرگ ، با
مربع در نزدیکی بالای پنجره مربی شبیه را کاهش دهد.
پس از نزدیک شدن این ساختار ، نگاه کردم در داخل ، و درک آن را به صورت مفرد
مرتب کردن بر اساس نیمکت کهنه پرست ، بسیار به راحتی طراحی شده برای رفع نیاز کردن
ضرورت برای هر عضو از خانواده داشتن یک اتاق را به خود است.
در واقع ، آن را تشکیل گنجه کمی و لبه یک پنجره ، آن محصور ،
به عنوان یک میز است.
من داخل است و فقدان طرف paneled ، با نور من رو کشیده ، آنها را با هم دوباره ، و
در برابر که هوشیاری Heathcliff ، و هر کس دیگر احساس امنیت.
طاقچه ، جایی که من شمع من قرار داده ، تا به حال چند کتاب mildewed تا در یک گوشه انباشت اشیاء بدست آمده ؛
و آن را با نوشتن در رنگ خش پوشیده شده بود.
این نوشتن ، با این حال ، چیزی جز یک نام مکرر در تمام انواع کاراکتر ،
بزرگ و کوچک -- کاترین Earnshaw ، اینجا و آنجا متنوع به کاترین Heathcliff ،
و سپس دوباره به کاترین لینتون.
در بیحالی بی روح من سر من خم شدن در برابر پنجره و ادامه داد : املا
بیش از کاترین Earnshaw -- Heathcliff -- لینتون ، تا چشمان من بسته ، اما آنها تا به حال
پنج دقیقه استراحت نیست که تابش خیره کننده
نامه سفید آغاز شده از تاریکی ، به عنوان واضح به عنوان اشباح -- هوا swarmed با
Catherines و خودم محرک به برطرف کردن نام مزاحم ، من کشف شمع من
فتیله خمیده در یکی از عتیقه فروشی
جلد ، و perfuming محل با بوی پوست سرخ شده گوساله.
من آن را snuffed خاموش ، و ، بسیار بد در سهولت تحت تاثیر سرد و طولانی
تهوع ، شنبه و گسترش باز تومه زخمی روی زانوی من است.
این عهد بود ، در نوع بدون چربی ، و بوی بد شبیه بوی dreadfully بوی ناگرفته : پرواز برگ با مته سوراخ
کتیبه -- 'CatherineEarnshaw ، کتاب او ، و تاریخی که برخی از ربع قرن
بازگشت.
من آن را بسته ، و در زمان دیگری را و دیگری ، تا من همه را مورد بررسی قرار کرده بود.
کتابخانه کاترین را انتخاب کنید ، و دولت خود را از سالخوردگی ثابت آن را به
به ندرت یک سوره : به خوبی استفاده می شود ، اما نه در مجموع برای یک هدف مشروع است
به حال فرار ، تفسیر قلم و جوهر -- در
حداقل ظاهر یک -- پوشش هر لقمه خالی که چاپگر سمت چپ بود.
برخی از احکام جدا شده بودند و بخش های دیگر به شکل یک دفتر خاطرات روزانه به طور منظم در زمان ، scrawled
در دست تشکیل نشده ، و کودکانه است.
در بالای یک صفحه اضافی (کاملا گنج ، احتمالا ، هنگامی که برای اولین بار در روشن)
من تا حد زیادی سرگرم بود به ناگهان عالی کاریکاتوری از دوست من یوسف -- rudely ،
هنوز با قدرت ترسیم شده است.
منافع فوری در درون من برای کاترین ناشناخته مشتعل شده است ، و من شروع به
فورا به کشف او پژمرده هیروگلیف را اختراع کردند.
یکشنبه افتضاح است ، شروع پاراگراف زیر است.
ای کاش پدرم بود دوباره.
Hindley جایگزین نفرت انگیز است -- رفتار خود را به Heathcliff شرارت بی پایان -- H. و
من در حال رفتن به شورشی -- ما در زمان قدم دخولی ما در این شب است.
تمام روز جاری شدن سیل شده بود همراه با بارش باران ، ما نمی تواند رفتن به کلیسا ، بنابراین جوزف باید
نیازهای دریافت جماعت در برج دیده بانی ، و ، در حالی که Hindley و همسرش basked
طبقه پایین قبل از آتش سوزی راحت -- انجام
هیچ چیز به جز خواندن Bibles آنها ، من برای آن پاسخ -- Heathcliff ، خودم ، و
ploughboy ناراضی را به ما دعا کتاب ، و کوه فرمان عبارتند از : ما در محدوده زمانی معین
در یک ردیف ، در یک کیسه ذرت ، اعتراضگر و
لرز ، و امیدوار است که جوزف بیش از حد که از سرما لرزیدن ، به طوری که او ممکن است به ما بدهد
وعظ کردن کوتاه به خاطر خودش. ایده بیهوده!
این سرویس دقیقا سه ساعت به طول انجامید و در عین حال برادر من بود رو در روی تعجب فریاد زدن ،
وقتی که او را دیدم ما نزولی ، "چه ، در حال حاضر انجام می شود؟"
در شب یکشنبه ، ما استفاده می شود مجاز به بازی ، اگر ما سر و صدای زیادی را ندارد ، در حال حاضر
ترتر خندیدن صرف کافی است تا ما را به گوشه ارسال.
"را فراموش کرده اید شما باید در اینجا یک استاد می گوید :" مستبد است.
"من اول که من قرار می دهد را از خلق و خوی تخریب!
من بر هوشیاری کامل و سکوت اصرار می ورزند.
اوه ، پسر! این بود که شما؟ فرانسیس دارلینگ ، کشیدن موهای او را به عنوان شما را به
توسط : من شنیده ام انگشتان خود ضربه محکم و ناگهانی او را ".
فرانسیس کشیده موهای او صمیمانه ، و سپس و نشسته خودش را در همسرش
زانو ، و آنها وجود دارد مانند دو بچه بودند ، بوسیدن و صحبت مزخرف شده توسط ساعت --
پر حرفی کردن احمقانه است که ما باید شرمسار.
ما خودمان را به عنوان بطور دنج قرار گرفتن به عنوان ابزاری مجاز در قوس از میز کشودار واینه دار ساخته شده است.
من فقط محکم بود که pinafores ما با هم ، و آویزان آنها را برای پرده ، زمانی که در
جوزف می آید ، در ماموریت از اصطبل.
او پایین کاردست من ، جعبه گوش من و croaks اشک :
"T' maister nobbut فقط به خاک سپرده شده است ، و سبت o'ered نیست ، T und T 'صدا O' '
انجیل هنوز من جای yer ، و نامه darr laiking!
شرم بر نویسنده! نشستن نویسنده ، childer بد! خوب eneugh کتاب وجود دارد اگر ye'll به عنوان خوانده شده
'EM : نشستن نویسنده و فکر می کنم O' sowls yer "
گفت و این ، او مجبور ما تا به مربع موقعیت ما است که ما ممکن است از دریافت
آتش دور کردن کسل کننده اشعه را به ما متن را از چوب که بر ما رانش نشان می دهد.
من می تواند اشتغال را تحمل کنم.
حجم دودی رنگ من scroop گرفت ، و آن را به سگ لانه سگ زیستن پرتاب ، از تعهد من
متنفر کتاب خوب است. Heathcliff لگد خود را به همان محل است.
سپس داد و بیداد!
'" Maister Hindley! "فریاد زد : قاضی عسکر. "Maister ، coom اینطرفی!
پشت خاموش 'امین خانم کتی riven نجات کلاه توریم' O '، Heathcliff سازمان ملل متحد' pawsed او
مناسب را به راه Brooad اولین قسمت T 'O' 'T' به تخریب! '
این flaysome منصفانه است که نویسنده اجازه دهید 'EM در این راه رفتن است.
Ech! TH owd مرد نمد در هکتار laced 'EM درست -- اما او goan"!
'Hindley تا از بهشت خود را بر روی کوره فولاد سازی دهان عجولانه و تصرف یکی از ما توسط
یقه و دیگر توسط بازو ، هر دو را به پشت ، آشپزخانه پرتاب ، که در آن ، جوزف
asseverated owd : "نیک" به ما به عنوان واکشی
مطمئن شوید که ما زندگی می کنند و بنابراین آرامش ، که هر کدام به دنبال گوشه جداگانه به انتظار او
ظهور.
من به این کتاب ، و یک قوری جوهر از قفسه رسید ، و تحت فشار قرار دادند نیمه بسته نگهداشته شده درب خانه
من نور ، و من هم با نوشتن برای بیست دقیقه ، اما من
همدم بی تاب است ، و پیشنهاد می کند که
ما باید پنهان سازی dairywoman ، مناسب و در moors چهار نعل رفتن
تحت پناه آن.
پیشنهاد دلپذیر -- و پس از آن ، اگر مرد تندخو و گستاخ قدیمی در می آیند ، او ممکن است باور خود را
نبوت تایید -- ما نمی توانیم دمپر ، و یا سرد ، در باران از ما اینجا '.
گمان می کنم کاترین برآورده پروژه اش ، برای جمله بعدی در زمان دیگری
موضوع : او اشکبار waxed. چگونه کمی رویای من بود که Hindley بود
تا کنون را من گریه! 'او نوشت.
سر من درد ، تا من نمی تواند نگه داشتن آن را بر روی بالش و هنوز هم می تواند به بیش از.
پور Heathcliff!
Hindley او خانه بدوش می نامد ، و نه اجازه دهید او با ما نشسته ، و نه غذا خوردن با ما هیچ ؛
و ، او می گوید ، من و او نباید با هم بازی میکنند ، و او را تهدید به نوبه خود از
خانه اگر سفارش خود شکستن ما.
او شده است سرزنش پدر ما را (که او چگونه جرأت؟) برای به درمان H. بیش از حد آزادانه و
سوگند او را او را به جای مناسب خود را کاهش دهد --
من شروع به سر اشاره روی خواب الودی که در صفحه بعد کم نور : چشم من سرگردان از نسخ خطی برای چاپ.
من تو را دیدم قرمز آراسته شده عنوان -- 'Seventyهفت بار ، و اول از هفتاد -
اول.
گفتمان مومن تحویل توسط کشیش Jabez Branderham ، در نمازخانه
Gimmerden زمزمه یا خش خش کردن.
و در حالی که من ، نیمه آگاهانه ، نگرانی در مغز من به حدس بزنید چه Jabez Branderham
را از موضوع خود ، من در رختخواب غرق ، و خوابش برد.
افسوس ، اثرات چای بد و خلق و خوی بد!
چه چیز دیگری می تواند از آن ساخته شده است که چنین یک شب وحشتناک عبور من؟
من دیگر به یاد داشته باشید که من می تواند در مقایسه با آن از آنجایی که من قادر به
رنج می برند. من به رویا شروع شد ، تقریبا قبل از من به متوقف
معقول از محله من است.
من فکر کردم صبح بود و من در راه خانه من بود ، با جوزف راهنمای.
برف دراز متری در عمق جاده ما ، و ، همانطور که ما با چالش روبرو در ، همدم من خسته
من با سرکوفت میزند ثابت که من تا به حال کارکنان طواف آورده : به من گفتن که
من هیچ گاه نمی تواند به خانه بدون
و boastfully شکوفایی چماق سنگین سر ، که من درک می شود
را گرانتر کرده است.
برای یک لحظه من آن را پوچ در نظر گرفته است که من باید چنین سلاح هایی به دست آوردن نیاز
پذیرش به محل اقامت خود من. سپس یک ایده جدید در سراسر من فلش.
من که قرار بود وجود دارد : ما در سفر به شنیدن معروف Jabez Branderham موعظه ،
از متن -- هفت بار 'Seventy؛ و یا جوزف ، واعظ ، و یا من
متعهد 'اول از هفتاد و اول'
شدند و به نظر عموم در معرض طرد می شود.
ما به کلیسای کوچک آمد.
من آن را به تصویب واقعا در پیاده روی های من ، دو بار یا سه بار ، آن را در توخالی نهفته است ، بین دو
تپه : توخالی ، مرتفع در نزدیکی یک مرداب ، که رطوبت peaty است گفت : برای پاسخ به همه
اهداف مومیائی اجساد چند سپرده وجود دارد.
سقف شده است تاکنون تمام باقی بماند ، اما به عنوان دستمزد روحانی فقط بیست
پوند در هر سال ، و یک خانه با دو اتاق ، تهدید به سرعت برای تعیین
را به یکی ، هیچ روحانی متعهد
وظایف کشیش : به خصوص به عنوان آن که گله او در حال حاضر گزارش
و نه او را از گرسنگی مردن نسبت به زندگی را افزایش می دهد توسط یک سکه از جیب خود بگذارید.
با این حال ، در رویای من ، Jabez جماعت کامل و توجه به حال و او موعظه --
خوب خدا! آنچه خطبه ، تقسیم به چهار صد و نود قطعات ، هر یک به طور کامل برابر
به یک آدرس معمولی از منبر ، و هر یک بحث جداگانه گناه!
جایی که او برای آنها جستجو ، من نمی توانم بگویم.
او شیوه ای خصوصی خود را از این تفسیر از این عبارت ، و به نظر می رسید آن را لازم
برادر باید گناهان مختلف را در هر فرصتی گناه است.
آنها از کنجکاو ترین شخصیت عبارتند از : تجاوز های عجیب و غریب که من هرگز تصور نمی
قبلا. آه ، خسته چگونه رشد می کنند.
چگونه من writhed و yawned و راننده سرشونو تکون دادن ، و دوباره زنده!
چگونه می توانم pinched و آغشته خودم ، و در اثر مالش چشم من ، ایستاد ، و نشستم
دوباره ، و nudged جوزف به من اطلاع اگر او تا کنون انجام داده اند.
من برای شنیدن همه محکوم شد : در نهایت ، او رسید ، هفتاد
اول.
در آن بحران ، یک الهام ناگهانی بر من فرود آمد و به من منتقل شد به افزایش و
محکوم Jabez Branderham به عنوان گناهکار از گناه است که هیچ عفو نیاز مسیحی.
: 'آقا ،' من گفت : «در داخل این چهار دیوار ، در یک رشته ، اینجا نشسته ، من
تحمل و چهار صد و نود سران گفتمان خود را بخشوده.
هفتاد بار هفت بار به من plucked کلاه من و در مورد ترک -- هفتاد
بار هفت بار به طرز نامعقولی شما را مجبور به سر جای من.
چهار صد و نود و برای اولین بار بیش از حد است.
همکار ، شهدا ، او را!
بکشید او را و درهم شکستن او را به اتم ، که جایی که او می داند ممکن است او را هیچ می دانم
'هنر تو مرد!'! 'گریه Jabez ، پس از
مکث موقر ، تکیه بیش از کوسن خود را.
زمان محلی هفتاد -- هفتاد بار هفت بار didst تو gapingly رخسار تو را ناهموار کردن
هفت انجام مشاوره من با روح من -- حقیقت ، این است که ضعف انسان : این نیز ممکن است
تبرئه!
اول از هفتاد و است آمده است. برادران ، بر او اجرا از صدور حکم به موقع
نوشته شده است. افتخار چنین همه مقدسان او! '
با استفاده از آن کلمه نتیجهگیری ، کل مونتاژ ، exalting staves زائر خود را ،
عجله دور من در یک بدن و من ، نداشتن سلاح در دفاع از خود را بالا ببرد ، شروع
با جوزف ، نزدیک ترین و وحشی ترین مهاجم من ، برای خود دست و پنجه نرم.
در محل تلاقی بسیاری ، باشگاه چند عبور و ضربات ، هدف من ، سقوط در
sconces دیگر.
در حال حاضر تمام نمازخانه با rappings و rappings مقابله با resounded : هر مرد
دست علیه همسایه خود شده بود و Branderham ، تمایلی به باقی می ماند بیکار ،
ریخت چهارم تعصب و غیرت او در دوش با صدای بلند
شیرهای آب بر روی تخته از منبر ، که در پاسخ به طوری smartly که ، در گذشته ، به من
تسکین غیر قابل بیان ، آنها مرا بیدار. و چه شد که پیشنهاد دادند.
فوق العاده ای جنجال و هیاهو؟
چه بخشی Jabez در ردیف بازی کرده بود؟ صرفا به شاخه ای از درخت شاه درخت است که
شبکه من به عنوان انفجار wailed لمس ، و مخروط های خشک آن را در برابر rattled
پانل!
من گوش doubtingly یک لحظه شناسایی disturber ، و سپس تبدیل و dozed و
خواب : در صورت امکان ، هنوز هم بیشتر disagreeably تر از قبل.
این بار ، من به یاد من در گنجه بلوط خوابیده بود و من شنیده ام و مجزا
پر باد باد ، و رانندگی از برف ؛ من شنیده ام ، همچنین ، تنه درخت صنوبر تکرار آن
اذیت کردن صدا ، و آن را به حق نسبت داده می
علت : اما من اذیت بسیار ، که من از سکوت آن را حل و فصل ، در صورت امکان ، و ،
من فکر کردم ، من بلند شد و تلاش برای unhasp پنجره لولادار.
قلاب را به جزء اصلی لحیم شده بود : یک شرایط مشاهده شده توسط من زمانی که بیدار است ، اما
فراموش شده است. "من باید آن را ، توقف با این حال!'
I muttered ، ضربه زدن بند انگشتان من را از طریق شیشه ای ، و کشش بازو
تصاحب شعبه سمج و به جای آن ، انگشتان من بسته بر روی انگشتان دست از
دست کمی سرد ، یخ!
وحشت شدید از کابوس روی سر من آمد : من سعی کردم به عقب کشیدن بازوی من ، اما
دست چسبیده به آن ، و سودا ترین صدای sobbed ، 'اجازه بدهید در -- اجازه بدهید من در'
"شما کی هستید؟"
از او پرسیدم ، در تلاش ، در عین حال ، خودم را خلاص.
کاترین لینتون ، آن جواب داده باشد ، shiveringly (چرا من از لینتون فکر می کنم؟
من Earnshaw خوانده تا به حال بیست بار برای لینتون) -- "من به خانه می آیند : من می خواهم به راه من از دست داده
اهل شمال افریقا به عنوان از آن سخن گفت ، من تشخیص obscurely ،
صورت کودک از طریق پنجره.
ترور مرا بی رحمانه و پیدا کردن آن بی فایده به تلاش تکان دادن موجودی
خاموش ، من مچ دست خود را به سمت شکسته کشیده و در اثر مالش از آن پس وپیش تا
خون دوید پایین و bedclothes خیس :
هنوز هم آن wailed ، اجازه بدهید در! 'و نق نق زدن سر سخت خود را حفظ ، تقریبا
دیوانه کننده به من با ترس است. چگونه می توانم من! "من در طول گفت.
'به من اجازه رفتن ، اگر می خواهید من به شما اجازه!'
انگشتان آرام است ، من معدن را از طریق سوراخ ربوده ، عجله انباشت اشیاء بدست آمده کتاب
در یک هرم در برابر آن ، متوقف شد و گوش من به حذف نماز از آنجا.
من به نظر می رسید به نگه داشتن آنها را بالاتر از یک چهارم از یک ساعت بسته شد ، اما من از طریق مسنجر
گوش دوباره فریاد محزون ناله وجود دارد!
«دور شو!'
من فریاد می زدند. "من به شما اجازه هرگز ، اگر شما برای گدایی
بیست سال از آن است که بیست سال ، سوگواری صدا :
'بیست سال.
من بچه سر راهی برای بیست سال شده است! 'انجا شروع به خارج خاراندن ضعیف
و توده ای از کتاب ها نقل مکان کرد که اگر رانش رو به جلو است.
من سعی کردم برای پرش به بالا ، اما می تواند اندام به هم بزنید ، و به همین ترتیب با صدای بلند فریاد می کشید ، در دیوانگی
ترساندند.
به سردرگمی من ، من را کشف کرد به فریاد زدن بود ایده آل نیست : رد پای شتابزده با نزدیک شدن من
درب اتاق ؛ کسی تحت فشار قرار دادند آن را باز کنید ، با یک دست شدید ، و نور glimmered
از طریق مربع در بالای تخت.
نشستم مرتعش هنوز ، و پاک کردن عرق از پیشانی من : مزاحم
به نظر می رسد لحظه ای تردید ، و با خود muttered.
او گفت ، در گذشته ، در یک نیمه نجوا ، به سادگی پاسخ انتظار نیست ، آیا هیچ
یکی؟ '
من آن را در نظر گرفته به بهترین وجه اعتراف حضور من ، برای من می دانستم که لهجه Heathcliff ،
و می ترسید او ممکن است بیشتر جستجو کنید ، اگر من آرام نگه داشته است.
با این قصد ، من تبدیل شده و باز پانل.
من به زودی نباید فراموش اثر عمل من تولید است.
Heathcliff ایستاده بود در نزدیکی در ورودی ، در پیراهن و شلوار خود را با شمع چکیدن
بیش از انگشتان دست خود را ، و صورت خود را به عنوان سفید را به عنوان دیوار پشت سر او.
شکوه و شکایت کردن برای اولین بار از بلوط ، او را مانند شوک الکتریکی مبهوت : نور همگانی روندی
از نگه داشتن خود را به یک فاصله از برخی از فوت و بی قراری او آنقدر شدید بود ، که او
می تواند به سختی آن را بگیرید.
من به نام : تنها مهمان خود را ، سر ، '، آرزومند او را تحقیر یدکی
افشای بزدلی او بیشتر است. "من تا به حال بدبختی که در من فریاد می زنند
خواب ، با توجه به یک کابوس وحشتناک.
من متاسفم من به شما خورد. '' اوه ، خدا گیج کردن شما ، آقای منکیلر!
ای کاش شما در مورد بودند -- 'شروع میزبان من ، شمع روی یک صندلی ،
چون متوجه شد که آن را غیر ممکن برای برگزاری آن ثابت است.
و نشان داد که شما را به این اتاق؟ "او ادامه داد : ، خرد کردن ناخن های خود را به او
کف دست ها ، و آسیاب دندان خود را به زانو در آوردن تشنج فک بالا.
'چه کسی بود؟
من ذهن خوبی برای آنها به نوبه خود از خانه بیرون این لحظه؟ "
Zillah بنده بود ، من جواب دادم ، flinging خودم را به طبقه ، و
سرعت در حال از سرگیری لباس من است.
"من نمی باید مراقبت اگر شما ، آقای Heathcliff او غنی آن را سزاوار.
گمان می کنم که او می خواست برای گرفتن یکی دیگر از اثبات است که جای خالی از سکنه بود ، در من
هزینه ها بود.
خوب ، آن است -- swarming با ارواح و goblins!
شما باید دلیل در بستن آن را ، من به شما اطمینان می دهم.
هیچ کس شما را برای یک چرت در چنین دن تشکر کنم! '
نظر شما در چیست؟ 'پرسید : Heathcliff ،' و چه کار می کنید؟
دراز بکشید و پایان شب ، از شما اینجا هستید ، اما به خاطر بهشت است!
تکرار است که سر و صدای نفرت انگیز نیست : هیچ چیز نمی توانست آن را بهانه ای نیست ، مگر اینکه شما را دارا بودند
برش گلو! '
اگر شیطان کمی به حال در پنجره کردم ، او احتمالا می توانست خفه
! 'من بازگشت.
من قصد ندارم به تحمل آزار و اذیت از اجداد مهمان نواز خود را دوباره است.
کشیش Jabez Branderham شبیه به شما را در کنار مادر نیست؟
و این زن هرزه ، کاترین لینتون ، یا Earnshaw ، و یا با این حال او نامیده می شد -- او
باید ادم دمدمی -- روح شریر کمی!
او به من گفت که او در راه رفتن به حال زمین این بیست سال : مجازات عادلانه برای
تجاوزات مرگبار او ، من هیچ شکی وجود ندارد! "
به ندرت این کلمات زبان آمده بودند وقتی که من recollected ارتباط Heathcliff.
با نام کاترین در کتاب ، که به طور کامل از حافظه من تضعیف شده بود ، تا
در نتیجه بیدار.
من در inconsideration من سردرپیش : اما ، بدون نشان دادن آگاهی بیشتر
جرم ، من عجله برای اضافه کردن -- حقیقت 'Theاست ، آقا ، من بخش اول از تصویب
شب در -- 'در اینجا من نو متوقف شد -- شد
می گویند : "بررسی دقیق آن حجم های قدیمی ، سپس آن را که نشان داد دانش من
نوشته شده خود را ، و همچنین آنها چاپ شده ، محتویات ، پس ، از اصلاح خودم ، من رفت و در
-- در هجی بیش از نام خراشیده شده در آن پنجره ، طاقچه.
شغل یکنواخت ، محاسبه شده برای تنظیم خواب ، مانند شمارش ، و یا --
چه می تواند شما را با صحبت در این راه به من معنی! 'Heathcliff با وحشیانه thundered
غیظ و غضب است. چگونه -- چگونه شما جرات ، تحت سقف من -- خدا!
دیوانه او به صحبت می کنند! '
و او پیشانی خود را با خشم رخ داد.
من نمی دانم که آیا خشم از این زبان و یا دنبال توضیح من ، اما او
به نظر می رسید تا قدرت تحت تاثیر قرار می گیرند که من در زمان ترحم و اقدام با رویاهای من ؛
تایید وجه تسمیه من تا به حال شنیده هرگز
کاترین لینتون قبل ، اما خواندن آن اغلب بیش از تصور که تولید
انسان خود را زمانی که من تا به حال دیگر تخیل من را تحت کنترل است.
Heathcliff به تدریج دوباره به پناهگاه تخت افتاد ، که من صحبت کرد ، در نهایت
نشستن تقریبا در پشت آن پنهان است.
من حدس زده ، با این حال ، توسط نامنظم خود و قطع تنفس ، که او را به تلاش
پیروز شدن بر بیش از احساسات خشونت.
شهوت و میل به او نشان دهد که من مناقشه را شنیده بود ، ادامه داد مستراح من نه
noisily سازمان دیده بان من ، نگاه ، و در طول شب soliloquised :
'سه ساعت نشده هنوز!
من می توانستم گرفته سوگند آن شش بوده است. زمان stagnates اینجا هستید : : ما قطعا باید
بازنشسته و به استراحت در هشت! '
همیشه نه در فصل زمستان و افزایش در چهار ، گفت : میزبان من ، سرکوب ناله :
و ، به عنوان من ، حرکت از سایه بازوی او خیالی ، اشک از چشمان او بی باک است.
آقای منکیلر ، او افزود : "ممکن است شما به اتاق من بروید : شما تنها خواهید در راه باشد ، در آینده
پایین پله اوایل تا : اعتراض کودکانه خود را تا به خواب به شیطان برای من فرستاده شده است.
و برای من ، بیش از حد ، 'من جواب دادم.
'من در حیاط تا نور روز پیاده روی ، و پس از آن من می شود خاموش ، و شما نیاز به وحشت نیست
تکرار نفوذ من. من در حال حاضر کاملا از لذت جویی در درمان
جامعه و آن کشور یا شهر.
انسان معقول باید برای پیدا کردن شرکت های کافی در خود.
شرکت لذت بخش! 'muttered Heathcliff. نگاهی شمع ، و رفتن به محل شما لطفا.
من باید به شما به طور مستقیم بپیوندید.
از حیاط ، هر چند ، سگ unchained و خانه -- جونو مانت
سنتینل وجود دارد ، و -- نه ، شما فقط می توانید در مورد مراحل و معابر سخن بی ربط است.
اما ، به دور با شما!
من در دو دقیقه است! '
من اطاعت ، تا کنون به ترک اتاق ، هنگام ، نادان که در آن لابی های باریک
منجر شد ، من ایستاده بود هنوز ، و شاهد بود ، غیر ارادی ، به قطعه ای از خرافات
در بخشی از صاحبخانه من که belied ، عجیب ، معنای ظاهری خود را.
او بر روی تخت و wrenched باز کردن شبکه ، ترکیدن ، او در آن کشیده ، به
شور و شوق غیر قابل کنترل از اشک.
"بیا این در! آمد او sobbed. کتی ، نمی آیند.
اوه ، -- یک بار دیگر! آه! عزیزم قلب من! من این را بشنود
زمان ، کاترین ، در گذشته! '
شبح نشان داد عادی هوس شبح : آن را نشانه ای از ابتلا داد ، اما
برف و باد چرخید طور افراطی از طریق ، حتی رسیدن به ایستگاه ، و دمیدن
نور است.
غم و اندوه را در روان شدن از غم و اندوه است که به همراه این raving در وجود دارد که من
شفقت حماقت خود را نادیده می گیرند من ، و من کشید ، نیمی از خشم به گوش در
همه ، و در داشتن مربوط من vexed
کابوس مسخره ، از آن تولید می شود که از عذاب ، هر چند به همین دلیل بود فراتر از من
درک مطلب.
من با احتیاط فرود به مناطق پایین تر فرود آمد ، و در پشت ، آشپزخانه ،
که در آن سوسو زدن از آتش سوزی ، raked فشرده با یکدیگر ، امکان به من برگرداند شمع من.
هیچ چیز تکان دهنده به جز خال دار ، گربه خاکستری ، که از خاکستر چشم گیری راه یافته بود ، و
من با یک اصطبل نگهداری کردن گله مند ادای احترام کردند.
دو نیمکت ، شکل گرفته در بخش هایی از یک دایره ، تقریبا محصور کوره فولاد سازی دهان و بر روی یک
از این من خودم کشیده ، و پیر زن نصب شده است.
ما هر دو در هر یک از ما nodding قبل از اینکه به عقب نشینی ما و حمله کرد ، و سپس آن بود
جوزف برروی آن بکشید پایین نردبان چوبی است که در پشت بام از بین رفت ، از طریق یک تله :
صعود به برج دیده بانی خود را ، گمان می کنم.
او یک نگاه شوم در شعله کمی که من بین بازی ترغیب کاربر به سایر نظرسنجی
دنده ، گربه را از ارتفاع آن را فرا گرفت ، و اهدای خود را در جای خالی ، شروع
بهره برداری از چاشنی لوله سه اینچی با تنباکو است.
حضور من در خلوتگاه خود را آشکارا محترم یک قطعه از گستاخی بیش از حد شرم آور بود
برای سخن گفتن : او در سکوت اعمال لوله به لب هایش را ، تا خورده اسلحه خود را ، و دور puffed.
من اجازه دارم لوکس unannoyed لذت بردن از او و پس از مکیدن از حلقه ها و دسته های گذشته خود را ، و
heaving آه عمیق ، او ، و ترک را رسما در او آمد.
گام بعدی بیشتر الاستیک وارد شده و در حال حاضر من دهان من باز می شود 'صبح به خیر ،'
اما بسته شد دوباره آن را ، سلام unachieved ، برای Hareton Earnshaw
انجام او تضرع sotto voce ، در
مجموعه ای لعنت به کارگردانی برابر هر جسم او را لمس ، در حالی که او rummaged
گوشه ای برای بیل زدن یا بیل حفاری را از طریق منحرف.
او بیش از پشت نیمکت نگاه ، گشاد کردن سوراخهای بینی خود را ، و فکر به عنوان
کمی از تبادل civilities با من با همدم من گربه.
من حدس زده ، آماده سازی خود را ، که خارج شدن اجازه داده شد ، و ترک نیمکت سخت من ،
یک جنبش به دنبال او.
متوجه این مسئله ، و در درب داخلی با پایان بیل زدن خود محوری ، intimating
توسط یک صدای غیر ملفوظ که جایی که باید برود وجود دارد ، اگر من من
محل.
آن را به خانه باز ، که در آن زن بودند در حال حاضر بیرون از بستر ؛ Zillah اصرار تکه های از
شعله تا دودکش با ریه های عظیم و خانم Heathcliff ، دو زانو بر روی
کوره فولاد سازی دهان ، خواندن یک کتاب توسط کمک جار زدن.
او برگزار شد دست او interposed بین کوره گرما و چشم او ، و به نظر می رسید
در اشغال خود جذب desisting از آن تنها به گله کردن از بنده برای پوشش
او را با جرقه ، و یا به فشار دور یک سگ ، در حال حاضر
و پس از آن ، که به snoozled بینی آن overforwardly را به صورت خود.
من برای دیدن Heathcliff وجود دارد ، متعجب بود.
او توسط آتش ایستاده بود ، پشت خود را به سمت من ، تنها با اتمام یک صحنه طوفانی با فقیر
Zillah ؛ که تاکنون و بزودی کار خود را به چین تا گوشه ای از صحن او را قطع کرد ،
و تقلا کردن ناله خشمگین است.
و شما ، شما بی ارزش -- 'او شروع شد که من وارد شد ، تبدیل به دخترش در قانون ،
و به کارگیری صفت به عنوان بی ضرر به عنوان اردک ، گوسفند ، اما به طور کلی نشان داده
توسط یک خط تیره --.
'در شما وجود دارد ، در ترفندهای غیر فعال خود را دوباره! بقیه آنها را کسب نان خود -- شما
زندگی بر روی موسسه خیریه من! قرار دادن سطل زباله خود را دور است ، و پیدا کردن چیزی به
انجام دهد.
شما باید به من پرداخت برای طاعون داشتن تا ابد در چشم من -- می شنوید ،
جید لعنتی؟
من سطل زباله من را قرار دهید ، زیرا شما می توانید به من اگر من حاضر را ، پاسخ داد : 'جوانان
بانوی ، بستن کتاب خود ، و پرتاب آن را روی یک صندلی.
اما من کاری نیست ، هر چند شما باید زبان خود را قسم می خورم ، به جز آنچه که من
لطفا! '
Heathcliff برداشته دست خود را ، و سخنران پیمود ، به فاصله امن تر ، بدیهی است که
آشنایی با وزن آن است.
داشتن هیچ تمایلی به مبارزه با سگ و گربه را سرگرم ، من پا رو به جلو
سریع ، به عنوان اگر مشتاق به سهیم بودن در گرمای کوره فولاد سازی دهان و بی گناه از هر
دانش از قطع اختلاف.
هر یک از ادب به اندازه کافی به تعلیق خصومت بیشتر : Heathcliff قرار داده مشت خود ،
وسوسه ، در جیب خود ، خانم Heathcliff فر لب او ، و به یک راه می رفت
صندلی دور ، جایی که او نگه داشته کلمه خود را توسط
بازی بخشی از یک مجسمه در طول باقی مانده اقامت من است.
که طولانی نیست.
من کاهش یافته است به پیوستن به صبحانه خود ، و در سوسو زدن برای اولین بار از طلوع خورشید ، در زمان
فرصت فرار را به هوای آزاد ، اکنون روشن است ، و هنوز هم ، سرد و به عنوان
یخ نامحسوس.
صاحبخانه من halloed برای من برای متوقف کردن قبل از اینکه من به انتهای باغ رسید ، و
ارائه شده به من در سراسر اهل شمال افریقا همراه است.
این به خوبی او انجام داد ، برای تپه پشت کل مواج ، اقیانوس های سفید ؛ متورم
و پایین می آید نشان می دهد نه افزایش می یابد مربوطه و افسردگی در زمین : بسیاری از
چاله ، حداقل ، به یک سطح پر شد و
محدوده کل تپه ، امتناع از معادن ، از نمودار که من خشک
پیاده روی روز گذشته در ذهن من تصویر سمت چپ است.
در یک طرف جاده به من اظهار کرده بود ، در فواصل شش یا هفت متری ، یک خط از
سنگ نشسته ادامه از طریق تمام طول نازا : این بنا شد
و با آهک بر روی هدف daubed به عنوان
راهنماهای در تاریکی ، و همچنین وقتی سقوط ، مانند حال حاضر ، با سر در گم عمیق
مرداب ها بر روی هر دو دست را با راه اسکنه : اما ، به استثناء یک نقطه کثیف اشاره در اینجا
و همه آثار از وجود آنها وجود دارد
از بین رفته بود : و همدم من لازم را به من هشدار غالبا برای هدایت
راست یا چپ ، زمانی که من تصور من بود ، به درستی ، سیم پیچ از
جاده ها است.
ما گفتگو را رد و بدل کوچک ، و او در ورودی پارک Thrushcross را متوقف ،
گفت ، من می توانم بدون خطا وجود دارد.
adieux ما به تعظیم شتابزده محدود بود ، و سپس تحت فشار قرار دادند به جلو است ، اعتماد به خود من
منابع ، برای تسلیم پورتر untenanted هنوز.
فاصله از دروازه به خانه ابرومند رعیتی دو مایل است ، من معتقدم که من موفق به آن را
چهار ، با از دست دادن خودم در میان درختان ، و غرق شدن تا گردن در برف :
مخمصه که تنها کسانی که تجربه کرده اند می توانند قدر.
در هر حال ، هر آنچه که wanderings من بودند ، ساعت chimed دوازده که من وارد
خانه و این دقیقا یک ساعت برای هر مایل از راه معمول از نظرات داد
ارتفاعات.
ثابت انسان و ماهواره خود را با عجله به من خوش آمد ؛ exclaiming ، tumultuously ،
آنها به طور کامل داده بود من : همه حدس زده که من شب گذشته را نابود و
آنها چگونه آنها باید در مورد جستجو برای باقی می ماند من مجموعه است.
من پیشنهاد آنها را آرام و در حال حاضر که آنها را دیدم به من بازگشت ، و ، benumbed به قلب من ،
من کشیده ، پله ها ، از چه رو ، پس از قرار دادن بر روی لباس خشک ، و به قدم زدن وپیش سی
یا چهل دقیقه ، برای بازگرداندن حیوان
گرما ، موکول به مطالعه من ، ضعیف به عنوان یک بچه گربه : تقریبا بیش از حد بنابراین برای لذت بردن از
آتش شاد و قهوه سیگار کشیدن که بنده برای رفع خستگی من آماده کرده بود.