Tip:
Highlight text to annotate it
X
- فصل 7
بیرون محدود به پست الکترونیکی ، قایق در آن بعد از ظهر آمده بود ، و ناهار خوری ، اتاق بزرگ
هتل بیشتر از نیمی از کامل از مردم با یک صد پوند گرد جهان
بلیط را در جیب خود.
زوج ها به دنبال اهلی ازدواج کرده بودند و با یکدیگر در حوصله
میان سفرهای خود ، وجود دارد ، احزاب کوچک و احزاب بزرگ بودند ، و تنها
افراد ناهار خوری رسما یا feasting
boisterously ، بلکه تمام تفکر و گو ، شوخی ، و یا scowling مانند خود معتاد در
و فقط به عنوان هوشمندانه از برداشت های جدید پذیرای به عنوان تنه خود را
طبقه بالا.
از آن پس آنها خواهد بود به عنوان داشتن از طریق این و آن محل منتقل برچسب ، و غیره
خواهد بود توشه خود را داشته باشد.
آنها که این تمایز از افراد خود را ، گرامی داشتن و حفظ gummed
بلیط بر روی portmanteaus آنها به عنوان مدرک مستند ، به عنوان تنها دائمی
اثری از خود سرمایه گذاری بهبود.
بندگان تیره رو بدون سر و صدا بر سر طبقه وسیع و جلا tripped.
و سپس خنده دختر خواهد بود ، شنیده بی گناه و به عنوان ذهن خود را خالی ، و یا ، در
صدا در نیاوردن ناگهانی ظروف گلی ، که چند کلمه ای در
اهسته و کشیده ادا کردن آسیب دیده را از برخی از شوخ طبعی embroidering نفع grinning tableful
تاریخ و زمان آخرین داستان های خنده دار از رسوایی کنار کشتی.
دو خدمتکاران عشایری قدیمی ، لباس را به قتل برسانند ، acrimoniously از طریق این لایحه را از کار می کرد
کرایه ، زمزمه به یکدیگر با لب پژمرده ، چوبی رو و عجیب و غریب ، مثل دو
scarecrows مجلل.
شراب کمی باز قلب جیم و زبان خود را شل.
اشتها او خوب بود ، بیش از حد ، متوجه شدم. او به نظر می رسید به خاک سپرده شد جایی
باز کردن قسمت از آشنایی ما.
مثل یک چیز خواهد بود که شکی نیست در این جهان وجود دارد بود.
و همه هم من قبل از من تا به حال این آبی ، چشم جوان به دنبال مستقیما به
معدن ، این چهره جوان ، این شانه ها قادر ، پیشانی bronzed باز با
خط سفید در زیر ریشه های خوشه
موهای عادلانه ، این ظاهر جذاب در نگاه به تمام همدردی من : فرانک
جنبه ، لبخند بی تزویر ، جدی جوانی است.
او از مرتب کردن بر اساس حق بود ؛ یکی از ما بود.
او صحبت soberly ، با یک نوع بی پرده گویی تشکیل ، و با تحمل آرام که
ممکن است نتیجه مردانه خود کنترل ، گستاخی ، callousness ،
بیهوشی عظیم ، یک فریب غول پیکر است.
چه کسی می تواند بگوید!
از تن ما ما ممکن است بحث در مورد سوم شخص ، یک مسابقه فوتبال ، آخرین
آب و هوا در سال.
ذهن من شناور در دریایی از حدس تا به نوبه خود از گفتگو فعال
من ، بدون که توهین آمیز ، به سخن گفتن است که ، پس از کل ، این پرسش را باید
شده اند بسیار به او در تلاش است.
وی ، بازوی خود را در سراسر رومیزی darted ، و محکم فشار دست من توسط طرف من
بشقاب ، glared fixedly. من مبهوت شد.
"باید awfully سخت ،" من stammered ، اشتباه های این نمایش صامت
احساس. "این است که -- جهنم" او در خفه پشت سر هم
صدا.
'این جنبش و این کلمات باعث دو به خوبی مرتب مرد جهان trotters در
همسایه جدول به نگاه کردن در زنگ هشدار از پودینگ سرد خود را.
من گل رز ، و ما را به گالری جلو برای قهوه و سیگار برگ به تصویب رساند.
در جدول هشت ضلعی کوچک شمع سوزانده در بیضی های شیشه ای ، توده از گیاهان برگ سفت
مجموعه از صندلی ترکه یا چوب کوتاه دنج جدا و بین جفت ستون ، که مایل به قرمز
شفت گرفتار در یک ردیف بلند شین از
پنجره بلند ، شب ، پر زرق و برق است و حزن انگیز ، به نظر می رسید که مانند یک پر زرق و برق آویزان
ماهوت فروشی.
چراغ سوار کشتی دور مانند ستاره تنظیمات ، و تپه ها در سراسر نهایی
لنگر گاه طبیعی شبیه گرد سیاه توده دستگیر رعد ابرها شده است.
"من نمی توانستم روشن ،" جیم آغاز شد.
"کاپیتان -- که خیلی خوب برای او.
من می توانم ، و من نمی. آنها همه از آن را در یک راه و یا
دیگر ، اما نمی خواهد برای من. "
"من با توجه متمرکز گوش ، جسورانه در صندلی من به هم بزنید و من می خواستم به
می دانیم -- و این روز من نمی دانم ، من فقط می توانید حدس بزنید.
او خواهد بود در نفس همان اعتماد به نفس و افسرده است ، اگر برخی از محکومیت
اثبات بیگناهی ذاتی نوشتن حقیقت در درون او را در هر نوبت بررسی بود.
او با گفتن آغاز کرد ، در تن است که در آن انسان به ناتوانی خود اعتراف به رفتن به یک
دیوار بیست و پا ، که او هرگز نمی تواند به خانه در حال حاضر و در این بیانیه به یاد می آورد به
ذهن من چه Brierly گفته بود ، "که
کشیش بخش قدیمی در اسکس به نظر می رسید به علاقه داشتن به پسر ملوان نیست کمی به خود. "
'من می توانم به شما بگویم نیست که آیا جیم می دانستم که او به ویژه" خیالی "، اما لحن او
ارجاع به پدرم "به من یک مفهوم را که خوب روستایی قدیمی محاسبه شد
دین در مورد بهترین مردی که بتواند تا به حال
شده مراقبت از یک خانواده بزرگ از آغاز جهان نگران است.
این ، هر چند اظهار داشت هرگز با اضطراب ضمنی این بود که باید وجود داشته باشد هیچ اشتباهی
در مورد آن ، که در واقع بسیار واقعی و جذاب است ، اما افزود حس تند و تلخ
زندگی دور به عناصر دیگر از داستان است.
جیم ، گفت : ":" او همه را دارد در مقالات خانه های این زمان دیده می شود.
من هرگز نمی تواند چهره قدیمی فقیر اختتامیه جشنواره صنعت چاپ است. "
من جرأت نکرد به بلند چشم من در این تا من شنیده ام او اضافه کنید ، "من هرگز نمی تواند توضیح دهد.
او نمی خواهد درک کنید. "سپس من نگاه کردن.
او سیگار کشیدن تاملی ، و پس از لحظه ای ، محرک خود ، شروع به صحبت
دوباره.
او در یک بار در میل کشف کرد که من باید او را با شرکای خود را مات کردن
-- در جرم و جنایت ، اجازه دهید آن را با ما تماس بگیرید. او یکی از آنها نیست ، او در مجموع
یکی دیگر از نوع.
دادم هیچ نشانه ای از مخالفت است. من تا به حال به هیچ وجه قصد ، برای به خاطر بی ثمر
حقیقت ، او را از کوچکترین ذره از هر لطف صرفه جویی که در او آمده راب
راه.
من نمی دانستم که چقدر از آن او خود را بر این باور است.
من نمی دانم آنچه که او در حال نواختن تا -- اگر او در بازی به هر چیزی در همه -- و من
مشکوک او را نمیشناسند ، برای آن است که به اعتقاد من هیچ مردی تا کنون کاملا درک خود را
خود dodges حیله گر به فرار از این سایه شوم از خود دانش.
تمام زمان او تعجب آنچه که او را بهتر انجام بود بعد از "که نه صدایی
پرسش احمقانه بود. "
ظاهرا او به اشتراک گذاشته شده نظر تحقیر Brierly از این دادرسی ها
مقدر توسط قانون است.
او نمی دانم که در آن به نوبه خود ، اعتراف کرد ، به روشنی فکر با صدای بلند و نه
از صحبت کردن به من.
گواهینامه رفته ، حرفه ای شکسته ، پول را به دور ، هیچ کاری که او می تواند دست آوردن
تا آنجا که او می تواند دید.
در خانه او شاید می تواند به چیزی دریافت کنید ، اما این بدان معنی رفتن به قوم خود برای کمک ، و
که او نمی توانست انجام دهد.
او برای آن هیچ چیز را دیدم اما کشتی قبل از ماست سل -- شاید می تواند به یک سر رشته دار
بیلت در برخی از بخار پز. آیا این اجازه را به دار....
"آیا شما فکر می کنم شما را؟"
پرسیدم بی رحمانه. او شروع به پریدن کرد ، و رفتن به سنگ
نرده خارج را به شب نگاه.
در یک لحظه او بود ، قوی بالای صندلی من با چهره جوانی او هنوز تیره و ابر آلود
درد از احساسات فتح است. او خیلی خوب من تردید نیست درک بود
توانایی های خود برای هدایت یک کشتی است.
در صوتی که quavered کمی او از من پرسید که چرا من می گویم که؟
من : "هیچ نوع پایان" به او شده بود.
من تا به حال حتی به او خندید وقتی که -- در اینجا او به زیر لب سخن گفتن آغاز شد -- که اشتباه ، شما می دانید --
الاغ سر در گم از خودم ساخته شده. "
من در گفت و نه گرمی که برای من این یک اشتباه بود موضوع را به خنده نیست شکست
در.
او نشستم و نوشیدند عمدا برخی از قهوه ، تخلیه فنجان کوچک به آخرین
قطره. "این بدان معنی نیست که من برای یک لحظه اعتراف
کلاه خود نصب کرده است ، "او اعلام کرد و مجزا.
"نه" به من گفت.
"نه ،" او با تصمیم آرام تأیید است. "آیا شما می دانم آنچه شما انجام داده اند؟
آیا شما؟
و شما خودتان فکر می کنم نه "... او gulped چیزی..." شما فکر می کنم نه خودتان --
فعلی "و با این -- شرف من -- او نگاه
من inquisitively.
سوال واجد شرایط -- این سوال به نظر می رسد!
با این حال ، او برای پاسخ منتظر نیست.
قبل از من می تواند بازیابی رفت ، با چشم های خود را مستقیما قبل از او ، تا اگر خواندن خاموش
چیزی در بدن شب نوشته شده است. "این است که همه در حال آماده.
من نبود -- سپس آن نیست.
من نمی خواهم خودم را بهانه ای ، اما من می خواهم که توضیح می دهند -- من می خواهم کسی به
درک -- کسی -- یک نفر حداقل! شما!
چرا که نه؟ "
موقر بود و مسخره کمی بیش از حد ، آنها همیشه هستند ، کسانی که مبارزات
فرد تلاش به صرفه جویی در ایده خود را از آنچه هویت اخلاقی خود را باید از آتش
باشد ، این مفهوم با ارزش یک کنوانسیون ،
تنها یکی از قواعد بازی ، هیچ چیز بیشتر است ، اما همان وحشتناکی
فرض خود را از قدرت نامحدود بیش از غرایز طبیعی ، افتضاح موثر
ضربات پنالتی از شکست آن.
او شروع کرد به داستان او بی سر و صدا به اندازه کافی.
در هیئت مدیره است که دیل بخار پز خط که این شناور چهار در یک قایق را برداشت کرده بود
بر تب و تاب بودن غروب با احتیاط از دریا ، آنها بعد از روز اول نگاه شده است
از گوشهء چشم بر.
کاپیتان چربی برخی از داستان گفت ، دیگر ساکت شده بود ، و در ابتدا آن را به حال شده است
پذیرفته شده است.
شما نمی استنطاق castaways فقیر شما تا به حال موفق باشید به ذخیره کنید ، اگر نه از
بی رحمانه مرگ است ، پس حداقل از درد و رنج بی رحمانه است.
پس از آن ، با گذشت زمان به آن فکر می کنم بیش از ، ممکن است از افسران را لرزاند
Avondale که "چیزی مثل ماهی" در امر وجود دارد ، اما البته آنها
نگه داشتن شک و تردید خود را به خودشان است.
آنها را برداشت تا به حال کاپیتان ، همسر و دو مهندس از بخار پز Patna غرق
در دریا ، و آن ، بسیار مناسب ، به اندازه کافی برای آنها بود.
من جیم در مورد ماهیت احساسات خود را بپرسید نه در طول ده روز او در صرف
هیئت مدیره.
از راه او به شرح آن بخش من در آزادی بود به استنباط او تا حدی توسط حیرت زده کرد
کشف او تا به حال ساخته شده است -- کشف در مورد خود -- و بدون شک در کار بود
تلاش برای توضیح آن دور به مرد تنها
که قدردانی از همه قدر فوق العاده آن قادر بود.
شما باید درک او امتحان کنید نه برای به حداقل رساندن اهمیت آن است.
که من مطمئن هستم و در آن نهفته است ، تمایزی است که.
همانطور که به چه احساس او را تجربه هنگامی که او در ساحل شنیده و پیش بینی نشده
نتیجه گیری از داستان که در آن او چنین بخشی رقت انگیز گرفته شده بود ، او به من گفت
هیچ چیزی از آنها ، و آن را دشوار است تصور است.
"من تعجب می کنم که آیا او برش ناشی از زمین زیر پای خود احساس؟
من تعجب می کنم؟
اما شک ندارم که او موفق به دریافت یک جای پای تازه خیلی زود است.
او بود در ساحل دو هفته تمام انتظار در خانه ملوانان ، و به عنوان وجود داشت شش یا
هفت مرد ماندن در آنجا در آن زمان ، من از او شنیده بود کمی.
افکار سست به نظر می رسید که ، علاوه بر کاستی های دیگر او ، او
حیوان دلخور.
او این روزها در ایوان منتقل کرده بود ، دفن شده در یک صندلی طولانی ، و بیرون آمدن از
جای خود را بخاک سپاری تنها در برابر وعده غذایی و یا در اواخر شب ، زمانی که او در سرگردان
اسکله ها توسط خودش ، جدا از او
محیط اطراف ، مردد و خاموش مانند یک شبح بدون به خانه امد و شد زیاد.
"من فکر نمی کنم من سه کلمه را به یک روح در همه آن زمان زندگی می کنند صحبت کرده ،" او گفت ،
و من بسیار متاسفم برای او و به طور مستقیم او افزود : "یکی از این همراهان بود
مطمئن به بروز دادن چیزی من به حال ساخته شده
که ذهن من را با ، و من یک ردیف می خواهید.
نه! سپس آن نیست.
من بیش از حد -- بیش از حد... من تا به حال هیچ قلبی برای آن ".
"به طوری که تیغه که بعد از همه برگزار شد ،" من اظهار خوش.
"بله ، او زمزمه ،" آن برگزار شد. و در عین حال من به شما قسم من احساس برآمدگی
زیر دست من است. "
"فوق العاده ای چه گاهی اوقات آهن سویه های قدیمی خواهد ایستاد ،" به من گفت.
در صندلی اش پرتاب ، پاهای خود را stiffly خارج و بازوها حلق آویز کردن ، او راننده سرشونو تکون دادن
اندکی چندین بار.
شما می توانید یک عینک sadder تصور نیست. ناگهان او بلند سر او ، او شنبه تا او
سیلی ران او. "آه! آنچه یک فرصت از دست رفته!
خدای من! چه فرصتی از دست رفته! "او تبحر ، اما حلقه ای از آخرین" از دست رفته "
شبیه فریاد واپیچیدن با درد است.
او سکوت کرده بود دوباره با هنوز که هنوز است ، به دور ، به دور از حسرت شدید نگاه کنید بعد از آن از دست رفته
تمایز ، با سوراخ های بینی خود را برای لحظه اتساع ، خرناس مکیف
نفس از این فرصت هدر رفته.
اگر شما فکر می کنید من یا تعجب یا شوکه شده بود شما به من بی عدالتی در راه
از یک! آه ، او گدا تخیلی بود!
او خود را دور بدهد ، او که خود را بدهد.
من می توانم در نگاه او darted به شب تمام وجود درونی او به اجرا درآمد در ،
سراسیمه به قلمرو خیالی از آرزوهای بی پروا قهرمانانه بینی می شود.
او تا به حال هیچ تفریح را به پشیمانی او را از دست داده بود ، او به طور کامل و به طور طبیعی
نگران برای آنچه که او برای به دست آوردن شکست خورده بود. او بسیار دور از من که تماشا
او را در سراسر سه پا از فضای.
با هر لحظه او به نفوذ عمیق تر به جهان غیر ممکن
دستاوردهای عاشقانه. او به قلب از آن در تاریخ و زمان آخرین کردم!
نگاه عجیب و غریب از روی چیزی گستردن سعادت جاودانی ویژگی های او ، چشم های او برق زد در نور
شمع سوختن میان ما ، او مثبت لبخند زد!
او به قلب نفوذ -- به قلب است.
و یا معدن یا -- -- این لبخند نشئه است که چهره خود را هرگز فرسوده خواهد شد ، عزیز من
پسران.
من او را whisked گفت : "اگر شما به کشتی گیر بود ، منظور شما!"
او بر من تبدیل شده ، چشم خود را به ناگهان شگفت زده و پر از درد ، با سر در گم ،
مبهوت است ، می توان از چهره رنج می برند ، به عنوان اینکه او از یک ستاره ی سقوط بود.
نه شما و نه من هرگز این کار را بر روی هر مرد نگاه.
او عمیقا shuddered ، که اگر نوک انگشت سرد قلب او را لمس کرده بود.
تاریخ و زمان آخرین از همه آهی کشید.
"من در خلق و خوی مهربان نبود. او برانگیخت توسط متناقض او
indiscretions. "این مایه تاسف است نمی دانستید
از قبل! "
من با هر قصد نامهربان گفت ، اما شفت بدقول بی ضرر کاهش یافت -- کاهش یافته است در
پای خود را مانند یک پیکان صرف شده ، آن را به عنوان ، و او را از چیدن آن را فکر نمی کنم.
شاید او تا به حال حتی آن را دیده است.
در حال حاضر ، لولینگ بوده در سهولت ، او گفت ، "داش آن همه!
من به شما بگویم آن bulged.
من برگزاری لامپ من در امتداد زاویه آهن در عرشه پایین تر هنگامی که یک پوسته پوسته شدن از زنگ زدگی
به عنوان بزرگ به عنوان کف دست من سقوط بشقاب ، همه از خود است. "
او دست خود را بر پیشانی خود را به تصویب رساند.
"چیزی که هم زده و خاموش را مانند چیزی زنده پرید در حالی که من در آن دنبال شد."
"ساخته شده است که شما احساس می کنید خیلی بد :" من مشاهده معمولی.
"آیا شما فرض کنید ،" او گفت ، "که من خودم فکر می کردم ، با یک صد و
شصت مردم در پشت من ، همه به سرعت به خواب در آن جلو 'tween- عرشه به تنهایی -- و بیشتر از
آنها AFT ، بیشتر بر روی عرشه -- خواب --
دانستن هیچ چیزی در مورد آن -- سه بار به عنوان بسیاری از قایق برای وجود دارد ، حتی اگر وجود دارد
ساعت هم شده بود؟
من به انتظار برای دیدن آهن باز که من همانجا ایستاد و عجله آب رفتن
بیش از آنها را به آنها دراز.... چه می توانست انجام دهم -- چه "؟
"من به راحتی می توانید او را به خودم در دل تنگی کنند از محل غار مانند تصویر ، با
نور لامپ در جای جای جهان در حال سقوط در یک بخش کوچک از تاق نما که تا به حال
وزن اقیانوس در طرف دیگر ، و
تنفس از خواب ناخودآگاه در گوش او.
من می توانم او را در آهن خودنمایی میکند ، مبهوت شده توسط زنگ سقوط ، سبب شیوع
آگاهی از مرگ قریب الوقوع است.
من جمع شده بودند ، این بار دوم است که او فرستاده شده است به جلو که کاپیتان بود
او ، که من نه فکر می کنم ، می خواستم او را دور از پل.
او به من گفت که ضربه اول خود را به فریاد و سر راست همه کسانی که مردم را
کبیسه از خواب به ترور ؛ اما چنین حس قریب به اتفاق از ناتوانی خود آمد
بیش از او بود که او قادر به تولید یک صدا نیست.
این ، گمان می کنم ، آنچه که مردم را توسط زبان شکستن به سقف دهان متوسط.
"بیش از حد خشک است ، بیان مختصر او در اشاره به این حالت استفاده می شود.
بدون یک صدا باشد ، سپس او را بر روی عرشه از طریق شماره یکی دریچه درهم.
windsail تقلب وضع روانیش علیه او وجود دارد به طور تصادفی ، و او از یاد برد که
لمس نور از بوم بر چهره اش نزدیک به او زدم خاموش نردبان دریچه.
او اعتراف کرد که زانو خود را wobbled یک معامله خوب او در foredeck ایستاده بود نگاه کردن به
یکی دیگر از جمعیت خواب. موتورهای داشتن که متوقف شده است
زمان بخار شد دمیدن.
رامبل عمیق خود را تمام شب ارتعاش مانند کنترباس.
کشتی به آن لرزید.
او را دیدم در اینجا و آنجا سر بلند کردن یک تشک ، سر و صدا و اشوب کردن فرم مبهم در نشسته
استقرار ، گوش دادن sleepily برای لحظه ای ، غرق دوباره به سردرگمی مواج از
جعبه ، بخار ونشس ، هواکش.
او آگاه بود همه ی این افراد به اندازه کافی نمی دانستند را به اطلاع هوشمند که
سر و صدای عجیب و غریب.
کشتی از آهن ، مردان با چهره های سفید ، مناظر ، همه برای تلفن های موبایل ، همه چیز
در هیئت مدیره که بسیاری نادان و مومن بود عجیب و غریب به طور یکسان و به عنوان
قابل اعتماد به عنوان آن که برای همیشه باقی می ماند غیر قابل درک است.
آن را به او رخ داده است که این واقعیت خوش شانس بود.
این ایده از آن به سادگی وحشتناک بود.
'شما باید به یاد داشته باشید که او بر این باور ، به عنوان هر انسان دیگر که در جای خود انجام می شود ،
که کشتی به پایین در هر لحظه ؛ این حالت مانع از زنگ خورده بشقاب که نگه داشته
اقیانوس ، ضرب باید راه ، تمام
در یک بار مانند سد تضعیف شده ، و در یک سیل ناگهانی و طاقت فرسا اجازه.
او ایستاده هنوز به دنبال در این بدن خوابیده ، یک مرد محکوم به فنا از سرنوشت خود آگاه ،
نقشه برداری شرکت سکوت مردگان.
آنها مرده بودند! هیچ کس نمی تواند بهانه ای آنها را ذخیره کنید!
قایق به اندازه کافی برای نیمی از آنها وجود دارد شاید ، اما هیچ زمانی وجود دارد.
هیچ وقت!
هیچ وقت! این ارزش به نظر نمی رسد در حالی که برای باز کردن خود
لب ها ، دست یا پا را به هم بزنید.
قبل از اینکه او می تواند سه کلمه ، فریاد و یا به آن سه مرحله ، او خواهد بود floundering در
دریا awfully مبارزات از جان گذشته از انسان ، پر سر و صدا با سفید
تنش گریه می کند برای کمک.
هیچ کمک وجود دارد.
او تصور کرد که چه کاملا اتفاقی خواهد افتاد ، او را از طریق آن همه حرکت رفت توسط
دریچه با چراغ در دست داشت -- او را از طریق آن به آخرین دلخراش رفت
جزییات بالا است.
من فکر می کنم او را از طریق آن رفت و دوباره در حالی که او به من گفتن این چیزهایی که او نمی توانست
اطلاع به دادگاه "من تو را دیدم به وضوح می بینید در حال حاضر که
چیزی من می توانم انجام دهید وجود دارد.
به نظر می رسید را در تمام عمر از اندام من. من فکر کردم من به همان اندازه ممکن است به خوبی ایستاده که در آن
من بود و منتظر. من فکر نمی کنم من تا به حال ثانیه بسیاری از...."
ناگهان بخار منفجر کردن متوقف شد.
او اظهار داشت ، سر و صدا ، شده منحرف بود ، اما سکوت در یک بار شد
intolerably ظالمانه است. "من فکر می کردم که خفه کردن قبل از من
غرق شده ، "او گفت.
او اعتراض او نجات خود فکر می کنم.
فکر تنها مجزا تشکیل شده است ، اضمحلال ، و دوباره تشکیل در مغز او ،
شد : هشت صد نفر و هفت قایق ، هشت صد نفر و هفت قایق.
"کسی بود صحبت کردن با صدای بلند در داخل سر من ،" او گفت : کمی طور افراطی.
"هشت صد نفر و هفت قایق -- و هیچ زمان!
فقط از آن فکر می کنم. "
او به سمت من در طول جدول کمی خم ، و من سعی کردم برای جلوگیری از خیره نگاه او.
"آیا شما فکر می کنید من ترس از مرگ بود؟" او در صدای بسیار شدید و کم خواسته.
او دست باز خود را با صدای بلند ساخته شده است که رقص فنجان قهوه است.
"من آماده ام قسم میخورم نبود -- من نبود.... خدا -- نه!"
او خود را hitched راست و عبور اسلحه خود را ، چانه خود را بر روی سینه خود سقوط کرد.
'درگیری های نرم از ظروف گلی کمرنگ ما رسید از طریق ویندوز بالا.
پشت سر هم از صداها وجود دارد ، و مردان چند در بالا خوب و شوخ طبعی را به
گالری وجود دارد. آنها مبادله می کردند خاطراتی فکاهی
از الاغ در قاهره است.
جوانان کمرنگ اضطراب پله به نرمی بر روی پاهای بلند که توسط strutting chaffed شد
و سرخ رنگ گلوب اسب یورتمه رو در مورد خرید خود را در بازار.
"نه ، واقعا -- آیا شما فکر می کنم من به آن حد انجام شده" او پرسش بسیار جدی است و
عمدی.
باند دور نقل مکان کرد ، حذف را به صندلی می داد ؛ مطابق بالا گرفت ، روشنایی
چهره دوم بدون روح بیان و لعاب صاف سفید
پیراهن ، جبهه ، زمزمه کردن بسیاری از مکالمات
با غیرت از feasting انیمیشن صدا به من پوچ و بی نهایت از راه دور.
"برخی از خدمه خواب بر تعداد یکی دریچه در دسترس بازوی من ،"
شروع جیم دوباره.
'شما باید بدانند که سازمان دیده بان Kalashee در آن کشتی نگهداری می شود ، همه دست خواب را از طریق
شب ، و تنها نقش برجسته quartermasters و نگاه از مرد بودن
نامیده می شود.
او برای گرفتن و لرزش شانه از نزدیکترین توپچی هند شرقی وسوسه بود ، اما او
نداشت. چیزی برگزار شد اسلحه خود را همراه خود
طرف.
او نمی ترسم -- اوه نه! تنها او فقط couldn't -- که همه.
او ترس از مرگ نیست شاید ، اما من به شما چه بگوید ، او از ترس بود
اضطراری است.
مبهوت او تخیل برای او را برانگیخته تا به حال همه وحشت از وحشت و زیر پا گذاشتن
عجله ، جیغ رقت انگیز ، قایق های غرق شده در -- تمام حوادث هولناک از یک فاجعه
در دریا او تا کنون از شنیده است.
او ممکن است استعفا به مرگ ، اما من شک دارم که او می خواست به مرد بدون ارسال
وحشت ، بی سر و صدا ، در نوعی از ترنس صلح آمیز است.
آمادگی خاصی به هلاک بسیار نادر است ، اما به ندرت که شما را ملاقات
مردان که روح ، غیر قابل نفوذ در زره از قطعنامه steeled شده ، عبارتند از
آماده برای مبارزه با جنگ از دست دادن به آخرین ؛
میل قوی تر از واکس صلح به عنوان کاهش می یابد امید ، تا در تاریخ و زمان آخرین فاتح بسیار
خواست زندگی.
چیزی کدام یک از ما در اینجا این مشاهده نیست ، یا شاید با تجربه از آن احساس
در شخص خود -- این خستگی مفرط از احساسات ، غرور از تلاش ،
حسرت برای استراحت؟
کسانی که تلاش با نیروهای غیر منطقی آن را می دانم ، -- castaways غرق در
قایق ، واندررز از دست رفته در یک بیابان ، مردان مبارزه علیه ممکن است unthinking
طبیعت ، یا وحشیگری احمقانه از جمعیت است. '