Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل
او تا صبح روز بعد بر نمی گرداند. او به شام برده بودند و برای
شب. هرگز چنین مرد فوق العاده بوده است
به عنوان آقای استین.
او در جیب او نامه ای برای کورنلیوس ("جانی که رفتن به گونی ،"
او با یک قطره گذرا در رفعت خود را توضیح می دهد) ، و او با خوشحالی A به نمایش گذاشته
حلقه نقره ای ، مانند استفاده از بومی ، فرسوده کردن
بسیار نازک است و نشان دادن آثار ضعف از تعقیب است.
یکی از مردان اصلی -- 'این مقدمه خود به اختتامیه جشنواره صنعت چاپ به نام Doramin
خارج وجود دارد -- یک گلدان بزرگ -- که از دوستان آقای استین در آن کشور که در آن او شده بود
همه این ماجراهای.
آقای استین نام او را "جنگ رفیق." جنگ رفیق خوب بود.
چنین نشد؟ و آقای استین انگلیسی صحبت می کنند
زیبا و خوبی؟
گفت که او آن را در Celebes آموخته بود -- از همه جا!
awfully خنده دار بود. چنین نشد؟
او با لهجه -- صدای تودماغی صحبت -- بود من متوجه؟
این اختتامیه جشنواره صنعت چاپ Doramin او داده بود حلقه. آنها تا به حال رد و بدل ارائه زمانی که آنها
جدا برای آخرین بار.
مرتب کردن بر اساس دوستی امیدوار کننده ابدی است. او نام آن جریمه ها -- آیا من نمی؟
آنها را به یک خط تیره برای زندگی عزیز خارج از کشور که محمد --
محمد -- What's - - نام او کشته شده بود.
من می دانستم که داستان ، البته. شرم وحشی به نظر می رسید ، آیا اینطور نیست؟...
او مثل این بود ، فراموش کردن بشقاب خود را ، با یک چاقو و چنگال در دست (او بود یافت
من در ناهار خوردن) ، کمی برافروخته ، و با چشم او تیره فام های بسیاری بود که
با او نشانه ای از هیجان.
حلقه مرتب سازی بر اساس اعتبارنامه بود -- ("این مثل چیزی است که شما در کتاب ها خوانده شده ،" او
انداخت appreciatively) -- و Doramin که بهترین خود را برای او انجام دهید.
آقای استین استفاده از صرفه جویی که اختتامیه جشنواره صنعت چاپ زندگی در برخی از مناسبت شده بود ، صرفا توسط
تصادف ، آقای استین ، گفته بود ، اما او -- جیم -- نظر خود در مورد آن داشتند.
آقای استین ، فقط مرد به نگاه کردن به حوادث از جمله بود.
مهم نیست که. تصادف یا هدف ، این امر خود را خدمت می کنند
به نوبه خود فوق العاده.
امید به خوبی گدا خوشحال کردن میان قلاب به حال رفته است.
آقای استین نمی تواند بگوید.
هیچ خبری برای بیش از یک سال بوده است وجود داشت ، آنها لگد زدن هیچ پایان یک
همه از کار اخراج سطر در میان خود ، و رودخانه بسته شد.
پرچم دزدان بی دست و پا ، این ، اما ، بدون ترس ، او را مدیریت برای پیدا کردن کرک برای دریافت شوید.
'او را تحت تاثیر قرار ، تقریبا وحشت زده ، مرا با خود تلق تلق کردن وجد آمدیم.
او چرب و نرم مانند یک نوجوان در آستانه تعطیلات طولانی با یک چشم انداز
خراش های لذت بخش است ، و چنین نگرش ذهن در انسان رشد کرده و در این رابطه
که در آن چیزی فوق العاده ای ، کمی دیوانه ، خطرناک و نا امن.
من در نقطه entreating او را به کارهای جدی بود که او کاهش یافته است او
چاقو و چنگال (او غذا خوردن را آغاز کرده بود ، یا به جای قورت دادن غذا ، آن را به عنوان ،
ناخودآگاه) ، و شروع به جستجو همه دور بشقاب خود را.
حلقه! حلقه!
جایی که شیطان... آه!
در اینجا بود... او دست بزرگ خود را بر آن بسته و سعی کردم همه را یک جیب خود را پس از
دیگری. ستاره مشتری! نمی خواهد چیزی برای از دست دادن.
او به شدت بر مشت خود را مدیتیت.
اگر آن را؟ آویزان bally امر دور گردن او!
و او اقدام به انجام این کار بلافاصله ، تولید یک رشته (که شبیه یک بیت
از پنبه کفش توری) به منظور.
گرامی! این ترفند را انجام دهید!
این امر می تواند دولو اگر... او به نظر می رسید برای دیدن چهره من برای اولین بار ،
و آن steadied او را کمی.
من احتمالا درک نمی کنند ، او با گرانش ساده و بی تکلف ، چقدر اهمیت گفت که او
متصل به آن نشانه رمز. این بدان معنی دوست و آن را چیز خوبی است
برای یک دوست.
او می دانست که چیزی در مورد آن.
او به من راننده سرشونو تکون دادن expressively ، اما قبل از ژست disclaiming من سر خود را بر روی او خم
دست خود و در حالی که نشسته ساکت ، بازی متفکرانه با نان ، خرده
بر روی پارچه... "اسلم درب -- که بود
نشاط خوبی قرار داده ، او گریه و پریدن ، شروع به سرعت اتاق من یادآوری
مجموعه ای از شانه ها ، به نوبه خود از سر گشاد گشاد راه رفتن تند و ناهموار ، این است که
شب زمانی که او گام به این ترتیب ، اعتراف ،
توضیح -- آنچه شما خواهد شد -- اما در آخرین نمونه ، زندگی -- که قبل از من زندگی می کنند ، تحت
ابر ، خود را کمی با تمام ظرافت ناخودآگاه خود را که می تواند در قرعه کشی
دلداری از منبع خیلی از غم و اندوه.
این خلق و خوی یکسان ، مشابه و متفاوت ، مانند همدم بی ثبات بود که به
روز هدایت شما در مسیر درست ، با همان چشم ها ، همان قدم ، همان ضربه ،
به فردا شما را ناامید کننده ای را گمراه سازد.
آج او مطمئن بود ، ضلالت او ، چشم های تاریک به نظر می رسید را برای جستجو اتاق را برای
چیزی.
یکی از footfalls خود را به نحوی صدا بلندتر از دیگر -- گسل از چکمه های خود
احتمالا -- و تصور کنجکاو را از توقف نامرئی در راه رفتن خود را داد.
یکی از دست او بود به عمق جیب شلوار خود را rammed ، دیگر دست تکان دادند به طور ناگهانی
بالای سر او. "اسلم درب! او فریاد زد :".
های انتظار که برای من بوده ام.
من هنوز می خواهید نشان می دهد... من... من آماده برای هر چیز سر در گم... من خواب بوده ام
آن... ستاره مشتری! خارج شدن از این.
ستاره مشتری!
این شانس در گذشته است... شما صبر کنید. من... "
او پرتاب سر خود را بدون ترس ، و اقرار میکنم که برای اولین بار و آخرین بار در
آشنایی ما من خودم درک غیر منتظره کاملا بیمار از او.
چرا این vapourings؟
او stumping در مورد اتاق شکوفایی بازوی خود را به absurdly بود ، و در حال حاضر و پس از آن احساس
بر روی سینه خود را برای حلقه زیر لباس خود.
کجا بود حس تجلیل از جمله در انسان منصوب به تجارت ، منشی ، و در
جایی که هیچ تجارت وجود دارد -- که در آن؟ چرا لگد به تمرد در جهان؟
این قاب مناسب از ذهن به رویکرد هر گونه تعهد نیست ؛ قاب نامناسب
از ذهن نه تنها برای او ، من گفتم ، اما برای هر انسان است.
او هنوز هم بیش از من ایستاده بود.
آیا من فکر می کنم پس؟ او ، به هیچ وجه مقهور پرسیده می شود ، و با لبخندی که در آن به نظر می رسید
برای تشخیص ناگهان چیزی خیره. اما پس از آن بیست سال ارشد او هستم.
جوانان گستاخ است ، آن را حق خود -- ضرورت آن و آن را تا کردم به خود ادعا و
همه ادعا در این جهان از شک و تردید ، تمرد ، بی احترامی است.
او را به گوشه ای دور رفت ، و به آینده را ، او ، شاید صحبت کردن ، تبدیل به
پاره کردن من.
من می خواهم که صحبت کرد چون من -- حتی من ، که هیچ نوع پایان دادن به او شده بود -- حتی من
به یاد -- یاد -- علیه وی -- -- چه به سرش آمده.
و آنچه در مورد دیگران -- -- -- جهان؟
تعجب او می خواست به خارج ، به معنای به خارج ، به معنای به اقامت در خارج --
آسمان! و من در مورد فریم مناسب از ذهن صحبت کردیم!
"این من یا جهان که به یاد داشته باشید نیست ،" من فریاد زد.
"این شما می باشد -- شما که به یاد داشته باشید."
او شانه خالی کردن نیست ، و با استفاده از گرما رفت "را فراموش کرده ام همه چیز ، همه ،
همه."... صدای او سقوط کرد... "اما شما ،" او اضافه کرد.
"بله -- من بیش از حد -- اگر آن کمک خواهد کرد ،" من گفت : همچنین در یک تن کم.
بعد از این که ما ساکت و بی حال برای زمان باقی مانده به عنوان اگر خسته.
سپس او شروع دوباره ، composedly ، و به من گفت که آقای استین او را به دستور بود
به مدت یک ماه یا بیشتر صبر کنید ، ببینید که آیا ممکن بود برای او باقی می ماند ، قبل از او
شروع به ساخت یک خانه جدید برای خودش ، تا برای جلوگیری از "هزینه بیهوده است."
او استفاده از عبارات خنده دار -- استین بود.
"هزینه بیهوده" خوب بود.... هم چنان باقی است؟
چرا! البته. او در آویزان.
به او اجازه دهید فقط در -- که همه او را پاسخ برای او باقی خواهد ماند.
هرگز از.
آسان بود به اندازه کافی برای باقی می ماند. "آیا می شود دارای تهور بی مورد ،" به من گفت ، رندر
مضطرب توسط لحن تهدید کننده خود را. "اگر شما تنها زندگی می کنند به اندازه کافی بلند شما می خواهید
باز می گردد. "
"دوباره به چه چیزی؟" او پرسید : absently ، با چشم های خود را ثابت بر چهره
ساعت بر دیوار. "من برای مدتی سکوت بود.
"آیا می شود ، هرگز پس از آن؟"
من گفتم. "هرگز" او تکرار dreamily بدون
نگاه من ، و سپس پرواز به فعالیت های ناگهانی است.
"ستاره مشتری!
ساعت دو است ، و من در چهار بادبان! "این درست است.
کشتی دزدان دریایی از استین ترک به سوی غرب است که بعد از ظهر بود و او تا به حال شده است
دستور را به تصویب خود را در او ، تنها دستور به تاخیر قایقرانی شده بود
داده می شود.
گمان می کنم استین را فراموش کرده. او با عجله به کارها خود را در حالی که من
کشتی من ، جایی که او قول داد تا در راه خود را به لنگر گاه طبیعی خارجی تماس می رفتند.
او تبدیل شده تا بر این اساس در یک شتاب بزرگ و با چرم کوچک خود را در جامه دان
دست.
این نیست که انجام دهید ، و من به او پیشنهاد تنه قلع قدیمی من تصور می شود در آب
تنگ ، یا حداقل مرطوب ، تنگ است.
او انتقال روند ساده از عکسبرداری از مطالب او به اجرا درخواهد
جامه دان به شما به عنوان یک کیسه گندم خالی.
من سه کتاب را در جست و خیز دیدم و دو کوچک ، در روکش تیره و ضخیم و سبز و طلا
دوره -- نیم تاج شکسپیر کامل. "شما خواندن این؟"
از او پرسیدم.
"بله. بهترین چیز برای تشویق یک شخص ، او گفت :
عجله. من از این تقدیر ، شگفت زده شدم ، اما
هیچ زمانی برای بحث وابسته به شکسپیر وجود دارد.
هفت تیر سنگین و دو جعبه کوچک از کارتریج دروغ گفتن را در گنجه - جدول شد.
"دعا کنید که این" به من گفت. "این ممکن است به شما کمک کند تا باقی می ماند."
به محض این کلمات از دهان من بود از من درک آنچه ترسناک معنی است که آنها
می تواند تحمل. "به شما کمک کند تا در" من اصلاح
خودم remorsefully.
او اما با معانی مبهم نبود مشکل او به من تشکر شده effusively و
پیچ ، خواستار خداحافظی بیش از شانه اش.
من شنیده ام صدای خود را از طریق طرف کشتی اصرار boatmen خود را به راه بدهند ، و به دنبال
از پورت استرن گرد کردن قایق است زیر پیشخان که دیدم.
او در او خم شدن به جلو ، هیجان انگیز از مردان خود را با صدا و حرکات نشسته و مثل او
هفت تیر را در دست خود نگه داشته و به نظر می رسید به ارائه آن را در سر خود ، من باید
هرگز فراموش نمی چهره ترس از چهار
جاوه ، و نوسان کوره در رفته از سکته مغزی خود را که ربوده اند که چشم انداز از
تحت چشمان من.
سپس عطف به دور ، اولین چیزی که دیدم این دو جعبه کارتریج
گنجه - جدول. او به آنها را فراموش کرده بود.
"من دستور داد فرفره من سرنشین دار در یک بار ، اما rowers جیم ، تحت این تصور که آنها
زندگی آویزان بر روی یک موضوع در حالی که این مرد دیوانه را در قایق بود ، ساخته شده از جمله عالی
زمانی که قبل از من نیمی از طی شدن بود
فاصله بین دو کشتی را گرفتار دید او در طول راه آهن clambering و
از جعبه اش در حال تصویب است.
همه بوم کشتی دزدان دریایی بود سست ، بادبان اصلی کشتی او را تعیین می کنند ، و چرخ چاه تنها
شروع به جلنگ جلنگ صدا کردن که من بر عرشه خود پا : استاد او ، نیمی کمی شیک
کاست چهل و یا بیشتر ، در جامه فلانل یا پشمی آبی رنگ
کت و شلوار ، با چشم های پر جنب و جوش ، صورت گرد او رنگ لایه برداری از لیمو ، و با نازک
سبیل سیاه کمی افتادگی در هر طرف از ضخامت خود ، لب تیره ، جلو آمد
smirking.
او معلوم شد ، با وجود بیرونی از خود راضی و شاد خود را ، از
خلق و خو careworn.
در پاسخ به اظهار معدن (در حالی که جیم زیر را برای یک لحظه رفته بود) به او گفت ، "اوه
بله. Patusan. "
او بود که به نجیب زاده به دهان از رودخانه حمل خواهد کرد ، اما هرگز
صعود. "جریان او به زبانهای انگلیسی ، به نظر می رسید به مشتق
از یک فرهنگ لغت وارد شده توسط یک دیوانه.
آقای استین او را مورد نظر برای "صعود" او "reverentially" -- (من به او فکر می کنم
می خواستم به می گویند با احترام -- اما شیطان فقط می داند) -- اشیاء reverentially ساخته شده برای
ایمنی از خواص. "
در صورت نادیده گرفته ، او را ارائه کرده اند "استعفای سیگار را ترک کنند کند."
دوازده ماه پیش از او آخرین سفر خود را به حال ساخته شده وجود دارد ، و هر چند آقای کورنلیوس
"offertories بسیاری از propitiated" را به آقای Allang راجه و "جمعیت اصلی ،" در
شرایط را ساخته است که تجارت "کمند
و خاکستر در دهان "هنوز کشتی خود را بر از جنگل شده بود از کار اخراج شده توسط
"احزاب irresponsive" تمام راه را به پایین رودخانه که باعث خدمه اش "را از
قرار گرفتن در معرض به اندام سکوت
hidings ، "کشتی دزدان دریایی تقریبا بر روی ساحل شنی رشته در نوار ، که در آن
او "می شده اند فاسد شدنی فراتر از عمل انسان است."
انزجار خشم در خاطره ، غرور تسلط خود را ، که او تبدیل
گوش توجه ، تلاش برای در اختیار داشتن صورت گسترده خود را ساده.
او scowled و به من مخابره شد ، و تماشا با رضایت اثر غیر قابل انکار
عبارت او.
frowns تاریک به سرعت بیش از دریا ارام بود ، و کشتی دزدان دریایی ، با او جلو
بالاترین بادبان دکل و رونق amidships اصلی خود ، سر در گم به نظر می رسید در میان
الت پنجه.
او به من گفت علاوه بر این ، gnashing دندان خود را ، که راجه "کفتار خنده دار" شد
(می توانید تصور کنید که چگونه او را نگه دارید از hyaenas) ، در حالی که کس دیگری بسیاری از falser برابر
از "سلاح های تمساح.
نگه داشتن یک چشم بر جنبش از خدمه اش به جلو ، او اجازه سست چرب زبانی او --
مقایسه مکان برای "قفس از جانوران ساخته شده توسط بی میلی نسبت بتوبه طولانی بسیار گرسنه است."
من علاقه داشتن به او به معنای مصونیت از مجازات.
او به هیچ وجه قصد ، او گریه ، به «خود را برگزاری نمایشگاه ساخته شده هدفمند متصل
سرقت. "
wails دراز کشیده ، دادن زمان برای کشش مردان catting لنگر ،
به پایان آمد ، و او کاهش صدای او. "مقدار زیادی بیش از حد اندازه به اندازه کافی از Patusan ،" او
، با انرژی به این نتیجه رسیدند.
من شنیدم بعد از آن او تا بی تمیز شده بود به عنوان خود را تا گره خورده است
گردن با هالتر خیزران به یک نوشته در وسط گل ، سوراخ قبل از کاشته
خانه راجه.
او صرف بهترین بخشی از یک روز و یک شب تمام در آن وضعیت ناگوار است ، اما
هر دلیلی برای باور کردن چیزی که به عنوان نوعی از شوخی شده است به معنای وجود دارد.
او در حالی که بیش از آن حافظه نامطبوع brooded ، گمان می کنم ، و سپس در خطاب
تن پتیاره مرد AFT به سکان.
هنگامی که او به من دوباره تبدیل شد به صحبت قضایی ، بدون شور.
او را آقایی به دهان از رودخانه در Kring Batu (Patusan شهر
"واقع شده در داخل ،" وی بیان کرد ، "سی مایل) است.
اما در چشم خود ، او ادامه داد : -- لحن بی حوصله ، اعتقاد راسخ خسته جایگزین او
قبلی سلیس تحویل -- نجیب زاده در حال حاضر "را در بیرون از
جسد. "
"چیست؟ شما چه می گوید؟ "
از او پرسیدم.
او تصور رفتار startlingly سبع ، و به کمال تقلید
عمل از سلاح سرد از پشت.
"در حال حاضر مانند بدن یک تبعید ، او با insufferably متکبر توضیح می دهد که
هوا از نوع خود پس از آنچه آنها تصور کنید که صفحه نمایش از هوش و ذکاوت است.
پشت سر او من درک جیم خندان در سکوت به من ، و با دست بزرگ چک کردن
تعجب بر لب های من.
سپس ، در حالی که دو رگه ، سرشار از اهمیت ، فریاد زد : سفارشات خود ، در حالی که
حیاط وضع روانیش creaking و رونق سنگین آمد فزاینده ، جیم و من ، به تنهایی آن را به عنوان
بودند ، از بادبان اصلی کشتی بادپناه ، clasped
دست یکدیگر و مبادله آخرین کلمات عجولانه است.
قلب من از آن تنفر کسل کننده که در کنار هم وجود داشته بود ، آزاد شد
با علاقه به سرنوشت او.
از پچ پچ های پوچ دو رگه واقعیت بیشتری را نسبت به خطرات بدبختی داده بود
مسیر خود را نسبت به اظهارات دقیق استین.
در آن مناسبت مرتب کردن بر اساس تشریفات که همیشه حاضر در مقاربت ما شده بود
از بین رفته از گفتار ما ، من معتقدم که من نام او را "پسر عزیز ،" و او در tacked
کلمات "پیر مرد" را به برخی از نیم - زبان آمده
بیان قدردانی ، به عنوان اینکه خطر خود را در برابر سال من ما ساخته شده بود بیشتر
برابر در سن و در احساس است.
لحظه ای از صمیمیت واقعی و عمیق ، غیر منتظره و کوتاه عمر مانند وجود دارد
نگاهی اجمالی به برخی از ابدی ، برخی از حقیقت صرفه جویی است.
او اعمال خود را به من تسکین به عنوان اینکه او بالغ تر از این دو بوده است.
"کلیه حقوق تمامی حقوق برای" او ، به سرعت و با احساس گفت.
"من قول می دهم از خودم مراقبت کنم.
بله ؛ من به هر گونه خطرات را ندارد. نه تنها پر برکت خطر.
البته که نه. منظور من به اویختن.
آیا شما نگران نباشید.
ستاره مشتری! من احساس می کنم که اگر هیچ چیز نمی توانست مرا لمس کن.
چرا! این شانس از برو کلمه است. من چنین با شکوه را خراب نکند
شانس!"... شانس با شکوه!
خوب ، آن را با شکوه ، اما شانس هستند چه مردان آنها را ، و چگونه من به دانستن؟
همانطور که او گفته بود ، حتی من -- حتی من به یاد -- خود -- بدبختی خود را در برابر او.
این درست است.
و بهترین چیز برای او بود برای رفتن. 'فرفره من در پی کاهش یافته است
کشتی دزدان دریایی ، و من دیدم او را AFT بر نور از خورشید westering جدا شده ، بالا بردن خود را
درپوش بالا بالای سر او.
من شنیده ام فریاد گم ، "شما -- باید -- شنیدن -- از -- من."
از من ، یا از من ، من که نمی دانم. من فکر می کنم باید آن را از من بوده است.
چشم من بیش از حد به زرق و برق از دریا زیر پای خود را به دیدن او را به وضوح خیره شد ؛
من بخت هرگز او را به وضوح ببینید ، اما من هیچ مردی می تواند به شما اطمینان می توانست ظاهر
کمتر در بیرون از جسد ، "را به عنوان دو رگه که غار غار کننده آن را قرار داده بود.
من می توانم چهره بدبخت کمی ، شکل و رنگ از یک کدو تنبل رسیده ، poked را ببینید
از جایی در زیر آرنج جیم.
او ، بیش از حد ، بازوی خود را به عنوان اگر برای به کار گیری نیرویی رو به پایین بزرگ.
چشم بد دور! '
فصل 24
'سواحل Patusan (من آن را دیدم نزدیک به دو سال پس از آن) راست است و حزن انگیز است ،
و چهره یک اقیانوس مبهم است.
مسیرهای پیاده روی های قرمز مانند آب مروارید از زنگ زدگی جریان در زیر شاخ و برگ سبز تیره دیده می شود
بوته و لباس creepers پایین صخره.
دشت های باتلاقی باز در دهان از رودخانه ها ، با نمایی از قله های ناهموار ممکن میکند آبی
فراتر از جنگل های وسیع.
در اینده نزدیک زنجیره ای از جزیره ، تیره ، شکننده شکل ، ایستادگی کردن در
مه روشن از فروغ افتاب ابدی مانند بقایای دیوار نقض شده توسط دریا.
'روستای فیشر قوم وجود دارد در دهان از شاخه Kring Batu
خور.
رودخانه ، که تا زمانی بسته شده بود ، باز بود ، و گاری روپوش دار کمی استین ،
که در آن من تا به حال عبور من کار می کرد ، راه خود را در سه جزر و مد بدون به معرض
اتش پی درپی از "احزاب irresponsive."
در حال حاضر چنین دولت از امور مربوط به تاریخ کهن ، اگر من می تواند باور
پیشوا سالمندان دهکده ماهیگیری ، که در هیئت مدیره به عنوان نوعی از خلبان عمل می کنند.
او به من (و مرد دوم سفید است که او تا کنون دیده بود) با اعتماد به نفس صحبت کردیم ، و بسیاری از
بحث او در مورد اولین انسان سفید او تا کنون دیده بود.
او او را به نام جیم Tuan ، و تن از مراجع خود قابل توجه عجیب و غریب ساخته شده بود
مخلوطی از آشنایی و ترس.
آنها در این روستا تحت آن است که حمایت ویژه ای خداوند ، که نشان داد
که جیم با مته سوراخ هیچ کینه. اگر او به من هشدار داده بود که من از شنیدن
او کاملا درست بود.
من از او شنیدن بود. در حال حاضر یک داستان است که جزر و مد وجود دارد
دو ساعت قبل از زمان خود به او کمک کند در سفر خود را تا رودخانه تبدیل شده است.
مرد پرحرف قدیمی خود را در قایق رانی سازی کرده بود و شگفت زده بود
پدیده. علاوه بر این ، تمام شکوه در خانواده اش بود.
پسر او و پسرش را در قانون paddled بود ، اما آنها تنها جوانان بدون تجربه ،
که سرعت قایق رانی متوجه نیست تا او با اشاره به آنها شگفت انگیز
واقعیت است.
جیم آمدن به دهکده ماهیگیری است که یک برکت و رحمت بود ، اما به آنها ، به عنوان بسیاری از ما ،
برکت منادی آمد توسط ترورهایی.
بنابراین بسیاری از نسل های آزاد شده بود و از آخرین مرد سفید رودخانه به ملاقاتش رفته بودند
که سنت بسیار از دست داده شده است.
ظاهر بودن که فرود بر آنها و خواستار inflexibly به
به Patusan گرفته شد discomposing ، اصرار وی ، هشدار دهنده بود و سخاوت او
بیشتر نسبت به مشکوک.
این درخواست بی سابقه از بود. هیچ سابقه ای وجود دارد.
چه راجه به این می گوید؟ چه او به آنها انجام دهید؟
بهترین بخشی از شب را در مشورت خرج شد ، اما خطر فوری از
خشم آن مرد عجیب و غریب به نظر می رسید آنقدر بزرگ است که در گذشته بد خو حفر شده بود کردم
آماده شده است.
زنان shrieked با غم و اندوه آن را به عنوان از سر باز کردن.
عجوزه بی باک قدیمی لعنت غریبه.
او در آن نشست ، همانطور که من به شما گفته ، در جعبه قلع خود ، پرستاری هفت تیر بدون بار خود را در
دامان.
او با احتیاط نشسته -- از آن است چیزی بیشتر خسته وجود دارد -- و به این ترتیب وارد
زمین او با شهرت از فضائل وی را پر کنید ، به مقصد از قله های آبی بود
درون مرزی به روبان سفید گشت و گذار در سواحل.
در خم اول او ، چشم از دریا با امواج کار خود را برای همیشه در حال افزایش از دست داده ،
غرق شدن ، و اضمحلال به افزایش دوباره -- تصویر بسیار تلاش بشر -- و با آن روبرو
غیر منقول جنگل عمیق در ریشه
خاک ، سر به فلک کشیده به سوی آفتاب ، ابدی در ممکن است پنهان است از خود
سنت ، مانند خود زندگی.
فرصت خود را نشسته در کنار او به مانند عروس شرقی در حال انتظار برای محجبه
کشف توسط دست استاد. او هم وارث سایه و توانا بود
سنت!
او به من گفت ، با این حال ، که او هرگز در زندگی خود احساس افسرده خسته شده و همانطور که در
که قایق رانی.
جنبش او جرأت اجازه می دهد تا خود را برای رسیدن به آن را توسط خفا بودند ، پس از
پوسته از نصف شناور کاکائو مهره بین کفش خود را ، و عدل برخی از
آب را با دقت عمل دار.
او کشف کرد که چقدر سخت درب مورد بلوک قلع بود برای نشستن بر است.
او سلامت قهرمانانه داشت ، اما چندین بار در طول این سفر او را تجربه متناسب از
سرگیجه ، و او بین در حالیکه hazily به اندازه از تاول این باورند
یکشنبه پرورش در پشت او بود.
او برای تفریح با نگاهی به آینده برای تصمیم گیری اینکه آیا جسم گل آلود او را دیدم سعی کردم
دراز کشیده بر روی لبه آب وارد شوید از چوب یا تمساح بود.
تنها خیلی زود او را که بالاتر است.
سرگرم کننده در آن است. همیشه تمساح.
یکی از آنها شکست مواجه به رودخانه و تمام اما واژگون قایق رانی.
اما این هیجان به پایان رسید به طور مستقیم.
سپس در دسترس طولانی خالی او بسیار سپاسگزار بود به نیروهای نظامی از میمون ها که آمد
سمت راست پایین در بانک و غریو توهین آمیز در گذشت او ساخته شده.
چنین روشی که در آن نزدیک شدن به عظمت او به عنوان واقعی به عنوان هر انسان
تا کنون به دست آورد.
اصولا او برای غروب مدت زمان طولانی تر ، و ضمن سه paddlers خود آماده می شدند
برای قرار دادن به اجرای طرح خود را تحویل او را به راجه.
"گمان می کنم من باید احمق با خستگی شده است ، یا شاید من برای چرت بود
زمان ، "او گفت. اولین چیزی که او می دانست قایق رانی او بود
آمدن به بانک.
او بلافاصله آگاه شد از جنگل را پشت سر گذاشت ، از
خانه اولین بودن قابل رویت بالاتر ، ایجاد مانع در سمت چپ او ، و از boatmen او
جهش با هم بر یک نقطه کم زمین و مصرف به پاشنه های خود را.
به طور غریزی او پس از آنها همگانی روندی.
در ابتدا او فکر خود را برای برخی از دلایل غیر قابل تصور ترک کند ، اما او شنیده
هیجان زده فریاد چرخش ، دروازه باز ، و بسیاری از مردم ریخت بیرون ، و نسبت به
او.
در همان زمان یک قایق پر از مردان مسلح بر روی رودخانه ظاهر شد و آمد کنار
قایق رانی خالی خود را ، در نتیجه بستن عقب نشینی خود را.
"من هم مبهوت شدم تا کاملا سرد -- شما را نمی دانند؟ و در صورتی که هفت تیر بود
پر شده است من می خواهم که کسی شات -- شاید دو ، سه جسد ، و لازم است که
پایان من شده اند.
اما...." نیست "چرا که نه؟"
از او پرسیدم.
"خب ، من می توانم کل جمعیت مبارزه نیست ، و من به آنها نه به عنوان
اگر من از ترس زندگی من ، "او ، فقط با یک اشاره ضعف sulkiness سمج خود گفت :
در نگاه او به من داد.
من از اشاره به او که آنها نمی توانست حفره های شناخته شده بودند خودداری
در واقع خالی است. او تا به حال به خود را در خود ارضا
راه....
"به هر حال آن نبود ،" او تکرار خوب humouredly ، "و بنابراین من فقط هنوز ایستاده بود و
از آنها خواست آنچه مهم بود. که به نظر می رسید به اعتصاب آنها را گنگ.
من تو را دیدم برخی از این دزد با جعبه من.
که پا بلند Kassim ارقه (من او را به شما به - فردا نشان می دهد) فرار از fussing
به من در مورد راجه مایل به دیدن من.
من گفت : 'همه حق. من هم می خواستم ببینم راجه ، و من به سادگی
در را از طریق دروازه راه می رفت و -- و -- من اینجا هستم ".
او خندید ، و سپس با تاکید غیر منتظره "و می توانم شما را چه می دانید
در آن؟ "او پرسید. "من به شما بگویم.
این دانش که تا به حال من از بین برود این جایی که می شده اند
بازنده. "
او صحبت کرد در نتیجه به من قبل از خانه اش در آن شب که من ذکر کردید -- پس از ما تا به حال
به تماشای ماه شناور دور بالای شکاف میان تپه مانند روح صعودی
از قبر و شین آن فرود آمد ، سرد و رنگ پریده ، مانند شبح از نور خورشید مرده.
چیزی است که فراموش نشدنی در نور ماه وجود دارد ، آن را تا به تمام dispassionateness
روح disembodied ، و چیزی از رمز و راز غیر قابل تصور آن است.
به آفتاب ما این است که -- می گویند آنچه می خواهید -- همه ما باید به زندگی توسط این است ، آنچه را که
اکو است به صدا : گمراه کننده و گیج کننده است که آیا توجه داشته باشید تمسخر و یا
غمگین.
محروم می سازد تمام اشکال ماده -- که بعد از همه ، دامنه ما -- از ماده آنها ، و
می دهد یک واقعیت شوم به سایه تنهایی.
و سایه ها بسیار واقعی اطراف ما ، اما جیم توسط طرف من نگاه بسیار بی باک ، به عنوان
هر چند هیچ چیز -- حتی قدرت غیبی مهتاب -- می تواند او را از واقعیت خود راب
در چشمان من است.
شاید ، در واقع ، هیچ چیز نمی توانست او را از او حمله جان سالم به در برده بود لمس
قدرت های تیره. همه سکوت کرده بود ، همه هنوز حتی در
رودخانه moonbeams خواب تا در یک استخر.
این لحظه ای از آب بالا بود ، یک لحظه از عدم تحرک است که برجسته مطلق
جداسازی این گوشه از دست رفته از زمین.
خانه تراکم در طول رفت و برگشت گسترده ای درخشان و بدون زرق و برق و یا موج دار شدن ، پله
به آب در یک خط از jostling ، مبهم ، خاکستری ، نقره ای با اشکال مخلوط
توده های سیاه و سفید سایه ، مانند
گله طیفی از موجودات بی ریخت فشار رو به جلو در طیفی نوشیدن و
مرده جریان است.
اینجا و آنجا سوسو زدن قرمز twinkled در داخل دیواره های بامبو ، گرم ، مثل زندگی
جرقه ، قابل ملاحظه ای از عواطف انسانی ، سرپناه ، سکون.
او به من اعتراف کرد که او اغلب به تماشای این gleams کوچک گرم بیرون رفتن یک به یک ،
که بود دوست داشت تا مردم به زیر چشم خود در خواب ، اعتماد به نفس در امنیت
به - فردا.
"صلح آمیز در اینجا ، EH؟" او پرسید. او فصیح نیست ، اما عمیق وجود دارد
معنا در کلمات است که بعد. "نگاه کنید این خانه ، یک وجود ندارد
جایی که من اعتماد نیست.
ستاره مشتری! من به شما گفت من در آویزان است.
از هر مرد ، زن ، یا فرزند بپرسید... "او متوقف شد.
"خب ، من همه حق است به هر حال."
مشاهده کردم که به سرعت او که در پایان پیدا کرده بود.
من از آن مطمئن شده بود ، من اضافه شده است. او سرش را تکان داد.
"شما؟"
او فشار بازوی من آرام در بالای آرنج. "خب ، پس -- شما درست است."
سرفرازی شادی و غرور وجود دارد ، ترس وجود داشت تقریبا ، در آن علامت تعجب کم است.
"ژوپیتر"! او گریه ، "فقط فکر می کنم چه آن را به من است."
باز هم به او فشار بازوی من. "و شما از من پرسید که آیا من فکر
ترک.
خوب خدا! من! می خواهید به ترک!
به خصوص در حال حاضر پس از آنچه شما مرا به آقای استین گفت... چیزی وارد نکنید!
چرا!
که آنچه که من از ترس بود. می شده اند -- از آن می شده اند
سخت تر از مرگ است. خیر -- در کلمه من.
آیا خنده نیست.
من باید احساس -- هر روز ، هر بار باز کردن چشمان من -- که من قابل اعتماد هستم -- که هیچ کس تا به
راست -- don't شما می دانید؟ مرخصی!
برای جایی که؟
برای چی؟ دریافت چه؟ "
"من به او گفته بود (در واقع هدف اصلی از سفر من بود) که آن را استین بود
قصد او در حال حاضر یک بار با خانه و انبار کالاهای تجاری ، بر
برخی از شرایط آسان که را
معامله کاملا منظم و معتبر است.
او شروع به خرناس کشیدن و شیرجه رفتن در ابتدا. مات کردن ظرافت خود را! "
من فریاد می زدند.
"این استین است نه در همه. آن را به شما دادن آنچه شما برای این ساخته شده بود
خودتان.
و در هر صورت حفظ اظهارات خود را برای مک نیل -- وقتی که شما او را در دیگر دیدار
جهان است. من امیدوارم که به زودی اتفاق نخواهد افتاد...."
او ناچار بود تا از به استدلال من ، چرا که تمام فتوحات خود ، اعتماد ، شهرت ،
دوستی ، عشق -- تمام این کارها ساخته شده است که او را استاد او ساخته شده بود
اسیر ، بیش از حد.
او در آرامش شب با چشم کاربر مالک نگاه ، در رودخانه ، در
خانه ها ، در زندگی ابدی از جنگل ها ، در زندگی انسان قدیمی ، در
اسرار زمین ، در غرور
قلب خود را ، اما آنها این بود که او را صاحب و او خود را به
اندیشه درونی ، به کمترین هم بزنید خون ، به آخرین نفس خود را.
این چیزی است که به کشورش افتخار بود.
من هم افتخار بود -- برای او ، اگر نه چنین خاصی از ارزش افسانه
مقرون به صرفه است. فوق العاده بود.
بود آنقدر شهامت و بی باکی او که من فکر کردم نیست.
این عجیب است کمی حساب من آن را در زمان : تا اگر از آن چیزی شده بود بیش از حد
متعارف در ریشه از ماده است.
شماره
من بیشتر هدایای دیگر او به حال نمایش داده زده بود.
او درک خود را از وضعیت نا آشنا ، هوشیاری فکری خود را در ثابت کرده بود
که عرصه اندیشه.
آمادگی خود را وجود دارد ، بیش از حد! شگفت انگیز است.
و این همه را به شیوه ای مانند عطر مشتاق به یک سگ تازی نیز تربیت به او آمده است.
او فصیح نیست ، بلکه شأن و منزلت در این سکوت قانون اساسی وجود دارد ،
جدیت بالا در stammerings او وجود دارد.
او هنوز هم ترفند قدیمی خود را از سرخ شدن خیره.
و پس از آن ، هر چند یک کلمه ، یک جمله ، او را که نشان داد که چگونه عمیقا فرار ،
چگونه قاطعانه ، او در مورد آن کار که او را داده بود و یقین احساس
توانبخشی.
به همین دلیل است که او به نظر می رسید به عشق به زمین و مردم را با نوعی از خودپرستی شدید ،
با تحقیر حساسیت به لمس است. '