Tip:
Highlight text to annotate it
X
پدران و پسران ایوان تورگنیف فصل 24
دو ساعت بعد، او به DOOR BAZAROV زد.
"من باید برای مانع شما را در تحقیقات علمی خود عذرخواهی می کنیم،" را آغاز کرد، صندلی
خود را در یک صندلی کنار پنجره و با تکیه با هر دو دست در خوش تیپ
پیاده روی چوب با دکمه عاج (او
معمولا راه می رفت بدون چوب)، "اما من موظف به شما بخواهید به من پنج دقیقه یدکی
از وقت خود را ... نه بیشتر. "
"همه وقت من در اختیار شما، پاسخ داد:" Bazarov، که چهره به سرعت تغییر
بیان این که لحظه پاول پتروویچ آستانه عبور.
"پنج دقیقه کافی خواهد بود برای من.
من آمده ام به یک سوال برای شما قرار داده است. "" یک سوال؟
چه مورد؟ "" من به شما اگر شما به اندازه کافی خوب خواهد بود
برای گوش دادن به من.
در آغاز اقامت خود را در خانه برادر من، قبل از من انکار
لذت بردن از گفتگو با شما، من تا به حال فرصتی برای شنیدن نظر شما در بسیاری از
افراد، اما تا آنجا که من می توانم به یاد داشته باشید،
نه بین ما، و نه در حضور من، به موضوع singlecombats یا دوئل
بحث شده است. اجازه دهید من به شنیدن دیدگاه های خود را بر روی چه چیزی هستند
آن موضوع؟ "
Bazarov، که داشت، به دیدار پاول پتروویچ، در لبه از نشست
جدول و اسلحه خود را خورده.
"نظر من این است،" او گفت: "که از نقطه نظر تئوری دوئل نظر
پوچ، اما از نقطه نظر عملی، - خب، که کاملا موضوع دیگری است ".
"بنابراین، منظور شما می گویند، اگر من شما را در درک درستی که هر نظری نمایش
شما ممکن است در مورد دوئل نگه دارید، شما را در عمل اجازه نمی دهد خودتان را به توهین
بدون خواستار رضایت؟ "
"شما حدس زده معنای من به طور کامل است." "خیلی خوب است.
من بسیار خوشحالم که از شما بشنوند. تو رو به من آزاد از دولت
عدم قطعیت. "
"از دو دلی، آیا شما چیست؟" "است که همان من خودم بیان در
به منظور درک I. .. موش حوزه است.
تو رو من از یک ضرورت است و نه دردناک نجات داد.
من ذهن من را به مبارزه با شما. "Bazarov باز چشم او گسترده است.
"من؟"
"بدون شک شما خواهد شد." "و چه، ممکن است بپرسم؟"
"من می توانم به همین دلیل به شما توضیح داده،" پاول پتروویچ آغاز شد، "اما من ترجیح می دهم به نگه داشتن
سکوت دربارهی آن است.
به ذهن من حضور خود را در اینجا اضافی است.
من شما را غیر قابل تحمل، من تو را خوار شمردن، و در صورتی که برای شما کافی نیست ... "
چشم پاول پتروویچ را دیدم ... خیلی Bazarov را پر زرق و برق شد.
"خیلی خوب،" او گفت. "علاوه بر این از توضیحات غیر ضروری هستند.
شما آن را به سر خود را گرفته آن را امتحان کنید به روح بلند همت خود را به من.
من می توانم به شما این لذت رد - اما آن را نمی توان کمک کرد "!
"من معقول از تعهدات من به تو، جواب داد:" پاول پتروویچ، "و من ممکن است تعداد دفعات مشاهده
پس از آن در چالش خود را در پذیرش من، بدون فوتی و فوری به من به خشونت متوسل
اقدامات؟
"این بدان معناست، صحبت کردن بدون استعاره، به آن چوب؟
Bazarov اظهار خونسردی. "این کاملا درست است.
شما به من توهین در واقع آن را نمی خواهد کاملا امن باشد ... شما می توانید باقی می ماند
آقا ... من قبول می کنم چالش خود را نیز مثل یک نجیب زاده است. "
"عالی" مشاهده پاول پتروویچ، قرار داده و چوب خود را در گوشه ای.
"ما چند کلمه ای در مورد شرایط دوئل ما می گویند، اما من برای اولین بار
می خواهم بدانم که آیا شما در نظر لازم را برای توسل به تشریفات از
بی اهمیت اختلاف که ممکن است به عنوان بهانه ای برای چالش من خدمت می کنند؟ "
"نه، بهتر است بدون تشریفات است." "من همچنین فکر می کنم.
من پیشنهاد می کنم آن را نیز نامناسب به ساکن بیشتر در مورد دلیل واقعی برای ما
زد و خورد. ما می توانیم روی یکدیگر تحمل نمیکنند.
آنچه در ادامه لازم است؟ "
"چه بیشتر لازم است؟" تکرار Bazarov: طعنه.
"با توجه به شرایط از خود دوئل، از آنجایی که ما نباید هیچ ثانیه - برای
از کجا می تواند آنها را دریافت کنم؟ "
"دقیقا، که در آن می تواند هر ما؟"
"به همین دلیل من افتخار این را دارد تا در قرار دادن پیشنهادات زیر را به شما داشته باشند، ما باید مبارزه با
فردا صبح زود هنگام، در شش، اجازه دهید به ما می گویند، پس از کشت و زرع، با اسلحه، در
فاصله 10 قدم ... "
ده قدم؟ که انجام خواهد داد، ما هنوز هم می تواند نفرت یکدیگر
در این فاصله است. "" ما می تواند هشت "اشاره پاول
پتروویچ.
"ما می توانیم؟ چرا که نه" "ما اخراج دو بار، و برای آماده
همه چیز، اجازه دهید هر نامه را در جیب خود، پذیرش مسئولیت خود را
پایان خود. "
Bazarov، گفت: ":" من با آن کاملا موافق نیست.
"این smacks بیش از حد از یک رمان فرانسوی، کمی غیر واقعی است."
"شاید.
شما موافق است، با این حال، که این امر می تواند ناخوشایند سوء ظن به متحمل
قتل است؟ "" من با شما موافقم.
اما به معنای اجتناب از آن به اتهام دردناک وجود دارد.
ما باید بدون ثانیه را داشته باشند، ولی ما می توانیم شاهد داشته است. "
"و آنان که، ممکن است بپرسم؟"
"چرا، پیوتر." "کدام پیوتر؟
"نوکر برادر شما.
مرد He'sa ایستاده در اوج فرهنگ معاصر، که او را بازی
در چنین امر با همه لازم است؛ comilfo واسیلی مکرر
"من فکر می کنم شما در حال شوخی است، آقا."
"در حداقل است. اگر شما بیش از پیشنهاد من فکر می کنم شما خواهد بود
با اعتقاد به آن است که پر از عقل سلیم و سادگی.
قتل خارج خواهد شد - اما من می توانم متعهد به آماده پیوتر به شیوه ای مناسب و
او را به میدان نبرد است. "" شما در شوخی باقی بماند، گفت: "پاول
پتروویچ، بلند شدن از صندلی اش.
"اما پس از آمادگی مودبانه به شما نشان داده اند، من حق ندارند به ادعای ...
همه چیز است ... مرتب شده توسط راه، گمان می کنم شما هیچ اسلحه؟
"چگونه باید تپانچه، پاول پتروویچ داشته باشم؟
من یک مرد ارتش نیست. "" در آن صورت، من را به تو.
شما ممکن است مطمئن باشند که من با آنها برای مدت پنج سال به ضرب گلوله کشته شده است. "
"That'sa بسیار تسلی قطعه ای از اخبار -.
پاول پتروویچ برداشت چوب خود را ... "و در حال حاضر، عزیز من آقا، آن را تنها برای من باقی می ماند
با تشکر از شما و به مطالعات خود را ترک کنید. من این افتخار را به شما می رود. "
"تا زمانی که ما لذت بردن از ملاقات دوباره، عزیز من آقا، گفت:« Bazarov
انجام بازدید کننده خود را به درب.
پاول پتروویچ رفت Bazarov باقی مانده برای یک لحظه ایستاده در مقابل درب
سپس ناگهان بانگ زد: "چه شیطان - چقدر خوب و چقدر بد!
یک نمایش مضحک زیبا اقدام بوده ایم، مانند سگ آموزش دیده با رقص بر روی پاهای عقبی شان.
اما این پرسش را به امتناع بود و من واقعا معتقدم که او می توانست به من رخ داد، و
پس از آن ... "
(Bazarov رنگ پریده بسیار فکر تبدیل شده و تمام غرور خود را ایستاده بود در پایان.)
"من ممکن است داشته او را مثل یک بچه گربه را خفه."
او رفت و برگشت به میکروسکوپ او، اما او را قلب بود ضرب و شتم سریع و خونسردی
برای مشاهده دقیق ضروری بود از بین رفت.
"او ما را دیدم امروز،" او فکر کرد که: "اما می توانید آن را که او تمام این حساب در
برادرش؟ یک بوسه - و چقدر شدید ماده به آن شده است؟
باید چیز دیگری در آن وجود دارد.
علامت تعجب حاکی ازاهانت و تحقیر! او در عشق با او خود را نه؟ بدیهی است که او در عشق است - آن را به عنوان روشن
روز روشن. چه افتضاحی، فقط فکر می کنم بد it'sa
کسب و کار! "او در آخرین تصمیم گرفت.
"این از هر زاویه به نظر می رسد بد است.
در وهله اول به خطر گلوله را از طریق مغز، و سپس در هر مورد به
دور از اینجا؛ و چه در مورد Arkady ... و خوب خلق موجودی نیکلای
پتروویچ؟
It'sa کسب و کار بد است. "آن روز گذشت آرام عجیب و غریب و
کندی.
Fenichka هیچ نشانه ای از زندگی در همه داد و او را در اتاق کوچک خود را مانند یک موش در آن نشسته
سوراخ. نیکلای پتروویچ حال نگاه careworn.
او شنیده بود که گندم خود را که در آن او امید زیادی را برپا کرده بودند آغاز شده بود.
نشان می دهد نشانه هایی از سوختگی، پاول پتروویچ غرق هر کس، حتی Prokovich، با
ادب یخ زده خود را.
Bazarov نامه ای به پدر خود را آغاز کرد، اما از آن را پاره و آن را زیر میز پرتاب کرد.
"اگر مرگ من،" او فکر کرد که: "آنها را در مورد آن را بشنود، اما من نباید بمیرم، نه، من باید
تلاش همراه در این جهان برای مدت زمان طولانی است. "
او پیوتر منظور او را در کسب و کار مهم صبح روز بعد به محض
آن را به عنوان نور بود. پیوتر تصور که Bazarov می خواستم را
او به پترزبورگ.
Bazarov اواخر، به رختخواب رفت و تمام شب طولانی او تحت فشار اختلال بود
رویا ...
مادام Odintsov نگه داشته بر ظاهر شدن در آنها، در حال حاضر او مادر او بود و او بود که به دنبال
توسط یک بچه گربه با سبیل سیاه و سفید، و این بچه گربه واقعا Fenichka بود سپس پاول
پتروویچ در زمان شکل یک جنگل بزرگ، که او تا به حال هنوز هم برای مبارزه با.
پیوتر او را در چهار ساعت به هوش آمد، او در یک بار پوشیده و با او رفت.
این صبح تازه دوست داشتنی بود. کوچک ابرها بهمراه رگه های سربار مانند بره مثل پشم در ایستاده بود
آسمان صاف و آبی ریز قطره های شبنم بر روی برگ ها و علف دراز و درخشان مثل نقره
شبکه عنکبوت زمین تاریک و مرطوب
به نظر می رسید هنوز به حفظ آثار گلگون سپیده دم؛ آهنگ از larks را ریخت پایین
از تمام آسمان.
Bazarov راه می رفت تا آنجا که به کشت و زرع، در سایه در لبه آن نشسته و تنها
سپس به پیوتر افشا ماهیت از خدمت او از او انتظار می رود.
نوکر کشت mortally نگران بود، اما Bazarov او را آرام پایین توسط
اطمینان که او هیچ چیزی برای انجام این کار به جز در فاصله ایستاده و به دنبال داشته باشد،
که او هر نوع مسئولیت را متحمل می شوند نیست.
"و علاوه بر این،" او افزود: "تنها بخش مهمی شما را مجبور به بازی فکر می کنم."
پیوتر انداخت تا دست خود را در بازیگران و چشمان او، و تکیه در برابر درخت غان،
به دنبال سبز با ترور است.
جاده از Maryino skirted، کشت و زرع و گرد و غبار نور بر روی آن دراز،
دست نخورده توسط چرخ یا پا از روز قبل.
Bazarov در بر داشت خود را در امتداد این جاده خیره، چیدن و جویدن یک تکه چمن،
و او در تکرار به خود نگه داشته: "چه قطعه ای از حماقت!
لرز صبح او را به لرزیدن می کنه دو بار ... پیوتر نگاه به او dismally، اما
Bazarov فقط لبخند زد و او وحشت زده شد. با پا لگد کردن hoofs اسب می تواند شنیده شود
در امتداد جاده ...
دهقان به نزد از پشت درختان است.
او قبل از او رانندگی بود دو اسب hobbled با هم، و او به عنوان گذشت Bazarov
او در او نگاه کرد و نه عجیب، بدون از بین بردن کلاه خود را که آشکارا آشفته
پیوتر، به عنوان یک فال بد بخت.
فکر Bazarov: "شخص دیگری وجود دارد تا خیلی زود،"، "اما او حداقل کردم
برای محل کار، در حالی که ما ... "" به نظر می رسد آقا در حال آمدن است،
زمزمه پیوتر به طور ناگهانی.
Bazarov سرش را بلند کرد و نزد پاول پتروویچ گرفتار.
لباس کت نور چک شده و مثل برف سفید شلوار، او به راه رفتن به سرعت
در امتداد جاده، زیر بازوی خود را به او انجام یک جعبه پیچیده در پارچه سبز.
"ببخشید، من فکر می کنم که شما را منتظر،" او گفت، احترام به Bazarov
و سپس به پیوتر را بخواهد او را با احترام در آن لحظه به عنوان نمایندگی تحت درمان قرار
برخی از نوع دوم.
Bazarov، گفت: ":" من نمی خواهم از خواب بیدار مرد من. "" مهم نیست.
"ما فقط خودمان فرا رسیده است." "آه! بسیار بهتر است! "
پاول پتروویچ به اطراف نگاه کرد.
"هیچ کس در چشم وجود دارد، هیچ کس به تداخل با ما .. ما می توانیم ادامه دهید؟ "
"اجازه بدهید ما را ادامه دهید." "شما توضیحات هر تقاضا نیست، من
فرض کنید. "
"نه، من." "آیا دوست دارید برای بارگذاری پرسید:" پاول
پتروویچ، گرفتن اسلحه از جعبه.
"نه، شما بار، و من به اندازه گیری قدم.
پاهای من بلندتر باشد، Bazarov با لبخند اضافه شده است.
"یکی، دو، سه ..."
"اوگنی Vassilich،" پیوتر با مشکل stammered (او لرزان تا اگر او بود
تب)، "می گویند آنچه می خواهید، اما من می خواهم دورتر خاموش است."
"چهار، پنج ... همه حق است، حرکت به دور، همکار خوب من، شما حتی می توانید پشت یک درخت ایستاده
و متوقف کردن گوش خود را، تنها چشم خود را بسته، و اگر کسی می افتد، اجرا و انتخاب او
است.
شش ... هفت ... 8 ... "Bazarov متوقف شد.
"آیا این کافی است؟" او پرسیده می شود، تبدیل به پاول پتروویچ، "و یا باید دو قدم من
؟ "
پاسخ داد: "همانطور که دوست دارید، دوم، با فشار دادن گلوله دوم را به هر بشکه است.
"خوب، خواهیم 2 قدم بیشتر، Bazarov یک خط بر روی زمین با پا را به خود جلب کرد
بوت شدن خود.
"سد وجود دارد. به هر حال، چگونه بسیاری از قدم ممکن است هر یک از ما
از سد؟ این یک سوال مهم.
مورد بحث قرار گرفت نه دیروز.
"گمان می کنم، ده، پاسخ داد:" پاول پتروویچ، توزیع Bazarov هر دو اسلحه.
شما خیلی خوب به عنوان انتخاب کنید؟ "" من خیلی خوب خواهد بود.
اما باید اعتراف، پاول پتروویچ، که دوئل ما به نقطه ای غیر معمول است
پوچی. تنها در صورت دوم ما نگاه کنند. "
، پاسخ داد: "پاول پتروویچ:" شما در حال متمایل به همه چیز بخندی.
"من عجیب دوئل ما را انکار است، اما من فکر می کنم این وظیفه من به شما هشدار می دهند که
من قصد دارم به طور جدی برای مبارزه با.
entendeur بن، salut! ":" اوه! من شک نکنید که ما ساخته ایم
اذهان را به انجام دور با یکدیگر، اما به همین دلیل بخندی و متحد dulci مفید؟
بنابراین شما می توانید با من به زبان فرانسه صحبت کنید و من در لاتین پاسخ.
"من قصد دارم به طور جدی مبارزه با تکرار:" پاول پتروویچ و او رفت و او را به
محل.
Bazarov در کنار او بود شمارش ده قدم از سد و هنوز ایستاده بود.
"آیا شما آماده ای؟ پرسید:" پاول پتروویچ. "کاملا".
"ما می توانیم هر یک از دیگر نزدیک"
Bazarov نقل مکان کرد به آرامی به جلو و پاول پتروویچ سوی او راه رفت، دست چپ خود را
محوری در جیب خود، پوزه از اسلحه خود را به تدریج در حال افزایش است ... "او با هدف
مستقیما در دماغم، فکر Bazarov، "و
چگونه به دقت او چشم خود را پیچ، رذل!
احساس دلپذیر نشده.
بهتر است در زنجیره های مراقبت چیزی او whizzed شده به شدت نزدیک به
گوش Bazarov، و به آن ضربه بزنید در آن لحظه زنگ زد.
"من آن شنیده می شود، بنابراین باید آن را همه حق است، موفق به از مغز Bazarov فلش.
او در زمان یک گام، و بدون در نظر گرفتن هدف، ماشه را فشرده است.
پاول پتروویچ تحت تأثیر کمی و چنگ در ران او.
جریان نازکی از خون شروع به چکیدن پایین شلوار سفید خود را.
Bazarov انداخت اسلحه خود را کنار گذاشته و به آنتاگونیست خود را بالا رفت.
"آیا شما زخمی شده؟" از او پرسید. "شما تا به حال حق با من تماس بگیرد تا
سد، گفت: "پاول پتروویچ.
"این یک چیز جزیی است. با توجه به توافق ما، هر یک از ما
حق یکی بیشتر به ضرب گلوله کشته شده است. "
"خوب است، اما ببخشید، ما که به زمان دیگری ترک،" پاسخ داد: Bazarov و گرفتار
نگه از پاول پتروویچ، بود که شروع به نوبه خود کم رنگ.
"حالا من دیگر یک دوئل کننده اما یک دکتر و اول از همه من باید نگاه شما
زخم. پیوتر!
بیا اینجا، پیوتر
کجا خود را پنهان؟ "" ... چه مزخرف من نیاز به کمک از هیچ کس،
به پاول پتروویچ jerkily گفت: "و - ما باید - دوباره ..."
او تلاش کرد تا در سبیل خود را بکشد، اما دست خود را از او شکست خورد، چشم خود را کم رشد، و او
از هوش رفت. "تصویب زیبا Here'sa.
غش کردن، مناسب!
چه بعدی! Bazarov بانگ زد: "ناخواسته او گذاشته شد
پاول پتروویچ روی چمن ها. "اجازه بدهید ببینیم که چه چیزی اشتباه است."
او از جیبش یک دستمال، خون را پاک دور، و شروع به احساس
زخم ... "استخوان را لمس نیست،" او را از طریق دندان های خود را گفتم، "گلوله
عمیق نمی تواند تنها یک عضله vastus externus قرق است.
او به رقص در سه هفته است. غش کردن!
آه، این اعصاب مردم!
فانتزی، پوست ظریف است. "" آیا او کشته شدند؟ "زمزمه لرزان
صدای پیوتر پشت سرش. Bazarov نگاه گرد.
"برو مقداری آب به سرعت، همکار خوب من است، و او به شما و من هنوز بیشتر از."
اما بنده کامل شکست خورد و ظاهرا به درک سخنان خود و حرکت نمی کند
از یک نقطه است.
پاول پتروویچ به آرامی چشمهایش را باز کرد. "او که در حال مرگ،" زمزمه پیوتر و شروع به
عبور از خود است.
"شما درست می کنید ... چه چهره احمقانه!" نجیب زاده زخمی با اظهار
مجبور لبخند. رفتن و اوردن آب، شما را لعنت "فریاد زد!
Bazarov.
"بدون نیاز وجود دارد ... سرگیجه لحظهای بود.
راهنما بنشیند تا ... وجود دارد، که درست است ... من فقط نیاز به چیزی برای اتصال این
خراش، و من می توانم با پای پیاده به خانه برسد، و یا دیگری شما می توانید برای droshky برای من بفرستید.
دوئل، اگر موافق باشید، نیاز به تجدید نمی شود.
شما رفتار شرافتمندانه ... امروز، امروز - توجه داشته باشید ".
جواب داد: Bazarov: "بدون نیاز به یادآوری گذشته وجود دارد،" "، و با توجه به اینکه
آینده، آن است که ارزش شکستن سر خود را در مورد آن یا نیست، من قصد دارم به حرکت کردن
از اینجا بلافاصله.
اجازه دهید به من متصل پای شما در حال حاضر، زخم خود را - خطرناک نیست، اما همیشه بهتر است برای
خونریزی متوقف می شود. اما در ابتدا باید این جسد او را به ارمغان می آورد
حواس.
Bazarov پیوتر قلاده را تکان داد و فرستاده او را به بهانه droshky.
"ذهن شما برادر من را بترساند،" پاول پتروویچ به او گفت: "او را در اطلاع رسانی
هر حساب. "
پیوتر نقش برآب کردن، و در حالی که او برای droshky در حال اجرا بود، دو دشمن نشست
زمین در سکوت.
پاول پتروویچ سعی در Bazarov به نظر نمی آید، او نمی خواست به آشتی
به او در هر صورت، او احساس غرور خود، خود را از شکست خود شرمنده بود
شرمنده از کل این ماجرا او بود مرتب
حتی اگر او متوجه آن نمی توانست به پایان رسید بیشتر auspiciously.
حداقل او نمی خواهد به حلق آویز در اطراف، خود را با فکر روشن،
"حتی برای آن باید خدا را شکر."
سکوت طولانی مدت، ظالمانه و بی دست و پا.
هر دوی آنها مریض در سهولت احساس هر آگاهانه بود که دیگر او را درک نکند.
برای دوستان چنین احساس دلپذیر است، اما برای آن دسته از دوستان که در آن است
ناخوشایند ترین، به ویژه هنگامی که آن غیر ممکن است یا به به می آیند
درک و یا برای جدا کردن.
"آیا من محدود نبود تا پای خود را بیش از حد محکم است؟" Bazarov در آخرین خواسته.
"نه، نه در همه، آن را بسیار عالی،" پاسخ داد: پاول پتروویچ، و افزود: پس از یک مکث،
"ما می توانیم برادر من را گول بزنند، او را باید گفت که ما در مورد کج خلقی
سیاست است. "
"خیلی خوب است، گفت:" Bazarov. "شما می تواند بگوید که من نفرین شده تمام
Anglomaniacs. "" همه حق.
چه شما فرض کنید که انسان فکر می کند ما در حال حاضر؟ "ادامه داد: پاول پتروویچ،
اشاره در همان دهقان که اسب hobbled گذشته Bazarov چند رانده بود
دقیقه قبل از دوئل، و کسانی که در حال حاضر
دوباره در امتداد جاده و در زمان کلاه خود را در نزد
"کارشناسی ارشد" "که او را می داند! پاسخ داد:" Bazarov.
به احتمال زیاد از او در مورد چیزی فکر می کند.
دهقانان روسی آن شخص مرموز ناشناخته در مورد آنها خانم رادکلیف
مورد استفاده برای گفتن بسیار است.
چه کسی می تواند او را درک کنند؟ او خودش را نمی فهمم. "
"آه، پس این چیزی است که شما فکر می کنید،" پاول پتروویچ آغاز شد، سپس ناگهان با خوشحالی گفت:
«ببین چه احمق خود را از پیوتر انجام داده است!
برادرم galloping نسبت به ما است. "Bazarov روشن گرد و دیدم نیکولای
پتروویچ در droshky نشسته، چهره اش رنگ پریده است.
او شروع به پریدن کرد قبل از آن متوقف شده بود و به برادرش زد تا.
"به چه معنا است؟" او را در صدا آشفته به نام.
"اوگنی Vassilich، این چیست؟"
"هیچ چیز" جواب داد: پاول پتروویچ، "شما احساس خطر آنها را کاملا بی ارزش است.
ما تا به حال یک اختلاف کوچک، آقای Bazarov--و من تا به حال برای آن به کار پرداخت. "
او افزود: "اما به خاطر بهشت است، آن همه بود؟
"چگونه باید توضیح دهم؟ آقای Bazarov اشاره disrespectfully به سر
رابرت پوست.
من برای اضافه کردن که من تنها کسی که در همه این سرزنش، تسریع و آقای Bazarov است
رفتار شرافتمندانه است. من او را به چالش ذهنی کشاند. "
اما شما با خون پوشیده شده!
"خب، شما فرض کنید من آب در رگهای من بود؟
اما این حجامت مثبت من خوب است.
که دکتر نیست؟
به من کمک کن در به droshky و آیا راه به افکار غم انگیز نمی دهد.
من باید به خوبی فردا. که در آن است؛ عالی.
رانندگی کردن، درشکه چی. "
نیکلای پتروویچ droshky با پای پیاده به دنبال.
Bazarov عقب مانده ...
"من باید به شما پس از برادر من نگاه کنید،" نیکلای پتروویچ به او گفت: "تا زمانی که ما
دکتر دیگری را از این شهر است. "Bazarov سر خود را بدون صحبت کردم.
یک ساعت بعد پاول پتروویچ در حال حاضر در بستر خوابیده بود با به طرز ماهرانه ای باندهای دور
پا.
تمام خونه رو ناراحت شد. Fenichka احساس بد، نیکلای پتروویچ بود در سکوت
wringing دست های خود را، در حالی که پتروویچ پاول خندید و، به خصوص در با Bazarov شوخی؛
او در nightshirt خوب قمیص، قرار داده بود
ژاکت صبح روز زیبا، و کلاه قرمز منگوله دار؛ او اجازه نمی دهد که پرده ها به پایین کشیده می شود، و
طنز آمیز شکایت در مورد ضرورت اجازه داده نشده به غذا خوردن.
نسبت به شب، با این حال، او در حال تب رشد، سر خود را ached.
دکتر از این شهر آمدند.
(نیکلای پتروویچ نمی خواهد گوش دادن به برادر خود، و نه Bazarov می خواهید او را به او
تمام روز را در اتاق خود نشسته، به دنبال زرد و خشمگین و تنها رفت
نامعتبر را بطور مختصر سفر که ممکن است؛
دو بار او اتفاق افتاده است به ملاقات Fenichka، اما او به دور از او در وحشت کاهش است.)
پزشک توصیه رژیم غذایی خنک کننده، او تایید کرد، با این حال، تضمین Bazarov است
که هیچ خطر وجود دارد.
نیکلای پتروویچ به او گفت که برادرش خود را به طور تصادفی صدمه دیده بود، که
دکتر پاسخ داد: "اداره"، اما با داشتن بیست و پنج روبل نقره را به دست خود را بر تضعیف
او اظهار داشت، نقطه ای، "شما می گویند نه چندان!
خب، چنین چیزهایی اغلب رخ می دهد، البته. "هیچ کس در خانه رفتم به رختخواب و یا
برهنه.
نیکلای پتروویچ از زمان به زمان رفت و بر روی نوک پا راه رفتن به اتاق برادرش و tiptoed
دوباره از پاول پتروویچ dozed، کمی آهی کشید، برادر خود را در فرانسه گفت
"Couchez سینما،" و خواستار چیزی برای نوشیدن است.
نیکلای پتروویچ Fenichka به او فرستاده شده یک بار با یک لیوان لیموناد، پاول
پتروویچ نگاه او را مشتاقانه نوشید و شیشه ای تا آخرین قطره.
به سوی صبح تب کمی افزایش پیدا کرده بود، هذیان اندک آغاز شده است.
در ابتدا پاول پتروویچ ادا کلمات بی ربط و سپس ناگهان چشمانش را باز کرد،
و از دیدن برادر خود را در کنار تخت او، هیجان و نگرانی با تکیه بر او، او زمزمه
آیا شما فکر می کنم، نیکلای، Fenichka چیزی است با نلی؟ "
"چه نلی، پاول عزیز" "چگونه می تواند شما را بپرسم؟
با شاهزاده R.
به خصوص در قسمت بالایی صورت. C'est د لا مم: خانواده. "
نیکلای پتروویچ بدون پاسخ، اما درون او در تداوم شگفت زده
حیات قدیمی احساسات در یک مرد.
او فکر کرد که: "این است که چه اتفاقی می افتد زمانی که آن را به سطح می آید، است.
"آه، دوست دارم که موجودی خالی!" موضوعات آغاز پاول پتروویچ، mournfully
clasping دست خود را پشت سر خود را.
"من نمی توانم تحمل آن است که هر تازه بدوران رسیده گستاخ جرات به لمس ..." او گفتم چند
دقیقه بعد.
نیکلای پتروویچ تنها آهی کشید، او هرگز حتی به آنها مشکوک به این کلمات
نامیده می شود. Bazarov آمد به او را در زیر مشاهده نمایید.
روز را در ساعت هشت.
او در حال حاضر موفق شده بود بسته و آزاد قورباغه ها، حشرات و پرندگان قرار داده بودند.
"شما آمده اند به خوبی به من می گویند؟" نیکلای پتروویچ گفت:، گرفتن تا او را ملاقات کند.
"دقیقا."
"من درک می کنم و به طور کامل تایید از شما. برادر فقیر است البته به سرزنش؛
او برای آن مجازات شده است. او به من گفت که او ساخته شده آن را غیر ممکن برای
در غیر این صورت از شما به عمل می کنند.
من باور دارم که شما می توانید از این دوئل، که ... که تا حدی اجتناب نیست
توضیح خصومت تقریبا ثابت از نقاط مختلف خود را از این دیدگاه است.
(نیکلای پتروویچ شروع به گرفتن و نه در سخنان خود مخلوط شده است.)
"برادر من یک مرد از مدرسه قدیمی، گرم خو و لجوج است ... خدا را شکر که
تنها در این راه به پایان رسید.
من گرفته اند تمامی اقدامات احتیاطی برای جلوگیری از تبلیغات است. "
"من به شما آدرس من را ترک کند، در صورت هر گونه سر و صدا وجود دارد، گفت:" Bazarov معمولی.
"من امیدوارم که هیچ سر و صدا، اوگنی Vassilich وجود خواهد داشت ... من بسیار متاسفم که اقامت خود را
در خونه من باید به ... چنین پایان آمده است.
من امثال تمام در حساب را Arkady ...
"من انتظار دارم من باید به او پاسخ داد:" Bazarov، که در آنها هر نوع
"توضیح" و "اظهار" همیشه تحریک احساس از بی حوصلگی است.
"در مورد من، نه ممکن است از شما بپرسم برای من به خوبی به او می گویند و به قبول
ابراز تاسف من است. "" و من بیش از حد، درخواست ... "آغاز شد نیکولای
پتروویچ با تعظیم.
اما Bazarov منتظر نیست برای او حکم او را به پایان برساند و از اتاق رفت.
شنیدن که Bazarov بود، پاول پتروویچ ابراز تمایل به او را ببیند و
او دست تکان داد.
اما حتی پس از آن Bazarov سرد مثل یخ باقی مانده، او متوجه است که پاول پتروویچ
می خواست برای نشان دادن جوانمردی.
او هیچ فرصتی گفت: خوب به Fenichka او فقط نگاه رد و بدل شده با
او را از پنجره. چهره اش او را با نگاه غمگین خود کرد.
"او تورا به غم و اندوه آمده، احتمالا، او به خود گفت:" هر چند که او ممکن است از طریق کشیدن
به نحوی!
پیوتر، با این حال بود، به طوری که او را روی شانه او گریه برطرف شده اند، تا Bazarov سرد
او را با پرسیدن اگر او را به یک منبع آب ثابت در چشمان او بود؛ و Dunyasha احساس
مجبور به فرار به کشت و زرع، احساسات خود را برای مخفی کردن.
مبتکر از این همه پریشانی رفت به سبد کشور، سیگار را روشن، و هنگامی که،
به علاوه، سه مایل در یک خم در جاده ها، او برای آخرین بار دیدم
مزرعه و حوالی ان Kirsanovs و جدید مانور خود را
خانه ایستاده با هم در خط آسمان، او صرفا به تف و من من، "سر در گم
اشراف "خود را پیچیده در ردای خود را محکم تر است.
پاول پتروویچ به زودی بهتر بود، اما او تا به حال به حدود یک هفته در رختخواب دراز می کشید.
او اسارت خود را با مته سوراخ، که او آن را به نام، نسبتا با صبر و حوصله، هر چند او در زمان
مشکل بیش از توالت خود را و همه چیز رایحه با Eau د کلن بود.
نیکلای پتروویچ خواندن مقالات به او؛ Fenichka او را به عنوان قبل از صبر، به ارمغان آورد
او سوپ، لیموناد، تخم مرغ آب پز و چای، اما ترس مخفی ضبط او هر زمان
او به اتاق او آمد.
اقدام غیر منتظره پاول پتروویچ هر کس در خانه احساس خطر کرده بود، و بسیاری از او
؛ Prokovich تنها کسی است که از آن مباش بود، و او در مورد چگونگی discoursed
آقایان به مبارزه در روز استفاده می شود فقط
با آقایان واقعی است، اما چنین الواط کم آنها دستور داده اند که به
horsewhipped در اصطبل برای غرور خود را.
وجدان Fenichka به ندرت او را سرزنش است، اما او عذاب در زمان بود
به علت واقعی نزاع و پاول پتروویچ، بیش از حد، پس او را نگاه
عجیب ... به طوری که حتی هنگامی که او شده بود تبدیل به احساس او چشم خود را بر او ثابت است.
نازک تر از تحریک مداوم به درون او بزرگ شده، و آنچه که اتفاق افتاد، هنوز هم شد
جذاب.
یک روز - این حادثه در صبح زود انجام گرفت - پاول پتروویچ احساس بهتر
نقل مکان کرد و از تخت خود را به مبل، در حالی که نیکلای پتروویچ، که قبلا ساخته شده
سوالات در مورد سلامت برادرش، رفت به طبقه خرمن.
Fenichka به ارمغان آورد او را به یک فنجان چای، و تنظیم آن را روی یک میز کوچک بود،
در مورد برداشت، پاول پتروویچ او را بازداشت کردند.
شما در چنین عجله، Fedosya Nikolayevna "را آغاز کرد،" شما را
شلوغ است؟ "" خیر .. بله، من به ریختن چای. "
: "Dunyasha خواهد شد که بدون تو انجام دهد، بنشینید در حالی که کمی با نامعتبر است.
به هر حال، من باید یک بحث با شما داشته باشد. "Fenichka در لبه از نشست
صندلی راحتی و بدون صحبت کردن.
"گوش کن، گفت:" پاول پتروویچ، کشیدن سبیل خود را، "من می خواستم از شما درخواست
یک مدت طولانی به نظر می رسد به نوعی ترس از من ".
"I. ..؟"
"بله، شما. تو مرا در صورت نگاه، تا اگر شما
وجدان بودند مشخص نیست. "Fenichka سردرپیش اما در پاول نگاه
پتروویچ.
او آنقدر به او عجیب و غریب به نظر می رسید و قلب او شروع به بی سر و صدا ضرباندار است.
"مسلما شما باید وجدان روشن است؟" او را پرسید.
"چرا باید از آن روشن نیست؟" او زمزمه.
"واقعا چرا. علاوه بر این، آنها می تواند شما را ستم؟
ذخیره؟ است که بعید به نظر می رسد.
هر مردم دیگر که در خانه زندگی می کنند؟ دارد که آن نیز یک ایده فوق العاده است.
می تواند از آن برادر من؟ اما مطمئنا شما او را دوست داری؟ "
"من او را دوست دارم."
"با تمام روح خود، با تمام قلب خود را؟"
"من دوست دارم نیکلای پتروویچ با تمام قلب من است."
"به راستی؟
به من نگاه کن، Fenichka "(او را با این نام نامیده می شود برای اولین بار
زمان.) ... "شما می دانید، آن را گناه بزرگ به دروغ است!"
"من دروغ، پتروویچ پاول.
اگر من نیکلای پتروویچ را دوست ندارد، هیچ نقطه در زندگی من وجود داشته باشد دیگر هیچ. "
و شما او را هرگز برای هر کس دیگری؟
"برای چه کسی دیگری می تواند او را بیان می کنم؟"
"برای چه کسی در واقع! خوب، آنچه که در مورد آقا است که
دور از اینجا رفته؟ "Fenichka بلند.
"خدای من، پاول پتروویچ، چرا شما به من شکنجه؟
من برای شما انجام می شود؟ چگونه می تواند چنین چیزهایی را به شما می گویند؟ "
"Fenichka،" پاول پتروویچ در صدای غمگین گفت، "شما می دانید من تو را دیدم ...
"چه می بینید؟" "خب، در آنجا ... در کلاه فرنگی است."
Fenichka سردرپیش به ریشه مو خود و به گوش او شده است.
"چگونه می توانم برای آن را به گردن؟" او با تلاش تلفظ.
پاول پتروویچ خود را مطرح کردن.
"شما مقصر بودند؟ نه؟ در تمام نشده؟
"نیکلای پتروویچ و هیچ کس دیگری در دنیا دوست دارم و من همیشه باید او را دوست دارم!"
Fenichka با نیروی ناگهانی گریه کردم، در حالی که sobs در گلو او افزایش یافت.
"همانطور که برای آنچه که تو را دیدم، من در روز وحشتناک قضاوت گذشته بگویم که من در
بی گناه را از هر گناه و همیشه بود و من ترجیح می دهند که مرد در یک بار اگر
مردم می توانند شک من از هر چیزی
در برابر نیکوکار من، نیکلای پتروویچ ... "
اما صدای او شکست خورد، و در همان لحظه، او احساس کردند که پاول پتروویچ بود
تصرف و با فشار دادن دست خود را ... او در او نگاه کرد و تقریبا تبدیل به سنگ شده بود.
وی حتی paler تر از قبل شده بود، چشمان او برق می زدند و بیشتر شگفت آور از
- یک قطره اشک انفرادی بزرگ نورد گونه اش.
"Fenichka!" او در زمزمه عجیب و غریب گفت.
"او را دوست دارم، دوست داشتن برادر من! او یک مرد مهربان خوب است.
آیا او را نمی دهد تا برای هر کسی، به بحث هر کس دیگری را گوش نکرده است.
فقط، فکر می کنم آنچه می تواند وحشتناک تر از دوست داشته باشید و در عوض دوست داشتن.
هرگز فقیر نیکلای من! "چشم Fenichka خشک و وحشت خود را به حال
از بین رفته - آنقدر بزرگ شگفتی او بود.
اما آنچه احساسات خود را هنگامی که پتروویچ، پاول پاول پتروویچ از همه مردم،
فشار دست خود را به لب هایش را و سوراخ را در آن بدون بوسیدن آن به نظر می رسید، تنها
به تنفس convulsively از زمان به زمان ...
"آسمان خوب!" او فکر کرد، "او از بعضی از حمله رنج می برند؟
در آن لحظه تمام خراب عمر خود را در درون او را به هم زده است.
پله creaked زیر به سرعت در حال قدم به قدم نزدیک شدن ....
او را تحت فشار قرار دادند دور از او و اجازه دهید سر خود را روی بالش رها.
در باز شد و نیکلای پتروویچ در آمد، به دنبال شاد، تازه و گلچهره.
Mitya، فقط به عنوان تازه و گلگون به عنوان پدر خود را با چیزی جز پیراهن کوچک او
، frisking در مورد در آغوش او، و ربودن لحظه با انگشتان پا برهنه کمی در
دکمه کت خشن کشور خود را.
Fenichka به سادگی خودش را بر او پرت و clasping او و پسرش با هم در خود
بازوها، سر خود را روی شانه هایش کاهش یافته است.
نیکلای پتروویچ شگفت زده شد. Fenichka، خجالتی و متواضع است، خود را نشان داد هرگز
احساسات برای او در مقابل شخص ثالث است.
"چه مهم است؟" او گفت، و زود گذر در برادرش او به دست Mitya به او.
"شما احساس نمی بدتر؟" از او پرسید: رفتن به پاول پتروویچ، به خاک سپرده شد چهره خود را در
دستمال قمیص.
"نه ... نه ... در مقابل، من بسیار بهتر است."
"شما باید در چنین عجله برای حرکت به مبل نبوده است.
از کجا می خواهید؟ "نیکلای پتروویچ، چرخش به سمت Fenichka، اما
او در حال حاضر بسته شده بود درب را پشت سر او. "من در آوردن قهرمان جوان من برای نشان دادن
شما او شده است گریه برای عمویش.
چرا او را او حمل؟ چه اشکالی دارد، هر چند با شما؟
هر چیزی را بین شما اتفاق افتاده است؟ "" برادر! "پاول پتروویچ گفت: به شدت.
"من کلمه خود را به درخواست من را انجام بدهید."
چه درخواست، به من بگویید. "" بسیار مهم است، آن را به من به نظر می رسد
شادی تمام زندگی خود را بر روی آن بستگی دارد.
من شده فکر کردن زیادی در تمام این مدت در مورد آنچه که من می خواهم بگویم به شما
حالا ... برادر، وظیفه خود را انجام دهد، وظیفه یک مرد صادقانه و سخاوتمندانه، پایان دادن به
رسوایی و به عنوان مثال بد شما تنظیم - شما، بهتر از مردان ".
"نظر شما، پاول؟" "ازدواج Fenichka ... او تو را دوست دارد او -
مادر فرزند خود را. "
نیکلای پتروویچ نقل مکان کرد یک گام به عقب و دست خود را بالا آوردم.
"شما که، پاول می گویند؟ شما، که من همیشه برای اکثر در زمان
بی امان حریف از چنین ازدواج!
شما می گویید که اما شما نمی دانید که آن را تنها از
احترام به شما که من انجام داده اند آنچه که شما به درستی به نام وظیفه ی من! "
"احترام به خود را برای من کاملا در این مورد اشتباه شد،" پاول پتروویچ گفت:
لبخند خسته.
"من شروع به فکر می کنم که Bazarov درست بود زمانی که او به من اشرافی متهم کرد
بچه های شیفت روز پرشین فروم.
نه، برادر عزیز، به ما اجازه توقف نگران کننده خود را در مورد نظر از خارج
جهان سالمندان فروتن در حال حاضر ما آن زمان ما گذاشته کنار همه این
vanities خالی.
ما باید وظیفه ما، به همان اندازه به شما می گویند، انجام دهد و شاید ما باید خوشبختی که راه در
علاوه بر این "نیکلای پتروویچ با عجله را در آغوش گرفت
برادرش.
"شما واقعا چشم گشودم،" او بانگ زد.
"من همیشه حفظ که شما محبت آمیز ترین و خردمندترین انسان در
جهان، و در حال حاضر می بینم شما به همان اندازه معقول است که شما سخاوتمندانه فکر. "
"آرام، آرام،" پاول پتروویچ او را قطع.
"آیا پای برادر معقول خود را که در نزدیک 50 بوده است نه بد گویی کردن از
مبارزه با دوئل مانند یک ستوان جوان است.
بنابراین، پس از آن، توجه به حل و فصل است. Fenichka است به من ... دختر خوشگل-soeur ".
"پاول عزیز من! اما آنچه Arkady خواهد گفت؟ "
Arkady؟
مشتاق او خواهید بود، البته! ازدواج یک اصل برای او نیست، بلکه در
از سوی دیگر، احساسات خود را از برابری خوشحالی کردن.
بله، و بعد از همه خوبی از طبقه اختلافات طلا دیکس neuvieme siecle است؟ "
آه، پاول، پاول! اجازه دهید به شما بوسه من یک بار دیگر!
نترس، من مراقب باشید. "
برادران در آغوش یکدیگر است. "شما چه فکر میکنید، باید به شما به او بگو
فورا به آنچه قصد دارید انجام دهید؟ "" چرا ما باید عجله بسر می رسانید؟ پاسخ داد: "نیکولای
پتروویچ.
"آیا گفتگو با او داشته باشد؟" "گفتگو بین ما؟
Quelle idee! "" خب، همه حق است.
اول از همه، شما را به خوبی باید آن را اجرا نمی دور شدن از ما، و در عین حال ما باید
فکر می کنم و در نظر گرفتن ... "" اما مطمئنا شما را ساخته اند تا ذهن خود را؟ "
"البته من، و من از ته قلبم از شما سپاسگزارم.
من شما را ترک کنند؛ شما باید استراحت، هر هیجان برای شما بد است ...
اما ما آن را بیش از زمان دیگری صحبت کنید.
برو به خواب، عزیز من، و خدا کمک هزینه به شما سلامتی خوب! "
"چرا من او تشکر کنم؟ فکر:" پاول پتروویچ، زمانی که او تنها گذاشته شد.
"همانطور که اگر آن را در خودش بستگی ندارد!
سپس به عنوان به زودی او ازدواج خواهد رفت جایی دور، به دور از اینجا، به درسدن و یا
فلورانس، و من در آنجا زندگی خواهد کرد تا من منقضی خواهد شد. "
پاول پتروویچ پیشانی خود را با Eau د کلن مرطوب و چشمانش را بسته بود.
روشن نور روز درخشان، زیبا و سر خود را لاغر دراز سفید
بالش مانند سر یک مرد مرده ...
و در واقع او یک مرد مرده بود.