Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XLIII. توضیحات توسط Aramis.
"چه باید بگویم به شما ، Porthos دوست ، احتمالا شما را متعجب ، اما ممکن است
اثبات آموزنده است. "
"من می خواهم برای شگفت زده می شود ، گفت :" Porthos ، در لحن مهربانی "من دریغ نمی کند ، بنابراین ،
گدایی میکرد. من در برابر احساسات سخت و ترس نیست ،
صحبت می کنند. "
"دشوار است ، Porthos -- دشوار است ؛ برای ، در حقیقت ، من هشدار می دهند شما برای بار دوم ، من
چیز بسیار عجیب و غریب ، چیز بسیار فوق العاده ، به شما بگویم. "
"آه! را به خوبی صحبت می کنید ، دوست من ، که من به مدت چند روز می تواند به شما گوش دادن با هم.
صحبت می کنند ، پس از آن ، من التماس -- و -- توقف ، من یک ایده : من ، به کار شما را آسان تر ،
من ، برای کمک به شما در گفتن چنین چیزهایی به من ، شما سوال کنند. "
"من باید در انجام خود را به طوری خوشحال شده است."
"چه می خواهیم به مبارزه برای Aramis؟" "اگر شما از من بپرسید که پرسش های بسیاری مانند آن ،
اگر شما کار من را راحت تر رندر با وقفه بنابراین ، افشاگری های من ، Porthos
شما به من کمک خواهد کرد نه در همه.
تا کنون ، بر خلاف انتظار ، که بسیار گره کور است.
اما دوست من ، با یک مرد مثل شما ، خوب ، بخشنده ، و اختصاص داده شده ، اقرار باید
شود شجاعانه ساخته شده است.
من شما را فریب داده ، دوست ارزشمند من است. "" شما من را فریب! "
"خوب آسمان! بله. "" آن را برای خوب من ، Aramis بود؟ "
"من فکر می کردم بنابراین ، Porthos من فکر کردم تا با احترام ، دوست من است."
"سپس گفت :" آقا صادق Bracieux ، "شما باید رندر یک سرویس را به من ،
و من از شما متشکرم برای آن ، اگر شما تا به حال من را فریب نیست ، من ممکن است خودم را فریب می دادند.
پس از آن ، در آنچه شما مرا فریب ، به من بگویید؟ "
"در بود که من خدمت غاصب در مقابل آنها لویی چهاردهم ، در این لحظه ،
هدایت تلاش های خود را. "
"غاصب"! گفت Porthos ، خاراندن سر خود را.
"است که -- خوب ، من کاملا به وضوح درک!"
"او یکی از دو پادشاه که رقیب وپیش تاج از فرانسه است."
"بسیار خوب! سپس شما او را در خدمت لویی که نمی باشد.
چهاردهم. "
"شما از این ماده در یک کلمه ضربه" "چنین بر می آید که --"
"چنین بر می آید که ما در حال شورشیان ، دوست فقیر من."
"شیطان! شیطان! "گریه Porthos ، بسیار ناامید.
"آه! ، اما Porthos عزیز ، آرام ، ما هنوز هم باید با استفاده از گرفتن از
امر ، به من اعتماد کنند. "
پاسخ Porthos : "این است که من را ناراحت می کند ،" "که به تنهایی را لمس
من که شورشیان کلمه زشت است. "" آه! اما --
"و غیره ، با توجه به این ، قلمرو که مرا وعده داده شده بود --"
این غاصب بود که آن را به شما بود. "
"و این همان چیزی نیست ، Aramis است ، گفت :" Porthos ، با شکوه.
"دوست من ، اگر آن را تنها به من بستگی دارد ، شما باید تبدیل به یک شاهزاده است."
Porthos شروع به زدن ناخن خود را در راه سودا.
"به این است که در آن شما شده اند اشتباه ،" ادامه داد او در فریب من ، برای آن
قول داده قلمرو من بر بازشناخت.
آه! من بر آن برشمرده به طور جدی ، دانستن شما را به یک مرد از کلمه شما ، Aramis. "
"ضعیف Porthos! عفو من ، من به شما التماس کردن! "
"بنابراین ، پس از آن ،" ادامه داد Porthos ، بدون پاسخ به دعا اسقف ، تا بعد ،
به نظر می رسد ، من را کاملا با لویی چهاردهم کاهش یافته است.؟ "
"آه! من تمام آن ، حل و فصل دوست خوب من ، من که حل و فصل است.
من آن را در خودم به تنهایی! "" Aramis! "
"نه ، نه ، Porthos ، من به شما التماس کردن ، به من اجازه عمل می کنند.
سخاوت کاذب! جانبازان نا مناسب!
شما هیچ چیزی از پروژه های من را می دانستند.
شما انجام داده اند ، چیزی از خودتان. با من متفاوت است.
من به تنهایی نویسنده این توطئه است.
من در نیاز به همراه جدایی ناپذیر من ایستاد و من بر شما به نام و شما آمد
به من در یاد دستگاه های باستانی ما ، همه برای یکی ، یکی برای همه.
جرم من این است که من خود پرست بود. "
گفت : Porthos : "در حال حاضر ، است که یک کلمه را دوست دارم ،" "و دیدن است که شما به طور کامل عمل کرده اند
برای خودتان ، آن را غیر ممکن است برای من شما را مقصر می دانند.
این طبیعی است. "
پس از این بازتاب والای ، Porthos فشار دست دوست خود صمیمانه است.
در حضور این عظمت صاف و ساده روح ، Aramis احساس littleness خود.
این دومین بار است که او مجبور شده بود تا قبل از برتری واقعی خم بود
قلب است که بیشتر تحمیل نسبت به brilliancy از ذهن است.
او با فشار لال و پر انرژی به عطوفت از دوستان خود را پاسخ.
"در حال حاضر ، گفت :" Porthos ، "که ما به توضیح می آیند ، در حال حاضر که من هستم کاملا
آگاه از وضعیت خود را با احترام به لویی چهاردهم. ، من فکر می کنم ، دوست من ، وقت آن است
سیاسی را درک من
فتنه که ما قربانیان -- برای من سادگی را ببینید توطئه های سیاسی وجود دارد
در پایین این همه. "
"D' Artagnan ، Porthos خوب من ، D' Artagnan در حال آمدن است و جزئیات آن را به شما در تمام
شرایط آن ، اما ، ببخشید ، من عمیقا غصه دار ، من را با ذهنی متمایل
غم و اندوه ، و من از همه وجود من نیاز دارند
ذهن ، تمام قدرت های من از انعکاس ، به شما رها کردن از جایگاه کاذب در
که من تا imprudently شما درگیر ، اما هیچ چیز نمی تواند روشن تر است ، نه چیزی بیشتر
در دشت ، از سمت خود ، این پس.
پادشاه لویی چهاردهم. دیگر اما یک دشمن : که دشمن خودم ، خودم
به تنهایی.
من شما را یک زندانی ، شما من به دنبال به روز شما آزاد من ، شما پرواز
بازگشت به شاهزاده خود را. شما می توانید درک ، Porthos است ، نه وجود دارد
دشواری در تمام این. "
"آیا شما فکر می کنید؟ گفت :" Porthos. "من کاملا مطمئن هستم از آن است."
"پس چرا ، گفت :" حس خوب قابل تحسین Porthos ، "پس چرا ، اگر ما در چنین
موقعیت آسان است ، چرا ، دوست من ، آیا توپ ، muskets و موتورهای از همه ما آماده
انواع؟
به نظر من این امر می تواند بسیار ساده تر می گویند به کاپیتان D' Artagnan : "عزیزم
دوست ، ما شده اند اشتباه که خطا به تعمیر و باز کردن درب به ما اجازه دهید
با ما از طریق عبور کند ، و ما خداحافظی می گویند. "
"آه! ! "گفت : Aramis ، تکان دادن سر خود را. "چرا به شما می گویند' که '؟
آیا شما از برنامه من قبول نیست ، دوست من؟ "
"من یک مشکل در آن است." "آن چیست؟"
"فرضیه که D' Artagnan ممکن است با دستور که ما را ملزم به دفاع از می آیند
خودمان خواهیم بود "
"چه! دفاع از خودمان در مقابل D' Artagnan؟ نادانی!
در مقابل D' Artagnan خوب! "Aramis یک بار دیگر پاسخ توسط تکان دادن او را
سر.
"Porthos ،" در طول گفت که او ، "اگر من داشته اند مسابقات روشن و تفنگ
اشاره کرد ، اگر من سیگنال از زنگ صدا ، اگر من هر انسان را به خود به نام
پست بر ramparts ، کسانی که ramparts خوب
دختر خوشگل و جزیره که شما را به خوبی غنی ، آن را برای هیچ چیز نشده بود.
صبر کنید تا قاضی ، یا نه ، نه ، منتظر نمی مانید -- "
"چه می توانم انجام دهم؟"
"اگر من می دانستم که ، دوست من ، من که به شما گفته است."
"اما یک چیز بسیار ساده تر از دفاع از خودمان وجود دارد : -- یک قایق ، و به دور
فرانسه -- کجا -- "
"دوست عزیزم" ، گفت : Aramis با سایه ای قوی از غم و اندوه ، لبخند ، "اجازه ندهید که با ما نیست
دلیل مانند کودکان ، اجازه دهید ما مردان در شورا و در اعدام.-- اما ، گوش دادن!
می شنوم تگرگ برای فرود در بندر.
توجه ، Porthos ، توجه جدی! "" D' Artagnan ، بدون شک است ، گفت : "Porthos ،
در صدای رعد و برق ، نزدیک به دیواره.
"بله ، آن است که من ،" پاسخ داد : کاپیتان تفنگدار ، در حال اجرا به آرامی تا مراحل
مول ، و به دست آوردن سرعت در حال گردشگاه کمی که در آن دو دوست خود منتظر
برای او.
به محض این که او به سمت آنها آمد ، Porthos و Aramis مشاهده افسر که به دنبال
D' Artagnan ، treading ظاهرا در مراحل بسیار او.
کاپیتان بر پله ها از مول ، هنگامی که به نیمه راه متوقف شد.
همراهانش او را اقتباس شده است.
"را به مردان خود را عقب کشیدن ، گریه D' Artagnan به Porthos Aramis و" اجازه دهید آنها را بازنشسته از
از شنیدن "این نظم داده شده توسط Porthos ، اعدام شد
فورا.
سپس D' Artagnan ، چرخش به سوی او که او را به دنبال :
"موسیو ، گفت :" او ، "ما دیگر در هیئت مدیره ناوگان پادشاه ، که در آن ، موجب
سفارش خود را ، شما صحبت کرد تا متکبرانه به من ، فقط در حال حاضر است. "
"موسیو" افسر پاسخ : "من صحبت نمی متکبرانه به شما ، من به سادگی ، اما
با دقت ، دستورالعمل اطاعت است. من به شما به دنبال فرمان بود.
من به شما را دنبال کنید.
کارگردانی من به شما اجازه می دهد که با هر یک بدون در نظر گرفتن ارتباط برقرار
اگاهی از شما انجام دهد ؛ من در وظیفه محدود ، بر این اساس ، از فاصله دور شنیدن خود را
مکالمات. "
D' Artagnan لرزید با خشم و Porthos و Aramis ، که این گفتگو را شنیده ام ،
لرزید به همین ترتیب ، اما با تشویش و ترس.
D' Artagnan ، گاز گرفتن سبیل خود را با آن خوش مشربی که نشان می دهیم ، به او غضب ،
نزدیک به یک انفجار به دنبال نزدیک شدن افسر.
"موسیو" گفت که او ، در یک صدای کم ، بسیار چشمگیر است ، که تحت تاثیر قرار
آرام ، آن را تهدید تندباد -- "آقا ، زمانی که من فرستاده اینطرفی قایق رانی ، شما را به آرزو
آنچه که من به مدافعان از دختر خوشگل جزیره نوشت.
شما سفارش که اثر تولید شده و به نوبه خود من ، من فورا به شما نشان داد توجه داشته باشید
من تا به حال نوشته شده است.
هنگامی که کاپیتان از قایق فرستاده شده توسط من بازگشت ، وقتی که من دریافت پاسخ
این دو آقایان "(و او با اشاره به Aramis و Porthos) ،" شما شنیده ام هر کلمه
از آنچه از رسول گفت.
که به سادگی در سفارشات شما بود ، همه که به خوبی به اجرا در آمد ، بسیار punctually ،
چنین نشد "" بله ، آقا "stammered افسر ؛
"بله ، بدون شک ، اما --
"موسیو" ، ادامه داد : D' Artagnan ، گرم در حال رشد -- "آقا ، زمانی که من آشکار
قصد ترک کشتی برای عبور به دختر خوشگل ، جزیره ، شما خواستار به همراه من ؛
دریغ نکنید ، من تو را با من به ارمغان آورد.
شما در حال حاضر در دختر خوشگل ، جزیره ، شما نمی "" بله ، آقا ، اما -- "؟
"اما -- سوال دیگر از M. میشل ، که به شما داده شده است که نظم ، یا
هر انکس در جهان شما به دنبال دستورالعمل ، سوال
در حال حاضر از یک مرد مسدود بر M. که
D' Artagnan ، و کسانی که به تنهایی با M. D' Artagnan بر مراحل که پا حمام
سی فوت از آب نمک ، بد معامله ای را برای آن مرد ، یک موقعیت بد ،
آقا!
من به شما هشدار می دهند. "" اما ، آقا ، اگر من خویشتن داری بر
شما ، گفت : «افسر ، timidly و تقریبا کمرنگ ،" این وظیفه من است که -- "
"موسیو ، شما تا به حال بدبختی ، چه شما و یا کسانی که شما فرستاده شده ، به
فحش و ناسزا نبود. آن انجام شده است.
من می توانم جبران از کسانی که شما به کار ، به دنبال نمی کنند -- آنها به من ناشناخته هستند ، و یا بیش از حد
بزرگ راه دور.
اما شما را زیر دست من هستند ، و من قسم میخورم که اگر شما یک قدم پشت سر من وقتی که من بالا بردن
پاهای من برای رفتن به آن آقایان ، من به شما با نام من سوگند ، من به تقسیم شدن خود را
سر در دو با شمشیر من ، و قیر شما را به آب.
آه! آن اتفاق خواهد افتاد! آن اتفاق خواهد افتاد!
من فقط شش بار عصبانی در زندگی من ، مسیو بوده است ، و هر پنج قبلی
زمان محلی شما با کشته شدن مرد. "
افسر هم بزنید ، او رنگ پریده را تحت این تهدید وحشتناک تبدیل شد ، اما پاسخ
با سادگی ، "موسیو ، شما در اقدام علیه دستورات من در اشتباه هستند."
Porthos و Aramis ، قطع و لرزش در بالای نرده ، گریه.
تفنگ دار ، "D' Artagnan خوب ، مراقبت!"
D' Artagnan آنها را نشانه ای برای حفظ سکوت ، پای خود را با شوم مطرح
آرامش پله برای سوار شدن و تبدیل دور ، شمشیر در دست ، برای دیدن افسر
به دنبال او.
افسر علامت صلیب ساخته شده و شدت داده است.
Porthos و Aramis ، که می دانست آنها D' Artagnan زبان آمده ، فریاد ، و با عجله پایین
برای جلوگیری از ضربه به آنها فکر می کردند که در حال حاضر شنیده.
اما D' Artagnan شمشیر خود را به دست چپ خود را به تصویب رساند ، --
"موسیو" گفت که او به افسر ، در صدای آشفته ، "شما یک مرد شجاع.
شما تمام خواهد شد درک بهتر آنچه من می خواهم برای گفتن به شما در حال حاضر است. "
افسر پاسخ : "صحبت می کنند ، موسیو D' Artagnan ، صحبت می کنند".
"این آقایان ما فقط دیده می شود ، و در برابر آنها شما سفارشات ، من
دوست شوم. "" من می دانم آنها ، آقا. "
شما می توانید درک کنید یا نه من باید به سمت آنها را به عنوان دستورالعمل خود را عمل می کنند
تجویز کند. "" ذخیره خود را به من درک می کنم. "
"بسیار خوب ، من اجازه ، و سپس ، به صحبت با آنها را بدون شاهد است."
"موسیو D' Artagnan ، اگر من به درخواست خود را تسلیم ، اگر من که شما به من التماس ، من
شکستن کلمه من ، اما اگر من این کار را انجام ندهید ، من به شما دل کسی را شکستن.
من ترجیح می دهم یک معضل دیگر است.
مکالمه با دوستان خود ، و من ، مسیو خوار شمردن نیست ، برای انجام این کار را برای
خاطر خود را ، که من عزت و افتخار ، مرا به جرم را برای شما خوار شمردن نیست ، و شما
به تنهایی ، نالایق عمل می کنند. "
D' Artagnan ، بسیار آشفته ، بازوی خود را به دور گردن مرد جوان انداخت و پس از آن
به دوستان خود بالا رفت. افسر ، احاطه در پنهان سازی خود ، شنبه
تاریخ رطوبت ، مراحل علف هرز پوشیده شده است.
"خب!" D' Artagnan گفت : به دوستان خود ، "از جمله سمت من ، قاضی برای
خودتان. "هر سه در روز با شکوه در آغوش گرفت
جوانان خود را.
معنای تمام این آماده سازی چیست؟ گفت : "Porthos.
"شما باید به داشتن سوء ظن از آنچه آنها را نشان ، گفت :" D' Artagnan.
"که نه تنها ، من به شما اطمینان دهم ، کاپیتان عزیز من ، برای ، در واقع ، من انجام داده اند هیچ چیز ، نه بیشتر
تا Aramis ، "بارون شایسته عجله برای گفتن.
D' Artagnan darted نگاه ملامت امیز در مطران ، که آن سخت نفوذ
قلب است. "عزیز Porthos!" گریه اسقف Vannes.
"شما چه چیزی است که بر علیه شما انجام می شود ،" D' Artagnan گفت : "رهگیری از همه قایق ها
آمدن یا رفتن از دختر خوشگل ، جزیره. وسایل حمل و نقل شما را توقیف کردند.
اگر شما تا به حال تلاش برای پرواز ، شما می توانید به دست رزمناوهای افتاده
که شخم زدن دریا در همه جهات ، در سازمان دیده بان برای شما.
پادشاه می خواهد به شما صورت گرفته است ، و او شما را خواهد کرد. "
D' Artagnan در سبیل های خاکستری اش پاره. Aramis رشد غم انگیز Porthos عصبانی است.
ایده من این بود ، "ادامه داد D' Artagnan :" به هر دو شما را در هیئت مدیره ، برای حفظ
شما در نزدیکی من ، و به شما آزادی خود را بازگرداند.
اما در حال حاضر ، چه کسی میتواند بگوید ، وقتی که من بازگشت به کشتی من ، من برتر را پیدا کند ، که ممکن است
را پیدا کند دستورات مخفی که از من به فرمان من ، و هدیه دادن آن به دیگری ، که
دور از من و شما بدون امید کمک؟ "
"ما باید در دختر خوشگل ، جزیره باقی می ماند ، گفت : Aramis ، مصمم ،" و من به شما اطمینان می دهم ، برای
من به سهم خود نمی خواهد تسلیم به راحتی. "
Porthos گفت : هیچ چیز نیست. D' Artagnan اظهار سکوت او
دوستان
"من یکی دیگر از محاکمه را از این افسر ، از این هم میهنان شجاع که
همراه من ، و مقاومت شجاعانه که مرا بسیار خوشحال می سازد ؛ برای آن
نشان دهنده یک مرد صادق ، که ، هر چند
دشمن ، هزار بار بهتر از ترسو با ادب.
بیایید سعی کنید از او یاد بگیرند چه دستورالعمل او ، و چه دستورات او
اجازه و یا ممنوع است. "
Aramis ، گفت : ":" اجازه بدهید ما را امتحان کنید. D' Artagnan رفت و به جان پناه ، تکیه بیش از
به سمت مراحل مول ، و به نام افسر ، که بلافاصله آمد.
"موسیو" D' Artagnan گفت : پس از داشتن رد و بدل courtesies صمیمی طبیعی
بین آقایان که می دانند و قدردانی از یکدیگر ، "آقا ، اگر من آرزو را
دور این آقایان از اینجا ، چه کار می کنید؟ "
"من باید آن را مخالف نیست ، مسیو ، اما با دستور مستقیم صریح به آنها را
تحت نگهبان ، من باید آنها را بازداشت "
"آه!" D' Artagnan گفت. "که بیش از همه ، گفت : Aramis ، gloomily.
Porthos هم بزنید نه. اما هنوز Porthos ، گفت : "اسقف
از Vannes.
"او می تواند به پادشاه ثابت کند ، و من کمک خواهد کرد که او این کار را ، و شما بیش از حد ، موسیو
D' Artagnan ، که او هیچ ربطی به این امر است. "
"HUM!" D' Artagnan گفت.
"آیا شما آمده است؟ آیا شما به دنبال من ، Porthos؟
پادشاه مهربان است. "" من می خواهم زمان برای بازتاب ، گفت : "Porthos.
"در اینجا باقی خواهد ماند ، و سپس؟"
"تا دستورات تازه ، گفت : Aramis ، با خوش مشربی است.
"تا زمانی که ما یک ایده ،" از سر گرفته D' Artagnan "و من در حال حاضر بر این باورند که خواهد شد
شود طولانی نیست ، برای من یکی در حال حاضر است. "
"اجازه بدهید به ما می گویند خدا نگهدار ، پس از آن ، گفت : Aramis" اما در حقیقت ، Porthos خوب من ، شما باید
بروید. "" نه ، گفت : "دوم ، laconically.
Aramis ، کمی در حساسیت خود را در زخمی پاسخ داد : "همانطور که شما لطفا"
لحن عبوس از همراه او.
"فقط من اطمینان وعده ایده D' Artagnan ، ایده من من علاقه داشتن به
divined. "" اجازه بدهید به ما مراجعه کنید ، گفت : "تفنگ دار ، با قرار دادن
گوش خود را نزدیک دهان Aramis.
در حالت دوم صحبت کرد چند کلمه سرعت که D' Artagnan پاسخ "است که آن ،
دقیقا. "" معصوم! "گریه Aramis.
در احساسات اول این قطعنامه باعث خواهد شد ، مراقبت از خود ، Aramis. "
"آه! آیا می شود نمی ترسم. "" در حال حاضر ، آقا ، گفت : "D' Artagnan
افسر ، "با تشکر ، یک هزار لطف!
شما باید خودتان را سه دوست برای زندگی است. "
"بله ، افزود :" Aramis. Porthos به تنهایی چیزی را گفت ، بلکه فقط
متمایل است.
D' Artagnan ، داشتن tenderly آغوش خود را دو دوستان قدیمی ، دختر خوشگل ، جزیره با چپ
همراه جدایی ناپذیر با آنها M. میشل به او تحمیل کرده بود.
بنابراین ، با استثنای توضیح است که با آن Porthos ارزش شده بود ،
حاضر راضی می شود ، چیزی که در ظاهر در سرنوشت یک یا تغییر
از سوی دیگر ، "فقط" گفت : Aramis ، "D' ایده Artagnan's وجود دارد."
D' Artagnan در هیئت مدیره بدون عمیقا تجزیه و تحلیل ایده او تا به حال بر نمی گرداند
کشف شده است.
، نور روز بود در حال حاضر ، ما می دانیم که هر چه D' Artagnan بررسی ، با توجه به سفارشی
خاصی برای روشن است. به افسر ، در حال حاضر رشد لال دوباره او
تمام وقت داشتند برای مدیتیشن.
بنابراین ، در قرار دادن پای خود را در هیئت مدیره رگ خود ، در داخل توپ شات از لنگر
جزیره ، کاپیتان تفنگدار در حال حاضر به حال با هم همه به معنی خود ،
تهاجمی و دفاعی.
او بلافاصله گرد هم شورا خود را ، که شامل افسران تحت او خدمت می
سفارشات.
این هشت تعداد ، فرمانده نیروهای دریایی ، عمده کارگردانی
توپخانه ، مهندس ، افسر که ما با آن آشنا هستند ، و چهار ستوان.
پس از مونتاژ آنها ، D' Artagnan به وجود آمد ، در زمان از کلاه خود ، و خطاب به آنها در نتیجه :
"آقایان ، من به بازدید کردن دختر خوشگل - Ile - EN - MER شده است ، و من در آن یافت
خوب و جامد پادگان ؛ علاوه بر این ، آماده هستند که برای دفاع ساخته شده
ممکن است ثابت مزاحم.
به همین دلیل من قصد به دو تن از افسران اصلی از محل ارسال ، که ما
ممکن است با آنها صحبت.
پس از آنها را از سرباز و توپ خود را از هم جدا شوند ، ما باید بهتر قادر به معامله
با آنها ، به خصوص با استدلال با آنها.
این نظر شما ، آقایان نه؟ "
عمده از توپخانه افزایش یافت. "موسیو" گفت که او ، با احترام ، اما
استحکام ، "من شنیده ام شما می گویم که محل آماده می شود تا مزاحم
دفاع.
محل است و سپس ، همانطور که می دانید ، مصمم در شورش؟ "
D' Artagnan مریی از این پاسخ قرار داده ، اما او مرد اجازه می دهد تا
خود را به بازیچه قرار دادن مقهور ، و از سر گرفت :
"موسیو ، گفت :" او ، "پاسخ خود را فقط.
اما شما را نادیده می گیرند که زیبای جزیره است تیول M. Fouquet '، که سابق
پادشاهان حق seigneurs از دختر خوشگل جزیره داد به بازوی مردم خود است. "
عمده جنبش.
"آه! قطع من ، ادامه داد : "D' Artagnan.
"شما به من بگویید که حق مسلح خود را علیه انگلیسی
حق خود را مسلح در برابر پادشاه آنها نیست.
اما ، M. Fouquet ، گمان می کنم ، که دارای دختر خوشگل جزیره در این لحظه ، از آنجایی که من نمی باشد.
بازداشت M. Fouquet روز قبل از دیروز.
در حال حاضر ساکنان و مدافعان از دختر خوشگل ، جزیره می دانم هیچ چیز به این دستگیری.
شما می توانید آن را بیهوده به آنها اعلام کند.
این یک چیز به طوری بی سابقه و فوق العاده ای ، به طوری غیر منتظره است ، که آنها
نظر شما را باور ندارد.
برتون در خدمت کارشناسی ارشد خود ، و استادان او ، او در خدمت استاد خود را تا او
دیده می شود او مرده است. در حال حاضر Bretons ، تا آنجا که من می دانم ، نه
دیده بدن M. Fouquet.
است ، نه پس از آن ، تعجب آور آنها نگه دارید در برابر آن است که نه Fouquet M.
و نه امضا می کند. "عمده متمایل به نشانه موافقت.
"به همین دلیل است که ،" ادامه داد D' Artagnan ، "من پیشنهاد می کنم به علت دو اصل
افسران از پادگان به رگ من در هیئت مدیره.
آنها شما ، آقایان را ببینید و آنها را نیروهای ما در اختیار ما را ببینید ، آنها
در نتیجه می دانم به آنچه آنها را به اعتماد ، و سرنوشت که آنها را به شرکت در
صورت شورش.
ما به آنها شهادت می دهم ، پس از افتخار ما ، که M. Fouquet زندانی است ، و از همه
مقاومت تنها می تواند به مخاطره اندازد ، به آنها باشد.
ما به آنها بگویید که در اولین توپ از کار اخراج شده ، وجود نخواهد داشت امید بیشتر
رحمت از پادشاه. سپس ، یا حداقل من اعتماد ، آنها را
مقاومت در برابر دیگر.
آنها خواهد شد تا عملکرد بدون مبارزه ، و ما باید در به ما داده اند
راه دوستانه که ممکن است تلاش های شگرف به زانو در آوردن هزینه. "
افسر که D' Artagnan به دختر خوشگل ، جزیره به دنبال به حال آماده شدن برای صحبت می کنند ، اما
D' Artagnan او را قطع کرد.
"بله ، من می دانم آنچه می خواهید به من بگویید ، مسیو ، من می دانم که یک دستور وجود دارد
این پادشاه است که برای جلوگیری از تمام ارتباطات مخفی با مدافعان دختر خوشگل
جزیره ، و آن دقیقا به همین دلیل من نمی
پیشنهاد برای برقراری ارتباط به جز در حضور کارکنان من است. "
D' Artagnan تمایل به افسران خود را از سر ساخته شده ، که او را می دانستند و
به اندازه کافی به ضمیمه یک مقدار مشخص به مدارا.
افسران نگاه به یکدیگر به عنوان اگر به خواندن نظرات یکدیگر را در چشمان خود را ،
با قصد آشکارا اقدام ، باید از آنها به توافق برسند ، با توجه به میل
D' Artagnan.
و هم اکنون دومی دیدم با شادی که در نتیجه رضایت آنها خواهد بود
ارسال یک پوست به Porthos و Aramis ، زمانی که افسر شاه جلب کرد از یک سوراخ از میز را
کاغذ تاشده ، که او را در دست D' Artagnan قرار داد.
این مقاله با مته سوراخ بر سرنامه خود عدد 1 است.
"چه بیشتر!" زمزمه کاپیتان شگفت زده است.
"خواندن ، مسیو ،" گفت افسر ، با حسن نیت ارائه میدهد که عاری از غم و اندوه بود.
D' Artagnan ، پر از بی اعتمادی ، کاغذ را گشوده ، و خواندن این کلمات : "ممنوعیت
به M. D' Artagnan به جمع آوری هر گونه هر چه شورا یا عمدی به هیچ وجه
قبل از دختر خوشگل ، جزیره تسلیم و زندانیان به ضرب گلوله کشته است.
امضا -- لوئیس ".
D' Artagnan تیردان قرار گرفتن از بی صبری است که فرار را از طریق تمام بدن خود را سرکوب ،
و با لبخند بخشنده : "است که خوب ، آقا ، گفت :" او. "
دستور شاه باید رعایت شده است. "
>
فصل XLIV. نتیجه شده از ایده پادشاه ، و
ایده های
D' Artagnan. ضربه مستقیم بود.
شدید ، فانی است.
D' Artagnan ، خشمگین شده توسط یک ایده از پادشاه پیش بینی ،
ناامیدی نیست ، با این حال ، حتی هنوز و تعمق بر اساس ایده او به ارمغان آورد
بازگشت از دختر خوشگل ، جزیره ، او به معنی از ان رمان ایمنی را برای دوستان خود بدستآمده است.
"آقایان" ، گفت که او ، به طور ناگهانی ، از زمان شاه به اتهام برخی دیگر از خودم
با دستور محرمانه خود ، باید آن را چون من دیگر دارای اعتماد به نفس خود را ، و من
باید واقعا نالایق از آن می شود اگر من تا به حال
شجاعت به برگزاری یک موضوع دستور به سوء ظن آسیبرسان بسیاری از.
بنابراین من بلافاصله به و حمل استعفای من به پادشاه.
مناقصه ها و مزایده آن را قبل از همه شما ، enjoining همه شما با من بر ساحل به سقوط
فرانسه ، در چنین راه به خطر بالقوه ای برای امنیت نیروهای اعلیحضرت است
جلب اعتماد به من است.
برای این منظور ، بازگشت همه به پست های خود را ظرف یک ساعت ، ما باید جزر و فرو نشستن
جزر و مد. به پست های خود را ، آقایان!
گمان می کنم ، افزود : او ، در دیدن که همه آماده اطاعت از او ، به جز
افسر مبصر کلاس ، "شما هیچ سفارشات به شی ، این زمان؟"
D' Artagnan تقریبا پیروزی در حالی که صحبت کردن این کلمات است.
این طرح ایمنی از دوستان خود را اثبات کند.
محاصره یک بار مطرح شده ، آنها بلافاصله ممکن است سوار شده و تنظیم بادبان برای انگلستان و یا
اسپانیا ، بدون ترس بودن مورد تعرض قرار.
در حالیکه آنها فرار آنها ، D' Artagnan به پادشاه بازگشت ؛ که
توجیه بازگشت خود را با خشم و غضب که بی اعتمادی میشل در او را مطرح کرده بود ؛
او خواهد بود و با قدرت کامل فرستاده می شود ، و
او دختر خوشگل و جزیره را که می گویند ، قفس ، پس از پرندگان پرواز بود.
اما برای این طرح افسر مخالف نظم بیشتر از پادشاه.
بنابراین تصور شده بود :
"از لحظه M. D' Artagnan موظف است که میل دادن در او آشکار
استعفا ، او دیگر نمی خواهد بازشناخت رهبر اکسپدیشن ، و هر افسر
قرار داده شده به دستور او برگزار خواهد شد دیگر او را اطاعت کنند.
علاوه بر این ، گفت : موسیو D' Artagnan ، از دست داده است که کیفیت رهبر
ارتش فرستاده علیه زیبای ، جزیره ، باید مجموعه ای از بلافاصله به فرانسه ، همراه با
افسر که باید پرداخت پیام
به او که او یک زندانی را بخواهد پاسخگوی در نظر بگیرند. "
شجاع و بی دقتی او بود ، D' Artagnan تبدیل رنگ پریده.
همه چیز با یک عمق اطلاع قبلی محاسبه شده است که برای اولین بار
در سی سال ، به یاد می آورد به او پیش بینی جامد و منطق انعطاف ناپذیر از بزرگ
کاردینال.
او سر خود را بر روی دست خود را خم ، با ملاحظه ، به ندرت تنفس.
"اگر من برای قرار دادن این دستور در جیب من ، فکر می کرد ،" که آن را می دانم ، چه
جلوگیری از انجام این کار من از آن؟
قبل از پادشاه زمان به آگاه به حال کرده بود ، من باید آن فقیر را نجات داد
فلو ان. اجازه دهید برخی از جسارت کوچک ورزش ما!
سر من یکی از کسانی که جلاد اعتصاب کردن برای نافرمانی نمی باشد.
ما نافرمانی! "
اما در حال حاضر او در مورد اتخاذ این برنامه ، او را دیدم افسران در اطراف وی
خواندن دستورات مشابه ، که عامل منفعل افکار که دوزخی
میشل به آنها توزیع کرده اند.
این احتمالی از نافرمانی او پیش بینی شده بود -- به عنوان همه حال استراحت است.
"موسیو ، گفت :« افسر ، آمدن به او ، "من در انتظار لذت خوب خود را به
ترک. "
"من آماده ام ، آقا" ، در پاسخ D' Artagnan ، آسیاب دندان او.
افسر بلافاصله دستور داد که یک قایق رانی به دریافت M. D' Artagnan و خود.
در نگاه از این ، او تقریبا پریشان با خشم شد.
"چگونه" او stammered ، شما را در جهت از سپاه های مختلف ادامه می دهند؟ "
"هنگامی که شما از بین رفته اند ، مسیو" ، پاسخ داد : فرمانده ناوگان ، آن را به من است
فرماندهی کل متعهد است. "
"سپس ، مسیو" دوباره مرد میشل ، خطاب به رهبر جدید ، آن را برای شما می باشد
که این دستور آخر به من پرداخت می شود در نظر گرفته شده است.
قدرت خود را ببینید. "
گفت : "در اینجا هستند ،" افسر ، برگزاری نمایشگاه امضای سلطنتی.
پاسخ داد : "در اینجا دستورالعمل های خود را ،" افسر ، با قرار دادن کاغذ تا خورده خود را در
دست و دور چرخش به سمت D' Artagnan ، "بیا ، آقا ، گفت :" او ، در
صدای آشفته (ناامیدی چنین بود او
ناگهان در آن انسان را از آهن) ، "آیا به من نفع به ترک در یک بار."
«فورا" بیان D' Artagnan feebly ، تسخیر کرده ، خرد شده توسط سنگ دل
عدم امکان.
و او دردناکی را به قایق های کوچک ، که آغاز شده ، مورد علاقه توسط باد فروکش کرده بود و
جزر و مد ، سواحل فرانسه. نگهبانان پادشاه سوار با او.
تفنگ دار هنوز امید به سرعت از رسیدن به نانت را حفظ ، و از شفاعت
علت از دوستان خود گذشتگان را با فصاحت به اندازه کافی به شیب پادشاه به رحمت.
پوست مانند پرستو پرواز کرد.
D' Artagnan مجزا شاهد سرزمین فرانسه در سیاه در مقابل سفید برفلد
ابرهای شب.
"آه! مسیو ، گفت : "او ، صدای کم ، به افسر به چه کسی ، به مدت یک ساعت ، او تا به حال
متوقف صحبت کردن ، "آنچه من را به دستورالعمل برای فرمانده جدید!
آنها تمام اقیانوس آرام هستند ، آنها نمی؟ و -- "
او به اتمام برساند ؛ تندر یک توپ دور نورد از طرفی بطرف دیگر امواج ، یکی دیگر از ،
و دو یا سه هنوز هم بلندتر است. D' Artagnan shuddered.
آنها شروع محاصره از دختر خوشگل ، جزیره ، "افسر پاسخ :.
قایق رانی فقط لمس کرده بود خاک فرانسه است.
>
فصل XLV. اجداد Porthos.
هنگامی که D' Artagnan از سمت چپ Aramis و Porthos ، دومی بازگشت به قلعه اصلی ،
به منظور مکالمه با آزادی بیشتر.
Porthos ، هنوز متفکرانه ، خویشتنداری در Aramis ، که ذهن به حال خود هرگز احساس بود
بیشتر رایگان. "عزیز Porthos ، گفت :" او ، به طور ناگهانی ، "من به
توضیح D' ایده Artagnan's به شما خواهد شد. "
"چه ایده ، Aramis؟" "ایده که ما باید آزادی ما بدهکار
ظرف دوازده ساعت است. "" آه! در واقع! "Porthos ، بسیار گفت :
شگفت زده شده بودم.
"بگذار ما آن را بشنود." "آیا سخن گفتن ، در صحنه دوستان ما
با افسر ، که برخی از سفارشات او را با توجه به ما محدود شده است؟ "
"بله ، من متوجه است."
"خب!
D' Artagnan در استعفای خود را به پادشاه ، و در طول
سردرگمی است که از فقدان او ، ما دور کنید ، و یا به جای شما
دور ، Porthos ، اگر امکان پرواز برای فقط یکی وجود دارد. "
در اینجا Porthos سرش را تکان داد و پاسخ داد : "ما با هم فرار می کنند ، Aramis ، و یا ما
با هم خواهد ماند. "
"مال تو است حق ، قلب سخاوتمندانه ، گفت : Aramis ،" تنها تشویش های سودا
تحت تاثیر قرار من است. "" من ناراحت نیست ، گفت : "Porthos.
"پس تو هم با من عصبانی هستند."
"من با شما عصبانی نیست." "پس چرا ، دوست من ، آیا شما در چنین قرار داده
دلتنگ کننده لقاء "" من به شما می گویم ؛ من اراده من "؟
و در حالی که گفت : این کلمات ، Porthos خوب متاسفانه در صورت Aramis نگاه.
"اراده شما!" گریه اسقف. "چه ، سپس. آیا شما فکر می کنید خودتان را از دست داده؟ "
"من احساس می کنم خسته.
این اولین بار است ، و رسم در خانواده ما وجود دارد. "
"آنچه در آن است ، دوست من؟" "پدر بزرگ من یک مرد دو برابر قوی بود
که من هستم. "
"در واقع" گفت : Aramis "پس از آن پدر بزرگ شما باید از سامسون خود است."
"نه ، نام او بود آنتوان.
خب! او در مورد سن و سال من بود ، در زمانی که تعیین یک روز برای تعقیب او احساس پاهای خود
ضعیف ، مردی بود که چه ضعف شناخته شده بود قبل از. "
"چه بود معنی که خستگی ، دوست من؟"
"هیچ چیز خوب است ، همانطور که خواهید دید ، برای داشتن مجموعه ای از شکایت هنوز هم از ضعف
پاها ، او به ملاقات یک گراز وحشی ، که سر در برابر او ساخته شده است ، او ، او را با خود از دست رفته
arquebuse ، و توسط وحش پاره پاره شد و بلافاصله فوت کرد. "
"هیچ دلیلی وجود ندارد که چرا شما باید خودتان را با زنگ هشدار ، عزیز Porthos وجود دارد."
"آه! خواهید دید.
پدر من به عنوان قوی بود دوباره به عنوان من. او یک سرباز خشن بود ، تحت هنری III.
و هنری چهارم ، نام او بود آنتوان نبود ، اما گاسپارد ، همان Coligny م د.
همیشه سوار بر اسب ، او تا به حال شناخته شده است هرگز سستی بود.
یک شب ، او را از جدول افزایش یافت ، پاهایش او را شکست خورده است. "
او صمیمانه supped کرده بود ، شاید ، گفت : Aramis ، "و که بود که چرا او مبهوت است."
"والا مقام! یکی از دوستان م د Bassompierre ، مزخرف!
نه ، نه ، او در این سستی شگفت زده شده بود ، و به مادرم گفت که
می خندیدند او ، 'نمی باور من رفتن به ملاقات با یک گراز وحشی ، به عنوان
اواخر M. مهمات حاوی اورانیوم رقیق شده Vallon ، پدر من؟ "
"خب؟" گفت : Aramis.
"خوب ، داشتن این ضعف ، پدرم اصرار داشت به محض پایین رفتن به باغ ،
به جای رفتن به رختخواب و پای خود را تضعیف بر روی اولین پله ، راه پله بود
تند ، پدرم در برابر سنگ که در آن یک لولا آهن ثابت بود سقوط کرد.
لولا gashed معبد او ، و او مرده را بر نقطه کشیده شد ".
Aramis بزرگ چشم خود را برای دوست خود : "این دو فوق العاده
شرایط ، گفت که او "اجازه دهید ما استنباط نیست که ممکن است یک سوم وجود دارد موفق است.
از آن است که در انسان را از قدرت خود را تبدیل شدن به خرافاتی ، شجاع من
Porthos. علاوه بر این ، هنگامی که پاهای خود را شناخته شده به شکست؟
هرگز ایستاده بود تا شرکت ، بنابراین haughtily ، به همین دلیل ، شما می توانید خانه خود را در حمل
شانه ها است. "
"در این لحظه ، گفت :" Porthos ، "من احساس می کنم خودم خیلی فعال ؛ اما در آن زمان من
تلو تلو خوردن ، من غرق ، و به تازگی این پدیده ، که به شما می گویند ، رخ داده است چهار
بار.
خواهند گفت : این شخصیت ناهنجار ترسناک بازی است ، اما آن را به من annoys.
زندگی چیزی مطلوب است.
من پول داشته باشند ؛ املاک خوب ، من اسب است که من عاشق من همچنین دوستان
که من دوست دارم : D' Artagnan ، Athos ، رائول ، و شما ".
Porthos قابل تحسین بود حتی مشکل را در حضور خیلی خشکه مقدس بودن
از Aramis رتبه او در دوستی او داد.
Aramis فشار دست خود را : "ما هنوز سالهای زیادی زنده خواهد کرد ، گفت :" او ، "برای حفظ
نمونه های جهان از جمله مردان نادرترین آن است. اعتماد خودتان را به من ، دوست من ، ما هیچ
پاسخ از D' Artagnan است که نشانه خوبی است.
او باید با توجه به دستور به عروق با هم و روشن دریاها شده است.
در بخشی من من فقط جهت صادر شده است که پوست را باید بر روی غلطک های نورد
دهانه غار بزرگ Locmaria ، که شما می دانید ، که در آن ما اغلب lain
منتظر روباه. "
"بله ، و خاتمه است که در نهر کوچک سنگر که در آن ما را کشف کرد
روزی که روباه پر زرق و برق فرار در آن راه. "" دقیقا.
در مورد بدبختیهای ، پوست است که برای ما در آن غار پنهان ، در واقع ،
وجود دارد باید در این زمان. ما را برای لحظه ای مطلوب صبر کنید ، و
در طول شب ما را به دریا برو! "
"این یک ایده بزرگ است. آنچه در ما توسط آن به دست آورید؟ "
"ما باید از این دست آوردن -- هیچ کس نمی داند که غار ، یا به جای شماره خود ، به جز
خودمان و دو یا سه شکارچیان جزیره ؛ ما باید از این دست آوردن -- که اگر
جزیره اشغال شده است ، سازمان پیشاهنگی ، دیدن ندارد
پوست بر ساحل ، هرگز تصور ما می توانیم فرار و را متوقف خواهد کرد به تماشا. "
"من درک می کنم." "خب! که ضعف در پاها؟ "
"آه! بهتر است ، زیاد است ، فقط در حال حاضر. "
"ببینید ، پس از آن ، سادگی ، که همه چیز conspires ارامش و امید را به ما بدهد.
D' Artagnan دریا و این سو بان سو حرکت دادن ترک ما آزاد است.
بدون ناوگان سلطنتی یا تبار به مخوف.
Vive Dieu!
Porthos ، ما هنوز نیم قرن از ماجراجویی با شکوه قبل از ما ، و اگر من
یک بار لمس زمین اسپانیایی ، من به شما قسم ، "اسقف با انرژی وحشتناک ارسال
"که درجه افتخاری دادن خود را از دوک چنین فرصتی نیست آن است که گفته می شود."
Porthos ، enlivened گرمای همراه خود گفت : "ما توسط امید زندگی می کنند ، است.
همه در یک بار فریاد resounded در گوش خود : "دست به اسلحه! دست به اسلحه! "
این فریاد ، تکرار صد گلو ، سوراخ کردن اتاق که در آن دو دوستان
و گو شدند ، به اجرا درآمد تعجب به یکی ، و ناراحتیشان به طرف دیگر.
Aramis باز پنجره ، او را دیدم یک جمعیت از افراد در حال اجرا با flambeaux.
زن بودند به دنبال مکان های ایمنی ، جمعیت مسلحانه شتاب خود را به
پست.
ناوگان! ناوگان! "گریه سرباز ، که به رسمیت شناخته شده Aramis.
"ناوگان؟" تکرار دومی. "درون نیمی از توپ شات ، ادامه داد :"
سرباز.
"دست به اسلحه!" گریه Aramis. "دست به اسلحه!" تکرار Porthos ، formidably.
و هر دو به جلو به سمت مول عجله به خود را در داخل پناهگاه قرار
باتری ها.
قایق ، حامل سربازان ، نزدیک مشاهده شد و در سه جهت ، برای
هدف از فرود در سه نقطه در یک بار.
"چه باید کرد؟" گفت که افسر گارد.
"آنها را متوقف کند و اگر ادامه پیدا کند ، آتش! گفت :" Aramis.
پنج دقیقه بعد ، بتوپ بستن نمود.
این عکس که D' Artagnan شنیده بود که او در فرانسه فرود آمد.
اما قایق های بیش از حد نزدیک بودند مول اجازه می دهد تا توپ را به هدف درستی است.
آنها فرود آمد ، و مبارزه با آغاز دست به دست شد.
"چه ماده ، Porthos؟" را برای دوست خود گفت : Aramis.
"هیچ چیز! هیچ چیز -- فقط پاهای من! واقعا غیر قابل درک است -- آنها خواهد شد
بهتر است هنگامی که ما هزینه است. "
در واقع ، Porthos و Aramis مسئول چنین با قدرت و غیره کاملا متحرک
مردان خود را ، که سلطنت طلبان دوباره سوار precipitately ، بدون به دست آوردن هر چیزی ، اما
زخم آنها دور به اجرا درآمد.
"EH! اما Porthos گریه Aramis ، "ما باید از یک زندانی ، سریع! سریع! "
Porthos خم بیش از پله از مول ، و ضبط شده توسط پشت گردن یکی از گردن
افسران ارتش سلطنتی بود که در حال انتظار برای سوار شو تا همه مردم خود را
باید در قایق.
بازوی غول برداشته تا طعمه او ، که او را به عنوان یک سپر کوچک خدمت کرد ، و او
خود را بدون یک شات که او را از کار اخراج بهبود.
"در اینجا است که یک زندانی برای شما ، گفت :" Porthos خونسردی به Aramis.
"خب!" گریه دوم ، خنده ، "آیا شما پاهای خود را لکه دار کردن نیست؟"
با پاهای من من به او را دستگیر نشده بود ، گفت : "Porthos" ، آن را با آغوش من بود! "
>
فصل XLVI.
پسر Biscarrat.
Bretons از جزیره بسیار افتخار
این پیروزی ، Aramis آنها را تشویق نکرد
در احساس است.
"چه اتفاقی می افتد ، گفت :" او را به Porthos ،
وقتی همه به خانه رفته بود ، "خواهد بود که
خشم پادشاه خواهد شد roused توسط
حساب مقاومت و که این
مردم شجاع خواهد بود نابود و یا به ضرب گلوله هنگامی که
آنها صورت گرفته است ، که نه می تواند موفق به گرفتن
محل. "
"از آن نتایج ، سپس گفت :"
Porthos ، که آنچه ما انجام داده اند است نه
کوچکترین استفاده کنید. "
"برای لحظه ای آن ممکن است ، پاسخ داد :
اسقف "برای ما زندانی از آنها
ما باید یاد بگیرند که چه دشمنان ما هستند
آماده سازی را انجام دهد. "
"بله ، اجازه دهید ما را در زندانی بازجویی"
Porthos گفت ، "و استفاده از او را
صحبت می کنند بسیار ساده است.
ما می رویم به شام ، ما از او دعوت خواهد کرد
به ما بپیوندند و به عنوان آب می نوشد او صحبت ".
انجام شد.
افسر در ابتدا و نه ناراحت بود ، اما
اطمینان در دیدن چه نوع از مردان شد
او برای مقابله با.
او بدون داشتن هر گونه ترس از داد
به خطر انداختن خود ، تمام جزئیات
قابل تصور از استعفا و خروج
D' Artagnan.
او توضیح داد که چگونه ، پس از آن خروج ،
رهبر جدید هیئت اعزامی دستور داده بود
تعجب بر دختر خوشگل ، جزیره.
توضیحات خود را متوقف وجود دارد.
Aramis و Porthos رد و بدل یک نگاه که
evinced ناامیدی خود را.
بدون وابستگی بیشتر می شود در حال حاضر بر روی قرار می گیرد
D' Artagnan's تخیل بارور --
منابع بیشتر در صورت شکست.
Aramis ، از ادامه بازجویی ها خود را ،
زندانی پرسید : آنچه که رهبران
اعزامی مداقه انجام با
رهبران - جزیره زیبای.
پاسخ : "سفارشات" او "را به قتل برسانند
در دوران مبارزه ، یا پس از آن آویزان است. "
Porthos و Aramis نگاه یکدیگر
دوباره ، و رنگ نصب شده را به خود
مواجه است.
"پاسخ : من بیش از حد نور برای چوبه دار ،
Aramis. "افرادی مانند من آویزان نیست."
، گفت : "و من بیش از حد سنگین" Porthos ، "مردم
مثل من شکسته بند ناف است. "
گفت : "من مطمئن هستم ،" زندانی ، gallantly ،
که ما می توانیم تضمین شده شما
نوع دقیق مرگ شما ارجح است. "
"هزار با تشکر از شما گفت :" Aramis
جدی می گیرد.
Porthos متمایل است.
"یک فنجان شراب به سلامتی خود ، گفت :"
او ، خود را نوشیدن.
از یک موضوع به یکی دیگر از چت با
افسر طولانی بود.
او یک نجیب زاده هوشمند بود ، و
رنج می برد خود را به وسیله افسون رهبری
شوخ طبعی Aramis و صمیمی Porthos
خوش خلقی ورفتار دلپذیر.
"عفو من ، گفت که او ،" اگر من آدرس
سوال برای شما ، اما مردانی که در آنها هستند
بطری یا ششم را یک حق روشن را فراموش کرده ام
خود کم است. "
"این آدرس!" گریه Porthos ، "مقابله با آن!"
"صحبت می کنند ، گفت :" Aramis.
"شما ، نه آقایان ، هر دو در
تفنگدار شاه در اواخر؟ "
"بله ، آقا ، و در میان بهترین
آنها ، گفت : اگر شما لطفا "Porthos.
"این درست است ، من باید حتی بهترین می گویند
تمام سربازان ، اقایان ، اگر من نمی
ترس به توهین به حافظه پدر من. "
"پدر خود را؟" گریه Aramis.
"آیا می دانید که اسم من چیست؟"
"ما FOI! نه ، آقا ، اما شما می توانید به ما بگویید ،
و -- "
"من جرج د Biscarrat نامیده می شود."
"اوه!" گریه Porthos ، به نوبه خود او است.
"Biscarrat!
آیا شما به یاد داشته باشید که نام ، Aramis؟ "
"Biscarrat!" منعکس اسقف است.
"به نظر من --"
"سعی کنید به بحر تفکر غوطهور شدن ، آقا ، گفت :"
افسر.
"Pardieu! که نمی خواهد من بلند گفت : "
"Biscarrat -- کاردینال نامیده می شود -- یکی از
چهار که ما را در روز قطع کرد که در آن
دوستی ما با D' Artagnan را تشکیل دادند ،
شمشیر در دست است. "
"دقیق ، آقایان است."
"تنها ،" گریه Aramis ، مشتاقانه ، "ما
می تواند خراش نیست. "
"در نتیجه ، یک تیغه بزرگه؟" گفت :
زندانی.
"این درست است! ترین واقعی! "گفت هر دو
دوستان با هم.
"ما FOI!
موسیو Biscarrat ، ما خوشحال
آشنایی از چنین مرد شجاع
پسر. "
Biscarrat فشار دست انجام شده توسط برگزار
دو تفنگدار.
Aramis نگاه Porthos تا آنجا که می گویند ،
"در اینجا یک مرد که به ما کمک کند ،" و
بدون تاخیر ، -- «اقرار ، آقا ، گفت :"
او ، که آن را خوب است که یک بار بوده است
مرد خوبی است. "
"پدرم همیشه می گفت چنین است ، آقا."
"اعتراف به همین ترتیب ، آن است که غم
شرایطی که در آن شما به خودتان پیدا کنید ،
افتادن در با مردان به مقصد را باید تیرباران و یا
آویزان شده است ، و به یاد بگیرند که این مردان قدیمی
آشنایان ، در واقع ، ارثی است
دوست شوم. "
"آه! شما برای چنین نیست این سایت متعلق به
سرنوشت خوفناک که اقایان و
دوستان! "گفت : مرد جوان ، گرمی.
"والا مقام! شما گفتید بنابراین خودتان. "
"به من گفت پس فقط در حال حاضر ، وقتی نمی دانستم
؛ اما در حال حاضر که من می دانید ، من می گویم -- شما
فرار از این سرنوشت ملال انگیز ، اگر شما می خواهید! "
"چگونه -- در صورتی که مایل باشیم" در واقع همان تکرار Aramis ، که
چشم با هوش مخابره او نگاه
متناوب در زندانی و Porthos.
"ارائه" ، ادامه داد Porthos ، به دنبال در
او به نوبه خود ، با جسارت نجیب ، در م
Biscarrat و اسقف -- "هیچ چیز ارائه
ننگین از ما مورد نیاز است. "
"هیچ چیز در تمام خواهد شد از شما مورد نیاز ،
آقایان ، "افسر پاسخ : --" چه
باید از آنها بخواهید از شما؟
اگر آنها را پیدا کنید آنها شما را بکشند ، که
یک چیز از پیش تعیین شده است ، سعی کنید ، و سپس ،
آقایان ، برای جلوگیری از پیدا کردن آنها را. "
"من فکر نمی کنم من اشتباه ، گفت :"
Porthos ، با عزت ، "اما به نظر می رسد
برای من آشکار است که اگر آنها می خواهند به ما ،
آنها باید بیایند و به دنبال ما. "
"که شما کاملا به حق ، شایسته من
دوست ، پاسخ داد : "Aramis ، همواره
مشاوره با او به نظر می رسد لقاء
Biscarrat ، که در سکوت رشد کرده بود و
محدود شده است.
"شما می خواهید ، موسیو د Biscarrat ، برای گفتن
چیزی به ما ، به ما برخی از اورتور را ،
و شما جرات نیست -- این است که درست است "؟
"آه! آقایان و دوستان! آن دلیل است که
صحبت اسم شب من هم خیانت کرد.
اما ، گوش دادن!
می شنوم صدای آزاد که معدن توسط
غالب آن است. "
"کانن" گفت : Porthos.
"توپ و تفنگ ، بیش از حد!" گریه
اسقف.
در شنوایی از راه دور ، در میان سنگها ،
این گزارش شوم از مبارزه با که
آنها فکر می کردند به حال متوقف شده :
"چه کاری می تواند باشد؟ پرسید :" Porthos.
"EH! ! Pardieu "گریه Aramis" است که فقط
آنچه که من انتظار داشتم. "
"این چیست؟"
که حمله ساخته شده توسط شما هیچ چیز بود
اما وانمود کردن ، این درست است ، آقا نمی باشد؟
و در حالی که همراهان خود را مجاز
خود را به دفع برخی از شما
موثر فرود در طرف دیگر
جزیره است. "
"آه! چند ، آقا. "
ما در حال از دست داده ، سپس گفت : "اسقف
Vannes ، بی سر و صدا.
"را فراموش کرده! که امکان پذیر است ، پاسخ داد :
امیر د Pierrefonds "، اما ما نه
گرفته شده و یا به دار آویخته شده است. "
و به این ترتیب گفت : او را از جدول افزایش یافت ، رفت
به دیوار ، و خونسردی در زمان شمشیر خود
و تپانچه ، که او با مورد بررسی قرار
مراقبت از یک سرباز قدیمی است که آماده شدن برای
نبرد ، و کسانی که احساس می کند که زندگی در یک بزرگ
اندازه گیری ، بستگی به تعالی و
شرایط سمت راست اسلحه خود را.
در گزارش از توپ ، در اخبار
تعجب که ممکن است ارائه
جزیره ای به نیروهای سلطنتی ، وحشت زده
جمعیت عجله precipitately به قلعه به
کمک های تقاضا و مشاوره خود را از
رهبران.
Aramis ، رنگ پریده و سربزیری بین دو
flambeaux ، خود را در پنجره نشان داد
که نگاه را به دادگاه اصلی ، پر
سربازان انتظار برای سفارشات و
سر در گم ساکنان درخواست کمک برای رهایی از پریشانی.
«دوستان من ، D' Herblay گفت : در قبر
و صدای پرطنین ، "م. Fouquet شما
محافظ ، دوست شما ، شما پدر است ،
به دستور شاه دستگیر شده و
پرتاب به Bastile. "
فریاد زدن مداوم از خشم کینه توز آمد
شناور تا به پنجره که در آن
اسقف ایستاده بود ، و او را در احاطه
میدان مغناطیسی است.
"انتقام موسیو Fouquet!" گریه.
هیجان زده از hearers او ، "مرگ بر
سلطنت طلبان! "
"دوستان من" ، در پاسخ Aramis با وقار ؛
"نه ، دوستان من ، بدون مقاومت.
پادشاه کارشناسی ارشد در پادشاهی خود را.
پادشاه اجباری از خدا است.
پادشاه و خدا زده اند M. Fouquet.
خودتان فروتن قبل از طرف خدا.
عشق خدا و شاه ، که زده م.
Fouquet.
اما آیا شاهزاده شما انتقام نیست ، آیا نمی
فکر می کنم از avenging او.
شما می توانید خودتان را بیهوده قربانی --
شما ، همسران و فرزندان خود را ، خود را
اموال ، آزادی خود را.
اسلحه را زمین بگذارند ، دوستان من -- زمین بگذارند
سلاح خود را! از آنجایی که شاه به شما فرمان
-- و بازنشسته peaceably شما
مسکن.
من که از شما درخواست برای انجام این کار است ؛ از آن است که
التماس شما را به انجام این کار آن است که در حال حاضر ، در
ساعت از نیاز ، به شما دستور به انجام این کار ، در
نام M. Fouquet. "
جمعیت زیر پنجره جمع آوری شده
زبان آمده غرش طولانی مدت از خشم و
ترور.
"سربازان لویی چهاردهم. رسیده اند
این جزیره ، ادامه داد : "Aramis.
"از این زمان آن را دیگر نمی خواهد
مبارزه در میان آنها و شما -- این امر می تواند
قتل عام.
دور شو ، دور شو ، و فراموش ، این زمان
من به شما فرمان ، به نام پروردگار
مجری ها! "
mutineers بازنشسته به آرامی ، مطیع ،
سکوت.
"آه! آنچه را که شما فقط گفت : من
دوست؟ گفت : "Porthos.
"موسیو ، گفت :" Biscarrat به اسقف ،
"شما ممکن است تمام این ساکنان ، صرفه جویی ، اما
بنابراین شما نه خودتان و نه نجات
دوست خود بفرستید. "
"موسیو د Biscarrat ، گفت :" اسقف
Vannes ، با لهجه منحصر به فرد از اشراف
و حسن نیت ارائه میدهد ، "موسیو د Biscarrat ،
نوع به اندازه کافی به سر آزادی خود را. "
"من بسیار تمایل به انجام این کار ، مسیو ، اما
-- "
"بود که به ما یک سرویس میشوند ، برای زمانی که
اعلام به ستوان پادشاه
ارسال جزیره نشینان ، شما
شاید برخی از فضل را برای ما در بدست آوردن
اطلاع رسانی که در آن او را به شیوه ای که
تسلیم شده است به اجرا درخواهد آمد. "
"گریس" Porthos با فلش پاسخ
چشم ها ، معنی آن کلمه چیست؟ "
Aramis لمس آرنج دوست خود
تقریبا ، او عادت کرده بوده است به انجام
روز از جوانان خود را ، زمانی که او می خواست به
هشدار به Porthos که او متعهد شد ، و یا
برای ارتکاب اشتباه.
Porthos او را درک نکند ، و سکوت کرده بود
فورا.
"من خواهد رفت ، اقایان ، پاسخ داد :" Biscarrat ،
یک کمی به همین ترتیب در کلمه شگفت زده کرد
"فضل" تلفظ شده توسط پر افاده
تفنگ دار ، و به چه کسی است ، اما چند
دقیقه قبل از او با بسیار مرتبط بود
شور و شوق قهرمانانه سوء استفاده با آن
پدرش او را خوشحال کرده بود.
"برو ، و سپس ، موسیو Biscarrat ، گفت :"
Aramis ، رکوع به او "، و در فراق
دریافت بیان کل ما
قدردانی است. "
"اما شما ، اقایان ، شما که من فکر می کنم
افتخار به دوستانم تماس بگیرم ، از شما
مایل به پذیرفتن است که عنوان بوده است ، چه
تبدیل خواهد شد از شما در این میان؟ "
پاسخ داد : افسر ، بسیار در آشفته
گرفتن مرخصی از دو دشمنان باستان
پدر او است.
"ما در اینجا صبر کنید."
"اما ، دوشنبه Dieu -- نظم دقیق و
رسمی. "
"من اسقف Vannes ، موسیو د
Biscarrat و آنها بیشتر شلیک یک اسقف
از آنها آویزان نجیب زاده. "
"آه! بله ، آقا -- بله ، monseigneur ، "
پاسخ Biscarrat ؛ "درست است ، شما
راست است ، هنوز هم وجود دارد که شانس برای شما است.
سپس ، من را ترک می ، من به تعمیر
فرمانده هیئت اعزامی ، پادشاه
ستوان.
خدا نگهدار! پس از آن ، اقایان ، یا نه ، برای دیدار با
دوباره ، من امیدوارم. "
افسر شایسته ، پریدن بر اسب
او Aramis داده می شود ، ترک در
جهت از صدای توپ ، که توسط
فزاینده جمعیت به داخل قلعه بود
قطع مکالمه از دو
دوستان با زندانی خود را.
Aramis تماشا خروج ، و هنگامی که سمت چپ
تنهایی با Porthos :
"خوب ، آیا شما درک؟" گفت که او.
"ما FOI! نه ".
"آیا ناراحتی شما Biscarrat در اینجا ذکر نشده؟"
"نه ، او یک شخص شجاع است."
"بله ، اما غار Locmaria -- است
لازم تمام جهان باید آن را بدانند "
"آه! که درست است ، که درست است ؛
درک.
ما می رویم به غار فرار کنند. "
"اگر شما لطفا ،" گریه Aramis ، gayly.
"به جلو ، Porthos دوست ، قایق ما در انتظار
تماس با ما.
لویی ما گرفتار شده است -- هنوز ".
>
فصل XLVII. غار از Locmaria.
غار از Locmaria به اندازه کافی دور از مول آن را رندر
لازم را برای دوستان خود به شوهر قدرت خود به منظور رسیدن به آن است.
علاوه بر این ، شب پیش می آمد ، نیمه شب در قلعه زده بود.
Porthos و Aramis با پول و اسلحه لود شد.
آنها راه می رفت ، و سپس در سراسر هیث ، که بین مول و غار کشیده ،
گوش دادن به هر سر و صدا به منظور بهتر است برای جلوگیری از کمین است.
از زمان به زمان ، در جاده ای که آنها را به دقت در سمت چپ خود را به حال چپ ، به تصویب رساند
فراریان که از داخل کشور ، در اخبار از فرود از نیروهای سلطنتی.
Aramis و Porthos ، پنهان شده در پشت برخی از جرم طرح ریزی از سنگ ، جمع آوری شده
کلماتی که مردم فقیر ، که فرار کرد ، فرار از لرزش ، حمل با آنها
با ارزش ترین اثرات خود را ، و سعی کردند ،
در حین گوش دادن به شکایات آنها ، چیزی از آنها را برای خود جمع آوری
علاقه.
در طول ، پس از یک مسابقه سریع ، که اغلب با توقف محتاطانه قطع شود ، آنها
رسید grottoes عمیق ، که در آن مراقبت اسقف نبوی از Vannes گرفته بود
ترشح پوست قادر به نگه داشتن دریا در این فصل خوب.
"دوست خوب من ، گفت :" Porthos ، با شور و نشاط فرآیند له له زدن : "ما وارد کرده اند ، به نظر می رسد.
اما من فکر کردم شما را از سه مرد ، سه خدمتکار ، که بودند با ما همراه صحبت کرد.
من آنها را نمی بینم -- کجا هستند "؟ چرا باید آنها را می بینید ، Porthos" در پاسخ
Aramis.
"آنها قطعا انتظار برای ما در غار ، و بدون شک ، در حال استراحت ، داشتن
انجام وظیفه خشن و دشوار خود را. "
Aramis متوقف Porthos ، که آماده شدن برای ورود به غار است.
"آیا شما به من اجازه دهید ، دوست من" ، گفت که او به غول ، "در اولین عبور؟
من می دانم که سیگنال باید به این افراد داده می شود ، که در آن شنیدن نیست ، بسیار خواهد بود
به احتمال زیاد بر شما آتش و یا با چاقو خود را در تاریکی دور بریده بریده. "
"برو در آن زمان ، Aramis ، به حال خود رها -- اول بروید ؛ شما رابجای دیگری جا زدن خرد و دوراندیشی ؛ بروید.
آه! این است که دوباره خستگی وجود دارد ، که من به شما صحبت کرد.
به تازگی ضبط شده من دوباره می اندازند. "
Porthos Aramis سمت چپ در ورودی غار نشسته و رکوع سر خود را ، او
نفوذ به درون غار ، تقلید فریاد جغد.
سن شروع صداسازی بازتابی کمی محزون ، اکو به ندرت مجزا ، پاسخ از اعماق
غار.
Aramis دنبال راه خود را با احتیاط ، و به زودی توسط همین نوع از گریه او به عنوان متوقف شد
برای اولین بار بود ، در مدت ده قدم از او زبان آمده است. "آیا شما وجود دارد ، ایو؟" گفت اسقف.
"بله ، monseigneur. Goenne است که در اینجا به همین ترتیب.
پسر او با ما همراه است. "" است که به خوبی.
آیا همه چیز آماده است؟ "" بله ، monseigneur. "
برو به ورودی grottoes ، خوب ایو من و شما وجود دارد را پیدا خواهد کرد
امیر د Pierrefonds ، که در حال استراحت پس از خستگی سفر ما.
و اگر او باید رخ دهد قادر به راه رفتن ، بلند او ، و آوردن او را به اینجا
من سه مرد اطاعت.
اما توصیه به بندگانش اضافی بود.
Porthos ، تجدید ، در حال حاضر شروع به حال تبار ، و گام های سنگین خود را resounded
در میان حفره تشکیل و پشتیبانی توسط ستون ها از سنگ سماق و گرانیت.
همانطور که به زودی به عنوان امیر د Bracieux دوباره اسقف ، Bretons روشن
فانوس که با آنها ، مبله شدند و Porthos اطمینان دوست خود را که او احساس به عنوان
باز قوی مثل همیشه.
: "اجازه دهید ما را در قایق بازرسی ، گفت : Aramis" و راضی خودمان را در یک بار آن چه خواهد شد
نگه دارد. "
، گفت : "رفتن بیش از حد با نور نزدیک" ایو حامی ؛ "برای من مورد نظر شما ،
monseigneur ، من زیر نیمکت از مدفوع قرار می گیرد ، در صندوق شما ، می دانم
بشکه ، پودر ، و از اتهامات عنوان شده علیه تفنگ فتیلهای که شما مرا از قلعه فرستاد. "
"بسیار خوب ، گفت : Aramis ، و ، به دست گرفتن فانوس خود ، که او معاینه کرده دقیقهای تمام
بخش هایی از قایق رانی ، با احتیاط از یک مرد که نه ترسو و نه نادان در
مواجهه با خطر است.
قایق رانی ، بلند ، نور بود ، رسم آب کمی نازک از دلسرد شدن ، در کوتاه مدت ، یکی از آن
که همیشه تا به درستی در دختر خوشگل ، جزیره ساخته شده است ؛ کمی بالا در اضلاع آن ،
جامد پس از آب ، بسیار کنترل ،
مبله با قطعه هست که در آب و هوای نامطمئن ، تشکیل نوعی از عرشه بیش از که
این امواج ممکن است سرش ، بنابراین به عنوان حفاظت از rowers.
در دو بسته خزانه ، قرار داده شده در زیر نیمکت از دماغه کشتی و مدفوع ،
Aramis یافت نان ، بیسکویت ، میوه خشک شده ، یک چهارم از بیکن ، یک ارائه خوب
آب در بطری های ساخته شده از چرم کل
تشکیل جیره کافی برای مردم که معنا نیست ترک ساحل ، و
شود قادر به revictual ، در صورت لزوم فرمان.
بازوها ، هشت muskets ، و به عنوان بسیاری از اسب تپانچه ، در وضعیت خوب قرار داشتند ، و همه
لود می شود.
oars اضافی وجود دارد ، در صورت حادثه ، که بادبان کوچک به نام
trinquet ، که به کمک سرعت قایق رانی در همان زمان ردیف boatmen ، و
بسیار مفید هنگامی که نسیم است کساد است.
وقتی Aramis به همه این چیزها را دیده بود ، ظاهر شد و با نتیجه راضی
بازرسی خود ، "اجازه دهید Porthos مشورت با ما ، گفت :" او ، "می دانم که اگر ما باید به تلاش
قایق توسط اندام ناشناخته
غار ، پس از فرود و سایه ای از غار ، یا اینکه از آن می شود
بهتر است ، در هوای باز ، تا آن را بر غلطک های آن از طریق بوته اسلاید ،
تراز جاده از ساحل کوچک ،
که است ، اما بیست فوت بالا ، می دهد و ، در جزر و مد بالا ، سه یا چهار fathoms خوب
آب بر پایین صدا. "
"باید به عنوان شما لطفا monseigneur ،" پاسخ داد : ایو کاپیتان ، با احترام ؛
"اما من که شیب غار اعتقاد ندارند ، و در تاریکی که در آن ما
خواهد بود موظف به مانور قایق ما ، جاده ها خواهد شد به عنوان هوای آزاد بسیار مناسب است.
من به خوبی می دانیم ساحل ، و می تواند گواهی که آن را به عنوان صاف به عنوان یک علف پلات در
باغ ، داخل غار ، بر خلاف ، خشن است ، بدون حساب ،
monseigneur ، که در اندام خود خواهیم
آمدن به سنگر که منجر به دریا ، و شاید قایق رانی نخواهد گذشت
پایین آن است. "" من ساخته شده محاسبات ام ، گفت :
اسقف ، "و من مطمئن هستم آن گذر خواهند کرد."
"پس می شود آن را آرزو می کنم که ممکن است ، monseigneur ،" ادامه داد : ایو "اما حضرت خود را می داند
خیلی خوب که به اندام از سنگر رسیدن به آن است ، وجود دارد
سنگ عظیم به بلند -- که تحت
که روباه همیشه می گذرد ، و که بسته گودال مانند درب است. "
"این می تواند مطرح شود ، گفت :" Porthos. "است که هیچ چیز است."
"آه! من می دانم که monseigneur قدرت ده مرد پاسخ داد : "ایو" اما
است که به او مقدار زیادی از مشکلات است. "
گفت : Aramis : "من فکر می کنم کاپیتان ممکن است به سمت راست ،" ، "اجازه عبور هوا باز را امتحان کنید."
"بیشتر از آن ، monseigneur ،" ماهیگیران ادامه داد ، "که ما باید قادر به
سوار شو قبل از به کار زیادی نیاز داشته باشد ، و به زودی به عنوان روز روشن
به نظر می رسد ، یک قراول سوار خوب قرار داده شده در خارج از
غار که لازم باشد ، ضروری حتی برای تماشای این مانور از
فندک یا موبایل که در نگاه کردن برای ما هستند. "
"بله ، بله ، ایو ، به دلایل شما خوب هستند ، ما در کنار دریا بروید."
و سه Bretons قوی به قایق رفت و شروع به محل خود را به
غلطک زیر آن به آن را در حال حرکت ، هنگامی که از راه دور پارس سگ شنیده می شد ،
مجموعه مقالات از داخل جزیره.
Aramis از غار darted ، به دنبال Porthos.
سحر فقط با بنفش و سفید امواج و ساده رنگی ، از طریق نور کم ،
سودا شاه درخت ، درختان ، شاخه های حساس به لمس خود را بیش از سنگریزه ها دست تکان دادند ، و پروازهای طولانی
از کلاغ شد دستکاری با بال سیاه و سفید خود را سوسو زننده زمینه از گندم سیاه.
در یک چهارم از یک ساعت آن خواهد بود نور روز روشن پرندگان wakened از آن اعلام کردند به منظور
تمام طبیعت.
barkings که شنیده شده بود که سه ماهیگیران درگیر در متوقف شده بود ،
حرکت قایق و Aramis و Porthos از غار آورده بود ، در حال حاضر به نظر می رسید
آمده از تنگه عمیق در مورد لیگ غار.
گفت : Porthos : : "این یک بسته hounds" ، "سگ در عطر هستند."
"چه کسی می تواند در چنین لحظه ای را به عنوان شکار؟ گفت :" Aramis.
"و به این ترتیب ، به ویژه" ، ادامه داد Porthos ، "جایی که آنها ممکن است ارتش انتظار
از سلطنت طلبان است. "
"سر و صدا نزدیکتر می آید. بله ، شما درست می گویید ، Porthos ، سگ ها
عطر. اما ، ایو! "گریه Aramis ،" به اینجا می آیند! آمده است
اینجا! "
ایو فرار به سوی او ، اجازه سقوط سیلندر است که او به جای تحت
قایق از زمانی که تماس اسقف او را قطع کرد.
"چه معنای این شکار ، کاپیتان؟ گفت :" Porthos.
"EH! monseigneur ، من می توانم آن را درک نمی کند ، پاسخ داد : "برتون.
"در چنین لحظه ای که آقا د Locmaria شکار نمی باشد.
نه ، و در عین حال سگ -- "" مگر اینکه آنها را از لانه سگ زیستن فرار. "
"نه ، گفت :" Goenne ، "آنها نه hounds سنیور د Locmaria."
"در احتیاط مشترک ، گفت : Aramis ،" اجازه دهید ما را به عقب برویم به غار ، صدای
آشکارا جلب نزدیکتر ، ما به زودی باید آنچه را که ما باید اعتماد به می دانم. "
آنها دوباره وارد شده است ، اما به ندرت اقدام به حال صد مراحل در تاریکی ، هنگامی که یک
سر و صدا مانند آه خشن از مخلوقی را که در پریشانی resounded از طریق غار و
از نفس افتاده ، سریع ، وحشت زده و هراسان روباه گذشت
مانند یک فلش از رعد و برق قبل از فراریان ، همگانی روندی بیش از قایق و
ناپدید شد ، پشت سر گذاشتن بوی ترش آن ، که محسوس بود برای چند ثانیه
تحت vaults کم از غار.
"روباه!" گریه Bretons ، با تعجب خوشحالم از شکارچیان به دنیا آمد.
"ملعون بد شانسی!" گریه اسقف ، "عقب نشینی ما و کشف می شود."
چگونه به طوری گفت : "Porthos" شما ترس از روباه است؟ "
"EH! دوست من ، چه چیزی شما را در آن چیست؟ چرا روباه را مشخص می کنید؟
روباه به تنهایی نمی باشد.
Pardieu! اما آیا شما نمی دانید ، Porthos ، که پس از
روباه می آیند hounds ، و پس از hounds مردان؟ "Porthos آویزان سر خود را.
به عنوان اینکه به تایید سخنان Aramis ، آنها شنیده ام yelping روش بسته با
تردستی هراسان شده بر دنباله. شش foxhounds در یک بار بر کمی پشت سر هم
هیث ، با mingling yelps از پیروزی.
"سگ وجود دارد ، ساده به اندازه کافی!" گفت : Aramis ، در نگاه از پشت یک
صدای بهم خوردن فلز در سنگ ؛ "در حال حاضر ، که huntsmen هستند؟"
ملوان پاسخ : : : : "اگر از آن است که امیر د Locmaria ،" ، "او سگ را ترک
برای شکار غار ، او از آنها می داند ، و نمی خواهد وارد در خود ، کاملا مطمئن
که روباه خواهد آمد از سمت دیگر آن است که در آنجا برای او صبر کنید ".
پاسخ Aramis : "است سنیور د Locmaria که شکار ،" ، عطف رنگ پریده در
علی رغم تلاش های وی برای حفظ لقاء ارام.
"چه کسی است ، و سپس گفت :" Porthos.
"نگاه کن!"
Porthos اعمال چشم خود را به شکاف و دیدم در اجلاس برامدگی در سطح صاف یک دوجین
سواران اصرار بر اسب خود را در مسیر از سگ ها ، فریاد می کشیدند "Taiaut!
taiaut! "
"نگهبانان" گفت که او. "بله ، دوست من ، نگهبانان پادشاه است."
"نگهبانان پادشاه! آیا شما می گویند ، monseigneur؟ "گریه Bretons ، در حال رشد
رنگ پریده به نوبه خود.
"با Biscarrat در سر خود را ، سوار بر اسب خاکستری من ،" ادامه داد Aramis.
hounds در همان لحظه به غار مثل بهمن عجله و
عمق غار را با گریه پر سر و صدا خود پر شد.
"آه! شیطان گفت : "Aramis ، از سرگیری تمام خنکی خود را در نزد این برخی ،
خطر اجتناب ناپذیر. "من کاملا راضی هستم ما از دست داده ، اما
ما داشته باشد ، حداقل یکی از شانس چپ.
اگر سپاه پاسداران که به دنبال hounds خود را رخ می دهد ، به کشف مسئله به وجود دارد
غار ، هیچ کمک برای ما وجود دارد ، در مورد ورود به آنها باید هر دو خودمان و
قایق ما است.
سگ نباید از غار. کارشناسی ارشد خود را نه باید را وارد کنید. "
این روشن است ، گفت : "Porthos.
ارسال Aramis : "درک ، با دقت سریع از دستور" شش وجود دارد
سگ ها که مجبور خواهد شد برای متوقف کردن در سنگی بزرگ که بر اساس آن روباه glided
اما در باز کردن بیش از حد باریک که
آنها باید خود را متوقف کرده و کشتند. "
Bretons شکلی ناگهانی ظهور رو به جلو ، چاقو در دست است.
در عرض چند دقیقه یک کنسرت آنجا از پارس عصبانی و howls مرگبار وجود دارد --
و پس از آن ، سکوت. "به خوبی!" گفت : Aramis ، خونسردی "، در حال حاضر
برای استادان! "
گفت : "چه با آنها باید انجام شود؟" Porthos.
"منتظر آمدن آنها ، خودمان را پنهان و کشتن آنها."
"کشتن آنها!" پاسخ Porthos.
گفت : Aramis : "شانزده وجود دارد ،" ، "حداقل ، در حال حاضر است."
و به خوبی مسلح "، افزود : Porthos ، با لبخند دلداری.
حدود ده دقیقه گذشته ، گفت : "Aramis.
"به کار!"
و با هوا مصمم او در زمان تفنگ فتیلهای ، قرار داده شده و شکار ، چاقو بین
دندان خود را. "ایو ، Goenne ، و پسر او ، ادامه داد :"
Aramis ، "muskets را به ما منتقل.
شما Porthos آتش زمانی که آنها نزدیک.
ما باید پایین آورده ، در پایین ترین محاسبات ، هشت ، قبل از دیگران هستند
از هر چیز آگاه -- که مسلم است این است و پس از آن همه ، ما پنج نفر وجود دارد ، خواهد شد اعزام
هشت دیگر ، چاقو در دست است. "
و Biscarrat فقیر گفت : "Porthos. Aramis منعکس یک لحظه -- "Biscarrat
برای اولین بار ، "او جواب داد : خونسردی. "او ما را می داند."
>
فصل XLVIII. غار.
به رغم از مرتب کردن بر اساس فال که قسمت قابل توجهی از شخصیت بود
Aramis ، رویداد ، در معرض خطرات ناشی از چیزهایی بیش از که عدم قطعیت ریاست ،
سقوط دقیقا به عنوان اسقف از Vannes پیش بینی شده بود.
Biscarrat ، بهتر از اصحاب خود سوار شده ، برای اولین بار در مراسم افتتاحیه وارد
غار ، و درک که روباه و hounds یکی شد و همه در آن را فرا گرفته است.
فقط اصابت که ترور خرافاتی که هر راه تاریک و تحت الارضی
به طور طبیعی تاثیر گذار بر ذهن انسان ، او در خارج از غار متوقف شد ،
و منتظر تا همراهان او باید به دور او گرد.
"خب!" مردان جوان ، آینده ، از نفس ، و قادر به درک خواست
به معنی از این انفعال است.
"خب! من می توانید سگ را نمی شنوند ؛ آنها و روباه
همه باید در این غار دوزخی را از دست داده است. "" آنها خیلی نزدیک بود ، گفت : "یکی از
نگهبانان ، "را به دست داده اند بوی همه در یک بار.
علاوه بر این ، ما باید آنها را از یک طرف و یا می شنوید.
آنها باید ، به عنوان Biscarrat می گوید ، در این غار باشد. "
"اما پس از آن ، گفت :" یکی از مردان جوان ، "چرا آنها نمی زبان؟"
"عجیب است!" muttered دیگر. "خب ، اما ، گفت :« چهارم ، "اجازه دهید ما را به رفتن
این غار.
آیا این اتفاق می افتد به ممنوع می شود ما باید آن را وارد کنید؟ "
"نه ، پاسخ داد :" Biscarrat. فقط به نظر می رسد را به عنوان تاریک عالم به عنوان یک گرگ
دهان ، ما ممکن است گردن ما در آن را بشکند. "
"گواه سگ ، یک نگهبان گفت :" که به نظر می رسد که تیرز شکسته است. "
"آنچه شیطان می تواند از آنها تبدیل شده؟" مردان جوان در گروه کر خواست.
و هر استاد سگ خود را با نام او نامیده می شود ، او را در حالت مورد علاقه خود whistled ،
بدون یک واحد پاسخگویی به یکی از دو تماس و یا سوت.
گفت : Biscarrat : "این است که شاید یک غار مسحور ،" اجازه دهید ما را ببینید. "
و ، پریدن از اسب خود او ساخته شده ، قدم به غار.
"ایست! ایست!
من شما را همراهی کنند ، گفت : "یکی از نگهبانان ، در مورد دیدن Biscarrat ناپدید می شوند در
سایه از دهان غار.
"نه" پاسخ Biscarrat ، "باید چیزی وجود دارد که فوق العاده در محل -- don't
اجازه دهید خودمان را در معرض خطر ما همه در یک بار. اگر در ده دقیقه به شما من را نمی شنوند ،
شما می توانید در آمده ، اما نه همه در یک بار. "
مرد جوان ، که علاوه بر این ، تصور کنم که Biscarrat زد گفت : "می شود آن را تا"
خطر های زیادی را در این شرکت ، "ما برای شما صبر کنید."
و بدون dismounting از اسب های خود ، آنها را دور دایره غار را تشکیل دادند.
Biscarrat وارد پس از آن به تنهایی ، و پیشرفته از طریق تاریکی تا او در آمد
تماس با پوزه تفنگ فتیلهای Porthos.
مقاومت که قفسه سینه خود را با او شگفت زده شده بودم ، او به طور طبیعی مطرح شده خود را
دست داده و نگه دارید گذاشته بشکه یخ زده.
در همین لحظه ، ایو بلند چاقو در برابر مرد جوان بود که در مورد به
سقوط بر او با تمام نیروی بازو برتون ، مچ دست آهن از Porthos متوقف شد
نیمه راه.
پس از آن ، مانند رعد و برق کم غرغر ، صدای او در تاریکی growled ، "من نمی خواهد که
او را کشتند! "
Biscarrat خود را بین یک حمایت و یک تهدید در بر داشت ، تقریبا به عنوان یکی از
وحشتناک به عنوان دیگر.
با این حال شجاع مرد جوان ممکن است ، او می تواند فریاد جلوگیری از فرار او ، که
Aramis بلافاصله با قرار دادن دستمال بر دهان او سرکوب شده است.
"موسیو د Biscarrat ، گفت :" او ، در صدا کم ، "منظور ما شما هیچ آسیبی ، و شما باید
می دانیم که اگر ما به رسمیت شناخته شده ، اما در اولین کلمه ، اولین ناله ،
اولین نجوا ، ما باید مجبور به شما بکشند که ما سگ خود را کشته اند. "
، گفت : "بله ، من تشخیص می دهم شما ، آقایان" افسر ، در صدای کم.
اما چرا شما اینجا هستید -- چه کار می کنید ، در اینجا؟
متاسفانه مردان! من فکر کردم شما را در قلعه بودند. "
"و شما ، آقا ، شما برای به دست آوردن شرایط برای ما ، من فکر می کنم؟"
"من قادر ، اقایان بود ، اما --" "اما چه"؟
"اما سفارشات مثبت وجود دارد."
"برای کشتن ما؟" Biscarrat بدون پاسخ است.
این که او را بیش از حد هزینه از بند ناف به آقایان صحبت می کنند.
Aramis درک سکوت از زندانی.
"موسیو Biscarrat ، گفت :" او ، "شما خواهد بود اگر ما در حال حاضر مرده بود در نظر نمی
جوانان و ارتباط خود را باستان ما با پدر شما ، اما شما هنوز ممکن است از فرار
محل توسط فحش که شما اصحاب خود را بگویید نه آنچه را که شما را دیده اند. "
گفت : Biscarrat : "من نه تنها سوگند که من نمی خواهد از آن صحبت می کنند ،" ، "اما من هنوز هم
بیشتر سوگند که من همه چیز در جهان برای جلوگیری از اصحاب من از
تنظیم پا در غار است. "
"Biscarrat! Biscarrat! "گریه صدای چند از
خارج ، در آینده مانند یک گردباد به داخل غار است.
"پاسخ گفت :" Aramis.
"من اینجا هستم!" گریه Biscarrat. "در حال حاضر خارج شو ، و ما بر وفاداری خود را بستگی دارد."
و او را ترک نگه دارید خود را از مرد جوان ، که عجله به سمت نور بازگشت.
"Biscarrat!
Biscarrat! "صدای گریه ، هنوز هم نزدیکتر. و سایه به اشکال مختلف بشر
پیش بینی شده را به داخل غار است.
Biscarrat عجله به ملاقات دوستان خود را در سفارش به آنها را متوقف کند ، و ملاقات آنها را فقط به عنوان
آنها adventuring به غار شدند.
Aramis و Porthos گوش با توجه شدید از مردان که زندگی اش وابسته
بر نفس از هوا است. "آه! ! "گفت یکی از نگهبانان ، به عنوان
او به نور آمد : «چقدر رنگ پریده شما!"
"! کمرنگ" گریه دیگری ، "شما باید برای گفتن جسد رنگ."
"من!" گفت : مرد جوان ، از تلاش برای جمع آوری دانشکده خود است.
"در به نام بهشت! آنچه اتفاق افتاده است؟ "گفت همه صدای.
"شما باید یک قطره از خون را در رگهای خود را ، دوست ضعیف من ، گفت :" یکی از آنها ،
خندیدن.
اقایان ، جدی است ، گفت : "دیگر" او در حال رفتن به ضعف ؛ هیچ یک از شما
اتفاق می افتد که هر نمک؟ "و همه آنها خندید.
این تگرگ از jests گوش دور Biscarrat مانند تفنگ فتیلهای ، توپ در غوغا سقوط کرد.
او خود را در میان سیل از بازجویی های بهبود.
"نظر شما فرض کنید من را دیده اند؟" پرسید : او.
"من بیش از حد گرم بود وقتی که من وارد غار شد ، و من با لرز زده شده اند.
این تمام شده است. "
اما سگ ، سگ ، شما آنها را دیده دوباره -- چیزی از آنها را مشاهده می کنید -- آیا شما
دانستن هر چیزی در مورد آنها؟ "و" گمان می کنم که آنها باید از برخی دیگر از
راه. "
"اقایان ، گفت :" یکی از مردان جوان ، "در آن است که در وجود دارد ، در
رنگ پریدگی و سکوت دوست ما ، یک راز که Biscarrat خواهد شد ، و یا نمی تواند
را نشان دهد.
فقط و این مسلم است ، Biscarrat دیده است چیزی در غار.
خوب ، من به سهم خود ، من بسیار کنجکاو برای دیدن آنچه در آن است ، حتی اگر آن شیطان است!
غار! اقایان ، غار! "
"غار" تکرار تمام صداها. و اکو از غار مانند به اجرا درآمد
تهدید به Porthos و Aramis ، "غار! به غار! "
Biscarrat خود را قبل از همراهانش می سوزاندند.
"اقایان! اقایان! "گریه او ،" در به نام بهشت! به در نیست! "
: : "چرا ، چه وجود دارد که فوق العاده در غار؟" پرسید : چند تن در یک بار.
"بیا ، صحبت کردن ، Biscarrat."
"تکرار :" قطعا ، آن است که شیطان او دیده است ، او که قبل از پیشرفته شده بود که
فرضیه.
"خوب ، گفت :" دیگر ، "اگر او تا به او دیده می شود ، او باید باشد خودخواهانه نیست ، او نیز ممکن است اجازه
نگاه او به نوبه خود ما داشته باشند. "" اقایان! اقایان!
من به شما التماس کردن ، خواست Biscarrat.
"مزخرف! به ما اجازه عبور! "
"اقایان ، من التماس کردن به شما را به وارد کنید!" "چرا شما را در خود رفت."
سپس یکی از افسران ، که -- از سن riper از دیگران -- به حال تا این زمان
باقی مانده پشت سر ، و به هیچ چیز ، پیشرفته گفته بود.
"اقایان" ، گفت که او با آرامشی که با انیمیشن جوانان مقایسه
مردان ، "در برخی از فرد وجود دارد ، و یا چیزی است که شیطان نیست وجود دارد ، اما
که ، هر آنچه که ممکن است آن را ، قدرت کافی برای ساکت کردن سگ های ما تا به حال است.
ما باید که این یکی از برخی از کشف ، و یا این چیزی است. "
Biscarrat آخرین تلاش برای متوقف کردن دوستان خود ، اما فایده ای نداشت.
بیهوده او خود را قبل از rashest انداخت و بیهوده او را به سنگ به چسبیده
نوار گذشت ؛ جمعیت مردان جوان با عجله به داخل غار ، در مراحل
افسر که گذشته سخن گفته بود ، اما که تا به حال
فنر در اول ، شمشیر در دست ، به صورت خطر ناشناخته است.
Biscarrat ، توسط دوستان او ، قادر به همراهی آنها را ، بدون عبور در دفع
چشم Porthos و Aramis برای خائن و perjurer ، با دردناکی متوجه
گوش و ناخودآگاه supplicating دست
تکیه علیه سمت خشن سنگ که او فکر باید در معرض
آتش تفنگدار.
همانطور که به سپاه پاسداران ، آنها به نفوذ بیشتر و بیشتر ، با exclamations که بزرگ شد
کم نور به عنوان آنها پیشرفته است.
همه در یک بار ، ترشحات از تفنگ ، growling مانند رعد و برق ، در منفجر
اندرونه از گنبد. دو یا سه توپ در برابر مسطح شد
سنگ که در آن Biscarrat بود تکیه.
در همین لحظه ، گریه می کند ، shrieks ، imprecations پشت سر هم جلو و کمی
نیروهای نظامی از آقایان دوباره ظاهر -- برخی از رنگ پریده ، برخی از خونریزی -- همه احاطه در ابر
دود ، که هوای بیرونی به نظر می رسید از عمق غار مکیدن.
Biscarrat! "گریه فراریان ،" شما می دانستند یک دسته نظامی کمین کرده در این غار وجود دارد ، و
ما هشدار می دهند نیست! Biscarrat ، شما به این علت که چهار نفر از
ما مردان خود را به قتل هستند!
وای بر شما ، Biscarrat! "
، گفت : "علت که نزد مرگ زخمی شما" یکی از مردان جوان ، اجازه
قرمز مایل به زرد زندگی خون استفراغ می در کف دست خود را فوران است ، و آن را به Biscarrat spattering
کبود چهره.
"خون من روی سر شما باشد!" و او در عذاب در پای نورد
مرد جوان. اما ، حداقل ، به ما می گویند که وجود دارد؟ "
صدای گریه چند خشمگین است.
Biscarrat سکوت. "به ما بگویید ، و یا می میرند!" گریه مرد زخمی ،
بالا بردن خود را بر یک زانو ، و بلند کردن اجسام سنگین به سمت همراه خود بازو را تحمل
شمشیر بی فایده.
Biscarrat عجله به سوی او ، باز کردن سینه خود را برای ضربه ، اما مرد زخمی
سقوط برگشت به افزایش دوباره uttering ناله که آخر او بود.
Biscarrat ، با مو در پایان ، چشم دارای چشمان فرو رفته ، و سر سر در گم ، به سمت پیشرفته
درون غار ، گفت ، "شما درست می گویید.
مرگ به من ، که رفقای من اجازه داده اند به ترور می شود.
من بدبخت بی ارزش هستم! "
و دور انداختن شمشیر خود ، برای او آرزوی مرگ بدون دفاع از خود ، او با عجله
سر از هر چیز به غار. دیگران او را به دنبال داشته باشد.
یازده نفر که باقی مانده از ، از شانزده تقلید به عنوان مثال خود را ، اما آنها به
بیشتر از اولین.
ترشحات دوم پنج بر شن و ماسه یخ زده را بنا نهاد و آن را به عنوان غیر ممکن است برای دیدن
از چه رو این رعد و برق مرگبار صادر شود ، دیگر با ترور است که می تواند کاهش یافت
بهتر تصور از شرح داده شده است.
اما ، دور از پرواز ، به عنوان دیگر انجام داده بودند ، Biscarrat سالم و امن باقی مانده ،
بر روی یک قطعه سنگ نشسته و منتظر است. تنها شش آقایان سمت چپ وجود دارد.
"به طور جدی ، گفت :" یکی از بازماندگان ، "آن شیطان است؟"
"ما FOI! آن را خیلی بدتر است ، گفت : "دیگر. "بپرسید Biscarrat ، او می داند."
"کجاست Biscarrat؟"
مردان جوان نگاه دور آنها ، و دیدم که Biscarrat پاسخ دهد.
"او مرده است!" گفت : دو یا سه صداها.
"آه! نه! "جواب دیگری ،" من او را از طریق دود را دیدم ، نشسته بی سر و صدا بر روی یک
سنگ است. او در غار است ، او انتظار برای ما ".
"او باید بدانند که وجود دارد."
و چگونه باید آنها را او می دانند؟ "" او زندانی توسط شورشیان صورت گرفته بود. "
"این درست است است. خب! به او اجازه دهید با ما تماس بگیرید ، و از او یاد بگیرند
که ما آنها را برای مقابله با ".
و همه صدای فریاد زدند "Biscarrat! Biscarrat! "
اما Biscarrat پاسخ دهد. "خوب!" افسر گفت : کسی که نشان داده بود
خنکی های زیادی را در امر.
"ما دیگر هر گونه نیاز از او ، در اینجا تقویت آینده است."
در واقع ، یک شرکت از پاسداران و نگهبانان ، در عقب را توسط افسران خود را ترک ، که تب و تاب
تعقیب دور انجام داده بود -- از هفتاد و پنج تا هشتاد مردان -- وارد در نظم ،
به رهبری کاپیتان خود و ستوان اول.
پنج افسران در عجله برای دیدار با سربازان خود ، و در زبان فصاحت از
که ممکن است به آسانی تصور ، آنها در رابطه با ماجراجویی و درخواست کمک.
کاپیتان آنها را قطع کرد.
"اصحاب خود را کجا هستند؟" خواستار او. "مرده!"
"اما شانزده از شما بودند وجود دارد!" "ده مرده اند.
Biscarrat در غار ، و ما پنج هستند. "
Biscarrat یک زندانی است؟ "" احتمالا "
"نه ، برای اینجا او است -- نگاه می کنم."
در واقع به ظاهر Biscarrat ، در دهانه غار است.
گفت افسر : "او نشانه آمده در".
"بیا!"
"بیا!" مدام گریه می کند نیروهای نظامی. و آنها برای دیدار با Biscarrat پیشرفته.
"موسیو" ، گفت کاپیتان ، پرداختن به Biscarrat ، "من مطمئن هستم که شما می دانید که
مردان در آن غار ، و که را مانند دفاع از جان گذشته.
به نام پادشاه به تو فرمان اعلام آنچه شما می دانید. "
"کاپیتان ، گفت :" Biscarrat ، "شما هیچ نیاز به فرمان من است.
کلمه من است برای من این از طریق مسنجر ترمیم ، و من در نام این آمد
مردان است. "" به من بگویید که چه کسانی هستند؟ "
"به شما بگویم که آنها مصمم هستند و فرصت دفاع از خود به مرگ ، مگر اینکه شما اعطا
آنها را لحاظ رضایت بخش است. "" چه تعداد وجود دارد از آنها ، و سپس؟ "
دو وجود دارد ، گفت : "Biscarrat.
"دو وجود دارد -- و می خواهید برای تحمیل شرایط بر ما؟"
"دو وجود دارد ، و آنها در حال حاضر ده نفر از مردان ما کشته است."
"چه نوع مردم هستند -- غول؟"
"بدتر از آن. آیا شما به یاد داشته باشید تاریخ از سنگر و استحکامات
سنت - Gervais ، کاپیتان "" بله؟ که در آن چهار تفنگدار برگزار شد از
در مقابل یک ارتش است. "
"خوب ، این دو از آن تفنگدار مشابه است."
و نام خود را؟ "" در آن دوره آنها Porthos نامیده می شدند
و Aramis.
در حال حاضر آنها مدل دهید M. D' Herblay و M. DU Vallon. "
"و آنچه منافع آنها در این همه؟" "این است که آنها بودند که برگزاری زنگ جزیره
M. Fouquet. "
سوفل را از طریق صفوف سربازان شنیدن دو واژه "Porthos زد
و Aramis. "" تفنگدار! تفنگدار! "تکرار
می کنند.
و در میان تمام این مردان شجاع ، این ایده که آنها به مبارزه
در مقابل دو تا از قدیمی ترین افتخارات ارتش فرانسه ، لرز ، نیمی
شور و شوق ، دو سوم ترور ، از طریق آنها را اجرا کنید.
در واقع ، آن چهار نام -- D'Artagnan ، Athos ، Porthos ، و Aramis -- تکریم شد
در میان همه کسانی که عینک یک شمشیر ؛ همانگونه که در دوران باستان ، نام هرکول ، Theseus ،
کاستور ، و Pollux تکریم شد.
"دو مرد -- و آنها را کشته اند ده در دو تخلیه!
این غیر ممکن است ، Biscarrat موسیو! "
"EH! کاپیتان ، "دومی پاسخ :" من به شما بگویم که آنها با آن ها ندارم
دو یا سه مرد ، به عنوان تفنگدار از سنگر و استحکامات سنت Gervais به حال دو یا سه
نوکران ، اما من ایمان آورده ، کاپیتان ، من
دیده می شود این افراد ، من شده اند زندانی شده توسط آنها را منتقل می شود -- من می دانم که آنها خود به تنهایی
همه کافی برای نابود کردن ارتش. "" است که خواهیم دید ، گفت : "کاپیتان" و
که در یک لحظه ، بیش از حد.
آقایان ، توجه! "در این پاسخ ، هیچ کس هم زده ، و همه
آماده به اطاعت است. Biscarrat به تنهایی تلاش آخر را به خطر انداخته است.
"موسیو ، گفت :" او ، در صدا کم ، "توسط من متقاعد ، اجازه دهید ما را در راه ما عبور.
آن دو مرد ، آن دو شیرها می خواهید برای حمله به ، خود را برای دفاع از
مرگ است.
آنها در حال حاضر ده نفر از مردان ما کشته و آنها را دو برابر تعداد ، کشتن و پایان
با کشتن خود به جای تسلیم شدن است.
آنچه در ما با مبارزه آنها به دست آورید؟ "
"ما باید آگاهی ، مسیو ، از نداشتن اجازه هشتاد پادشاه به دست آورید
نگهبانان به بازنشسته قبل از دو شورشیان.
اگر من به توصیه شما ، مسیو گوش ، من باید یک مرد سیاه و
dishonoring خودم من باید ارتش را بی احترامی کردن به.
به جلو ، مردان من! "
و او برای اولین بار به راهپیمایی پرداختند تا آنجا که باز از غار.
او را متوقف وجود دارد.
هدف از این توقف بود برای دادن Biscarrat و همراهان وقت خود را به
توصیف به او داخل غار.
سپس ، هنگامی که او بر این باور او تا به حال آشنایی کافی با محل ، او تقسیم خود را
شرکت را به سه بدنه ، که برای ورود به پی ، نگه داشتن مداوم
آتش در تمام جهات.
بدون شک ، در این حمله آنها را پنج ، شاید ده از دست بدهند ، اما ، قطعا ،
آنها باید با در نظر گرفتن شورشیان پایان ، از آنجایی که هیچ موضوع وجود دارد ؛ و در هر دو
مردان می توانستند هشتاد کشتن.
"کاپیتان ، گفت :" Biscarrat ، "من گدایی در سر از اول به راهپیمایی اجازه
. جوخه "" پس می شود آن را "پاسخ داد : کاپیتان" داشته باشید
تمام افتخار.
من شما را حال حاضر از آن است. "با تشکر از شما" پاسخ داد : مرد جوان ، با همه
ثبات و استحکام از نژاد او. "نگاهی شمشیر خود ، پس از آن."
"من باید به عنوان من ، کاپیتان ، گفت :" Biscarrat ، "برای من نمی رویم برای کشتن ، من برو
به کشته شوند. "
و قرار دادن خود را در سر دسته اول ، با سر کشف و بازوها
عبور -- "ماه مارس ، آقایان ، گفت :" او.
>
فصل XLIX. آهنگ Homeric.
اکنون زمان آن است برای تصویب به اردوگاه دیگر ، و برای توصیف رزمندگان یک بار و
میدان نبرد.
Aramis و Porthos به حال با انتظار برای پیدا کردن غار از Locmaria رفته
وجود دارد قایق رانی مسلح خود آماده است ، و همچنین سه Bretons ، معاونان آنها و
آنها در ابتدا امیدوار را به پاس پوست
از طریق مسئله کمی از غار ، اختفای در این مد هر دو آنها
کارگر و پرواز آنها. ورود روباه و سگ موظف
آنها را به پنهان می ماند.
غار گسترش فضای حدود یک صد toises ، که شیب کمی
تسلط بر یک نهر.
قبلا یک معبد divinities سلتیک ، هنگامی که دختر خوشگل جزیره هنوز هم نامیده می شد Kalonese ،
این غار به حال مشهود بیش از یک قربانی کردن انسان انجام شده در عارف آن
عمق.
اولین ورودی به غار توسط تبار در حد متوسط ، بالا که تحریف
سنگها تشکیل عجیب و غریب بازی آنلاین ، داخلی ، بسیار ناهموار و خطرناک از
نابرابری از طاق ، تقسیم شد
به محفظه های مختلف ، که با یکدیگر با استفاده از ارتباط برقرار می
گام های خشن و ناهموار ممکن میکند ، ثابت سمت راست و چپ ، در ستون های ناهنجار طبیعی.
در محفظه سوم ، گنبد بسیار پائین بود ، گذشت تا باریک ، که پوست
به ندرت بدون دست زدن به سمت پشت سر گذرانده اند ، با این وجود ، در لحظات
ناامیدی ، چوب نرم و سنگ در زیر اراده انسان انعطاف پذیر رشد می کند.
چنین بود که فکر Aramis ، در زمانی که او پس از مبارزه مبارزه ، بر تصمیم گرفت
پرواز -- پرواز خطرناک است ، از آنجا که همه مهاجمین مرده بودند و ،
اعتراف به امکان قرار دادن
پوست به دریا ، آنها را به پرواز در روز باز ، قبل از فتح ، بنابراین علاقه مند در
به رسمیت شناختن تعداد کمی خود را ، در به دنبال فاتحان خود.
هنگامی که دو تخلیه ده مردان ، Aramis ، آشنا با سیم پیچ از به قتل رسانده اند
غار رفت و آنها را یک به یک شناسایی و شمارش آنها ، برای دود
مانع دیدن بیرون و او
بلافاصله فرمان که قایق رانی باید تا آنجا که سنگ بزرگ ، نورد
بسته شدن موضوع آزادی است.
Porthos تمام قدرت خود را جمع آوری ، قایق رانی را در آغوش گرفت و بزرگ آن را ،
در حالی که Bretons ساخته شده آن را اجرا کند به سرعت در طول غلطک.
آنها را به محفظه سوم تبار بود ، آنها در سنگ وارد شده بود
که دیواره خروجی.
Porthos تصرف کردند این سنگ غول پیکر را در پایه آن ، اعمال شانه قدرتمند او ، داد و
تقلا کردن که ترک دیوار.
ابری از گرد و غبار از طاق افتاد ، با خاکستر از ده هزار نسل از
پرندگان دریایی ، که لانه گیر مانند سیمان به سنگ.
در شوک سوم سنگ به راه ، و نوسان برای یک دقیقه.
Porthos ، با قرار دادن پشت او در برابر سنگ همسایه ، ساخته شده تاق با او
پا ، که بلوک از توده های آهکی که برای لولا خدمت راند
و گرفتگی.
سنگ سقوط کرد ، و روز روشن مرئی ، درخشان ، درخشنده بود ، سیل غار
از طریق باز کردن ، و دریای آبی به نظر می رسد Bretons خوشحال.
آنها شروع به بلند پوست درخت را بیش از مانع شدن.
بیست toises بیشتر ، و آن را به اقیانوس سرش.
آن را در طول این زمان است که این شرکت وارد شد ، توسط کاپیتان کشیده شد ، و
برای یا صعود یا حمله دفع.
Aramis به تماشای بیش از همه چیز ، به نفع کارگر از دوستان خود.
او را دیدم تقویت ، شمارش مردان ، و خود را در یک نگاه تک متقاعد
خطر غیر قابل عبور به مبارزه با تازه آنها را افشا کند.
برای فرار از طریق دریا ، در حال حاضر غار بود در مورد توان حمله کرد ، غیر ممکن بود.
در واقع ، نور روز که تا به حال فقط به محفظه تاریخ و زمان آخرین پذیرفته شده
در معرض سربازان پوست که به سمت دریا نورد ، دو شورشیان
در درون تفنگ فتیلهای شات و یکی از آنها
تخلیه می معما قایق اگر دریانورد را کشت.
علاوه بر این ، اجازه می دهد همه چیز -- اگر پوست فرار با مردان در هیئت مدیره آن ، چگونه
می تواند زنگ خطر سرکوب -- چگونه می تواند به فندک سلطنتی باید پیشگیری شود متوجه؟
چه چیزی میتواند مانع قایق رانی فقیر ، به دنبال از طریق دریا و تماشا از ساحل ، از
تن قبل از پایان روز؟
Aramis ، حفر دست خود را به مو خاکستری خود را با خشم ، به استناد کمک
خدا و کمک شیاطین.
تماس Porthos بود که در انجام کار بیش از همه غلطک -- چه از گوشت و یا
چوب -- "دوست من" ، گفت که او ، «دشمنان ما فقط دریافت
تقویت. "
"آه ، آه! گفت :" Porthos ، بی سر و صدا ، "آنچه که باید انجام شود ، سپس؟"
گفت : "برای recommence مبارزه با" Aramis ، "بسیار خطرناک است."
"بله ، گفت :" Porthos ، "برای آن دشوار است ، فرض کنید که از دو ، نباید
کشته شوند ، و مسلما ، اگر یکی از ما کشته شد ، از سوی دیگر خود را کشت
نیز می باشد.
Porthos این کلمات با آن ماهیت قهرمانانه که با او بزرگ شد بزرگتر با صحبت کرد
ضرورت. Aramis آن را مانند یک خار به قلب خود احساس می شود.
"ما هیچ یک از ما باید کشته شوند ، اگر شما آنچه من به شما بگویم ، Porthos دوست است."
"به من چه بگویید؟" "این مردم می آیند به سمت
غار. "
"بله ،" ما می تواند حدود پانزده از آنها را بکشند ، اما
نه بیشتر. "" چه تعداد وجود دارد؟ "پرسید : Porthos.
"آنها دریافت کرده اند تقویت مرد هفتاد و پنج سال است."
«هفتاد و پنج و پنج ، هشتاد. آه! آهی کشید : "Porthos.
"اگر همه آنها آتش در زمانی که آنها به معما ما با توپ است."
قطعا "آنها خواهد شد."
"بدون حساب ،" افزود : Aramis ، "که انفجار ممکن است سقوط مناسبت
غار ". AY ، گفت :" Porthos ، "قطعه ای از سقوط
سنگ فقط در حال حاضر قرق شانه من است. "
"ببینید ، سپس؟" "اوه! هیچ چیز است. "
"ما باید بر چیزی تعیین سرعت. Bretons ما در در حال رفتن به ادامه به رول
قایق رانی به سمت دریا. "
«خیلی خوب." "ما دو پودر ، توپ را نگه دارید ،
و muskets اینجا. "
"اما تنها دو ، Aramis عزیز من -- ما باید سه عکس آتش هرگز با هم ، گفت :"
Porthos ، معصومانه ، "دفاع توسط تفنگ یکی از بد است."
"مشاهده بهتر ، پس از آن."
"من پیدا کرده اند ، گفت :" غول ، مشتاقانه "من خودم را در یک دسته نظامی کمین کرده قرار
پشت ستون با این نوار آهن ، و آشکار ، unattackable ، اگر آنها در می آیند
سیل ها ، می توانید اجازه دهید سقوط نوار من بر جمجمه ، سی برابر در یک دقیقه.
Hein! چه چیزی شما را از این پروژه فکر می کنم؟ شما لبخند! "
"عالی ، دوست عزیز ، بی نقص!
آن را قبول می کنم تا حد زیادی ، فقط شما آنها را بترساند ، و نیمی از آنها باقی خواهد ماند
خارج به ما قحطی را. آنچه ما می خواهیم ، دوست خوب من ، تمام
نابودی نیروهای نظامی.
تنها یکی از بازماندگان فهرست طولانی خرابه ما است. "" شما درست می گویید ، دوست من ، اما چگونه می توانیم
جذب آنها ، نماز می خوانی؟ "" با تکان دهنده نیست ، Porthos خوب من است. "
"خب! ما نمی خواهد در آن به هم بزنید ، پس از آن ، اما زمانی که آنها همه با هم -- "
"سپس آن را به من واگذار ، من یک ایده است."
"اگر چنین است ، و نظر شما در نشان میدهد یک خوب -- و ایده شما به احتمال زیاد می شود
خوب -- من راضی "" کمینگاه خود را ، Porthos ، و تعداد
بسیاری را وارد کنید. "
اما شما ، آنچه شما انجام دهم؟ "" آیا خود را در مورد من مشکل نیست ، من یک
وظیفه را به انجام است. "" من فکر می کنم فریاد می شنوید من. "
"آنها آن را!
برو به شما. در دسترس صدا و دست نگه دارید. "
Porthos پناه در محفظه دوم ، که در تاریکی بود انجام گرفت ،
مطلقا سیاه و سفید.
Aramis glided به سوم ، غول برگزار شد در دست خود را از نوار آهن حدود پنجاه
پوند وزن.
Porthos عهده این اهرم ، که در نورد پوست استفاده شده بود ، با شگفت انگیزی
تسهیلات. در طول این مدت ، Bretons تحت فشار قرار دادند
پوست به ساحل.
در محفظه بیشتر و سبکتر ، Aramis ، دولا شدن و پنهان ، شلوغ بود
با برخی از مانور مرموز. در صدای بلند دستور داده شده بود.
آخرین به دستور فرمانده کاپیتان بود.
بیست و پنج مرد از سنگ های بالایی را به محفظه اولین بار از غار شروع به پریدن کرد ،
و پس از زمین خود را گرفته ، شروع به آتش.
پژواک shrieked و barked ، توپ صدای خش خش در واقع به نظر می رسید برای رقیق کردن هوا ،
و پس از آن دود مات پر از خرک.
"در سمت چپ! به سمت چپ! "گریه Biscarrat ، که در حمله اول خود را ،
عبور را به اتاق دوم دیده می شود ، و که بوی پودر ، انیمیشن ،
آرزو برای هدایت سربازان خود را در آن مسیر است.
بر این اساس ، نیروهای نظامی خود را رسوب به سمت چپ -- پاساژ
به تدریج در حال رشد باریک تر است.
Biscarrat ، با دست خود کشیده به جلو است ، اختصاص داده شده به اعدام ، راهپیمایی در
پیش از muskets. "بیا! بیا! "او گفت ،" من می بینم
روز روشن! "
"اعتصاب ، Porthos!" گریه صدای حزن انگیز از Aramis است.
Porthos تنفس آه سنگین -- اما او اطاعت.
نوار کامل و مستقیم آهن بر سر Biscarrat ، که مرده قبل از او بود سقوط کرد
فریاد خود را قطع کرده است. سپس اهرم نیرومند گل رز ده بار در
ده ثانیه ، ساخته شده و ده اجساد.
سربازان می تواند هیچ چیز را ببینید ، آنها شنیده آه و ناله ، آنها بیش از مرده تصادفا
به بدن ، اما به عنوان آنها تا به حال هیچ مفهوم علت این همه ، آنها جلو آمد
jostling هر یک از دیگری است.
نوار سنگدل ، هنوز هم در حال سقوط ، نابود دسته اول ، بدون
صدای واحد برای هشدار دادن به دوم ، که بی سر و صدا پیشرفت بود و تنها به فرماندهی
کاپیتان ، مردان شاه درخت قالب بندی نشده این مطلب هستید.
رو به رشد در ساحل ، و ، با شاخه های صمغی آن با هم پیچ خورده ،
کاپیتان مشعل ساخته شده بود.
پس از رسیدن به محفظه ای که در آن Porthos ، مانند فرشته هارمونیک ،
تخریب همه او را لمس ، رتبه اول در ترور خود جلب کرد.
بدون شلیک به سپاه پاسداران پاسخ داده بودند ، و هنوز راه آنها توسط یک متوقف شد
پشته از بدن مرده -- آنها به معنای واقعی کلمه در خون راه می رفت.
Porthos هنوز پشت ستون او بود.
کاپیتان ، illumining با لرزش کاج مشعل این قتل عام وحشتناک ، که
او بیهوده به دنبال علت ، پشت به سمت ستون که پشت Porthos بود جلب کرد
پنهان.
سپس یک طرف غول پیکر از سایه صادر شده است ، و محکم در گلو از کاپیتان ،
که به زبان آمده خفه کردن صدای تلق تلق کردن ، او اسلحه کشیده از ضرب و شتم هوا ، مشعل سقوط کرد
و در خون خاموش شد.
دوم پس از آن ، جنازه کاپیتان کاهش یافته است نزدیک به مشعل خاموش ،
و افزود : یکی دیگر از بدن به پشته مرده که مسدود کردن عبور.
این همه به طرز مرموزی به عنوان اینکه به عنوان سحر و جادو به اجرا درخواهد آمد.
در شنیدن تند در گلو از کاپیتان ، سربازان که همراه
او دور ساخته بود ، گرفتار یک نگاه اجمالی از سلاح تمدید او ، چشمان او با شروع از
سوکت خود ، و پس از آن مشعل سقوط کرد و آنها را در تاریکی رها شدند.
از unreflective ، غریزی ، احساس مکانیکی ، ستوان گریه :
"آتش!"
بلافاصله رگبار از تفنگ flamed ، thundered roared در غار ، آوردن
پایین تکه های عظیمی از vaults.
غار برای یک لحظه این ترشحات روشن بود ، و پس از آن بلافاصله
بازگشت به تاریکی قیرگون رندر شده توسط دود ضخیم تر است.
برای این موفق شد یک سکوت عمیق ، تنها مراحل سوم شکسته
تیپ ، در حال حاضر ورود به غار است.
>
فصل L : مرگ تیتان است.
در لحظه ای که Porthos ، بیشتر عادت به تاریکی نسبت به این افراد ، که از
نور روز باز ، به دنبال دور از او بود اگر از طریق این Aramis نیمه شب مصنوعی
ساخت نیست که او برخی از سیگنال ، او احساس
دستش را به آرامی لمس و صدای کم به عنوان یک نفس زمزمه در گوش او ، "بیا."
"آه! گفت :" Porthos. "صدا در نیاوردن!" گفت : Aramis ، در صورت امکان ، هنوز بیشتر
ملایم.
و در میان سر و صدا از تیپ سوم ، که ادامه داد : برای پیشبرد ،
imprecations از نگهبانان هنوز زنده سمت چپ ، خفه ناله از در حال مرگ ،
Aramis و Porthos نهان را در امتداد دیوار گرانیت از غار glided.
Aramis Porthos به آخرین محفظه اما یکی به رهبری ، و به او نشان داد ، در یک توخالی از
دیوار سنگی ، بشکه پودر با وزن 70-80 پوند ، که او
متصل فیوز.
"دوست من ، گفت :" او به Porthos ، "شما این بشکه ، بازی که من
رفتن به آتش زدن و پرتاب آن را در میان دشمنان ما می تواند به شما این کار را "؟
"! Parbleu" پاسخ Porthos و او را به هر بشکه را با یک دست بلند.
آن نور! "
"توقف" گفت : Aramis ، "تا همه آنها فراوان با هم ، و آن وقت به بعد ، مشتری من ، پرت کردن
صاعقه خود را در میان آنها است. "" آن نور ، به تکرار Porthos.
من به سهم خود ، "ادامه داد : Aramis ،" من Bretons ما ، پیوستن و کمک به آنها برای بدست آوردن
قایق رانی به دریا. من برای شما در ساحل صبر کنید ، راه اندازی آن
به شدت ، و ما را تسریع می بخشند. "
Porthos ، بار سوم گفت : "نور" است. اما آیا شما را در درک من؟ "
"Parbleu! گفت :" Porthos دوباره با خنده که او نه حتی به تلاش
مهار ، "زمانی که چیزی به من توضیح داده من آن را درک کنند ؛ خارج شو و به من بدهد
نور است. "
Aramis مسابقه در حال سوختن به Porthos ، که برگزار شد از بازوی خود را به او داد ، دست او
در حال درگیر است.
Aramis فشار بازوی Porthos با هر دو دست ، و سقوط به خروجی
غار که در آن سه rowers او در انتظار است.
Porthos ، سمت چپ به تنهایی ، اعمال جرقه شجاعانه به بازی.
جرقه -- جرقه ضعیف ، اولین اصل از آتش -- تاباند در تاریکی
مانند یک کرم شب تاب ، سپس در برابر بازی که آن را به آتش کشیدند ، Porthos deadened شد
روح شعله با نفس خود.
دود بود کمی پراکنده شده است ، و توسط نور از اشیاء مسابقه گازدار
ممکن است ، برای دو ثانیه ، قابل تشخیص است.
این عینک کوتاه اما پر زرق و برق ، که این غول ، رنگ پریده ، خونین ، خود را
لقاء روشن آتش بازی سوزش در اطراف تاریکی!
سربازان او را دیدم ، آنها را دیدم در هر بشکه که در دست او برگزار شد -- آنها در یک بار
فهمیدم چه اتفاقی خواهد افتاد.
سپس ، این مردان ، در حال حاضر با وحشت در نزد آنچه انجام شده بود خفه ،
پر از رعب و وحشت در فکر آنچه در مورد انجام شد ، داد از
جیغ زدن به طور همزمان از عذاب.
برخی از تلاش برای پرواز ، اما آنها مواجه تیپ سوم ، که ، ممنوع
عبور کنند ، دیگران مکانیکی در زمان هدف و تلاش برای آتش تخلیه شده خود را
muskets و دیگران به طور غریزی بر زانو خود سقوط کرد.
دو یا سه افسر گریه به Porthos به او آزادی خود را وعده اگر او
یدکی زندگی خود را.
ستوان از تیپ سوم مردان خود را به آتش فرمان ، اما سپاه پاسداران
قبل از آنها اصحاب وحشت زده خود را ، که به عنوان حصار زندگی برای Porthos.
ما گفته اند که نور تولید شده توسط جرقه و بازی بیش از
دو ثانیه ، اما در طول این دو ثانیه ، این همان چیزی است که در آن illumined : در اول
مکان ، غول بزرگ در تاریکی ؛
پس از آن ، در ده قدم خاموش ، پشته خونریزی از بدن ، خرد ، ، مثله در میان
که برخی هنوز در عذاب گذشته heaved ، بلند کردن اجسام جرم به عنوان آخرین تنفس
باد طرف برخی از هیولای مرگ در شب.
هر نفس از Porthos ، در نتیجه vivifying مسابقه ، نسبت به این پشته از بدن ارسال
اورا شب تاب ، مخلوط با رگه ای از بنفش.
علاوه بر این گروه اصلی در مورد غار پراکنده ، به عنوان شانس
از مرگ یا تعجب آنها را کشیده بودند ، بدن های جدا شده به نظر می رسید به ساخت رنگ پریده
نمایشگاه از زخم های خمیازه خود را.
بالاتر از زمین ، bedded در استخر خون ، افزایش یافت ، سنگین و درخشان ، کوتاه ، ضخیم
ستون از غار ، که سایه به شدت مشخص شده را دور انداخت
ذرات نورانی.
و این همه توسط نور لرزش یک مسابقه متصل به بشکه دیده شد
پودر ، که است که می گویند ، یک مشعل که ، در حالی که پرتاب نور را در گذشته مرده ،
نشان داد مرگ های آینده است.
همانطور که گفته اند ، این نمایش بالا به دو ثانیه نیست.
در طول این فضای کوتاه از زمان افسر تیپ سوم با هم هشت مرد
مسلح با muskets ، و از طریق باز کردن ، دستور داد آنها را به پس از Porthos آتش.
اما آنها که به منظور آتش می لرزید به طوری که سه نفر از نگهبانان را کاهش یافت
تخلیه و پنج توپ باقی مانده بر روی تراشه گنبد hissed ، شخم زدن
زمینی ، و یا تو رفتگی ستون غار.
پشت سر هم از خنده پاسخ به این رگبار و پس از آن بازوی غول چرخش دور و پس از آن
چرخش از طریق هوا ، مانند یک ستاره در حال سقوط ، قطار آتش دیده می شد.
در هر بشکه ، پرتاب فاصله سی پا ، مانع شدن از بدن مرده را پاک ،
و سقوط در میان گروهی از سربازان shrieking ، که خود را بر روی خود را انداخت
مواجه است.
مامور قطار درخشان در هوا دنبال کرده بود و او را به تلاش
تسریع خود را بر هر بشکه و پارگی از مسابقه پیش از رسیدن به
پودر آن را شامل است.
بی فایده!
هوا شعله متصل به هادی فعال تر ساخته شده بود ، مسابقه ، که در
بقیه ممکن است سوخته پنج دقیقه ، در سی ثانیه مصرف می شد ، و
کار شیطان صفت منفجر شد.
vortices شد آتشین گوگرد و نیترات سدیم ، shoals بلعیدن از آتش گرفتار است که هر
شی ، رعد و برق وحشتناک از انفجار ، این چیزی دوم است که
پس در آن غار از وحشت فاش شده است.
سنگ مانند قطعه هست معامله زیر تبر تقسیم می شود.
جت را از آتش ، دود ، و زباله های بر خاست از وسط غار بزرگ به عنوان
آن نصب شده است.
دیواره های بزرگ از سنگ چخماق tottered و سقوط بر شن و ماسه ، و شن و ماسه به خودی خود ،
ابزار درد زمانی که از بستر سخت خود ، سرند چهره با هزاران راه اندازی شد
برش اتم است.
Shrieks ، imprecations ، زندگی انسان ، بدن های مرده -- همه در یکی فوق العاده فرا گرفته شد
سقوط.
سه محفظه اول یک سینک حزن انگیز را به که سقوط ظالمانه شد
پشت ، منظور از وزن خود را ، هر گیاهی ، معدنی ، و یا قطعه انسان است.
سپس شن و ماسه سبک و خاکستر به نوبه خود آمد ، کشش مانند ورق پیچ در پیچ و
سیگار کشیدن بیش از صحنه ملال انگیز است.
و اکنون ، در این مقبره سوزش ، این آتشفشان قنات ، دنبال ، پادشاه
نگهبانان با کتهای آبی خود را laced با نقره.
دنبال افسر ، درخشان در طلا ، به دنبال سلاح که بر اساس آن ، آنها را برای وابسته
دفاعی آنها است.
یک مرد تنها از همه آن چیزهایی هرج و مرج بیشتر اشتباه گرفته ساخته شده ،
بی ریخت ، وحشتناک تر از هرج و مرج که قبل از خلقت از وجود داشته است
جهان است.
باقی ماند چیزی از سه محفظه وجود دارد -- چیزی که خدا می تواند
کاردست او به رسمیت شناخته اند.
همانطور که برای Porthos ، پس در هر بشکه میان دشمنان خود را از پودر پرتاب ، او تا به حال
فرار ، به عنوان Aramis او را مجبور به انجام ، و محفظه گذشته به دست آورده بود ، به که
هوا ، نور ، و نور آفتاب نفوذ از طریق باز کردن.
به ندرت او تبدیل شده بود زاویه که محفظه سوم را از هم جدا
چهارم در زمانی که او در صد قدم از او از رقص پوست بر روی این امواج درک.
دوستان خود را ، در آنجا آزادی است ، وجود دارد زندگی و پیروزی وجود دارد.
شش بیشتر از گام های نیرومند او ، و او خواهد بود از طاق ؛ از
طاق! یک دوجین از جهش شدید او و او به قایق رانی برسد.
ناگهان او احساس زانو خود را راه بدهند ؛ زانو خود را ناتوان به نظر می رسید ، پاهای خود را به عملکرد
در زیر او. "آه! ! "او زمزمه ،" من وجود دارد
ضعف من تصرف دوباره!
من جرأت نمی کنم بیشتر پیاده روی! این چیست؟ "
Aramis او را از طریق باز کردن درک ، و قادر به تصور آنچه که می تواند فرد را وادار به
در نتیجه او برای متوقف کردن -- "در تاریخ آمده ، Porthos! در تاریخ آمده ، گریه ، "آمده به سرعت"!
"آه" غول پاسخ ، و تلاشی که پیچشی عمل هر عضله بدن خود --
"آه! اما من می توانم. "
در حالی که گفت : این کلمات ، او بر زانو خود سقوط کرد ، اما با دست توانا و خود او چسبیده
به سنگها ، و خود را مطرح تا دوباره.
"سریع! سریع! "تکرار Aramis ، خم شدن به جلو به سمت ساحل ، تا اگر به منظور جلب
Porthos نسبت به او را با اسلحه خود را. stammered Porthos : "من اینجا هستم ،" ، جمع آوری
تمام قدرت خود را به یک قدم بیشتر.
"در به نام بهشت! Porthos ، را با عجله! هر بشکه خواهد ضربه
بالا! "
"را با عجله ، monseigneur!" فریاد زد : Bretons به Porthos ، بود که floundering به عنوان
در یک رویا.
اما هیچ زمانی وجود دارد ، انفجار thundered ، زمین gaped ، دود که
پرتاب از طریق شکاف پنهان آسمان و دریا سرازیر شد هر چند به عنوان رانده
انفجار شعله که از غار darted
تا اگر از فک از بعضی از خیال واهی آتشین غول پیکر ، ریفلاکس معده و مری در زمان پوست خارج
بیست toises ، سنگ جامد ترک خورده برای پایگاه خود ، جدا شده و مانند بلوک
زیر بهره برداری از گوه ؛
بخشی از گنبد به سمت آسمان انجام شد ، که اگر آن را از ساخته شده است
مقوا ، سبز و آبی و توپاز آتش و گدازه سیاه و سفید از
liquefactions درگیر شدند و به مبارزه
لحظه در زیر گنبد با شکوه از دود و پس از آن نوسان ، کاهش یافته است ، و سقوط کرد
متوالی توانا monoliths از سنگ که خشونت از انفجار بود
قادر به از تخت از سنین ریشه کن کردن ؛
آنها به یکدیگر مانند مردان قبر و سفت متمایل ، و سپس خود را سجده ،
وضع برای همیشه در آرامگاه غبارآلود خود.
این شوک وحشتناک به نظر می رسید برای بازگرداندن Porthos قدرت است که او از دست داده بود ، او
به وجود آمد ، به یک غول در میان غول های گرانیت.
اما در حال حاضر او میان پرچین دو فانتوم گرانیت پرواز بود ، این
دومی ، که دیگر توسط لینک های مربوطه بودند ، شروع به رول
پس و پیش رفتن دور تیتان ما ، که به عنوان اگر نگاه
رسوب از آسمان در میان سنگ که به او شده است راه اندازی.
Porthos زمین زیر پای او را احساس تبدیل شدن به ژله لرزش.
او کشش به هر دو دست خود را به دفع سنگ در حال سقوط است.
یک بلوک عظیم پشت هر یک از سلاح های توسعه یافته خود برگزار شد.
او خم سر خود و توده گرانیت سوم فاصله ی بین شانه خود غرق است.
برای یک لحظه قدرت از Porthos به نظر می رسید او را شکست ، اما این هرکول جدید
متحد تمام نیروی خود را ، و دو دیوار از زندان که در آن او به خاک سپرده شده بود به پشت سقوط کرد
به آرامی و به او محل.
برای یک لحظه ، او ، در این چارچوب گرانیت ظاهر شد ، مانند فرشته هرج و مرج ، اما در
با عقب راندن سنگ جانبی ، او خود را از پشتیبانی را از دست داد ، برای یکپارچه که
وزن بر شانه های او ، و
بولدر ، فشار بر او را با تمام وزن خود ، به ارمغان آورد غول پایین بر او
زانو.
سنگ ، لترال ، برای یک لحظه به عقب رانده خود جلب کرد با هم دوباره ، و ارسال آنها
وزن به جرم سنگین که می شده اند کافی برای درهم شکستن ده مرد.
قهرمان بدون ناله سقوط کرد -- او سقوط کرد در حالی که پاسخ Aramis با کلمات
تشویق و امید ، برای ، به لطف قوس قدرتمند دستهای خود را ، برای یک لحظه
او بر این باور است که ، مثل انسلادوس ، او را به نقطه ای در دادن بار سه گانه موفق.
اما درجه Aramis مشهود نزول بلوک ، دست ها ، صحافی برای یک لحظه ،
سلاح های stiffened برای آخرین تلاش ، داد راه ، شانه تمدید غرق ، مجروح و
پاره شده ، و سنگ ادامه داد : به تدریج سقوط است.
"Porthos! Porthos! "گریه Aramis ، پاره شدن موهای خود است.
"Porthos! کجا هستند؟
صحبت! "" در اینجا ، اینجا ، "زمزمه Porthos ، با
صدای در حال رشد آشکارا ضعیف تر ، "صبر! صبر! "
به ندرت او را تلفظ این کلمات ، زمانی که ضربه از سقوط تکمیل شده
وزن ، سنگ عظیم غرق پایین ، فشرده توسط کسانی دیگر که از غرق
طرف ، و آن را به عنوان ، بلعیده بالا
Porthos در مقبره از سنگ های بد مفصل کاذب.
Aramis در شنیدن صدای مرگ دوست خود ، فنر به زمین بود.
دو تن از Bretons او را دنبال کردند ، با هر اهرم در دست داشت -- یکی بودن کافی
برای مراقبت از پوست. تلق تلق کردن مرگ پهلوان از جان گذشته شجاع
آنها را در لابلای خرابه های هدایت می شود.
Aramis ، متحرک ، فعال و جوان در بیست پیمود ، به سمت جرم سه گانه ، و
با دست خود ، به عنوان کسانی که از یک زن ظریف ، توسط یک معجزه از قدرت بزرگ
سنگ گوشه ای از این قبر بزرگ گرانیت است.
سپس او گرفتار یک نگاه اجمالی ، از طریق تاریکی از آن قبرستان خانه ، از
هنوز هم چشم درخشان از دوستان خود ، آنها بلند کردن اجسام گذرا از جرم ترمیم
تنفس لحظه ای.
دو مرد آمدند عجله کردن ، درک اهرم آهن خود را متحد قدرت سه گانه خود را ،
، نه تنها به افزایش است ، اما حفظ آن. تمام فایده ای نداشت.
آنها راه را با فریاد از غم و اندوه ، و صدای خشن از Porthos داد ، از دیدن آنها اگزوز
خود را در مبارزه بی فایده ، زمزمه در تن تقریبا شاد آن عالی
کلماتی که به لب هایش را با تنفس گذشته آمد ، "بیش از حد سنگین است!"
پس از آن چشمان او تیره و بسته شد ، چهره اش بزرگ شد خاکستری رنگ پریده ، دست
سفید و کلوسوس غرق بسیار پایین ، تنفس آه آخر او.
با او غرق سنگ ، که حتی در خود عذاب مرگ او هنوز هم برگزار شده بود.
سه مرد کاهش یافته است ، اهرم ها ، که بر سنگ tumulary نورد.
سپس ، از نفس افتاده ، رنگ پریده ، پیشانی خود را تحت پوشش با عرق Aramis گوش ، پستان او
ستمدیده ، قلب خود را آماده برای شکستن. چیزی بیشتر.
غول خواب خواب ابدی ، در دفن کردن که خدا به حال در مورد او ساخته شده است
اندازه گیری خود است.
>