Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل چهاردهم سقوط تائب
قسمت 1 بهار برگشت برگزار شده بود که در آن سال تا
طلوع ماه مه ، و پس از آن در بهار و تابستان آمد با عجله با هم.
دو روز پس از این مکالمه بین منینگ و ان ورونیکا ، Capes آمد به
آزمایشگاه در زمان نهار و او را به تنهایی وجود دارد در پنجره باز ایستاده ،
و حتی تظاهر به انجام هر کاری است.
او با دست های خود را در جیب شلوار خود آمد و هوا کلی افسردگی در
تحمل او.
او در detesting منینگ و خود را به اندازه تقریبا مساوی درگیر شد.
چهره اش روشنتر در نزد او ، و او را به سمت او آمد.
"چه کار می کنید؟" او پرسید.
"هیچ چیز" ، گفت : ان ورونیکا ، و خیره بیش از شانه خود را از پنجره.
"پس هستم I.... رخوت؟ "
"گمان می کنم."
"من نمی توانم کار می کنند." "نه من ، گفت :" ان ورونیکا.
مکث. او گفت : "این بهار ،.
"این گرم شدن تا سال آینده از صبح نور ، راه را در
که همه چیز شروع به اجرا و شروع چیزهای جدید است.
کار ناخوشایند می شود ، یکی از تعطیلات فکر می کند.
امسال -- I've آن را کردم بد. من می خواهم به دور.
من می خواستم هرگز به دور بسیار است. "
"کجا می روی؟" ، "آه -- رشته کوه های آلپ".
"صعود؟" "بله."
"که به جای مرتب کردن بر اساس خوب از تعطیلات!"
او ساخته شده هیچ پاسخ برای سه یا چهار ثانیه است.
"بله ،" او گفت ، "من می خواهم به دور است. من در لحظات احساس هر چند که من می تواند پیچ
آن....
احمقانه است ، نه؟ Undisciplined. "
او به پنجره و با نابینایان fidgeted رفت ، به دنبال به جایی که درخت تاپس
پارک Regent نشان داد دورتر بیش از خانه.
او گرد به سوی او تبدیل شده و خود را در او و ایستادن بسیار هنوز هم در بر داشت.
"این هم بزنید از بهار ،" او گفت. "من اعتقاد دارم آن است."
او از پنجره نگاه و درختان دور کف کردن بهار سخت
سبز و بادام شکوفه.
او با تشکیل یک قطعنامه وحشی ، و مبادا او باید دو دل بودن از آن ، او در یک بار به مجموعه
برای تحقق بخشیدن به آن.
"من قطع تعامل من ،" او ، در تن ماده از حقیقت گفت ، و متوجه شد او
قلب thumping در گردن او.
او کمی نقل مکان کرد ، و او در ادامه ، با ابتلا به اندکی نفس او : "اتمام حجت
زحمت و اختلال است ، اما می بینید -- "او با آن کار کنند ، زیرا او
فکر می کنم از چیزی جز کلمات قبلی را او.
صدای او ضعیف و مسطح است. "من عاشق کاهش یافته است."
او توسط یک صدا هرگز به او کمک کرد.
او گفت : "من -- من مرد من مشغول بود را دوست ندارد ،".
او چشم خود را برای یک لحظه ملاقات کرد ، و می تواند بیان آنها را تفسیر کند.
آنها زده خود را به عنوان سرد و بی تفاوت.
قلب او با شکست مواجه شد او و وضوح خود را آب شد.
او stiffly ایستاده باقی مانده ، حتی قادر به حرکت می کند.
وی نمی توانست از طریق در یک بازه ی زمانی است که به نظر می رسید به شکاف گسترده ای از نگاه او
زمان است. اما او احساس شکل سهل انگاری خود را تبدیل به سفت و سخت.
در گذشته صدای او به انتشار تنش او آمد.
من فکر کردم شما نگه داشتن تا علامت.
-- با نشاط از شما به من اعتماد داشتن.
هنوز -- "سپس ، با حماقت باور نکردنی و بدیهی است عمدی ، و یک صدا
به تخت به عنوان خود را ، او پرسید : "مردی که است؟"
روح او در درون خود را در لالی raged ، فلج افتاده بود
بر او است. گریس ، اعتماد به نفس ، قدرت حرکت
حتی از او به نظر می رسید رفته است.
تب از شرم زد از طریق بودن او است. شک و تردید وحشتناک او هزینههای.
او نشستم ناشیانه و بی اراده بر روی یکی از مدفوع کمی توسط جدول او و
با دست هایش صورت خود را پوشانده شده است.
"آیا می توانید ببینید که چگونه همه چیز؟" او گفت.
قسمت 2 قبل از Capes می تواند او را به هیچ وجه پاسخ
درب در پایان از آزمایشگاه افتتاح شد noisily و دوشیزه Klegg ظاهر شد.
او را به جدول خود را رفتم و نشستم.
در صدای درب ان ورونیکا کشف یک چهره بی اشک ، و با یک
جنبش سریع یک نگرش مکالمه را به عهده گرفت.
چیزهایی که برای یک لحظه در سکوت بی دست و پا آویزان است.
گفت : ان : "ببینید ، ورونیکا ، خیره پیش از او در پنجره و ارسی ، که
فرم پرسش من در حال حاضر طول می کشد. "
Capes به حال نه کاملا قدرت همان بهبودی.
او با دست خود را در جیب خود ایستاده بود نگاه کردن به پشت خانم Klegg.
چهره اش سفید بود.
"It's -- اتمام حجت مشکل سوال :" او به نظر می رسد به مغلق شود فلج.
محاسبات آکوستیک.
در آن زمان ، بسیار ناشیانه ، او در زمان مدفوع و آن را در پایان ان ورونیکا قرار می گیرد
جدول و نشستم.
او در Klegg خانم نگاه دوباره و به سرعت صحبت کرد و furtively ، با چشم مشتاق در
ورونیکا ان چهره.
"من تا به حال یک ایده ضعف یک بار که همه چیز که شما می گویند که ، اما امر از
حلقه -- حلقه غیر منتظره -- مرا متعجب و متحیر.
آرزو او "-- او پشت دوشیزه Klegg با سر اشاره نشان داد --" در پایین
دریا.... من می خواهم با شما صحبت کنم در این مورد --
به زودی.
اگر شما فکر نمی کنم این امر می تواند خشم اجتماعی ، شاید من ممکن است با شما به راه رفتن
ایستگاه راه آهن خود را. "
"من به صبر ، گفت :" ان ورونیکا ، هنوز در او نیست ، "و ما را به
پارک Regent. -- شما باید با من به واترلو می آیند ".
"راست!" او گفت ، و تردید ، و سپس بلند شده و به آماده سازی اتاق می رفتند.
قسمت 3 برای زمانی که آنها در سکوت از طریق راه می رفت
برگشت به خیابان هایی که منجر به جنوب از کالج.
Capes با مته سوراخ چهره ای را از سرگشتگی بی نهایت است.
"چیزی که من احساس می کنم بیشتر دفع می گویند ، دوشیزه استنلی ،" او در تاریخ و زمان آخرین شروع ، "این است که
این بسیار ناگهانی است. "" شده است در آینده از من آمد
به آزمایشگاه است. "
"چه می خواهید؟" او پرسیده می شود ، با صراحت. "شما!" ان ورونیکا گفت.
حس می باشد ، و مردم از آمدن و رفتن را در مورد آنها ، نگه داشته به آنها هر دو
unemotional.
و نه تا به حال هیچکدام از آن theatricality که نیازمند حرکات و صورت
بیان است. "گمان می کنم شما می دانید که شما مثل من
فوق العاده؟ "با پیگیری های او.
"شما به من گفت که در باغهای جانورشناسی است."
او متوجه عضلات او رعشه - A.
اما هیچ چیز در تحمل او که رهرو را خاطر نشان کرده اند ، برای گفتن از وجود دارد
هیجان که او را صاحب. "من" است -- او به نظر می رسید که مشکل را با
کلمه -- "من شما را دوست دارم.
من به شما که عملا در حال حاضر گفته است. اما من می توانید آن را نام آن را در حال حاضر.
شما نیاز به هر گونه شکی در مورد آن در نیست. من به شما که چون ما قرار می دهد بر روی یک
جای پای...."
آنها در یک زمان و بدون کلمه ای دیگر رفت.
"اما در مورد من شما را نمی دانند؟" او در تاریخ و زمان آخرین گفت.
"چیزی.
نه خیلی زیاد. "" من ازدواج مرد.
و همسرم نمی خواهد با من زندگی می کنند به دلایلی که من فکر می کنم اکثر زنان نظر
صدا....
یا من باید عشق را به شما مدتها پیش است. "
آمد سکوت وجود دارد دوباره. من اهمیتی نمی دهند ، گفت : "ان ورونیکا.
"اما اگر شما می دانستید هر چیزی که --"
"من است. این مهم نیست. "
"چرا من به شما بگویم؟ من فکر کردم -- من فکر کردم ما برای رفتن به
دوست شوم. "
او به طور ناگهانی رنجش بود. او به نظر می رسید او را با خراب کردن اتهام
وضعیت خود. چرا بر روی زمین من به شما بگویم؟ "او گریه.
"من می تواند از آن کمک کنند.
این ضربه بود. من تا به حال به. "
اما این شرایط را تغییر خواهد. من فکر کردم شما را درک است. "
"من تا به حال ،" او تکرار می شود.
"من بیمار بود را باور. من اهمیتی نمی دهند!
من خوشحالم من. من خوشحالم من. "
در اینجا نگاه کنید! "گفت : Capes ،" آنچه در زمین آیا شما می خواهید؟
شما چه فکر میکنید ما می توانیم انجام دهیم؟
آیا شما می دانید چه مردان ، و زندگی است -- تا بیاید و به من و صحبت کردن با من مانند
"" من می دانم --! چیزی ، به هر حال.
اما من اهمیتی نمی دهند و من haven'ta از شرم جرقه.
من هیچ خوب در زندگی را نمی بینم اگر آن را تا در آن شما نمی کردم.
من می خواستم شما را بشناسند.
و در حال حاضر شما می دانم. و نرده ها را برای همیشه.
شما می توانید مرا در چشم به نظر نمی آید و می گویند شما برای من اهمیتی نمی دهند. "
"من به شما گفت ،" او گفت.
"بسیار خوب" ان ورونیکا گفت : با هوا از نتیجه گیری بحث است.
آنها در کنار هم برای هم راه می رفت. "در یکی از آزمایشگاه که می شود به بی توجهی
این احساسات ، "Capes آغاز شد.
"مردان حیوانات کنجکاو هستند ، با ترفند از افتادن در عشق به آسانی با دختران در مورد
سن شما. یکی برای آموزش خود نه به.
من خودم عادت کرده اند به شما فکر می کنم -- که اگر شما مثل هر دختر دیگری که کار می کند
در مدارس -- به عنوان چیزی کاملا خارج از این امکانات است.
اگر فقط از وفاداری به یکی از همکاری آموزش و پرورش برای انجام این کار است.
جدای از هر چیز دیگر ، این نشست از خودمان نقض یک قاعده خوب است. "
ان ورونیکا گفت : "قوانین برای هر روز".
"هر روز نمی باشد. این چیزی بالاتر از همه قوانین است. "
"برای تو."
"نه برای شما؟" "شماره نه ، من قصد دارم برای چسبیده به
قوانین.... عجیب و غریب ، اما چیزی جز مبتذل به نظر می رسد
دیدار با این مورد است.
شما من را در موقعیت بسیار استثنایی ، خانم استنلی قرار می گیرد. "
توجه داشته باشید صدای خود را به او exasperated. "اوه ، لعنتی!" او گفت.
او ساخته شده بدون پاسخ ، و برای مدتی ، او به بحث برخی از مشکلات با خود.
"نه!" او با صدای بلند در گذشته گفت.
"ساده مبتنی بر عقل سلیم این پرونده ،" او گفت ، "این است که ما احتمالا نمی تواند دوستداران
در حس عادی است. و این ، من فکر می کنم ، به وضوح آشکار است.
شما می دانید ، من هیچ کار در تمام این بعد از ظهر انجام می شود.
من سیگار کشیدن سیگار در اتاق آماده سازی و تفکر این است.
ما نمی تواند دوستداران در حس عادی است ، اما ما می توانیم دوستان صمیمی و بزرگ است. "
ان ورونیکا گفت : "ما" است. "شما به من علاقه مند فوق العاده است...."
او با یک احساس بی عرضگی متوقف شد.
"من می خواهم به دوستی با شما ،" او گفت. "من که در باغ وحش گفت ، و من از آن منظور است.
بیایید دوستان -- به عنوان به عنوان دوستان نزدیک و نزدیک را می توان ".
ان ورونیکا به او یک پروفایل رنگ پریده است.
: "چه خوب است از تظاهر؟" او گفت. "ما وانمود نمی."
کار می کنیم. عشق یک چیز و دوستی بسیار است
دیگری.
از آنجا که من جوانتر از شما.... من تصور کردم....
من می دانم چه من صحبت کردن در مورد. Capes آقای ، آیا شما فکر می کنید... آیا شما فکر می کنم من
نمی دانم معنای عشق نیست؟ "
قسمت 4 Capes هیچ پاسخ برای یک زمان ساخته شده است.
او در طول گفت : "ذهن من پر از چیزهای اشتباه گرفته است ،".
"من شده فکر کردن -- تمام بعد از ظهر است.
اوه ، و هفته ها و ماه ها از فکر و احساس بطری شده وجود ندارد تا بیش از حد....
من احساس می کنم ترکیبی از جانور و عموی. من مثل متولی جعلی احساس راحتی کنید.
هر حکومت در برابر من است -- چرا این شروع شما اجازه دهم؟
من ممکن است گفت : -- "من نمی بینم که شما می توانید از کمک به --"
"من ممکن است کمک کرده اند --"
"شما می توانید نیست." "من باید داشته باشند -- همان.
او گفت : "من تعجب می کنم ، و در مماس رفت.
"شما در مورد گذشته مفتضح من می دانم؟"
"بسیار کمی است. به نظر نمی رسد به ماده است.
آیا؟ "" من فکر می کنم آن را ندارد.
عمیقا.
"چگونه"؟ "مانع ما ازدواج است.
این قطعنامه -- تمام چیزها "" این می تواند دوست داشتنی ما جلوگیری نمی کند. ".
"من ترس آن نمی تواند باشد.
اما ، توسط ژوپیتر! آن را به ما دوست داشتن یک چیز به شدت انتزاعی است. "
"شما از همسر خود جدا؟" "بله ، اما شما چگونه می دانید؟"
«نه دقیقا."
"چرا بر روی زمین --؟ یک مرد باید دارای برچسب باشد.
ببینید ، من از همسرم جدا شده است. اما او خواهد شد و نه من طلاق است.
شما ثابت من وارد را درک نمی
و شما نمی دانید که چه منجر به جدایی ما.
و ، در واقع ، در تمام طول این مشکل شما را نمی دانند و من نمی بینیم چگونه من می توانم
احتمالا به شما گفته قبل از.
من ، آن روز در باغ وحش می خواستم. اما من به آن حلقه ای از مال شما اعتماد کرد. "
"حلقه ضعیف قدیمی! گفت :" ان ورونیکا. "من باید به باغ وحش رفته ، من
فرض کنید.
من می پرسید : شما برای رفتن. اما انسان موجودی مخلوط شده است....
من هم با شما می خواهید. من آن را به شدت می خواستم. "
ان ورونیکا "، گفت :" به من بگو در مورد خود.
"برای شروع ، من بود -- من در دادگاه طلاق بود.
من -- من ، مخاطب بود.
شما را در درک آن واژه؟ "ان ورونیکا لبخند کمرنگ است.
"یک دختر مدرن این اصطلاحات را درک کرده است. او بار خوانده شده رمان -- و تاریخ -- و تمام
چیزها.
آیا شما واقعا شک اگر من می دانستم؟ "شماره اما من فرض کنید شما می توانید
را درک کنید. "" من نمی بینیم چرا من نباید است. "
"به دانستن چیزی با نام یک چیز است ؛ به آنها را می دانیم با دیدن آنها و احساس آنها
و آنها را کاملا دیگری است. این است که در آن عمر طول می کشد استفاده از
جوانان است.
شما نمی فهمید. "" شاید من نیست. "
"شما نمی. است که مشکل است.
اگر من به شما گفته حقایق ، من انتظار دارم ، از شما در عشق با من هستند ، شما می خواهم توضیح
کسب و کار کل را به عنوان برای من بسیار خوب و محترم بودن -- اخلاق بالاتر ، و یا
چیزی که مرتب سازی بر اساس....
بود. "" من رسیدگی نمی بسیار ، گفت : "ان
ورونیکا "در اخلاق عالی ، یا حقیقت عالی ، و یا هر یک از کسانی که همه چیز است."
"شاید شما نمی.
، همانطور که شما هستند ، اما انسان است که جوان و تمیز APT به بلند کردن -- یا توضیح
فاصله دارد. "" من تا به حال آموزش بیولوژیکی.
زن جوان هستم سخت است. "
"خوب سختی تمیز ، به هر حال. من فکر می کنم شما سخت است.
چیزی وجود دارد -- ADULT چیزی در مورد شما.
من صحبت شما در حال حاضر به عنوان اینکه شما تا به حال تمام عقل و دانش و خیریه در جهان است.
من قصد دارم به شما چیزهایی را بگوید سادگی. واضح است.
بهتر است.
و سپس شما می توانید به خانه و فکر می کنم چیزهایی بیش از قبل از ما صحبت دوباره.
من می خواهم شما را به روشن آنچه شما واقعا و واقعا تا ، به هر حال. "
ان ورونیکا گفت : "برایم مهم نیست دانستن" است.
"گرانبها unromantic است." "خب ، به من بگویید."
"من بسیار جوان ازدواج کرد ، گفت :" Capes.
"من -- من به شما بگویم این را به خودم روشن -- رگه هایی از حیوانات سرسخت در
آهنگسازی من.
ازدواج -- ازدواج یک زن ، که من هنوز فکر می کنم یکی از زیباترین افراد
جهان است.
او یک سال یا مسن تر از من است ، و او است ، خوب ، بسیار آرام و مغرور
و خلق و خو با وقار. اگر شما او را ملاقات شما خواهد بود ، من مطمئن هستم ،
فکر می کنم خود را به عنوان جریمه به عنوان من.
-- او یک چیز واقعا خسیس که من می دانم هرگز انجام نداده است.
من او را ملاقات کرد زمانی که ما هر دو بسیار جوان ، جوان به عنوان شما.
من او را دوست داشت و عشق ساخته شده به او ، و من فکر نمی کنم او کاملا مرا دوست پشت در
راه همان است. "او برای یک ساعت هم متوقف شد.
ان ورونیکا گفت : هیچ چیز نیست.
این مرتب کردن بر اساس چیزهایی که قرار نیست اتفاق می افتد.
آنها را ترک آنها از رمان -- این ناسازگار.
جوانان آنها را نادیده می گیرند تا خود را در برابر آنها.
همسر من را درک نمی کنند ، را درک نمی کنند در حال حاضر.
او به من بیزار ، گمان می کنم....
ما ازدواج کرده ، و برای زمان ما خوشحال بودند. او خوب و مناقصه است.
من پرستش او و مطیع خودم. "را ترک کرد ناگهان.
"آیا شما را در درک آنچه من صحبت کردن در مورد؟
این هیچ خوب اگر اینکار را نکنید. "" ، گفت : "من فکر می کنم تا ان ورونیکا ، و
رنگی. "در واقع ، بله ، من."
"آیا شما از این چیزها فکر می کنم -- این مسائل -- که متعلق به ما طبیعت عالی
یا ما پایین؟ "
"من در چیزهای بالاتر معامله نیست ، من به شما بگویم ، گفت :" ان ورونیکا "، و یا پایین تر ، برای
ماده از آن. من طبقه بندی نیست. "
او تردید است.
گوشت و گل ها همه به طور یکسان به من دارد. "" که آسایش را از شما.
خوب ، پس از یک زمان آمد تب در خون من وجود دارد.
آیا فکر می کنم آن چیزی بهتر از تب بود -- و یا یک بیت زیبا.
چنین نیست.
بسیار به زودی ، بعد از ما ازدواج کرده بودند -- آن را تنها ظرف یک سال بود -- تشکیل یک دوستی
با همسر دوست ، یک زن و هشت سال مسن تر از خودم....
هر چیزی پر زرق و برق نیست ، شما می دانید.
فقط نخ نما ، احمق ، کسب و کار نهانی که بین ما آغاز شد.
مانند سرقت. ما آن را در موسیقی کمی لباس پوشیدن و....
من می خواهم به وضوح شما را به درک که من مدیون مرد در بسیاری از کوچک بود.
من به او متوسط بود.... این رضایت خاطر را بسیار زیاد بود
ضرورت.
ما دو نفر با ولع مصرف شد. ما مثل دزد احساس می شود.
ما دزد بودند.... ما یکدیگر به خوبی به اندازه کافی دوست.
خب ، دوست من ما در بر داشت ، و هیچ چهارم بدهد.
او را طلاق. چگونه داستان را دوست دارید؟ "
: "به در ، گفت : ان ورونیکا ، کمی hoarsely ،" من همه آن را بگویید. "
"همسر من شگفت زده بود -- مجروح شدن فراتر از اندازه است.
با خود فکر من -- کثیف.
تمام غرور او raged من. یکی از چیز به خصوص تحقیر آمیز آمد
کردن -- تحقیر آمیز برای من. مشترک دوم مخاطب وجود دارد.
من از او شنیده بود پیش از محاکمه است.
من نمی دانم چرا که باید آنقدر حاد تحقیر آمیز.
هیچ منطق در این چیز ها وجود دارد. آن بود. "
"فقیر!" ان ورونیکا گفت.
"همسرم حاضر کاملا به هر چیزی با من است.
او به سختی می تواند به من صحبت می کنند و او خستگی ناپذیر بر از جدایی اصرار داشت.
او پول خود را -- بسیار بیشتر از من -- و بدون نیاز به جرو و بحث کردن وجود دارد
در مورد آن. او تا به خودش داده به کار اجتماعی است. "
"خوب --"
"که همه. عملا تمام.
و در عین حال -- کمی صبر کنید ، شما بهتر است هر بیت از آن را داشته باشند.
یکی در مورد رفتن نیست با این احساسات allayed به سادگی به خاطر آنها را ساخته اند
خرابه و رسوایی. یکی وجود دارد!
چیزهای مشابه هنوز هم!
یکی از ولع مصرف در خون فرد ، ولع مصرف roused ، از بازخرید خود را برش داده شده و
هدایت سمت عاطفی. یک مرد تا به آزادی بیشتری برای انجام شر از
زن است.
نامنظم ، در یک راه کاملا ننگین و شرمآور و unromantic ، شما می دانید ، من شریر
مرد است. That's -- که زندگی خصوصی من است.
تا چند ماه گذشته است.
این همان چیزی است که من شده اند اما آنچه که من هستم. من حساب که بیشتر آن از تا گرفته نشده
در حال حاضر. افتخار من است تا در کار علمی من بوده است و
مباحثاتی که عموم مردم و چیزهایی که من از نوشتن است.
بسیاری از ما شبیه به آن هستند. اما ، شما ببینید ، من smirched.
مرتب کردن بر اساس گیری عشق شما فکر می کنید.
من همه این کسب و کار را نابسامان شده است.
من تا به حال هم من و شانس من را از دست داده است. من آسیب دیده مغازه.
و شما به عنوان به عنوان آتش پاک. شما با آن چشمان روشن از شما می آیند ، به عنوان
شجاع به عنوان فرشته...."
او قطع است. "خب؟" او گفت.
"که همه" "این بسیار عجیب و غریب از شما فکر می کنم -- مشکل
چنین چیزهایی.
من فکر نمی کنم -- من نمی دانم آنچه من فکر می کردم.
ناگهان این همه شما را انسان می سازد. باعث می شود شما واقعی است. "
اما آیا شما نمی بینید چگونه من باید به تو ایستاده؟
آیا به نظر شما چگونه آن را به ما میله های طلا از دوستداران شدن -- شما can't -- برای اولین بار در.
شما باید آن را بیش از فکر می کنم. این همه در خارج از جهان خود را از
تجربه می کنند. "
"من فکر نمی کنم آن را می سازد رپ از تفاوت ، به جز یک چیز.
من عاشق شما را بیشتر می باشد. من به شما می خواستم -- همیشه.
من رویا نیست ، نه حتی در wildest خواب من ، که -- شما ممکن است نیاز به
من. "
او سر و صدا در گلو خود را به عنوان اگر چیزی از درون او گریه کرده بود ، و برای
زمانی که آنها هر دو بیش از حد کامل برای سخنرانی. آنها در حال افزایش بود شیب به واترلو
ایستگاه.
او گفت : "شما به منزل و فکر می کنم از این همه ،" ، "و در مورد آن به - فردا صحبت.
انجام نشده است ، هر چیزی در حال حاضر نه ، هر چیزی که می گویند نیست.
همانطور که برای دوست داشتن شما ، من.
من -- با تمام قلب من است. هیچ مخفی خوب آن بیشتر است.
من می توانم به شما هرگز مثل این صحبت کردیم ، فراموش کردن همه چیز است که قسمت ما ،
فراموش کردن حتی سن شما ، اگر من شما را دوست ندارد کاملا.
اگر من ، مرد آزاد و تمیز -- We'll باید به همه این چیزها صحبت.
با تشکر نیکی مقدار زیادی از فرصت ها وجود دارد!
و ما دو می توانید صحبت کنید.
به هر حال ، در حال حاضر شما آن را آغاز کرده ، هیچ چیز به ما را از بودن در تمام این وجود دارد
بهترین دوستان در جهان است. و صحبت کردن در هر چیز قابل تصور است.
آیا وجود دارد؟ "
"هیچ چیز" ان ورونیکا گفت : با چهره ای درخشنده.
"پیش از این یک نوع خویشتنداری. را باور
آن رفته است. "
"رفته است." "دوستی و عاشق شدن چیز جداگانه است.
که سر در گم تعامل! "" رفته!
آنها بر اساس پلت فرم آمد ، و قبل از محفظه اش ایستاد.
او دست او را گرفت و به چشمان او نگاه و صحبت می کرد ، تقسیم علیه خود ، در
صوتی که مجبور شد و ریاکار.
"من باید بسیار خوشحالم که شما را برای یک دوست داشته باشند ،" او گفت : "دوست دوست داشتنی.
من هرگز از یک دوست به شما به عنوان رویای بود. "
او لبخند زد ، مطمئن شوید که از خودش فراتر از هر گونه تظاهر ، به چشم مشکل دار خود است.
اگر آنها حل و فصل که در حال حاضر؟ "من می خواهم شما به عنوان یک دوست ،" او همچنان ادامه داشت ،
تقریبا به عنوان اگر او مورد مناقشه چیزی.
قسمت 5 بامداد روز بعد او در منتظر
آزمایشگاهی در ساعت ناهار در یقین معقول است که او را برای آمدن
او را.
"خوب ، شما آن را تصور بیش از؟" او گفت ، در کنار او نشسته است.
"من به فکر شما بوده ام تمام شب ،" او جواب داد.
"خب؟"
"من یک رپ برای همه این چیزها اهمیتی نمی دهند." او گفت که هیچ چیز برای یک فضا.
"من نمی بینم هیچ گرفتن به دور از واقعیت است که شما و من عاشق یکدیگر وجود دارد ،"
او گفت ، به آرامی.
"تا کنون شما در من و من به شما.... شما من کردم.
من مثل یک مخلوق فقط wakened هستم. چشم من باز به شما می باشد.
من در فکر شما را نگه دارد.
من از جزئیات و جنبه های کمی صدای شما ، چشم شما ، راه را بر تفکر نگه داشتن
راه می روید ، راه موی خود باز می گردد از طرف پیشانی خود را.
من معتقدم که من همیشه در عشق با شما بوده است.
همیشه. همیشه قبل از من به شما می دانستند. "
او حرکت شنبه ، با دست او را محکم کردن بیش از لبه جدول و
او هم گفت ، نه بیشتر. او شروع به لرزه خشونت.
او ایستاد ناگهان و به پنجره رفت.
"ما ،" او گفت ، "برای دوستان نهایت است."
او ایستاد و سلاح خود را نسبت به او برگزار شد.
او گفت : "من می خواهم شما را به من بوسه ،". او پنجره ، طوفان یا گرداب شدید را پشت سر او گریبانگیر.
"اگر من ،" او گفت.... "نه! من می خواهم بدون آن انجام دهید.
من می خواهم بدون که برای یک زمان.
من می خواهم به شما وقت برای فکر کردن بدهد. من یک مرد -- از مرتب کردن بر اساس تجربه است.
شما یک دختر با بسیار کمی است. فقط در آن مدفوع نشستن دوباره و اجازه دهید
صحبت از این در خون سرد است.
افرادی که از مرتب کردن شما -- من نمی خواهم نه غریزه به -- عجله وضعیت ما.
آیا شما اطمینان حاصل کنید آنچه در آن است که شما از من می خواهید؟ "" من به شما می خواهید.
من می خواهم شما را به معشوقه من.
من می خواهم به خودم را به شما. من می خواهم به آنچه من می تواند به شما. "
او برای لحظه ای متوقف شد. "که دشت؟" او پرسید.
"اگر من را دوست ندارد شما را از خودم بهتر ، گفت :" Capes ، "من حصار مثل این
با شما. "من ایمان دارم که شما به فکر این
از ، "او در ادامه.
"شما نمی دانید چه این ارتباط به این معنی است.
ما در عشق است. سر ما که فکر میکند شنا
با هم.
اما چه می توانیم بکنیم؟ در اینجا من به احترام و این ، ثابت
آزمایشگاهی ، شما در خانه زندگی می کنند. به این معنی... فقط جلسات دزدکی. "
او گفت : "من اهمیتی نمی دهند چگونه یکدیگر را ملاقات کنیم.".
"این زندگی شما است. فاسد" "این به آن را.
شما می خواهید. من روشن است من به شما می خواهید.
شما از همه جهان برای من متفاوت است.
شما می توانید فکر می کنم در تمام طول به من. شما یک شخص من قادر به درک و
احساس -- احساس حق با.
من می توانم شما را بصورت ایدیال در اوردن نیست. که تصور کنم.
چون شما خوب نیست ، بلکه به این دلیل ممکن است فاسد شده بد ، و چیزی وجود دارد --
چیزی زندگی می کنند و درک شما.
چیزی که از نو متولد شده است هر بار یکدیگر را ملاقات کنیم ، و سنبه هنگامی که ما از هم جدا هستند.
ببینید ، من خودخواه. من نه scornful.
من فکر می کنم بیش از حد در مورد خودم.
شما تنها کسی که من واقعا فکر خوب ، راست ، بدون خود خواهی داده است.
من یک ظرف غذا از زندگی من -- مگر اینکه شما می آیند و آن را.
من هستم.
در شما -- اگر شما می توانید من را دوست -- رستگاری وجود دارد.
رستگاری. من می دانم آنچه من انجام بهتر از شما.
فکر می کنم -- فکر می کنم که تعامل "!
بحث خود را به سکوت فصیح است که تناقض همه او بود که بگم آمده بود.
او تا قبل از او ایستاده بود ، لبخند بر لب کمرنگ. "من فکر می کنم این بحث خسته ایم ،"
او گفت.
او پاسخ داد : "من فکر می کنم که ما داریم ،" ، به شدت ، و او را در آغوش گرفت ، و صاف او
مو از پیشانی او است ، و بسیار tenderly بوسید لب های او.
قسمت 6
آنها را صرف یکشنبه آینده در پارک ریچموند ، و احساس خوشحال از مخلوط
از با هم بودن بدون وقفه از طریق نور آفتاب طولانی از روز تابستان با
بحث های فراوان از موقعیت خود.
"این همه طراوت پاک بهار و جوانان است ، گفت :" Capes "آن است که عشق با
در پایین ، آن را مانند زرق و برق شبنم در نور خورشید است که به دوستداران مانند ما
هستند ، با بیش از یک بوسه گرم بین ما.
همه چیز به روز ، و همه شما را دوست دارم ، اما من عاشق این این -- این بی گناهی بر
ما از همه.
"شما می توانید تصور کنید ،" او گفت ، "آنچه که یک حیوان صفت چیزی که دزدکی عشق امر می تواند.
ان ، گفت : "ورونیکا :" این رمزی نیست. "نه از آن بیت.
و ما آن را ندارد....
ما باید آن را نمی کنم. "
آنها زیر درختان loitered ، آنها در بانک های خزه گرفته نشسته آنها در دوستانه gossiped
نیمکت ، آنها آمد به ناهار در "ستاره و بند جوراب" و صحبت خود را
بعد از ظهر دور در باغ است که به نظر می رسد بر هلال رودخانه.
آنها جهان را به بحث در مورد -- از دو جهان داشت.
"چه می خواهیم کاری انجام دهید؟ گفت :" Capes ، با چشمان خود را در فواصل گسترده ای فراتر از
روبان از رودخانه. "من انجام خواهد داد هر آنچه می خواهید ، گفت :" ان
ورونیکا.
"اولین عشق من همه blundering بود ، گفت :" Capes.
او برای یک لحظه فکر کردم ، و در ادامه : "عشق چیزی است که به مراقبت از گرفته شده است.
یکی می شود بنابراین مراقب باشید....
اتمام حجت گیاه زیبا است ، اما یکی از مناقصه ها و مزایده....
من نمی دانستم. من ترس از عشق قطره ، گلبرگ آن ،
تبدیل شدن به متوسط و زشت است.
چگونه می توانم از همه شما من احساس می کنم؟ من به شما عشق فراتر از اندازه است.
و من ترس.... من اضطراب ، شادی فراوان اضطراب ، مثل یک مرد
زمانی که او گنج را پیدا کرده است. "
ان ورونیکا "، گفت :" شما می دانید. "من فقط به شما آمد و خودم را در خود قرار داده
دست. "" که به همین دلیل ، در راه ، من با احتیاط است.
I've -- dreads.
من نمی خواهم به شما پاره با دست های گرم ، خشن است. "
"همانطور که شما ، عزیز عاشق. اما برای من مهم نیست.
هیچ چیز اشتباه است که شما.
هیچ. من کاملا واضح و روشن در مورد این است.
من می دانم که دقیقا چه من انجام. خودم را می کنم به شما. "
"خدا ارسال شما ممکن است آن را توبه هرگز!" گریه Capes.
او دست خود را در خود به فشرده قرار داده است. "ببینید ،" او گفت ، "جای تردید است اگر ما
می توانید تا کنون ازدواج.
خیلی مشکوک است. فکر من شده اند -- من به همسرم به
دوباره. من تمام تلاش من انجام دهد.
اما برای یک زمان طولانی ، به هر حال ، ما دوستداران می شود که اگر ما بیشتر از دوستان بود. "
او متوقف شد. او پاسخ به آرامی.
"این است که به شما خواهد شد ،" او گفت.
چرا باید آن را مهم؟ "او گفت. و سپس ، او به عنوان پاسخ هیچ چیز ، "دیدن
که ما دوستداران است. "
قسمت 7 تا حدی کمتر از یک هفته پس از آن بود
راه رفتن که Capes آمد و در کنار ان ورونیکا جهت صحبتها و عرفی خود را در نشست
ساعت ناهار.
او در زمان تعداد انگشت شماری از بادام و کشمش که او برگزار شد به او -- برای هر دو این
جوانان داده بود عمل از بیرون رفتن برای ناهار -- و دست او را نگه داشته
برای یک لحظه به بوسه او انگشت راهنمایی.
او برای یک لحظه صحبت می کنند. "خب؟" او گفت.
"من می گویم!" او ، بدون هیچ گونه جنبش گفت. "پس بیا بریم."
"برو!"
او او را در ابتدا درک نیست ، و سپس قلب او شروع به ضرب و شتم بسیار سریع.
او توضیح داد : "متوقف کردن این -- این humbugging". "مثل این تصویر و مجسمه نیم تنه.
من می توانم آن را ایستادن نیست.
پس بیا بریم. برو خاموش و با هم زندگی می کنند -- تا زمانی که ما می توانید
ازدواج کند. جرات شما؟ "
"آیا شما معنی کن؟"
"در پایان جلسه. این تنها راه پاک برای ما است.
آیا شما آماده برای انجام این کار؟ "دستان او گره.
"بله ، او گفت ، بسیار کمرنگ است.
و سپس : "البته! همیشه.
این همان چیزی است که من می خواستم ، آنچه که من به معنای همه همراه است. "
او پیش از او خیره شد ، و تلاش برای نگه داشتن عجله از اشک.
Capes نگه داشته obstinately سفت و بین دندان های خود سخن گفت.
دلایل بی پایان ، هیچ شکی وجود ندارد ، چرا ما نباید وجود دارد ، "او گفت.
"بی پایان است. این اشتباه در چشم بسیاری از مردم است.
برای بسیاری از آنها به ما برای همیشه لطفا برای لکه دار کردن....
شما نمی فهمید؟ "" که مراقبت برای اکثر مردم است؟ "او گفت ، نه
به دنبال او.
"من است. این به معنی انزوای اجتماعی -- مبارزه "است.
اگر شما جرات -- من به جرات می گفت : "ان ورونیکا. "من در تمام زندگی من به عنوان من چندان روشن هرگز
در این کسب و کار شده اند. "
او بلند چشم ثابت قدم به او. جرات! "او گفت.
اشک welling بیش از حال حاضر ، اما صدای او ثابت شد.
"شما یک مرد برای من نیست -- از جنس یکی نیست ، منظورم این است.
شما فقط یک موجود خاص با هیچ چیز دیگری در جهان به کلاس با شما.
شما فقط لازم برای زندگی برای من است.
من مثل شما هیچ کس هرگز ملاقات کرد. برای داشتن شما مهم است.
وزن هیچ چیز دیگری در برابر آن است. اخلاق تنها زمانی است که حل و فصل آغاز خواهد شد.
من sha'n't رپ اگر ما هرگز نمی تواند ازدواج مراقبت.
من کمی ترس از هر چیزی نیست -- رسوایی ، اشکال ، مبارزه....
من نه آنها را می خواهید. من نمی خواهم. "
"شما آنها را ،" او گفت.
"این به این معنی غوطه است." "می ترسید؟"
"فقط برای شما! بیشتر درآمد من محو.
حتی بی ایمان تظاهر کنندگان بیولوژیکی باید به احترام ادب و علاوه بر این ، شما می بینید
شما یک دانش آموز بودند. ما باید داشته باشند -- سختی هر گونه پول ".
"من اهمیتی نمی دهند."
"سختی و خطر است." "با شما!"
و برای مردم خود را؟ "" آنها به حساب نمی آید.
این حقیقت وحشتناک است.
این -- این همه مرداب آنها را. آنها به حساب نمی آید ، و من اهمیتی نمی دهند. "
Capes به طور ناگهانی رها نگرش خود را به خویشتنداری مراقبه است.
ستاره مشتری! "او آغاز شد ،" یکی تلاش می کند تا جدی را در نظر هوشیار.
من کاملا نمی دانند که چرا. اما این شوخی کردن ، ورونیکا ان است!
این چرخش زندگی را به یک ماجراجویی با شکوه!
"آه!" او در پیروزی گریه. "من باید به تسلیم زیست شناسی ، به هر حال.
من همیشه میل sneaking برای نوشتن تجارت داشتند.
این همان چیزی است که من باید انجام دهید.
من می توانم. "" البته شما می توانید. "
"و زیست شناسی بود شروع به مته سوراخ کمی به من.
یکی از تحقیقات بسیار دیگری مثل....
Latterly من انجام کارهایی.... درخواست های کار خلاق به من زیبا.
چیزهایی که به نظر می رسد برای آمدن و نه به راحتی.... اما که و که مرتب سازی بر اساس چیزی ، فقط یک
روز رویایی.
برای یک زمان من باید روزنامه نگاری و انجام کار سخت....
چه هیچ روز و رویای این است : که من و شما برای پایان دادن به سخن پوچ --
و رفتن! "
"برو!" ان ورونیکا گفت : clenching دست هایش.
«برای بهتر یا بدتر است." "ثروتمندتر یا فقیرتر است."
وی نمی توانست به او می خندیدند و گریه در همان زمان.
او از طریق اشک او sobbed : "ما مجبور بودند برای انجام این کار زمانی که شما مرا بوسید".
"ما شده اند تمام این مدت -- فقط کد عجیب و غریب خود را از افتخار -- افتخار!
هنگامی که شما را با عشق شروع شما باید به آن مراجعه کنید از طریق. "