Tip:
Highlight text to annotate it
X
پایان Howards توسط EM فورستر فصل 1
یکی از آنها به خوبی ممکن است با نامه های هلن به خواهرش شروع.
END HOWARDS، سه شنبه. عزیزترینم مگ
این است که نمی آن چیزی باشد که ما انتظار می رود. قدیمی و کوچک، و در مجموع
لذت - آجر قرمز.
ما به ندرت می توانید در بسته آن را به عنوان، و عزیز می داند که چه اتفاقی خواهد افتاد وقتی که پل
(پسر جوان) می رسد فردا. از سالن چپ یا راست را به ناهار خوری
اتاق نقاشی یا اتاق.
سالن خود را عملا در یک اتاق است. شما برای باز کردن درب دیگری در آن وجود دارد
از پله ها به طبقه اول در یک نوع تونل.
سه اتاق خواب در یک ردیف وجود دارد، و سه attics در یک ردیف بالا.
این همه خانه نیست واقعا، اما این که اعلامیه - نه ویندوز را به عنوان شما
نگاه کردن از باغ جلو.
سپس there'sa بسیار بزرگ wych نارون - را به سمت چپ که شما نگاه کردن - علاقه شدید به چیزی کمی بیش از
خانه، ایستاده و در مرز بین باغ و چمن زار است.
من بسیار دوست دارم که درخت در حال حاضر است.
همچنین elms عادی، بلوط - nastier از بلوط معمولی - گلابی درختان، درختان سیب، و
درخت تاک. بدون birches نقره، هر چند.
با این حال، من باید به میزبان و میزبان من.
من فقط می خواستم برای نشان دادن آن است که دست کم چیزی نیست که ما انتظار می رود.
چرا ما حل و فصل است که خانه خود را خواهد بود همه شیروانی و wiggles، و باغ خود را
تمام مسیرهای نار هندی رنگ؟
به اعتقاد من تنها به این دلیل ما آنها را شریک با هتل های گران قیمت - خانم. فروردین انتهایی
در لباس های زیبا به پایین راهرو طولانی، آقای فروردین قلدری باربرها، و غیره
ما زنان هستند که ناعادلانه است.
من باید دوباره یکشنبه شد؛ به شما اجازه می دانید که قطار بعد.
آنها عصبانی هستم که شما نه بیش از حد در واقعا Tibby است بیش از حد خسته کننده است، او
شروع بیماری مرگبار جدید هر ماه.
چگونه می تواند او را کردم تب یونجه در لندن؟ و حتی اگر او می تواند، آن را سخت به نظر می رسد که
شما باید به سفر به شنیدن یک عطسه مدرسه.
به او بگو که چارلز فروردین (پسر است که در اینجا) تب یونجه بیش از حد، اما او شجاع است،
میشود و کاملا عبور هنگامی که ما پس از آن پرس و جو.
مردان مانند Wilcoxes ها Tibby خواهد یک قدرت خوب است.
اما شما موافق است، و من بهتر است این موضوع است.
این نامه طولانی است چون من به نوشتن پیش از صبحانه است.
آه، برگ درخت مو زیبا! خانه با درخت مو پوشانده شده است.
من نگاه شد، و خانم فروردین در حال حاضر در باغ بود.
او آشکارا آن را دوست دارد. جای تعجب نیست که او گاهی اوقات به نظر می رسد خسته است.
او به تماشای خشخاش قرمز بزرگ بیرون می آیند.
سپس او راه می رفت چمن به چمن زار، که گوشه سمت راست من فقط می توانید ببینید.
دنباله، دنباله، لباس بلند خود را بر روی چمن شدید رفت، و او با او بود
دست پر از یونجه که دیروز قطع شد - من برای خرگوش فرض کنید و یا
چیزی که او در بو کردن آن شد.
هوا در اینجا این است خوشمزه است. بعدها شنیدم سر و صدا از نوعی بازی با گوی و حلقه
توپ، و بیرون را نگاه کرد دوباره، و آن چارلز تمرین فروردین بود، آنها مشتاق هستند در
بازی ها.
در حال حاضر او شروع به عطسه کردن و مجبور به توقف است.
سپس می شنوم clicketing بیشتر و آن آقای تمرین فروردین، و پس از آن، یک بافت و یک
بافت: او برای متوقف کردن بیش از حد است.
سپس Evie بیرون می آید، و آیا برخی از تمرینات وابسته به ورزشهای سبک سوئدی بر روی یک ماشین است که
به درخت گوجه tacked - آنها همه چیز را برای استفاده - و پس از آن او می گوید: "یک
بافت، و در او می رود.
و در نهایت خانم فروردین دوباره ظاهر شد، دنباله، دنباله، هنوز هم بو کردن یونجه و نگاه
گل.
این همه تحمیل من بر شما به دلیل یک بار به شما گفت که زندگی گاهی زندگی و
گاهی اوقات تنها یک درام و باید یاد بگیرند که به تشخیص دومی که از آن، و
به حال من همیشه که به عنوان «مزخرف باهوش مگ.
اما امروز صبح، واقعا به نظر می رسد زندگی نیست، بلکه یک بازی است، و من مات و متحیر کردن
فوق العاده تماشای W.
در حال حاضر خانم فروردین شوید. من می خواهم برای پوشیدن [حذف] آمده است.
شب گذشته خانم فروردین عینک [حذف]، و Evie [حذف].
پس از آن است که دقیقا برو به شما لطفا محل، و اگر شما چشمان خود را بسته، هنوز
هتل و لول دار به نظر می رسد که ما انتظار می رود. اگر نه شما آنها را باز کنید.
سگ نان و گل سرخ بیش از حد شیرین است.
پرچین زیادی از آنها را بر روی چمن - نقص و بلند، به طوری که ممکن است سقوط کنند
پایین در garlands و زیبا و نازک در پایین، به طوری که شما می توانید اردک از طریق ببینید
و گاو است.
این متعلق به مزرعه، که تنها در نزدیکی خانه ما.
رود صبحانه ناقوس وجود دارد. بخش عمده ای دوست دارم.
عشق به Tibby اصلاح شده است.
عشق به خاله Juley، چقدر خوب از او می آیند و نگه داشتن شما شرکت، اما آنچه مته سوراخ.
رایت این است. دوباره خواهم نوشت پنجشنبه.
هلن
END HOWARDS، جمعه. عزیزترینم مگ
من با داشتن یک زمان با شکوه است. من دوست دارم همه آنها را.
خانم فروردین اگر ساکت تر از در آلمان است، شیرین تر از همیشه، و من هر چیزی را دیدم هرگز
دوست unselfishness ثابت او را، و بهتر از آن است که دیگران را ندارد
استفاده از او.
آنها بسیار شادترین، jolliest خانواده است که شما می توانید تصور کنید.
من واقعا که ما در حال پیدا کردن دوستان احساس.
لذت از آن است که آنها فکر می کنند من ماکارونی، و می گویند - حداقل آقای فروردین
می کند - و هنگامی که اتفاق می افتد، و می کند، مهم نیست، it'sa تست کاملا مطمئن،
است، نه؟
او می گوید نفرت انگیز ترین چیز در مورد حق رای زنان، سادگی، و هنگامی که من گفتم
من به برابری اعتقاد او فقط اسلحه خود را خورده و به من داد چنین تنظیم
من تا به حال هرگز.
مگ، ما باید همیشه به صحبت کمتر یاد بگیرند؟ من شرمنده از خودم هرگز احساس
زندگی است.
من نمی تواند اشاره به زمانی که مردان برابر بوده است، و نه حتی برای زمانی که
مایل به برابر آنها را در راه های دیگر شادتر ساخته شده بود.
من می توانم یک کلمه می گویند.
من فقط برداشت تا به حال تصور که برابری خوب است از برخی از کتاب - احتمالا
از شعر، و یا به شما.
به هر حال، آن را به قطعات را زد، و، مثل همه مردم که واقعا قوی هستند، آقای
فروردین آن را بدون صدمه زدن به من انجام داد. از سوی دیگر، من آنها را برای بخندی
ابتلا تب یونجه.
ما مانند مبارزه با-را *** زندگی می کنند، و چارلز ما را بیرون می کشد هر روز در موتور - آرامگاه
با درختان در آن، خانه زاهد گوشه نشین، جاده فوق العاده است که توسط شاهان ساخته شده بود
Mercia - تنیس - یک مسابقه کریکت - پل
و در شب ما را تحت فشار در این خانه دوست داشتنی.
کل قبیله است - آن را مانند وارن خرگوش.
Evie عزیز می باشد.
آنها می خواهند من را به بیش از یکشنبه متوقف - گمان می کنم اگر من آن را نمی خواهد مهم است.
آب و هوا آفرین و دیدگاه موجود شگفت انگیزی است - نگاه به سمت غرب به بالا
زمین.
با تشکر از شما برای نامه شما. رایت این است.
مهربان هلن خود را
END HOWARDS، روز دوشنبه. عزیزترینم، عزیزترین مگ، - من نمی دانم چه
شما خواهند گفت: پل و من در عشق - پسر جوان که تنها به اینجا آمد چهارشنبه است.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 2
مارگارت نگاه خواهر خود توجه داشته باشید و آن را بر روی میز صبحانه به او را تحت فشار قرار دادند
عمه. مخفی نگاه داشتن لحظه وجود دارد، و پس از آن
سیل گیتس افتتاح شد.
"من می تواند به شما چیزی بگویم، Juley خاله. من می دانم که بیش از شما انجام دهد.
ما ملاقات کرد - ما فقط با پدر و مادر در خارج از کشور در بهار گذشته.
من می دانم که من حتی نمی دانند که نام فرزند خود را.
این همه - "او دست تکان داد دست او و کمی خندید.
"در آن صورت خیلی ناگهانی."
"چه کسی می داند، عمه Juley، چه کسی می داند؟" "اما، مارگارت عزیز، منظورم این است که ما نمی باید بود
در حال حاضر غیر عملی است ایم که به حقایق می آیند. خیلی ناگهانی، قطعا. "
"چه کسی می داند!"
اما مارگارت عزیز - "" من نامه دیگر خود، گفت: "
مارگارت. "نه، من، نه من صبحانه ام را به اتمام برساند.
در واقع، من آنها را ندارد.
ما Wilcoxes را در اکسپدیشن افتضاح است که ما از هایدلبرگ به Speyer دیدار کرد.
هلن و من تا به حال آن را به سر ما بود که از یک کلیسای قدیمی بزرگ در Speyer وجود دارد -
شما می دانید - - Speyer، Maintz، اسقف اعظم Speyer یکی از هفت انتخاب کنندگان بود
و کلن.
این سه می بیند یک بار فرمان دره راین و آن را به نام کشیش
خیابان. "" من هنوز هم احساس در این مورد کاملا مضطرب
کسب و کار، مارگارت. "
قطار عبور توسط پلی از قایق، و در نگاه اول بسیار خوب به نظر می رسید.
اما آه، در پنج دقیقه همه چیز را دیده بود.
کلیسای خراب شده بود، کاملا از بین برد، ترمیم سمت چپ اینچ
ساختار اصلی.
ما تمام روز را تلف و در سراسر Wilcoxes ها آمدند ما خوردن ساندویچ
در باغ های عمومی است.
آنها بیش از حد، همه چیز فقیر، برده شده بودند - آنها در واقع توقف در Speyer - و
آنها نه دوست هلن و اصرار دارد که آنها باید با ما به هایدلبرگ پرواز.
به عنوان یک ماده در واقع، آنها در روز بعد آمد.
همه ما در زمان برخی از درایوهای با هم.
آنها می دانستند ما به خوبی به اندازه کافی برای پرسیدن از هلن می آیند و آنها را ببینید - حداقل من خواسته شد
بیش از حد، اما بیماری Tibby را من مانع، پس از دوشنبه گذشته او رفت و به تنهایی.
همه قضیه همین است.
شما می دانید من در حال حاضر. It'sa مرد جوان از ناشناخته ها.
او بود که دوباره شنبه، خاموش تا دوشنبه قرار دهید، شاید در حساب - من
نمی دانم.
او قطع، و گوش به صدای صبح در لندن.
خانه آنها در محل Wickham و نسبتا آرام است، برای یک پرتگاه بلند از
ساختمان آن از شاهراه اصلی جدا می شود.
یکی حس مرداب، یا به جای خور، که آب جریان از
دریا نامرئی و به سکوت عمیقی در حالی که امواج بدون زوال یافت
هنوز ضرب و شتم.
گران است، با سالن های ورودی کاورنو، - هر چند که پرتگاه آپارتمان شامل
پر از و نخل concierges - انجام هدف آن، به دست آورد و قدیمی تر
خانه ها در مقابل یک اقدام خاصی از صلح.
این نیز خواهد شد در زمان دور جارو کرد، و یک پرتگاه دیگر بر افزایش
سایت خود را، به عنوان انسانیت انباشته شده خود را بالاتر و بالاتر در خاک گرانبها از لندن.
خانم Munt بود روش خود را از تفسیر به برادرزاده خود را.
او تصمیم گرفت که مارگارت کمی هیستریک، و در تلاش بود برای به دست آوردن زمان
تورنت از بحث.
احساس بسیار دیپلماتیک، او افسوس می خورد که سرنوشت Speyer، و اعلام کرد که هرگز،
هرگز نباید به گونه زن رو لمس غلط به عنوان آن را ببینید، و افزود: از توافق خود را که
اصول مرمت بد در آلمان قابل درک باشد.
آلمانی ها، "او گفت،" خیلی کامل است، و این خیلی خوب است گاهی اوقات، اما در
بار دیگر آن را انجام نمی دهد. "
"دقیقا، گفت:" مارگارت "آلمانی ها بیش از حد کامل است."
و چشمان او شروع به درخشش.
"البته من از نظر شما انگلیسی Schlegels خانم Munt گفت: عجله - انگلیسی
به ستون فقرات است. "مارگارت خم به جلو و نوازش او
دست.
و این مرا به یاد هلن - نامه - "" اوه، بله، عمه Juley، من فکر
در سمت راست در مورد نامه هلن. من می دانم - من باید برود و او را دیدم.
من فکر کردن در مورد تمام حق خود است.
خانم Munt گفت: من معنی برای پایین رفتن "" اما با برخی از برنامه "
اعتراف به صدای مهربانی خود توجه داشته باشید از غضب.
"مارگارت، اگر من ممکن است تداخل، شگفت زده نمی شود گرفته شده است.
شما چه از Wilcoxes فکر می کنم؟ مرتب کردن بر اساس ما؟
آیا آنها به احتمال زیاد مردم؟
هلن، که به ذهن من یک نوع بسیار خاصی از فرد آنها قدردانی؟
آیا آنها در مورد مراقبت از ادبیات و هنر؟ است که مهم ترین زمانی که شما برای آمدن
از آن فکر می کنم.
ادبیات و هنر. مهم است.
پسر چند ساله بود؟ او می گوید: "پسر جوان است.
آیا او در یک موقعیت برای ازدواج باشد؟
آیا او احتمالا به هلن را خوشحال؟ آیا شما جمع آوری - "
"من هیچ چیز جمع شده بودند." آنها شروع به صحبت در یک بار.
"پس در آن صورت -"
"در آن صورت من می توانم هیچ برنامه ای را می توانم شما را نمی بینم."
"بر خلاف انتظار -" "من نفرت برنامه.
متنفرم از خطوط عمل.
هلن نوزاد نبود. "" پس در آن صورت، عزیز من، چرا به پایین؟ "
مارگارت سکوت کرده بود. اگر عمه اش نمی تواند ببینید که چرا او باید برود
پایین، او که قرار بود به او بگویم.
او می گویند: "من دوست دارم خواهر عزیز من، من باید در نزدیکی خود را در این بحران
از زندگی او. "عواطف ساکت تر از
احساسات، و بیان دقیق تر است.
اگر او خودش را همیشه باید در عشق با یک مرد قرار می گیرند، او مانند هلن، خواهد اعلام
آن را از خانه، تاپس، اما او فقط عاشق خواهر او استفاده بی صدا
زبان همدردی.
"به نظر من شما دختران عجیب و غریب، ادامه داد:" خانم Munt، "و دختران بسیار شگفت انگیز، و در
از بسیاری جهات به مراتب بالاتر از سال شما. اما - به شما خواهد شد جرم نیست؟
- بنظر من احساس می کنم شما هستند تا به این کسب و کار نیست.
از آن نیاز به یک فرد مسن تر است. عزیز، من به من برگشت به
Swanage. "
او از گسترش سلاح های محکم افتادن یا افکندن او را. "من همه در اختیار شما هستم.
اجازه دهید من به این خانه که نام فراموش کنم به جای تو. "
"خاله Juley" - او شروع به پریدن کرد به بالا و بوسید او - "من باید، باید به Howards پایان دادن به خودم.
شما دقیقا نمی دانند، هر چند که من می تواند به شما تشکر می کنم هرگز به درستی برای ارائه.
"من نمی فهمم،" retorted خانم Munt، با اعتماد به نفس بسیار زیاد است.
"من پایین رفتن در هیچ روح از تداخل، اما برای اینکه سوالات.
سوالات ضروری هستند.
در حال حاضر، من می خواهم به بی ادب است. شما می توانید چیزی که اشتباه می گویند؛
به یقین شما می توانید.
در اضطراب خود را برای شادی هلن شما می توانید تمام از این Wilcoxes توسط رنجاندن
درخواست یکی از سوالات تند و شدید خود را - که نه یک ذهن آنها را متخلف ".
"من نباید هیچ سوال بپرسید.
من آن را در نوشتن هلن که او و یک مرد در عشق.
سوال بپرسید تا زمانی که او نگه می دارد که وجود دارد.
همه بقیه کاه ارزشی ندارد.
طولانی تعامل اگر دوست دارید، ولی سوالات، پرسش ها، طرح ها، خط
عمل - نه، خاله Juley، نه ".
دور از او هول هولکی، زیبا نیست، supremely درخشان، اما پر از
چیزی است که در زمان هر دو کیفیت - چیزی به عنوان بهترین
عمیق چالاکی، مستمر و صادقانه
پاسخ به همه است که او در مسیر خود را از طریق زندگی مواجه می شوند.
اگر هلن در مورد دستیار یک مغازه یا یک کارمند پول را به من نوشته بود -
"عزیز مارگارت، به کتابخانه می آیند و در را بست.
خدمتکاران خوب شما در گرد banisters. "
"- و یا اگر او را به ازدواج با مردی که خواستار کارتر پاترسون تحت تعقیب بود، من باید
گفته اند یکسان است. "
سپس، با یکی از آن نوبت که عمه اش را متقاعد است که او دیوانه نیست
ناظران واقعا و متقاعد از نوع دیگری است که او یک نظریه پرداز بی ثمر بود،
وی افزود: "اگرچه در مورد کارتر
پاترسون من باید آن را می خواهم تعامل بسیار طولانی می شود در واقع، باید بگویم. "
"بنابراین من فکر می کنم باید در،" خانم Munt گفت: "در واقع، من به ندرت می تواند به شما به دنبال.
در حال حاضر، اگر شما هر چیزی از این نوع به Wilcoxes گفت: تصور کنید.
من آن را درک کنند، اما اکثر مردم خوب فکر می کنم شما دیوانه.
تصور کنید چگونه نگرانکننده برای هلن!
چه خواسته است، یک فرد که به آرامی خواهد شد، به آرامی در این کسب و کار، و ببینید
چه چیزهایی هستند و جایی که آنها هستند به احتمال زیاد منجر به. "
مارگارت در این مورد بود.
"اما شما فقط به طور ضمنی در حال حاضر تعامل باید شکسته شود."
"من فکر می کنم احتمالا باید آن را، اما آرام است." "آیا می توانم تعهد شما در شکسته شدن به آرامی"؟
چشمان او روشن است.
"چه تعامل ساخته شده است، آیا شما فرض کنید؟
من فکر می کنم آن را به برخی از مسائل سخت، که ممکن است ضربه محکم و ناگهانی ساخته شده، اما نمی تواند شکستن.
به روابط دیگری از زندگی متفاوت است.
آنها کشش و یا خم شدن. آنها از درجه قبول.
آنها متفاوت است. "" دقیقا به طوری است.
اما به شما اجازه دهید من فقط به Howards خانه، و از همه شما را نجات دهد
ناراحتی؟
من واقعا دخالت نکند، اما من کاملا درک نوع از چیزی که شما
Schlegels می خواهید که یک دور آرام نگاه برای من کافی خواهد بود. "
مارگارت دوباره، ازش تشکر کردی، دوباره او را بوسید، و سپس به طبقه بالا دوید تا او را
برادر. او را به خوبی نبوده است.
تب یونجه به او را نگران کرده بود و یک معامله خوب است تمام شب است.
سر او ached، چشم های او خیس شد، غشای مخاطی او، او را مطلع، در
قویترین نامطلوب شرایط.
تنها چیزی که زندگی ارزش زندگی کردن ساخته شده فکر والتر Landor وحشی بود،
از گفتگوهای خیالی که او قول داده بود در فواصل منظم
در طول روز است.
نسبتا سخت و دشوار بود. چیزی باید در مورد هلن انجام شده است.
او باید مطمئن شود که آن را یک جرم نیست که در نگاه اول عشق است.
تلگرافی به این اثر خواهد بود سرد و مرموز است، یک سفر شخصی به نظر می رسید هر
لحظه ای بیشتر غیر ممکن است. در حال حاضر پزشک وارد شدند، و گفت که Tibby
بسیار بد بود.
ممکن است آن را واقعا بهترین پیشنهاد نوع خاله Juley به قبول، و به او ارسال به پایین
Howards پایان دادن به یک یادداشت؟ بدیهی است مارگارت ضربه بود.
او نوسان به سرعت از یک تصمیم گیری را به دیگری.
طبقه پایین در حال اجرا را به کتابخانه، در حالی که گریه: - "بله، من ذهن من تغییر کرده است، من انجام می دهم
آرزو می کنم که شما می توانید بروید. "
قطار از صلیب کینگ در 11 وجود دارد.
در نیمه گذشته 10 Tibby با افتادگی نادر، به خواب رفت، و مارگارت بود
قادر به رانندگی عمه او را به ایستگاه.
"شما به یاد داشته باشید، خاله Juley، نه به بحث در مورد تعامل کشیده شود.
نامه من به هلن، و می گویند هر آنچه که شما به خودتان احساس می کنید، اما حفظ روشنی از
بستگان.
اند به ندرت به نام خود را مستقیما در عین حال، و علاوه بر این، چنین چیزی است.
غیرمتمدن و اشتباه است.
"بنابراین غیر متمدنانه؟" تردید خانم Munt، از ترس این که او از دست دادن نقطه
برخی از اظهار درخشان. "اوه، من استفاده از یک کلمه آسیب دیده است.
من فقط به معنای صحبت می خواهید تنها چیزی که با بیش از هلن.
"فقط با هلن" "از آنجا که -" اما هیچ لحظه ای را به تفصیل شرح دادن
ماهیت شخصی از عشق.
حتی مارگارت کاهش از آن، و خودش را با نوازش دست عمه خوب خود رضایت،
و با مراقبه، نیمی از ملاحظه و 1/2 شاعرانه، در سفر بود که در مورد
برای شروع از صلیب پادشاه.
مانند بسیاری دیگر که به مدت طولانی در یک سرمایه بزرگ زندگی می کردند، او تا به حال احساسات قوی
در مورد termini های مختلف راه آهن است. آنها دروازه های خود را به شکوه و
ناشناخته است.
از طریق آنها ما عبور را به ماجراجویی و آفتاب، به آنها افسوس! ما بازگشت.
در همه کرن در Paddington نهفته و از غرب remoter پایین inclines ها
لیورپول استریت fenlands دروغ و بی پایان Broads اسکاتلند است که از طریق
تیرهای Euston. Wessex پشت هرج و مرج آماده واترلو.
ایتالیایی متوجه این، به عنوان طبیعی است، کسانی که از آنها هستند به طوری تاسف برای خدمت به
به عنوان پیشخدمت در برلین تماس Bahnhof آنهالت D'Stazione ایتالیا، زیرا توسط
که آنها آن را باید به خانه های خود بازگردند.
و او را به لندن سرد که ایستگاه های خود را با برخی از شخصیت چیزی را وقف کردن است،
و گسترش آنها، با این حال shyly، احساسات ترس و عشق است.
برای مارگارت - امیدوارم که آن را به خواننده در برابر او تنظیم نشده - ایستگاه
صلیب پادشاه همیشه پیشنهاد کرده بود بی نهایت است.
وضعیت بسیار - کمی در پشت زرق و برق اسان از خیابان خارج
Pancras - ضمنی نظر مادی زندگی است.
این دو قوس بزرگ، بی رنگ، بی تفاوت، شانه بین آنها
ساعت نداشتنی (unlovely)، پورتال های مناسب برای برخی از ماجراجویی ابدی، که به موضوع ممکن است
مرفه، اما مطمئنا نمی شود
بیان شده در زبان عادی از رفاه است.
اگر شما فکر می کنم این مسخره، به یاد داشته باشید آن است که مارگارت که به شما گفتن در مورد
و به من اجازه تسریع برای اضافه کردن که آنها در مقدار زیادی از زمان برای قطار بود که خانم
Munt، هر چند که او در زمان طبقه دوم
فروش بلیط، توسط سپاه پاسداران را به اولین (و تنها دو ثانیه در قطار قرار داده، یک سیگار
و بچه های دیگر - می توان داده نمی شود انتظار می رود تا با بچه ها سفر)، و
مارگارت، در بازگشت خود را به محل Wickham، با تلگراف زیر مواجه شد:
تمام میشود. آرزو داشتم که نوشته نشده است.
به هیچ کس. - هلن
اما عمه Juley رفته - رفته جبران ناشدنی، و هیچ قدرتی بر روی زمین می تواند او را متوقف کند.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 3
بیشترین complacently خانم Munt تمرین ماموریت خود را.
برادرزاده او مستقل زنان جوان بودند، و اغلب از آن بود که او قادر به
کمک به آنها است.
دختران امیلی هرگز کاملا مثل دختران دیگر بوده است.
آنها به سمت چپ شده بود مادر که Tibby در آن متولد شد، هنگامی که هلن بود و پنج و مارگارت
خودش اما 13.
قبل از عبور از بیل خواهر همسر مرحوم بود، بنابراین خانم Munt می تواند
بدون پیشنهاد بی مناسبتی برای رفتن و نگه داشتن خانه در محل Wickham.
اما برادرش در قانون، که عجیب و غریب بود و آلمان، این پرسش به آن اشاره شده بود
مارگارت، که با ناپختگی جوانان پاسخ داده بود: "نه، آنها می توانند بسیار مدیریت
بهتر است به تنهایی. "
پنج سال بعد آقای شلگل نیز جان خود را از دست داده اند، و خانم Munt پیشنهاد خود را تکرار کرده بود.
مارگارت، نفت خام دیگر، سپاسگزار و بسیار خوب بوده است، اما
ماده پاسخ او همان بوده است.
من باید بار سوم را دخالت نمی کنیم، فکر کردم: "خانم Munt.
با این حال، البته او انجام داد.
او یاد گرفته، به ترس و وحشت او، که مارگارت، در حال حاضر از سن بود، گرفتن پول خود را خارج از
امن سرمایه گذاری و قرار دادن آن به چیزهایی خارجه، که همیشه سر و صدا.
سکوت جنایی می شده اند.
ثروت خود را در صفحه اصلی ریال سرمایه گذاری شده بود، و اصرار او خواهش خواهرزاده خود را به
تقلید از او. "سپس ما با هم باید عزیزم."
مارگارت، از ادب، سرمایه گذاری چند صد در ناتینگهام و دربی
راه آهن، و اگر چیزهایی خارجی ستودنی و ناتینگهام و دربی
کاهش یافته است با کرامت مداوم که
تنها ریال صفحه اصلی قادر هستند، Munt خانم را متوقف نکرده به شادی، و گفت، "من
مدیریت آن، در تمام حوادث است. هنگامی که سر و صدا می آید فقیر مارگارت
لانه تخم مرغ سقوط بر.
این سال هلن سن آمد و دقیقا همان چیزی که در مورد هلن اتفاق افتاد؛
او نیز پول خود را از Consols تغییر است، اما او بیش از حد، تقریبا بدون اینکه
فشرده، وقف بخشی از آن را به ناتینگهام و راه آهن دربی.
تا کنون خوب است، اما در مسائل اجتماعی عمه خود را هیچ چیز انجام شده بود.
دیر یا زود دختران را در روند شناخته شده به عنوان پرتاب خود را وارد کنید
دور، و در صورتی که تاکنون تاخیر کرده بود، آن بود که آنها ممکن است خود را پرتاب
به شدت در آینده است.
آنها را دیدم بیش از حد بسیاری از مردم در محل Wickham - نوازندگان نتراشیده، یک بازیگر حتی، آلمانی
عموزاده (کس نمی داند آنچه که خارجی هستند)، آشنایان در قاره را برداشت
هتل (کس نمی داند که آنچه آنها بیش از حد).
جالب بود، و پایین در Swanage هیچ کس قدردانی فرهنگ بیشتر از خانم
Munt، اما آن را خطرناک و فاجعه محدود شد.
چگونه حق او بود، و چه قدر خوشبخت را در همان زمانی که فاجعه آمد!
قطار با سرعت به سمت شمال، تحت تونل های بی حد و حصر.
تنها سفر یک ساعت بود، اما خانم Munt به حال به منظور بالا بردن و پایین آوردن پنجره
دوباره و دوباره.
او از طریق خاک تونل Welwyn جنوبی تصویب کرد، نور را برای یک لحظه دیدم و وارد
تونل Welwyn شمال، شهرت غم انگیز.
او پل راهاهن عظیم، که قوس دهانه untroubled مراتع و صرف
جریان رویایی آب Tewin. او پارک سیاستمداران skirted.
در زمان راه بزرگ شمالی به همراه وی، حاکی از بی نهایت از هر
راه آهن، بیداری، پس از خواب صد سال، چنین به زندگی به عنوان اعطا شده است
از بوی بد موتور اتومبیل، و به چنین
فرهنگ به عنوان توسط تبلیغات قرص antibilious را ضمنی شده است.
تا این تاریخ، به فاجعه، به گذشته، به آینده، خانم Munt باقی مانده به همان اندازه
بی تفاوت، مخصوص اوست، اما به تمرکز در پایان سفر خود، و برای نجات فقرا
هلن از این آشفته بازار وحشتناک.
ایستگاه برای پایان Howards در هیلتون بود، یکی از روستاهای بزرگ هستند که عصبانی
اغلب در امتداد جاده شمال، که مدیون اندازه خود را به ترافیک
مربیگری و-مربیگری قبل از روز است.
در نزدیکی لندن، آن را در فروپاشی روستایی بود به اشتراک گذاشته، و خیابان بالا بلند خود را به حال
budded خارج راست و چپ به املاک مسکونی.
برای حدود یک مایل، یک سری از خانه های کاشی کاری و میله میله قبل از خانم در Munt گذشته
چشم های غافل، یک سری شش tumuli دانمارکی که ایستاده در یک نقطه شکسته
شانه به شانه در امتداد highroad، مقبره سربازان.
فراتر از این لانه tumuli را ضخیم و قطار به وقفه در آمد
درهم و برهم بود که تقریبا یک شهر است.
ایستگاه، مانند مناظر، مانند نامه های هلن رخ داد توجه داشته باشید نا مشخص است.
که در آن کشور منجر شود، انگلستان و یا حومه؟
جدید بود، آن را به حال سیستم عامل جزیره و مترو، و به راحتی سطحی تحمیل
توسط مردان کسب و کار است.
اما آن برگزار نکات از زندگی محلی، مقاربت شخصی، حتی به عنوان خانم Munt بود که
کشف کنید. "من می خواهم یک خانه،" او به محرمانه
پسر بلیط.
نام آن است Howards الج. آیا شما می دانید که در آن است؟ "
"آقای فروردین! "پسر به نام. مرد جوان در مقابل از آنها روشن گرد.
او مایل پایان Howards. "
هیچ چیزی برای آن وجود داشت، اما برای رفتن به جلو، هر چند خانم Munt بود بیش از حد آشفته حتی
به خیره در غریبه.
اما به یاد بود که دو برادر وجود دارد، او تا به حال احساس به او بگو،
"ببخشید من می پرسی، اما شما جوان آقای فروردین و یا بزرگتر؟
"جوان است.
می توانید هر چیزی را برای شما انجام "" اوه، "- او خودش را کنترل با
مشکل. "واقعا.
آیا شما؟
من - "او نقل مکان کرد و دور از پسر فروش بلیط و صدای او را کاهش داد.
"من عمه خانم Schlegels. من باید خودم را معرفی کنم، من نباید؟
اسم من خانم Munt است. "
او آگاه بود که او مطرح کلاه خود و کاملا خونسردی گفت: "آه، نه، خانم
اشلگل در حال توقف با ما. آیا شما می خواهید او را؟ "
"احتمالا -"
"من با شما تماس کابین. نه، صبر کن مو - "او فکر کرد.
"موتور ما اینجا. من شما را در آن اجرا است. "
"است که بسیار مهربان است -
"در تمام نشده، اگر شما فقط صبر کنید تا آنها را از یک بسته از دفتر.
به این ترتیب "خواهرزاده من است توسط هر فرصتی با شما نیست؟"
"نه، من با پدرم در اومد.
او در قطار خود را در شمال رفته است. شما خانم اشلگل در ناهار را ببینید.
شما را به ناهار، من امیدوارم که؟ "
"من باید می خواهم آمد تا، گفت:« خانم Munt، ارتکاب خودش را به تغذیه تا
او عاشق هلن کمی بیشتر مورد مطالعه قرار گرفته بود.
او یک نجیب زاده به نظر می رسید، اما به طوری rattled گرد خود که قدرت خود را مشاهده
numbed. او در او نگاه stealthily شده.
به چشم زنانه چیزی کثیف در فرو رفتگی نوک تیز در گوشه و کنار وجود دارد
دهان او، و نه در ساخت و ساز و نه جعبه مانند و پیشانی خود را.
او تاریک بود، پاک تراشیده و به نظر می رسید به دستور عادت کرده است.
"در جلو یا پشت؟ کدام را ترجیح می دهید؟
ممکن است در مقابل باد می وزد. "
در مقابل اگر من ممکن است، و سپس ما می توانیم صحبت کنید. "" اما ببخشید یک لحظه - من نمی توانم فکر می کنم
آنچه که آنها انجام با آن بسته است. "
او را به دفتر رزرو strode و با یک صدای جدید به نام: "سلام! سلام، شما
وجود دارد! آیا قصد دارید به من انتظار در تمام طول روز؟
بسته برای فروردین، پایان Howards.
فقط نگاه تیز "در حال ظهور، او در تن ساکت تر گفت:" این
ایستگاه abominably سازماندهی و اگر من تا به حال راه من، کلی از اونا باید دریافت کنید
کیسه.
ممکن است به شما کمک کنم؟ "" این بسیار خوب است از شما "خانم Munt گفت:
او خودش را به یک غار لوکس از چرم قرمز حل و فصل، و رنج می برد
شخص را به توان با فرش و شال خالی می باشند.
مدنی از او در نظر گرفته شده بود، اما در واقع این مرد جوان بسیار مهربان بود.
علاوه بر این، او بود که کمی ترس از او خون سردی خود را فوق العاده ای بود.
"خیلی خوب در واقع،" او تکرار شود، افزود: «تنها کاری که من باید آرزو
"خیلی خوب به شما می گویند:" او، با نگاه مختصری از تعجب پاسخ داد که مانند
ترین اندک به نظر می رسد، فرار توجه خانم Munt.
"من فقط قالب بود پدرم برای گرفتن قطار پایین است."
"ببینید، ما از هلن امروز صبح را شنید."
جوان فروردین ریختن بنزین، موتور شروع خود را، و انجام دیگر
اقدامات که با این داستان ندارد نگرانی.
این خودرو بزرگ شروع به سنگ و شکل خانم Munt، در تلاش برای توضیح چیزها،
لغات بالا و پایین در میان مخده قرمز بر خاست.
زیر لب گفت: "مادر خواهد شد بسیار خوشحالم که می بینید،".
"سلام! من می گویم. بسته برای پایان Howards.
آوردن آن.
سلام! "پورتر ریشو با بسته در
از یک طرف و کتاب ورود از سوی دیگر است. با پرواز کردن در جمع آوری موتور این
انزال آمیخته شده: "ورود به سیستم، باید؟
چرا - باید پس از این زحمت وارد سیستم شوید؟
حتی یک مداد بر روی شما؟ به یاد داشته باش دفعه بعد من به شما گزارش به
ایستگاه.
وقت من ارزش، هر چند مال شما mayn't باشد. در اینجا "- اینجا بودن نوک است.
"بسیار متاسفم، خانم Munt." "نه در همه، آقای فروردین.
و آیا به شما از طریق روستا اعتراض؟
بلکه چرخش طولانی تر، اما من باید یک یا دو کمیسیون است. "
"من باید دوست دارم از طریق روستا.
طبیعتا من هم بسیار مشتاق به صحبت با شما هستم. "
همانطور که او گفت: او احساس شرمندگی، برای او تمرد دستورالعمل مارگارت.
فقط آنها را به تمرد در این نامه، قطعا.
مارگارت تنها او را در مقابل با صحبت در مورد این حادثه با بیگانگان هشدار داده است.
مطمئنا آن را "غیرمتمدن یا غلط" نیست تا آن را با مرد جوان خود را مورد بحث،
از شانس آنها را با هم انداخته بود.
یک شخص ساکت است، او هیچ پاسخ دهید. نصب در کنار او، او را در دستکش قرار داده و
عینک، و خاموش می راندند، دربان ریشو - زندگی یک کسب و کار مرموز است -
بعد از آنها با تحسین است.
باد در چهره خود را پایین جاده ایستگاه بود، دمیدن گرد و غبار را به خانم
چشم Munt. اما به محض اینکه آنها را به بزرگ تبدیل خواهد شد
شمال جاده آتش گشودند.
"شما نیز می توانید تصور کنید،" او گفت، "که این خبر شوک بزرگی برای ما بود."
"چه خبر؟" "آقای فروردین وی گفت: "رک و پوست کنده.
"مارگارت همه چیز - همه چیز را به من گفته است.
نامه هلن من را دیده اند ".
او می تواند او را در صورت به نظر نمی آید، چشم خود را بر روی کار خود را ثابت شد، او بود
مسافرت و به سرعت به عنوان او جرأت پایین خیابان بالا.
اما او سر خود را در جهت خود تمایل و گفت: "من فرمودید من
گرفتن. "" درباره هلن.
هلن، البته.
هلن یک فرد بسیار استثنایی است - من مطمئن هستم که شما اجازه دهید این گفت من، احساس
نسبت به خود را به عنوان شما را انجام دهد - در واقع، تمام Schlegels، استثنایی هستند.
من در هیچ روح مداخله می کنند، اما یک شوک بزرگ بود. "
آنها مقابل را ماهوت فروش را به خود جلب کرد.
بدون پاسخ، او تبدیل دور در صندلی خود را، و در اندیشه ابری از گرد و غبار
که آنها تا به حال در تصویب خود را از طریق روستا مطرح است.
این بود حل و فصل دوباره، اما نه همه را به جاده ای که از آن او آن را گرفته بود.
برخی از آن ها از طریق پنجره ها را باز percolated بود، برخی سپید گل رز و
gooseberries از باغ کنار جاده، در حالی که نسبت برخی از ریه ها وارد شده بود
از روستاییان است.
نظر خود را: "من تعجب می کنم که آنها خواهید حکمت و تار جاده ها یاد بگیرند".
سپس یک مرد از دراپر فرار با یک رول پارچه مشمع، و خاموش دوباره رفتند.
"مارگارت می تواند خودش نمی آمد، در حساب فقیر Tibby، بنابراین من اینجا هستم تا به
نمایندگی او و به بحث خوب است. "" متاسفم که آنقدر چگال باشد، گفت: جوانان
مرد، دوباره رسم خارج از یک فروشگاه است.
"اما من هنوز کاملا درک نشده است." "هلن، آقای فروردین - خواهرزاده من و شما"
عینکی که اطرافش پوشیده شده وبرای محافظت چشم بکار میرود خود او تحت فشار قرار دادند و به او خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود، کاملا سر در گم.
ترسناک smote او را به قلب، حتی برای او شروع به مشکوک است که آنها در تقاطع
اهداف، و او ماموریت خود را با برخی از اشتباه شنیع است.
"خانم شلگل و خودم." او پرسیده می شود، فشرده سازی به لب داشت.
"من اعتماد شده است بدون سوء تفاهم وجود دارد،" خانم quavered: Munt.
"نامه ای قطعا که در راه است."
چه راهی؟ "" که تو و او - "با خودم فکر کردم، سپس
drooped پلک او. او گفت: "من فکر می کنم معنی شما را متوجه نشدم"
stickily.
"فوق العاده اشتباه" "سپس شما حداقل -" او
stammered، گرفتن خون قرمز در صورت، و آرزو به او شده بود، هرگز به دنیا آمد.
"به ندرت، به عنوان من در حال حاضر به یکی دیگر از خانم مشغول اند."
سکوت لحظه وجود دارد، و سپس او گرفتار نفس خود را و منفجر شد با: "اوه،
خوب خدا!
به من نگویید برخی از حماقت از پل است. "
"اما شما پل." "من اینجا نیستم."
"پس چرا به شما می گویند آیا در ایستگاه؟
گفت: "من هیچ چیزی از مرتب کردن." "من فرمودید، شما را انجام داد."
"من فرمودید، من دیگر چنین نکردم. اسم من چارلز است. "
"جوان" ممکن است پسر به پدر مخالف متوسط یا برادر دوم به عنوان مخالف
است. بسیار می شود برای هر دو گفته وجود دارد،
و بعد به آنها گفت.
اما آنها دیگر سوالات قبل از آنها در حال حاضر است.
"آیا منظور شما به من بگویید که پل -" اما او صدای او را دوست ندارد.
او به عنوان اگر او به صحبت کردن به یک باربر، صدا و خاصی است که او را فریب
او را در ایستگاه، او بیش از حد عصبانی رشد. msgstr "آیا منظور شما به من بگویید که پل و شما
برادر یا خواهر -
خانم Munt - چنین است طبیعت انسان - مشخص است که او را قهرمان دوستداران.
او که قرار بود به یک مرد جوان شدید می شود اذیت.
او گفت: "بله، آنها برای یکدیگر اهمیت می دهند بسیار واقع،".
"من به جرات می گفت که آنها شما را در مورد آن توسط و توسط بگویم.
ما امروز صبح را شنید. "
و چارلز مشت مشت کرد و فریاد می زد: "احمق، احمق، احمق کوچک!"
خانم Munt سعی فرش خود را به خودش واگذار.
"در صورتی که نگرش شما، آقای فروردین، من ترجیح می دهم به راه رفتن."
تمنا می کنم، التماس می کنم شما هیچ چیزی را انجام دهد. من شما را تا این لحظه به خانه.
اجازه بدهید به شما بگویم من چیزی غیر ممکن است، و باید متوقف شود. "
خانم Munt اغلب از دست دادن خلق و خوی او، و زمانی که او تنها برای محافظت از
کسانی که او را دوست داشت.
در این موقعیت او روشن بیرون. "من کاملا موافق است، آقا.
چیزی که غیر ممکن است، و من خواهد آمد و آن را متوقف کند.
خواهر زاده من یک فرد بسیار استثنایی است، و من تمایلی به نشستن هنوز در حالی که او
پرت خودش را در آن خواهد شد که او را درک نیست. "
چارلز jaws او کار می کرد.
"با توجه به او تنها برادر خود را از روز چهارشنبه شناخته می شود، و تنها ملاقات خود را
پدر و مادر در یکی از هتل های ولگرد - "" آیا می توانید صدای خود را پایین بیاورد؟
فروشنده خواهد بشنود. "
"ESPRIT د classe - اگر ممکن است یکی از سکه عبارت - قوی خانم Munt بود.
او نشسته لرزش در حالی که یک عضو از دستور های پایین تر سپرده قیف فلزی،
قابلمه و سرنگ و باغ در کنار رول پارچه مشمع.
"پشت سر راست؟
"بله، آقا"، و سفارشات کمتر در ابر از بین رفته
گرد و غبار. "من هشدار می دهند: پل یک دانش آموز نیست پنی؛
بی فایده است. "
بدون نیاز به ما هشدار می دهند، آقای فروردین، من به شما اطمینان دهم.
هشدار تمام راه های دیگر است.
خواهرزاده من بوده است بسیار احمقانه است، و من باید او را سرزنش و پشت او را
با من به لندن است. "" او را به راه خود را در نیجریه است.
او نمی تواند فکر می کنم ازدواج برای سال و زمانی که او باید آن را یک زن که می تواند
آب و هوا، ایستاده و در راه دیگر است - چرا او به ما گفت؟
البته او خجالت زده است.
او می داند او احمق بوده است. و به این ترتیب او است - یک احمق ملعون ".
او بزرگ خشمگین. "در حالی که خانم اشلگل، هیچ زمان از دست رفته
انتشار اخبار است.
"اگر من یک مرد، آقای فروردین، که سخن گفتن من جعبه گوش خود بودند.
شما متناسب نیست برای تمیز کردن چکمه های خواهر زاده من، نشستن در همان اتاق با او، و شما
جرات - شما در واقع جرات - کاهش با چنین استدلال می کنند ".
"من می دانم، او به گسترش چیز است و او و پدر من دور و من -
"و تمام است که من می دانم -" "ممکن است جمله را تمام می کنم، لطفا"؟
"نه."
چارلز بست دندان های خود و فرستاد موتور swerving خط.
او فریاد زد.
به طوری که آنها بازی بازی دربندی خانواده، دور از آن همیشه بازی
وقتی که از عشق دو عضو از نژاد ما متحد شوند.
اما آنها آن را با قدرت غیر معمول بازی بیان در کلمات بسیاری از Schlegels
بودند بهتر از Wilcoxes، Wilcoxes بهتر از Schlegels.
آنها پرت نجابت کنار.
مرد جوان بود، زن عمیقا به هم زده، در هر دو رگ از درشتی
نهفته است.
اجتناب ناپذیر در آن زمان، - نزاع آنها بیشتر تعجب آور نسبت به بسیاری از نزاع بود
باور نکردنی بعد از آن. اما بیش از معمولا بیهوده بود.
چند دقیقه، و آنها را آگاه شدند.
این موتور تا در پایان Howards را به خود جلب کرد، و هلن، به دنبال بسیار کم رنگ است، فرار از دیدار با
عمه اش.
"خاله Juley، من فقط به حال تلگراف از مارگارت من - من به معنای توقف شما
آینده. این isn't - این ".
اوج بیش از حد برای خانم Munt بود.
او به گریه. "عمه Juley عزیز، آیا نیست.
اجازه ندهید که آنها را می دانم من بوده است بنابراین احمقانه است. بود.
آیا تحمل به خاطر من است. "
"پاول،" گریه چارلز فروردین، کشیدن دستکش های خود را خاموش.
اجازه ندهید که آنها را می دانیم. آنها هیچ وقت نمی دانید. "
"اوه، عزیزم من هلن -
"پل! پل!
مرد جوان از خانه بیرون آمد. "پل است، هر حقیقت در این وجود دارد؟"
"I didn't - I don't -"
"بله یا نه، انسان، پرسش ساده، جواب ساده.
آیا یا اشلگل خانم - "" چارلز عزیز، گفت: «صدا از
باغ.
"چارلز، چارلز عزیز، یک پرسش ساده را بخواهید نه.
چنین چیزهایی وجود ندارد. "همه ساکت بودند.
این خانم فروردین بود.
او با نزدیک شدن به همان اندازه نامه هلن او را توصیف کرده بود، عقبی noiselessly بیش از
چمن، وجود دارد و در واقع یک جاروب کردن علوفه در دست او بود.
او به نظر می رسید متعلق به جوانان و حرکتی آنها نیست، اما به خانه،
و به درخت که آن را تحت الشعاع قرار داده است.
یکی می دانستند که او را پرستش گذشته، و عقل غریزی گذشته
به تنهایی فرود آمد بر او عطا کرده بود - که حکمت است که ما به نام دست و پا چلفتی
اشراف.
بالا به دنیا آمد او ممکن است. اما مطمئنا او در مورد او مراقبت
اجداد، و اجازه دهید او کمک به آنها است.
زمانی که او پل چارلز خشم، ترس، و خانم Munt در اشک دیدم، او
شنیده اجداد او گفت، "جدا آن دسته از انسان ها که هر کدام دیگر صدمه دیده است.
بقیه می تواند صبر کنید. "
پس او سوال کنید. با این حال کمتر به او وانمود که هیچ چیز را به حال
اتفاق افتاده است، به عنوان میزبان جامعه صالح انجام داده اند.
او گفت: "خانم شلگل، عمه خود را که شما را به اتاق خود و یا به اتاق من،
هر کدام که شما فکر می کنم بهتر است.
پل پیدا Evie، انجام، و به ناهار خود را به مدت شش، اما من مطمئن هستم که آیا ما باید همه
طبقه پایین برای آن است. "
و هنگامی که آنها او را اطاعت کرده بود، او را به پسر بزرگتر او، که هنوز ایستاده بود در تبدیل
تیر کشیدن ماشین متعفن، و او را با حساسیت لبخند زد، و بدون یک کلمه، تبدیل
دور از او نسبت به گل او.
"مادر" او نامیده می شود، "آگاه باشید که پل شده است بازی احمق هستند؟"
این همه حق است، عزیز است. آنها شکسته تعامل است. "
"نامزدی -"
آنها را دوست ندارد دیگر، اگر شما ترجیح می دهند که راه ها قرار داده و از آن، گفت: "خانم فروردین
دولا شدن پایین به بوی گل سرخ است.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 4
هلن و خاله اش بازگشت به محل Wickham در حالت سقوط، و برای
هم کمی مارگارت تا به حال سه معلول در دست او است.
خانم Munt به زودی بهبود یافتند.
او به یک درجه قابل توجه از قدرت تحریف گذشته برخوردار، و قبل از
چندین روز بود بیش از او فراموش شده بود با بی احتیاطی خود را در بازی
فاجعه است.
حتی در بحران او گریه کرده بود، "خدا را شکر، فقیر مارگارت ذخیره شده است!"
که در طول تکامل را به سفر به لندن، "این است که از طریق از دست رفته
کسی "، که به نوبه خود به میرسید
به صورت دائم از "زمان من واقعا به دختران جوان کمک امیلی بود، بیش از
فروردین کسب و کار است. "اما هلن یک بیمار جدی تر بود.
ایده های جدید بر او، مانند کف زدن رعد و برق پشت سر هم و با آنها و بازتاب خود را
او را شگفت زده شده بود. حقیقت این بود که او در عشق افتاده بود،
با یک فرد، اما با یک خانواده نیست.
قبل از پل وارد او بود، آن را به عنوان، شده است تا به کلید خود را تنظیم.
انرژی Wilcoxes، او را مجذوب کرده بود، عکس های جدید از زیبایی ایجاد کرده بود.
ذهن پاسخ خود را.
برای اینکه در تمام طول روز با آنها را در هوای آزاد، به خواب رفتن در شب زیر سقف خود بود، به نظر می رسید
مقام معظم لذت از زندگی، و به آن رها از شخصیت است که منجر شده است
ممکن است مقدمه ای برای دوست داشتن.
او دادن به آقای فروردین Evie، یا چارلز دوست داشت او گفت دوست داشت
که مفهوم خود را از زندگی پناه و یا دانشگاهی که برابری بی معنی بود، رای
برای زنان بی معنی، مزخرف سوسیالیسم، هنر
و ادبیات، به جز زمانی که منجر به تقویت شخصیت، مزخرف است.
یکی یکی fetiches اشلگل، سرنگون شده بود، و به گرچه professing به
دفاع از آنها، به او خشنود بودند.
هنگامی که آقای فروردین گفت که یکی از صدای انسان را از کسب و کار خوب را به جهان از
دوجین از اصلاح طلبان اجتماعی خود را، او ادعای کنجکاو بدون بلعیده بود
نفس نفس زدن و خم شدن به عقب مجلل در میان مخده موتور اتومبیل خود را.
هنگامی که چارلز گفت: "چرا آنقدر به بندگان مودب؟ آنها آن را درک نمی کنند، "او
تلافی اشلگل داده نشده است، "اگر آنها آن را درک کند، من انجام دهد."
خیر او عهد کرد که کمتر مودب به بندگان در آینده باشد.
او فکر کرد: "من در نمی swathed شده،" "و آن را خوب است برای من از آن قالب بندی نشده این مطلب هستید."
و همه که او فکر انجام و یا تنفس آرام آماده سازی برای پل بود.
پل اجتناب ناپذیر بود.
چارلز با دختر دیگری گرفته شده بود، آقای فروردین بود، Evie خیلی جوان، خانم
فروردین خیلی متفاوت است.
دور برادر غایب او شروع به پرتاب هاله ای از فیلم، او تابش با
تمام شکوه و جلال از آن روز شاد، احساس می کنید که به او، او باید نزدیکترین را به منظور جلب
ایده آل قوی.
او و او هم سن و سال بودند، Evie گفت.
اکثر مردم به فکر پل handsomer نسبت به برادرش.
مطمئنا او شات بهتر است، هر چند در گلف خیلی خوب نیست.
و هنگامی که پل ظاهر شد، با پیروزی گرفتن و از طریق معاینه سرخ،
و آماده است تا با هر دختر خوشگل لاس، هلن او را ملاقات نمود در نیمه راه، و یا بیش از
در نیمه راه، و به سمت او در یکشنبه عصر تبدیل شده است.
او صحبت کرده بود از نزدیک شدن به تبعید خود را در نیجریه، و او باید
ادامه به آن صحبت می کنید، و اجازه مهمان خود را به بهبود می یابند.
اما تقلا کردن او را از آغوش او flattered.
مصائب ممکن بود، و او پرشور شد.
در ژرف ترین اعماق او چیزی زمزمه، "این دختر، اجازه دهید او بوسه شما، شما ممکن است
چنین فرصتی دوباره است. "
بود که "چگونه از آن اتفاق افتاد"، یا نه، چگونه هلن آن را توصیف کرد به خواهر او، با استفاده از
کلمات حتی بیشتر از خود من unsympathetic.
اما شعر آن بوسه، تعجب از آن، سحر و جادو که در زندگی وجود دارد
ساعت پس از آن - که می توان گفت که توصیف؟ انگلیسی به استهزاء در آن آنقدر آسان است
این برخورد احتمال از انسان است.
منزوی های کلبی و اخلاقی منزوی آنها را به فرصت های برابر است.
بحث "عبور احساسات از آن آنقدر آسان است"، و چگونه فراموش احساسات چقدر زنده است
قبل از آن گذشت.
ضربه ما به استهزاء کردن، برای فراموش کردن است، در ریشه یکی از خوب است.
ما می دانیم که احساسات است کافی نیست، و این است که مردان و زنان شخصیت
قادر به روابط پایدار، فرصت های صرفا برای تخلیه الکتریکی است.
با این حال ضربه رای دهند ما بسیار بیش از حد.
ما قبول نیست که با برخورد از این نوع پیش پا افتاده درهای آسمان ممکن است به
متزلزل باز است.
هلن، در تمام حوادث زندگی او را به چیزی شدید تر از آغوش
این پسر که هیچ نقشی در آن ایفا کردند.
او را از خانه بیرون کشیده بود، که در آن خطر از شگفتی و نور وجود دارد، او
او را به راهی که او می دانست که منجر شده بود، تا زمانی که ایستاده بود زیر ستون وسیع wych
نارون.
مردی در تاریکی، او زمزمه "من تو را دوست دارم" زمانی که او در آرزوی عشق.
در آن زمان شخصیت بلند و باریک خود را از میان رفتند و صحنه است که او را تحمل برانگیخته بود.
در تمام سال متغیر است که پس از او مانند آن را ندید.
"من درک می کنم، گفت:" مارگارت - "حداقل، من درک می کنم تا آنجا که تا کنون است از درک
این چیزها.
به من بگو در حال حاضر آنچه که در صبح روز دوشنبه اتفاق افتاد. "
"این بود، بیش از یک بار." "چگونه، هلن؟
"من هنوز در حالی که من ملبس به لباس است، اما من پایین آمد من عصبی، و وقتی که من
به اتاق غذاخوری رفت، من می دانستم که آن خوب بود.
Evie وجود دارد - من نمی تونم توضیح بدم - مدیریت چای، گلدان، و آقای فروردین خواندن
بار. پل وجود دارد؟ "
"بله، و چارلز صحبت کردن به او در مورد سهام و سهام، و او نگاه
وحشت زده گفت: «نشانه های خفیف این دو خواهر می تواند
انتقال بسیار به یکدیگر.
مارگارت نهفته وحشت در صحنه را دیدم، و اظهار آینده هلن تعجب
او. "به هر حال، هنگامی که این نوع از انسان به نظر می رسد
وحشت بیش از حد افتضاح است.
این حق است که همه ما را به ترس، یا برای مردان از نوع دیگری - پدر،
به عنوان مثال، اما برای مردان مانند آن!
وقتی که من همه دیگران بسیار راحت است، و پل دیوانه با ترور در صورت دیدم گفت:
چیز غلط است، من برای یک لحظه احساس کردم که همه اعضای خانواده فروردین تقلب بود، فقط یک
دیواری از روزنامه ها و موتور اتومبیل و گلف
باشگاه ها، و اگر آن را سقوط من باید چیزی در پشت آن، اما ترس و پوچی را پیدا کنید. "
"من فکر نمی کنم که. Wilcoxes من بودن واقعی را لرزاند
مردم، به خصوص زن است. "
"نه، من واقعا فکر می کنم که. اما پل بود چهارشانه، همه نوع
از کارهای فوق العاده ای ساخته شده از آن بدتر، و من می دانستم که آن را هرگز - هرگز.
من بعد از صبحانه به او گفت، هنگامی که دیگران تمرین سکته مغزی، 'ما به جای
سر ما را از دست داد، و او بهتر است در یک بار نگاه کردم، هر چند ناگوار شرمنده.
او یک سخنرانی در مورد نداشتن پول به ازدواج در آغاز شد، اما او را صدمه به آن را، و
- او را متوقف.
سپس او گفت: "من باید عفو خود را بر این، خانم اشلگل، التماس، من نمی توانم فکر می کنم آنچه
شب گذشته بر من آمد و گفت: نه آنچه بیش از من است. ذهن هرگز
و سپس از هم جدا شدیم - حداقل تا زمانی که من به یاد که من به راست کردن نوشته بود
به شما بگویم شب قبل، که او را وحشت زده دوباره.
من از او پرسیدم به ارسال تلگراف برای من، برای او می دانست که آینده شما خواهد بود و یا چیزی؛
و او سعی در نگه موتور است، اما چارلز و آقای فروردین خواستم آن را به رفتن
ایستگاه، و چارلز ارائه به ارسال
تلگراف برای من، و من تا به حال می گویند که تلگراف از بی نتیجه بود،
برای پل گفت چارلز ممکن است آن را بخوانند، و اگر چه من آن را نوشتم چندین بار، او
همیشه می گفت مردم به چیزی مشکوک است.
او در زمان خودش در گذشته، تظاهر است که او باید راه رفتن پایین برای به دست آوردن کارتریج و
با یک چیز و از سوی دیگر، آن را در اداره پست تحویل داده تا بیش از حد
دیر است.
این وحشتناک ترین صبح بود. پل را دوست نداشت من بیشتر و بیشتر، و Evie
صحبت به طور متوسط کریکت تا من تقریبا داد زدم.
من نمی توانم فکر می کنم چگونه می توانم او ایستاده بود همه روزهای دیگر.
در گذشته چارلز و پدر خود را برای این ایستگاه آغاز شده و پس از آن آمد تلگراف
هشدار خاله Juley آن قطار بود، و پل - آه، نه وحشتناک -
گفت که من از آن مبهم بود.
اما خانم فروردین می دانستند. "" می دانست چه چیزی؟ "
"همه چیز، هر چند که ما هیچ یک از ما به او گفت یک کلمه، و در تمام طول شناخته شده بود، من
فکر می کنم. "
"آه، او باید شما را شنید." "گمان می کنم چنین است، اما شگفت انگیز به نظر می رسید.
هنگامی که چارلز و خاله Juley راند و خواستار هر نام دیگر، خانم فروردین
پا از باغ و از همه چیز وحشتناک کمتر ساخته شده است.
Ugh! اما از آن شده است یک کسب و کار منزجر کننده است.
فکر می کنم که - "آهی کشید. "فکر می کنم که دلیل این که شما و یک مرد جوان
ملاقات برای یک لحظه، تمام این تلگرام و خشم باید وجود داشته باشد، "مارگارت عرضه شده است.
هلن راننده سرشونو تکون دادن.
"من اغلب در مورد آن فکر، هلن. این یکی از جالب ترین مسائل در
جهان است.
حقیقت این است که زندگی بزرگی داشتی بیرونی که من و تو هرگز لمس کرده اند وجود دارد -
زندگی که در آن تعداد تلگرام و خشم. روابط شخصی، که ما فکر می کنم عالی،
عالی وجود ندارد.
عشق به معنای شهرک ازدواج، مرگ، وظایف مرگ وجود دارد.
تا کنون من روشن است. اما در اینجا مشکل من.
این زندگی بیرونی، به وضوح نفرت انگیز، اغلب به نظر می رسد یکی از واقعی - شن در وجود دارد
آن است. این کاراکتر نژاد.
آیا روابط شخصی به sloppiness در پایان منجر شود؟ "
"اوه، MEG، که احساس کردم، نه تنها به وضوح، هنگامی که Wilcoxes بودند
صالح، و به نظر می رسید به دست خود را بر روی طناب است. "
آیا شما آن را احساس کنید در حال حاضر؟ "
"من به یاد پل در صبحانه، گفت:« هلن بی سر و صدا.
"من باید او را فراموش نخواهم کرد. او هیچ چیزی به سقوط دوباره بر.
من می دانم که روابط شخصی زندگی واقعی، برای همیشه و همیشه.
"آمین!"
بنابراین قسمت فروردین افتاد به پس زمینه، پشت سر گذاشتن خاطرات
شیرینی و وحشت که آمیخته، و خواهران، دنبال زندگی که هلن به حال
تقدیر.
آنها به یکدیگر و به افراد دیگر صحبت کرد، پر از خانه های بلند نازک در
Wickham محل با کسانی که آنها را دوست داشت و یا می تواند دوست.
آنها حتی در جلسات عمومی حضور داشتند.
در مد خود را عمیقا در مورد سیاست، هر چند نه به عنوان سیاستمداران مراقبت
به ما مراقبت از آنها مورد نظر است که زندگی اجتماعی آینه هر چه خوب است
زندگی در.
اعتدال، تحمل، برابری جنسی و گریه معقول به آنان؛ در حالی که
آنها از سیاست جلو ما را در Thibet پیروی نمی کنند با توجه زیادی که آن را
محاسن، و در زمان اخراج
کل امپراتوری بریتانیا با متحیر، اگر احترام، آه.
از آنها را نشان می دهد از تاریخ بنا: جهان خواهد بود خاکستری،
محل خونریزی در آن را به طور کامل از Schlegels خانم تشکیل شده است.
اما جهان آنچه در آن است، شاید آنها درخشش در آن مانند ستاره.
یک کلمه در منشاء آنها. آنها "انگلیسی به ستون فقرات،" را به عنوان
عمه خود را به حیاتی توأم با تقوا تأکید کرده بود.
اما، در گروه دیگر، آنها نه "آلمانی از مرتب کردن بر اساس وحشتناک است."
پدر آنها متعلق به یک نوع که برجسته تر در آلمان پنجاه سال بود
قبل از کنون.
او مهاجم آلمانی، عزیز روزنامه نگار انگلیسی، و نه داخلی
آلمانی، به شوخ طبعی انگلیسی عزیز.
اگر کسی او را در طبقه بندی آن را به عنوان میهن هگل و کانت، به عنوان
آرمانگرا، تمایل به رویایی که امپریالیسم امپریالیسم از هوا بود.
که زندگی خود را غیر فعال بوده است.
او مانند blazes علیه دانمارک، اتریش، فرانسه جنگیده بودند.
اما او بدون تجسم پیروزی جنگید.
یک اشاره از حقیقت او را پس از صندوقدار آغاز شد، زمانی که او را دیدم سبیل رنگ
ناپلئون قصد خاکستری و دیگری هنگامی که او وارد پاریس، و دید و پنجره له
Tuileries.
صلح آمد - آن را بسیار بسیار زیاد بود، به یک امپراطوری تبدیل شده بود - اما او می دانست که
برخی از کیفیت که نه همه آلزاس و لورن می تواند او را از بین رفته را جبران کرده بود.
آلمان قدرت تجاری، قدرت نیروی دریایی به آلمان، آلمان با مستعمرات در اینجا و
سیاست رو به جلو وجود دارد، و آرمان های مشروع در جای دیگر، ممکن است
درخواست تجدید نظر را به دیگران می شود و fitly توسط در خدمت
آنان، به نوبه خود، او را از ثمرات پیروزی ممتنع، و تابعیت
خود را در انگلستان است.
بیشتر جدی اعضای خانواده اش او را هرگز نبخشیدند، و می دانست که خود را
کودکان، هر چند به ندرت انگلیسی از نوع وحشتناک، هرگز به آلمان باشد
ستون فقرات.
او کار در یکی از دانشگاه های استانی ما به دست آمده بود، و در آنجا ازدواج کرد
پور امیلی (یا بمیر Englanderin به عنوان مورد ممکن است)، و او به عنوان پول، آنها
اقدام به لندن آمد و می دانم که بسیاری از مردم خوب است.
اما نگاه او به فراتر از دریا ثابت شده است.
امید او بود که ابرهای ماتریالیسم پنهان پدری که
در زمان، و نور ملایم فکری ظهور مجدد است.
"آیا شما این مفهوم را میرسانند که ما آلمانی ها احمق، ارنست عمو؟" بانگ زد والا و
برادرزاده با شکوه. عمو ارنست جواب داد: "به نظر من.
شما با استفاده از عقل، اما شما دیگر در مورد مراقبت از آن.
که من اسمش حماقت است. "
به عنوان برادرزاده مغرور پیروی نمی کنند، او ادامه داد: "شما فقط در مورد چیزهایی که براتون اهمیت دارند بفرستید
که شما می توانید استفاده کنید، و به همین دلیل ترتیب آنها را در جهت زیر است: پول،
supremely مفید است؛ عقل، و نه مفید، تخیل، هیچ استفاده در همه.
نه "- برای اعتراض -" پان از المان هیچ تخیلی از
امپریالیسم خود را نسبت به اینجا.
معاون ذهن مبتذل به بزرگی هیجان زده است، فکر می کنم که
هزار مایل مربع از یک هزار برابر بیشتر شگفت انگیز از یک مایل مربع، و
که یک میلیون مایل مربع تقریبا همان بهشت است.
که تصور نمی باشد. نه، آن را می کشد.
هنگامی که شاعران خود را اینجا سعی کنید به جشن بزرگی در یک بار مرده و
به طور طبیعی.
شاعران شما بیش از حد در حال مرگ هستند، فیلسوفان، موسیقیدانان خود را، به چه کسی
اروپا تا گوش دو صد سال. رفته است.
با دادگاه های کوچک که آنها را پرورش رفته - رفته با Esterhaz و وایمار.
چیست؟ چه خبر؟
دانشگاه شما؟
آه، بله، شما آموخته اند که مردان، که جمع آوری حقایق بیشتری نسبت به مردان آموخته از
انگلستان است. آنها را جمع آوری حقایق و واقعیات، و امپراتوری
از واقعیت است.
اما کدام یک از آنها نور را در داخل برگرداند؟ "
برای این همه مارگارت گوش، نشستن روی زانو برادرزاده والا.
این یک آموزش منحصر به فرد برای دختر کوچک بود.
برادرزاده والا را در محل Wickham یک روز، با آوردن او حتی
haughtier زن، هر دو متقاعد شده است که آلمان از طرف خدا برای اداره جهان منصوب شد.
خاله Juley خواهد آمد روز بعد، متقاعد شده است که بریتانیا بوده است.
قدرت به این پست منصوب شده است.
هر دو این احزاب با صدای بلند، ابراز حق؟
در یک مناسبت است آنها ملاقات کرده بود، و مارگرت با دست در آغوش گرفت آنها را به التماس بود
استدلال می کنند که موضوع در حضور او. که در انجا آنها سردرپیش، و شروع به صحبت کنید
در مورد آب و هوا.
"پدر" در حالی که گریه - او یک کودک بیشتر توهین آمیز بود - به همین دلیل آنها بیشتر خواهد شد مورد بحث نیست
روشن سوال؟ "پدر او، به بررسی احزاب ظالمانه،
پاسخ داد که او نمی دانست.
قرار دادن سر خود را در یک طرف، مارگارت و سپس اظهار داشت، "به نظر من یکی از دو چیز است
روشن یا خدا ذهن خود را در مورد انگلستان و آلمان نمی دانند، و یا دیگری
این کار ذهن خدا را نمی دانند. "
دختر کمی نفرت انگیز است، اما در سیزدهمین او معضل را درک کرده بود که اکثر مردم
سفر از طریق زندگی بدون درک. مغز او darted بالا و پایین آن رشد
خم شو و قوی است.
نتیجه گیری او بود، که هر انسان نهفته است، نزدیکتر از عالم غیب از هر
سازمان، و از این هرگز او متفاوت است.
هلن پیشرفته در امتداد همان خطوط، هر چند با آج غیر مسئولانه است.
در شخصیت او شبیه خواهرش اما او زیبا بود و بسیار مستعد تر
هم سرگرم کننده.
مردم جمع شده بودند دور او را با سهولت بیشتری، به ویژه هنگامی که آنها جدید
آشنایان، و او لذت بردن از یک ادای احترام کوچک بسیار است.
هنگامی که پدر خود را فوت کرد و آنها به تنهایی در محل Wickham حکومت می کرد، او اغلب جذب
کل این شرکت، در حالی که سقوط مارگارت - هر دو talkers فوق العاده ای بود - تخت.
نه خواهر در این مورد ناراحت.
هلن عذرخواهی هرگز پس از آن، مارگارت آیا کوچکترین کینه را احساس نمی کند.
اما به نظر می رسد که نفوذ خود را بر شخصیت.
دو خواهر به طور یکسان به عنوان دختر بچه ها، اما در آن زمان از قسمت فروردین بود خود را
روش شروع به واگرا و جوان بود و نه APT به اغوا کردن مردم،
و در فریبنده آنها را، به خودش
ترغیب، بزرگان رفت میماند، و قبول یک شکست گاه به گاه به عنوان بخشی از
بازی ها. کوچک نیازی به در مورد Tibby هاست.
او در حال حاضر یک انسان هوشمند شانزده، اما سوء هاضمه و سخت است.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 5
این را می توان به طور کلی پذیرفته شده است که بتهوون سمفونی شماره پنج است
والا سر و صدا که تا به حال به گوش انسان نفوذ کرده.
همه نوع و شرایط از آن راضی است.
این که آیا شما مانند خانم Munt هستند، و شیر مخفیانه آهنگ می آیند - از
البته، به طوری که به عنوان مزاحم دیگران - یا مانند هلن، که می تواند قهرمانان و
shipwrecks در سیل موسیقی یا مانند
مارگارت، که فقط می توانید موسیقی و یا مانند Tibby، که عمیقا در آشنا
مقابل می باشد و دارای نمره کامل روی زانوی خود را باز و یا دوست پسر عموی خود، Fraulein
Mosebach، که به خاطر تمام مدتی که
بتهوون "echt دویچ» است. و یا مثل مرد جوان Fraulein Mosebach را، که می تواند
به یاد داشته باشید هیچ چیز اما Fraulein Mosebach: در هر صورت، علاقه وافری به زندگی شما وارد می شود
واضح تر است، و شما ملزم به اعتراف است که چنین سر و صدا ارزان در دو شیلینگ بپردازند.
ارزان است، حتی اگر شما آن را بشنوند در سالن ملکه، dreariest موسیقی اتاق در
لندن، هر چند به عنوان نه به عنوان سالن تجارت آزاد، منچستر دلتنگ کننده، و حتی اگر شما نشسته
از چپ افراطی که از سالن، به طوری که
برجستگی های برنج در قبل بقیه ارکستر می رسد، آن است که هنوز ارزان است.
"چه کسی مارگارت صحبت کردن؟" خانم Munt گفت، در نتیجه از اول
جنبش است.
او دوباره در لندن در سفر به محل Wickham بود.
هلن با نگاه کردن به خط طولانی از حزب خود، و گفت که او نمی دانستم.
"آیا آن را برخی از مرد جوان یا دیگر چه کسی او را علاقه مند به طول می کشد؟"
"هلن پاسخ داد:" بنابراین، من انتظار دارم.
موسیقی به او enwrapped، و او نمی تواند وارد این تفاوت که تقسیم
مردان جوان آنها طول میکشد تا یکی علاقه از مردان جوان آنها کس نمی داند.
"تو دختر فوق العاده همواره با داشتن - اوه عزیز! نباید صحبت کنید. "
بارامی آغاز شده بود - بسیار زیبا است، اما تحمل شباهت خانوادگی به تمام
سایر زیبا Andantes که بتهوون، نوشته بود و به ذهن هلن، و نه
قطع قهرمانان و shipwrecks
جنبش از قهرمانان و goblins سوم.
او لحن را از طریق یک بار شنیده و سپس توجه خود را سرگردان، و او در خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود
مخاطب، ارگان، و یا معماری.
بیشتر از Cupids ضعیف که محاصره سقف ملکه سرزنش او
هال، میل هر کدام به هر یک با حرکت بی مزه، و ملبس به pantaloons رنگ خاکستری مایل به زرد و سبز، در
که نور خورشید اکتبر رخ داد.
"چگونه افتضاح به ازدواج مرد مانند کسانی که Cupids! فکر:" هلن.
در اینجا بتهوون آغاز شده تزئین لحن خود را، پس او را از طریق یک بار دیگر شنیدم و
سپس او در Frieda پسر عموی او لبخند زد.
اما Frieda، از گوش دادن به موسیقی کلاسیک، که نمی تواند پاسخ دهد.
آقای Liesecke، بیش از حد، به نظر می رسید که اگر اسب وحشی نمی تواند او را غافل؛
خطوط در پیشانی اش وجود دارد، لب او، خود را عینک در سمت راست جدا شد
زاویه به بینی خود را، و او، دست سفید و ضخیم در دو زانو گذاشته بود.
و بعد به او خاله Juley بود، پس از بریتانیا، و مایل به شیر.
چه جالب که ردیف از مردم بود!
چه تاثیرات گوناگون ساخت رفته بود!
در اینجا بتهوون، پس از زمزمه و hawing با شیرینی بزرگ، گفت: "Heigho"، و
بارامی به پایان رسید.
تشویق، و دور «wunderschoning" و "prachtvolleying" از آلمان
مشروط.
مارگارت شروع به صحبت کردن به او انسان جدید و جوان و هلن به عمه اش گفت: "در حال حاضر می آید
حرکت شگفت انگیز: اول از همه goblins، و سپس سه نفر از فیل ها
رقص "و Tibby التماس شرکت
به طور کلی برای عبور انتقالی بر روی درام (drum).
چه عزیزم؟ "" در درام، Juley خاله. "
"نه، نگاه کردن برای بخشی که در آن شما فکر می کنم شما با goblins و آنها انجام می شود
به پشت، "تنفس هلن، به عنوان موسیقی با دیو راه رفتن بی سر و صدا بر
جهان، از پایان دادن به پایان است.
او به دنبال. آنها موجودات مهاجم بود
که ساخته شده است که آنها را تا به هلن وحشتناک.
آنها صرفا در حال عبور مورد مشاهده شد که هیچ چیز مانند زرق و برق و یا قهرمانی وجود دارد
در جهان است.
پس از میان پرده رقص فیل، آنها بازگشت و ساخته شده و از نظر
بار دوم.
هلن می تواند آنها را در تضاد نیست، برای یک بار در تمام اتفاقات، او احساس و
دیواره های قابل اعتماد از سقوط جوانان دیده بود.
وحشت و پوچی!
وحشت و پوچی! goblins بودند حق.
برادر او را بزرگ انگشت خود آن عبور انتقالی بر روی درام (drum) بود.
برای، به عنوان اگر چیزهای خیلی دور، بتهوون در زمان برگزاری goblins ساخته شده و
آنها را انجام آنچه او می خواست. او در شخص ظاهر شد.
او آنها را با فشار کمی، و آنها شروع به راه رفتن در کلید اصلی به جای آن در جزئی،
و پس از آن - او با دهان خود را منفجر و آنها پراکنده شدند.
Gusts از شکوه و جلال، خدایان و demigods های رقیب با شمشیر قریب به اتفاق، رنگ و
پخش عطر در میدان نبرد، پیروزی با شکوه، مرگ با شکوه!
آه، آن را قبل از دختر پشت سر هم، و او حتی کشیده از دست دستکشهایش ریخته است اگر به عنوان
آن محسوس بود.
هر سرنوشت کشتی تایتانیک بود؛ هر مسابقه مطلوب، فاتح و فتح خواهد بود
به طور یکسان توسط فرشتگان از ستاره بیشترین تحسین می شود.
goblins - بودند واقعا نمی شده است وجود دارد در همه؟
آنها تنها فانتوم از بزدلی و بی ایمانی بود؟
یک ضربه سالم انسان آنها را برطرف؟
مردان مانند Wilcoxes، یا روزولت، رئیس جمهور، می گویند بله.
بتهوون می دانستند بهتر است.
goblins واقعا در آنجا بوده است. آنها ممکن است بازگشت - و آنها.
این بود که اگر شکوه و جلال زندگی ممکن است جوش - و مواد زائد را به بخار و کف.
در انحلال آن توجه داشته باشید وحشتناک، شوم، و جن را شنید، با افزایش
بدخیمی، بی سر و صدا بر جهان را از پایان دادن به پایان راه می رفت.
وحشت و پوچی!
وحشت و پوچی! حتی باروها شعله ور از جهان
ممکن است سقوط. بتهوون تصمیم گرفت تا همه حق در
پایان.
او باروها ساخته شده است. او با دهان خود را برای بار دوم هم منفجر
و دوباره goblins پراکنده شدند.
او به ارمغان آورد gusts از شکوه و جلال، قهرمانی، جوانان، شکوه
زندگی و مرگ، و در میان roarings گسترده ای از شادی برتر از انسان، او به رهبری پنجم
سمفونی به نتیجه گیری خود را.
اما goblins وجود دارد. آنها می توانند بازگردند.
او گفته بود تا شجاعانه، است و به همین دلیل می توان بتهوون زمانی که او می گوید: دیگر اعتماد
چیزها می شود.
هلن راه خود را در کف زدن تحت فشار قرار دادند.
او مورد نظر که تنها باشم. موسیقی به تمام او که تا به حال خلاصه
اتفاق افتاده و یا می تواند در زندگی حرفه ای خود اتفاق می افتد.
او خواندن آن به عنوان یک بیانیه ای ملموس، که می تواند هرگز جایگزین.
یادداشت ها به معنای این و آن به او، و آنها می توانند هیچ معنای دیگر، و زندگی
هیچ معنای دیگری داشته باشد.
او خارج از ساختمان، تحت فشار قرار دادند و به آرامی پایین راه پله خارج راه می رفت،
تنفس هوا پاییزی، و پس از آن به خانه او قدم.
"مارگارت" نامیده می خانم Munt، "هلن همه درست است؟"
"آه، بله." "او همیشه در وسط دور
یک برنامه، گفت: "Tibby.
موسیقی تا آشکارا او را عمیقا نقل مکان کرد، گفت: "Fraulein Mosebach.
"ببخشید، گفت:" مرد جوان مارگارت، که برای مدتی به حال آماده سازی
جمله، "اما آن بانوی است، کاملا سهوا چتر من."
"آه، مهربان خوب من!
- من خیلی متاسفم. Tibby، اجرا و پس از هلن.
"من باید چهار آهنگ جدی اگر من از دست بدهند."
"Tibby عشق، شما باید بروید."
"هیچ نتیجه نیست، گفت:« مرد جوان، در حقیقت کمی مضطرب
چتر خود را. "اما البته از آن است.
Tibby!
Tibby! Tibby گل رز به پای او، و آگاهانه گرفتار
فرد خود را در پشت صندلی.
در آن زمان او مخفیگاه آنان تا صندلی و کلاه خود را پیدا کرده بود، و او سپرده بود
نمره کامل را در ایمنی، آن را "خیلی دیر" پس از هلن.
چهار آهنگ جدی، آغاز شده بود و نمی توانست حرکت در طول عملکرد آنها است.
مارگارت زمزمه: "خواهر من خیلی بی دقت".
"نه"، پاسخ داد: مرد جوان، اما صدای او مرده بود و سرد.
"اگر شما می توانید آدرس خود را به من بدهید -" "آه، نه در همه، در همه" و او
پالتو خود را بر زانو های خود را پیچیده می شود.
سپس چهار آهنگ جدی در گوش مارگارت رنگ کم عمق است.
برامس، برای همه گله مند خود و grizzling بود، حدس زده هرگز آن را احساس
به سرقت چتر شک شود.
برای این احمق از یک مرد جوان که او و هلن و Tibby شده بود
ترفند اعتماد به نفس در او، و اگر او به سخنرانی خود آنها را به خود شکستن
اتاق های نیمه شب و یا دیگر و سرقت walkingstick خود را بیش از حد.
اکثر خانم ها می خندید، اما مارگارت واقعا فکر، او
نگاهی به درهم و برهمی و کثافت.
به اعتماد مردم لوکس که در آن تنها ثروتمندان می توانند افراط و فقیر نمی تواند
پرداخت هزینه آن است.
همانطور که به زودی به عنوان برامس خود grunted، او به او کارت و گفت: "این
که در آن زندگی می کنیم، اگر شما ترجیح می دهند، شما می توانید از چتر بعد از کنسرت تماس بگیرید.
اما من دوست ندارم برای شما مشکل هنگامی که آن را تمام شده است تقصیر ما است. "
چهره اش را کمی روشن وقتی که او را دیدم که محل Wickham W. بود
غمگین به او را با سوء ظن خورده بود، و در عین حال جرات نمی شود
بی ادب، در مورد این مردم خوب پوش صادقانه بعد از همه بودند.
او آن را به عنوان یک نشانه خوب است که او به او گفت: در زمان "It'sa برنامه های خوب این بعد از ظهر
است؟ "برای این نکته که با او باز کرده بود، قبل از
چتر مداخله.
"خوب بتهوون، گفت:" مارگارت، زن از نوع دلگرم کننده که نبود.
"من می توانم در برامس را دوست ندارد، هر چند، و نه مندلسون که ابتدا - و ugh!
من این الگار که آینده را دوست ندارد. "
"چه، چه؟" به نام آقای Liesecke، overhearing.
"شکوه و شرایط را جریمه خواهد شد؟"
"اوه، مارگارت، شما دختر خسته کننده!" گریه عمه اش.
"در اینجا من متقاعد شده است آقای Liesecke برای جلال و شکوه شرایط متوقف، و به شما
لغو همه کار من است.
من خیلی هیجان زده هستم او را به شنیدن آنچه که ما در موسیقی انجام می دهند.
آه، شما باید اجرا آهنگسازان انگلیسی ما، مارگارت.
Fraulein Mosebach، گفت: ":" برای بخشی از من، من شنیده ام ترکیب در Stettin را.
"در دو نوبت. چشمگیر، کم است. "
"Frieda، خوار شمردن موسیقی انگلیسی.
شما می دانید شما انجام دهد. زبان انگلیسی و هنر.
و زبان و ادبیات انگلیسی، به جز شکسپیر و he'sa آلمانی.
خوب، Frieda، شما ممکن است بروید. "
عاشقان خندید و در هر نگاه است.
نیرو گرفته از انگیزه های مشترک، آنها را به پای خود بلند شد و فرار از تجمل و
شرایط.
"ما این فراخوان را برای بازی در Finsbury سیرک، درست است،" آقای Liesecke گفت، به عنوان
او گذشته اش لبه و به راهرو رسید فقط به عنوان موسیقی آغاز شده است.
"مارگارت -" بلند توسط خاله Juley زمزمه شده است.
"مارگارت، مارگارت! Mosebach Fraulein زیبای او را ترک کرده است
کیسه کوچک پشت سر او روی صندلی.
مطمئنا به اندازه کافی، شبکه شطرنجی و امثال Frieda وجود دارد، که شامل دفترچه آدرس خود، جیب خود را
فرهنگ لغت، نقشه خود را از لندن، و پول خود را.
"اوه، چه زحمت - چه خانواده ما!
FR-Frieda! "" هیس! "گفت تمام کسانی که فکر
جریمه موسیقی. اما تعداد آنها می خواهند در Finsbury
سیرک - "
"ممکن است برای من - couldn't من - گفت:" مرد جوان مشکوک، و قرمز است.
"آه، من خواهد بود خیلی سپاسگزارم." او در زمان کیسه - پول clinking داخل آن -
و تضعیف راهرو با آن است.
او فقط در زمان این بود که آنها را در درب نوسان گرفتن، و او یک لبخند زیبا
از دختر آلمانی و یک تعظیم زیبا از اسب سوار خود را.
او به صندلی خود بازگشت تا طرف با جهان است.
اعتماد است که آنها به او reposed بود و بی اهمیت بود، اما او احساس کردند که از آن لغو شد
بی اعتمادی آنها، و احتمالا او را نمی توان "بود" را بیش از چتر خود را.
این مرد جوان شده است "حال" بود که در گذشته - بد شاید اکثریت - و در حال حاضر بیشتر
از انرژی خود را در دفاع از خود در برابر ناشناخته ها رفت.
اما این بعد از ظهر - شاید در حساب موسیقی - او فهمید که باید شل کردن
گهگاه، یا به خوبی از زنده بودن چه چیزی است؟
محل Wickham، W.، هر چند در معرض خطر، به عنوان امن ترین چیز بود، و او آن را در معرض خطر.
بنابراین، هنگامی که این کنسرت بود و مارگارت گفت: "ما کاملا نزدیک زندگی می کنند؛ من می خواهم وجود دارد
در حال حاضر.
آیا می توانید راه رفتن با من، و خواهیم چتر خود را پیدا کنید؟ "او گفت،" متشکرم "
peaceably، و به دنبال او از سالن ملکه.
او خواست که او خیلی هیجان زده بود به دست طبقه پایین خانم، و یا به پایان رساندن
برنامه خانم برای او - کلاس های خود نزدیک به اندازه کافی خود را برای رفتار خود را به رنجاندن بود
او.
اما او در بر داشت او را در کل هر یک علاقه مند Schlegels ها در جالب
کل که در آن زمان - و در حالی که لب های او صحبت فرهنگ، قلب او شد برنامه ریزی برای
از او دعوت به چای.
"خسته پس از موسیقی می شود!" او شروع.
"آیا فضای سالن ملکه سرکوبگر را پیدا کردید؟"
"بله، به طرز وحشیانه ای است."
"اما قطعا فضای Covent Garden در است و حتی ظالمانه تر است."
"آیا شما بروید زیادی وجود دارد؟" "هنگامی که مجوز کار من، من شرکت در این گالری
برای اپرای سلطنتی است. "
هلن خواهد بانگ زد: «پس انجام این کار اول من عاشق گالری" و به این ترتیب endeared
خودش را به مرد جوان. هلن می تواند این چیزها را انجام دهد.
اما مارگارت تا به حال تقریبا ترسناک و وحشتناک "رسم مردم"، "ساختن چیزهای
بروید. "
او در Covent Garden در این گالری بوده است، اما او "شرکت در" آن.
ترجیح می دهند کرسی های گران تر و هنوز کمتر عشق او آن را.
بنابراین او هیچ پاسخ دهید.
"امسال من سه بار - به فاوست، توسکا، و -" آن را "Tannhouser" و یا
"Tannhoyser"؟ بهتر است در معرض خطر کلمه.
مارگارت را دوست نداشتند، توسکا و فاوست.
و به این ترتیب، برای یکی از دلایل و دیگر، که در سکوت راه می رفت، توسط chaperoned
صدای خانم Munt، که از وارد شدن به مشکلات با برادرزاده او بود.
"من در راه به یاد داشته باشید گذشت، Tibby انجام می دهید، اما زمانی که هر ابزاری است بسیار زیبا،
دشوار است به انتخاب کردن یک چیز به جای دیگر.
من مطمئن هستم که شما و هلن من را به کنسرت های بسیار بهترین است.
توجه داشته باشید نه کسل کننده را از ابتدا تا انتها. من فقط آرزو می کنم که دوستان آلمانی ما
ماند تا آن را به پایان رساند. "
"اما مطمئنا شما را فراموش کرده اید درام (drum) به طور مداوم در C کم، Juley خاله ضرب و شتم؟
آمدند صدای Tibby است. "هیچ کس نمی تواند.
این بی تردید. "
"بخش ویژه با صدای بلند؟" خانم hazarded: Munt.
"البته من نمی رویم برای بودن موسیقی،" وی افزود، تزریق شکست.
"من فقط برای مراقبت موسیقی - چیزی بسیار متفاوت است.
اما هنوز هم این کار را برای خودم می گویند - من نمی دانم وقتی که من می خواهم یک چیز و هنگامی که من ندارم.
برخی از افراد هستند که در مورد تصاویر است.
آنها می توانند به گالری عکس - خانم Conder می - و می گویند راست کردن آنچه که آنها
را احساس کنید، در تمام طول دیوار. من که نمی تواند انجام دهد.
اما موسیقی های مختلف به تصاویر، به عقیده من.
هنگامی که آن را به موسیقی می آید من به عنوان امن به عنوان خانه، و من به شما اطمینان دهم، Tibby، من هیچ هستم
بدان معناست خوشحال شده توسط همه چیز است.
یک چیزی که وجود دارد - چیزی در مورد یک ربالنوع مزارع و گله کوسفند در فرانسه - که هلن به ecstasies رفت
، اما من فکر کردم آن طنین انداز و سطحی، و گفت: بنابراین، و به من برگزار شد
به نظر بیش از حد. "
"آیا شما موافق هستید؟" پرسید: مارگارت. "آیا شما فکر می کنم موسیقی خیلی متفاوت است
تصاویر "" من - من باید فکر، نوع، "او
است.
"بنابراین باید اول در حال حاضر، خواهر من پس از اعلام آنها فقط
همان. ما استدلال بیش از آن است.
او می گوید من انبوه، من می گویند او درهم و برهم است.
سوار شدن در راه، او گریست: "در حال حاضر، آن را نمی کند به نظر می رسد پوچ به شما؟
چه خوب است هنر اگر آنها قابل تعویض هستند؟
خوب گوش اگر آن را به شما می گوید همان چشم؟
هلن یک هدف است که برای ترجمه آهنگ به زبان نقاشی، و تصاویر را به
زبان موسیقی است.
این بسیار مبتکرانه است، و او می گوید: چند چیز زیبا در این روند، اما چه
به دست آورد، من می خواهم بدانم؟ آه، آن همه زباله، اساسا نادرست است.
اگر مونه واقعا دبوسی و دبوسی واقعا مونه، نه آقا ارزش است
نمک خود را - که به نظر من. بدیهی است این کج خلقی خواهران.
"در حال حاضر، این سمفونی که ما تنها شده ام داشتن - او آن را اجازه نمی دهد به تنهایی.
او آن را با مفهوم از آغاز تا پایان برچسب آن را به ادبیات تبدیل می.
من تعجب می کنم اگر در روز باز خواهد گشت زمانی که موسیقی به عنوان موسیقی درمان خواهد شد.
با این حال من نمی دانم. برادر من وجود دارد - پشت سر ما است.
او رفتار موسیقی به عنوان موسیقی، و آه، خدای من!
من از هر کسی angrier، به سادگی خشمگین می کند.
با او من به حتی daren't. استدلال می کنند "
خانواده ناراضی، با استعداد. "اما، البته، تبه کار واقعی است
واگنر.
او بیش از هر انسان در قرن نوزدهم نسبت به muddling انجام شده
هنر.
من احساس می کنم که موسیقی در کشور بسیار جدی است فقط در حال حاضر، اگر چه فوق العاده
جالب است.
در هر حال حاضر و پس از آن در تاریخ به وجود آمدن این نابغه، وحشتناک مانند واگنر، که
هم بزنید تا تمام چاه های فکری در یک بار. برای یک لحظه آن پر زرق و برق است.
چنین ترشح نمی شود.
اما پس از آن - مانند بسیاری از گل و چاه - آن را به عنوان، آنها و ارتباط با
یکدیگر نیز به راحتی در حال حاضر، و نه یکی از آنها را اجرا خواهد کرد کاملا واضح و روشن است.
این واگنر است. "
سخنرانی های او به دور از مرد جوان مانند پرندگان fluttered.
اگر تنها او می تواند این صحبت، او را گرفتار دنیا شده است.
آه به دست آوردن فرهنگ!
آه، تلفظ نام های خارجی به درستی! آه، به خوبی آگاه، discoursing در
سهولت در هر موضوع که خانم شروع شده است! اما این یک سال طول بکشد.
با یک ساعت ناهار و چند ساعت را درهم شکست در شب، چگونه بود
به عقب با زنان تفریح، که شده بود به طور مداوم از دوران کودکی؟
در مغز او ممکن است از نام کامل باشد، او ممکن است حتی از مونه و دبوسی شنیده؛
مشکل این بود که او می تواند آنها را به رشته با هم به یک جمله، او نمی تواند
آنها را "بگویید،" او کاملا در مورد چتر به سرقت رفته خود را نمی تواند فراموش کند.
بله، چتر دردسر واقعی بود. پشت مونه و دبوسی چتر
با ضرب و شتم مداوم از درام همچنان ادامه داشت.
"گمان می کنم چتر من همه حق خواهد شد،" او فکر است.
"من واقعا در مورد آن در ذهن است. من در مورد موسیقی فکر می کنم به جای آن.
چتر من گمان می کنم همه حق خواهد شد. "
در اوایل بعد از ظهر او در مورد کرسی ها را نگران کرده بود.
باید او را به عنوان دو شیلینگ پرداخت کرده اند؟
در اوایل هنوز او تعجب کرده بود، باید سعی می کنم که بدون یک برنامه انجام دهید؟
بود همیشه وجود دارد چیزی به او را نگران نباشید از زمانی که او می تواند به یاد داشته باشید، همیشه
چیزی که او را در دستیابی به زیبایی پریشان.
برای او دنبال زیبایی، و در نتیجه، سخنرانی مارگارت بال بال زدن و دور از
او مانند پرندگان.
مارگارت صحبت های پیش رو، گاهی اوقات می گوید: "آیا شما فکر می کنم پس؟ احساس نمی کنی
همان؟ "و وقتی متوقف شد، و گفت:" اوه، آیا
را متوقف کن "که او را وحشت زده است.
او را جلب نمی کند، هر چند او را با ترس پر شده است.
شکل او ناچیز بود، صورت او به نظر می رسید همه دندان ها و چشم ها، منابع خود را به او
خواهر و برادر بی رحم بودند.
برای تمام هوش و ذکاوت و فرهنگ او، او بود که احتمالا یکی از آن بی روح، atheistical
زنان شده اند تا توسط خانم Corelli نشان داده شده است.
این تعجب آور بود (و هشدار دهنده) که او به طور ناگهانی باید بگویم: "من امیدوارم که شما
در می آیند و برخی از چای است. "" من امیدوارم که شما در می آیند و
مقداری چای.
ما باید خیلی خوشحال است. من شما را کشیده تا کنون از راه خود را. "
آنها در محل Wickham وارد شده بود. خورشید، قرار داده بودند و مرداب، در عمیق
سایه، پر با ابهام مهربان بود.
در سمت راست از خط افق فوق العاده آپارتمان سیاه و سفید در برابر رنگ towered
شب، به سمت چپ خانه های قدیمی تر مطرح مربع برش، دیواره نامنظم
در برابر خاکستری.
مارگارت خرابکاری برای کلید کلون در او. البته او آن را فراموش کرده بود.
بنابراین، بتواند چتر خود را توسط فرول آن، او خم شدن بیش از این منطقه و نرمی ضربه ای به
پنجره اتاق ناهار خوری.
"هلن! اجازه بدهید به ما در!
"کلیه حقوق این صدا، گفت:". "شما شده ام گرفتن این آقا
چتر.
"گرفته شده چه؟ گفت:« هلن، باز کردن درب.
"اوه، چه؟ نمی آیند!
چگونه می توانم انجام دهم؟ "
"هلن، شما نمی باید بود تا ramshackly. این آقا را از شما در زمان چتر ها را از من دور کردی
از سالن ملکه، و او تا به حال مشکل از برای آمدن آن است. "
"اوه، من خیلی متاسفم!" گریه هلن، تمام موهایش را پرواز.
او خاموش کشیده بود کلاه خود را به محض این که او بازگشت، و خودش را پرت کرده بود
اتاق ناهار خوری بزرگ روی صندلی است.
"من چیزی جز سرقت چتر. من بسیار متاسفم!
آیا می آیند و یکی را انتخاب کنید. آیا مال شما بشکل قلاب nobbly را؟
Mine'sa nobbly - حداقل، من فکر می کنم آن است ".
نور روشن شد، و آنها شروع به جستجو سالن، هلن، بود که ناگهان
جدا با سمفونی پنجم، اظهار نظر با گریه کمی تیز است.
"آیا شما صحبت می کنید، مگ!
شما به سرقت برده ابریشم آقای مسن بالای کلاه. بله، او، Juley خاله.
این یک واقعیت مثبت است. او فکر خیط و پیت کردن بود.
آه، آسمان!
من در داخل و خارج از کارت را زد پایین. Frieda کجا؟
Tibby، چرا شما هرگز - نه، من نمی تواند به یاد داشته باشید آنچه که من قرار بود برای گفتن.
که در آن نیست، اما به خدمتکاران عجله چای.
آنچه در مورد این چتر؟ "او آن را باز کرد.
"نه، آن همه در امتداد درزها رفته است.
این چتر وحشتناک است. این باید مال من است. "
اما نبود.
او آن را از او گرفت، زمزمه چند کلمه از لطف، و پس از آن فرار کرد، با خوشحال
مرحله از کارمند. "اما اگر شما را متوقف خواهد کرد -" گریه مارگارت.
"در حال حاضر، هلن، به احمقانه چگونه شما بوده ام!"
"هر چه کرده ام؟" "آیا نمی بینید که شما او را وحشت زده
دور؟ من به معنای او را به به چای را متوقف کند.
شما نباید به صحبت در مورد سرقت یا سوراخ در چتر.
من تو را دیدم چشم خوب خود را به طوری بدبخت. نه، آن را کمی خوب نیست. "
برای هلن بود را به خیابان darted، فریاد می کشیدند، "آه، متوقف!"
به جرات می توانم بگویم آن است که همه برای بهترین است، "خانم opined: Munt.
"ما می دانیم که هیچ چیزی در مورد مرد جوان، مارگارت، و نقاشی اتاق پر است از
بسیار وسوسه انگیز و کمی چیزهای "اما هلن گریست:" Juley عمه، چگونه می تواند به شما!
تو کاری می کنی که من بیشتر و بیشتر شرمنده.
من ترجیح می دهم او را به دزدی شده بود و گرفته همه قاشق رسول از آن من - خوب، من
باید جلوی درب بسته، گمان می کنم. یکی از شکست های بیشتر برای هلن است. "
گفت: بله، من فکر می کنم از قاشق رسول می تواند به عنوان اجاره رفته "مارگارت.
دیدن که عمه اش را متوجه نمی شوید، او افزود: "شما را به یاد داشته باشید" اجاره.
یکی از کلمات پدر - اجاره دادن به ایده آل است، به ایمان خود را در طبیعت انسان است.
شما را به یاد داشته باشید که چگونه او را به غریبه ها اعتماد، و اگر آنها او را فریب خورده او می گویند، این
بهتر است به فریب خورده از به suspicious'--که ترفند اعتماد به نفس کار
مرد، اما می خواهید از اعتماد به نفس، ترفند، کار شیطان است. "
"من به یاد داشته باشید چیزی از نوع در حال حاضر، گفت:" خانم Munt، نه tartly، برای او
اشتیاق به اضافه کردن "خوش شانس بود که پدر خود را به ازدواج یک زن با پول است."
اما این نامهربان، و او خود را با رضایت، "چرا، او ممکن است به سرقت رفته
تصویر Ricketts کمی نیز هست. "" بهتر است که او، گفت: "هلن محکم.
نه، من با خاله Juley موافقت، گفت: "مارگارت.
"من ترجیح می دهم مردم بی اعتمادی نسبت به از دست دادن Ricketts کوچک من.
محدودیتی وجود ندارد. "
برادر خود را، پیدا کردن حادثه پیش پا افتاده، به طبقه بالا به سرقت برده بود برای دیدن
که آیا scones برای چای وجود دارد.
او گرم قوری - تقریبا بیش از حد ماهرانه - چای معطر نارنجی را رد کرد که در اطاق نشیمن
دوشیزه یا زن جوان، فراهم کرده بودند ریخته در پنج spoonfuls از یک ترکیب فوق العاده، واقعا پر
آب جوش، و در حال حاضر به خانمها نام سریع و یا آنها که عطر را از دست بدهند.
"کلیه حقوق این، Tibby خاله، به نام هلن، در حالی که مارگارت، متفکر دوباره گفت:" در
یک راه، من آرزو می کنم ما یک پسر واقعی در خانه - نوع پسری که برای مردان اهمیت است.
آن را سرگرم کننده بسیار ساده تر است. "
خواهرش گفت: "بنابراین من انجام دهید،". "Tibby تنها برای زنان کشت مراقبت
آواز برامس "
و وقتی که به او پیوست و او گفت نه به شدت: "چرا شما که جوان
مرد خوش آمدید، Tibby؟ شما باید انجام دهید میزبان کمی، می دانید.
شما باید به کلاه خود گرفته اند و coaxed او را به متوقف کردن، به جای اجازه دادن به او
زنان جیغ غرق شدهاند. "Tibby آهی کشید و کشید یک رشته طولانی از
مو بر پیشانی خود را.
"اوه، آن را خوب به دنبال برتر است. منظورم این است که آنچه من می گویم. "
"ترک Tibby تنها گفت:" مارگارت، که نمی تواند تحمل برادر خود را به scolded شود.
"اینجا خانه به طور منظم مرغ قفس!" گله هلن.
"اوه، عزیزم!" اعتراض خانم Munt. "چگونه می تواند چنین چیزهایی وحشتناک به شما می گویند!
تعدادی از مردان شما همیشه برای من شگفت زده شده است.
اگر هر گونه خطر وجود دارد آن را دور راه دیگر است. "
"بله، اما این نوع اشتباه از مردان، هلن معنی می دهد."
اصلاح شده هلن: "نه، من".
"ما مرتب کردن بر اساس حق انسان است، اما طرف اشتباه از او، و من می گویم که در Tibby
گسل. باید به یک چیزی در مورد وجود دارد
خانه - ها - نمی دانم چه ".
"لمس W.، شاید؟" هلن را از زبان او.
"دبلیو" چه کسانی هستند؟ پرسید: "Tibby. "دبلیو" چیزهایی هستند که من و مگ و عمه
Juley می دانم و شما، و نه وجود دارد! "
"گمان می کنم که ماست یک خانه زن است، گفت:" مارگارت "و فقط باید قبول
آن است. نه، خاله Juley، من که این معنی نیست
خانه پر از زنان است.
من تلاش می گویند چیزی بسیار بیشتر هوشمندانه.
منظورم این بود که جبران ناشدنی زنانه، حتی در زمان پدر.
حالا من مطمئن هستم که شما را در درک!
خب، من به شما یک مثال دیگر می دهد. این به شما، شوک، اما من اهمیتی نمی دهند.
فرض کنید، ملکه ویکتوریا، شام، حزب، و که مهمان لیتون بوده است،
Millais، زیرا سوینبرن، Rossetti، مردیت، فیتز جرالد، و غیره
آیا شما فرض کنید که فضای که شام هنری می شده اند؟
آسمان نه! صندلی های بسیار که بر روی آنها نشسته که
را دیده اند که.
بنابراین با خانه ما - آن را باید زنانه، و همه ما می توانیم انجام دهیم این است که ببینیم که این طور نیست
بی رنگ است.
فقط به عنوان یکی دیگر از خانه ای که من می توانم به ذکر است، اما من، نه صدا ناپذیری مردانه،
و تمام زندانیان خود را می توانند انجام دهند این است که ببینیم آن است که بی رحمانه است. "
که خانه خانه W.، من تصور، گفت: "Tibby.
"شما نمی خواهید در مورد W.، کودک من گفته شود،" هلن گریه کردم، پس سعی نکن
فکر می کنم.
و از سوی دیگر، من دست کم ذهن نیست اگر شما پیدا کردن، به طوری که شما فکر می کنید
شما هر چیزی هوشمندانه را انجام داده ام، در هر دو مورد.
سیگار به من بده. "
"شما چه می توانید برای خانه، گفت:" مارگارت.
: "reeks طراحی اتاق از دود است." "اگر شما دودی بیش از حد، از خانه ممکن است
ناگهان مردانه تبدیل شود.
اتمسفر احتمالا سوال از لمس کردن و رفتن.
حتی در شام ملکه ویکتوریا در حزب - اگر چیزی بود فقط کمی متفاوت بوده است
، شاید اگر او می خواهم آزادی لباس شب چای چسبیده به جای آن از ساتن قرمز پوشیده - "
با شال هند بیش از شانه های او - "
"بسته در آغوش پین با Cairngorm -
ترکیدن از خنده بی وفا - شما باید به یاد داشته باشید که آنها 1/2 آلمانی - استقبال
این پیشنهادات و مارگارت pensively، گفت: "تا چه اندازه غیر قابل تصور خواهد بود
در صورتی که خانواده سلطنتی مراقبت در مورد هنر است. "
و گفتگو زیرفشار دور و دور، و سیگار هلن تبدیل به یک نقطه در
تاریکی، و بزرگ در مقابل آپارتمان با پنجره های روشن، کاشته شد که
از بین رفته بودند و relit دوباره، و پیوسته از میان رفت.
فراتر از آنها را به شاهراه غرش به آرامی جزر و مد است که هرگز می تواند آرام باشد، در حالی که در
شرق، در پشت سیگار میکشد Wapping نامرئی، ماه رو به افزایش است.
"که من به یاد، مارگارت.
ما ممکن است که مرد جوان را به اتاق ناهار خوری صورت گرفته است، در تمام حوادث است.
فقط صفحه majolica - و این است تا بصورتی پایدار و محکم در دیوار است.
من واقعا مضطرب که او تا به حال بدون چای است. "
برای آن که حادثه کم سه زن تحت تاثیر قرار بود بیش از ممکن است قرار.
آن را به عنوان فوتبال جن باقی مانده است، به عنوان یک تذکر است که در بهترین برای بهترین
جهان همه ممکن است، و در زیر این superstructures ثروت و هنر وجود دارد
سرگردان پسر بد بانک فدرال است، که بهبود
چتر خود را در واقع، اما چه کسی را ترک کرده است بدون آدرس را پشت سر گذاشت، و هیچ نام.
>
پایان Howards توسط EM فورستر فصل 6
ما در رابطه با بسیار فقیر است. آنها غیر قابل تصور است، و تنها به
با نزدیک شدن توسط آمار و یا شاعر.
این داستان می پردازد با مردمان شریف، یا با کسانی که مجبور به تظاهر کردن است که آنها
هستند نجباء. ایستاده بود پسر، لئونارد بست، شدید
آستانه اصالت.
او در مغاک نبود، اما او می تواند آن را ببینید، و در زمان چه کسی می دانست
کاهش یافته است، شمارش و نه بیشتر.
او می دانست که او ضعیف بود، و آن را اعتراف: او فوت کرده اند زودتر از اعتراف
هر گونه حقارت به ثروتمندان است. این امر ممکن است از او پر زرق و برق است.
اما او به مردم بیشتر غنی تحتانی بود، وجود ندارد حداقل شک از آن است.
او مودب به عنوان مرد ثروتمند به طور متوسط، و نه به عنوان هوشمند، و نه به عنوان سالم نیست،
و نه به عنوان دوست داشتنی.
ذهن او و بدن خود را به طور یکسان شده بودند، تغذیه، چرا که او ضعیف بود، و از آنجا که
او مدرن بود آنها همیشه ولع مصرف مواد غذایی بهتر است.
اگر او چند قرن قبل زندگی می کردند، در تمدن های رنگی روشن
گذشته، او را داشته اند وضعیت قطعی، رتبه او و درآمد او
مکاتبه.
اما در روز خود را فرشته دموکراسی بوجود آمده بود، enshadowing کلاس ها را با
بال ساخته شده از چرم و اعلام، "همه مردان برابر هستند - مردان همه، که است که می گویند، که
دارای چتر، و بنابراین او مجبور شد
به ادعا اصالت، تا مبادا او را به مغاک که در آن تعداد چیزی خورد، و
اظهارات دموکراسی نامفهوم است.
او رفت و از محل Wickham، مراقبت های اولیه او بود تا ثابت کند که او به خوبی
به عنوان Schlegels خانم. مبهم در غرور خود را مجروح می شود، او تلاش کرد تا
آنها را در بازگشت زخم.
آنها احتمالا خانمها نیست. بانوان واقعی او را به چای خواسته؟
آنها قطعا بد مزاج و سرد است. در هر مرحله احساس خود را از برتری
افزایش یافته است.
آیا یک زن واقعی در مورد سرقت چتر صحبت کردیم؟
شاید آنها دزد بعد از همه بودند، و اگر او را به خانه رفته بود آنها می توانستند
دستمال chloroformed بر چهره اش کف زدند.
او در complacently تا آنجا که به پارلمان راه می رفت.
معده خالی وجود دارد خود را اظهار داشت و به او گفت او یک احمق بود.
"شب، آقای بست."
"شب، Dealtry آقای". "شب زیبا."
"شب."
آقای Dealtry، یک کارمند همکار به تصویب رسید، و لئونارد ایستاده بود تعجب که آیا او که
تراموا را تا آنجا که یک پنی به او را، و یا اینکه آیا او می توانست راه برود.
او تصمیم گرفت به راه رفتن - آن است که خوب تسلیم، و او پول را صرف کرده بود به اندازه کافی در
سالن ملکه - و او را بیش از وست پل راه رفته است، در مقابل سنت
بیمارستان توماس، و از طریق عظیم
تونل که می گذرد زیر خط جنوب غربی در واکس هال.
در تونل متوقف و به او گوش به غرش قطار.
درد های تیز darted از طریق سر او، و او به صورت دقیق خود آگاه
کاسه چشم.
او برای دیگری مایل تحت فشار قرار دادند، و آیا کند کردن سرعت تا زمانی که در ایستاده بود
ورود از جاده ها به نام جاده، کاملیا که در حال حاضر، خانه اش بود.
در اینجا دوباره ایستاد و نگاه به طرز مشکوکی به راست و چپ، مانند
خرگوش است که رفتن به سوراخ آن پیچ. یک بلوک آپارتمانی، ساخته شده با افراطی
ارزانی، towered: بر روی هر دو دست.
پایین تر جاده دو بلوک در حال ساخته شد، و فراتر از این خانه های قدیمی
بود که به جای یک جفت دیگر تخریب.
این نوع از صحنه که ممکن است در سراسر لندن مشاهده شده بود، هر آنچه
محل - آجر و ملات افزایش و کاهش بی قراری از آب
در یک فواره، به عنوان شهر مردان بیشتر و بیشتر بر خاک خود را دریافت می کند.
کاملیا جاده به زودی مانند قلعه، و فرمان ایستادن، برای کمی،
دیدگاه های گسترده.
فقط برای کمی. طرح برای نصب از آپارتمان بودند.
جاده ماگنولیا نیز می باشد.
و باز هم چند سال، و همه آپارتمان در هر دو راه ممکن است به پایین کشیده و جدید
ساختمان ها، وسعت در حال حاضر غیر قابل تصور، ممکن است بوجود می آیند که آنها تا به حال
کاهش یافته است.
"شب، آقای بست." "شب، آقای کانینگهام."
"بسیار جدی چیزی که این کاهش نرخ تولد در منچستر.
"من فرمودید؟"
چیزی که این بسیار جدی کاهش نرخ تولد در منچستر، "تکرار آقای
کانینگهام، بهره برداری از مقاله یکشنبه، که در آن فاجعه در سوال فقط
اعلام شده است به او.
"آه، بله، گفت:" لئونارد، که قرار بود نیست که اجازه دهید که او یکشنبه خریداری نیست
کاغذ.
"اگر این نوع از چیزی که می رود در جمعیت انگلستان خواهد بود ثابت در
سال 1960 "" شما می گویند. "
"من یک چیز خیلی جدی،؟
خوب شب، آقای کانینگهام. "" خوب شب، آقای بست. "
سپس لئونارد وارد B بلوک آپارتمانی، و تبدیل شده است، طبقه بالا، اما به پایین، به
آنچه که به عنوان یک زیرزمین نیمه به عوامل خانه شناخته می شود، و به مردان دیگر به عنوان یک انبار است.
او در را باز کرد و گریه: "سلام!" با شبه خوش رویی از لهجه لندنی.
هیچ پاسخ وجود دارد. سلام! "تکرار کرد.
نشسته اتاق خالی بود، هر چند نور الکتریکی سوزش سمت چپ بوده است.
ظاهر آرامش بیش از چهره اش آمد، و او خود را به صندلی پرت.
اتاق نشسته شده است، علاوه بر صندلی راحتی، دو عدد صندلی، یک پیانو،
جدول سه پا، و گوشه ای دنج است.
دیوارها، پنجره اشغال شده بود، از سوی دیگر طاقچه بالا بخاری رویشان
bristling با Cupids.
روبروی پنجره، درب، و در کنار درب قفسه کتاب، در حالی که بیش از
پیانو گسترش یکی از شاهکارهای لوسی مود گودمن وجود دارد.
این سوراخ کمی عاشقانه و ناخوشایند بود که پرده ها کشیده شدند، و
چراغ روشن، و unlit اجاق گاز.
اما از آن رخ داد که توجه داشته باشید کم عمق موقتی است که اغلب در مودم شنیده
خانه محل. بیش از حد به راحتی شده بود به دست آورد، و می تواند
واگذار هم به سادگی.
به عنوان لئونارد لگد زدن به چکمه های خود را به او jarred جدول سه پا، و
قاب عکس، با افتخار بر آن آماده است، تضعیف وری، به سقوط کرد
شومینه، و شکست.
او در نوعی بی رنگ از راه سوگند یاد کرد، و برداشت این عکس.
این نمایندگی از یک بانوی جوان به نام Jacky، و در آن زمان گرفته شده بود که جوان
خانمها به نام Jacky اغلب با دهان خود را باز عکس.
دندان سفیدی خیره کننده گسترش در طول هر کدام از آرواره Jacky و مثبت
وزن سر وری، آنقدر بزرگ و چنان متعدد بودند.
کلمه من برای آن، که لبخند به سادگی خیره کننده بود، و آن است که تنها شما و من که خواهد شد
موشکافی کردن، و شکایت دارند که لذت واقعی شروع می شود در چشم ها، و چشم
Jacky بود با لبخند او توافق نیست، اما اضطراب و گرسنه بودند.
لئونارد به جلو و تکه های شیشه ای، و انگشتان خود را قطع و دوباره سوگند یاد کرد.
یک قطره از خون افتاد در قاب دیگر به دنبال ریختن به قرار گرفتن در معرض
عکس. او سوگند یاد شور و نشاط، و به نقش برآب
آشپزخانه، جایی که او به حمام دست را.
آشپزخانه به اندازه همان اتاق نشسته بود و از طریق آن یک اتاق خواب بود.
این خانه اش.
او اجاره مبله مسطح: تمام اشیاء که encumbered آن هیچ بود
خود را بجز قاب عکس، Cupids ها، و کتاب است.
لعنت، لعنت، لعنت! "او زمزمه، همراه با کلمات دیگر به عنوان او
آموخته شده از مردان مسن تر است.
سپس او به پیشانی اش دستش را بلند کرد و گفت: "آه، لعنت بر آن - که به معنای
چیزی متفاوت. او خود را با هم کشیده است.
او نوشید یک چای کوچک، سیاه و ساکت و آروم، که هنوز هم بر بالای قفسه جان سالم به در برد.
او برخی از خرده گرد و خاکی از کیک را بلعیده است.
سپس او رفت و برگشت به اتاق نشسته، حل و فصل خود را از نو، و شروع به خواندن
حجم از راسکین. "هفت مایل به شمال ونیز -
چگونه کاملا فصل معروف باز می شود!
چه عالی فرمان خود را از اندرز و شعر!
مرد ثروتمند است صحبت کردن با ما از گوندولا او.
"هفت مایلی شمال ونیز بانک ها از شن و ماسه است که نزدیکتر به افزایش شهر
کمی بالاتر علامت آب کم رسیدن به درجه سطح بالاتر، و گره زدن خود
در گذشته به زمینه از باتلاق نمک، افزایش
اینجا و آنجا به تپه های بی ریخت و توسط creeks باریک دریا ره. "
لئونارد در تلاش بود به شکل سبک خود را در راسکین: او را درک او را به
بزرگترین استاد نثر انگلیسی.
او به عنوان خوانده شده به طور پیوسته رو به جلو، گاهی اوقات ساخت چند یادداشت.
"بگذار کمی هر یک از این کاراکتر در جانشینی، و برای اولین بار در نظر ما (برای از
شفت به اندازه کافی شده است گفت: در حال حاضر)، آنچه که به این کلیسا بسیار عجیب و غریب -
luminousness. "
وجود دارد هر چیزی که از این جمله خوب یاد گرفته بود؟
توانست آن را به نیازهای زندگی روزمره وفق دهند؟
می تواند آن را به او معرفی، با اصلاحات، زمانی که او بعد نوشت: نامه ای به برادر خود،
فصل خواننده؟ به عنوان مثال -
"بگذار کمی هر یک از این کاراکتر در جانشینی، و برای اولین بار در نظر ما (برای از
عدم وجود تهویه کافی بوده است گفت: در حال حاضر)، آنچه که بسیار عجیب و غریب
این تخت - ابهام آن ".
چیزی به او گفت که اصلاحات نمی خواهد انجام دهد و آن چیزی بود او
شناخته شده آن، روح نثر زبان انگلیسی است. "تخت من تیره و همچنین به عنوان گرفتگی است."
کسانی که کلمات برای او بود.
و صدا در گوندولا نورد، لوله کشی melodiously از تلاش و اعتماد به نفس
قربانی، هدف از بالا، پر از زیبایی، پر حتی همدردی و عشق
از مردان، با این حال به نحوی eluding همه که واقعی و اصرار در زندگی لئونارد بود.
برای آن صدای که شده بود، هرگز کثیف یا گرسنه بود، و حدس زده بود
موفقیت خاک و گرسنگی هستند.
لئونارد با احترام به آن گوش می دادند.
او احساس کردند که او در حال انجام خوب بود، و اگر او با راسکین نگهداری می شود، و
ملکه سالن کنسرت، و برخی از تصاویر توسط وات، او که یک روز فشار سر خود را از
آب خاکستری و دیدن جهان است.
او در تبدیل ناگهانی اعتقاد، اعتقاد که ممکن است درست باشد، اما که peculiarly
جذاب برای یک ذهن نیمه پخته.
این تعصب از دین بسیار محبوب است: در حوزه کسب و کار غالب
بورس اوراق بهادار، و می شود که "کمی شانس" که تمام موفقیت ها و شکست
توضیح داد.
"اگر فقط کمی از شانس من تا به حال، همه چیز راست خواهد آمد ....
او با شکوه ترین مکان در Streatham و h.-p. 20
فیات، اما پس از آن، ذهن شما، او را به حال شانس ....
متاسفم زن خیلی دیر، اما او هر گونه شانس بیش از ابتلا به قطار هرگز. "
لئونارد نسبت به این افراد بود، او اعتقاد به تلاش و ثابت
آمادگی برای تغییر است که مورد نظر او.
اما از میراث که به تدریج ممکن است گسترش، او تا به حال هیچ مفهوم: او امیدوار است
برای آمدن به فرهنگ به طور ناگهانی، بسیار به عنوان احیاگر امیدوار است تا به عیسی.
کسانی که Schlegels خانم به آن آمده بود، آنها فوت و فن انجام داده بود، دست خود را دوخته بودند
طناب، یک بار و برای همه. و در عین حال، تخت خود را تاریک بود، و همچنین
گرفتگی به عنوان.
در حال حاضر بود سر و صدا بر روی راه پله وجود دارد.
او خفه شو کارت مارگارت در صفحات راسکین، و در را باز کرد.
یک زن وارد شده، از آنها ساده ترین آن است که او محترم است.
ظاهر او عالی بود.
او همه رشته ها و زنگ می کشد به نظر می رسید - روبان، زنجیر، گردنبند مهره
clinked و گرفتار - و مار بوا پر لاجوردی آویزان و دور گردن خود، با به پایان می رسد
ناهموار است.
گلو او برهنه بود، زخم را با یک ردیف دو مروارید، سلاح خود را برهنه به
آرنج ها، و دوباره ممکن است در شانه می شود، شناسایی از طریق توری ارزان.
کلاه او، که گل و بلبل بود، شبیه آن punnets، پوشش داده شده با جامه فلانل یا پشمی، که ما آن را
با خردل و شاهی در دوران کودکی ما پاشیدند و جوانه می زند که اینجا بله،
و بدون وجود دارد.
او آن را در پشت سر او پوشیده است.
همانطور که برای موی او و یا به جای موها، آنها بیش از حد پیچیده برای توصیف، اما یک سیستم
پشت او رفت، دروغ گفتن در پد ضخامت وجود دارد، در حالی که دیگر، سبکتر ساخته
سرنوشت، موج دار در سراسر پیشانی اش.
چهره - صورت دلالت نیست. این صورت عکس بود، اما
مسن تر، و دندان ها چنان متعدد بودند به عنوان عکاس پیشنهاد کرده بود، و
قطعا نه سفید.
بله، Jacky گذشته نخست او بود، هر چه که نخست بوده است.
او نزولی سریعتر از بسیاری از زنان را به سال های بی رنگ، و نگاه در
چشمان او اعتراف کرده است.
"چه هو گفت:" لئونارد، سلام که ظهور با روح بسیار و کمک به آن
با مار بوا آن است. Jacky، در تن خشک، پاسخ داد، "چه هو!
"شده است؟" از او پرسید.
سوال اضافی برای تلفن های موبایل است، اما می توان آن را واقعا می شود، برای خانم
جواب داد: "نه،» او افزود: "آه، من خیلی خسته است."
"شما خسته شده اید؟
"ام؟" "خسته ام" گفت که او، حلق آویز مار بوا.
"اوه، لن، من خیلی خسته است." "من که کنسرت کلاسیک گفتم
نظر شما در مورد، گفت: "لئونارد.
"چه؟" "من برگشتم در اسرع وقت آن را به عنوان به پایان رسید."
«هر کس به جای ما دور شده است؟ پرسید:" Jacky.
نه این که من دیده ام.
خارج آقای کانینگهام، آشنا شدم و چند نکته را به تصویب رساند. "
"چه، Cunnginham آقای؟" "بله."
"اوه، منظور شما آقای کانینگهام.
"بله. آقای کانینگهام. "
"من در یک بانوی دوست به چای بوده است."
راز او در گذشته با توجه به جهان، و به نام بانوی دوست
با حتی adumbrated، Jacky آزمایش های بیشتر در سخت ساخته شده و
خسته کننده هنر مکالمه.
او هرگز حرف مفت زن بزرگ بوده است. حتی در روز های عکاسی خود او بود
با اتکا به لبخند او و شکل او را به خود جلب، و اکنون که او -
او بود که: "در قفسه، قفسه، پسران، پسران، من در قفسه هستم، به احتمال زیاد نیست
پیدا کردن زبان او.
جهش گاه گاه آهنگ (که در بالا است به عنوان مثال) هنوز هم از او صادر
لبها، اما کلام نادر است. او را بر روی زانو لئونارد نشسته و شروع به
به نوازش کردن او را.
او زن عظیم از سی و سه، و وزن او را صدمه دیده است، اما او
خیلی خوب چیزی است.
سپس او گفت: "که کتاب شما در حال خواندن است؟" و او گفت، "کتاب That'sa،" و
آن را از درک unreluctant خود را به خود جلب کرد. کارت مارگارت خارج از آن سقوط کرد.
این سقوط به سمت پایین صورت، و او زمزمه، "Bookmarker.
"لن -"
"آن چیست؟" از او پرسید، کمی خسته، برای او فقط یک موضوع گفتگو
هنگامی که او بر زانو خود نشست. "شما من را دوست داری؟"
Jacky، شما می دانید که من انجام می دهم.
چگونه می توان چنین سوالاتی را از کسی می پرسید! "" اما شما را دوست دارم، لن، آیا شما نمی؟
"البته من انجام دهد." مکث.
نکته دیگر هنوز علت بود.
"لن -" "خب؟
آن چیست؟ "" لن، شما آن را همه حق است؟ "
"من نمی توانم از شما بخواهد که دوباره" می کنند! این گفت پسر، در شعله ور را به یک شور ناگهانی.
"من وعده داده شده به شما ازدواج وقتی که من از سن هستم و این کافی است.
کلمه من کلمه من است.
به من وعده داده شده به شما مثل همیشه من بیست و یک ازدواج، و من نمی توانم بودن
نگران است. من نگران به اندازه کافی.
این احتمال وجود دارد من می خواهم شما بیش از پرتاب، چه رسد به سخن من، وقتی که من صرف این همه
پول است. علاوه بر این، من انگلیسی، و من هرگز
دوباره روی سخن من.
Jacky، آیا معقول است. البته من به شما ازدواج کند.
تنها را متوقف badgering من. "" هنگامی که روز تولد خود را، لن؟
"من به شما گفت که دوباره و دوباره، بعد یازدهم نوامبر است.
در حال حاضر به زانو کمی کسی باید شام، گمان می کنم ".
Jacky از طریق رفت به اتاق خواب و شروع به کلاه خود.
این دمیدن در آن به معنای با پاف های کوتاه نوک تیز است.
لئونارد tidied اتاق نشسته و شروع به آماده کردن شام خود را.
او یک پنی به شکاف متر از گاز قرار داده، و به زودی صاف شد reeking با
فلزی دود.
نحوی او را به خلق و خوی خود را بهبود می یابند، و همه زمان او بود پخت و پز او
ادامه داد: به شکایت به تلخی. "این واقعا خیلی بد است که یک شخص نمی باشد.
اعتماد کرد.
1 احساس خیلی وحشی، وقتی که من به مردم وانمود که تو من
همسر - همه حق است، شما باید همسر من - و من خریداری شده شما حلقه برای پوشیدن دارم، و من
این مبله مسطح است، و آن را دور
بیش از استطاعت است، و در عین حال شما می توانید محتوای آن ندارد، و من نیز به حقیقت گفت:
وقتی که من نوشته ام خانه. "او کاهش صدای او.
"او می خواهم آن را متوقف سازد"
در یک تن از وحشت بود، که کمی لوکس است، تکرار کرد: "توقف brother'd من
آن است. من قصد دارم در برابر تمام جهان، Jacky.
"این چیزی است که من، Jacky.
من هیچ توجه از چه کسی می گوید را ندارد. من فقط مستقیم رو به جلو را انجام می دهم.
که همیشه به راه من است. من یکی از شلوار بی خشتک گاوداران ضعیف خود را شل نیست.
اگر یک زن در مشکل، من او را در تلو تلو خوردن را ترک کنید.
این خیابان من نیست. نه، از شما سپاسگزارم.
"من به شما یک چیز دیگر بگویم بیش از حد.
من یک معامله خوب است در مورد بهبود خودم را با استفاده از ادبیات و هنر، مراقبت و غیره
چشم انداز گسترده تر است. به عنوان مثال، هنگامی که شما در آمده بود
خواندن سنگ راسکین به ونیز.
من این را می گویند به رخ کشیدن، اما فقط برای شما نوع مرد من نشان می دهد.
من می توانم به شما بگویم، من کنسرت کلاسیک لذت می برد که این بعد از ظهر است. "
به تمام احوالات روحیاش [Jacky به همان اندازه بی تفاوت باقی ماند.
وقتی شام آماده است - و نه قبل از - او را از اتاق خواب پدید آمده است، گفت: "اما شما
من دوست دارم، نه؟ "
آنها با یک مربع به سوپ، که لئونارد تنها در برخی از گرم حل شده بود آغاز شد
آب است.
زبان - سیلندر کک گوشت، با کمی ژل در
بالا، و مقدار زیادی از چربی زرد رنگ در پایین - با پایان دادن به یکی دیگر از مربع
محلول در آب (ژله: آناناس)،
که لئونارد پیش از آن در همان روز آماده کرده بود.
Jacky خوردند contentedly به اندازه کافی، گاهی اوقات نگاه کردن مرد او را با آن نگاه نگران،
که هیچ چیز دیگری در ظاهر او مطابقت دارد، و به نظر می رسید که هنوز به
آینه روح خود را.
و لئونارد موفق به متقاعد کردن معده اش شد که در آن داشتن یک وعده غذایی مغذی است.
بعد از شام دودی سیگار و رد و بدل چند جمله.
وی تصریح کرده است که "شباهت" او شکسته شده بود.
او متوجه شد به مناسبت سخن گفتن، برای بار دوم، که او بازگشت مستقیم به خانه آمده بود
بعد از کنسرت در سالن ملکه.
در حال حاضر او را بر زانوی او نشستم.
ساکنان کاملیا جاده tramped و وپیش خارج از پنجره، فقط در سطح
با سر خود و خانواده در تخت بر روی زمین طبقه شروع به آواز خواندن،
"گوش دادن، روح من، آن پروردگار است."
که لحن نسبتا به قوز را به من می دهد، گفت: "لئونارد.
Jacky پس از این، و گفت که، به نوبه خود آن لحن دوست داشتنی، او فکر کردم.
"نه، من به شما چیزی دوست داشتنی بازی است.
بلند شو، عزیز، برای یک دقیقه است. "او به پیانو رفت و jingled
Grieg کمی.
او بازی بد و vulgarly، اما عملکرد بدون اثر آن بود،
Jacky گفت: او فکر او می شود از رفتن به رختخواب است.
همانطور که او فروکش، مجموعه ای جدید از منافع صاحب پسر، و او شروع به فکر
آنچه گفته شده بود در مورد موسیقی که توسط خانم اشلگل، عجیب و غریب - که پیچیده اش
مواجه درباره آن زمانی که وی سخن گفت.
سپس افکار بزرگ غمگین و حسود است.
دختری به نام هلن که چتر باریکش خود را داشته، و دختر آلمانی بود
که به او لبخند زد بود خوش، و کسی آقای، و کسی که عمه و برادر
همه، همه را با دست خود را بر روی طناب است.
همه آنها را تصویب کرده اند که باریک، راه پله و غنی در محل Wickham، به برخی از فراوان
اتاق، کجا می تواند آنها را به دنبال او، هرگز، اگر او به مدت ده ساعت در روز به عنوان خوانده شده
آه، این خوب نیست، این آرمان مستمر.
بعضی از آنها کشت به دنیا آمد، بقیه بهتر بود برای هر چه آسان می آید.
برای دیدن زندگی به طور پیوسته و کامل برای امثال او نبود.
از تاریکی فراتر از آشپزخانه صدا نامیده می شود، "لن؟
"شما مناسب است؟" او پرسید، پیشانی خود را کشش.
"M'm." "خوب."
در حال حاضر او را به نام دوباره.
"من باید چکمه های آماده برای صبح من پاک، او پاسخ داد.
در حال حاضر او را به نام دوباره. "من ترجیح می خواهید برای دریافت این فصل انجام می شود."
"چی؟"
او گوش خود را بر او بسته است. "چه؟"
"کلیه حقوق این، Jacky، هیچ چیز. من خواندن کتاب است."
"چی؟"
"چی؟" او جواب داد: ابتلا به ناشنوایی تخریب او.
در حال حاضر او را به نام دوباره.
راسکین Torcello در این زمان مراجعه کرده بود، شد و سفارش gondoliers خود او را به
به Murano.
به او رخ داده است، به عنوان او بر تالابهای زمزمه glided:، که قدرت
طبیعت می تواند با حماقت نه کوتاه، نه زیبایی اش کاملا متاثر
بدبختی، مانند لئونارد.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 7
"اوه، مارگارت،" گریه عمه اش صبح روز بعد، "چنین چیزی بیشتر مایه تاسف است
اتفاق افتاده است. من می تواند شما را به تنهایی نیست. "
چیزی که بیشتر مایه تاسف بسیار جدی بود.
یکی از آپارتمان ها در مقابل بلوک مزین مبله شده بود
خانواده فروردین، "آینده، بدون شک، در این امید وارد شدن به لندن جامعه است."
که خانم Munt در اول باید به کشف بدبختی قابل توجه بود،
برای او که علاقه مند به در آپارتمان، که او به تماشای هر جهش خود را با
خستگی نکرده مراقبت.
در تئوری او آنها را منفور است - آنها در زمان دور که نگاه قدیمی - قطع خورشید -
آپارتمان خانه نوع زرق و برق دار شخصی.
اما اگر حقیقت شناخته شده بود، او در بر داشت بازدیدکننده داشته است او را به محل Wickham دو برابر
سرگرم کننده از طنز Wickham، بوجود آمده بود و در چند روز کسب اطلاعات بیشتر
در مورد آنها را نسبت به برادرزاده خود را در چند ماه، یا برادرزاده خود را در چند سال.
او را در سراسر قدم زدن و پیدا کردن دوستان با باربرها و پرس و جو به آنچه که
اجاره، exclaiming برای مثال: "چه! یک صد و بیست و یک زیر زمین
شما آن را هرگز! "
و آنها پاسخ دهد: "در واقع می توان اما سعی کنید، خانم."
مسافر آسانسور، بالابر تهیه، تنظیم برای زغال سنگ (بزرگ
وسوسه برای یک باربر متقلب) تمام امور را به او آشنا بودند، و شاید
تسکین سیاسی اقتصادی
فضای زیبایی که حکومت در Schlegels '.
مارگارت دریافت اطلاعات با آرامش، و هرگز خوشنود نبود که آن را پرتاب
ابر بر زندگی فقیر هلن.
"اوه، اما هلن دختر هیچ با هیچ علاقهی،" او توضیح داد.
او بسیاری از چیزهای دیگر و مردم دیگر را به فکر کردن در مورد.
او ساخته شده شروع کاذب با Wilcoxes ها، و او خواهید بود به عنوان مایل است به ما به عنوان به
چیزی بیشتر برای انجام این کار با آنها. "" برای یک دختر باهوش، عزیزم، خیلی عجیب
شما باید انجام دهید صحبت کنید.
Helen'll باید چیزی بیش از این برای انجام این کار با آنها، در حال حاضر که همه آنها مخالف است.
او ممکن است که پل در خیابان دیدار خواهد کرد. او به خوبی می تواند نه تعظیم کن. "
"البته او باید تعظیم.
اما در اینجا نگاه کنید، انجام گل. من که قرار بود به گفتن نیست، خواهد شد به
علاقه مند به او مرده است، و دیگری مهم نیست؟
من در آن قسمت فاجعه (که بیش از شما خیلی مهربان بودند) را به عنوان قتل یک نگاه
عصبی در هلن. این مرده است، و او هرگز دچار مشکل می شود
دوباره آن را.
تنها چیزهایی که ماده هستند چیزهایی که علاقه.
رکوع، حتی فراخوانی و خروج کارت، حتی یک شام حزبی - ما می توانیم تمام کسانی که
همه چیز را به Wilcoxes، اگر آنها از آن سازگار است، اما چیز دیگری،
مهم - هرگز دوباره.
آیا شما نمی بینید؟ "خانم Munt آیا نمی بینم، و در واقع مارگارت
مشکوک ترین بیانیه - که هر احساس، هر علاقه یک بار به وضوح
تحریک، به طور کامل می تواند مرد.
"من نیز افتخار به اطلاع شما که Wilcoxes با ما خسته است.
من در آن زمان بگویید - ممکن است شما عصبانی است، و شما تا به حال به اندازه کافی
نگرانی شما - اما نوشتم نامه ای به خانم W.، و مشکل عذر خواهی کرد که هلن
آنها را داده بود.
او آن پاسخ نیست. "" چقدر بی ادب!
"من تعجب می کنم. یا آن را معقول است؟ "
"نه، مارگارت، بیشتر بی ادب است."
"در هر صورت می توانید کلاس آن را به عنوان اطمینان بخش است."
خانم Munt آهی کشید.
او رفتن به فردا Swanage، فقط به عنوان برادرزاده خود را که مایل او
بیشتر.
تاسف دیگر شلوغ بر او: به عنوان مثال، چگونه بی نقص او را
چارلز را قطع اگر او را چهره به چهره ملاقات کرده بود.
او در حال حاضر دیده بود او، دادن منظور پورتر - بسیار معمول است و او در نگاه
کلاه بلند.
اما متاسفانه پشت خود را به او تبدیل شده بود، و هر چند که او پشتش را قطع کرده بود، او
می تواند این را به عنوان کلفت و کوتاه گفتن توجه نیست. "اما شما مراقب باشید، به شما نیست؟" او
ترغیب.
"آه، بله. Fiendishly مراقب باشید. "
"و هلن باید مراقب باشید، بیش از حد،
پرش بیش از آنچه "گریه هلن، در آن لحظه با او به داخل اتاق
پسر عموی. "هیچ چیز"، مارگارت، ضبط با گفت:
ناراحتی گذرا.
"دقت بیش از آنچه که، Juley خاله؟" خانم Munt یک هوای مرموز را به عهده گرفت.
"این است که تنها برخی از خانواده، که ما آنها را با نام می شناسند، اما اشاره نمی کند، به عنوان شما
گفت: خود را شب گذشته پس از این کنسرت، در مقابل تخت از
Mathesons - که در آن گیاهان در بالکن.
هلن برخی از پاسخ خندیدن آغاز شد، و پس از آن پاچه همه آنها را سرخ.
خانم Munt بود دست پاچه که او بانگ زد: "چه، هلن، برای شما مهم نیست
آینده، آیا شما؟ "عمیق تر و سرخ تا قرمز سیر.
"البته من مهم نیست، گفت:" هلن کمی crossly.
"این است که شما و مگ هر دو به شدت در مورد آن قبر، هنگامی که وجود دارد
چیزی برای جدی در مورد همه. "
من جدی نیست، "مارگارت، صلیب کمی به نوبه خود او را به اعتراض.
"خب، قبر است؛ نشانی از او نیست، Frieda؟"
"من احساس نمی قبر، که همه می توانم بگویم این است؛ شما کاملا بر رویه اشتباه است."
نه، او قبر را احساس نمی کند، تکرار: "خانم Munt.
"من می توانم شاهد که باید.
او مخالف - "گوش دادن" "قطع Fraulein Mosebach.
"من می شنوم برونو وارد سالن." برای آقای Liesecke بود به دلیل در محل Wickham
فراخوان برای دو دختران کم سن است.
او ورود به سالن نه - در واقع، او آن را کاملا به پنج دقیقه را وارد کنید.
اما Frieda شناسایی موقعیت حساس، و گفت که او و هلن خیلی بهتر
منتظر برونو پایین و ترک مارگارت و از خانم Munt به پایان برساند تنظیم
گل.
هلن تن. اما، تا اگر به ثابت کند که این وضعیت بود
ظریف نه واقعا، او را در راهرو ایستاد و گفت:
"به شما می گویند آیا تخت Mathesons های، خاله Juley،؟
چگونه فوق العاده شما هستند! من هرگز نمی دونستم که زن که laced بیش از حد
نام شدیدا Matheson بود. "
"بیا، هلن، گفت:" پسر عموی او. "برو، هلن، گفت:« عمه اش، و ادامه داد:
مارگارت تقریبا در همان نفس: "هلن می تواند مرا فریب داد، او در ذهن داشته باشند."
"اوه، صدا در نیاوردن!" مارگارت نفس:.
"Frieda'll را می شنوید، و او می تواند بسیار خسته کننده است."
"او در ذهن" ادامه خانم Munt، حرکت ملاحظه دربارهی اتاق، و کشیدن
مرده گلهای داوودی از گلدان.
"من می دانستم که او می خواهم ذهن - و من یک دختر باید!
چنین تجربه ای! چنین افتضاح افراد دانه درشت!
من می دانم که بیشتر درباره آنها از شما، که شما را فراموش کرده ام، و اگر چارلز شما گرفته شده بود
که موتور درایو - خوب، شما می خواهم که به خانه رسیده سربه سر کامل است.
آه، مارگارت، شما را نمی دانم آنچه که شما برای.
همه آنها در مقابل پنجره اتاق طراحی بطری شده است.
خانم فروردین - I've او دیده می شود.
وجود پل. Evie، زن هرزه که وجود دارد.
چارلز وجود دارد - من تو را دیدم او را به شروع. و که می خواهند یک مرد مسن با
سبیل و چهره ای به رنگ مس خواهد بود؟ "
"آقای فروردین، احتمالا "" من آن را می دانستند.
و آقای فروردین وجود دارد. "" شرم It'sa تماس با مس چهره خود را
رنگ، شکایت: "مارگارت.
او دارای رنگ قابل ملاحظه ای خوب برای یک مرد سن و سال خود است. "
خانم Munt، پیروزی در جای دیگر، می تواند به استطاعت واگذار آقای فروردین خود را
رنگ.
او گذشت از آن به طرح کمپین که برادرزاده خود را باید در آن دنبال
آینده است. مارگارت سعی کردم به او را متوقف کند.
"هلن اخبار کاملا به عنوان انتظار را ندارد، اما عصب فروردین مرده است
او واقعا، به طوری که بدون نیاز به برنامه وجود دارد. "" را نیز آماده می شود. "
"- آن را به خوبی آماده می شود."
"از آنجا که - فکر او کشید از مبهم بودن
borderland.
در کلمات بسیاری از او نمی تواند توضیح دهد، اما او احساس کرد که کسانی که برای همه آماده
در مواقع اضطراری از زندگی از قبل ممکن است خود را در هزینه شادی مجهز است.
لازم است برای معاینه آماده، و یا شام، حزب، و یا
پاییز ممکن است در قیمت سهام: کسانی که اقدام به روابط انسانی باید اتخاذ
روش دیگر یا شکست.
"از آنجا که من به زودی خواهم آن را در معرض خطر،" نتیجه لنگ او.
"اما تصور کنید که شب ها،" بانگ زد: عمه اش، با اشاره به طنز با
فواره زدن اب از آب می تواند.
"چراغ رو خاموش کن الکتریکی بر روی خود و یا وجود دارد، و آن را تقریبا در همان اتاق.
یک شب آنها را فراموش کرده ام ممکن است به منظور جلب پرده خود را، و شما آنها را ببینید، و
بعد، شما مال شما، و آنها به شما است.
غیر ممکن است برای نشستن بر روی بالکن. غیر ممکن است گیاهان به آب، و یا حتی
صحبت می کنند. تصور کنید در بیرون رفتن از درب جلو، و
آنها می آیند در مقابل در همان لحظه.
و در عین حال من به شما بگویم که برنامه های غیر ضروری، و ترجیح می دهم آن را در معرض خطر است. "
"من امیدوارم که به خطر تمام زندگی من است." "اوه، مارگارت، خطرناک ترین."
"اما بعد از همه، او با لبخند ادامه داد،" هر گونه خطر بزرگ به عنوان وجود دارد هرگز
زمانی که شما پول است. "" آه، شرم!
چه سخنرانی تکان دهنده! "
"پول پد لبه از چیزهایی، گفت:" دوشیزه اشلگل.
"خدا کمک کسانی که هیچ."
"اما این چیزی است که کاملا جدید است!" گفت: خانم Munt، که جمع آوری ایده های جدید را به عنوان
سنجاب آجیل جمع آوری، و به خصوص آنهایی که قابل حمل هستند جذب شد.
"برای من، مردم معقول آن را برای سال شناخته شده است.
شما و من و Wilcoxes بر پول بر جزایر ایستاده است.
است استوار زیر پای ما که بسیار وجود خود را فراموش کرده است.
این تنها زمانی که ما می بینیم که کسی در اطراف ما tottering که ما همه که متوجه
درآمد مستقل معنی می دهد.
شب گذشته، هنگامی که ما به صحبت کردن در اینجا به دور آتش، من شروع به فکر می کنم که
بسیار روح جهان، اقتصادی، و کمترین ورطه فقدان نیست
عشق، اما عدم وجود سکه است. "
"من اسمش که نه بدبینانه است." "بنابراین انجام I.
اما هلن و من، ما باید به خاطر داشته باشید، هنگامی که ما به انتقاد از دیگران وسوسه می شوند، که ما
در حال ایستاده بر روی این جزایر هستند، و بیشتر از دیگران، پایین
سطح دریا.
فقرا همیشه نمی تواند در رسیدن به کسانی که آنها می خواهند به عشق، و آنها می توانند به ندرت
فرار از کسانی که آنها دوست دیگر. ما می تواند غنی.
تصور کنید که این فاجعه را در ماه ژوئن گذشته، اگر هلن و پل فروردین مردم فقیر بوده است، و
راه آهن و موتور ماشین استناد به آنها را بخشی. "
"این بیشتر شبیه به سوسیالیسم، گفت:" خانم Munt به طرز مشکوکی کاملا.
آن را دوست دارید. من اسمش آن را از طریق زندگی با یک فرد
دست باز بر روی میز پخش شده است.
خسته ام از این مردم ثروتمند که تظاهر به فقیر باشد، و فکر می کنم آن را نشان می دهد یک ذهن زیبا
چشم پوشی از انبوهی از پول که پای خود را بالاتر از امواج.
ایستاده ام در هر سال بر شش صد پوند، هلن و بر اساس همان، و Tibby خواهد شد
ایستاده بر هشت، و به عنوان سریع پوند ما فرو ریختن دور را به داخل دریا آنها را تمدید کرد
از دریا، از دریا.
و تمام افکار ما افکار از شش صد-pounders، و تمام سخنان ما؛
و به همین دلیل ما نمی خواهیم که چتر خود را به سرقت، ما فراموش می کنیم که در زیر
مردم دریا نمی خواهم آنها را سرقت، و
آیا آنها را گاهی اوقات سرقت، و آن شوخی what'sa در اینجا وجود دارد واقعیت است -
"آنها - می رود Fraulein Mosebach وجود دارد.
در واقع، برای یک آلمانی او لباس charmingly.
آه - "" چه چیزی است؟ "
"هلن بود به دنبال در تخت Wilcoxes."
"چرا نه؟" "من فرمودید، من تو را قطع.
چه بود آن را به شما در مورد واقعیت را گفتند؟ "
"من به دور خودم، مشغول به کار به طور معمول،" مارگارت در تن بود که جواب داد:
ناگهان مشغول است. "آیا من این بگو، در همه وقایع.
آیا شما برای ثروتمند یا فقیر؟
"بیش از حد دشوار است. من دیگر بپرسید.
من برای فقر یا برای ثروت؟ ثروت.
Hurrah برای ثروت!
"برای ثروت!" تکرار خانم Munt، داشتن، به عنوان آن بود، در آخرین مهره امن خود.
"بله. ثروت. پول برای همیشه! "
"پس من هستم، و به همین ترتیب، من می ترسم، بسیاری از آشنایان من در Swanage، اما من
تعجب است که شما با ما موافق است. "" با تشکر از شما بسیار، Juley خاله.
در حالی که من صحبت نظریهها، اکتشافها، شما گل ها انجام داده اند. "
"در همه عزیزم. من آرزو می کنم شما می توانید اجازه دهید به شما کمک کند در
مهم است.
"خوب، که شما خیلی مهربان؟ آیا شما آمده دور با من
اداره ثبت خدمتگزار There'sa که نمی خواهد می گویند بله، اما
نمی گوید. "
در راه خود را به آنجا آنها هم در تخت Wilcoxes نگاه.
بود Evie در بالکن، خیره rudely "به گفته خانم Munt.
آه بله، آن مزاحم بود، بدون شک از آن وجود دارد.
هلن اثبات در برابر برخورد در حال عبور بود، اما - مارگارت شروع به از دست دادن اعتماد به نفس.
ممکن است عصب در حال مرگ reawake اگر خانواده زندگی نزدیک در برابر چشمان او شد؟
و Frieda Mosebach متوقف کردن با آنها برای یکی دیگر از دو هفته، و Frieda بود
تیز، abominably تیز و کاملا قادر به از اظهار، "شما عاشق یکی از جوان
خلاف آقایان، بله؟ "
اظهار بی وفا باشد، اما از آن نوع که اگر به اندازه کافی اظهار داشت: در اغلب موارد، ممکن است
درست است؛ فقط به عنوان نکته، انگلستان و آلمان می نمایند ملزم به مبارزه، "ارائه جنگ
کمی بیشتر احتمال دارد در هر زمان آن است که
ساخته شده، و بنابراین به آسانی توسط مطبوعات ناودان یا ساخته شده
ملت است. آیا احساسات خصوصی نیز ناودان خود را
را فشار دهید؟
مارگارت فکر، و می ترسیدند که خوب خاله Juley و Frieda معمولی
نمونه از آن.
آنها ممکن است توسط پچ پچ مستمر، منجر شود هلن را به تکرار از تمایلات
ژوئن. به یک تکرار - نمی تواند کارهای بیشتری انجام دهد؛
آنها می تواند او را به عشق پایدار منجر نشده است.
آنها - او آن را دیدم به وضوح - روزنامه نگاری و پدر او، با همه نقص ها و اشتباه
سر، ادبیات بوده است، و از او بود زندگی می کردند، او را متقاعد دخترش
به درستی.
دفتر ثبت شده بود، برگزاری صبح پذیرش آن است.
رشته ای از واگن در خیابان را پر کرده است.
خانم اشلگل، منتظر نوبت او را، و در نهایت تا به حال به محتوای با موذی
"به طور موقت" که توسط housemaids واقعی بر روی زمین متعدد او را رد کرد
پله ها.
شکست او را افسرده و هر چند او را فراموش کرده شکست، افسردگی
باقی مانده است.
او در راه خانه خود را دوباره در glanced آپارتمان Wilcoxes را، و نه در زمان
matronly از صحبت کردن در مورد این موضوع به هلن قدم.
گفت: "هلن، شما باید به من که آیا این چیزی که شما را نگران است."
"اگر چه؟ گفت:« هلن، بود که شستن دست های خود را برای ناهار.
"دبلیو" در آینده. "
"نه، البته که نه." "واقعا؟"
"واقعا.
سپس او اعتراف کرد که او بود کمی در این حساب خانم فروردین نگران او
ضمنی می کند که خانم فروردین به عقب ممکن است به احساسات عمیق برسد، و pained باشد
چیزهایی که دیگر اعضای آن قبیله را لمس هرگز.
"من نمی خواهد ذهن اگر امتیاز پل در خانه ما و می گوید،" دختر زندگی می کند که سعی
به من می گیره.
اما او ممکن است. "" حتی اگر شما نگران، ما می توانیم ترتیب
چیزی.
دلیلی وجود ندارد ما باید به مردم نزدیک که ما دلگیر یا که ما آنها را دلگیر وجود دارد،
به پول ما. ما حتی ممکن است دور کمی است. "
"خب، من می خواهم به دور است.
Frieda که فقط از من خواست به Stettin، و من تا بعد از سال جدید خواهد بود.
این کار را انجام دهیم؟ یا باید از کشور من به پرواز در مجموع؟
در واقع، MEG، آنچه را که بر شما آمده را به چنین سر و صدا؟
"اوه، من خدمتکار پیر، گمان می کنم.
من فکر کردم توی هیچ چیز فکر است، اما واقعا من - من باید خسته اگر شما در عشق با سقوط کرد
همان مرد و دو بار و "- او که بطرف او -" شما قرمز، شما می دانید، زمانی که
خاله Juley به شما حمله صبح امروز است.
من باید به آن نشده است در غیر این صورت.
اما خنده هلن رنگ واقعی او به عنوان مطرح شده دست صابون به بهشت و قسم خوردند که
هرگز هیچ کجا و بهیچ وجه، او دوباره سقوط در عشق با هر یک از خانواده فروردین،
به پایین دور collaterals خود.
>