Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل دوم
به عنوان رقصنده های Frome سالن در ریخت پشت طرح ریزی، طراحی
طوفان درها، تبعیض نژادی از گروه های گنگ grotesquely تماشا، که در آن
حرکت پرتو فانوس در حال حاضر و پس از آن روشن چهره سرخ غذا و رقص.
روستاییان، جریان، اول به بالا رفتن از شیب خیابان اصلی بودند.
در حالی که همسایگان کشور خود را بسته بندی شده آهسته تر به sleighs
در زیر آلونکها.
آیا شما نمی است سواری، Mattie با "صدای یک زن به عقب از ازدحام در مورد آلونکها به نام،
و قلب اتان را به یک جهش است.
از جایی که او ایستاده او نمی تواند افراد بیرون آمدن از سالن تا آنها
چند قدم فراتر از طرف چوبی درب طوفان پیشرفت بود، اما از طریق آن
ترک را شنید، پاسخ صدای روشن: "رحمت نه!
در چنین شب. "او وجود دارد، پس از آن، نزدیک به او، تنها یک
هیئت مدیره نازک بین.
در لحظه ای دیگر او را مرحله چهارم را به شب و چشم او، عادت کرده اند
ابهام، خود را به عنوان به وضوح تشخیص به عنوان اینکه او ایستاده بود در روز روشن است.
موج از کمرویی او را کشید پشت به زاویه تاریک دیوار، و او در آنجا ایستاده بود
در سکوت به جای حضور او به او شناخته شده است.
این یکی از شگفتی از مقاربت خود را که از همان ابتدا، او بوده است
سریع تر، ظریف تر، رسا، به جای خرد کردن او در مقابل، او را داده بود
چیزی از سهولت و آزادی او، اما
در حال حاضر او احساس سنگین و بی شعور در روز دانش آموز خود را، زمانی که او به "نشاط" سعی کرده بود
دختران ورچستر در یک پیک نیک. او را گذاشت و آمد او را به تنهایی و
متوقف شده در داخل چند متری از او.
او تقریبا آخرین به ترک سالن، و او ایستاده بود به دنبال عدم اطمینان در مورد او
اگر تعجب که چرا او خود را نشان نمی دهند.
سپس شکل یک مرد نزدیک، در آینده نزدیک به او که تحت بی شکل خود را
wrappings در یک طرح کلی تیره به نظر می رسید با هم ادغام شدند.
"دوست جنتلمن بر شما رفته؟
بگو، مت، که به سختی! نه، من می شود به این معنی نیست که به
دختران دیگر. من به عنوان کم به عنوان آن ندارد. "
(چگونه Frome متنفر گفتگوی بورسی ارزان خود را)
"اما اینجا است، آن را نمی شانس من برش پیر مرد را در پایین انتظار وجود دارد
ما؟ "
Frome شنیده ام صدای دختر، پر زرق و برق بی اعتقاد: "آنچه در زمین پدر خود را
برش بسپار پایین وجود دارد؟ "" چرا، در حال انتظار برای من سوار.
من کلت قزل بیش از حد.
من مهربانتر می دانستم که من می خواهم سوار شدن به شب را به "Eady، در پیروزی خود را، تلاش برای قرار دادن
توجه داشته باشید احساساتی را به صدا لاف زدن او.
دختر به نظر می رسید به دو دل بودن، و Frome دیدم چرخش خود را پایان روسری او irresolutely
در مورد انگشت او.
جهان نمی خواهد او را علامتی برای او ساخته شده، هر چند آن را به او به نظر می رسید که او
زندگی در حرکت بعدی خود آویزان.
"یک دقیقه صبر کن، در حالی که کره اسب من باز کردن،" دنیس به نام او، افزوده
نسبت به آلونکها.
او ایستاده بود کاملا هنوز هم، بعد از او، در نگرش امید آرام
شکنجه به تماشاگر پنهان است.
Frome متوجه شد که او دیگر تبدیل سرش را از سمتی به سمت دیگر، اگرچه مشابه
در طول شب برای یکی دیگر از شکل است.
او اجازه دنیس Eady منجر شود اسب، صعود به برش و جفتک پرانی
کلاهی از پوست خرس را به اتاق را برای او در کنار او و پس از آن، با یک حرکت سریع از پرواز، او
تبدیل و darted تا شیب به سمت جلو کلیسا.
"خداحافظی! امیدوارم که شما سوار دوست داشتنی! "او به نام
به او بیش از شانه اش.
دنیس خندید، و به اسب برش که او را به سرعت به پهلو به پهلو از او به ارمغان آورد
عقب نشینی شکل. "بیا همراه!
دریافت در سریع!
علاقه شدید به چیزی بیش از دست برای رسیدن به آن به عنوان لغزنده رعد و برق در این نوبت، او گریه کردم،
به او. او پشت در به او خندید: "خوب شب!
من نشده اید. "
در این زمان آنها فراتر از گوش رس Frome گذشته بود و او تنها می تواند به دنبال
پانتومیم پنهان است از سایه ها خود را به عنوان آنها نیز به حرکت در امتداد تاج
شیب بالاتر از او.
Eady، او را دیدم پس از یک لحظه، از برش پرش و رفتن به سمت دختر با
کمر بیش از یک دست.
از سوی دیگر او سعی کرد به لغزش از طریق مخصوص اوست، اما او را فراموش nimbly، و Frome
قلب، که بیش از یک درجه اعتبار ساقط سیاه چرخش بود، لرزید به ایمنی.
یک لحظه بعد را شنید، صدای جرنگ جرنگ خروج زنگهای سورتمه و تشخیص
شکل پیشرفت به تنهایی نسبت به گستره خالی از برف قبل از کلیسا است.
در سایه سیاه از spruces Varnum، او با وی را گرفت و او را با تبدیل
سریع "اوه!" "فکر می کنم من می خواهم شما را فراموش مت؟" او پرسید:
با خوشحالی ترسو.
او به طور جدی پاسخ داد: "من فکر کردم شاید شما نمی تواند برای من."
"می تواند نه؟ آنچه در زمین می تواند به من؟ توقف "
"من می دانستم که Zeena احساس خوب بیش از حد به روز است."
"آه، او در بستر است و مدتها پیش است." او متوقف شد، یک سوال در او دست و پنجه نرم.
"سپس شما را به معنای راه رفتن به خانه به تنهایی؟
"آه، من نمی ترسم!" به او خندید. آنها با هم در تاریکی ایستاده بود
spruces، جهان خالی glimmering در مورد آنها گسترده و خاکستری زیر ستاره ها.
او به ارمغان آورد سوال خود را.
"اگر شما فکر می کنید من آمده بود، چرا شما سوار پشت با دنیس Eady؟"
"چرا، کجا بودی؟ چگونه آیا می دانستید؟
من هرگز تو را دیدم! "
تعجب او و خنده او را با هم مانند rills بهار در ذوب زد.
اتان به حال حس پس از انجام قوس چیزی و دارای قوه ابتکار.
برای طولانی تر کردن اثر او برای عبارت خیره کننده groped، آورده و، در
صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید از شعف و خلسه روحانی: "بیا همراه است."
او از طریق لیزا بازو، تضعیف به عنوان Eady انجام شده بود، و خیالی آن را کمرنگ فشرده شد
در مقابل کنار او، اما نه از آنها نقل مکان کرد.
از آن پس به سیاه زیر spruces ها بود که او به سختی می تواند سر خود را به این شکل
در کنار شانه اش. او اشتیاق به خم شدن گونه های او و مالیدن آن
در برابر روسری خود را.
او دوست داشت برای ایستادن وجود دارد با او تمام شب در سیاهی.
او یک یا دو گام به جلو و سپس دوباره در بالای شیب Corbury مکث
جاده ها است.
شیب یخی آن، به ثمر رساند توسط دونده بی حد و حصر، شبیه یک آینه خراشیده شده توسط
مسافران در مسافرخانه. msgstr "" "زیادی از آنها از سرازیری وجود دارد
قبل از ماه تعیین می کنند، او گفت:. "
"آیا می خواهید به در و ساحل با برخی از آنها شب می آیند؟" از او پرسید.
"اوه، که شما، اتان؟ این امر می تواند دوست داشتنی!
"ما می آیند به فردا اگر ماه there'sa."
او درنگ، با فشار دادن و نزدیک را به سمت خود است. "ند هیل و Varnum روت فقط به عنوان نزدیک
در حال اجرا را به علم بزرگ در پایین. ما همه آنها کشته شدند. "
لرز او دوید دستش را.
"آیا آن را بیش از حد افتضاح بوده است؟ آنها خیلی خوشحال هستیم! "
"اوه، ند زیادی در فرمان نمی باشد. من حدس می زنم من می تواند به شما در نظر گرفتن تمامی حق! "
گفت: disdainfully.
او آگاه بود که او "صحبت بزرگ،" مانند دنیس Eady اما واکنش خود را از شادی
بود او unsteadied است، و عطف است که با او از زن و شوهر درگیر گفته بود
"آنها خیلی خوشحال هستیم!" صدای کلمات به عنوان
اگر او فکر کردن به حال خودش و او.
"نارون خطرناک است، هر چند. این باید قطع شود، "او اصرار داشت.
msgstr "" "آیا ترس از آن، با من؟"
"من به شما گفته که من از آن نوع که نگران باشم" او انداختند، تقریبا بی تفاوتی و
ناگهان او شروع به راه رفتن با یک گام سریع.
این تغییرات خلق و خوی نومیدی و شادی اتان Frome بود.
حرکات از ذهن او به نا معلوم نقل مکان کردن از یک پرنده در
شاخه.
این واقعیت که او حق ندارد برای نشان دادن احساسات خود، و در نتیجه تحریک بیان
مخصوص اوست، از اهمیت فوق العاده پیوست کنید او را به هر تغییری در نگاه خود و
تن.
او فکر کرد که او را درک، و می ترسید، در حال حاضر او او بود، و
ناامید بودند.
به شب، فشار از سوء ظن انباشته ارسال افتادگی نسبت به مقیاس
ناامیدی و بی تفاوتی او را دلسرد کننده تر بعد از تراز از شادی بود که به
او با رد دنیس Eady غوطه ور بود.
او مدرسه خانه هیل در کنار او نصب شده و در سکوت راه می رفت تا آنها رسید
خط منجر به اره، آسیاب و پس از آن رشد بیش از حد نیاز به برخی از اطمینان قطعی
برای او قوی است.
"شما می خواهم به من حق خاموش اگر شما تا به حال رفته نه عقب، که این حلقه آخرین پست
با دنیس (آلبوم)، "ناشیانه او آورده است. او می تواند این نام را بدون تلفظ
سفت شدن عضلات گلو او را.
"چرا، اتان، چگونه می توانم به شما بگویم وجود دارد؟"
"گمان می کنم از مردمی می گویند درست است،" او را به او ***، به جای پاسخ دادن به.
او کوتاه متوقف شد، و احساس او، در تاریکی، که صورت خود را به سرعت لغو شد
به او. "چرا، چه مردمی می گویند؟"
این طبیعی است که به اندازه کافی شما باید ترک ما "او در چالش روبرو شد، به دنبال خود
فکر می کردم.
"این است که آنها چه می گویند" او او را مسخره می کردند، و سپس، با یک افت ناگهانی شیرین خود را
سه برابر: "منظورتان این است که مناسب با من که Zeena - ain't هر؟" او شک و تردید عمل.
سلاح خود را از هم جدا تضعیف شده بود و آنها بی حرکت ایستاده بود، هر کدام به دنبال به تشخیص
دیگر صورت.
"من می دانم که من مانند هوشمند که من باید به چیزی نیست،" او در ادامه، در حالی که او بیهوده
تلاش برای بیان است.
"بسیاری چیزهایی استخدام یک دختر می تواند انجام دهد آمده است که بی دست و پا برای من هنوز وجود دارد - و من
قدرت زیادی را در آغوش من است. اما اگر او فقط به من بگویید من می خواهم سعی کنید.
شما می دانید او به ندرت می گوید: هر چیزی، و گاهی اوقات من می توانم ببینم که او در حال مناسب نیست، و
هنوز من نمی دانم چرا. "او در او را با یک فلش ناگهانی تبدیل شده
خشم.
"شما می خواهم باید برای گفتن من، اتان Frome - you'd باید!
مگر در مواردی که شما می خواهید من برای رفتن بیش از حد - "مگر در مواردی که او می خواست او را به بیش از حد!
فریاد مرهم به زخم اولیه او بود.
آسمان از آهن به نظر می رسید، ذوب می شود و می بارد. شیرینی.
باز هم او را برای کلمه همه بیانگر تلاش، و دوباره دستش را مخصوص اوست،
تنها عمیق همراه است. "
آنها در سکوت از طریق سیاهی از خط شوکران-سایهدار راه می رفت، که در آن
ماشین اره کشی اتان gloomed در طول شب، و از دوباره به مقایسه
سلاست از مزارع.
در طرف دورتر از کمربند شوکران کشور باز قبل از آنها دور نورد خاکستری
و تنها در زیر ستاره ها.
گاهی اوقات راه خود آنها را در زیر سایه ای از یک بانک مشرف و یا از طریق به رهبری
ابهام نازک از انبوه درختان برگ.
اینجا و آنجا یک خانه رعیتی دور ایستاده بود در میان مزارع، قطع و سرد به عنوان یک گور
سنگ. شب بود که آنها شنیده
صدای ترق و تروق برف یخ زده زیر پای خود را.
سقوط شاخه بارگذاری شده در حال سقوط در جنگل دور مانند یک پژواک
شاهین کوچک نر، شات، و پس از روباه barked و Mattie با کاهش نزدیک به اتان، و
زنده مراحل خود است.
در طول گروه larches در دروازه اتان اندیش، و آنها را در نزدیکی آن را به خود جلب کرد
احساس که قدم زدن بود، بیش از حرف های او را بازگرداند.
"سپس شما را نمی خواهم که ما را مت؟
او برای خم شدن سر خود را زمزمه خفه خود را به گرفتن: "Where'd من، اگر من؟"
پاسخ پنگ را از طریق او فرستاده شد اما تن او را با شادی عجین است.
او را فراموش کرده چه چیز دیگری برای گفتن با هم باشیم و او را در برابر او را فشرده تا از نزدیک است که او
به نظر می رسید به احساس گرمای خود را در رگهای او. "شما گریه نمی کنند، شما، مت؟
او quavered: "نه، البته من نیستم".
آنها در در دروازه تبدیل شده و تحت تیزی یا برامدگی خاک از اب سایهدار به تصویب رساند که در آن، در پایین محصور در خشکی
حصار، Frome قبر سنگ نقطه در زوایای دیوانه از طریق برف.
اتان نگاه آنها جالب است.
سال است که شرکت آرام بی قراری خود، تمایل خود را برای تغییر و مسخره بود
آزادی است.
گفت: "ما هرگز - چگونه باید به شما؟" به نظر می رسید بر روی هر سنگ قبر نوشته شود؛
هر زمان که او به دروازه خود را در داخل یا خارج از رفت و لرز فکر: "من فقط باید به
در اینجا زندگی می کنند تا به آنها ملحق شوند. "
اما در حال حاضر تمایل برای تغییر، از بین رفته بود و چشم از محفظه های کوچک به
او یک حس گرم از تداوم و ثبات.
"من حدس می زنم ما هرگز اجازه شما بروید، مت،" او، به عنوان اینکه حتی مردگان، عاشق زمزمه
یک بار، باید با او توطئه به او نگه داشتن و مسواک زدن توسط قبرها، او فکر کرد که:
"ما همیشه در اینجا زندگی با هم، و روزی او در کنار من آنجا خواهم دروغ است."
او اجازه داد چشم انداز او را دارای صعود تپه به خانه.
او خیلی خوشحال بود با او به عنوان زمانی که او به این رویاهای خود را رها نکرده است.
نیمه راه تا شیب Mattie با تصادفا در برابر برخی انسداد نهان و
چنگ آستین خود را ثابت خودش.
موج گرما که از طریق او رفت مانند طولانی شدن دید او بود.
برای اولین بار او را به بازوی خود را در مورد او به سرقت برده، و او مقاومت کنند.
آنها راه می رفت در صورتی که در جریان تابستان شناور شد.
Zeena همیشه رفت و به زودی به عنوان او بود شام او را به رختخواب، و پنجره shutterless
از خانه تاریک بود.
مرده خیار-تاک dangled شده از ایوان مانند نوار یا پرچم در حال اهتزاز کرپ وابسته به درب
برای مرگ و فکری فلش از طریق مغز اتان: "اگر آن وجود داشت
Zeena - "بعد او دید متفاوت از
همسرش در اتاق خواب خود دروغ خواب دهان او کمی باز، دندان های مصنوعی خود را در
لیوان توسط بستر ... آنها راه می رفت به عقب
خانه، بین بوته انگور فرنگی سفت و سخت است.
این عادت Zeena، هنگامی که در اواخر از روستای آمد بود، به ترک های کلیدی
درب آشپزخانه در زیر حصیر. اتان قبل از دم در ایستاد، سر خود را سنگین
با رویاها، بازوی خود را هنوز در مورد Mattie با.
"مت -" او آغاز شد، نمی دانستند آنچه که او به معنای به گفتن نیست.
او بدون سخن گفتن از انتظار خود را تضعیف، و او stooped و احساس برای
کلیدی است.
"آن وجود ندارد!" او گفت، صاف خود را با یک شروع است.
آنها چشم خود را در هر یک دیگر از طریق تاریکی یخ زده تیره و تار است.
چنین چیزی هرگز اتفاق افتاده است.
Mattie با گفت: "شاید او آن را فراموش کرده، در زمزمه لرزش، اما هر دو آنها را می دانستند
که مثل این بود Zeena را فراموش نکنید.
"این ممکن است به برف افتاده، Mattie با، پس از یک مکث در طول ادامه داد:
که آنها را داشت، مشتاقانه گوش دادن. "این باید شده اند تحت فشار قرار دادند خاموش، پس از آن،" او
دوباره در همان لحن.
یکی دیگر از تفکر وحشی را از طریق او را پاره. اگر tramps بوده است - چه می شود اگر ...
باز هم او گوش fancying را شنید، صدای دور در خانه و پس از آن او احساس
جیب خود را برای یک مسابقه، و زانو به تصویب رساند نور خود را به آرامی در طول خشن
حاشیه برف آستان.
او هنوز زانو زده بود که چشمان او، در سطح به پانل پایین تر از درب
اشعه ضعف در زیر آن گرفتار. چه کسی می تواند تکان دهنده در آن خانه ساکت؟
را شنید، یک قدم از پله ها، و دوباره برای یک لحظه این فکر از tramps پاره
از طریق او. سپس در باز شد و همسرش او را دیدم.
در مقابل پس زمینه تاریک از آشپزخانه بلند ایستاده و زاویه ای، از یک سو
رسم یک روتختی quilted به پستان تخت خود، در حالی که دیگر برگزار لامپ.
نور، در یک سطح با چانه خود را، از تاریکی را به خود جلب کرد گلو puckered او و
مچ دست در طرح از طرف که چنگ لحاف، و عمیق تر
فوق العاده چالهها و برجستگی
بالا راسته پاک کرده چهره اش در زیر حلقه خود را از چین دار، پین.
به اتان، هنوز در ابهام گلگون ساعت خود را با Mattie با چشم آمد با
دقیق شدید از خواب قبل از بیدار شدن از خواب.
او احساس کرد اگر او پیش از این هرگز همسر خود را شبیه است.
او کنار گذاشته و بدون صحبت کردن را به خود جلب کرد، و Mattie و اتان به آشپزخانه به تصویب رساند، که
سرما کشنده از طاق را پس از سرد و خشک از شب بود.
: "حدس شما در مورد ما، Zeena را فراموش کرده، اتان به شوخی، مهر زنی برف از چکمه های خود را.
"نه. من فقط احساس بنابراین معنی نمی توانستم بخوابم. "
Mattie با جلو آمد، unwinding تایید او، رنگ از روسری گیلاس در تازه خود را
لب ها و گونه ها. "من واقعا متاسفم، Zeena!
وجود ندارد هر چیزی می تواند انجام دهد؟ "
"نه، هیچ چیز وجود دارد." Zeena دور از او را.
"شما ممکن است 'A' را تکان داد که در خارج از برف،" او به شوهرش گفت.
او از آشپزخانه رفتیم، از اون ها جلوتری و این مساله در سالن مطرح لامپ
arm's طول، اگر آنها را روشن از پله ها بالا است.
اتان نیز متوقف، مؤثر برای میخ که در آن او با کت و کلاه خود را آویزان اشتباه کردن.
درهای دو اتاق خواب یکدیگر در سراسر فرود فوقانی باریک مواجه است، و
به شب آن را peculiarly منفور او که Mattie با دیدن Zeena دنبال او بود.
او گفت: "من حدس می زنم من نمی خواهد آمد تا هنوز چندی،"، عطف اگر به بازگشت به
آشپزخانه. Zeena کوتاه متوقف شد و به او نگاه کردند.
"برای خاطر زمین - آنچه شما رفتن به انجام این کار؟"
"من آسیاب حساب به بیش.
او ادامه داد: به او خیره، شعله لامپ unshaded، آوردن با
ظلم میکروسکوپی ناراحت خطوط چهره اش.
در شب این زمان درجه؟
شما مرگ خود را کشتی دارای بادبان جلو و عقب. آتش از مدتها پیش است. "
بدون پاسخ دادن به او را به سمت آشپزخانه منتقل شده است.
او نگاه خود عبور Mattie و او خیالی است که هشدار فراری
gleamed از طریق او ضربه شلاق است.
لحظه ای بعد به او گونه ها سرخ غرق و او شروع به سوار شدن پله ها
پیش از Zeena. "این طوری است.
این است که سرد قدرتمند پایین در اینجا، "اتان موافقت و با سر کاهش او بالا رفت
در پی همسرش، و او را در سراسر آستانه اتاق خود را پس از.