Tip:
Highlight text to annotate it
X
پایان Howards توسط EM فورستر فصل 6
ما در رابطه با بسیار فقیر است. آنها غیر قابل تصور است، و تنها به
با نزدیک شدن توسط آمار و یا شاعر.
این داستان می پردازد با مردمان شریف، یا با کسانی که مجبور به تظاهر کردن است که آنها
هستند نجباء. ایستاده بود پسر، لئونارد بست، شدید
آستانه اصالت.
او در مغاک نبود، اما او می تواند آن را ببینید، و در زمان چه کسی می دانست
کاهش یافته است، شمارش و نه بیشتر.
او می دانست که او ضعیف بود، و آن را اعتراف: او فوت کرده اند زودتر از اعتراف
هر گونه حقارت به ثروتمندان است. این امر ممکن است از او پر زرق و برق است.
اما او به مردم بیشتر غنی تحتانی بود، وجود ندارد حداقل شک از آن است.
او مودب به عنوان مرد ثروتمند به طور متوسط، و نه به عنوان هوشمند، و نه به عنوان سالم نیست،
و نه به عنوان دوست داشتنی.
ذهن او و بدن خود را به طور یکسان شده بودند، تغذیه، چرا که او ضعیف بود، و از آنجا که
او مدرن بود آنها همیشه ولع مصرف مواد غذایی بهتر است.
اگر او چند قرن قبل زندگی می کردند، در تمدن های رنگی روشن
گذشته، او را داشته اند وضعیت قطعی، رتبه او و درآمد او
مکاتبه.
اما در روز خود را فرشته دموکراسی بوجود آمده بود، enshadowing کلاس ها را با
بال ساخته شده از چرم و اعلام، "همه مردان برابر هستند - مردان همه، که است که می گویند، که
دارای چتر، و بنابراین او مجبور شد
به ادعا اصالت، تا مبادا او را به مغاک که در آن تعداد چیزی خورد، و
اظهارات دموکراسی نامفهوم است.
او رفت و از محل Wickham، مراقبت های اولیه او بود تا ثابت کند که او به خوبی
به عنوان Schlegels خانم. مبهم در غرور خود را مجروح می شود، او تلاش کرد تا
آنها را در بازگشت زخم.
آنها احتمالا خانمها نیست. بانوان واقعی او را به چای خواسته؟
آنها قطعا بد مزاج و سرد است. در هر مرحله احساس خود را از برتری
افزایش یافته است.
آیا یک زن واقعی در مورد سرقت چتر صحبت کردیم؟
شاید آنها دزد بعد از همه بودند، و اگر او را به خانه رفته بود آنها می توانستند
دستمال chloroformed بر چهره اش کف زدند.
او در complacently تا آنجا که به پارلمان راه می رفت.
معده خالی وجود دارد خود را اظهار داشت و به او گفت او یک احمق بود.
"شب، آقای بست."
"شب، Dealtry آقای". "شب زیبا."
"شب."
آقای Dealtry، یک کارمند همکار به تصویب رسید، و لئونارد ایستاده بود تعجب که آیا او که
تراموا را تا آنجا که یک پنی به او را، و یا اینکه آیا او می توانست راه برود.
او تصمیم گرفت به راه رفتن - آن است که خوب تسلیم، و او پول را صرف کرده بود به اندازه کافی در
سالن ملکه - و او را بیش از وست پل راه رفته است، در مقابل سنت
بیمارستان توماس، و از طریق عظیم
تونل که می گذرد زیر خط جنوب غربی در واکس هال.
در تونل متوقف و به او گوش به غرش قطار.
درد های تیز darted از طریق سر او، و او به صورت دقیق خود آگاه
کاسه چشم.
او برای دیگری مایل تحت فشار قرار دادند، و آیا کند کردن سرعت تا زمانی که در ایستاده بود
ورود از جاده ها به نام جاده، کاملیا که در حال حاضر، خانه اش بود.
در اینجا دوباره ایستاد و نگاه به طرز مشکوکی به راست و چپ، مانند
خرگوش است که رفتن به سوراخ آن پیچ. یک بلوک آپارتمانی، ساخته شده با افراطی
ارزانی، towered: بر روی هر دو دست.
پایین تر جاده دو بلوک در حال ساخته شد، و فراتر از این خانه های قدیمی
بود که به جای یک جفت دیگر تخریب.
این نوع از صحنه که ممکن است در سراسر لندن مشاهده شده بود، هر آنچه
محل - آجر و ملات افزایش و کاهش بی قراری از آب
در یک فواره، به عنوان شهر مردان بیشتر و بیشتر بر خاک خود را دریافت می کند.
کاملیا جاده به زودی مانند قلعه، و فرمان ایستادن، برای کمی،
دیدگاه های گسترده.
فقط برای کمی. طرح برای نصب از آپارتمان بودند.
جاده ماگنولیا نیز می باشد.
و باز هم چند سال، و همه آپارتمان در هر دو راه ممکن است به پایین کشیده و جدید
ساختمان ها، وسعت در حال حاضر غیر قابل تصور، ممکن است بوجود می آیند که آنها تا به حال
کاهش یافته است.
"شب، آقای بست." "شب، آقای کانینگهام."
"بسیار جدی چیزی که این کاهش نرخ تولد در منچستر.
"من فرمودید؟"
چیزی که این بسیار جدی کاهش نرخ تولد در منچستر، "تکرار آقای
کانینگهام، بهره برداری از مقاله یکشنبه، که در آن فاجعه در سوال فقط
اعلام شده است به او.
"آه، بله، گفت:" لئونارد، که قرار بود نیست که اجازه دهید که او یکشنبه خریداری نیست
کاغذ.
"اگر این نوع از چیزی که می رود در جمعیت انگلستان خواهد بود ثابت در
سال 1960 "" شما می گویند. "
"من یک چیز خیلی جدی،؟
خوب شب، آقای کانینگهام. "" خوب شب، آقای بست. "
سپس لئونارد وارد B بلوک آپارتمانی، و تبدیل شده است، طبقه بالا، اما به پایین، به
آنچه که به عنوان یک زیرزمین نیمه به عوامل خانه شناخته می شود، و به مردان دیگر به عنوان یک انبار است.
او در را باز کرد و گریه: "سلام!" با شبه خوش رویی از لهجه لندنی.
هیچ پاسخ وجود دارد. سلام! "تکرار کرد.
نشسته اتاق خالی بود، هر چند نور الکتریکی سوزش سمت چپ بوده است.
ظاهر آرامش بیش از چهره اش آمد، و او خود را به صندلی پرت.
اتاق نشسته شده است، علاوه بر صندلی راحتی، دو عدد صندلی، یک پیانو،
جدول سه پا، و گوشه ای دنج است.
دیوارها، پنجره اشغال شده بود، از سوی دیگر طاقچه بالا بخاری رویشان
bristling با Cupids.
روبروی پنجره، درب، و در کنار درب قفسه کتاب، در حالی که بیش از
پیانو گسترش یکی از شاهکارهای لوسی مود گودمن وجود دارد.
این سوراخ کمی عاشقانه و ناخوشایند بود که پرده ها کشیده شدند، و
چراغ روشن، و unlit اجاق گاز.
اما از آن رخ داد که توجه داشته باشید کم عمق موقتی است که اغلب در مودم شنیده
خانه محل. بیش از حد به راحتی شده بود به دست آورد، و می تواند
واگذار هم به سادگی.
به عنوان لئونارد لگد زدن به چکمه های خود را به او jarred جدول سه پا، و
قاب عکس، با افتخار بر آن آماده است، تضعیف وری، به سقوط کرد
شومینه، و شکست.
او در نوعی بی رنگ از راه سوگند یاد کرد، و برداشت این عکس.
این نمایندگی از یک بانوی جوان به نام Jacky، و در آن زمان گرفته شده بود که جوان
خانمها به نام Jacky اغلب با دهان خود را باز عکس.
دندان سفیدی خیره کننده گسترش در طول هر کدام از آرواره Jacky و مثبت
وزن سر وری، آنقدر بزرگ و چنان متعدد بودند.
کلمه من برای آن، که لبخند به سادگی خیره کننده بود، و آن است که تنها شما و من که خواهد شد
موشکافی کردن، و شکایت دارند که لذت واقعی شروع می شود در چشم ها، و چشم
Jacky بود با لبخند او توافق نیست، اما اضطراب و گرسنه بودند.
لئونارد به جلو و تکه های شیشه ای، و انگشتان خود را قطع و دوباره سوگند یاد کرد.
یک قطره از خون افتاد در قاب دیگر به دنبال ریختن به قرار گرفتن در معرض
عکس. او سوگند یاد شور و نشاط، و به نقش برآب
آشپزخانه، جایی که او به حمام دست را.
آشپزخانه به اندازه همان اتاق نشسته بود و از طریق آن یک اتاق خواب بود.
این خانه اش.
او اجاره مبله مسطح: تمام اشیاء که encumbered آن هیچ بود
خود را بجز قاب عکس، Cupids ها، و کتاب است.
لعنت، لعنت، لعنت! "او زمزمه، همراه با کلمات دیگر به عنوان او
آموخته شده از مردان مسن تر است.
سپس او به پیشانی اش دستش را بلند کرد و گفت: "آه، لعنت بر آن - که به معنای
چیزی متفاوت. او خود را با هم کشیده است.
او نوشید یک چای کوچک، سیاه و ساکت و آروم، که هنوز هم بر بالای قفسه جان سالم به در برد.
او برخی از خرده گرد و خاکی از کیک را بلعیده است.
سپس او رفت و برگشت به اتاق نشسته، حل و فصل خود را از نو، و شروع به خواندن
حجم از راسکین. "هفت مایل به شمال ونیز -
چگونه کاملا فصل معروف باز می شود!
چه عالی فرمان خود را از اندرز و شعر!
مرد ثروتمند است صحبت کردن با ما از گوندولا او.
"هفت مایلی شمال ونیز بانک ها از شن و ماسه است که نزدیکتر به افزایش شهر
کمی بالاتر علامت آب کم رسیدن به درجه سطح بالاتر، و گره زدن خود
در گذشته به زمینه از باتلاق نمک، افزایش
اینجا و آنجا به تپه های بی ریخت و توسط creeks باریک دریا ره. "
لئونارد در تلاش بود به شکل سبک خود را در راسکین: او را درک او را به
بزرگترین استاد نثر انگلیسی.
او به عنوان خوانده شده به طور پیوسته رو به جلو، گاهی اوقات ساخت چند یادداشت.
"بگذار کمی هر یک از این کاراکتر در جانشینی، و برای اولین بار در نظر ما (برای از
شفت به اندازه کافی شده است گفت: در حال حاضر)، آنچه که به این کلیسا بسیار عجیب و غریب -
luminousness. "
وجود دارد هر چیزی که از این جمله خوب یاد گرفته بود؟
توانست آن را به نیازهای زندگی روزمره وفق دهند؟
می تواند آن را به او معرفی، با اصلاحات، زمانی که او بعد نوشت: نامه ای به برادر خود،
فصل خواننده؟ به عنوان مثال -
"بگذار کمی هر یک از این کاراکتر در جانشینی، و برای اولین بار در نظر ما (برای از
عدم وجود تهویه کافی بوده است گفت: در حال حاضر)، آنچه که بسیار عجیب و غریب
این تخت - ابهام آن ".
چیزی به او گفت که اصلاحات نمی خواهد انجام دهد و آن چیزی بود او
شناخته شده آن، روح نثر زبان انگلیسی است. "تخت من تیره و همچنین به عنوان گرفتگی است."
کسانی که کلمات برای او بود.
و صدا در گوندولا نورد، لوله کشی melodiously از تلاش و اعتماد به نفس
قربانی، هدف از بالا، پر از زیبایی، پر حتی همدردی و عشق
از مردان، با این حال به نحوی eluding همه که واقعی و اصرار در زندگی لئونارد بود.
برای آن صدای که شده بود، هرگز کثیف یا گرسنه بود، و حدس زده بود
موفقیت خاک و گرسنگی هستند.
لئونارد با احترام به آن گوش می دادند.
او احساس کردند که او در حال انجام خوب بود، و اگر او با راسکین نگهداری می شود، و
ملکه سالن کنسرت، و برخی از تصاویر توسط وات، او که یک روز فشار سر خود را از
آب خاکستری و دیدن جهان است.
او در تبدیل ناگهانی اعتقاد، اعتقاد که ممکن است درست باشد، اما که peculiarly
جذاب برای یک ذهن نیمه پخته.
این تعصب از دین بسیار محبوب است: در حوزه کسب و کار غالب
بورس اوراق بهادار، و می شود که "کمی شانس" که تمام موفقیت ها و شکست
توضیح داد.
"اگر فقط کمی از شانس من تا به حال، همه چیز راست خواهد آمد ....
او با شکوه ترین مکان در Streatham و h.-p. 20
فیات، اما پس از آن، ذهن شما، او را به حال شانس ....
متاسفم زن خیلی دیر، اما او هر گونه شانس بیش از ابتلا به قطار هرگز. "
لئونارد نسبت به این افراد بود، او اعتقاد به تلاش و ثابت
آمادگی برای تغییر است که مورد نظر او.
اما از میراث که به تدریج ممکن است گسترش، او تا به حال هیچ مفهوم: او امیدوار است
برای آمدن به فرهنگ به طور ناگهانی، بسیار به عنوان احیاگر امیدوار است تا به عیسی.
کسانی که Schlegels خانم به آن آمده بود، آنها فوت و فن انجام داده بود، دست خود را دوخته بودند
طناب، یک بار و برای همه. و در عین حال، تخت خود را تاریک بود، و همچنین
گرفتگی به عنوان.
در حال حاضر بود سر و صدا بر روی راه پله وجود دارد.
او خفه شو کارت مارگارت در صفحات راسکین، و در را باز کرد.
یک زن وارد شده، از آنها ساده ترین آن است که او محترم است.
ظاهر او عالی بود.
او همه رشته ها و زنگ می کشد به نظر می رسید - روبان، زنجیر، گردنبند مهره
clinked و گرفتار - و مار بوا پر لاجوردی آویزان و دور گردن خود، با به پایان می رسد
ناهموار است.
گلو او برهنه بود، زخم را با یک ردیف دو مروارید، سلاح خود را برهنه به
آرنج ها، و دوباره ممکن است در شانه می شود، شناسایی از طریق توری ارزان.
کلاه او، که گل و بلبل بود، شبیه آن punnets، پوشش داده شده با جامه فلانل یا پشمی، که ما آن را
با خردل و شاهی در دوران کودکی ما پاشیدند و جوانه می زند که اینجا بله،
و بدون وجود دارد.
او آن را در پشت سر او پوشیده است.
همانطور که برای موی او و یا به جای موها، آنها بیش از حد پیچیده برای توصیف، اما یک سیستم
پشت او رفت، دروغ گفتن در پد ضخامت وجود دارد، در حالی که دیگر، سبکتر ساخته
سرنوشت، موج دار در سراسر پیشانی اش.
چهره - صورت دلالت نیست. این صورت عکس بود، اما
مسن تر، و دندان ها چنان متعدد بودند به عنوان عکاس پیشنهاد کرده بود، و
قطعا نه سفید.
بله، Jacky گذشته نخست او بود، هر چه که نخست بوده است.
او نزولی سریعتر از بسیاری از زنان را به سال های بی رنگ، و نگاه در
چشمان او اعتراف کرده است.
"چه هو گفت:" لئونارد، سلام که ظهور با روح بسیار و کمک به آن
با مار بوا آن است. Jacky، در تن خشک، پاسخ داد، "چه هو!
"شده است؟" از او پرسید.
سوال اضافی برای تلفن های موبایل است، اما می توان آن را واقعا می شود، برای خانم
جواب داد: "نه،» او افزود: "آه، من خیلی خسته است."
"شما خسته شده اید؟
"ام؟" "خسته ام" گفت که او، حلق آویز مار بوا.
"اوه، لن، من خیلی خسته است." "من که کنسرت کلاسیک گفتم
نظر شما در مورد، گفت: "لئونارد.
"چه؟" "من برگشتم در اسرع وقت آن را به عنوان به پایان رسید."
«هر کس به جای ما دور شده است؟ پرسید:" Jacky.
نه این که من دیده ام.
خارج آقای کانینگهام، آشنا شدم و چند نکته را به تصویب رساند. "
"چه، Cunnginham آقای؟" "بله."
"اوه، منظور شما آقای کانینگهام.
"بله. آقای کانینگهام. "
"من در یک بانوی دوست به چای بوده است."
راز او در گذشته با توجه به جهان، و به نام بانوی دوست
با حتی adumbrated، Jacky آزمایش های بیشتر در سخت ساخته شده و
خسته کننده هنر مکالمه.
او هرگز حرف مفت زن بزرگ بوده است. حتی در روز های عکاسی خود او بود
با اتکا به لبخند او و شکل او را به خود جلب، و اکنون که او -
او بود که: "در قفسه، قفسه، پسران، پسران، من در قفسه هستم، به احتمال زیاد نیست
پیدا کردن زبان او.
جهش گاه گاه آهنگ (که در بالا است به عنوان مثال) هنوز هم از او صادر
لبها، اما کلام نادر است. او را بر روی زانو لئونارد نشسته و شروع به
به نوازش کردن او را.
او زن عظیم از سی و سه، و وزن او را صدمه دیده است، اما او
خیلی خوب چیزی است.
سپس او گفت: "که کتاب شما در حال خواندن است؟" و او گفت، "کتاب That'sa،" و
آن را از درک unreluctant خود را به خود جلب کرد. کارت مارگارت خارج از آن سقوط کرد.
این سقوط به سمت پایین صورت، و او زمزمه، "Bookmarker.
"لن -"
"آن چیست؟" از او پرسید، کمی خسته، برای او فقط یک موضوع گفتگو
هنگامی که او بر زانو خود نشست. "شما من را دوست داری؟"
Jacky، شما می دانید که من انجام می دهم.
چگونه می توان چنین سوالاتی را از کسی می پرسید! "" اما شما را دوست دارم، لن، آیا شما نمی؟
"البته من انجام دهد." مکث.
نکته دیگر هنوز علت بود.
"لن -" "خب؟
آن چیست؟ "" لن، شما آن را همه حق است؟ "
"من نمی توانم از شما بخواهد که دوباره" می کنند! این گفت پسر، در شعله ور را به یک شور ناگهانی.
"من وعده داده شده به شما ازدواج وقتی که من از سن هستم و این کافی است.
کلمه من کلمه من است.
به من وعده داده شده به شما مثل همیشه من بیست و یک ازدواج، و من نمی توانم بودن
نگران است. من نگران به اندازه کافی.
این احتمال وجود دارد من می خواهم شما بیش از پرتاب، چه رسد به سخن من، وقتی که من صرف این همه
پول است. علاوه بر این، من انگلیسی، و من هرگز
دوباره روی سخن من.
Jacky، آیا معقول است. البته من به شما ازدواج کند.
تنها را متوقف badgering من. "" هنگامی که روز تولد خود را، لن؟
"من به شما گفت که دوباره و دوباره، بعد یازدهم نوامبر است.
در حال حاضر به زانو کمی کسی باید شام، گمان می کنم ".
Jacky از طریق رفت به اتاق خواب و شروع به کلاه خود.
این دمیدن در آن به معنای با پاف های کوتاه نوک تیز است.
لئونارد tidied اتاق نشسته و شروع به آماده کردن شام خود را.
او یک پنی به شکاف متر از گاز قرار داده، و به زودی صاف شد reeking با
فلزی دود.
نحوی او را به خلق و خوی خود را بهبود می یابند، و همه زمان او بود پخت و پز او
ادامه داد: به شکایت به تلخی. "این واقعا خیلی بد است که یک شخص نمی باشد.
اعتماد کرد.
1 احساس خیلی وحشی، وقتی که من به مردم وانمود که تو من
همسر - همه حق است، شما باید همسر من - و من خریداری شده شما حلقه برای پوشیدن دارم، و من
این مبله مسطح است، و آن را دور
بیش از استطاعت است، و در عین حال شما می توانید محتوای آن ندارد، و من نیز به حقیقت گفت:
وقتی که من نوشته ام خانه. "او کاهش صدای او.
"او می خواهم آن را متوقف سازد"
در یک تن از وحشت بود، که کمی لوکس است، تکرار کرد: "توقف brother'd من
آن است. من قصد دارم در برابر تمام جهان، Jacky.
"این چیزی است که من، Jacky.
من هیچ توجه از چه کسی می گوید را ندارد. من فقط مستقیم رو به جلو را انجام می دهم.
که همیشه به راه من است. من یکی از شلوار بی خشتک گاوداران ضعیف خود را شل نیست.
اگر یک زن در مشکل، من او را در تلو تلو خوردن را ترک کنید.
این خیابان من نیست. نه، از شما سپاسگزارم.
"من به شما یک چیز دیگر بگویم بیش از حد.
من یک معامله خوب است در مورد بهبود خودم را با استفاده از ادبیات و هنر، مراقبت و غیره
چشم انداز گسترده تر است. به عنوان مثال، هنگامی که شما در آمده بود
خواندن سنگ راسکین به ونیز.
من این را می گویند به رخ کشیدن، اما فقط برای شما نوع مرد من نشان می دهد.
من می توانم به شما بگویم، من کنسرت کلاسیک لذت می برد که این بعد از ظهر است. "
به تمام احوالات روحیاش [Jacky به همان اندازه بی تفاوت باقی ماند.
وقتی شام آماده است - و نه قبل از - او را از اتاق خواب پدید آمده است، گفت: "اما شما
من دوست دارم، نه؟ "
آنها با یک مربع به سوپ، که لئونارد تنها در برخی از گرم حل شده بود آغاز شد
آب است.
زبان - سیلندر کک گوشت، با کمی ژل در
بالا، و مقدار زیادی از چربی زرد رنگ در پایین - با پایان دادن به یکی دیگر از مربع
محلول در آب (ژله: آناناس)،
که لئونارد پیش از آن در همان روز آماده کرده بود.
Jacky خوردند contentedly به اندازه کافی، گاهی اوقات نگاه کردن مرد او را با آن نگاه نگران،
که هیچ چیز دیگری در ظاهر او مطابقت دارد، و به نظر می رسید که هنوز به
آینه روح خود را.
و لئونارد موفق به متقاعد کردن معده اش شد که در آن داشتن یک وعده غذایی مغذی است.
بعد از شام دودی سیگار و رد و بدل چند جمله.
وی تصریح کرده است که "شباهت" او شکسته شده بود.
او متوجه شد به مناسبت سخن گفتن، برای بار دوم، که او بازگشت مستقیم به خانه آمده بود
بعد از کنسرت در سالن ملکه.
در حال حاضر او را بر زانوی او نشستم.
ساکنان کاملیا جاده tramped و وپیش خارج از پنجره، فقط در سطح
با سر خود و خانواده در تخت بر روی زمین طبقه شروع به آواز خواندن،
"گوش دادن، روح من، آن پروردگار است."
که لحن نسبتا به قوز را به من می دهد، گفت: "لئونارد.
Jacky پس از این، و گفت که، به نوبه خود آن لحن دوست داشتنی، او فکر کردم.
"نه، من به شما چیزی دوست داشتنی بازی است.
بلند شو، عزیز، برای یک دقیقه است. "او به پیانو رفت و jingled
Grieg کمی.
او بازی بد و vulgarly، اما عملکرد بدون اثر آن بود،
Jacky گفت: او فکر او می شود از رفتن به رختخواب است.
همانطور که او فروکش، مجموعه ای جدید از منافع صاحب پسر، و او شروع به فکر
آنچه گفته شده بود در مورد موسیقی که توسط خانم اشلگل، عجیب و غریب - که پیچیده اش
مواجه درباره آن زمانی که وی سخن گفت.
سپس افکار بزرگ غمگین و حسود است.
دختری به نام هلن که چتر باریکش خود را داشته، و دختر آلمانی بود
که به او لبخند زد بود خوش، و کسی آقای، و کسی که عمه و برادر
همه، همه را با دست خود را بر روی طناب است.
همه آنها را تصویب کرده اند که باریک، راه پله و غنی در محل Wickham، به برخی از فراوان
اتاق، کجا می تواند آنها را به دنبال او، هرگز، اگر او به مدت ده ساعت در روز به عنوان خوانده شده
آه، این خوب نیست، این آرمان مستمر.
بعضی از آنها کشت به دنیا آمد، بقیه بهتر بود برای هر چه آسان می آید.
برای دیدن زندگی به طور پیوسته و کامل برای امثال او نبود.
از تاریکی فراتر از آشپزخانه صدا نامیده می شود، "لن؟
"شما مناسب است؟" او پرسید، پیشانی خود را کشش.
"M'm." "خوب."
در حال حاضر او را به نام دوباره.
"من باید چکمه های آماده برای صبح من پاک، او پاسخ داد.
در حال حاضر او را به نام دوباره. "من ترجیح می خواهید برای دریافت این فصل انجام می شود."
"چی؟"
او گوش خود را بر او بسته است. "چه؟"
"کلیه حقوق این، Jacky، هیچ چیز. من خواندن کتاب است."
"چی؟"
"چی؟" او جواب داد: ابتلا به ناشنوایی تخریب او.
در حال حاضر او را به نام دوباره.
راسکین Torcello در این زمان مراجعه کرده بود، شد و سفارش gondoliers خود او را به
به Murano.
به او رخ داده است، به عنوان او بر تالابهای زمزمه glided:، که قدرت
طبیعت می تواند با حماقت نه کوتاه، نه زیبایی اش کاملا متاثر
بدبختی، مانند لئونارد.