Tip:
Highlight text to annotate it
X
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل XXIII.
صبح روز بعد، هنگامی که کمانداران از قطار رودخانه پاییز، او پس از ظهور
بخار اواسط تابستان بوستون.
خیابان در نزدیکی ایستگاه پر از بوی آبجو و قهوه و پوسیدگی
میوه و مردم پیراهن آستین را از طریق آنها با واگذاردن صمیمی از نقل مکان کرد
مرز پایین رفتن پاساژ حمام.
آرچر یک کابین و برای صبحانه به باشگاه سامرست راند.
حتی مد روز چهارم هوا با خانواده درهم و برهم که هیچ بیش از
گرما تا کنون تنزل شهرستانها اروپا است.
مراقبت از جویند و در پارچه های پنبهای ارزان قیمت lounged درب مراحل ثروتمند و مشترک نگاه
مانند لذت زمین در روز بعد از یک پیک نیک ماسونی است.
اگر آرچر تصور الن Olenska در صحنه های غیر محتمل سعی کرده بود او نمی توانست
به نام هر که به آن سخت تر بود تا او را از این جا گرما
سجده و ترک بوستون.
او با اشتها و روش breakfasted، شروع با یک برش از خربزه و
مطالعه مقاله صبح در حالی که او نان تست خود را منتظر و تخم مرغ درهم.
حس جدیدی از انرژی و فعالیت های او برخوردار بود و از زمانی که او اعلام کرده بود
او شب قبل از آن به عنوان کسب و کار در بوستون بود، و باید را
سقوط قایق رودخانه آن شب و به نیویورک شب است.
آن را به حال همواره قابل درک است که او را به بازگشت به شهر در اوایل هفته، و هنگامی که
او از اکسپدیشن خود را به پورتسموث نامه ای از دفتر، که
سرنوشت آشکاری در گوشه ای قرار داده شده بود
جدول سالن، بسنده به تغییر ناگهانی خود را از طرح را توجیه کند.
او حتی شرمنده از سهولت و با آن همه چیز انجام شده است: آن را به یاد
او را، برای لحظه ای ناراحت کننده، از contrivances استادانه لارنس Lefferts
برای تامین آزادی خود.
اما این طولانی نیست او را به سختی، برای او در خلق و خوی تحلیلی بود.
بعد از صبحانه به او دودی سیگار و نگاه بیش از تبلیغ بازرگانی است.
در حالی که او در نتیجه مشغول شد دو یا سه مرد او می دانست که در آمد، و سلام معمول
رد و بدل شد: جهان بعد از همه بود، هر چند که او تا به حال چنین حس عجیب و غریب
پس از تضعیف از طریق مش زمان و مکان است.
او در تماشا کرد نگاه، و پیدا کردن آن بود که نیم گذشته 9 بلند شد و رفت و به
اتاق نوشته شده است.
او نوشت چند خط وجود دارد، و دستور داد رسول را به یک تاکسی به خانه پارکر
و منتظر پاسخ.
او سپس پشت یک روزنامه دیگر نشستند و سعی کردند برای محاسبه چه مدت آن را
تاکسی برای رسیدن به کاخ پارکر.
خانم، آقا، "ناگهان صدای خدمتکار را در آرنج او را شنید و او
stammered: "-" به عنوان یک کلمه در یک زبان عجیب و غریب بودند.
او بلند شد و به سالن رفت.
باید آن را یک اشتباه: او نمی تواند در آن ساعت.
او با خشم در حماقت خود را سرخ: چرا او فرستاده می شود توجه داشته باشید به محض او
وارد؟
او متوجه شد کلاه و چوب خود را جلو و عقب را به خیابان رفت.
این شهرستان به طور ناگهانی به عنوان عجیب و گسترده و خالی تبدیل شده اگر او به عنوان مسافر بودند
از سرزمینهای دور.
برای یک لحظه، او در مرحله درب مردد ایستاده بود، سپس او تصمیم گرفت برای رفتن به
پارکر خانه. چه می شود اگر از رسول اطلاعات غلط بوده است،
و او هنوز هم وجود دارد؟
او شروع به راه رفتن در سراسر معمول و بر روی نیمکت، زیر یک درخت، او را دیدم
نشسته او.
او سایبان ابریشم خاکستری بر سر چگونه او می تواند او را کرده اند او را با تصور
صورتی 1؟
او با نزدیک شدن او با نگرش بی او زده بود: او نشسته وجود دارد که اگر او
هیچ چیز دیگری برای انجام این کار داشتند.
افتادگی او مشخصات او را دیدم، و گره از مو کم در گردن زیر خود را بسته
کلاه تاریک، و دستکش چروکیده طولانی مدت بر دست که برگزار شد سایبان است.
یک یا دو مرحله نزدیک او آمد و او را تبدیل و به او نگاه کردند.
"آه" - او گفت: و برای اولین بار متوجه نگاه مبهوت در چهره اش، اما در
لحظه ای دیگر آن را به راه به یک لبخند آرام حیرت و قناعت.
"اوه" - او زمزمه دوباره، در یادداشت های مختلف، به عنوان او ایستاده بود نگاه کردن به او و
بدون افزایش او جایی برای او روی نیمکت ساخته شده است.
"من اینجا هستم در کسب و کار - در اینجا،" آرچر توضیح داد، و بدون دانستن به همین دلیل،
او به طور ناگهانی شروع به دیدن او وانمود کردن شگفتی است.
"اما آنچه در زمین شما را در این بیابان انجام شده است؟"
او واقعا هیچ ایده آنچه که او کرد و گفت: او احساس کردند که اگر او در او فریاد شد
در سراسر فاصله بی پایان، و او ممکن است دوباره ناپدید قبل از اینکه او می تواند به او رسد.
"من؟
آه، من اینجا هستم در کسب و کار بیش از حد، "او جواب داد: تبدیل سرش را به سمت او
که آنها به صورت چهره به چهره بود.
کلمات به سختی به او رسید: او تنها از صدای او آگاه بود، و شگفت انگیز
واقع است که در حافظه خود اکو از آن باقی مانده بود.
او حتی به خاطر آن بود که کم تن به تن، با خشونت ضعف در
همخوان است.
او گفت: "شما موهای خود را به صورت متفاوتی،" قلب خود را به ضرب و شتم عنوان اگر او را ادا
چیزی غیر قابل فسخ. "متفاوت؟
- آن را تنها که من آن را انجام دهد به عنوان بهترین من می توانم زمانی که من بدون Nastasia به هستم ".
"Nastasia، اما او با شما نیست؟" "نه، من تنها هستم.
به مدت دو روز ارزش داشت در حالی که به او به ارمغان بیاورد. "
"تو تنها -؟ در کاخ پارکر" او در او با یک فلاش قدیمی او نگاه کرد
کینه توزی.
"آیا این حمله به شما را به عنوان خطرناک است؟" "خیر خطرناک نیست -
"اما غیر متعارف؟ می بینم، گمان می کنم آن است.
او یک لحظه در نظر گرفته است.
"من از آن فکر میکردند، چرا که من فقط به چیزی بسیار بیشتر
غیر متعارف. "اثر خفیفی از رنگ غش از طنز درنگ در او
چشم.
"من فقط رد را به مبلغی پول - که متعلق به من است."
آرچر دوباره پیدا میشدند نقل مکان کرد و یک یا دو مرحله را از شما دور میکند.
او سایبان او furled بود و در absently طراحی الگوها در شن نشسته است.
در حال حاضر او آمد و پیش از او ایستاده بود.
"برخی از - به اینجا می آیند شما را ملاقات کند؟"
"بله." "با این پیشنهاد است؟"
او راننده سرشونو تکون دادن. به دلیل - و تو خودداری کرد
شرایط؟
"من خودداری کرد، او پس از لحظه ای گفت:. او او را دوباره نشست.
چه شرایط؟ "" آه، آنها دشوار نیست: فقط به در نشستن
سر میز خود را در حال حاضر و پس از آن. "
یکی دیگر از فاصله سکوت وجود دارد. قلب آرچر ناشایستی خود را در بسته
راه عجیب و غریب آن را به حال، و او نشست بیهوده groping برای یک کلمه.
"او تو را می خواهد به عقب - در هر قیمت؟
"خوب - قابل توجه قیمت می باشد. حداقل مبلغ برای من قابل توجه است. "
او مکث دوباره، ضرب و شتم او احساس کرد که باید قرار داده است.
"این بود که او را ملاقات شما آمد؟"
او خیره شد، و سپس به خنده منفجر شده است. "او را ملاقات - شوهر من؟
اینجا؟ در این فصل او همیشه در Cowes یا
بادن ".
"او با ارسال چند؟" "بله."
"با نامه ای؟" او سرش را تکان داد.
"نه، فقط یک پیام.
او می نویسد هرگز. من فکر نمی کنم من تا به حال بیش از یک نامه
از او. "
اشاره به ارمغان آورد و رنگ را به گونه اش، و خود را در در آرچر منعکس
سرخ رنگی. "چرا او هرگز؟"
"چرا باید از او؟
چه می کند منشی را؟ "سرخ شدن مرد جوان را عمیق تر است.
او کلمه را کرده بود که اگر آن را هیچ اهمیت بیش از همه در او بود
فرهنگ لغت.
برای یک لحظه آن را بر روی نوک زبان خود را تا بپرسد: "آیا وزیر امور خارجه خود را به او ارسال
پس از آن؟ "اما یاد از تعداد Olenski است، تنها
نامه ای به همسرش خیلی حال حاضر به او بود.
او مکث دوباره، و پس از آن در زمان دیگر شیرجه رفتن.
"و شخص" - "فرستاده؟
فرستاده "مادام Olenska دوباره، هنوز هم لبخند بر لب،" ممکن است، برای همه من،
سمت چپ در حال حاضر، اما او در انتظار تا در این شب، اصرار در مورد ...
شانس ... "
"و شما بیرون آمد اینجا فکر می کنم این شانس را؟"
"من بیرون آمد یک نفس از هوا. این هتل بیش از حد تنگ است.
من که به قطار بعد از ظهر به پورتسموث.
آنها ساکت نشسته، در هر یک از دیگری به دنبال ندارد، اما مستقیما پیش در مردم عبور
در طول مسیر است.
در نهایت او را تبدیل چشمانش دوباره به چهره اش و گفت: "شما تغییر نکرده است."
او مانند پاسخ دادن احساس: "من تا من دوباره تو را دیدم" اما به جای او ایستاد
به طور ناگهانی و در مورد او را در پارک سوزان درهم و برهم نگاه.
این وحشتناک است.
چرا ما باید بیرون بروید کمی در خلیج؟
نسیم There'sa، و آن را سردتر خواهد بود. ما ممکن است کشتی بخار را به نقطه
Arley. "
او در او به به نگاه hesitatingly و او در رفت: "در صبح روز دوشنبه وجود ندارد
باشد هر کسی در قایق. قطار من تا شب را ترک نمی کند: من
رفتن به نیویورک.
چرا باید "او اصرار داشت، نگاه کردن به او، و ناگهان او را شکست:
"آیا ما انجام داده است همه ما می توانیم؟": "اوه" - او زمزمه دوباره.
او ایستاد و دوباره باز سایبان خود را در مورد او زود گذر تا اگر به مشاوره از
صحنه، و اطمینان خود را از عدم امکان در آن باقی مانده است.
سپس چشمان خود را به چهره اش بازگشت.
او گفت: "شما باید چیزهایی مانند آن را به من می گویند،".
یا هیچ "من هر چیزی که دوست دارید می گویند. دهان من باز نمی شود مگر اینکه شما به من بگویید
به
چه آسیبی می توانید آن را به کسی کاری انجام دهید؟ من می خواهم برای گوش دادن به شما، "او
stammered. او کشید کمی ساعت مچی طلا رو در
لاکی های زنجیره ای.
"اوه، محاسبه نیست،" او را شکست. "به من در روز!
من می خواهم به شما دور از آن مرد. در چه زمانی او گشت؟ "
رنگش دوباره افزایش یافت.
"11" "سپس شما باید در یک بار آمده است."
"شما باید نترسید - اگر من نمی آیند." "و نه شما هم - اگر این کار را بکنید.
من قسم می خورم من فقط می خواهم در مورد شما می شنوید، می دانم که آنچه شما انجام شده است.
It'sa صد سال از زمان ما ملاقات کرد - ممکن است یکی دیگر از 100 قبل از یکدیگر را ملاقات کنیم
دوباره. "
او هنوز حق منحرف شدند، نگاه نگران خود را در چهره اش.
"چرا شما پایین آمده به ساحل به من واکشی، روز من را بیبی بود؟" او
پرسید.
"از آنجا که شما به نظر نمی آید دور - دلیل این که شما نمی دانستند که من آنجا بودم.
قسم می خورم که مگر اینکه شما نگاه دور نیست. "
خندید به عنوان کودکی از اقرار او را زده است.
"اما من دور بر روی هدف به نظر نمی آید." "روی هدف؟"
"من می دانستم که تو وجود دارد، زمانی که شما سوار در اسبان به رسمیت شناخته شده است.
پس من رفتم به ساحل است. "" به دور از من تا آنجا که شما می توانید از؟
او در صدای کم را تکرار کردند: "به دور از شما تا آنجا که من می توانم."
خندید دوباره، این بار در رضایت پسرانه.
"خب، شما از آن بدون استفاده است.
من نیز ممکن است به شما بگویم "، او اضافه کرد،" که کسب و کار من به اینجا آمده بود فقط به
را پیدا کنید. اما، در اینجا نگاه کنید، ما باید شروع به یا ما باید
دست قایق ما را. "
"قایق ما؟" او اخم perplexedly، و سپس لبخند زد.
"اوه، اما من باید به عقب برگردید به هتل اول: باید توجه داشته باشید این کار خود را زیر نوشته ذکر کنند -
"همانطور که بسیاری از یادداشت ها به عنوان شما لطفا.
شما می توانید اینجا بنویسید. "او مورد توجه داشته باشید و یکی از جدید را به خود جلب کرد
قلم stylographic. "من حتی یک پاکت نامه - شما می بینیم که چگونه
همه چیز مقدر!
ثابت چیز روی زانوی خود را، و من قلم در یک ثانیه - وجود دارد.
آنها به خو صبر - "ضرب دیده دست برگزار شد که قلم در برابر
پشت نیمکت.
فقط یک حقه: "این حرکات تند و سریع جیوه در دماسنج.
در حال حاضر امتحان کنید - "
او خندید، و خم شدن بیش از ورقه های کاغذ که او در مورد خود توجه داشته باشید گذاشته بود،
شروع به نوشتن.
آرچر که رفتی چند قدم خیره با تابشی چشم unseeing در
رهگذران، که در نوبت خود را متوقف به در دید غیر عادی از روی تعجب و یا ترس نگاه کردن
مد لباس بانوی نوشتن توجه داشته باشید بر روی زانوی خود را روی یک نیمکت در معمول است.
مادام Olenska به پاکت ورق خورد، یک نام بر روی آن نوشت، و آن را
را به جیب خود.
سپس او هم ایستاد.
آنها به سمت خیابان با چراغ یا نشان راهنمایی کردن راه رفته است، و در نزدیکی باشگاه آرچر گرفتار دید.
مخمل خواب دار پوشیده "herdic" است که توجه خود را به مجلس پارکر انجام است، و که راننده
reposing از این تلاش ها را با حمام کردن ابرو خود را در گوشه شیر آتش نشانی.
"من به شما گفته شد مقدر تاکسی Here'sa برای ما.
شما ببینید!
آنها خندید، شگفت زده شده در معجزه ی چیدن یک انتقال عمومی در این است که
ساعت و در همان نقطه بعید است، در یک شهر که تاکسی می ایستد هنوز "خارجی"
تازگی.
آرچر، به دنبال در تماشا کرد، دیدم که به درایو به مجلس پارکر وجود دارد
قبل از رفتن به فرود کشتی بخار. آنها از طریق خیابان های داغ rattled و
در درب هتل را به خود جلب کرد.
آرچر برگزار شد دست خود را برای نامه. "باید آن را در" از او پرسید، اما مادام
Olenska، تکان دادن سرش، دوباره پیدا میشدند و ناپدید شد از طریق درب های لعاب.
به سختی آن را نیم گذشته 10، اما چه می شود اگر فرستاده، بی تاب بی پاسخ او، و
دانستن اینکه به چه روش دیگری به کار در وقت خود را، در حال حاضر در بین مسافران نشسته بودند
با نوشیدنی های خنک کننده در آرنج خود را از آنها آرچر یک نگاه اجمالی گرفتار کرده بود که او در رفت؟
او منتظر، قدم زدن به بالا و پایین قبل از herdic.
جوانان سیسیلی با چشم هایی مثل Nastasia به درخشش چکمه های خود را ارائه، و ایرلندی
زن خانه دار به او هلو فروش و هر چند لحظه درها باز اجازه را به مردان داغ
با کلاه نی کج دور که نگاه او را به عنوان آنها رفت.
او شگفت زده است که درب باز که اغلب و است که همه مردم آن را اجازه
بنابراین باید شبیه یکدیگر است، و پس مانند همه مردان دیگر گرم که در آن ساعت،
از طریق طول و وسعت زمین،
عبور به طور مداوم در داخل و خارج از درهای نوسانی در هتل ها.
و سپس، ناگهان، صورت است که او نمی تواند مربوط به چهره های دیگر آمد.
او گرفتار اما فلش آن را، برای pacings خود او را به دورترین انجام دادند
نقطه از ضرب و شتم او، و آن را در بازگشت به هتل که او را دیدم، در یک گروه
نمونه countenances - نحیف و
خسته، گرد و شگفت زده، فانوس، جاوید و معتدل - این صورت دیگر
که چیزهای بسیار زیادی هستند که در زمانی بود، و همه چیز خیلی متفاوت است.
این بود که یک مرد جوان، کم رنگ بیش از حد، و نیمه خاموش به گرما، یا نگران باشید، و یا
هر دو، اما به نوعی، سریعتر، vivider، آگاهانه تر و یا شاید جلوه بنابراین چرا که او
خیلی متفاوت بود.
آرچر یک لحظه موضوع نازکی از حافظه آویزان، اما جامعی و شناور با
ناپدید شدن صورت - ظاهرا که برخی از انسان کسب و کار خارجی، به دنبال مضاعف
در چنین محیط خارجی است.
او در جریان رهگذران از بین رفت، و آرچر گشت زنی خود را از سر گرفت.
او اهمیتی نمی دهند دیده می شود دیده بان برای در دست در داخل از نظر هتل و غیر مسلح خود را
حساب گذشت زمان باعث شد او را به این نتیجه که اگر مادام Olenska بود
زمانی دوباره آن را تنها می تواند
زیرا او فرستاده شده ملاقات کرده بود و توسط او waylaid شده است.
در این فکر دلهره آرچر به غم و اندوه رسید.
"اگر برنگشت، به زودی من و پیدا کرد،" او گفت.
درهای باز چرخش دوباره و او را در کنار او بود.
آنها به herdic کردم، و آن را به عنوان سوار کردن او در زمان تماشا کرد و دید که او
وجود ندارد و تنها سه دقیقه بوده است.
در جغ جغ یا تلق تلق کردن از پنجره شل ساخته شده است که صحبت غیر ممکن است آنها بیش از ضربه
سنگفرشهای بی ربط به لنگر گاه ساحل رودخانه با اسکله یا دیوار.
طرف نشسته در کنار در یک نیمکت قایق نیمه خالی آنها دریافتند که آنها به حال به سختی
هر چیزی برای گفتن به یکدیگر، یا به جای این که آنچه آنها می گویند که ارتباط برقرار می
خود را بهترین در سکوت پر برکت از آزادی آنها و انزوای خود است.
به عنوان دست و پا زدن، چرخ شروع به چرخش می کنند، و wharves و حمل و نقل به عقب رفتن را از طریق
حجاب از گرما، آن را به آرچر به نظر می رسید که همه چیز در دنیای قدیم آشنا
عادت عقب نیز بود.
او آرزوی به درخواست خانم Olenska اگر او همان احساس را نداشته باشند: احساس
آنها در برخی از سفر طولانی که از آنها ممکن است هرگز بازگشت شروع شد.
اما ترسیده بود به آن می گویند، یا هر چیز دیگری که ممکن است ظریف مزاحم
اعتماد او تعادل او. در واقع او آرزو کرده بود که به خیانت
اعتماد کنید.
روز و شب وجود دارد که حافظه بوسه خود را آتش زده بود و سوخته
بر لب او، روز قبل از حتی بر روی هارد به پورتسموث، فکر او را به حال
اجرا را از طریق او مانند آتش است، اما اکنون که او
، آنها به نظر می رسید در کنار او بود، و آنها را شناور مذکور را به این جهان ناشناخته
رسیده نوع نزدیکی عمیق تر که لمس ممکن است پراکنده.
به عنوان قایق بندر را ترک کرد و بسوی دریا تبدیل یک نسیم هم زده در مورد آنها و
خلیج تا به undulations طولانی چرب را شکست، سپس به ریز موج ها مخفیگاه آنان را با اسپری.
مه از sultriness، هنوز هم بیش از شهر آویزان است، اما جلوتر ذخیره کردن یک دنیای تازه
آب ژولیده، promontories های دور با خانه در نور خورشید.
خانم Olenska، تکیه به عقب در برابر راه آهن، قایق، در خنکی بین نوشید
جدا لب.
او حجاب طولانی در مورد کلاه خود را زخم، اما آن را به سمت چپ صورت خود را کشف و آرچر
خوشنودی آرام بیان او شگفت زده شد.
به نظر می رسید را به ماجراجویی خود را به عنوان یک ماده البته، و نه در ترس
از برخوردهای غیر منتظره، و نه (چه بدتر شد) و بی جهت با امکان خود را به وجد آمدیم.
در برهنه ناهار خوری، اتاق مسافرخانه، که او آنها را به خود امیدوار بود،
آنها دریافتند گوش خراش یک حزب بی گناه را به دنبال مردان و زنان جوان - مدرسه
معلمان در یک روز تعطیل، صاحبخانه گفت:
آنها - قلب و آرچر را در این ایده نیاز به صحبت را از طریق سر و صدا خود را غرق.
او گفت: "نا امید کننده است - I'll درخواست برای یک اتاق خصوصی، و خانم Olenska، بدون
ارائه هر گونه اعتراض، صبر کردم در حالی که او در جستجوی آن رفت.
اتاق باز شده بر روی بالکن طولانی چوبی، با دریا در ویندوز.
لخت و سرد بود، با یک میز پوشیده از پارچه چهارخانه درشت و آراسته
یک بطری ترشی و پای زغال اخته تحت قفس.
نه بیشتر particulier کابینه بی تزویر، به دنبال ارائه سرپناه خود را به
مخفیانه زن و شوهر: آرچر خیالی او احساس اطمینان خود را در کمرنگ دیدم
لبخندی که با آن سرگرم مادام Olenska نشسته در مقابل او.
یک زن که دور از شوهر خود اجرا کرده بود - و مشهور با مرد دیگری - احتمالا
اما چیزی در کیفیت به هنر چیز برای اعطا تسلط
خونسردی خود را از لبه از طنز خود را گرفت.
تا آرام، به به طوری unsurprised و خیلی ساده او را به مسواک زدن دور بود
کنوانسیون ها و به او احساس است که به دنبال به تنها چیزی که طبیعی برای دو نفر بود
دوستان قدیمی که تا به حال حرفهای زیادی برای گفتن به یکدیگر ...
>
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل XXIV.
آنها به آرامی راه اندازی و meditatively، با فواصل لال بین سراسیمه از بحث؛
طلسم شکسته یک بار، آنها زیادی برای گفتن، و در عین حال لحظات در هنگامی که گفت شد
همراهی صرف به duologues طولانی از سکوت.
آرچر بحث از امور خود را نگه داشته، و نه با قصد آگاهانه بلکه به این دلیل او
نمی خواهم یک کلمه از تاریخ خود به دست و با تکیه بر روی میز، چانه خود را استراحت
او دست در آغوش گرفت، به او از سال و نیم صحبت کردیم از آنجایی که آنها ملاقات کرده بود.
او خسته از آنچه که مردم به نام "جامعه" نیویورک رشد کرده بود، مهربان بود، آن را تقریبا
ظالم و مهمان نواز، او باید که در آن او را استقبال کرده بود، هرگز فراموش نمی
بازگشت، اما پس از تراز برای اولین بار از تازگی
او خودش را پیدا کرده بود، او به عنوان عبارت، بیش از حد برای مراقبت از چیزهایی که آن را "متفاوت"
در مورد مراقبت - و بنابراین او را به واشنگتن، که در آن یک برای دیدار قرار بود تصمیم گرفته بود
رقم بیشتر از مردم و عقیده.
و در کل او احتمالا باید در واشنگتن حل و فصل، و ایجاد یک خانه در آنجا
برای Medora فقیر، که پوشیده بود و از حوصله همه روابط دیگر خود را فقط در
زمانی که وی به لازم از و حفاظت از خطرات ازدواج.
"اما دکتر کارور - aren't شما را از دکتر کارور ترسند؟
من می شنوم به او شده است در کنار شما "Blenkers."
او لبخند زد. "اوه، خطر کارور است.
دکتر کارور یک مرد بسیار هوشمندانه است.
او می خواهد یک زن ثروتمند برای تامین مالی برنامه های خود را، و Medora است که به سادگی یک آگهی خوب
به عنوان یک تبدیل کنید. "" تبدیل به چه چیزی؟ "
"به تمام انواع طرح های جدید و دیوانه اجتماعی.
اما، آیا شما می دانید، آنها به من بیش از تطابق کور به سنت جالب -
سنت کسی دیگری - که من در بین دوستان خود ما را ببینید.
احمقانه به نظر می رسد به کشف امریکا تنها به آن را به یک کپی دیگر
کشور است. "او در سراسر جدول لبخند زد.
"آیا شما گمان می کریستف کلمب گرفته اند که مشکل فقط برای رفتن
اپرا با Merrys Selfridge را؟ "آرچر تغییر رنگ.
"و بیوفورت - آیا به شما می گویند این چیزها را به بیوفورت" او پرسید: به طور ناگهانی.
"من او را برای یک مدت طولانی دیده می شود. اما من استفاده می شود و او می فهمد ".
"آه، آن چیزی است که من همیشه به شما گفته، شما ما را دوست ندارم.
و تو مثل بیوفورت چرا که او بر خلاف ما است. "
او در مورد اتاق لخت و در ساحل لخت و ردیف از زبر سفید نگاه کرد
خانه های روستا در امتداد ساحل حساس شده است. "ما خیلی کسل کننده است.
ما هیچ شخصیت، بدون رنگ، بدون انواع - من تعجب می کنم، "او را شکست:« چرا شما نمی رویم
؟ "چشم او تیره، و او انتظار می رود
جواب خشمگین.
اما او ساکت نشسته، تا اگر به فکر بر آنچه او گفته بود، او بزرگ و وحشت زده
مبادا او باید پاسخ که او تعجب بیش از حد.
در طول او گفت: "من اعتقاد دارم که آن را به خاطر تو است."
این غیر ممکن بود که به اعتراف بیشتر dispassionately، یا در تن کمتر
تشویق به غرور فرد خطاب.
آرچر به معابد قرمز است، اما جرات حرکت نمی کند و یا صحبت می کنند: به عنوان اگر کلمات او بود
برخی از پروانه ای نادر که حداقل حرکت ممکن است رانندگی در بال مبهوت شده بود،
اما ممکن است یک گله در مورد آن جمع آوری اگر آن را دست نخورده باقی مانده بودند.
"حداقل" او ادامه داد: "آن را به شما بود که مرا درک که تحت کندی
چیزهای بسیار خوب و حساس و ظریف است که حتی کسانی که برای مراقبت وجود دارد
در زندگی من ارزان در مقایسه به نظر می رسد.
من نمی دانم که چگونه به خودم توضیح "- او کشید با هم ابرو مشکل خود را -" اما
به نظر می رسد که اگر من پیش از این با چقدر که سخت و کهنه است و می خواهم هرگز درک
پایگاه نفیس ترین لذت های ممکن است پرداخت می شود. "
"لذت نفیس - این چیزی آنها را به حال" او مانند retorting احساس، اما
درخواست تجدید نظر در چشمانش او را ساکت نگه داشته است.
او رفت: "من می خواهم"، "کاملا صادقانه با شما - و با خودم.
برای یک مدت طولانی من امیدوار است این شانس را خواهد آمد: که من ممکن است به شما بگویم که چگونه
شما به من کمک کرد، آنچه که تو از من ساخته شده است -
کماندار نشسته خیره زیر ابرو frowning. او را با خنده قطع شد.
"و چه چیزی شما را که شما از من ساخته شده؟"
او کمی paled.
"شما؟" "بله: برای من از ساختن شما هستم بسیار بیشتر از
تو همیشه مال من بودی. من مردی که ازدواج یک زن به دلیل
یکی دیگر به او گفت. "
رنگ پریدگی او تبدیل به تراز فراری. "من فکر می کردم - شما وعده داده شده - شما، نه آن
می گویند چنین چیزهایی "" آه - چگونه زن را دوست دارم!
هیچ کدام از شما تا کنون یک کسب و کار بد را از طریق ببینید! "
او صدای او را کاهش داد. "آیا این یک کسب و کار بد - که برای ماه مه"
او در پنجره ایستاده بود، ضربت زنی در برابر ارسی بزرگ شده، و احساس در هر فیبر
ارزومند حساسیت که با آن او را به نام پسر عموی خود سخن گفته بود.
که چیزی که ما همیشه به فکر - haven't - با نشان دادن خود را؟ "
او اصرار دارد. "نشان دادن خود من؟" او تکرار، چشم های خالی خود را
هنوز هم در دریا.
یا اگر نه، "او ادامه داد: به دنبال فکر خود را با یک برنامه دردناک،" اگر
ارزش آن را ندارد در حالی که به داده اند، چیزهای از دست رفته اند، به طوری که دیگران ممکن است
ذخیره شده از سرخوردگی و بدبختی -
همه چیز را من به خانه آمد، همه چیز ساخته شده است که زندگی من در مقابل به نظر می رسد به طوری لخت
و به قدری فقیر چرا که هیچ کس در زمان حساب از آنها وجود دارد - تمام این چیز ها
شم یا یک رویا -
او در اطراف بدون از محل خود حرکت تبدیل شده است.
"و در آن صورت، هیچ دلیلی بر روی زمین و چرا شما باید به عقب وجود دارد؟" او
به این نتیجه رسیدند برای او.
چشم او چسبیده بودند به شدت به او. "اوه، هیچ دلیلی وجود دارد؟"
"اگر شما همه خود را در موفقیت ازدواج بنا نشده است.
ازدواج من، او گفت: "وحشیانه" است که قصد ندارم به یک چشم برای نگه داشتن شما. "
او بدون پاسخ، و او در رفت: "چه چیزی استفاده؟
تو به من نگاهی اجمالی من از زندگی واقعی، و در همان لحظه که از من پرسید
با شم. آن را فراتر از پایدار انسانی است - که همه ".
"اوه، که می گویند نیست، وقتی که من آن را تحمل" او پشت سر هم، چشمانش پر کردن است.
سلاح او در امتداد جدول کاهش یافته بود، و با او نشست چهره او به نگاه خود را رها
اگر در بی مبالاتی از خطر از جان گذشته است.
چهره او را در معرض تا آنجا که اگر آن را به کلیت وجود فرد او بوده است، با روح پشت
: آرچر گنگ ایستاده بود، تحت الشعاع آنچه در آن به طور ناگهانی به او گفت.
"شما نیز - آه، این همه وقت، شما بیش از حد"
برای پاسخ، اشک در سرریز خود را درب او اجازه و اجرا به آرامی به سمت پایین.
نیمی از عرض اتاق هنوز هم میان آنها بود، و نه هر نمایش
حرکت می کند.
آرچر از بی تفاوتی عجیبی به حضور جسمانی او آگاه بود: او
به سختی می شده است که از آن آگاه است در صورتی که یکی از دست های او را روی میز پرت بود
نگاه خود را به مناسبت کشیده
در زمانی که در بیست و سوم خانه کوچک خیابان، او چشم خود را بر روی آن نگهداری می شوند در جهت
در چهره او نگاه نکنند.
در حال حاضر تخیل خود را در مورد دست همانطور که در مورد لبه گرداب چرخید، اما هنوز او
ساخته شده از هیچ تلاشی برای جلب نزدیکتر.
او عشق است که بر روی نوازشی تغذیه و تغذیه آنها شناخته شده بود، اما این عشق
که نزدیک تر از استخوان خود را به سطحی راضی نیست.
تنها ترور او بود، به انجام هر کاری که ممکن است صدا و تصور محو
کلمات او را به فکر یک خود، که او دوباره هرگز احساس کاملا به تنهایی است.
اما پس از لحظه ای حس از اتلاف و نابودی او غلبه.
آنها وجود دارد، به هم نزدیک و امن و بسته در هنوز تا خود را به زنجیر
سرنوشت های جداگانه که آنها نیز ممکن است نیمی از جهان از هم جدا.
"چه چیزی استفاده - زمانی که شما به عقب خواهد رفت" او را شکست، چگونه نا امید کننده بزرگ بر روی زمین
تو را نگه دارم؟ با گریه به او زیر حرف های او.
او بی حرکت نشسته با درب کاهش داده است.
"آه - من نمی باید بروید رتبهدهی نشده است!" "هنوز رتبهدهی نشده است؟
برخی از زمان، و سپس؟ چند وقت است که شما در حال حاضر پیش بینی؟ "
او در آن مطرح چشم واضح او.
"من به شما قول می دهم: نه به عنوان زمانی که تو رو داشته باشم.
تا زمانی که ما می توانند مستقیما به یکدیگر مثل این. "
او را به صندلی خود را کاهش یافته است.
واقعا به چه او را پاسخ گفته بود: "اگر شما بلند انگشت شما من را به درایو: بازگشت به
همه اعجوبههای ترسناکی شما می دانیم، و همه وسوسه 1/2 حدس می زنم. "
او با درک که به روشنی آن را به عنوان اگر او تا به حال ادا کلمات و افکار او را نگه داشته
متصل به سمت خود را از جدول در یک نوع تسلیم منتقل شده و مقدس.
"چه زندگی برای شما -" موضوعات آغاز کرد.
"آه - تا زمانی که بخش it'sa شماست" "و معدن بخشی از شما"؟
او راننده سرشونو تکون دادن. "و این برای همه - برای هر یک از ما؟"
"خوب آن است که همه است، نه؟"
در آن او دوباره پیدا میشدند، فراموش کردن همه چیز اما شیرینی از چهره اش.
او بیش از حد افزایش یافت، نه به عنوان اگر او را ملاقات کند و یا برای فرار از او، اما بی سر و صدا، هر چند
بدترین کار انجام شد و او به حال فقط به صبر و بی سر و صدا که او آمد
نزدیک، دست دراز خود را نه به عنوان چک و اما به عنوان یک راهنمای به او عمل کرده است.
آنها به او افتاد، در حالی که سلاح خود را تمدید کرد اما سفت و سخت نیست نگه داشته او به اندازه کافی دور
به او اجازه تسلیم صورت می گویند بقیه.
آنها ممکن است در راه است که برای مدت طولانی ایستاد، یا فقط برای چند لحظه، اما از آن بود
به اندازه کافی بلند سکوت خود را برای برقراری ارتباط او تا به حال، و او را به احساس
که فقط یک چیز مهم.
او باید چیزی را به این نشست گذشته خود را انجام دهد، او باید آینده خود را در ترک
مراقبت از خود، فقط درخواست که او به سرعت باید نگه دارید از آن.
"Don't - don't باشد ناراضی،" او، با شکستن در صدای او گفت، او به عنوان دست او را کشید
دور، و او پاسخ داد: «شما نمی خواهد رفت خواهد رفت؟" اگر آن را به عنوان یکی از
احتمال او نمی تواند تحمل.
"من نمیخواهم آن را،" او گفت: و چرخش دور او را باز کرد و منجر به راه
به اتاق ناهار خوری عمومی.
گوش خراش مدرسه، معلمان جمع آوری تا اموال مقدماتی را به خود
عقب مانده پرواز به لنگر گاه ساحل رودخانه با اسکله یا دیوار و در سراسر ساحل دراز سفید قایق بخار در اسکله؛
و بیش از آب روشن بوستون در یک خط از مه loomed.
>
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل XXV.
هنگامی که در قایق، و در حضور دیگران، آرچر احساس آرامش
روحیه است که شگفت زده به همان اندازه آن را به عنوان او را پایدار.
آن روز، با توجه به هر ارزش فعلی، به جای مسخره شده بود
شکست؛ او تا به حال بسیار به عنوان دست خانم Olenska را با لب هایش را لمس، و یا
استخراج یک کلمه از او که وعده دورتر فرصت را داد.
با این حال، برای یک مرد بیمار با عشق ناراضی، و فراق
مدت نامحدود از جسم از عشق او، او خود را احساس تقریبا
humiliatingly آرام و راحت است.
تعادل کامل بین وفاداری خود را به دیگران و خود را برگزار کرده بود
صداقت را به خود است که تا هم زده بود و در عین حال او را tranquillized تعادل
هنرمندانه، محاسبه به عنوان اشکهایش را پاک کرد و او را
falterings نشان داد، اما در نتیجه به طور طبیعی از صداقت بی شرم او است.
او را با هیبت مناقصه ها و مزایده پر شده است، در حال حاضر خطر بود، ساخته شده و با تشکر از او
سرنوشت که هیچ غرور شخصی، هیچ حس نقش قبل از پیچیده
شاهدان عینی، او را وسوسه کرده بود تا او را وسوسه.
حتی پس از آنها دست برای خداحافظی در ایستگاه رودخانه پاییز آغوش گرفت بود، و او
منحرف به تنهایی، اعتقاد با او را از داشتن خود را ذخیره باقی مانده
جلسه خیلی بیشتر از او قربانی بود.
او به باشگاه سرگردان، و رفت و تنها در کتابخانه متروکه نشسته، تبدیل
و چرخش در افکار خود را در هر ثانیه جداگانه ای از ساعت خود را با هم.
روشن بود به او، و آن را روشن تر تحت بررسی موشکافانه تر بزرگ شدم، که اگر او باید
بازگشت به شوهرش - - سرانجام در بازگشت به اروپا، تصمیم بگیرند آن نخواهد بود
چرا که زندگی او را وسوسه، حتی در شرایط جدید ارائه شده است.
: او خواهد بود اگر او احساس خودش را در حال تبدیل شدن به وسوسه آرچر،
وسوسه به دور از استاندارد که هر دو آنها قرار داده بودند.
انتخاب او خواهد بود به نزدیکی او باقی بماند تا زمانی او بخواهید خود را به بیا جلوتر.
و آن را بر روی خود را وابسته به او را تنها وجود دارد، ایمن، اما منزوی.
در قطار، این افکار هنوز هم با او بودند.
آنها او را در نوعی از ابهام طلایی محصور در خشکی، که از طریق آن صورت در مورد او نگاه
از راه دور و نا معلوم: او احساس دارم که اگر او را به خود شخص مسافران صحبت کرد
آنها نمی خواهد درک آنچه که او گفت.
در این حالت از انتزاع او خود را در بر داشت، صبح روز بعد، بیدار
واقعیت روز تنگ سپتامبر در نیویورک.
چهره پژمرده حرارت در قطار مدت جریان گذشته او، و او ادامه داد:
خیره به آنها از طریق همان تاری طلایی، اما ناگهان به عنوان ایستگاه را ترک کرد، یکی
از چهره خود جدا شده است، نزدیک تر و خود را بر آگاهی خود را مجبور.
بود، او بلافاصله به یاد می آورد، چهره مرد جوان او بود دیده می شود، روز
قبل از عبور از مجلس پارکر و به عنوان منطبق نیست به نوع، به عنوان ذکر شده بود
نداشتن چهره هتل سازی در آمریکا.
همان چیزی که او را زده و دوباره بزنید کم سابق او آگاه شد
انجمن.
ایستاده بود مرد جوان به دنبال او را با هوا خیره خارجی پرت بر
رحمت خشن از سفر آمریکا و سپس او به سمت کماندار پیشرفته، کلاه خود را برداشته،
و به زبان انگلیسی گفت: "مسلما، موسیو، ما در لندن ملاقات کرد؟"
"آه، مطمئن شوید: در لندن" آرچر دست خود را با کنجکاوی درک و
همدردی.
"بنابراین شما اینجا، بعد از همه؟" او بانگ زد: ریخته گری، چشم نگران بر
موشکاف و نحیف سیما کمی از معلم فرانسه Carfry جوان.
"آه، من - بله،" M. Riviere با لب کشیده لبخند زد.
"اما نه برای من بازگشت در روز بعد از فردا."
او ایستاده بتواند چمدان نور خود را در یک دست منظمی دستکشهایش ریخته است، به و نگران نگرانی نسبت،
perplexedly تقریبا appealingly، به صورت آرچر.
من تعجب می کنم، موسیو، از من بود موفق باشید به اجرا در سراسر شما، اگر من ممکن است - "
"من فقط رفت به آن نشان می دهد بیا به ناهار، به شما نیست؟
پایین شهر، منظورم این است که: اگر شما به من در دفتر من نگاه تو را به بسیار مناسب و معقول
رستورانی که در سه ماهه است. "M. Riviere به وضوح تحت تاثیر قرار گرفت و
شگفت زده کرد.
"تو بیش از حد مهربان است. اما من تنها رفت تا اگر شما را بخواهد
به من بگویید که چگونه برای رسیدن به نوعی واگذاری است.
باربرها وجود دارد، و هیچ کس اینجا به نظر می رسد به گوش -
"من می دانم: ایستگاه های آمریکایی ما باید شما را شگفت زده است.
وقتی که شما برای یک باربر می پرسند: به شما جویدن آدامس.
اما اگر شما آمده است همراه من شما را رها کردن، و شما واقعا باید با من ناهار، شما
می دانم. "
مرد جوان، پس از تردید فقط محسوس است، با تشکر فراوان پاسخ:
و در یک تن است که اعتقاد کامل حمل نیست، که او در حال حاضر مشغول بود؛
اما زمانی که آنها نسبی رسیده بود
اطمینان از خیابان، او پرسید که آیا او ممکن است که بعد از ظهر تماس بگیرید.
آرچر، در سهولت در اواسط تابستان اوقات فراغت دفتر، ثابت ساعت و scribbled خود را
آدرس، که فرانسوی با جیب خاطرنشان کرد تشکر از شما و گسترده ای شکوفا
کلاه خود.
اسب، اتومبیل او را دریافت کرده اید، و آرچر که رفتی.
در نهایت ادب در ساعت M. Riviere ظاهر شد، تراشیده، هموار کردن، اما هنوز هم
بی شک کشیده و جدی است.
آرچر به تنهایی در دفتر خود بود، و مرد جوان، او قبل از پذیرش صندلی
اتمام حجت، شروع به ناگهان: "من باور دارم من تو را دیدم، آقا، روز گذشته در بوستون است."
بیانیه ای ناچیز به اندازه کافی بود، و آرچر بود مربوط به فریم موافقت
حرف های او چیزی مرموز هنوز روشن خود را در بررسی
نگاه مصرانه بازدید کننده.
"این فوق العاده است و بسیار فوق العاده" M. Riviere ادامه داد: "که ما باید
ملاقات در شرایطی که در آن خودم را. "
چه شرایطی؟
آرچر پرسیده می شود، تعجب به کمی crudely اگر او نیاز به پول.
M. Riviere ادامه داد: او را با چشم های آزمایشی مطالعه.
"من آمده ام، برای اشتغال به نظر نمی آید، من از زمانی که ما آخرین ملاقات صحبت می کرد، اما
در یک ماموریت ویژه - "ه -"
آرچر بانگ زد.
در یک فلش دو جلسه خود را در ذهن خود متصل کرده بود.
او مکث در وضعیت در نتیجه به طور ناگهانی برای او روشن، و M. Riviere
سکوت، تا اگر آگاه باشید که آنچه او گفته بود کافی بود.
یک ماموریت ویژه، "آرچر در طول تکرار شده است.
جوان فرانسوی، باز کردن کف دست او، آنها را به افزایش کمی و دو مرد
در هر نگاه در سراسر اداری، میز تا آرچر از خود roused به
می گویند: "آیا نشستن" بر روی ان M. Riviere
متمایل یک صندلی دور، در زمان، و دوباره منتظر.
"در مورد این ماموریت این بود که شما می خواستم به من مشورت کنی؟"
آرچر در نهایت ازش پرسید.
M. Riviere خم سر خود را. "نه از جانب خود من: آن نمره من - من
با خودم به طور کامل رسیدگی می شود. من باید می خواهم - اگر من ممکن است - با شما صحبت کنم
کنتس Olenska. "
آرچر به مدت چند دقیقه گذشته که کلمات شناخته شده بود اما زمانی که آنها
آمدند، آنها فرستاده می شود خون با عجله به معابد خود را به عنوان اگر او گرفتار شده بود خم
شعبه پشت در بیشه.
که از طرف "او گفت،" آیا شما مایل به انجام این کار؟ "
، M. Riviere ملاقات این سوال sturdily. "خب - من ممکن است مخصوص اوست، به آنها بگو اگر آن را نداشت
صدا مانند آزادی.
بگم به جای: از طرف عدالت انتزاعی "؟
آرچر به او طعنه در نظر گرفته است. "به عبارت دیگر: شما تعداد در Olenski
رسالت فرستاده است؟ "
او وهله خود را بطور تاریکی در سیما Riviere M. رنگ خاکستری مایل به زرد و سبز منعکس شده است.
"به شما نباشد، موسیو. اگر من به شما می آیند، آن را کاملا دیگر است
زمینه. "
"چه حق شما داشته باشد، در شرایطی، در هر زمینه دیگر باشد؟"
آرچر retorted. "اگر شما فرستاده شما فرستاده است."
مرد جوان در نظر گرفته شده است.
"ماموریت من این است: تا آنجا عنوان کنتس Olenska می رود، آن را شکست خورده است."
که می تواند کمک کند، "آرچر دوباره توجه داشته باشید همان طنز است.
": اما شما می تواند کمک - M. Riviere متوقف شده و هنوز هم خود را تبدیل، کلاه خود را در مورد
دست دقت دستکشهایش ریخته است، به پوشش آن و سپس به صورت آرچر را نگاه کرد.
"شما می توانید کمک، موسیو، من معتقد هستم، آن را به همان اندازه شکست همراه با خانواده اش به آن نیاز دارند."
آرچر صندلی اش را عقب رانده و از جا برخاست. "خب - و خدا" او بانگ زد.
او با دست خود را در جیب خود ایستاده بود و خیره به پایین wrathfully در کمی
فرانسوی، که صورت، هر چند او نیز افزایش یافته است، هنوز هم یک یا دو اینچ در زیر
خط چشم آرچر.
M. Riviere paled به رنگ طبیعی خود را paler از آن رنگ خود را به سختی می تواند به نوبه خود.
"چرا شیطان،" آرچر انفجاری ادامه داد: "باید به شما گمان کرده اند - از
گمان می کنم، شما جذاب برای من بر روی زمین از ارتباط من با خانم
Olenska - که من باید بر خلاف بقیه خانواده اش را "؟
تغییر بیان در مقابل M. Riviere برای یک زمان تنها پاسخ خود را.
نگاه او گذشت از بزدلی و ترسویی به زجر مطلق: برای یک مرد جوان معمولا خود را
قیافه مدبر آن شده اند که به سختی به نظر می رسد بیشتر خلع سلاح شده و
دفاع.
"اوه، موسیو -"
"من نمی توانم تصور کنید،" آرچر ادامه داد: "چرا شما باید به من می آمد که وجود دارد
دیگران بسیار نزدیکتر به کنتس هنوز کمتر چرا شما فکر می کنید من باید تر می شود
در دسترس به استدلال فرض کنید شما بیش از فرستاده شد. "
M. Riviere این حمله را با فروتنی نگرانکننده صورت گرفت.
"استدلال من می خواهم برای ارائه به شما، موسیو، خود من و نه من
با بیش از فرستاده شده است. "" سپس دلیل هنوز کمتر برای گوش دادن
به آنها. "
M. Riviere دوباره به کلاه خود نگاه کرد، تا اگر با توجه به اینکه آیا این آخرین کلمات
اشاره به اندازه کافی گسترده نیست به آن قرار داده می شود و رفته.
سپس او با تصمیم ناگهانی صحبت کرد.
"موسیو - به شما یک چیز را به من بگویید؟ آیا این حق من از بودن در اینجا است که شما
سوال؟ و یا شما شاید بر این باورند که ماده تمام
می شود در حال حاضر بسته شده است؟ "
اصرار آرام او ساخته شده آرچر احساس درست و اجرای باد مهیب و سهمگین خود را.
M. Riviere در اعمال خود موفق شده بود: آرچر، کمی قرمزی،
کاهش یافته به صندلی خود را دوباره، و امضا شده به مرد جوان به نشسته.
"من فرمودید: اما چرا این موضوع بسته است؟"
M. Riviere پشت در او را با غم و اندوه خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود.
"شما، و سپس، با بقیه خانواده توافق می کنید که در صورت از طرح های جدید من
آورده اند، آن است که به سختی ممکن است برای خانم Olenska به او بازگشت
شوهر؟ "
"خوب خدا" آرچر بانگ زد و بازدید کننده خود را بیرون داد
سوفل کم تایید.
"قبل از دیدن او، من تو را دیدم - در درخواست تعداد Olenski در - آقای. لاول Mingott، با
که من مذاکرات چند قبل از رفتن به بوستون بود.
من می دانم که او نشان دهنده نظر مادرش و خانم منسون
نفوذ Mingott در طول خانواده اش بزرگ است. "
کماندار نشسته ساکت و آروم، با احساس چسبیده به لبه کشویی
پرتگاه.
این کشف است که او از یک سهم را در این مذاکرات حذف شده بود و
حتی از دانش است که آنها بر پا بود، او را ناشی تعجب سختی dulled شده
به تعجب acuter از آنچه که او آموختن.
او در یک فلش دیدم که در صورتی که خانواده به او مشورت متوقف شده بود آن بود به دلیل برخی از
عمیق غریزه قبیله ای آنها را هشدار داد که او دیگر در سمت خود، و او
با شروع از فهم به یاد می آورد،
سخن گفتن از ماه مه در خانه درایو خود را از خانم منسون را Mingott در روز
تیراندازی با کمان نشست: «شاید بعد از همه، الن خواهد بود شادتر با شوهرش است."
حتی در اشوب اکتشافات جدید آرچر به یاد خشمگین خود را
علامت تعجب، و این واقعیت که پس از آن همسرش به نام مادام Olenska هرگز به
او.
اشاره بی دقتی او بدون شک شده بود و نی برگزار شد تا ببینیم که راه باد
منفجر شده بود نتیجه به خانواده گزارش شده است، و پس از آن آرچر شده بود
تلویحا از مشاوره خود را حذف شده است.
او را تحسین نظم و انضباط قبیله ای ساخته شده است که ممکن است تعظیم به این تصمیم است.
او نمی توانست کار را انجام دهید، او می دانست، وجدان او اعتراض کرده بود، اما او احتمالا
مشترک این دیدگاه خانواده که مادام Olenska در بهتر خواهد بود به عنوان یک همسر ناراضی از
به عنوان یک جدا شده، و وجود ندارد
استفاده در بحث در مورد Newland، که تا به حال یک راه بی دست و پا به طور ناگهانی نیست
زیبایی را به اساسی ترین چیز برای اعطا.
آرچر نگاه کردن و نگاه مضطرب بازدید کننده خود را ملاقات کرد.
"شما نمی دانید، موسیو - ممکن است که شما نمی دانید - که از خانواده شروع به
شک اگر آنها حق دارند به توصیه کنتس به شوهرش امتناع آخرین
پیشنهادات است؟ "
پیشنهادات شما به ارمغان آورد؟ "" پیشنهاد من به ارمغان آورد. "
بر لب تیرانداز به روی تعجب فریاد زدن بود که هر چه او می دانست یا نمی دانستند که هیچ بود
نگرانی از M. Riviere، اما چیزی در سرسختی فروتن و در عین حال شجاع
نگاه M. Riviere این رد او را
نتیجه، و او را به سوال مرد جوان را با دیگری ملاقات کرد.
"چه شی خود را در صحبت با من به از این؟"
او بود و نه صبر کردن لحظه ای برای پاسخ.
"به شما التماس، موسیو - به شما التماس می کنم با تمام نیروی من قادر - به او اجازه رفتن
- آه، آیا به او اجازه نمی دهد "M. Riviere بانگ زد.
آرچر به او را با افزایش حیرت نگاه کردم.
هیچ اشتباه وجود دارد صداقت پریشانی خود و یا قدرت و صلابت خود را به
عزم: او آشکارا حل و فصل شده بود به اجازه هیئت مدیره
عالی بنابراین قرار دادن خود در تاریخ ثبت است.
آرچر در نظر گرفته است.
"من بپرسید،" او در طول گفت: "در صورتی که این خط شما را با کنتس گرفت
Olenska؟ "M. Riviere قرمز است، اما چشمان او نداشت
لکنت زبان پیدا کردن.
"نه، موسیو: من ماموریت من در حسن نیت پذیرفته شده است.
بنا به دلایلی من باید مشکل شما را با - - من واقعا معتقد بود که آن بهتر خواهد بود
برای مادام Olenska به بهبود وضعیت او، ثروت او، اجتماعی
در نظر میگیرد که ایستاده شوهرش او را می دهد. "
"پس من قرار است: شما به سختی می تواند این ماموریت را پذیرفته اند در غیر این صورت.
"من باید آن را قابل قبول است."
"خب، پس -" آرچر مکث دوباره، و چشمان خود را ملاقات کرد در
یکی دیگر از بررسی طولانی.
"آه، موسیو، پس از من او را دیده بود، پس از من تا به حال گوش به او، من می دانستم که او بود
بهتر است "" شما می دانستید -
"موسیو، من مرخص ماموریت من صادقانه: من استدلال تعداد قرار داده، من
اعلام کرد پیشنهادات خود را، بدون اضافه کردن هر گونه نظر خود من است.
کنتس به اندازه کافی خوب بود به گوش دادن صبورانه او به اجرا درآمد خوبی او تا کنون
به عنوان برای دیدن من دو بار او بی طرفانه در نظر گرفته بودم تا بگویم آمده بود.
و آن را در این دوره از این دو گفتگوهایی که من ذهن من بود، که من آمده بود تا ببیند
مسائل متفاوت است. "" من بپرسید که چه چیزی منجر به این تغییر؟
M. Riviere پاسخ داد: "به سادگی با دیدن تغییر در او".
تغییر در او؟ سپس شما او را می دانستند؟
رنگ مرد جوان دوباره افزایش یافت.
"من به او را در خانه همسر خود را ببینید. تعداد Olenski را برای سالهای زیادی شناخته شده است.
شما می توانید تصور کنید که او نمی توانست به یک غریبه در چنین ماموریت فرستاده. "
نگاه آرچر، سرگردان را به دیوارهای خالی از دفتر، استراحت در حلق آویز
تقویم بر اساس ویژگی های های ناهموار رئیس جمهور ایالات متحده surmounted.
که چنین مکالمه باید رفتن در هر نقطه در داخل میلیون ها نفر از مربع
مایل موضوع به حاکمیت خود را به عنوان عجیب و غریب به نظر می رسید به عنوان هر چیزی که تخیل
اختراع کرد.
"تغییر - چه نوع تغییر" "آه، موسیو، اگر من می توانم به شما بگویم"!
M. Riviere متوقف شد.
"Tenez - کشف، به گمان من، آنچه من می خواهم هرگز قبل از فکر: که او این
آمریکایی است.
و اگر شما یک آمریکایی HER نوع از نوع خود - چیزهایی که در مورد قبول
برخی از جوامع دیگر، و یا حداقل به عنوان بخشی از مناسب به طور کلی قرار بدهد.
و - تبدیل به غیر قابل تصور، به سادگی غیر قابل تصور است.
اگر روابط مادام Olenska درک این چیزها بودند، مخالفت خود را با
بازگشت او بدون شک خواهد بود بی قید و شرط خود را، اما به نظر می رسد
با توجه به خواسته شوهرش پشت خود را به
به عنوان مدرک از اشتیاق مقاومت ناپذیر برای زندگی خانوادگی است. "
M. Riviere متوقف شد، و سپس افزود: "در حالی که آن را به مراتب از ساده به عنوان
است. "
آرچر به عقب نگاه به رئیس جمهور ایالات متحده، و پس از آن پایین در روی میز کار خود را
و در مقالات بر روی آن پراکنده شده است. برای یک یا دو او نمی تواند اعتماد
خود را به صحبت می کنند.
در این فاصله او شنیده صندلی M. Riviere را تحت فشار قرار دادند، و آگاه بود که
مرد جوان بود، افزایش یافته است. هنگامی که او نگاه دوباره او را دیدم که خود را
بازدید کننده به عنوان خود منتقل شده است.
"با تشکر از شما، کماندار گفت:" به سادگی. "هیچ چیز به من تشکر کنم، موسیو وجود دارد:
من آن را، و نه - "M. Riviere آغاز شد، تا اگر گفتار برای او بیش از حد دشوار بود.
"من باید می خواهم، هر چند، او در صدای محکم ادامه داد:" برای اضافه کردن یک چیز است.
شما از من پرسید اگر من در استخدام تعداد Olenski بود.
من در این لحظه: من به او بازگشت، چند ماه پیش، به دلایل خصوصی
ضرورت از قبیل ممکن است به هر کسی است که به افراد، افراد بیمار و مسن اتفاق می افتد،
به او وابسته است.
اما از لحظه ای که من گرفته اند مرحله از آمدن به اینجا را برای گفتن این چیزها را به
شما به نظر من خودم مرخص، و من باید او را در بازگشت من بگویید، و هدیه دادن
او دلایل.
که همه، موسیو. "M. Riviere متمایل به عقب کشید و یک گام.
: "متشکرم، کماندار گفت: دوباره، به عنوان دست خود را ملاقات کرد.
>
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل XXVI.
هر سال در پانزدهم اکتبر خیابان پنجم باز کرکره آن، نعوظ
فرش و آویزان لایه های سه گانه خود را از پنجره پرده.
اول ماه نوامبر این مراسم خانواده، و جامعه را آغاز کرده است.
در مورد نگاه و سهام خود.
پانزدهم فصل در انفجار کامل بود، اپرا و تئاتر قرار دادن
جلو جاذبه های جدید خود را، شام تعهدات انباشته، و خرما
رقص در حال ثابت است.
و در نهایت ادب را در مورد این زمان خانم آرچر همیشه می گفت که نیویورک بود
بسیار تغییر کرده است.
رعایت آن را از موضع بلند نقطه غیر از شرکت کنندگان، او قادر بود، با
کمک آقای جکسون Sillerton و به خانم صوفی، هر نرم افزار جدید در آن را برای ردیابی
سطح، و تمام علف های هرز عجیب و غریب با هل دادن
بین ردیف های منظم از سبزیجات اجتماعی.
این یکی از سرگرمی های جوانان کماندار بوده است برای این سالانه صبر کنید
گفتار را از مادرش، و به گوش او در شمردن نشانه دقیقه
فروپاشی که نگاه بی دقتی خود را نادیده گرفته شده بود.
نیویورک، به ذهن خانم آرچر، بدون تغییر بدتر هرگز تغییر و
در این دیدگاه خانم صوفی جکسون صمیمانه موافق است.
آقای Sillerton جکسون، به عنوان یک انسان از جهان شد، قضاوت او را به حال تعلیق درآورد و
گوش با فریادی بی طرفی به مراثی از خانمها.
اما حتی او هم هرگز منکر نشده که نیویورک عوض شده بود؛ و Newland آرچر، در زمستان
از سال دوم از ازدواج او، خود را موظف به اعتراف است که اگر آن را به حال
در واقع تغییر آن را قطعا در حال تغییر بود.
این نکات مطرح شده، به طور معمول بودند، در شام خانم آرچر در روز شکرگزاری است.
در تاریخ هنگامی که او رسما نگرفته بود را به سپاس خود را برای نعمت
سال عادت او بود هر چند سهام تلخ او را به سوگوار
جهان، و در شگفتم چه در آنجا بود که خدا را شکر.
در هر حال، جامعه، دولت، جامعه، اگر می توان گفت وجود دارد،
بلکه یک منظره که در آن به تماس پایین imprecations های کتاب مقدس - و در حقیقت، هر
کسی می دانست چه کشیش دکتر Ashmore
به معنای زمانی که او را به یک متن از ارمیا (فصل دوم است.، آیه 25) برای شکرگزاری خود را انتخاب کرد
خطبه.
دکتر Ashmore، پیشوا جدید از سنت است متی، انتخاب شده بود چرا که او بود
بسیار "پیشرفته": خطبه خود را با حروف درشت در فکر و رمان در نظر گرفته
زبان.
هنگامی که او در برابر جامعه مد روز او همیشه از "روند" آن سخن گفت fulminated و
خانم آرچر بود وحشتناک و در عین حال جذاب خود را بخشی از یک احساس
جامعه ای که روند.
او گفت: "شکی نیست که دکتر Ashmore مناسب است وجود دارد: یک روند مشخص شده وجود دارد."
اگر آن را به عنوان چیزی قابل مشاهده و قابل اندازه گیری بود، مثل یک شکاف در یک خانه.
"این عجیب و غریب بود، هر چند، در مورد آن موعظه در روز شکرگزاری،" خانم جکسون opined و او
میزبان با خشگی دوباره: "آه، او ما را به لطف ترک کرد."
آرچر خو بوده است در این vaticinations سالانه مادرش لبخند بزنم، اما
حتی در این سال او را مجبور به اذعان شد، به عنوان او به گوش
شمارش از تغییرات، که "روند" قابل رویت بود.
اسراف در لباس - خانم جکسون آغاز شد.
"Sillerton مرا به شب اول در اپرا، و من فقط می توانم به شما بگویم که
لباس جین حالیکه به بازی "چرخ چرخ" تنها من از سال گذشته به رسمیت شناخته شده بود و حتی این که
پانل جلو تغییر است.
با این حال من می دانم که او آن را از ارزش، فقط دو سال پیش، به دلیل خیاط من همیشه
می رود را به او لباس پاریس، قبل از او آنها را می پوشد. "
"آه، جین حالیکه به بازی" چرخ چرخ "یکی از ایالات متحده، گفت:" خانم آرچر آه، که اگر آن را مانند
چیز دلخواهی در سن زمانی که خانم ها شروع به جولان دادن در خارج از کشور پاریس خود را
لباس در اسرع وقت آنها را از بود
سفارشی خانه، به جای اجازه دادن به آنها را تحت قفل و کلید دلپذیر، در صورت
معاصران خانم آرچر. "بله، او یکی از معدود.
در جوانی من، "خانم جکسون دوباره، آن را مبتذل در نظر گرفته شد که در لباس پوشیدن
جدید ترین مد و امی Sillerton همواره به من گفت که در بوستون حکومت بود
برای قرار دادن یکی از لباس های پاریس به مدت دو سال.
خانم باکستر Pennilow، کسی که همه چیز را سخاوتمندانه، به واردات
12 سال، دو مخملی، دو ساتن، 2 ابریشم، و شش تن دیگر پوپلین و
بهترین ترمه.
این یک نظم دائمی بود، و او به عنوان بیمار به مدت دو سال قبل از او درگذشت که آنها پیدا کردند
چهل و هشت ارزش لباس بود که هرگز از دستمال کاغذی گرفته شده و زمانی که
دختران عزای خود آنها را به سمت چپ خاموش
قادر به پوشیدن بسیاری برای اولین بار در کنسرت ارکستر سمفونیک بدون نگاه در پیش از
مد. "
"آه، خوب، بوستون محافظه کارانه تر از نیویورک است، اما من همیشه فکر می کنم امن it'sa
رد برای یک خانم را به کنار گذاردن لباس فرانسوی خود را برای یک فصل، "خانم آرچر
واگذار کرد.
"بیوفورت بود که مد جدید جدید خود کف زدن همسرش آغاز
لباس را بر پشت او به محض اینکه آنها وارد شدند: باید بگویم در زمان طول می کشد
. تمایز رجینا مانند به نظر نمی آید ... مثل ... "
خانم جکسون در اطراف میز نگاه در نگاه محدب Janey گرفتار، و در زمان
پناه زمزمه ناخوانا.
"مانند رقبای خود، گفت:« آقای Sillerton جکسون، با هوا تولید
لطیفه.
"اوه، -" بانوان زمزمه و خانم آرچر افزود، تا حدی برای منحرف کردن اذهان
توجه دختر از مبحث ممنوع: "پور رجینا!
شکرگزاری او بوده است نه یک بسیار شاد، من می ترسم.
آیا شما شنیده ام شایعات مورد گمانه بیوفورت، Sillerton؟ "
آقای جکسون به بی راننده سرشونو تکون دادن.
هر یکی از شایعات در سوال شنیده بود، و او را مورد تمسخر قرار گرفته به تایید داستان
که در حال حاضر اموال مشترک است. سکوت تیره بر حزب افتاد.
هیچ کس واقعا دوست بیوفورت، و آن را کاملا ناخوشایند بود فکر می کنم بدترین
زندگی خصوصی خود را، اما این ایده از خود بی احترامی کردن به داشتن آورده مالی خود را در
خانواده زن خیلی تکان دهنده بود که حتی دشمنان خود را لذت می برد.
آرچر در نیویورک نفاق در روابط خصوصی را تحمل، اما در مسائل کسب و کار
این تحمیل یک صداقت زلال و بی عیب و نقص است.
این مدت زمان طولانی بود از هر بانکدار شناخته شده discreditably شکست خورده بود، اما هر
1 به یاد انقراض اجتماعی تعداد بازدید رؤسای شرکت
آخرین رویداد از این نوع بود اتفاق افتاد.
این امر می تواند همین کار را با Beauforts، علیرغم قدرت او و محبوبیت اش؛
تمام قدرت leagued شده از اتصال دالاس ضعیف رجینا اگر وجود دارد را نجات دهد
هیچ حقیقت در گزارش از گمانه زنی های غیر قانونی شوهرش.
بحث در موضوعات کمتر شوم پناه گرفت، اما همه چیز آنها در لمس
به نظر می رسید برای تایید حس خانم آرچر یک روند شتاب.
"البته، Newland، من می دانم که به شما اجازه عزیز ممکن است به خانم Struthers در یکشنبه شب
- "او شروع و پر زرق و برق است interposed:" اوه، شما می دانید، همه به خانم می رود
Struthers در حال حاضر و او را به دریافت آخرین بیبی دعوت شده بود ".
بود در نتیجه، آرچر منعکس شده است، که در نیویورک موفق انتقال: توطئه برای
چشم پوشی از آنها را تا بیش از آنها، و سپس، در تمام حسن نیت، تصور است که
آنها در سن قبل گرفته شده بود.
همیشه خائن در ارگ وجود دارد و پس از او (یا به طور کلی او)
تسلیم کلید، چه استفاده از وانمود که آن را غیر قابل تسخیر بود؟
هنگامی که مردم از مهمان نوازی خانم Struthers یکشنبه آسان مزه بود نبودند
به احتمال زیاد به نشستن در خانه به خاطر سپردن است که شامپاین او کفش لهستانی transmuted شد.
خانم آرچر آهی کشید: "من می دانم که، عزیزم، من می دانم".
"چنین چیزهایی داشته باشد، گمان می کنم، تا زمانی به عنوان تفریحی آنچه که مردم بیرون بروید، اما
من پسر عموی خود را مادام Olenska برای اول شخص کاملا هرگز بخشوده
به قیافه خانم Struthers. "
سرخ شدن ناگهانی افزایش یافت به صورت جوان خانم آرچر آن شگفت زده شوهرش را به عنوان حد
مهمانان در مورد جدول.
"اوه، الن -" او را متهم مشابه و در عین حال deprecating تن در زمزمه
که پدر و مادرش گفت: "آه، BLENKERS -
توجه داشته باشید که خانواده اشاره کنتس به صدایی گرفته بود
نام Olenska، از او و زحمت آنها را شگفت زده کرده بود باقی مانده لجوج
به پیشرفت های شوهرش، اما در ماه مه
لب به غذا برای فکر، و آرچر به او با احساس غرابت نگاه
که گاهی اوقات بیش از او بود که او را بیشتر در لحن از محیط زیست خود بود.
مادر او، با کمتر نسبت به حساسیت های معمول خود را به جو، هنوز هم
اصرار داشت: "من همیشه فکر می کردم که مردم مانند کنتس Olenska، که زندگی کرده اند
در جوامع اشرافی، باید به ما کمک کند
برای حفظ کردن تفاوت های اجتماعی ما، به جای نادیده گرفتن آنها. "
وهله ماه مه به طور دائم زنده باقی ماند: به نظر می رسید که اهمیت فراتر از آن
ضمنی به رسمیت شناختن ایمان اجتماعی بد خانم Olenska.
"من بدون شک همه ما به طور یکسان به نظر می رسد به خارجی ها، گفت:" خانم جکسون tartly.
"من فکر نمی کنم الن اهمیت برای جامعه است؛ اما هیچ کس نمی داند دقیقا همان چیزی است که او مراقبت می کند
، "مه ادامه داد، تا اگر او groping شده بود چیزی noncommittal.
"آه، خوب -" خانم آرچر آهی کشید دوباره.
همه می دانستند که Olenska کنتس دیگر در زینت خوبی از او بود
خانواده است.
حتی قهرمان اختصاص داده شده خود را، قدیمی خانم منسون Mingott، قادر به دفاع از خود بوده است
امتناع از بازگشت به شوهرش.
Mingotts مخالفت خود را اعلام کرد نه با صدای بلند: احساس خود را از
جنبش همبستگی بیش از حد قوی است.
آنها تا به حال به سادگی، به عنوان خانم Welland گفت، "اجازه فقیر الن سطح خود را" - و،
mortifyingly و incomprehensibly، در اعماق کم که در آن Blenkers
غالب است، و افرادی که نوشت: "آیین های درهم و برهم خود را جشن گرفته است.
این باور نکردنی بود، اما این یک واقعیت بود، که الن، به رغم تمام فرصت های خود را
و امتیازات او، به سادگی تبدیل شده بود "غیرمتعارف است."
حقیقت این اجرا مشاجره که او یک اشتباه مهلک در بازگرداندن ساخته شده بود
تعداد Olenski.
پس از همه، یک زن جوان بود زیر سقف شوهرش، به ویژه هنگامی که او تا به حال
در شرایطی که از سمت چپ ... خوب ... اگر کسی به آنها نگاه کنید مراقبت بود ...
"مادام Olenska مورد علاقه های بزرگ با آقایان است،" خانم صوفی گفت، با او
هوا که مایل به مطرح چیزی آشتی جویانه او می دانست که او
کاشت DART.
"ه، که این خطر است که یک زن جوان مانند مادام Olenska است همیشه در معرض"
خانم آرچر mournfully توافق کردند؛ و بانوان، در این نتیجه گیری، جمع شده بودند تا
قطار های خود را به دنبال کره carcel از
طراحی اتاق، در حالی که تیرانداز و آقای Sillerton جکسون عقب نشینی به سبک گوتیک
کتابخانه موجود است.
پس از تاسیس قبل از رنده، و تسلی خود را برای ناکافی بودن
شام توسط کمال سیگار برگ خود را، آقای جکسون شد بدشگون و مسری است.
اگر سر و صدا بیوفورت می آید، اعلام کرد: "در حال رفتن وجود داشته باشد
آشکار است. "
آرچر مطرح سر خود را به سرعت: او می تواند نام بدون تیز می شنوید
چشم انداز رقم سنگین بیوفورت، opulently باردار شد، و از پیشبرد
از طریق برف در Skuytercliff.
"محدود می شود و وجود دارد،" آقای جکسون ادامه داد: "nastiest نوع تمیز کردن
است. او تمام پول خود را در رجینا صرف نیست. "
"اوه، خوب - که با تخفیف است، آن را نه؟
باور من این است که هنوز از او خواهم بکشد، گفت: "مرد جوان، که مایل به تغییر موضوع است.
"شاید - شاید. من می دانم که او برای دیدن برخی از
افراد بانفوذ امروز.
البته، "آقای جکسون با اکراه تصدیق کرد:" این باید امیدوار بود که می تواند جزر و مد
او را - به هر حال در این زمان.
من نمی خواهم به هزینه های فقیر رجینا (Regina) فکر می کنم بقیه عمر خود را در برخی از
کهنه خارجی آبیاری ورشکسته است. "
آرچر گفت: هیچ چیز نیست.
به او بسیار طبیعی به نظر می رسید - با این حال غم انگیز - که پول بد نامشروعشان باید
ظالمانه expiated، که ذهن خود را، به سختی و طولانی بیش از به عذاب خانم بیوفورت
سرگردان پشت به پرسش ها نزدیک تر است.
چه بود معنای سرخ می که Olenska کنتس ذکر شده بود؟
چهار ماه از سال روز میانی تابستان گذشته بود که او و مادام Olenska صرف بود
با هم؛ و پس از آن او بود او را ندیده است.
او می دانست که او به واشنگتن، بازگشت به خانه کوچک که او
و Medora منسون در آنجا گرفته بود: او را به او نوشته بود یک بار - چند کلمه، درخواست
هنگامی که به دیدار مجدد - و او حتی به طور خلاصه پاسخ داده بودند: "هنوز رتبهدهی نشده است."
از آن زمان به بعد هیچ ارتباطی دورتر بین آنها وجود داشت، و او
در درون خود ساخته شده است یک نوع از محراب که در آن او را در میان راز او throned
افکار و آرزوهای.
کم کم آن صحنه از زندگی واقعی خود، خود را از فعالیت های عقلانی تنها شد؛
به آنجا آورد کتاب او به عنوان خوانده شده: ایده ها و احساسات که تغذیه او، خود را
قضاوت و دیدگاه های خود را.
خارج از آن، در صحنه زندگی واقعی خود، او را با یک حس رو به رشد از نقل مکان کرد
واقعیت و بی کفایتی، سرگردان علیه تعصبات آشنا و سنتی
نقطه نظر به عنوان یک مرد وجود ندارد فکر می رود
در bumping به مبلمان اتاق خود.
نبود - چیزی بود که او بود: از همه چیز پر واقعی و نزدیک وجود ندارد
به کسانی که در مورد او که گاهی اوقات مبهوت او برای پیدا کردن آنها هنوز هم از او تصور کرد
وجود داشت.
او آگاه شد که آقای جکسون پاکسازی مقدماتی گلو خود را به دورتر
آیات.
"من نمی دانم، البته، تا چه حد خانواده همسر خود را از آنچه مردم می گویند آگاه هستند
- خوب، در مورد امتناع خانم Olenska از برای قبول آخرین پیشنهاد شوهرش "
آرچر خاموش بود، و آقای جکسون مورب ادامه داد: "ترحم It'sa -
قطعا ترحم - که او خودداری کرد و "ترحم.
به نام خدا، چرا؟ "
آقای جکسون نگاه پایین پای خود را به جوراب unwrinkled که آن را به براق پیوست
پمپ. "خوب - آن را به پایین ترین سطح -
آنچه او برای زندگی در حال حاضر؟ "
"-" "اگر بیوفورت -"
آرچر دوباره پیدا میشدند، مشت خود را کوبیدن گردو سیاه و سفید لبه جدول نوشتن.
چاه برنج دو جای قلم و دوات در سوکت خود رقصید.
شیطان شما چیست، آقا؟ "
آقای جکسون، تغییر خود کمی در صندلی خود، یک نگاه آرام تبدیل
سوزش مرد جوان چهره است.
"خب - من آن را در قدرت بسیار خوب است - در واقع، در قدیمی کاترین خودش - که
خانواده قابل توجهی در هنگام او قطعا باعث کاهش کمک هزینه کنتس Olenska
برای رفتن به شوهرش سر باز زده و به عنوان
این امتناع، او در به همچنین forfeits پول مستقر در او هنگامی که او ازدواج کرده -
که Olenski آماده بود به او اگر او بازگشت را به - چرا، چه شیطان شما
به معنای پسر عزیز من، از من خواست که منظورم چیست؟ "
آقای جکسون خوب humouredly retorted.
کمانداران نسبت به نمای بخاری نقل مکان کرد و خم به دست کشیدن از خاکستر خود را به
رنده.
"من هر چیزی امور خصوصی مادام Olenska، می دانم، اما من لازم نیست، به
که برخی از آنچه شما تلقین کردن - "" آه، من انجام می دهم: Lefferts آن، برای یک "آقای
جکسون interposed.
"Lefferts - ساخته شده است که عشق به او و برای آن را سرزنش کردم!
آرچر شکست تحقیر.
"آه - آیا او" جامعی از سوی دیگر، در صورتی که این دقیقا واقعیت او شده است تخمگذار بود
دام برای.
او هنوز وری از آتش نشسته، به طوری که سخت خود را نگاه برگزار شد، صورت آرچر
اگر در بهار از فولاد است. "خوب، خوب: حیف it'sa او رفتن نیست به عقب
قبل از ماشین موزنی بیوفورت "او تکرار شده است.
"اگر او می رود، و اگر او با شکست مواجه شد، آن را تنها به این تصور عمومی را تایید:
هر وسیله عجیب و غریب به Lefferts، راه نیست. "
"اوه، او نمی خواهد به عقب برگردید کنونی: کمتر تر از همیشه!
آرچر زودتر گفته بود از او تا به حال یک بار دیگر احساس که دقیقا
آقای جکسون در انتظار بود.
نجیب زاده کهن او را به دقت در نظر گرفته است.
"این به نظر شما؟ خوب، بدون شک شما می دانید.
اما همه شما را که pennies چند Medora منسون را ترک کرده است، همه در
دست بیوفورت و چگونه آن دو زن به نگه داشتن سر خود را بالای آب مگر آنکه
کند، من نمی توانم تصور است.
البته، Olenska خانم هنوز هم ممکن است قدیمی کاترین، که اکثر نرم
به طور اجتنابناپذیری به ماندن او مخالف و قدیمی کاترین می تواند او را کمک هزینه را او
انتخاب.
اما همه می دانیم که او متنفر فراق با پول خوب و بقیه خانواده
هیچ علاقه ای خاص در نگهداری مادام Olenska. "
آرچر سوزش با خشم unavailing شد: او دقیقا در دولت این بود که هنگامی که یک مرد است
مطمئن شوید که برای انجام کاری احمقانه است، دانستن همه در حالی است که او آن را انجام.
او را دیدم که آقای جکسون بلافاصله با این واقعیت روبرو شدند بود که خانم Olenska
تفاوت با مادربزرگ خود و روابط دیگر خود را به او شناخته می شود، و
که نجیب زاده های قدیمی خود را کشیده بود
نتیجه گیری به عنوان دلایل طرد آرچر از شوراهای خانواده.
این واقعیت هشدار داد آرچر برای رفتن با احتیاط اما insinuations در مورد بیوفورت از او ساخته شده است
بی پروا.
او آگاه بود، با این حال، اگر نه از خطر خود را، حداقل از این واقعیت است که آقای
جکسون زیر سقف مادرش بود، و در نتیجه مهمان خود را.
قدیمی نیویورک دقت مشاهده قوانین و مقررات از مهمان نوازی، و هیچ بحث و گفتگو
مهمان اجازه داده شد به فاسد به یک اختلاف است.
"باید بالا برود و پیوستن به مادرم؟" او پیشنهاد curtly، به عنوان آخرین آقای جکسون
مخروطی از خاکستر را در زیر سیگاری برنجی در آرنج خود را کاهش یافته است.
بر روی درایو homeward ممکن است عجیب ساکت مانده، از طریق این تاریکی او هنوز احساس
احاطه او در وهله شوم خود.
تهدید خود را به معنای او نمی تواند حدس زد، اما او به اندازه کافی با این واقعیت هشدار داده شد
که نام مادام Olenska را برانگیخته بود. آنها به طبقه بالا رفت، و او را به تبدیل
کتابخانه موجود است.
او معمولا او را به پیروی از آنها، اما شنید، خود را در حال عبور کردن عبور به اتاق خواب او.
"مه" او نامیده می شود از بی صبرانه و او آمد، با یک نگاه مختصری از تعجب
در تن او.
این لامپ در حال سیگار کشیدن دوباره، من فکر می کنم باید بندگان ممکن است که آن را نگاه داشته
به درستی تقلیل، "او گله عصبی.
"خیلی معذرت: آن نباید اتفاق می افتد دوباره،" او در تن شرکت روشن است او به حال و پاسخ
آموخته شده از مادرش و آن را برافروخته آرچر احساس می کنید که او در حال حاضر
شروع به شوخ طبعی او را دوست جوان آقای Welland.
او خم به کاهش فتیله، و به عنوان نور بر روی شانه های سفید خود را زده و
منحنی های روشنی از چهره اش او فکر کرد که: "جوان!
برای چه سال بی پایان این زندگی باید به در!
او با یک نوع وحشت احساس، خود را قوی جوانان و خون را در محدوده خود را در
رگ.
"نگاه کن اینجا، او گفت: به طور ناگهانی،" ممکن است من باید برای رفتن به واشنگتن را برای چند روز - به زودی؛
شاید هفته آینده. "دست او باقی مانده بر روی کلید لامپ
او به او را تبدیل به آرامی.
حرارت شعله به عقب آورده بود تب و تاب بودن به صورت او، اما او به عنوان paled
نگاه کردن.
"در کسب و کار؟" او را در یک تن است که به طور ضمنی بیان شده است که می تواند وجود داشته باشد هیچ دیگر خواست
دلیل قابل تصور، و از او سوال قرار داده بود به صورت خودکار، اگر صرفا به
پایان برساند حکم خود را.
"در کسب و کار، به طور طبیعی.
مورد ثبت اختراع There'sa قبل از دیوان عالی کشور - "او به نام
مخترع، و در مورد جزئیات تجهیز تمام لارنس تمرین Lefferts رفت
glibness، در حالی که او با دقت گوش فرا داده، گفت: در فواصل: "بله، من می بینم."
"این تغییر را انجام خواهد داد شما خوب است،" او گفت: به سادگی، هنگامی که او به پایان رسید "و شما باید
مطمئن شوید که برای رفتن و دیدن الن، "وی افزود، به دنبال او راست در چشم با او
لبخند بی ابر، و صحبت کردن در تن
او ممکن است در اصرار او را به غفلت برخی از خانواده وظیفه کسل کننده استخدام شده اند.
این تنها کلمه ای بود که بین آنها در مورد این موضوع به تصویب رساند، اما در کد در
که دوی آنها آموزش داده شده است به معنای: «البته شما را در درک که من می دانم
که مردم شده اند گفت: در مورد الن
و از صمیم قلب خواهان با خانواده ام همدردی در تلاش خود را به گرفتن او را به بازگشت به او
شوهر.
من هم می دانم که برای برخی از دلیل شما را انتخاب کرده اند به من بگویید، به شما توصیه او
در مقابل این دوره، که در آن تمام مردان مسن تر از خانواده، و همچنین ما
مادر بزرگ، در تصویب توافق و
آن است که به خاطر تشویق شما که الن مخالف همه ما، و در معرض خودش را به
نوع از انتقاد که آقای جکسون Sillerton احتمالا خود شما دادم، این
شب، تذکر ساخته شده است که شما به طوری تحریک پذیر ....
نکات واقع شده اند نه مایل، اما از شما به نظر می رسد تمایلی به آنها را
از دیگران، من شما را به این خودم 1، در فرم است که در آن مردم به خوبی تربیت
از نوع ما می تواند ارتباط برقرار ناخوشایند
همه چیز را به یکدیگر: با اجازه شما را در درک که من می دانم منظور شما
الن زمانی که شما در واشنگتن هستند، و شاید قصد دارد به صراحت که
هدف، و، از آنجا که شما مطمئن به
او را، ای کاش شما را به انجام این کار با من موافقت کامل و صریح - و
فرصت اجازه دادن به او را می دانم چه روندی از رفتار که شما تشویق او را
است به احتمال زیاد منجر به. "
دست او هنوز هم بر روی کلید لامپ بود که حرف آخر ارسال پیام خصوصی به این قطع
رسید او را. او تبدیل فتیله کردن، بلند کردن
جهان، و نفس در شعله دلخور است.
"آنها بوی کمتر اگر یکی از ضربات آنها را،" او، با خانه داری روشن خود را توضیح داد
هوا می باشد. او در آستانه تبدیل شده و متوقف شد
بوسه او.
>
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل XXVII.
وال استریت، روز بعد، گزارش اطمینان بخش تر از وضعیت بیوفورت است.
آنها قطعی نیست، اما آنها امیدوار بودند.
به طور کلی درک شده بود که او می تواند بر روی تأثیرات قوی در مورد تماس بگیرید
اورژانس، و او را با موفقیت انجام داده بود و آن شب، زمانی که خانم
بیوفورت به نظر می رسد در اپرا پوشیدن او
لبخند قدیمی و گردنبند زمرد جدید، جامعه نفس آرامش را به خود جلب کرد.
نیویورک بی شفقت در محکومیت خود را از بی نظمی های کسب و کار بود.
تا کنون هیچ استثنا وجود داشته است را به قانون ضمنی آن است که کسانی که قانون را شکست
پاکدامنی باید بپردازد و هر یک آگاه بود که حتی بیوفورت و همسر بیوفورت
ارائه خواهد شد تا unflinchingly به این اصل است.
اما به موظف آنها را تنها دردناک نیست اما ناخوشایند خواهد بود.
ناپدید شدن Beauforts، یک خلاء قابل توجهی در جمع و جور خود را ترک
کمی دایره؛ و کسانی بودند که بیش از حد نادان و یا بیش از حد بی دقت به لرزیدن
فاجعه اخلاقی در پیش bewailed شده از دست دادن بهترین توپ اتاق در نیویورک است.
آرچر قطعا ساخته شده بود تا ذهن خود را برای رفتن به واشنگتن است.
او تنها برای باز کردن از قانون، کت و شلوار که او صحبت کرده بود منتظر بود تا ماه مه، به طوری
که تاریخ آن ممکن است همزمان با سفر خود، اما در روز سه شنبه بعد از او
آموخته شده از آقای Letterblair که ممکن است برای چند هفته به تعویق افتاد.
با این حال، او به خانه رفت که بعد از ظهر در هر صورت مشخص به ترک بعدی
شب.
شانس بودند که در ماه می، که می دانستم هیچ چیزی از زندگی حرفه ای او بود و هرگز
نشان داده شده است هر گونه علاقه به آن، از به تعویق افتادن یادگیری، باید آن را،
نه به یاد داشته باشید نام از طرفین دعوا در صورت
آنها پیش از او ذکر شده بود و در هر حال او دیگر نمی تواند از سر باز کردن دیدن
مادام Olenska. بیش از حد بسیاری از چیزهایی است که او باید بگویم وجود دارد
به او.
در صبح روز چهارشنبه، زمانی که او به دفتر او رسید، آقای Letterblair او را با ملاقات کرد
مشکل چهره.
بیوفورت، بعد از همه بود، موفق به "از بین ببرد"، اما با تنظیم شناور
شایعه ای که او انجام داده بود تا او سپرده گذاران خود را مطمئن کرده بود، و پرداخت سنگین شده بود
به بانک تا قبلی ریخته
شب، هنگامی که گزارش نگران کننده دوباره شروع به مستولی شدن بر.
در نتیجه اجرا در این بانک آغاز شده بود و درهای خود را به احتمال زیاد به بستن
قبل از آن روز بود.
زشت ترین چیزها می شود گفت و مانور dastardly بیوفورت، قرار داده شد و او و
شکست وعده داده شده به یکی از باور نکردنی ترین در تاریخ وال
خیابان.
ابعاد فاجعه را ترک کرد آقای Letterblair سفید و ناتوان است.
"من کارهای بد در زمان من دیده می شود، اما هیچ چیز بد است.
همه ما شناسید خواهد شد ضربه، یک راه یا دیگری.
و چه خواهد شد در مورد خانم بیوفورت انجام می شود؟ چه کاری می تواند در مورد او انجام می شود؟
خانم منسون Mingott ترحم من به عنوان کسی: که در سن او، وجود ندارد
دانستن اینکه چه تأثیری در این امر ممکن است در او.
او همیشه در بیوفورت معتقد بودند - او یک دوست از او ساخته شده!
و کل اتصال دالاس: فقرا خانم بیوفورت مربوط به هر یک
از شما.
تنها شانس او این خواهد بود که شوهرش را ترک کند - چگونه می توان هر یک او را بگویم؟
وظیفه او این است که در کنار او و خوشبختانه او به نظر می رسد همیشه به چشم خود او بوده است
نقاط ضعف خصوصی.
حذفی وجود دارد، و آقای Letterblair تبدیل شده سر خود را به شدت.
"آنچه در آن است؟ من می توانم آشفته شد. "
یک کارمند به ارمغان آورد در نامه ای برای آرچر و عقب نشینی است.
مرد جوان با اذعان دست همسرش، پاکت را باز کرد و خواند: "آیا شما نمی
لطفا آمد تا شهر در اوایل که شما می توانید؟
مادر بزرگ سکته مغزی خفیف شب گذشته است. در برخی از راه مرموز او قبل از
هر کس دیگری این افتضاح خبری در مورد بانک.
عمو لاول دور عکسبرداری است، و این ایده از رسوایی ساخته شده است فقیر پاپا
عصبی است که او تا دما و اتاق را ترک نخواهد کرد.
ماما به شما نیاز دارد وحشتناک است و من امیدوارم که شما می توانید در یک بار و به مستقیما به
مادر بزرگ است. "
آرچر توجه داشته باشید به شریک ارشد خود را، دست و چند دقیقه بعد
خزنده شمال در ماشین شلوغ اسب، که او در خیابان چهاردهم برای رد و بدل
یکی از omnibuses متناوب بالا از خط خیابان پنجم.
ساعت پس از دوازده بود در زمانی که این وسیله نقلیه دشوار او را در ساله کاهش یافته است
کاترین است.
پنجره نشسته اتاق در طبقه همکف، که در آن او معمولا throned شده بود،
توسط این رقم ناکافی دخترش، خانم Welland، به امضا tenanted
نحیف استقبال او گرفتار دید از آرچر و در خانه او ماه مه مواجه شد.
سالن پوشیده غیر طبیعی ظاهر عجیب و غریب به خانه خوب نگه داشته به طور ناگهانی
تاخت و تاز شده توسط: تایید بیماری و furs در انبوه بر روی صندلی، کیف پزشک و دراز
پالتو بر روی میز بودند، و در کنار آنها
نامه ها و کارت ها در حال حاضر انباشته شده بود توجهی نشد.
می رنگ پریده به نظر می رسید اما خندان: دکتر Bencomb، که فقط برای بار دوم آمده بود، در زمان
نظر امیدوار کننده تر است، و تعیین و سرانداز خانم Mingott را به زندگی می کنند و
در حال حاضر به خوبی داشتن بر خانواده اش بود.
می آرچر را به بانوی پیر نشسته اتاق منجر، که در آن درهای کشویی باز به
اتاق خواب کشیده شده بود بسته و portieres سنگین گلدار زرد کاهش یافته بیش از
آنها و خانم Welland ارتباط برقرار
او را در undertones وحشت از جزئیات این فاجعه.
به نظر می رسید که شب قبل از چیزی وحشتناک و مرموز
اتفاق افتاده است.
در مورد 08:00، درست بعد از خانم Mingott بازی از بازی یک نفره به پایان رسید
که او همیشه بعد از شام بازی، زنگ درب، پله بود و یک خانم نسبتا ضخیم
حجاب است که بندگان نمی
بلافاصله او را به دریافت خواسته بود را تشخیص دهد.
ساقی، شنیدن یک صدای آشنا، درب اتاق نشسته باز پرتاب شده بود،
اعلام کرد: "خانم ژولیوس بیوفورت "- و پس از آن بسته شده بود دوباره آن را در دو خانم.
آنها باید با هم بوده است، او فکر کردم، حدود یک ساعت.
وقتی زنگ خانم Mingott را زنگ زد خانم بیوفورت در حال حاضر تضعیف شده بود دور از عالم غیب و و
بانوی پیر، سفید و گسترده و وحشتناک است، به تنهایی در صندلی خود نشسته و به امضا
ساقی به او را به اتاق او کمک کند.
او در آن زمان به نظر می رسید، هر چند به وضوح مضطرب، در کنترل کامل بدن خود را
و مغز می شود.
دوشیزه یا زن جوان دورگه او را به رختخواب، به ارمغان آورد او همه چیز را گذاشته و به طور معمول، یک فنجان چای
مستقیما در اتاق، و رفت، اما در سه صبح زنگ زنگ زد دوباره،
و دو بندگان، شتاب در این
احضار غیر عادی (برای قدیمی کاترین معمولا مانند یک نوزاد خواب)، خود را پیدا کرده بود
معشوقه نشستن در مقابل بالش خود را با یک لبخند کج روی صورتش و یکی از
دست کم حلق آویز شل از بازوی خود را بزرگ.
سکته مغزی به طور واضح بوده است و یک کمی، برای او قادر به بیان و به
او بخواهد شناخته شده و به زودی پس از اولین دیدار دکتر را به او آغاز شده بود.
به دست آوردن کنترل عضلات صورت خود را.
اما زنگ بزرگ شده بود و به تناسب بزرگ بود خشم
هنگامی که آن را از عبارات تکه تکه شده خانم Mingott جمع آوری شد که رجینا بیوفورت
باور نکردنی - به او آمده بود
جسارت - به بالا و شوهرش، آنها را از آن - نه به صحرا "آنها را، او به عنوان
به نام آن - در واقع از آن برای وادار تمام خانواده برای پوشش و چشم پوشی هیولا خود را
نمایند.
"من به او گفت:" افتخار که همیشه افتخار، و صداقت صداقت، در منسون
خانه Mingott، و خواهد بود تا من از آن پا انجام می 1، '"قدیمی
زن stammered به دخترش بود
گوش، در صدای ضخیم تا حدودی فلج.
و هنگامی که او گفت: «اما نام تو، خاله - نام من رجینا دالاس،" من گفتم: "این بود
بیوفورت زمانی که او شما را با جواهرات تحت پوشش، و آن را به ماندن بیوفورت در حال حاضر که او
شما را با شرم پوشانده شده است. "
بسیار با اشک و gasps وحشت، خانم Welland افاضه، blanched و
تعهد غیر عادی داشتن در گذشته برای رفع چشم خود را بر روی تخریب توسط
ناخوشایند و باور نکردنی است.
"اگر فقط من می توانم آن را از پدر خود در قانون: او همیشه می گوید:" آگوستا،
به خاطر ترحم، illusions' گذشته من از بین ببرد - و چگونه هستم من برای جلوگیری از
شناخت این وحشت است؟ "بانوی فقیر wailed:.
"پس از همه، ماما، او خواهد شد که نه آنها را دیده، دخترش پیشنهاد شده است. و خانم
Welland آهی کشید: "آه، نه. با تشکر از آسمان او را در بستر امن.
و دکتر Bencomb وعده داده است تا او را نگه دارید تا فقیر ماما بهتر است، و رجینا (Regina)
رو شده است تا به جایی دور. "
کمانداران خود را نزدیک به پنجره نشسته بود و زل زده مستقیما در متروکه
شاهراه.
این بود آشکار است که او را احضار و نه برای حمایت اخلاقی بود
بانوان آسیب دیده از به دلیل از هر گونه کمک های خاص است که او می تواند ارائه.
آقای لاول Mingott و تلگرافی بود، و پیام های که توسط despatched
دست به اعضای خانواده از زندگی در نیویورک و در عین حال هیچ چیز وجود نداشت
برای انجام این کار اما برای بحث در مورد در تن ساکت
عواقب آبروریزی بیوفورت و اقدام غیر قابل توجیه همسرش.
خانم Mingott لاول، که در یکی دیگر از نوشتن یادداشت ها اتاق شده بود، در حال حاضر
دوباره، و صدای خود را به بحث اضافه شده است.
در روز خود، خانم های بزرگتر موافقت کرد، همسر مردی که همه چیز انجام داده بود
ننگین در کسب و کار تنها یک ایده: برای محو خودش، با او ناپدید می شوند.
"مورد فقیر Grandmamma اسپایسر وجود دارد؛ بزرگ، مادر بزرگ شما، ممکن است.
البته، "خانم Welland شتاب برای اضافه کردن،" پول بزرگ و پدر بزرگ خود را
مشکلات خصوصی بود - تلفات در کارت، یا امضای توجه داشته باشید برای کسی که - من هرگز
کاملا می دانستند، زیرا مادر هرگز از آن صحبت می کنند.
اما او در این کشور آورده شد و از آنجا که مادر او مجبور به ترک نیویورک
پس از رسوایی، هر آنچه که از آن این بود: زندگی می کردند به تنهایی هادسون، زمستان و
تابستان، تا ماما شانزده ساله بودم.
آن را به Grandmamma اسپایسر هرگز به درخواست خانواده به لقاء اتفاق افتاد "
او، که من درک می کنم رجینا (Regina) فراخوانی می کند، هر چند ننگ خصوصی، هیچ چیز
در مقایسه با رسوایی باعث خرابی صدها نفر از مردم بی گناه است. "
"بله، این امر می تواند بیشتر تبدیل شدن به رجینا برای مخفی کردن لغات خود او از صحبت
دیگر مردم، "خانم لاول Mingott موافقت کرد.
"من می دانم که گردنبند زمرد او در اپرا عینک جمعه گذشته ارسال شده بود
تصویب از بال و سیاه پوست در بعد از ظهر.
من تعجب می کنم در صورتی که همیشه آن را دریافت کند؟ "
آرچر گوش به کر بی رحم بی حرکت است.
ایده پاکدامنی مطلق مالی را به عنوان قانون اول کد یک نجیب زاده بود
عمیقا ریشه دوانده در او برای ملاحظات احساساتی به آن را تضعیف.
ماجراجو مانند Lemuel Struthers ممکن است ساخت تا میلیون ها نفر از لهستانی کفش خود را در
هر تعداد از معاملات مشکوک اما unblemished صداقت، بزرگواری و سخاوتمندی
مالی قدیمی، نیویورک.
نه سرنوشت خانم بیوفورت تا حد زیادی آرچر حرکت است.
او احساس، بدون شک، بیشتر متاسفم برای او از بستگان خشمگین او، اما به نظر می رسید آن را به
او که رابطه بین زن و شوهر، حتی اگر شکستنی در رفاه، باید
غیر قابل حل در زمان مصیبت است.
همانطور که آقای Letterblair گفته بود، جایگاه زن در کنار شوهرش بود که او در
مشکل، اما جایگاه جامعه در کنار او بود، و فرض خنک خانم بیوفورت
شد که در آن تقریبا به نظر می رسید به او همدست خود را.
ایده فقط یک زن جذاب به خانواده اش را به روی صفحه نمایش کسب و کار شوهرش
بی احترامی کردن به ناروا بود، از آن چیزی است که خانواده، به عنوان یک بود
نهاد، نمی تواند انجام دهد.
دوشیزه یا زن جوان دو رگه خانم لاول Mingott به سالن نامیده می شود، و دومی در پشت در آمد
یک لحظه با پیشانی frowning. "او می خواهد مرا به الن تلگراف
Olenska.
من تا به حال به الن، نوشته شده است البته، و به Medora؛ اما در حال حاضر به نظر می رسد که این کافی نیست.
من به تلگراف بلافاصله به او، و به او بگویم که او برای آمدن به تنهایی. "
در سکوت اعلام شد.
خانم Welland آهی کشید resignedly، و در ماه مه افزایش یافت و از صندلی اش رفت و به جمع آوری
برخی از روزنامه های که بر روی زمین پراکنده شده بود.
"گمان می کنم باید انجام شود،" خانم لاول Mingott ادامه داد، تا اگر به امید
تناقض و ممکن است به عقب و سمت وسط اتاق تبدیل شده است.
او گفت: "البته که باید انجام شود،".
"بیبی می داند آنچه او می خواهد، و ما باید انجام تمام خواسته های خود را.
باید تلگراف می نویسم برای تو، خاله؟ اگر از آن می رود در یک بار الن احتمالا می تواند گرفتن
قطار فردا صبح. "
او هجا از این نام با سلاست عجیب و غریب تلفظ، اگر او تا به حال
ضربه زده دو زنگ نقره ای. "خب، نمی تواند در یک بار.
جاسپر و شربت خانه، پسر، هر دو با یادداشت ها و تلگراف است. "
ماه مه تا شوهر او را با لبخند تبدیل شده است. اما در اینجا Newland، آماده به انجام هر کاری است.
تلگراف شما را Newland؟
وجود دارد خواهید بود فقط زمان قبل از ناهار. آرچر گل رز با سوفل آمادگی، و
او خودش در را چوب بلسان بنفش قدیمی کاترین نشسته "Bonheur DU هوا" و نوشت:
ارسال پیام خصوصی به او دست بزرگ نابالغ.
هنگامی که آن نوشته شده بود او آن را به منظمی آ و دست آن را به آرچر.
چه حیف، "او گفت،" است که شما و الن هر کدام در راه عبور! -
Newland، "او اضافه کرد، تبدیل به مادر و عمه خود، موظف به رفتن به واشنگتن
در مورد قانون ثبت اختراع، کت و شلوار که در حال آمدن است تا قبل از دیوان عالی کشور.
گمان می کنم عمو لاول فردا شب خواهد بود و با مادربزرگ بهبود
خیلی به نظر نمی رسد به درخواست Newland را به تعامل مهم
برای شرکت - آن را ندارد؟
او اگر برای پاسخ متوقف شد، و خانم Welland عجله اعلام کرد: "اوه، البته
، نه عزیزم. بیبی شما خواهد بود و افراد را در گذشته به
آرزو می کنم. "
به عنوان کماندار اتاق با تلگراف، او شنیده ام مادر در قانون افزودنی خود را، احتمالا
به خانم لاول Mingott: "اما چرا بر روی زمین او باید شما را تلگراف برای الن
Olenska - "و صدای روشن می دوباره پیوستن به.
"شاید آن را به روی او می خواهیم که پس از تمام وظیفه خود را با شوهرش است."
درب بیرونی بسته آرچر و او عجله دور به سمت تلگراف راه می رفت
دفتر.
>
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل XXVIII.
OL-OL - howjer آن طلسم، به هر حال "ترش بانوی جوان به آنها آرچر رانده شده بود پرسید:
تلگراف همسر خود در سراسر لبه برنج از دفتر اتحادیه غربی.
"Olenska - O-لن-ska،" او تکرار، طراحی پیام در به چاپ
هجا های خارجی بالاتر از اسکریپت نامربوط ماه مه است.
"این نام بعید است که برای اداره تلگراف در نیویورک، دست کم در این
چهارم، "صدای غیر منتظره مشاهده و چرخش به اطراف آرچر دیدم لارنس Lefferts
در آرنج خود و کشیدن و ساکت
سبیل و تحت تاثیر قرار در این پیام را به نگاه نیست.
"هی، Newland: من می خواهم در اینجا شما گرفتن.
من فقط از سکته مغزی قدیمی خانم Mingott، شنیده و من در راه من به خانه بود
شما تبدیل این خیابان دیدم و شما سرمازده پس از.
گمان می کنم که شما از آنجا آمده ایم؟ "
آرچر راننده سرشونو تکون دادن، و تلگراف خود را تحت شبکه تحت فشار قرار دادند.
"بسیار بد؟" Lefferts ادامه داد.
"سیم کشی به خانواده، گمان می کنم.
من جمع آوری آن بد است، اگر شما از جمله کنتس Olenska. "
لب آرچر را سفت، او احساس ضربه های وحشی به فاصله مشت خود را بیهوده طولانی
چهره خوش تیپ در کنار او.
"چرا؟" او را مورد پرسش است. Lefferts، که به کوچک شدن شناخته شده بود
بحث، خود را چشم و ابرو با ادا و اصول مسخره است که هشدار داده است که دیگر از مطرح
تماشای دوشیزه پشت شبکه.
هیچ چیز بدتر از "فرم" نگاه به یاد آرچر، می تواند از هر صفحه نمایش از خلق و خوی
در یک محل عمومی.
کماندار شده بود، هرگز بی تفاوت نسبت به الزامات مورد نیاز فرم است، اما ضربه او
لارنس Lefferts آسیب فیزیکی تنها لحظهای بود.
ایده را از bandying نام الن Olenska را با او در یک زمان، و در آنچه
تحریک کننده، غیر قابل تصور بود. او تلگراف او پرداخت می شود، و جوان 2
مردان با هم بیرون میرفتند به خیابان.
آرچر وجود دارد، پس از به دست آورد خود را به کنترل خود، در ادامه: "خانم Mingott بسیار
بهتر است بگویید: دکتر احساس بدون اضطراب هر "و Lefferts، با فراوان
بیان امداد، او را پرسید که آیا او تا به حال
شنیده ام که شایعات حیوان صفت بد وجود دارد در مورد بیوفورت ....
که بعد از ظهر از اعلام شکست بیوفورت در همه مقالات بود.
آن را تحت الشعاع قرار گزارش سکته خانم منسون Mingott،، و تنها چند که تا به حال
شنیده می شود از ارتباط بین دو رویداد مرموز فکر ascribing قدیمی
بیماری کاترین به چیزی جز انباشت از گوشت و سال.
کل نیویورک داستان آبروریزی بیوفورت تیره شد.
تا به حال هرگز وجود دارد، به عنوان آقای Letterblair گفت: یک مورد بدتر در حافظه خود شده است، و نه برای
این ماده، در حافظه Letterblair دور که نام خود را داده بود.
شرکت.
این بانک به پول را برای تمام روز ادامه داشت و پس از شکست آن بود
اجتناب ناپذیر است و به بسیاری از مشتریان خود را متعلق به یک یا یکی دیگر از حاکم
قبیله، دورویی بیوفورت مضاعف بدبینانه به نظر می رسید.
اگر خانم بیوفورت تن گرفته شده بود که بدبختیهای (کلمه او بود
) خود را "آزمون دوستی، دلسوزی برای او ممکن است از کوره در
خشم عمومی در برابر شوهرش.
همانطور که بود - و به خصوص پس هدف از سفر شبانه خود را به خانم منسون
Mingott شناخته شده تبدیل شده بود - بدبینی او را به تجاوز خود برگزار شد و او تا به حال نه
بهانه ای - و نه مخالفان او
رضایت - التماس که او "یک خارجی است."
برخی از راحتی (به کسانی که اوراق بهادار در معرض خطر بودند) قادر بود
خود را یادآوری می کنند که بیوفورت بود، اما بعد از همه، اگر دالاس جنوبی
کارولینای زمان نظر خود را از پرونده و
glibly صحبت از او به زودی بودن "دوباره روی پای خود،" استدلال لبه آن را از دست داد،
بود و چیزی برای انجام دهید، اما این شواهد افتضاح از indissolubility را به قبول وجود دارد
ازدواج.
انجمن مدیریت باید برای به دست آوردن بدون Beauforts، و پایان آن وجود دارد -
به جز در واقع برای قربانیان بیچاره از این فاجعه به عنوان Medora منسون، قدیمی فقیر
خانم Lannings، و بعضی غلط های دیگر
خانمها از خانواده خوب است که اگر تنها به آنها گوش داده بود به آقای هنری ون der Luyden ...
"بهترین چیز Beauforts می تواند انجام دهد، گفت:« خانم آرچر، جمع آن را تا اگر او بودند
تلفظ تشخیص و تجویز یک دوره درمان، برای رفتن و در زندگی
محل کمی رجینا (Regina) در کارولینای شمالی است.
بیوفورت است همیشه پایدار مسابقه، و او بهتر trotting به نژاد اسب است.
من باید بگویم که به حال تمام صفات horsedealer موفق. "
هر کس با او موافق بودند، اما هیچ کس condescended برای پرس و جو Beauforts
واقعا به معنای به انجام این کار.
روز بعد خانم منسون Mingott خیلی بهتر بود: او صدای خود را بهبود
به اندازه کافی به دستور بدهند که هیچ کس، باید Beauforts به او اشاره دوباره،
و پرسید: - وقتی دکتر Bencomb به نظر می رسد -
در جهان، خانواده اش به معنای ساخت چنین سر و صدا در مورد سلامت او.
"اگر مردم از سن و سال من مرغ سالاد خوردن در شب چه آنها را به توقع داشته باشیم؟"
او پرسید، و دکتر opportunely تغییر در رژیم غذایی خود،
سکته مغزی به حمله سوء هاضمه تبدیل شد.
اما با وجود شرکت تن خود را قدیمی کاترین کاملا بهبود نگرش سابق او
به زندگی.
دور در حال رشد از سن، هر چند که تا به حال حس کنجکاوی خود را کاهش نمی
همسایه به او شفقت بسیار پر جنب و جوش هرگز برای مشکلات خود را blunted بود و
او به نظر می رسد هیچ مشکل در قرار دادن فاجعه بیوفورت از ذهن او.
اما او برای اولین بار در علائم خود را جذب شد، و شروع به گرفتن
علاقه احساسی در خاصی از اعضای خانواده اش که او تا کنون بوده است
تحقیر بی تفاوت است.
آقای Welland، به طور خاص، از جلب توجه او تا به حال افتخار.
او خود را پسر در قانون او بیشتر همواره نادیده گرفته شده بود و همه خود را
تلاش زن به نمایندگی از او به عنوان یک انسان از شخصیت قوی و فکری مشخص شده
توانایی (اگر او فقط "انتخاب شده") با خنده استهزاء امیز شده بود ملاقات کرد.
اما ایشان به عنوان یک مریض در حال حاضر او را یک شی مورد علاقه جاذب،
و خانم Mingott صادر احضار امپریالیستی به او و مقایسه رژیم غذایی در اسرع وقت
برای درجه حرارت خود را مجاز
کاترین بود در حال حاضر به رسمیت شناختن است که نمی تواند بیش از حد دقت
درجه حرارت.
بیست و چهار ساعت پس از احضار خانم Olenska در تلگراف اعلام کرد که او را
می رسند از در شامگاه روز بعد در واشنگتن.
در 'Wellands، که در آن کمانداران Newland مجالی به lunching، این سوال به عنوان
که باید خود را در شهر جرسی دیدار بلافاصله مطرح شد و مواد
مشکلات در میان آن Welland
خانواده به عنوان اگر تلاش آن را به یک پاسگاه مرزی بود، به وام انیمیشن
بحث است.
این که خانم Welland احتمالا به شهر جرسی نیست چرا که او مورد موافقت قرار گرفت
به همراه شوهرش به قدیم کاترین که بعد از ظهر، کالسکه و نمی توانست
بخشوده می شود، از آن زمان به بعد، اگر آقای Welland بود
"ناراحت" با دیدن مادرش در قانون برای اولین بار پس از حمله به او، او ممکن است
به خانه در اطلاع لحظه ای گرفته شده است.
پسران Welland البته "پایین شهر" آقای لاول Mingott و خواهد بود
عجله از تیر اندازی به او، و حمل Mingott درگیر در ملاقات با او؛
یک نفر می تواند و ممکن است بپرسید نه در نزدیک
یک بعد از ظهر زمستان، برای رفتن به تنهایی در سراسر کشتی به شهر جرسی، حتی در خود را
حمل و نقل.
با این حال، ممکن است به نظر می رسد نامهربان--و بر خلاف ابراز قدیمی کاترین
آرزوها - اگر خانم Olenska بدون هر یک از خانواده بودن در مجاز وارد شد
ایستگاه به او را دریافت خواهید کرد.
درست مثل الن بود، صدای خسته خانم Welland ضمنی، برای قرار دادن خانواده در
چنین معضل هستند.
"این همیشه یک چیز پس از دیگری،" بانوی فقیر، در یکی از نادر او غصه دار
شورش علیه سرنوشت "تنها چیزی که باعث می شود من فکر می کنم ماما باید کمتر به خوبی از
، دکتر Bencomb قبول این مرضی است
تمایل به الن آمده در یک بار، با این حال ناخوشایند آن است که او را دیدار خواهد کرد. "
کلمات فکر شده بود، به عنوان گفتار از بی حوصلگی اغلب و آقای
Welland بر آنها را با حمله با چنگال بود.
"آگوستا،" او گفت، تبدیل رنگ پریده و افتاده چنگال خود را، "شما به هر دلیل دیگر
فکر، که Bencomb کمتر به او تکیه می شود؟
آیا شما متوجه است که او کمتر از حد معمول با وجدان در پیگیری شده است
مورد یا مادر؟ "
این به نوبه خود خانم Welland به رشد کم رنگ به عنوان عواقب بی پایان از اشتباه او بود
خود را پیش از او نعوظ، اما او موفق به خنده و مورد نظرتان را در کمک به
از صدف های تنوری، قبل از او گفت:
تلاش دوباره را به زره خود را از شادی: "عزیزم، چگونه می تواند شما را
تصور کنید چنین چیزی؟
من فقط به این معنی بود که پس از موضع تصمیم گرفته شده ماما در زمان خود وظیفه بودن الن به
بازگشت به شوهرش، آن را عجیب به نظر می رسد که او باید با این توقیف ناگهانی
هوی و هوس او را، زمانی که نیمی از یک وجود دارد
ده ها نوه دیگر که او ممکن است برای خواسته است.
اما ما هرگز نباید فراموش کنیم که ماما، در وجود از خاصیت فوق العاده او است، بسیار
پیر زن. "
پیشانی آقای Welland تیره باقی ماند، و آن آشکار است که او مزاحمت تخیل
در یک بار در آخرین این اظهار بسته شده است.
"بله: mother'sa زن بسیار قدیمی و برای همه ما می دانیم Bencomb ممکن است به عنوان
موفق با افراد بسیار قدیمی است.
چنان که شما میگویید، عزیز من، این همیشه یک چیز پس از دیگری و در یکی دیگر از ده یا
پانزده سال گمان می کنم من باید وظیفه خشنود به دنبال مورد جدید
دکتر.
همیشه بهتر است به چنین تغییر قبل از آن کاملا ضروری است. "
و در این تصمیم اسپارتان آقای Welland وارد بصورتی پایدار و محکم در زمان چنگال خود را.
اما در حالی که همه، "خانم Welland شروع دوباره، به عنوان او را از میز ناهار افزایش یافت.
و راه را به بیابان ساتن بنفش و مالاکیت شناخته شده به عنوان منجر
پشت طراحی اتاق "من را ببینید که چگونه الن
به اینجا غروب فردا، و من نمی خواهم به چیزهای برای حداقل حل و فصل
بیست و چهار ساعت به آینده. "
آرچر تبدیل از تفکر مجذوب شده از یک نقاشی کوچک
به نمایندگی از دو کاردینالز عیاشی، در یک مجموعه قاب آبنوس، هشت ضلعی و با مدال
عقیق.
"باید او را به من واکشی؟" او پیشنهاد. "من به راحتی می توانید به دور از دفتر
زمان برای دیدار با کالسکه در کشتی، اگر می خواهد در آن وجود دارد ارسال.
قلب او با هیجان به عنوان ضرب و شتم او صحبت کرد.
خانم Welland heaved آه از قدردانی، و مه، که دور را به پنجره نقل مکان کرده بود،
رو به روی او میریزند پرتو از تصویب.
"بنابراین می بینید، ماما، همه چیز می شود بیست و چهار ساعت در پیشبرد حل و فصل"
گفت، دولا شدن به بوسه پیشانی مشکل مادرش.
کالسکه مه او را در دم در منتظر بود. و او به رانندگی آرچر را به اتحادیه میدان،
جایی که او می تواند انتخاب کنید تا یک ماشین برادوی او را به دفتر.
همانطور که او خودش را در گوشه ای خود را حل و فصل گفت: "من نمی خواستم نگران ماما
بالا بردن موانع تازه، اما چگونه می توان الن از ملاقات شما فردا و بازگرداندن او را به
نیویورک، زمانی که شما قصد به واشنگتن؟
آرچر پاسخ داد: "اوه، من قصد ندارم". "قصد ندارم؟
چرا، آنچه اتفاق افتاده؟ "صدای او بود که واضح و روشن به عنوان یک زنگ، کامل و
اندیشه زنانه است.
"در مورد خاموش است - به تعویق افتاد." "به تعویق افتاد؟
چقدر عجیب و غریب!
من تو را دیدم توجه داشته باشید این صبح از آقای Letterblair ماما گفت که او
رفتن به واشنگتن فردا در مورد ثبت اختراع بزرگ است که او تا قبل از استدلال
دیوان عالی کشور.
گفت: شما آن مورد ثبت اختراع بود، نه "" خوب - است که به آن: اداره کل نمی تواند
بروید. Letterblair تصمیم گرفت تا به صبح امروز است. "
"سپس آن را به تعویق افتاده است؟" او، با اصرار بر خلاف او ادامه داد که او
احساس افزایش خون به چهره اش، به عنوان اگر او را برای مرور های غیر عادی او سرخ شد از
خوراک سنتی.
"نه: اما قصد من این است،" او جواب داد: لعن توضیحات غیر ضروری است که او تا به حال
با توجه به زمانی که او قصد خود را از رفتن به واشنگتن اعلام کرده بود، و تعجب که در آن
او که دروغگو هوشمندانه به جزئیات را خوانده بود، اما این باهوش ترین کار را انجام ندهید.
او را نصف این میزان صدمه ای نیست که بگوید می هیزم شکن برای دیدن او در تلاش برای
وانمود کند که او را تشخیص داده نشد.
"من قصد دارم تا بعد در تاریخ: خوشبختانه برای راحتی خانواده خود را،" او
ادامه داد: پناه بردن به پایه در طعنه.
او سخن گفت او احساس کردند که او در او بود، او تبدیل شده و چشم خود را به لیزا در
منظور به نظر می رسد اجتناب از آنها.
نگاه آنها یک لحظه هم ملاقات کرد، و شاید به آنها اجازه را به هر یک از معانی دیگر
عمیقا از یا مراقبت به آن بروید.
"بله آن است awfully مناسب، روشن است موافقت کرده است،" که شما باید قادر باشد که
برای دیدار با الن بعد از همه تو را دیدم چقدر ماما ارائه قدردانی خود را به آن را انجام دهد ".
"آه، من بسیار خوشحال آن را انجام دهد."
حمل و نقل متوقف شد، و او شروع به پریدن کرد به او تکیه داد و دست خود را بر روی او گذاشته شد.
"خداحافظی، عزیزترین،" او گفت، چشمان او آبی است که او پس از آن تعجب اگر آنها به حال
درخشید روی او را را از طریق اشک.
او تبدیل دور و میدان در سراسر اتحادیه هول هولکی، تکرار به خود، در یک نوع
باطنی سرود: "این همه از دو ساعت از شهر جرسی به پیر کاترین.
این همه از دو ساعت - و این ممکن است ".
>
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل تابستانی.
تاریک همسرش آبی کالسکه (با لاک الکل زدن به عروسی هنوز هم بر روی آن) به آرچر ملاقات در
کشتی، و او را به پایانه پنسیلوانیا در شهر جرسی منتقل مجلل.
این یک بعد از ظهر غم انگیز و برفی بود و چراغ گاز در طنین انداز بزرگ روشن شد
ایستگاه.
همانطور که وی در گام پلت فرم، انتظار برای اکسپرس واشنگتن، به یاد آورد که
کسانی که فکر می کردم که یک روز وجود داشته باشد یک تونل زیر هادسون وجود دارد
که از طریق آن قطار
راه آهن پنسیلوانیا را به مستقیم به نیویورک اجرا شود.
آنها از برادری پردازان که به همین ترتیب پیش بینی ساختمان
کشتی که از اقیانوس اطلس در پنج روز، عبور از اختراع ماشین پرواز،
نورپردازی توسط برق، تلفنی
ارتباط بدون سیم و دیگر شگفتی های شب عربی.
"من اهمیتی نمی دهند که از چشم انداز خود را درست می آید،" آرچر mused در، "تا زمانی که تونل
ساخته شده است هنوز رتبهدهی نشده است. "
در شادی بی معنی مدرسه پسر خود او فرود مادام Olenska از تصویر
قطار، کشف خود را از او دور، در میان جمعیت کثیری از چهره های بی معنی، او را
چسبیدن به بازوی خود را به عنوان او را دادن هدایت به
حمل و نقل، رویکرد آهسته خود را به لنگر گاه ساحل رودخانه با اسکله یا دیوار در میان اسب های لیز، چرخ دستی های لادن،
vociferating رانندههای کامیون، و سپس آرام تکان دهنده از کشتی، قایق، که در آن
آنها را در کنار هم نشستن زیر برف،
در حرکت کالسکه، در حالی که زمین به نظر می رسید به سر خوردن در زیر آنها را دور، آلیاژها
از طرف دیگر از خورشید است.
این باور نکردنی بود، تعدادی از چیزهایی که او تا به حال به او می گویند، و در چه سخنور
سفارش آنها خود را را تشکیل می دهند بر روی لب خود را ...
clanging و ناله از قطار نزدیکتر آمد، و آن را به آهستگی به درون مبهوت
ایستگاه مانند یک هیولا شکار لادن را به استراحت گاهت آن.
آرچر تحت فشار قرار دادند به جلو، elbowing از طریق جمعیت و کورکورانه خیره به پنجره
بعد از پنجره واگن بالا آویزان است.
و سپس، ناگهان او را دیدم رنگ پریده و چهره شگفت زده نزدیک خانم Olenska، در دست و
بود دوباره احساس میگردند پس از فراموش آنچه او مانند نگاه کرد.
یکدیگر رسیدند، دست خود را ملاقات نمود، و او را به بازوی او را از طریق او را به خود جلب کرد.
او گفت: "به این ترتیب - کالسکه". بعد از آن اتفاق افتاد که او تا به حال
تصور می کردم.
او خود را در کالسکه با کیسه های او کمک می کرد، بود و پس از آن مبهم
خاطراتی از دوران به درستی به او اطمینان در مورد مادر بزرگ خود و با توجه به او
خلاصه ای از وضعیت بیوفورت (بود
اصابت به نرمی از او: "رجینا پور!").
در عین حال حمل راه خود را از حلقه در مورد ایستگاه کار کرده بود، و آنها
خزنده پایین شیب لغزنده به اسکله، با نوسان دار زغال سنگ، چرخ دستی، تهدید،
سر در گم اسب، نا مرتب بیان.
واگن و خالی نعش کش - آه، که نعش کش!
او چشمان خود را به عنوان آن گذشت، و چنگ در دست تیرانداز.
"اگر تنها به این معنا نیست - بیبی فقیر!" "اوه، نه، نه - او خیلی بهتر است - او همه چیز
حق، واقعا. وجود دارد - we've آن گذشت "او بانگ زد، به عنوان
ساخته شده است که همه تفاوت.
دست خود را در او باقی ماند، و حمل lurched در سراسر باند، تخته تخته کردن بر روی
کشتی او خم، گشوده تنگ او دستکش قهوه ای، و بوسید کف دست خود را به عنوان
اگر او را به اثر بوسید.
او خودش را با یک لبخند ضعف رها، و او گفت: "من انتظار نیست
"آه، نه." "من به معنای رفتن به واشنگتن به شما.
من تمام تنظیمات من می خواهم - من بسیار نزدیک به شما را در قطار عبور "است.
"اوه -" او بانگ زد: اگر با گستره محدود از فرار خود را وحشت زده شده است.
"آیا شما می دانید - من به سختی به شما یاد؟"
"به سختی به من یادآوری کنید؟" "منظورم این است که: چگونه باید توضیح دهم؟
- همیشه. هر زمانی که شما به من همه را دوباره و دوباره اتفاق می افتد. "
"اوه، بله: من می دانم!
من می دانم "!" آن را ندارد - می توانم بیش از حد: به شما "او اصرار داشت.
او راننده سرشونو تکون دادن، نگاه کردن به بیرون پنجره. «الن - الن - الن
او هیچ پاسخ، و او در سکوت نشستم، تماشای مشخصات خود را رشد نا معلوم
در برابر غروب برف آرام فراتر از پنجره.
آنچه که او انجام شده است در هر چهار آن چند ماه طولانی، او تعجب؟
چگونه کم آنها از یکدیگر می دانستند، بعد از همه!
لحظات ارزشمند به سرعت میگذره، اما او همه چیز را که او فراموش کرده بود
به معنای به او می گویند و فقط می تواند در رمز و راز خود را درمانده نوزادان
دوری و نزدیکی خود را، که
نماد به نظر می رسید به این واقعیت از نشستن خود می شود بسیار نزدیک به یکدیگر، و
هنوز بودن قادر به دیدن چهره یکدیگر است. زیبا حمل و نقل!
آیا این ممکن است؟ "پرسید، ناگهان تبدیل چهره خود را از پنجره.
"بله." "ممکن است که فرستاده شده به شما من واکشی، سپس؟
نوع از او! "
او هیچ پاسخ برای یک لحظه، سپس او با انفجاری گفت: "شوهر
دبیر اومد به دیدن من روز بعد از ما در بوستون ملاقات کردم. "
او در نامه کوتاه خود را به او بدون اشاره به سفر M. Riviere ساخته شده بود، و خود را
قصد دفن این حادثه را در آغوش خود بوده است.
اما یادآور او است که آنها در حمل همسرش او را برانگیخت به ضربه
مقابله به مثل.
او اگر او دوست مرجع خود را به Riviere بهتر از او را دوست مخصوص اوست به
مه!
همانطور که در موارد خاص دیگر که او را به او تکان معمول او انتظار می رود
خونسردی، خیانت او هیچ نشانه ای از تعجب: و در یک بار او نتیجه گرفت: "او
می نویسد به او، پس از آن است. "
"م. Riviere رفت و تو رو ببینم؟ "بله: آیا نمی دانند؟"
«نه، او به سادگی پاسخ داد. "و شما را شگفت زده کرد؟"
مکث کرد.
"چرا باید باشد؟ او در بوستون گفت که او به شما می دانستید که
او در انگلستان من فکر می کنم تو را ملاقات کرد "" الن - من باید به شما یک چیز بپرسید. "
"بله."
"من می خواستم به آن پس از من او را دیدم، اما من می توانم آن را در نامه ای قرار داده است.
Riviere بود که به شما کمک کرد به دور - زمانی که شما شوهر خود را ترک کرد
قلب او در ضرب و شتم suffocatingly.
این سوال او با همان خونسردی؟
"بله: من مدیون او بدهی،" بدون کمترین لرزش در او جواب داد:
آرام صدا.
لحن او بسیار طبیعی بود، به طوری که تقریبا بی تفاوت، که آشفتگی آرچر
فروکش کرد.
یک بار دیگر او، به سادگی محض خود را مدیریت کرده بود، به او احساس ابلهانه
معمولی تنها وقتی که او فکر کرد که او پرتاب کنوانسیون به باد.
"من فکر می کنم که تو صادق ترین زن من تا حالا دیدم!" او بانگ زد.
"اوه، نه - اما احتمالا یکی از کم داد و بیداد کن،" او جواب داد: لبخند در صدای او است.
آن را دوست دارید: شما همه چیز نگاه هستند، می باشند. "
"آه - I've تا به حال. من تا به حال در زن زشت سیما نگاه.
"خوب - آن را به شما کور نیست!
شما را دیده ام که او فقط دیو قدیمی مثل همه دیگران است. "
"او کور 1 نیست، اما او تا اشک خود خشک است."
پاسخ دادخواهیمان لب آرچر چک: به نظر می رسید از عمق
تجربه فراتر از دسترس او است.
پیشرفت آهسته کشتی، قایق، متوقف شده بود و کمان خود را در برابر ضربه
انبوهی از لغزش با خشونت ساخته شده است که کالسکه تلو تلو خوردن، و پرت آرچر و
Olenska خانم در برابر یکدیگر.
مرد جوان، لرزش، احساس فشار شانه او را، و گذشت خود را در مورد بازو
او. "اگر شما کور نیست، و سپس، شما باید ببینید
که این می تواند طول بکشد. "
"چه نمی تواند" "ما با هم بودن - و نه با هم.
"نه. شما باید نه آمده اند، او را در صدای تغییر گفت: و ناگهان او
تبدیل شده است، سلاح های خود را در مورد او را پرت و فشار لبهای خود را به او.
در همان لحظه کالسکه شروع به حرکت می کند، و از گاز لامپ در سر
لغزش نور خود را به پنجره را دیدم.
او به دور خود جلب کرد، و آنها ساکت و بی حرکت نشسته در حالی که تلاش کالسکه
از طریق تراکم واگن ها در مورد کشتی فرود.
از آنجا که به دست آورد آرچر خیابان شروع به سخن گفتن عجله.
"از من نترس: شما نیاز به فشار نیست خود را دوباره به گوشه خود را مانند آن.
و بوسه ای به سرقت رفته است چه من می خواهم.
نگاه کنید: من حتی نمی تلاش برای لمس آستین کت خود را.
فرض کنید که من دلایل خود را برای عدم تمایل به این احساس اجازه درک نمی
بین ما رسید به سوراخ و گوشه عشق معمولی، امر.
من مثل این می تواند صحبت نکرده دیروز، زیرا هنگامی که ما از هم جدا شده ام، و من
مشتاقانه منتظر دیدن شما، هر اندیشه است تا در یک شعله بزرگ سوخته.
اما پس از آن شما می آیند و شما خیلی بیشتر از من یاد، و آنچه که من از شما می خواهم
بسیار از یک ساعت یا بیشتر در هر حال حاضر و پس از آن، با زباله از تشنه
انتظار بین، که من کاملا می توانید بنشینید
هنوز هم در کنار شما، مثل این، با آن چشم انداز های دیگر در ذهن من، فقط بی سر و صدا
اعتماد به آن را به حقیقت می پیوندند. "
برای یک لحظه او هیچ پاسخ، سپس او به سختی بالا نجوا پرسید: "نظر شما
متوسط با اعتماد به آن را به حقیقت می پیوندند؟ "چرا - شما می دانید آن را، می توانم به شما نیست؟"
"چشم انداز خود را از من و تو با هم؟"
او را به خنده ناگهانی سخت پشت سر هم. شما انتخاب می کنید جای خود را به خوبی به آن را به
! "" آیا شما از آنجا که ما در همسرم هستی
کالسکه؟
ما باید خارج و راه رفتن، بعد از آن؟ من گمان نمی برف کمی رو به ذهن شما؟ "
دوباره به او خندید، به آرامی.
"نه من نباید و راه رفتن، چرا که کسب و کار من است که به سرعت در بیبی
من می توانم. و شما در کنار من نشسته، و ما نگاه،
در سند چشم انداز است، اما در واقعیت ندارد. "
"من نمی دانم آنچه شما را توسط واقعیت. تنها واقعیت برای من این است. "
او کلمات را با سکوت های طولانی، که در طی آن حمل نورد
سمت خیابان گمنام و سپس تبدیل به روشنایی خیابان پنجم.
"آیا این ایده خود را، پس، که من باید با شما زندگی می کنند به عنوان معشوقه خود را - از آنجایی که من می تواند
همسر خود را پرسید.
crudeness از این سوال مبهوت به او: کلمه یکی بود که زنان در کلاس های خود
مبارزه خجالتی، حتی زمانی که بحث خود را flitted در مورد این موضوع نزدیک است.
او متوجه که مادام Olenska در تلفظ آن را به حال یک محل شناخته شده در خود را
واژگان، و او تعجب اگر از آن استفاده شده است آشنا در حضور خود را در
زندگی وحشتناک او از فرار کردند.
پرسش او، او را کشیده تا با یک حرکت تند و سریع، و او را با چالش روبرو است.
"من می خواهم - من می خواهم به نحوی با شما را به جهانی که در آن کلمات دوست دارم که به دور -
مقوله های مانند آن - won't وجود داشته باشد.
که در آن ما خواهد بود به سادگی دو انسان است که یکدیگر را دوست داشته، در کل که
زندگی را به یکدیگر و بر روی زمین هیچ چیز دیگری مهم "است.
او آه عمیقی کشید که در یکی دیگر از خنده به پایان رسید.
"اوه، عزیزم - که در آن است که کشور؟
آیا تا به حال شده است وجود دارد "پرسید و او به عنوان sullenly گنگ باقی ماند او رفت:
"من می دانم که بسیاری از کسانی که تلاش کرده ایم برای پیدا کردن آن، و اعتقاد من، همه آنها رو توسط
اشتباه در ایستگاه ایستگاه فرعی: در مکان هایی مانند
بولونیه، پیزا و یا، و یا مونت کارلو - و آن را از دنیای قدیم در همه متفاوت است
آنها می خواهم ترک کرد، اما تنها نه کوچکتر و dingier و بی قاعده تر است. "
او شنیده بود او را در چنین لحن صحبت می کنند، و او را به یاد عبارت او بود
کمی در حالی که قبل از استفاده می شود. "بله، زن زشت سیما خشک شدن اشک های تو را،" او
است.
"خوب، او چشمان من رو باز هم توهم it'sa می گویند که او پرده مردم.
چه کرده است، درست برعکس - او fastens پلک خود را باز کرده، به طوری که آنها
هرگز دوباره در تاریکی مبارک.
وجود ندارد شکنجه چینی مانند آن؟ باید وجود داشته باشد.
آه، به من اعتقاد دارند، it'sa کشور بدبخت کمی!
حمل خیابان چهل و دوم عبور کرده بود: محکم می کالسکه و اسب بود
حمل آنها را به شمال به عنوان اگر او یک اسب یورتمه رو کنتاکی بوده است.
آرچر با حس دقیقه هدر رفته و بیهوده کلمات خفه.
"پس چه، درست است، طرح خود را برای ما؟" از او پرسید.
"برای ایالات متحده؟
اما ایالات متحده وجود دارد که در آن معنا! ما در نزدیکی یکدیگر تنها در صورتی ما باقی می ماند دور
از یکدیگر. سپس ما می توانیم خودمان.
در غیر این صورت ما تنها Newland آرچر، همسر پسرعموی الن Olenska، به و
الن Olenska، پسر عموی همسر Newland آرچر، تلاش برای خوشحال پشت
پشت از مردم که به آنها اعتماد است. "
"آه، من فراتر از آنچه که هستم، او موضوعات آغاز شده است. "نه، تو نیستی!
تو فراتر از هرگز شده است. و من، "او را در یک صدای عجیب و غریب گفت:
"و من می دانم آنچه آن را مانند وجود دارد به نظر می رسد."
او نشسته و ساکت و آروم، خیره شدن با درد درست ادا نشده است.
سپس او در تاریکی را از کالسکه برای زنگ کوچک که نشانه groped
سفارشات به کالسکهچی.
او به یاد که می دو بار زنگ زد و هنگامی که او خواست برای متوقف کردن.
او فشار زنگ، و حمل در کنار سنگ جدول پیاده رو خیابان را به خود جلب کرد.
"چرا توقف؟
این را بیبی "مادام Olenska بانگ زد.
": من باید از اینجا، stammered، باز کردن درب و پریدن به
پیاده رو.
نور خیابان، چراغ او را دیدم شگفت زده او را صورت و حرکت غریزی
او ساخته شده تا او را بازداشت کنند. او بستند، و برای یک لحظه خم
در پنجره.
او گفت: "حق با تو: من باید به امروز آمده اند"، کاهش صدای خود را به طوری که
درشکه چی نباید بشنود.
او به جلو خم شده، و به نظر می رسید در مورد به صحبت می کنند، اما او در حال حاضر به نام بود
به منظور رانندگی در تاریخ، و حمل نورد دور در حالی که او در گوشه ای ایستاده بود.
برف بود و باد احساس سوزن سوزن شدن، فنر بود، که شلاق چهره خود را به عنوان او ایستاد
نگران است.
او ناگهان چیزی سفت و سرد ضربه شلاق به او احساس و درک است که او تا به حال
گریه و اشک خود را که باد یخ کرده بود.
او دست خود را در جیب خود محوری و پیاده در سرعت تیز پایین خیابان پنجم
خانه خود را.
>
عصر معصومیت ادیت وارتون فصل ***.
آن شب وقتی آرچر آمد قبل از شام متوجه شد که طراحی اتاق خالی است.
او و می شد به غذا به تنهایی، تمام تعهدات خانواده پس از به تعویق افتاد
پس از بیماری خانم منسون Mingott و به عنوان مه وقت شناس تر از این دو بود
تعجب است که او را قبل از نه.
او می دانست که او در خانه بود، در حالی که او ملبس به لباس او را در حال حرکت در شنیده بود
اتاق خود، و او تعجب آنچه او را با تاخیر بود.
او را به راه خانه حدس از قبیل استفاده از گره زدن او افتاده
افکار به سرعت به واقعیت.
گاهی او احساس کردند اگر او به عنوان نشانه به پدرش در قانون جذب در
چيز جزئي، شاید حتی آقای Welland، چندی پیش، بودند فرار و چشم اندازها، و به حال
مصرانه خواست تا میزبان با خانواده به دفاع از خود در برابر آنها.
وقتی که ماه مه به نظر می رسد او خسته او نگاه کرد.
او در شام، لباس دکولته و محکم، laced قرار داده بود که Mingott
در اکثر موارد غیررسمی، تشریفاتی تحمیل و مو عادلانه او را ساخته بود
معمول آن انباشته حلقه و صورت او، در مقابل، شبکه گسترده و تقریبا پژمرده.
اما او با حساسیت های معمول خود را بر او میدرخشید، و چشمانش آبی نگه داشته بود
خیره از روز قبل.
"از شما چه شد عزیزم؟" پرسید. "من در بیبی در انتظار بود، و الن آمد
به تنهایی، و گفت که او شما را در راه کاهش یافته بود و چون شما را مجبور به عجله کردن در
کسب و کار.
هیچ مشکلی وجود دارد؟ "" فقط بعضی از حروف من فراموش، و
می خواستم قبل از شام.
"ه -" او گفت، و لحظه ای بعد از آن: "من متاسفم به Granny's نمی آمدند -
مگر اینکه نامه فوری است. "" آنها، "او دوباره شگفت زده او را
اصرار.
علاوه بر این، من را ببینید که چرا من باید به شما مادربزرگ رفته.
من نمی دانستم شما وجود دارد. "کرد و نقل مکان کرد و به دنبال شیشه ای
بالاتر از مانتل تکه.
همانطور که ایستاده بود، بلند کردن بازوی بلند محکم پف که از آن تضعیف شده بود،
قرار دادن در مو های پیچیده خود، آرچر چیزی سست و ناکشسان زده شد
در نگرش او، و تعجب اگر مرگبار
یکنواختی زندگی خود و وزن خود را بر روی او نیز گذاشته بود.
سپس او به یاد که، به عنوان او خانه را ترک کرده بود که آن روز صبح، او بیش از نام بود.
پله ها که او را او را در مادربزرگش او را ملاقات کند است به طوری که آنها ممکن است خانه را رانندگی
با هم.
او پشت به نام شاد بود: "بله!" و پس از آن، جذب شده در سند چشم انداز دیگر، تا به حال
آیا وعده اش را فراموش کرده است.
در حال حاضر او با رحم تحت تأثیر قرار نمیگیرند شده بود، تحریک شده که تا بیهوده حذف
باید در مقابل او را پس از نزدیک به دو سال از ازدواج ذخیره می شود.
او خسته بود که در ماه عسل ولرم دائمی زندگی می کنند، بدون حرارت
شور هنوز با تمام exactions آن است.
اگر ممکن است صحبت کرده و نارضایتی خود را (او را از بسیاری از مشکوک) او ممکن است
خندید و آنها را دور، اما او آموزش دیده بود برای پنهان کردن زخم های خیالی تحت اسپارتان
لبخند می زنی.
برای پنهان کردن ناراحتی خود از او پرسید که چگونه مادر بزرگ او بود، و او (آن زن) پاسخ داد:
خانم Mingott هنوز بهبود بود، بلکه شده توسط آخرین اخبار را مختل کرده بود
در مورد Beauforts.
"چه خبر؟" "به نظر می رسد آنها به ماندن در
نیویورک. من معتقدم که او به بیمه
کسب و کار، و یا چیزی.
آنها به دنبال یک خانه کوچک است.: "preposterousness پرونده فراتر از
بحث و گفتگو، و آنها را به شام رفت.
هنگام شام، بحث خود را در دایره محدود معمول خود نقل مکان کرد، اما آرچر متوجه شد که
همسر بدون اشاره به خانم Olenska، و نه به پذیرش قدیمی کاترین از او.
او خدا را شکر برای این واقعیت است، با این حال احساس آن را به صورت مبهم شوم.
آنها به کتابخانه رفت تا برای قهوه، و آرچر روشن یک سیگار و در زمان پایین حجم
Michelet.
او در بعد از ظهر به تاریخ گرفته شده از ماه مه تمایل به از او بخواهید نشان داده شده است.
برای خواندن با صدای بلند هر گاه او را با یک کتاب شعر را دید که نه او را دوست نداشت
صدا از صدای خود، بلکه به این دلیل او
می تواند همواره خود را در مورد آنچه او به عنوان خوانده شده پیش بینی کند.
در روز از تعهدات خود را به او به سادگی (به عنوان او در حال حاضر درک شده) تکرار آنچه که او
او گفت، اما از او که او را با نظرات ارائه متوقف شده بود و او را آغاز کرده است
خطر خود، با نتایج مخرب به لذت خود را از آثار در مورد.
دیدن که او تاریخ را انتخاب کرده و او از ذهن workbasket کرد، بازو
صندلی به لامپ دانشجویی سبز سایهدار، و در کشف کوسن او embroidering
برای مبل خود را.
او زن باهوش سوزن بزرگ خود دست توانایی برای سواری ساخته شد.
پارو زنی و فعالیت در هوای آزاد، اما از آنجا که همسران دیگر دوزی مخده خود را برای
شوهر او نمیخواستند این لینک آخرین را در خود گذشتگی او را حذف.
او قرار داده شد که آرچر، صرفا بالا بردن چشمان او، می تواند خم شده خود را در بالا را ببینید
فریم کار او، ژولیده او آرنج آستین لغزش از سلاح های دور شرکت خود را،
نامزدی یاقوت کبود درخشان در دست چپ او
بالاتر از طلا گسترده خود را حلقه عروسی، و دست راست به آرامی و با تلاش بی وقفه خود سلاح سرد
بوم.
او نشسته در نتیجه، lamplight کامل بر روی پیشانی روشن او، او به خود را با گفت:
ترس مخفی است که او همیشه می دانیم افکار پشت آن، که هرگز، در تمام
در سال های آینده، او را شگفت زده او توسط
خلق و خوی غیر منتظره، یک ایده جدید، ضعف، ظلم و ستم و یا احساسات.
او شعر و عاشقانه خود را بر آشنائی کوتاه خود را صرف کرده است: تابع
خسته به دلیل نیاز گذشته بود.
در حال حاضر او به سادگی و رسیدن به یک کپی از مادر او، و به طرز مرموزی، توسط بسیار
این روند، تلاش او را به آقای Welland تبدیل.
او کتاب خود را پیریزی کرده پایین و ایستاد بی صبرانه و در یک بار او را مطرح او
سر. موضوع چیست؟ "
"اتاق تنگ می شود: مقدار کمی هوا می خواهم."
او که پرده کتابخانه باید رسم به عقب و رو به جلو بر روی یک میله اصرار کرده بود،
به طوری که آنها ممکن است در شب بسته است، به جای باقی مانده به میخ
طلایی کتیبه، و immovably به لوپ تا بیش از
لایه های توری، همانطور که در طراحی اتاق و او آنها را به عقب کشیده و تحت فشار قرار دادند ارسی،
به بیرون خم شده به شب یخ زده.
صرف این واقعیت در ماه مه به دنبال، در کنار میز او نشسته، تحت لامپ خود را، این واقعیت
از دیدن خانه های دیگر، سقف ها، دودکش ها، از حس های دیگر زندگی در خارج از
خود، دیگر شهر فراتر از نیویورک، و
تمام جهان خارج از جهان خود را، پاک مغز او ساخته شده و آسان تر برای نفس کشیدن.
پس از او به تاریکی را برای چند دقیقه ای را شنید، خم به او می گویند:
"Newland!
آیا پنجره را بسته است. شما مرگ تو را گرفتن. "
او کشیده ارسی و پشت. "بگیر مرگ من" او تکرار و او احساس
دوست و افزود: «اما من آن را گرفتار در حال حاضر است.
من مرده - I've مرده را برای ماه ها و ماه ها بوده است "
و ناگهان بازی کلمه را دیدم یک پیشنهاد وحشی.
چه می شود اگر او بودند که مرده بود!
اگر او به مرد در - بزودی می میرد - و ترک او را آزاد!
احساس ایستاده وجود دارد، در آن اتاق گرم و آشنا، و نگاه کردن به او، و
آرزو مرده اش بود، عجیب، جالب و overmastering، که
عظمت بلافاصله او را اعتصاب.
او به سادگی احساس کردند که شانس به او داده بود و یک امکان جدید به که روح بیمار خود
ممکن است چسبیده.
بله، ماه مه ممکن است مرگ - افراد: افراد جوان، افراد سالم خودش را دوست دارم: او
ممکن است مرد، و او را به طور ناگهانی آزاد است.
او نگاه به بالا، و او چشمانش گشاد دیدم که باید چیزی وجود دارد که عجیب و غریب
خودش بود. "Newland!
شما بد است؟ "
او سرش را تکان داد و به سمت بازو، صندلی خود را تبدیل.
او بیش از کار خود را قاب خم، و او گذشت و او دست خود را بر روی موهای خود را گذاشته است.
"ضعیف ممکن است!" او گفت.
"فقیر؟ فقیر چرا؟ "او با تیره تکرار
بخندی.
"از آنجا که من هرگز قادر به باز کردن یک پنجره بدون هیچ گونه نگرانی در شما خواهد بود،" او دوباره،
خنده نیز.
او برای یک لحظه ساکت بود، سپس او گفت: بسیار پایین است، سر او را تعظیم بر کار او: "من
هرگز نگران نباشید اگر شما شاد "" آه، عزیزم. و من هرگز خوشحال خواهد بود
مگر اینکه من می توانم به باز کردن پنجره!
"در این آب و هوا" او remonstrated و با یک آه او سر خود را در کتاب خود به خاک سپرده شد.
شش یا هفت روز در گذشت.
آرچر به خبری از خانم Olenska، و آگاه شد که نام او خواهد بود
در حضور خود را با هر کدام از اعضای خانواده ذکر شده است.
او سعی کنید او را به انجام این کار در حالی که او در بالین محافظت قدیمی کاترین بود
تقریبا غیر ممکن می شده اند.
در عدم اطمینان از وضعیت او به خود اجازه رانش، آگاه، جایی در زیر
سطح افکار خود، حل و فصل که به او آمده بود که او تا به حال خم
بیرون از پنجره کتابخانه خود را به شب یخ زده است.
قدرت و صلابت که عزم صبر کنید و هیچ نشانه ای از آن آسان است.
سپس یک روز ممکن است به او گفت که خانم منسون Mingott خواسته بود تا او را ببیند.
هیچ چیز شگفت آور در این درخواست وجود دارد، برای بانوی پیر بود به طور پیوسته
دوره نقاهت، و او همواره آشکارا اعلام کرد که او ترجیح آرچر به هر
دیگر او نوه در قانون.
این پیغام را با لذت مشهود داد: او پیر کاترین افتخار
قدردانی از شوهرش.
مکث لحظه وجود دارد، و پس از آن آرچر احساس آن را بر روی او وقت می گویند: "همه
درست است. ما باید با هم به این بعد از ظهر؟
چهره همسر او روشن است، اما او فورا پاسخ داد: "اوه، خیلی بهتر
به تنهایی. خسته کننده بیبی به مردم بیش از حد
اغلب.
قلب آرچر ضرب و شتم خشونت زمانی که او زنگ زد زنگ قدیمی خانم Mingott،.
او بالاتر از همه چیز تحت تعقیب بود برای رفتن به تنهایی، برای او احساس مطمئن شوید که سفر او را بدهد
احتمال گفتن یک کلمه به خصوصی به کنتس Olenska ".
او صبر کنید تا شانس خود را به طور طبیعی ارائه کرده بود و در اینجا آن را
بود، و در اینجا او در آستان بود.
پشت در، در پشت پرده های اتاق گلدار زرد رنگ در کنار سالن، او
مطمئنا او را در انتظار و در لحظه ای دیگر او باید او را، نگاه کنید و قادر به صحبت به
او قبل از او را به اتاق بیمار منجر شد.
او می خواست تنها به قرار دادن یک سوال: بعد از آن دوره خود را روشن خواهد بود.
چیزی که او می خواست به درخواست شد به سادگی از تاریخ بازگشت خود را به واشنگتن و
سوال او به سختی می تواند امتناع از پاسخ به سوال.
اما در اتاق نشسته زرد آن دوشیزه یا زن جوان دورگه که منتظر بود.
دندان های سفید خود را درخشان مانند یک صفحه کلید، او را به عقب رانده و درب های کشویی
او را به حضور کاترین قدیمی آغاز شد.
پیرزن نشسته در تخت گسترده مانند بازوی صندلی نزدیک تخت او.
در کنار او بود رنگ قهوهای مایل به قرمز ایستاده تحمل بازیگران لامپ برنز با جهان حکاکی شده،
که بیش از یک رنگ کاغذ سبز و متعادل کننده شده بود.
یک کتاب یا یک روزنامه در دسترس، و نه هیچ شواهدی از زنانه وجود ندارد
اشتغال: گفتگو همواره پیگیری Mingott خانم تنها بود، و او را
از تکبر به وانمود کردن علاقه در حاشیه دوزی.
آرچر دیدم هیچ اثری از اعوجاج اندکی به جا مانده از سکته مغزی او را.
او صرفا در نگاه paler، با سایه های تیره تر در برابر و رفتگی او
چاقی و در fluted اوباش کلاه تعظیم رسمی بین 2 چانه اش گره خورده است،
و چارقد یکجور پارچه پشت نما که از ان جامههای زنانه و پرده درست میکنند بیش از خود عبور
موج بزرگ بنفش سس، لباس شب، او مانند برخی از ancestress زیرک و با مهربانی به نظر می رسید
او خود را که ممکن است بیش از حد آزادانه لذت از جدول به دست آمد.
او برگزار شد از یکی از دست های کوچک که nestled در توخالی از دامان عظیم خود مانند
حیوانات حیوان خانگی، و به دوشیزه یا زن جوان به نام: "در هر کس دیگر اجازه نمی دهد.
اگر دختر من، من به خواب می روم. "
دوشیزه یا زن جوان ناپدید شد، و بانوی پیر به نوه اش تبدیل شده است.
"عزیز من، من کاملا شنیع؟" پرسید: پر زرق و برق، راه اندازی یک دست در
جستجو از چین خوردگی لایه ها یکجور پارچه پشت نما که از ان جامههای زنانه و پرده درست میکنند در آغوش غیر قابل دسترس خود را.
"دختران من به من بگو آن را در سن و سال من مهم نیست - اگر زشتی مهم نیست
بیشتر سخت تر از آن می شود برای پنهان کردن "" عزیز من، شما handsomer تر از همیشه!
آرچر دوباره در همان لحن و او سرش را انداخت عقب و خندید.
"آه، اما نه به الن خوش تیپ" او ***، نسبتا درخشان او بدتر؛
و قبل از اینکه او می تواند پاسخ او افزود: "او به طوری بدجور خوش تیپ بود روزی که سوار
او را از کشتی؟ "
او خندید، و او ادامه داد: "به خاطر تو به او گفت به طوری که او تا به حال برای قرار دادن
شما را در راه است؟ در جوانی من، مردان جوان ترک نیست خیلی
زنان مگر اینکه ساخته شد! "
او یکی دیگر از خنده، و قطع آن می گویند تقریبا querulously: "ترحم It'sa
او ازدواج کند، من همیشه به او گفت. این امر در امان من این همه نگرانی.
اما چه کسی تا کنون و مقدار کمی از مادر بزرگ خود را نگران؟
آرچر تعجب اگر بیماری خود را به دانشکده خود را تار کرده بود، اما ناگهان او را شکست:
"خب، آن را حل و فصل، به هر حال: او را به با من بودنت، هر چه بقیه
خانواده می گویند!
او شده بود، پنج دقیقه قبل از اینکه من زانو می زنم رفته به نگه داشتن، خود را
اگر تنها، در بیست سال گذشته، من قادر به دیدن که در آن طبقه بود! "
آرچر در سکوت گوش، و او رفت: "آنها به من صحبت کرد، بدون شک
شما می دانید: متقاعد من، لاول و Letterblair، و Welland آگوستا، و همه
بقیه آنها، که من باید دست نگه دارند و
قطع کمک هزینه او، تا او ساخته شده بود که وظیفه خود را به بازگشت به
Olenski.
آنها فکر می کردند آنها می خواهم مرا متقاعد کرد که وزیر امور خارجه، و یا هر آنچه او بود، بیرون آمد
با آخرین پیشنهاد: پیشنهاد خوش تیپ من اعتراف آنها بودند.
پس از همه، ازدواج ازدواج، پول و پول - هر دو مفید خود را در
راه ... و من نمی دانستم که چه چیزی برای پاسخ دادن به - او را شکست و یک نفس طولانی کشید، تا اگر
زبان تلاش شده بود.
اما دقیقه من چشم بر او گذاشته شد، من گفت: "تو پرنده شیرین، شما!
بسته شما در این قفس دوباره؟ هرگز!
و در حال حاضر آن را حل و فصل است که او را به ماندن در اینجا و پرستار مادربزرگش را به عنوان زمانی که
there'sa بیبی به پرستار.
این چشم انداز همجنسگرایان نیست، اما او مهم نیست و البته به من گفته Letterblair
که او به کمک هزینه مناسب خود را داده است. "
مرد جوان او را با رگ در حال اشتعال شنیده، اما در سردرگمی خود را از ذهن او به سختی می دانستم
آیا اخبار خود را به ارمغان آورد شادی یا درد.
او قطعا در دوره او به معنای به دنبال که تصمیم گرفته بود برای لحظه ای او
می تواند افکار خود را تنظیم مجدد کنید.
اما به تدریج در طول او به سرقت برده به معنای خوشمزه مشکلات معوق وجود دارد
و فرصت ها به طور معجزه آسایی ارائه شده است.
اگر الن بود قبول می آیند و با مادربزرگ خود زندگی می کنند آن را قطعا باید
چرا که او به عدم امکان دادن او را به رسمیت شناخته شده بود.
این پاسخ خود را به فرجام نهایی خود را از روز دیگر بود: اگر او را ندارد
گام شدید او خواسته بود، او در گذشته به دست آمد را به نصف اقدامات بود.
او دوباره به فکر تسکین ناخواسته از یک مرد که بوده است غرق
آماده به خطر همه چیز، و ناگهان مزه شیرینی خطرناک امنیتی.
"او نمی توانست از دست رفته - آن غیر ممکن بود" او بانگ زد.
"آه، عزیزم، من همیشه می دانستم که شما را در کنار او بودند، و این که چرا من برای شما فرستاده شده،
و به همین دلیل من به همسر زیبا خود را گفت، زمانی که وی پیشنهاد با شما آمده است: "نه، من
عزیزم، من در حسرت به Newland، و من
نمی خواهم کسی برای به اشتراک گذاشتن حمل و نقل ما.
برای تو، عزیز من - "او کشید سرش را تا آنجا که چانه tethering آن
اجازه داده شده است، و نگاه او را در چشم - "می بینید، ما باید مبارزه رتبهدهی نشده است.
خانواده او را می خواهم در اینجا، و آنها می گویند به این دلیل است که من بیمار شده ام، چون من
یک زن ضعیف قدیمی، که او مرا متقاعد. من به اندازه کافی هنوز رتبهدهی نشده است به یکی از آنها را در مبارزه با
به یک، و شما رو به آن را برای من انجام دهد. "
"من" او stammered:. "شما. چرا که نه؟ "او به او ***، او را
چشمهای گرد به طور ناگهانی به عنوان قلم چاقو تیز است.
دست خود را از آن صندلی بازو fluttered و خود را با یک کلاچ از رنگ پریده کمی روشن
ناخن ها مانند پرنده پنجه. "چرا که نه؟" او searchingly تکرار.
آرچر، تحت قرار گرفتن در معرض از نگاه او، خون سردی خود را بهبود بود.
"اوه، من به حساب نمی - I'm خیلی ناچیز است." "خب، تو شریک Letterblair، نه
شما؟
تو آنها را از طریق Letterblair.
مگر در مواردی که شما به یک دلیل، او اصرار دارد. "
"آه، عزیزم، من پشت شما برای نگه داشتن خود را در برابر همه آنها را بدون کمک من، اما شما
باید آن را اگر شما به آن نیاز داشته باشد، او را اطمینان.
"سپس ما هستیم ایمن" آهی کشید و خندان او را با تمام حیله گری باستانی خود را
افزود: او به عنوان سر خود را در میان مخده حل و فصل: "من همیشه می دانستم که شما می خواهم تا عقب.
آنها به شما به خاطر نقل قول هنگامی که آنها در مورد خود که وظیفه او را به خانه صحبت کنید. "
او کمی در کیاست وحشتناک خود winced و آرزوی تا بپرسد: "و مه -
او آنها نقل قول؟
اما او در نظر گرفته، به نوبه خود آن را امن تر است.
"و خانم Olenska؟ وقتی که هستم من به او را "او گفت.
بانوی پیر تشویق، درب خود را مچاله، از طریق پانتومیم از شیطنت و رفت.
"امروز. در یک زمان، لطفا.
مادام Olenska رفته است. "
او با ناامیدی سرخ، و او رفت: "او رفته، کودک من: رفته در
حمل من به رجینا بیوفورت "او برای این اعلام مکث برای تولید
اثر آن.
"این چه او در حال حاضر کاهش یافته است. روز بعد وقتی که او در او قرار داده است
بهترین کلاه سر گذاشتن، و به من گفت، به عنوان سرد به عنوان یک خیار، که او به تماس
رجینا بیوفورت.
"من او را می دانم؟ او که می گوید:" اول او بزرگ برادر یا خواهر شما، و ناراضی
زن، او می گوید. "او همسر ارقه، 'من
پاسخ داده شد.
خوب، او می گوید، و به همین ترتیب من، و در عین حال همه خانواده ام می خواهم بروم به او.
خوب، که floored من، و من اجازه خود بروید و در نهایت یک روز او گفت که باران
خیلی سخت به بیرون رفتن با پای پیاده، و او می خواست من به او کالسکه من قرض بدهید.
"برای چی؟
من از او پرسیدم و او گفت: "برای رفتن و دیدن Regina' پسر عموی - پسر عموی!
در حال حاضر، عزیز من، من از پنجره نگاه کرد، و دید و به آن یک قطره باران نیست، اما من
درک او، و من به او اجازه حمل ....
پس از همه، زن شجاع Regina'sa، و بنابراین او است، و من همیشه شجاعت در بالا دوست
همه چیز. "آرچر خم و فشرده و لب هایش را بر روی
دست کم است که هنوز خود را نثارت می کنم.
"ام - بکند - بکند!
دست شما فکر می کنید آیا شما در بوسیدن، مرد جوان - همسر خود را، من امیدوارم که قدیمی؟
بانوی با وراجی تمسخرشان خود جامعی و او گل رز به او به نام بعد از
گفت: "او را عشق بیبی بده، اما
شما بهتر است می گویند هر چیزی در مورد بحث ما است. "
>