Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 15
آغاز از این چیزها گیج کننده بود ، در تابستان و هر Ona زمان که
وعده او را با ترور در صدای او است که آن را نمی خواهد دوباره اتفاق می افتد -- اما در بیهوده است.
هر بحران را Jurgis تر ترک کرده و وحشت زده تر ، بیشتر به بی اعتمادی دفع
consolations Elzbieta ، و بر این باورند که برخی از چیز وحشتناک در مورد وجود دارد
همه این بود که او مجاز نیست که می دانم.
یک یا دو بار در این شیوع او گرفتار چشم Ona ، و آن را به او مانند به نظر می رسید
چشم یک حیوان شکار وجود دارد عبارت از غم و اندوه و ناامیدی شکسته شد در حال حاضر و
پس از آن ، در میان گریند کوره در رفته اش.
این بود تنها به خاطر او خیلی بی حس و مورد ضرب و شتم خود را که Jurgis نگران نباشید
اطلاعات بیشتر درباره این.
اما او از آن فکر هرگز ، مگر هنگامی که او به آن کشیده شد -- او مانند گنگ زندگی می کردند
جانور از بار ، دانستن تنها لحظه ای است که در آن او است.
زمستان بود دوباره ، شوم تر و بی رحمانه تر از همیشه.
اکتبر ، و عجله تعطیلات آغاز شده بود.
لازم بود که برای ماشین آلات بسته بندی تا اواخر شب ، عمل خرد کردن یا اسیاب کردن به ارائه مواد غذایی
خواهد بود که در صبحانه کریسمس خورده و Marija و Elzbieta و
Ona ، به عنوان بخشی از دستگاه ، شروع به کار پانزده و یا شانزده ساعت در روز است.
هیچ چاره ای در این باره وجود دارد -- هر کار که باید انجام شود وجود دارد باید انجام دهند ،
اگر آنها خواست برای حفظ مکان خود را ، علاوه بر آن ، چندرقاز دیگری به آن افزوده
درآمد آنها است.
از همین رو آنها را با بار افتضاح مبهوت. آنها هر روز صبح شروع به کار در
هفت ، و خوردن شام خود را در ظهر ، و پس از آن تا ده یا یازده در شب کار می کنند
بدون یک لقمه دیگر مواد غذایی.
Jurgis می خواست برای آنها صبر کنید ، برای کمک به آنها در شب به خانه ، اما آنها نمی
فکر می کنم از این آسیاب کود اضافه کار ، در حال اجرا نیست و هیچ جایی وجود دارد
برای او را به صبر در سالن را ذخیره کنید.
هر یک از این دو حوزه را مشخص می تلو تلو خوردن به تاریکی ، و راه خود را به گوشه ای ، جایی که آنها
ملاقات ، یا در صورتی که کسان دیگری که از قبل رفته بود ، به یک ماشین کنید ، و شروع دردناک
مبارزه برای حفظ بیدار.
هنگامی که آنها به خانه آنها همیشه بیش از حد خسته یا به خوردن و یا به عریان ، آنها
خزیدن به تخت با کفش خود را در ، و مانند سیاهههای مربوط دروغ.
اگر آنها شکست بخورند ، آنها قطعا از دست داده باشد ، در صورت برگزار می کردند ، آنها ممکن است مجبور
زغال سنگ به اندازه کافی برای زمستان. یک یا دو روز قبل از روز شکرگزاری وجود دارد
آمد snowstorm.
آن را در بعد از ظهر آغاز شد ، و شب دو اینچ افتاده بود.
Jurgis تلاش برای زنان صبر کنید ، اما به یک سالن برای گرفتن گرم می رفتند ، و در زمان
دو نوشابه و بیرون آمد و فرار خانه از شیطان فرار او دراز وجود دارد به پایین
برای آنها صبر کنید ، و بلافاصله خوابش برد.
هنگامی که او چشمهایش را باز کرد دوباره او را در میان یک کابوس بود ، و متوجه شد Elzbieta
تکان دادن او و گریه بیرون. در ابتدا او نمی تواند به تحقق آنچه او
گفت : -- Ona آمده بود خانه.
چه ساعتی بود ، او پرسید : زمان می شود -- صبح بود.
Ona نشده بود آن شب به خانه! و این تلخ و سرد ، و پای برف بود
بر روی زمین.
Jurgis با شروع نشسته. Marija گریه با وحشت و
ندبه کودکان در همدردی -- Stanislovas کمی در علاوه بر این ، به دلیل ترور
از برف بر او بود.
Jurgis چیزی برای قرار دادن در اما کفش و کت خود را داشتند ، و در نیم دقیقه او
از درب.
سپس ، با این حال ، او متوجه شد که هیچ نیازی نیست عجله وجود دارد ، که او تا به حال هیچ ایده که در آن
رفتن به.
این هنوز به عنوان نیمه شب تاریک بود و برف به ضخامت الک کردن --
همه چیز تا ساکت بود که او می تواند خش خش از آنها در هنگام سقوط را بشنود.
در چند ثانیه است که او ایستاده مردد او سفید پوشیده شده بود.
او در یک اجرا برای کارگاههای تعیین می کنند ، متوقف کردن راه برای پرس و جو در سالن که
باز بودند.
Ona ممکن است در راه غلبه بر ، یا دیگری او ممکن است با تصادف در ملاقات
ماشین آلات.
هنگامی که او به جایی که کار میکرد او یکی از مراقبان پرسش کردم -- وجود دارد
تا به حال هیچ حادثه نشده است ، تا کنون به عنوان مرد شنیده بود.
در دفتر زمان ، که او در حال حاضر باز ، منشی به او گفت که چک Ona
در شب قبل شده بود تبدیل شده است ، نشان که او کار خود را ترک کرده بود.
پس از آن بود هیچ چیز برای او وجود دارد به انجام اما صبر کنید ، به قدم زدن به عقب و جلو در
برف ، آنوقت ، برای نگه داشتن از یخ زدگی.
در حال حاضر کارگاههای پر از فعالیت و گاو که از اتومبیل های تخلیه در
از راه دور ، و در سراسر راه را "گوشت گاو luggers" زحمتکش در تاریکی بود ،
حمل دو صد پوند چهارم bullocks به اتومبیل های یخچال و فریزر.
قبل از اولین رگه های نور روز آمد تراکم جمعیت کثیری از کارگران وجود دارد ،
لرز و نوسانی pails شام خود را به عنوان آنها توسط عجولانه است.
Jurgis در زمان موضع خود را توسط پنجره زمان دفتر ، که در آن به تنهایی نور به اندازه کافی وجود دارد
برای او را ببینند ، برف سقوط کرد چنان سریع است که آن را تنها مشابه نزدیک بود که او
می تواند مطمئن شوید که Ona او را رد نمی.
ساعت هفت آمد ، ساعت وقتی که ماشین بسته بندی بزرگ شروع به حرکت می کند.
Jurgis باید در جای خود را در کارخانه کود شده اند ، اما به جای او بود
انتظار ، در عذاب از ترس ، برای Ona.
پانزده دقیقه پس از یک ساعت یک بود که او را دیدم یک فرم ظهور از غبار برف ،
و به سمت آن را با گریه بر خاست.
این او بود ، به سرعت در حال اجرا ؛ که او را دیدم ، او مبهوت به جلو ، و نیم کاهش یافت
به آغوش outstretched او. "این موضوع چه بوده است؟" او گریه ،
نگرانی.
"از کجا بوده است؟" آن را چند ثانیه قبل از اینکه او می تواند
نفس به او پاسخ. او گفت : "من نمی توانستم به خانه".
"برف -- اتومبیل متوقف شود."
"اما کجا بودند بعد از آن شما؟" او خواستار است. "من تا به حال برای رفتن به خانه با یک دوست ،
panted -- "با Jadvyga."
Jurgis نفس عمیقی کشید ، اما پس از آن او متوجه بود که او گریه و لرزش
اگر در یکی از این بحران های عصبی است که او مخوف است.
"اما مهم نیست که چه؟" او گریه.
"چه اتفاق افتاده است؟" "اوه ، Jurgis ، من تا وحشت بود!" او
گفت : چسبیده به او طور افراطی. "من تا نگران شده اند!"
آنها در نزدیکی پنجره ایستگاه زمان بودند ، و مردم خیره در آنها بودند.
Jurgis او را به رهبری دور است. "چگونه می توانم شما چیست؟" او ، در سرگشتگی پرسید.
"من ترس بود -- من فقط ترس بود" sobbed Ona.
"من می دانستم که شما نمی دانید که در آن من ، و من نمی دانستم آنچه که انجام می دهید.
من سعی کردم به خانه ، اما من آنقدر خسته شده بود.
اوه ، Jurgis ، Jurgis! "او بسیار خوشحالم به عقب بر گردیم او بود که او
فکر می کنم به وضوح در مورد هر چیز دیگری نیست.
به نظر نمی رسد عجیب و غریب به او که او باید بسیار ناراحت می شود ؛ او
وحشت و اعتراضات نامنسجم مهم نبود چرا که او تا به حال پشت خود را.
او اجازه داد او را گریه دور اشک های خود ، و پس از آن ، به دلیل آن نزدیک به هشت ساعت بود و
آنها یک ساعت دیگر اگر آنها به تاخیر افتاد از دست بدهد ، او را در خانه بسته بندی سمت چپ
درها ، با چهره رنگ پریده او سفید و چشم های خالی از سکنه او را از ترور است.
یکی دیگر از فاصله کوتاهی وجود دارد.
کریسمس تقریبا آمده بود و چون برف هنوز برگزار شد و سرماخوردگی جستجو
صبح روز بعد از صبح نیمی Jurgis به اجرا درآمد همسر خود را به پست خود ، متناوب با او
از طریق تاریکی ، تا در گذشته ، یک شب ، پایان آمد.
آن را فاقد اما سه روز پس از تعطیلات.
درباره Marija و Elzbieta نیمه شب به خانه آمد ، exclaiming در زنگ هشدار وقتی که آنها پیدا کردند
که Ona آمده بود.
این دو تا او را ملاقات موافقت کرده و پس از انتظار ، تا به حال به اتاق رفته جایی که او
کار کرده ، تنها برای پیدا کردن که دختران بی لفاف به حال ترک یک ساعت قبل از کار ، و
باقی مانده است.
برف وجود ندارد در آن شب ، و نه آن را به خصوص سرد ؛ و هنوز هم Ona نداشته
می آیند! چیزی جدی تر باید اشتباه این
زمان است.
آنها تحریک Jurgis شنبه ، و او و به داستان گوش crossly.
او باید دوباره با Jadvyga رفته به خانه ، او گفت ؛ Jadvyga زندگی می کردند تنها دو بلوک از
حیاط ، و شاید او خسته شده بود.
هیچ کس نمی تواند بهانه ای برای وی رخ داد -- و حتی اگر وجود داشته ، هیچ چیز وجود دارد می تواند
اطلاعات مربوط به آن را تا صبح انجام می شود.
Jurgis در بستر خود تبدیل شد ، و خروپف دوباره قبل از این دو بسته شده بود.
درب. در صبح ، با این حال ، او به بالا و خارج
نزدیک به یک ساعت قبل از زمان معمول است.
Jadvyga Marcinkus در سمت دیگر حیاط زندگی می کردند ، فراتر از Halsted خیابان ، با
مادر و خواهر ، در یک اتاق تک زیرزمین -- برای Mikolas اخیرا
از یک سو از مسمومیت خون از دست داده ، و ازدواج آنها قرار داده شده بود برای همیشه لطفا برای.
در عقب ، درب اتاق بود ، توسط دادگاه باریک رسیده ، و Jurgis دیدم
نور در پنجره و شنیده سرخ کردن چیزی را به عنوان او گذشت ، او زدم ، نیمی
انتظار که Ona که پاسخ دادن.
در عوض در یکی از خواهران کمی Jadvyga ، که او را از طریق ترک gazed وجود دارد
در درب. "از کجا Ona" او خواستار و کودک
در سرگشتگی او را در استان مازندران انجام شده است.
Ona؟ "او گفت. "بله ، گفت :" Jurgis ، "او در اینجا ذکر نشده؟"
"نه ، گفت :« فرزند ، و Jurgis شروع داد.
یک لحظه بعد آمد Jadvyga ، مشابه بر سر کودک.
وقتی او را دیدم که آن را ، او در اطراف خارج از دید داخل است و فقدان ، برای او نه کاملا
لباس می پوشد.
Jurgis باید او را بهانه ای ، او آغاز شد ، مادرش خیلی بد بود --
"Ona اینجا نیست؟" Jurgis تقاضا ، بیش از حد احساس خطر منتظر
او را به پایان برساند.
"چرا ، نه ، گفت :" Jadvyga. "چه شما فکر می کنم او در اینجا خواهد بود؟
اگر او گفت : او در آینده؟ "" نه ، "او جواب داد.
"اما او آمده است نه خانه -- و من فکر کردم او در اینجا مانند قبل خواهد بود."
"همانطور که قبل از؟" در واقع همان تکرار Jadvyga ، در سرگشتگی. "زمان او صرف شب در اینجا ، گفت :"
Jurgis.
"باید برخی از اشتباه وجود دارد ،" او جواب داد ، به سرعت.
"Ona شب صرف هرگز." او تنها نیمی قادر به تحقق بخشیدن به کلمات.
"چرا -- چرا --" او بانگ زد.
"دو هفته قبل. Jadvyga!
او به من گفت تا شب آن را احساس و او نمی تواند به خانه است. "
باید برخی از اشتباه ، اعلام کرد دختر ، دوباره او اینجا نمی آیند. "
او خود را توسط درب ، طوفان یا گرداب شدید steadied و Jadvyga اضطراب خود را -- برای او علاقه
Ona -- در را باز گسترده ، برگزاری ژاکت خود را در سراسر گلو او.
"آیا مطمئن هستید که شما او را دچار سوء تفاهم نیست؟" او گریه.
"او باید به معنای جای دیگری است. او -- "
Jurgis اصرار داشت : "او گفت ،".
"او از من در مورد شما گفت ، و چگونه شما بودند ، و آنچه به شما گفت.
آیا شما مطمئن هستید؟ شما را فراموش کرده اید؟
شما دور نیست؟ "
"نه ، نه!" او بانگ زد -- و بعد از آن آمد یک صدای تند مزاج -- "Jadvyga ، شما در حال دادن
کودک سرما. در را بست! "
Jurgis برای نیمی از یک دقیقه ایستادند ، stammering سرگشتگی خود را از طریق هشتم
از یک اینچ از ترک ، و سپس ، به عنوان در واقع چیزی بیشتر می شود گفت ، او معاف
خود و رفت.
او در نیمی از خیره شدن راه می رفت ، بدون دانستن جایی که رفت.
Ona او را فریب بود! او به او دروغ گفته بود!
و چه چیزی میتواند به معنای آن -- جایی که او شده بود؟
کجا بود او در حال حاضر؟ او به سختی می تواند چیزی را درک -- بسیار کمتر
سعی کنید آن را حل کند ، اما صد surmises وحشی به او آمد ، یک حس قریب الوقوع
فاجعه او را تحت الشعاع است.
از آنجا که هیچ چیز دیگری برای انجام وجود دارد ، او رفت و برگشت به زمان دفتر به تماشای
دوباره.
او تا نزدیک به یک ساعت پس از هفت منتظر ، و سپس به اتاقی که در آن Ona مشغول به کار رفت
ایجاد سوالات Ona است "forelady."
"forelady ،" او در بر داشت ، تا به حال هنوز رتبهدهی نشده است می آیند و تمام خطوط از اتومبیل که از
در مرکز شهر متوقف شدند -- حادثه در نیروگاه وجود داشته است ، و هیچ اتومبیل بود
شده است در حال اجرا پس از شب گذشته است.
در این میان ، با این حال ، بی لفافه مشغول به کار بودند دور ، با برخی از کس دیگری مسئول
از آنها است.
دختری که پاسخ Jurgis مشغول است ، و او صحبت او نگاه تا ببینید که آیا او بودند
در حال تماشا است.
سپس یک مرد آمد ، wheeling یک کامیون ، او Jurgis شوهر Ona می دانستند ، و
کنجکاو در مورد رمز و راز است.
"شاید اتومبیل به حال چیزی برای انجام با آن ، او پیشنهاد کرد --" شاید او رفته بود
پایین شهر است. "" نه ، گفت : "Jurgis ،" او رفت و هرگز پایین
شهر. "
"شاید نه ، گفت :« مرد. Jurgis فکر او را دیدم سریع ارز به او
نگاه با دختر او سخن گفت ، و او به سرعت خواستار.
"نظر شما در مورد آن را می دانم؟"
اما مرد که رئیس بود او را تماشا دیده بود ، او دوباره شروع شده ، هل دادن
کامیون خود. "من هر چیزی در مورد آن نمی دانم ،" او گفت ،
بیش از شانه اش.
"چگونه باید من می دانم که در آن همسر خود را می رود؟" و سپس Jurgis رفت بیرون دوباره و گام به بالا و
مرگ قبل از ساختمان. صبح که او آنجا باقی ماند ، بدون
فکر کار خود را.
حدود ظهر او را به ایستگاه پلیس رفت و به سوالات و پس از آن آمد دوباره
یکی دیگر از مراسم احیاء با اضطراب است. در نهایت ، به سمت وسط
بعد از ظهر ، او را برای خانه یک بار دیگر.
او از راه رفتن Ashland خیابان. تراموای آغاز دوباره در حال اجرا بود ، و
چند او را به تصویب رساند ، در بسته بندی به گام با مردم است.
نزد آنها مجموعه Jurgis به تفکر دوباره اظهار طعنه آمیز مرد و
نیمی از غیر ارادی او در بر داشت خود را در حال تماشای اتومبیل -- با نتیجه است که او
تعجب ناگهانی مبهوت داد ، کوتاه و در آهنگ های او را متوقف.
سپس او را به یک اجرا را شکست. برای کل یک بلوک او پس از ماشین پاره ،
تنها کمی از راه های پشت سر.
زنگ زده که کلاه سیاه و سفید با گل های قرمز افتادگی ، آن را ممکن است Ona ، اما وجود دارد
احتمال بسیار کمی از آن بود. او قطعی برای این سوال خیلی زود ، برای
او را از دو بلوک های پیش رو.
او آهسته ، و اجازه دهید ماشین به. او : و به محض او از
چشم در سمت خیابان Jurgis شکست را به یک اجرا است.
سوء ظن به او مملو بود در حال حاضر ، و او شرمنده به سایه او نیست : او را دیدم نوبت او
گوشه ای در نزدیکی خانه خود ، و پس از آن او فرار دوباره و دیدم او را به عنوان او رفت تا ایوان
مراحل خانه.
پس از آن او به پشت ، و به مدت پنج دقیقه ء بالا و پایین ، دست او
گره محکم و لب هایش را تعیین می کنند ، ذهن خود را در آشفتگی.
سپس او به خانه رفت و وارد شد.
همانطور که او در را باز کرد ، او را دیدم Elzbieta ، که تا به حال نیز به دنبال Ona ، و آمده بود
صفحه اصلی دوباره. او در حال حاضر بر روی نوک پا راه رفتن بود ، بود و انگشت در
لب های او.
Jurgis منتظر تا او بود به او نزدیک. ایجاد هر گونه سر و صدا نکنید ، "او زمزمه ،
عجله. "چه" ماده؟ "او پرسید.
Ona خواب است ، "او panted.
"او بسیار بیمار بوده است. من می ترسم ذهن او شده است سرگردان ،
Jurgis.
او در خیابان از دست داده بود تمام شب ، و من فقط موفق به گرفتن او
آرام است. "" وقتی که او در می آیند؟ "او پرسید.
بلافاصله پس از آن شما سمت چپ این صبح ، گفت : "Elzbieta.
است و او از سال شده است؟ "" نه ، البته که نه.
او به حدی ضعیف شده است ، Jurgis ، او -- "
او مجموعه ای دندان او سخت با هم. "شما دروغ گفتن به من ،" او گفت.
Elzbieta آغاز شده ، و کم رنگ تبدیل شده است. "چرا!" او gasped.
"نظر شما چیست؟"
اما Jurgis پاسخ دهد. او را تحت فشار قرار دادند را کنار بگذاریم ، و به strode
درب اتاق خواب و آن را باز کرد. Ona نشسته روی تخت بود.
او یک نگاه مبهوت بر او تبدیل شده به او وارد است.
او درب را در صورت Elzbieta بسته و به سمت همسرش رفت.
"از کجا بوده است؟" او خواستار است.
به او دست او را محکم در دامان او clasped ، و او را دیدم که صورت خود را به عنوان سفید
به عنوان مقاله ، و همراه با درد کشیده است.
او gasped یک یا دو بار او سعی پاسخ دادن به او ، و پس از آن آغاز شد ، کم صحبت ،
و به سرعت. "Jurgis ، I -- من فکر می کنم من از من بوده است
ذهن داشته باشند.
من شروع به شب گذشته آمده ، و من می تواند راه را پیدا کند.
من راه می رفت -- من تمام شب راه می رفت ، من فکر می کنم ، و - - و من فقط صفحه اصلی -- صبح امروز "
"شما نیاز به استراحت ، او ، در تن سخت گفت.
"چرا شما ها کجا رفتند دوباره؟"
او بود او را به دنبال نسبتا در صورت ، و او می تواند ترس ناگهانی و وحشی به عنوان خوانده شده
عدم اطمینان همگانی روندی که به چشمان او.
"من -- من تا به حال برای رفتن به -- به فروشگاه ،" او ، تقریبا در زمزمه gasped ، "من تا به حال برای رفتن --
"" شما در حال دروغ گفتن به من گفت : "Jurgis.
سپس او گره دست خود و یک گام به سمت او گرفت.
"چرا شما به من دروغ؟" او گریه ، بشدت. "چه کار می کنید که شما باید به دروغ به
من دارد؟ "
"Jurgis!" او بانگ زد ، با شروع در وحشت است.
"اوه ، Jurgis ، چگونه می تواند شما را؟" "شما باید به من دروغ گفته ، من می گویم!" او گریه.
"شما به من گفت که شما به خانه Jadvyga شده بود که شب ، و شما تا به حال نیست.
شده بود که در آن شما شب گذشته بود -- somewheres در مرکز شهر ، برای من تو را دیدم شما خاموش
ماشین.
کجا بودند؟ "بود که اگر او چاقو را زده بود.
او را. او به نظر می رسید همه را به تکه.
برای نیم ثانیه او ایستاده بود ، وضعیتی وخیم و swaying ، خیره در او با وحشت در او
چشم و پس از آن ، با فریاد از غم و اندوه ، او tottered رو به جلو ، کشش بازوها او
به او.
اما او از قدرت کناره ، به عمد ، و سقوط او را اجازه دهید.
او خودش را در کنار بستر گرفتار و پس از آن غرق کردن ، دفن صورت خود را در او
دست ها و ترکیدن به گریند کوره در رفته است.
آمد یکی از کسانی که بحران های عصبی و هیجانات زیاد که اغلب نگران شده بود و او وجود دارد.
Ona sobbed و گریستم ، ترس و غم و اندوه او خود را به نقطهی اوج بلند.
gusts خشمگین از احساسات جارو بیش از او خواهد آمد ، تکان دادن او را به عنوان
جوش وخروش تکان درختان بر تپه ها ، تمام قاب خود را در تیردان قرار گرفتن و تپیدن با
آنها -- مثل آن بود که چیزی وحشتناک افزایش یافت
در درون او و در زمان نگهداری از او ، او را شکنجه ، پاره شدن او.
این چیزی که معتاد شده بود به مجموعه Jurgis کاملا در کنار خود ، اما در حال حاضر او ایستاده با
لب هایش را محکم و دست های خود را گره -- او ممکن است گریه تا او را کشته
خودش را ، اما او نباید او را این زمان حرکت می کند -- نه یک اینچ ، یک اینچ.
از آنجا که صدای او ساخته شده ، خون خود را به در حال اجرا مجموعه ای سرد و لب هایش را به لرزش
در وجود خود ، او خوشحال از انحراف Teta Elzbieta ، با رنگ روشن و
وحشت ، در را باز کرد و با عجله در این حال او بر خود را با سوگند تبدیل شده است.
"برو بیرون!" او ، فریاد : "بیرون رفتن"
و سپس ، او مردد ایستاده بود ، در مورد صحبت می کنند ، او را توسط بازوی تصرف کردند ، و نیم
او را از اتاق پرتاب شود ، و کوبیدن درب و محرومیت آن را با جدول.
سپس او تبدیل دوباره و با آن روبرو Ona ، گریه -- "در حال حاضر ، به من پاسخ!"
با این حال او او را نمی شنوند -- او هنوز در چنگال عفریت بود.
Jurgis می تواند دست دراز خود را را تکان دادن و کشش ، رومینگ اینجا و
بیش از بستر در وجود دارد ، مانند موجودات زنده ، او می تواند shudderings تشنج را ببینید
در بدن او شروع و اجرا از طریق اندام او.
او گریه و خفگی -- این بود که اگر بیش از حد بسیاری از تلفن های موبایل برای یکی گلو وجود داشت ،
آنها آمد تعقیب یکدیگر ، مانند موج بر دریا.
سپس صدای او شروع به فریاد میزند ، با صدای بلند و بلندتر افزایش یابد تا زمانی که آن را شکست
در peals وحشتناک و وحشی ، از خنده.
Jurgis آن را با مته سوراخ تا زمانی که می تواند از آن دیگر خرس ، و سپس او را به او بر خاست ، تصرف
خود را با شانه و تکان دادن او ، فریاد را به گوش او : "توقف آن ، من می گویم!
توقف آن! "
او در او نگاه کرد ، از عذاب او و پس از آن او به جلو پای او سقوط کرد.
او آنها را در دست او گرفتار ، به رغم تلاش های خود را به مرحله کنار گذاشته و با او
چهره بر کف دراز نوشتن.
این خفگی در گلو Jurgis برای شنیدن صدای او ، و او دوباره گریه ، وحشیانه تر از
قبل از : "آن را متوقف کند ، من می گویم!"
این بار او از او توجه ، و نفس خود را گرفتار و ذخیره کردن سکوت ، برای نفس نفس زدن نجات
sobs که wrenched تمام قاب او.
برای یک دقیقه طولانی او غیر روحانی وجود دارد ، کاملا بی حرکت ، تا زمانی که ترس سرد کشف و ضبط او
شوهر ، تفکر است که او در حال مرگ بود. ناگهان ، با این حال ، او شنیده ام صدای او ،
کمرنگ : "Jurgis!
Jurgis! "" آن چیست؟ "او گفت.
او مجبور به خم شدن به او ، او به حدی ضعیف شده بود.
او با او شفاعت بود ، در عبارات شکسته ، دردناکی زبان آمده : "داشتن ایمان در
من! باور کنید! "
باور چه؟ "او گریه.
باور که من -- که من می دانم بهترین -- که من به شما را دوست دارم!
و آیا از من بپرسید -- آنچه شما انجام. اوه ، Jurgis ، لطفا ، لطفا!
برای بهترین -- است -- "
او شروع به صحبت دوباره ، اما او در دیوانه وار عجله ، عنوان او.
"اگر شما فقط آن را انجام دهم! اگر شما تنها -- تنها باور من!
این تقصیر من نیست -- من می تواند از آن کمک کند -- از آن خواهد شد همه حق است -- هیچ چیز -- آن است که هیچ
آسیب برساند. اوه ، Jurgis -- لطفا ، لطفا! "
او نگه از او ، و در تلاش بود تا خود را بالا ببرد به او نگاه کنید ، او می تواند احساس
لرزان لرزان دست او و heaving اغوش حمل کردن او در برابر فشار
او را.
او موفق به گرفتن یکی از دست های خود را و گریبانگیر آن convulsively ، طراحی آن به او
صورت ، و استحمام آن را در اشک او.
"آه ، باور من ، مرا باور" او wailed دوباره ، و او در خشم فریاد زد ، "من به
نه! "
اما هنوز او به او چسبیده ، ندبه با صدای بلند در ناامیدی او : "آه ، Jurgis ، فکر می کنم آنچه را که شما
انجام می دهند! این ما را خراب کردن -- آن ما را خراب کردن!
اوه ، نه ، شما باید آن را انجام نمی!
نه ، ، نه نمی آن را انجام دهد. شما باید آن را ندارند!
این من دیوانه خواهد شد درایو -- آن را به من کشتن -- نه ، نه ، Jurgis ، من دیوانه -- هیچ نیست.
شما واقعا نیاز به دانستن.
ما می توانیم خوشحال می شود است -- ما می توانیم یکدیگر را فقط به همان عشق.
اوه ، لطفا ، لطفا ، مرا باور! "کلمات او نسبتا راند او وحشی است.
او پاره دست خود را سست و پرت خود را خاموش.
"جواب من ، گریه کرد." "خدا آن را لعنت ، من می گویم -- پاسخ من!"
او را بر زمین غرق ، شروع به گریه دوباره.
مثل گوش دادن به یک روح سر در گم زاری بود ، و Jurgis آن ایستاده است.
او مشت خود را بر اساس جدول smote در کنار او ، و دوباره به او فریاد زد ، "جواب
من! "
او شروع به جیغ زدن با صدای بلند ، صدای او مانند صدای برخی از حیوانی وحشی است : "آه! آه! من
نمی تواند! من می توانم آن را ندارند! "
چرا می تواند به شما آن را انجام دهم؟ "او فریاد زد.
"من نمی دانم که چگونه!" او بر خاست و او را توسط بازوی گرفتار ،
بلند کردن او را تا و خودنمایی را به صورت خود. "به من بگو که در آن شما شب گذشته بود!" او
panted.
"سریع ، و با آن را!" سپس او شروع به زمزمه ، یک کلمه در یک
زمان : "من -- در -- خانه -- مرکز شهر --" "چه خانه؟
نظر شما در چیست؟ "
او تلاش برای مخفی کردن چشم او دور است ، اما او برگزار شد.
"خانه خانم هندرسون ،" او gasped. او در ابتدا درک نمی کنم.
"خانه خانم هندرسون ،" او تکرار شد.
و سپس به طور ناگهانی و در یک انفجار ، حقیقت وحشتناک پشت سر هم بیش از او ، و او
انتخاب شوند و برگشت با فریاد مبهوت.
او خود را در مقابل دیوار گرفتار قرار داده و دست خود را به پیشانی اش ، خیره در مورد
او ، و زمزمه : "عیسی! عیسی مسیح!
یک لحظه بعد او در او همگانی روندی ، به عنوان او دراز حقیری در فوت او.
او خود را با گلو را تصرف کردند. "به من بگو!" او gasped ، hoarsely.
"سریع!
؟ که شما در زمان به آن محل "او سعی کردم به دور ، و او را خشمگین ؛
او به فکر آن ترس بود ، درد کلاچ او -- او را درک نمی شد که آن
عذاب از شرم او است.
هنوز او به او پاسخ داد ، "کونور." "کونور" او gasped.
او پاسخ داد : "کانر چه کسی است؟" "رئیس".
"مرد --"
او سفت گرفتن ، در دیوانگی خود ، و تنها زمانی که او را دیدم بسته شدن چشمانش به او
متوجه باشید که او بود او را خفگی. سپس او آرام انگشتان دست او ، و دولا
انتظار ، تا او باز درب را دوباره است.
نفس خود گرم به صورت خود مورد ضرب و شتم. "به من بگو ، او در آخرین زمزمه ،" به من بگویید
در مورد آن. "او وضع کاملا بیحرکت و او تا به حال به
نفس خود را در آغوش گرفتن برای گرفتن کلمات او.
"من نمی خواستم -- برای انجام این کار ،" او گفت : "من سعی کردم -- من سعی کردم به آن را انجام دهد.
من فقط آن را -- به ما ذخیره کنید. این تنها شانس ما بود. "
باز هم ، برای یک فضا ، بدون صدا وجود دارد ، اما فرآیند له له زدن خود را.
چشم Ona بسته و وقتی که او دوباره صحبت کرد او آنها را باز نمی شود.
"او به من گفت : -- او را من خاموش است.
او به من گفت او را -- که همه ما از ما ، از دست دادن مکان ما.
ما می توانیم هر چیزی را به انجام -- در اینجا -- دوباره.
او -- او این بدان معنی -- او ما را از بین برد ".
سلاح Jurgis تکان دادن به طوری که او به ندرت می تواند خود را نگه دارید ، و lurched
رو به جلو در حال حاضر و پس از آن به عنوان او گوش. "وقتی -- زمانی که این آغاز شد" او gasped.
"در اول ،" او گفت.
او اگر در ترنس صحبت کرد. این همه بود -- آن طرح خود بود -- دوشیزه
پلات هندرسون. او از من متنفر بودم.
و او -- او به من می خواستم.
او با من صحبت کنه -- بر روی پلت فرم استفاده می شود.
سپس او شروع به -- را به عشق به من. او به من پیشنهاد پول.
او به من التماس -- او گفت : او مرا دوست داشت.
سپس او مرا تهدید کرد. او می دانست که همه چیز در مورد ما ، او می دانست که
از گرسنگی مردن. او می دانست که رئیس خود -- می دانست Marija است.
او با تازی شکار کردن ما را به مرگ او گفت : -- پس از آن او گفت : آیا من می خواهم -- I -- همه ما از
ما مطمئن باشید کار -- همیشه. یک روز او گرفتار نگه از من -- او خواهد بود
اجازه نمی دهد -- او -- او -- "
"از کجا این بود؟" "در راهرو -- در شب -- پس از هر یک
به حال رفته است. من می توانم آن را کمک کنند.
من از شما فکر می کنید -- نوزاد -- مادر و فرزندان.
من ترس از او بود -- ترس به گریه کردن "یک لحظه قبل صورت خود دارای رنگ خاکستری خاکستری شده بود.
در حال حاضر آن قرمز مایل به زرد است.
او شروع به تنفس سخت را دوباره. Jurgis یک صدا نیست.
"این دو ماه پیش بود. سپس او می خواست من می آیند -- به آن خانه.
او می خواست من به ماندن وجود دارد.
او به همه ما گفت : -- که ما نمی خواهد که به کار است.
او من وجود دارد -- در شب. من به شما گفتم -- شما فکر می کنید من در بود
کارخانه.
سپس -- یک شب آن را احساس ، و من نمی توانستم به عقب بر گردیم.
و شب گذشته -- خودرو متوقف شد. این چنین چیزی کم بود -- و همه ما را به تباهی است.
من سعی کردم به راه رفتن ، اما من نمی توانست.
من نمی خواستم شما را بشناسند. این امر می باید -- آن شده اند که تمام
درست است. ما می توانست در رفته -- فقط همین -- شما
نیاز در مورد آن هرگز شناخته شده است.
او خسته از من است -- او را اجازه دهید من به تنهایی به زودی.
من می خواهم برای بچه دار شدن -- من زشت است.
او به من گفت که -- دو بار ، او به من گفت ، شب گذشته است.
او به من لگد -- شب گذشته -- بیش از حد. -- -- و حالا شما او را بکشند شما خواهد شد
کشتن او -- و ما نخواهد مرد ".
این همه او بدون تیردان گفته بود ، او هنوز هم به عنوان مرگ غیر روحانی ، پلک نمی حرکت است.
و Jurgis ، بیش از حد ، گفت : یک کلمه نیست. او خود را در رختخواب بلند ، و ایستاد.
او برای یکی دیگر از نگاه او را متوقف نمی کند ، اما رفت و به درب و باز آن را.
او Elzbieta را نمی بینید ، خیزان در گوشه وحشت زده.
او می رفت ، hatless ، ترک باز کردن درب خیابان را پشت سر گذاشته است.
لحظه پای خود را بر روی پیاده رو بودند ، او را به اجرا شکست.
او فرار مثل یک صاحب ، کورکورانه ، خشمگینانه ، به دنبال نه به حق و نه
باقی مانده است.
او در خیابان Ashland بود قبل از خستگی او را مجبور به کم کردن سرعت ، و پس از آن ،
توجه به ماشین ، او را به نیزه برای آن ساخته شده و به خود جلب کرد روی عرشه کشتی.
چشم های او وحشی و موهای او پرواز ، و او تنفس hoarsely ، مانند زخمی
گاو نر ، اما مردم در ماشین متوجه نیست به خصوص -- شاید به نظر می رسید آن را
طبیعی به آنها است که یک مرد که بوی به عنوان
Jurgis بوی باید جنبه به متناظر نمایشگاه.
آنها شروع به راه بدهند قبل از او را به عنوان معمول.
هادی نیکل خود را در زمان کمرویی ، با نوک انگشتان خود را ، و سپس سمت چپ
او را با پلت فرم به خودش. Jurgis بود حتی به آن توجهی -- افکار خود را
دور بوده است.
در درون روح خود ، آن را مانند یک کوره خروشان بود ، او منتظر ایستاده بود ، منتظر ،
خیزان به عنوان اگر برای بهار.
او نفس خود را زمانی که ماشین در ورودی حیاط آمد ، و غیره
او همگانی روندی خاموش و دوباره شروع مسابقه در سرعت کامل است.
مردم تبدیل شده و به او خیره شد ، اما او را دیدم هیچ کس -- کارخانه وجود دارد ، و او
محدود از طریق درگاه ورودی و پایین راهرو.
اتاق او می دانست که در آن Ona کار می کرد ، و وی می دانستند کانر ، رئیس بارگذاری باند
خارج. او برای مرد نگاه او را به شکلی ناگهانی ظهور
اتاق.
truckmen سخت در کار بودند ، بارگیری جعبه های تازه بسته بندی و بشکه را بر
اتومبیل. Jurgis شات یک نگاه سریع بالا و پایین
بستر های نرم افزاری مورد نیاز -- مرد بر روی آن نشده بود.
اما سپس ناگهان او شنیده صدای در راهرو ، و آن را با متصل آغاز شده است.
در یک لحظه بیشتر او خوی رئیس. او بزرگ ، قرمز رو ایرلندی ، درشت بود
برجسته و بوییدن آن از مشروب.
او را دیدم Jurgis به عنوان عبور از آستانه ، و سفید تبدیل شده است.
او یک ثانیه تردید ، تا اگر به معنی به اجرا و در بعد ضارب او بود بر
او را.
او قرار داده تا دست خود را به حفاظت از چهره اش ، اما Jurgis ، lunging با تمام قدرت
بازو و بدن او ، او را زده نسبتا بین چشم و زدم او را به عقب.
لحظه ای بعد او را در بالا از او بود ، دفن انگشت خود را در گلو خود.
به Jurgis کل حضور این مرد reeked از جرم او تا به حال مرتکب شده ، لمس
جسد او را جنون به او بود -- آن را مجموعه هر عصب از او رعشه - A ، آن را تحریک همه
شیطان در روح او.
اراده خود را بر Ona ، این جانور بزرگ کار کرده بود -- و در حال حاضر او بود ، او آن را به حال!
نوبت خود را در حال حاضر!
چیزهایی که خون قبل از او شنا کرد ، و او با صدای بلند در خشم خود را فریاد زد ، بلند کردن اجسام سنگین خود
قربانی و فوق العاده سر خود را بر کف.
مکان ، البته ، در داد و بیداد ، غش کردن زنان و shrieking ، و مردان
عجله شوید.
Jurgis تا بر کار او خم شده بود که او می دانست ، چیزی از این ، و به ندرت متوجه
که مردم در تلاش بودند تا با او دخالت و آن تنها زمانی که نیم دوجین مردان بود
او را توسط پاها و شانه ها را تصرف کردند و
کشیدن در او بود ، که او می فهمد که او از دست دادن طعمه خود را.
او در فلش پایین خم شده بود و دندان خود را به گونه مرد غرق شده و وقتی که آنها
پاره او را به دور او با خون چکیدن بود ، و روبان کمی از پوست حلق آویز در
دهان او.
آنها او را بر کف کردم به پایین ، چسبیده به او بازوها و پاهای او ، و هنوز هم آنها
می تواند به سختی او را نگه دارید.
او مانند ببر می جنگیدند ، نوشتن و تاب ، flinging نیمی از آنها را خاموش و
شروع به سمت دشمن ناخودآگاه خود.
اما هنوز دیگران عجله ، تا کوه کمی از اندام های پیچ خورده وجود دارد و
بدن ، heaving و جای خود غلت بزنید ، کار و راه خود را در مورد اتاق.
در پایان ، با وزن خالص خود ، آنها را خفه نفس از او ، و سپس آنها
انجام او را به ایستگاه پلیس شرکت ، جایی که او غیر روحانی هنوز هم تا به حال احضار
واگن گشت او را دور.