Tip:
Highlight text to annotate it
X
ماجراجویی I. شعله نقره ای
گفت هولمز : "من می ترسم ، اما واتسون ، که من باید برای رفتن ،" ، همانطور که ما نشست با هم
صبح یکی از صبحانه ما. "برو! به کجا؟ "
"Dartmoor به Pyland پادشاه."
من شگفت زده شد.
در واقع ، تنها تعجب من بود که او در حال حاضر نشده است در این فوق العاده ای مخلوط
مورد ، که موضوع یکی از مکالمه از طریق طول و عرض بود
انگلستان.
برای یک روز تمام همدم من rambled در مورد اتاق را با چانه خود را بر سینه اش بود
و ابرو خود را کشباف ، شارژ و شارژ لوله خود را با قوی
توتون و تنباکو سیاه و سفید ، و به هر یک از سوالات من و یا اظهارات کاملا ناشنوا.
تازه نسخه از هر مقاله فرستاده شده توسط عامل اخبار ما ، تنها به نگاه
بارها و به یک گوشه پرتاب.
با این حال ، سکوت او بود ، من می دانستم که به خوبی آنچه در آن بود که او
brooding.
بود ، اما یکی از مشکلات قبل از عموم مردم وجود دارد که می تواند قدرت خود را از را به چالش
تجزیه و تحلیل ، و ناپدید شدن منحصر به فرد مورد علاقه برای
Wessex جام ، و قتل غم انگیز از مربی خود است.
هنگامی که ، در نتیجه ، او ناگهان اعلام کرد که قصد خود را برای صحنه
درام آن تنها چیزی است که من هر دو انتظار داشتند و امیدوار بودند.
"من باید خوشحال به پایین با شما اگر من باید در راه است ، گفت :" I.
"عزیزم واتسون ، شما را به نفع بزرگ بر من با آمدن مشورت.
و من فکر می کنم که وقت خود را نمی خواهد misspent ، برای نقاط مورد وجود دارد
مورد که وعده آن را به یکی از کاملا منحصر به فرد.
ما ، من فکر می کنم ، فقط زمان به عقب قطار ما در Paddington ، و من بیشتر به جلو حرکت خواهد شد
به ماده پس از سفر ما. شما را ملزم به من با آوردن با شما
خود را بسیار عالی میدان شیشه است. "
و پس از آن اتفاق افتاد که یک ساعت یا بیشتر بعد خودم را در گوشه ای از اول
حمل کلاس پرواز در طول مسیر برای اکستر ، در حالی که شرلوک هولمز ، با او
چهره های تیز ، مشتاق خود را در قاب گوش flapped
سفر - CAP ، به سرعت به بسته نرم افزاری مقالات تازه او مجبور شد که آغشته
تهیه در Paddington.
ما به سمت چپ خواندن بود پشت سر ما دور قبل از او یکی از آخرین آنها تحت صندلی تراست ،
و به من پیشنهاد او سیگار برگ مورد است. می گوید : "ما خوب پیش میرود بود." وی افزود : او به دنبال از
پنجره و یک نظر اجمالی در تماشا کرد.
«نرخ ما در حال حاضر پنجاه و سه و نیم مایل از یک ساعت است."
گفت : I. : : "من پست چهارم مایل مشاهده"
نه I.
اما پست تلگراف بر اساس این خط به فاصله شصت متری ، و محاسبه است
یکی از ساده.
من فرض است که شما باید به این موضوع قتل جان Straker نگاه و
ناپدید شدن شعله نقره ای؟ "" من را دیده اند به آنچه که تلگراف و
کرونیکل برای گفتن دارد. "
"این یکی از آن موارد که در آن هنر reasoner باید و نه برای استفاده می شود است.
الک از جزئیات از برای بدست آوردن شواهد تازه است.
این فاجعه شده است بسیار غیر معمول است ، به طوری کامل و از اهمیت چنین شخصی به
بنابراین بسیاری از مردم ، که ما رنج می برند از مجموعهای از گمان ، حدس ، و
فرضیه.
مشکل این است ، به چارچوب در واقع جدا -- از واقعیت مطلق غیر قابل انکار است -- از
embellishments از نظریه پردازان و خبرنگاران.
سپس ، داشتن خودمان را بر این اساس ، صدا تاسیس ، وظیفه ما این است که ببینیم
چه استنتاج ممکن است کشیده شده و چه نقاط خاص که بر اساس آن کل
رمز و راز چرخش است.
عصر روز سه شنبه من تلگراف را از هر دو راس سرهنگ ، صاحب
اسب ، و از بازرس گرگوری ، که پس از مورد دعوت من
همکاری. "
"عصر روز سه شنبه گفت :" من بانگ زد.
و این صبح پنجشنبه است. چرا پایین رفتن دیروز؟ "
"از آنجا که من اشتباه بزرگ ، واتسون عزیز من -- است که ، من می ترسم ، بیشتر رایج است
وقوع بیش از هر یک که فکر می کنم که تنها از طریق خاطرات خود را می دانستند.
واقعیت این است که من نمی توانستم بر این باورند که امکان وجود دارد که اسب های قابل توجه در
انگلستان طولانی باقی می ماند می تواند ، به خصوص در تا کم ساکنان محل پنهان
به عنوان شمال Dartmoor.
از یک ساعت به یک ساعت یک روز گذشته که من انتظار داشتم به شنیدن این که او در بر داشت شده بود ، و او
ابداکتور قاتل جان Straker بود.
هنگامی که ، با این حال ، یکی دیگر از صبح ، آمده بود و من که فراتر از دستگیری جوانان در بر داشت
Fitzroy چیزی سیمپسون انجام شده بود ، احساس کردم که آن زمان برای من را به بود
عمل است.
اما در برخی از روش احساس می کنم که روز گذشته به هدر نرفته است. "
"شما باید تشکیل یک نظریه ، و سپس؟" و "دست کم گرفتن از من
حقایق اساسی مورد.
من باید آنها را به شما شمردن ، برای هیچ چیز پاک مورد بسیار به عنوان بیان آن را به
شخص دیگری ، و من به سختی می تواند انتظار همکاری شما اگر من به شما نشان نمی دهد
موقعیت که از آن شروع می شود. "
من در برابر ضربه گیر های غیر روحانی ، puffing در سیگار برگ من ، در حالی که هولمز ، خم شدن به جلو ،
با طولانی ، انگشت خود را نازک چک کردن نقاط بر کف دست چپ خود را ،
طرح از رویدادی که منجر به سفر ما بود به من داد.
"شعله نقره ای ، گفت :" او ، "از سهام Somomy ، نگه می دارد و به عنوان درخشان
سابقه به عنوان جد معروف خود.
او در حال حاضر در سال پنجم خود را ، و در به نوبه خود هر یک از جوایز به ارمغان آورد
چمن به سرهنگ راس ، صاحب خوش شانس خود را.
او تا زمان فاجعه مورد علاقه برای اولین بار جام Wessex ،
شرط بندی آنها سه تا یکی بر او.
او همواره ، با این حال ، نخست مورد علاقه با عموم مردم مسابقه ، است و
هنوز هرگز آنها را نا امید ، به طوری که حتی در کسانی که مبالغ هنگفتی پول شانس
بر او گذاشته شده است.
بدیهی است ، بنابراین ، که بسیاری از مردم بود که قویترین علاقه وجود دارد
در پیشگیری از شعله های نقره ای از وجود دارد در پاییز از پرچم سه بعدی.
"واقعیت این ، البته ، قدردانی شد در Pyland کینگ ، که در آن سرهنگ
آموزش - پایدار است واقع شده است. هر احتیاط به گارد گرفته شد
مورد علاقه.
مربی ، جان Straker ، سوارکار اسب دوانی شدن بازنشسته که در رنگ سرهنگ راس سوار است
قبل از او بیش از حد سنگین وزن صندلی شد.
سرهنگ او را برای مدت پنج سال به عنوان مجری و برای هفت به عنوان مربی در خدمت ، و تا به
همیشه نشان داده شده است خود را به بنده متعصب و صادق است.
او را تحت سه بیابان ، برای ایجاد یک کوچک بود ، حاوی
تنها چهار اسب در تمام. یکی این از بیابان نشسته هر شب در
با ثبات ، در حالی که دیگران خوابیده در زیر شیروانی قرار دادن.
هر سه شخصیت های عالی را با مته سوراخ. جان Straker ، یک مرد متاهل است که است ، زندگی می کردند
در یک ویلای کوچک در حدود دو صد متری از اصطبل.
او بدون فرزند ، نگه می دارد یکی خدمتکار و بنده دارد و به راحتی خاموش.
دور کشور در حال افول است ، اما حدود نیم مایل به سمت شمال است کوچک وجود دارد
خوشه ای از ویلاها که توسط پیمانکار Tavistock برای استفاده از ساخته شده است
معلول و دیگران که ممکن است بخواهند برای لذت بردن از هوای خالص Dartmoor.
Tavistock خود را دو مایل از غرب به دروغ ، در حالی که در سراسر اهل شمال افریقا ، همچنین در مورد دو
مایل دور ، آموزش استقرار بزرگتر از Mapleton ، که متعلق به
مرداب پروردگار ، و توسط سیلاس براون.
در هر جهت دیگر اهل شمال افریقا بیابان کامل ، تنها با ساکنان شده است
چند رومینگ کولی ها.
چنین بود وضعیت عمومی تاریخ و زمان آخرین دوشنبه شب هنگامی که فاجعه رخ داده است.
در آن شب اسب اعمال شده بود و به طور معمول آبیاری و
اصطبل در 09:00 قفل شده بود.
دو تن از بیابان راه می رفت تا به خانه مربی ، جایی که آنها شام بود
آشپزخانه ، در حالی که یک سوم ، NED هانتر ، در گارد ماندند.
در چند دقیقه پس از نه خدمتکار ، ادیت باکستر ، به اجرا درآمد را به اصطبل خود
شام ، که شامل یک بشقاب گوشت گوسفند پرداخت.
او در زمان هیچ مایع ، به عنوان آب ، شیر در اصطبل وجود دارد ، و آن حکومت بود
که LAD در وظیفه باید هیچ چیز دیگری می نوشند.
خدمتکار انجام فانوس با او ، به عنوان آن بسیار تاریک بود و راه فرار در سراسر
باز کردن اهل شمال افریقا.
"ادیت باکستر در داخل سی متری از اصطبل بود ، هنگامی که یک مرد از ظاهر
تاریکی و نامیده می شود به او برای متوقف کردن.
همانطور که او را به دایره ای از نور زرد پرتاب شده توسط فانوس پا او را دیدم که او
شخص تحمل نجیبانه ، لباس پوشیدن و در یک دست کت و شلوار خاکستری tweeds ، با
کلاه پارچه.
او عینک gaiters ، و چوب سنگین با پیچ تنظیم به آن انجام شده است.
او بیشتر تحت تأثیر قرار گرفته ، با این حال ، رنگ پریدگی شدید از چهره اش و با
عصبانیت از شیوه ای خود را.
سن او ، او فکر کردم ، و نه بیش از سی از زیر آن را می باشد.
"من به شما بگویم که در آن من؟" او پرسید.
"من تقریبا ساخته شده تا به حال به ذهن من خواب را بر اهل شمال افریقا ، زمانی که من دیدیم که نور از خود
فانوس. "' شما نزدیک به Pyland پادشاه
آموزش اصطبل ، گفت : او.
"' اوه ، در واقع! چه سکته مغزی شانس! او گریه.
"من درک می کنم که یک پسر با ثبات به تنهایی هر شب خواب وجود دارد.
شاید که شام خود را که شما در حال حمل به او است.
حالا من مطمئن هستم که شما نمی خواهد بیش از حد افتخار برای به دست آوردن قیمت لباس جدید ،
نظر شما؟
او در زمان یک قطعه کاغذ سفید از جیب جلیقه اش تا خورده است.
دید که پسر به این شب ، و شما باید زیباترین رهبانیت است که
پول می تواند خریداری کنید. '
"او با حرارت از شیوه ای خود را وحشت زده بود ، و فرار گذشته او را به پنجره
او که از طریق آن به دست وعده های غذایی عادت کرده بود.
در حال حاضر افتتاح شد ، و هانتر در داخل میز کوچک نشسته بود.
او آغاز شده بود تا او را از آنچه اتفاق افتاده بود ، هنگامی که غریبه آمد تا دوباره بگویم.
"" خوب شب ، گفت : او به دنبال از طریق پنجره.
"من می خواستم که یک کلمه با شما است.'
دختر تا سوگند یاد کرد که به عنوان او صحبت کرد او متوجه گوشه ای از کاغذ کوچک
بسته بیرون زده از دست بسته خود. "چه کسب و کار شما در اینجا؟" پرسید :
LAD.
"کسب و کار است که ممکن است چیزی را به جیب خود قرار داده است ، گفت : از سوی دیگر است.
'شما دو اسب را در جام Wessex -- شعله نقره ای و Bayard.
اجازه بدهید که من نوک راست و شما نمی خواهد بازنده.
آیا این یک واقعیت است که در Bayard وزن می تواند به صد متری در است
پنج furlongs ، که با ثبات پول خود را بر روی او قرار داده است؟ "
"بنابراین ، شما یکی از کسانی که سر در گم بازار سیاهی!' گریه LAD.
"من به شما چگونه آنها را به ما خدمت در Pyland کینگ نشان می دهد.'
او بر خاست و در سراسر پایدار عجله به رها کردن سگ.
دختر فرار کرد به دور خانه ، اما او فرار او نگاه به عقب و دیدم که
غریبه تمایل از طریق پنجره بود.
یک دقیقه بعد ، با این حال ، هنگامی که هانتر با تازی شکار کردن عجله او رفته بود و هر چند
او فرار در تمام طول ساختمان او موفق به پیدا کردن هر اثری از او. "
"یک لحظه" پرسیدم.
"آیا پسر پایدار ، زمانی که او با سگ زد ، ترک درب قفل پشت
او را؟ "" بسیار عالی ، اما واتسون ، عالی! "زمزمه من
همدم.
"اهمیت نقطه به من زده تا به زور که من فرستاده سیم ویژه ای به
Dartmoor دیروز برای روشن شدن موضوع. پسر قفل قبل از او آن را ترک.
پنجره ، من ممکن است اضافه کنید ، به اندازه کافی بزرگ بود برای یک مرد برای دریافت از طریق.
"شکارچی منتظر تا - دامادی او همکار بازگشته بود ، زمانی که او فرستاده یک پیام به
مربی و به او گفت آنچه اتفاق افتاده است.
Straker شنیدن حساب هیجان زده شده بود ، هر چند او به نظر نمی رسد را کاملا
متوجه اهمیت واقعی خود را.
که به او ، با این حال ، مبهم مضطرب و خانم Straker ، از خواب بیدار شدن در یکی در صبح ،
او نشان داد که پانسمان.
در پاسخ به سوالات او ، او گفت که او نمی تواند از خواب بر حساب اضطراب خود
در مورد اسب ، و او در نظر گرفته شده برای راه رفتن به پایین اصطبل که تمام
بود.
او التماس او را به در خانه باقی می ماند ، او می تواند بشنود باران pattering علیه
پنجره ، اما او به رغم از entreaties خود را بر روی مکینتاش های بزرگ خود را بیرون آورد و چپ
خانه.
"خانم Straker در هفت در صبح بیدار ، برای پیدا کردن که شوهرش نداشته
هنوز بازگردانده است. او خودش به عجله لباس پوشیدن ، به نام
خدمتکار ، و مجموعه ای خاموش اصطبل.
درب باز بود و در داخل ، با هم بر یک صندلی نشسته اند ، شکارچی در یک حالت غرق شد
بی حسی مطلق ، غرفه مورد علاقه خالی بود و هیچ نشانه ای از او وجود دارد
مربی.
"دو بیابان که در زیر شیروانی قرار دادن کاه برش بالاتر از مهار اتاق خواب
سرعت برانگیخته است. آنها هیچ چیز در طول شب شنیده بود ،
برای آنها هر دو صدا خواب.
هانتر بدیهی است که تحت تاثیر برخی از مواد مخدر قدرتمند بود ، و به عنوان بی معنا می تواند
از او کردم ، او به خواب آن گذاشته شد در حالی که دو بیابان و دو زن
در جستجوی غایب زد.
آنها هنوز به حال امیدوار است که مربی به حال برای برخی از دلیل گرفته شده از اسب برای
ورزش ، زود هنگام اما در صعودی تیزی یا برامدگی خاک از اب در نزدیکی خانه ، که از آن همه
moors همسایه قابل رویت بود ، آنها نمی
تنها می تواند هیچ نشانه ای از علاقه از دست رفته ، اما آنها درک چیزی
که به آنها هشدار داد که آنها در حضور یک تراژدی بود.
"حدود یک چهارم از یک مایل از اصطبل پالتو جان Straker زدن از یک
اولکس فرنگی ، بوش.
بلافاصله فراتر از افسردگی به شکل کاسه در زمین بایر وجود دارد ، و در پایین
از این بدن مرده مربی تاسف یافت شد.
سر خود را به وسیله یک ضربه وحشیانه از برخی از سلاح های سنگین شده بود را درهم شکست ، و او
زخمی بر روی ران ، که در آن ، برش پاک و طولانی وجود دارد ، تحمیل آشکارا توسط
برخی از ابزار بسیار تیز است.
واضح بود ، با این حال ، که Straker خود را با شور و نشاط در مقابل او دفاع بود
مهاجمان ، در دست راست خود او در یک چاقوی کوچک ، که با خون منعقد شده بود
تا دسته ، در حالی که در سمت چپ او ، او
clasped کراوات ابریشم ، قرمز و سیاه و سفید بود که توسط خدمتکار به عنوان داشتن شده است به رسمیت شناخته شده
در غروب روز قبل توسط غریبه که اصطبل بازدید بودند پوشیده شده است.
هانتر ، در دوره نقاهت بعد از بی حسی او بود ، نیز کاملا مثبت به مالکیت
کراوات.
او به همان اندازه معینی که همان غریبه بود ، در حالی که ایستاده در پنجره ،
گوشت گوسفند پرداخت خود را مخدر می خورانند ، و غیره محروم اصطبل نگهبان خود.
همانطور که به اسب گم شده بودند ، اثبات فراوان موجود در گل را که در دراز وجود دارد
پایین توخالی کشنده که او وجود دارد در زمان مبارزه شده بود.
اما او از آن صبح روز ناپدید شد ، و اگر چه پاداش بزرگ شده است
ارائه شده است ، و همه کولی Dartmoor در آماده باش هستند ، هیچ خبری از او آمده است.
در نهایت ، تجزیه و تحلیل نشان داده است که به جای مانده از شام خود را ترک توسط پایدار
LAD حاوی مقدار قابل ملاحظه تریاک پودر ، در حالی که مردم در
خانه از بشقاب های مشابه در همان شب بدون هیچ گونه اثر بیماری فعال داشتید.
"آن حقایق اصلی این پرونده ، که از تمام گمان قالب بندی نشده این مطلب هستید ، و اظهار داشت به عنوان
راست به عنوان امکان پذیر است.
من در حال حاضر باید آنچه را که پلیس در ماده انجام می شود رئوس مطالب را تکرار.
"بازرس گرگوری ، به چه کسی مورد شده است ، بسیار صالح
افسر.
شدند او اما با استعداد با تخیل او ممکن است به ارتفاع های بزرگ خود را در افزایش
حرفه ای.
در هنگام ورود او ، او بی درنگ در بر داشت و انسان را بر آنها سوء ظن دستگیر
به طور طبیعی استراحت.
مشکل کمی در پیدا کردن او وجود دارد ، برای او ساکن یکی از کسانی که ویلاهای که
من ذکر کرده اند. نام او ، به نظر می رسد ، Fitzroy سیمپسون بود.
او انسان را از تولد بسیار عالی و آموزش و پرورش ، که ثروت از دست دادن حال بود
بر چمن ، که در حال حاضر با انجام کمی آرام و نجیبانه کتاب گیری در زندگی
ورزشی باشگاه های لندن.
معاینه شرط بندی کتاب خود را نشان می دهد که شرط به میزان پنج هزار
پوند توسط او ثبت شده است در برابر مورد علاقه بود.
از دستگیری ، او داوطلب که بیانیه ای که او را به Dartmoor آمده بود
در امید به دست آوردن برخی از اطلاعات در مورد اسب Pyland پادشاه ، و همچنین
در مورد Desborough ، علاقه دوم ،
که مسئول سیلاس براون در اصطبل Mapleton شد.
او تلاشی برای انکار است که او به عنوان بر شب قبل از شرح داده شده عمل کرده بود ،
اما اعلام کرد که او تا به حال هیچ طرح شیطانی ، و به سادگی آرزوی به دست آوردن
اطلاعات دست اول.
هنگامی که با کراوات خود روبرو بود ، او تبدیل بسیار کم رنگ است ، و کاملا قادر بود
حساب برای حضور آن در دست مرد به قتل رساندند.
با لباس مرطوب او نشان داد که او در طوفان شب قبل شده بود ، و
چوب خود را ، که در ناحیه پننگ وکیل وزن با سرب بود ، فقط چنین سلاح
به عنوان ممکن است ، با ضربات مکرر وارده
جراحات وحشتناک که مربی به حال تسلیم است.
از سوی دیگر ، هیچ زخم بر شخص او وجود دارد ، در حالی که دولت از Straker
چاقو را نشان می دهد که یک حداقل از مهاجمان خود را باید نشان خود را بر او تحمل.
شما وجود دارد آن را به طور خلاصه ، واتسون ، و اگر شما می توانید هر نور را به من بدهد من
باید بی نهایت از شما سپاسگزارم. "
من با علاقه گوش تا به حال به این بیانیه که هولمز ، با
سلاست مشخصه ، قبل از من گذاشته بود.
اگرچه بسیاری از حقایق برای من آشنا بودند ، من تا به حال به اندازه کافی نمی قدردانی
اهمیت نسبی آنها ، و نه اتصال آنها به یکدیگر.
"آیا این امکان پذیر نمی باشد ،" من پیشنهاد می شود ، که ممکن است زخم حکاکی شده بر Straker
توسط چاقو خود را در مبارزات تشنج که دنبال کردن هر مغز ایجاد می شود
آسیب؟ "
"بیش از توان آن احتمال ، گفت :" هولمز.
"در این صورت یکی از نکات اصلی را به نفع متهم ناپدید می شود."
و در عین حال گفت : "من ،" حتی در حال حاضر من قادر به درک آنچه را که نظریه پلیس
می تواند باشد. "
"من می ترسم که هر نظریه ما دولت مخالفت بسیار جدی به آن ،" بازگشت
همدم من.
"پلیس تصور کنید ، آن را به من ، که این سیمپسون Fitzroy ، داشتن مخدر می خورانند LAD ،
و در برخی از راه به دست آمده یک کلید تکراری ، در را باز کرد با ثبات و زمان از
اسب ، با قصد ، ظاهرا ، از ربودن او در دسترس نباشد.
جلوگیری کردن از او از دست رفته است ، به طوری که سیمپسون باید در این قرار داده است.
سپس ، پس از سمت چپ درب باز پشت سر او ، او هدایت اسب به دور بیش از
اهل شمال افریقا ، زمانی که او یا توسط مربی ملاقات پیشی گیرد.
یک ردیف به طور طبیعی در گرفت.
سیمپسون ضرب و شتم از مغز مربی با چوب سنگین خود را بدون دریافت هر
آسیب ناشی از چاقو کوچک است که Straker در دفاع از خود استفاده می شود ، و پس از آن دزد
یا رهبری اسب بر روی برخی از راز
محل مخفی ، و یا دیگری آن را ممکن است در طول مبارزه پیچ شده است ، و اکنون سرگردان
بر روی moors.
این مورد همان است که به پلیس به نظر می رسد ، و غیر محتمل آن است ، دیگر
توضیحات بیشتر غیرمحتمل هنوز.
با این حال ، من خیلی سریع باید تست این موضوع وقتی که من یک بار بر نقطه و
تا آن زمان من واقعا نمی توانید ببینید که چگونه ما می توانیم بسیار بیشتر از حال حاضر ما
موقعیت. "
این شب بود رسیدیم شهر کمی از Tavistock ، نهفته است که ، مانند
رئیس سپر ، در وسط دایره بزرگی از Dartmoor.
دو آقایان منتظر در ایستگاه -- یکی از بلند قد ، مرد عادلانه با
شیر مانند مو و ریش و جالب نفوذ چشم های آبی روشن ؛ دیگر
شخص کوچک ، هشدار ، بسیار شسته و رفته و شیک ،
در رهبانیت کت و gaiters ، با تریم کمی جانبی سبیل و چشم شیشه.
دوم سرهنگ راس ، ورزشکار شناخته شده بود ، دیگر ، بازرس گرگوری ،
مردی که به سرعت در حال ساخت بود نام خود را در خدمت کارآگاه انگلیسی.
سرهنگ گفت : "من خوشحالم که شما آمده اند پایین ، آقای هولمز ،".
"بازرس در اینجا انجام داده است که احتمالا می تواند پیشنهادی ، اما من مایل به ترک
هیچ سنگی unturned در تلاش برای گرفتن انتقام Straker فقیر و در دوره نقاهت اسب من است. "
: "وجود دارد هیچ تحولات تازه؟ پرسید :" هولمز.
من معذرت می گویند که ما از پیشرفت بسیار کمی داشته است ، گفت : "بازرس.
"ما باید در خارج از کالسکه باز ، و به شما به عنوان بی تردید برای دیدن
قبل از نور می افتد ، ما ممکن است آن را بیش از صحبت ما به عنوان درایو است. "
یک دقیقه بعد ، همه ما در یک کالسکه کروکی راحت نشسته ، بودند و تند
از طریق شهر عجیب و جالب Devonshire است.
بازرس گرگوری پر از پرونده او بود ، و جریان از اظهارات ریخت ، در حالی که
هولمز در یک سوال یا گاه به گاه حرف ندا انداخت.
سرهنگ راس با اسلحه خود را خم تا خورده و کلاه خود را کج بیش از چشمان او ،
در حالی که من با علاقه به گفتگو از دو کارآگاه گوش.
گریگوری بود فرموله کردن نظریه خود را ، که تقریبا دقیقا همان چیزی است هولمز بود پیشگویی
در قطار.
وی بیان کرد : "خالص کشیده شده است دور تا حدی نزدیک Fitzroy سیمپسون ،" ، "و من
باور خودم که او انسان ما است.
در همان زمان من تشخیص می دهم که شواهد کاملا ضمنی ، و
برخی از توسعه های جدید ممکن است آن را. ناراحت "و" چگونه در مورد چاقو Straker؟ "
"ما کاملا به این نتیجه رسیدند که او خود را در سقوط خود را زخمی می آیند."
"دکتر واتسون دوست من ساخته شده است که پیشنهاد من به عنوان ما آمد.
اگر چنین است ، آن را در برابر این مرد سیمپسون بگویید. "
"بدون شک. او نه چاقو نه هیچ نشانه ای از
زخم.
مدارک ارائه شده علیه او است که قطعا بسیار قوی است.
او علاقه شدیدی به ناپدید شدن مورد علاقه می باشد.
او تحت سوء ظن داشتن مسموم پسر پایدار نهفته است ، او بدون شک در
طوفان ، او با چوب سنگین مسلح بود ، و کراوات خود را در مرد مرده یافت شد
دست.
من واقعا فکر می کنم ما به اندازه کافی به قبل از حضور هیئت منصفه است. "
هولمز سر خود را تکان داد. "یک وکیل باهوش آن را به پاره
ژنده پوش گفت : "او.
"چرا باید از اسب او را از پایدار؟
اگر او آرزو به آن آسیب به همین دلیل می تواند او آن را نمی وجود دارد؟
یک کلید تکراری در اختیار او یافت شده؟
چه شیمیدان های فروخته شده به او تریاک پودر؟
بالاتر از همه ، جایی که می تواند او یک غریبه به منطقه ، مخفی کردن یک اسب ، و چنین
اسب به عنوان این؟
توضیح خود را به عنوان کاغذ که او آرزو خدمتکار که به
پایدار پسر؟ "" به او می گوید که آن توجه داشته باشید ده پوند بود.
یکی را در کیف پول خود را پیدا شد.
اما مشکلات دیگر خود را آنقدر نیرومند که به نظر می رسد نیست.
او یک غریبه به منطقه نمی باشد. او دو بار در Tavistock در تسلیم
تابستان است.
تریاک احتمالا از لندن به ارمغان آورد. کلید داشتن در خدمت هدف آن ،
پرتاب دور. اسب ممکن است در پایین یکی از
چاله ها و یا معادن قدیمی بر اهل شمال افریقا است. "
"چه نشانی از او در مورد کراوات می گویند؟" "او تصدیق آن است که خود را ، و
اعلام می کند که او آن را از دست داده بود.
اما یک عنصر جدید در مورد این پرونده که ممکن است برای رهبری او را به حساب معرفی شده است
اسب از با ثبات است. "هولمز آغشته گوش او.
"ما پیدا کرده اند رگه هایی که نشان می دهد که حزب از کولی ها اردو زد در دوشنبه شب
در داخل یک مایل از نقطه ای که در آن قتل صورت گرفت.
روز سه شنبه آنها رفته بودند.
در حال حاضر ، این فرض که بین سیمپسون و این درک وجود دارد
کولی ها ، ممکن است او نبوده است که منجر اسب به آنها که او پیشی گیرد ، و
ممکن است آنها او را با خود حمل می کنند؟ "
"این است که قطعا امکان پذیر است." "اهل شمال افریقا است که برای این scoured
کولی ها.
من نیز هر ثبات و خارج خانه در Tavistock بررسی ، و برای شعاع ده
مایل است. "" یکی دیگر از آموزش پایدار و کاملا وجود دارد
نزدیک ، من درک می کنم؟ "
"بله ، و این یک عامل است که ما قطعا نباید غفلت است.
همانطور که Desborough ، اسب خود را در شرط بندی دوم بود ، آنها تا به حال علاقه در
ناپدید شدن های مورد علاقه.
سیلاس براون ، مربی ، شناخته شده است که تا به حال شرط بزرگ پس از این رویداد ، و او
هیچ دوست Straker فقیر.
با این حال ، ما داشته باشد ، مورد بررسی قرار اصطبل ، و هیچ چیز او را در ارتباط با وجود دارد
امر است. "
"و هیچ چیز برای اتصال این سیمپسون مرد با منافع Mapleton
اصطبل؟ "" چیزی در همه. "
هولمز در کالسکه تکیه و گفتگو متوقف شد.
چند دقیقه بعد راننده ما را در شسته و رفته کوچک قرمز رنگ ، آجر ویلا با کشیده
آویزانی پیش امدگی لبه بام که توسط جاده ایستاده بود.
کمی از راه دور ، در سراسر حصار قراردادن ، غیر روحانی بلند خاکستری - tiled خارج ساختمان.
در هر جهت دیگر منحنی پایین از اهل شمال افریقا ، برنز رنگ از محو شدن
سرخس ها ، به دور کشیده به آسمان خط ، تنها توسط steeples Tavistock شکسته ،
و یک خوشه از خانه ها را به سمت غرب که مشخص شده اصطبل Mapleton است.
همه ما را با به استثنای هولمز شکلی ناگهانی ظهور ، که با او ادامه داد : به لاغر
چشم بر آسمان در مقابل او را ثابت ، به طور کامل در افکار خود را جذب می شود.
این تنها زمانی که دستش را لمس کنم که او خود را با آغاز خشونت roused و
از کالسکه گام برداشته است.
: "ببخشید ، گفت که او ، تبدیل به سرهنگ راس ، که او را در برخی از نگاه
تعجب. "من روز خواب بود."
سوسو زدن در چشمان او و هیجان سرکوب شده به روش خود که وجود دارد
مرا قانع ، استفاده می شود که من در راه او بود ، که دست خود را بر اساس سرنخ بود ، هر چند که من
نمی توانستم تصور جایی که او آن را پیدا کرده بود.
"شاید شما را به یکباره را ترجیح می دهم برای رفتن به صحنه جرم و جنایت ، آقای هولمز؟"
گفت : گریگوری.
"من فکر می کنم که من ترجیح می دهم به ماندن در اینجا کمی و رفتن به یک یا دو پرسش
از جزئیات. Straker آورده بود اینجا ، من فرض؟ "
"بله ، او نهفته طبقه بالا است.
استنطاق به فردا است. "" او چند سال را در خدمت شما بوده است ،
سرهنگ راس؟ "" من همیشه او را بسیار عالی
بنده. "
"من فرض است که شما موجودی از آنچه که او را در جیب خود داشتند در زمان ساخته شده
مرگ او ، بازرس؟ "
"من چیز خود را در اتاق نشسته ، اگر شما مراقبت برای دیدن
آنان است. "" من باید بسیار خوشحال است. "
همه ما را به داخل اتاق جلو واصل و نشست دور میز مرکزی در حالی که بازرس
قفل یک جعبه مربع و قلع پشته کوچک از چیزهایی را پیش روی ما گذاشته است.
یک جعبه vestas ، دو اینچ از شمع پیه نهنگ وغیره که برای شمع سازی بکار میرود ، ریشه لوله نوعی درخت خلنگ یا خاربن ADP ، وجود دارد
کیسه مهر و موم پوست با نصف یک اونس از کاوندیش برش بلند ، یک ساعت به نقره ای با
زنجیر طلا ، پنج فرمانروایان در طلا ،
مداد مورد آلومینیوم ، چند رساله و چاقوی دسته عاج با بسیار ظریف ،
تیغه انعطاف ناپذیر مشخص شده وایس و شرکت ، لندن.
"این چاقو بسیار منحصر به فرد است ، گفت :" هولمز ، بلند کردن آن و بررسی آن
دقیقهای.
"من فرض ، آنگونه که من لکه های خون بر آن ، آن است که که در یافت می شد
درک مرد مرده. واتسون ، این چاقو است قطعا در خط خود را؟ "
"این چیزی است که ما تماس چاقو آب مروارید ، گفت :" I.
"من فکر می کردم. تیغه بسیار ظریف ابداع برای بسیار
کار ظریف.
چیز های عجیب و غریب برای یک مرد برای حمل با او بر اکسپدیشن خشن ، به خصوص آن را به عنوان
نمی خواهد خاموش در جیب خود. "
"نوک توسط یک دیسک از چوب پنبه که ما در کنار جسد او را در بر داشت محافظت می شد ، گفت :"
بازرس.
"همسر او به ما می گوید که چاقو بر پانسمان جدول lain بود ، و او
برداشت آن را به عنوان اتاق را ترک کرد.
این سلاح فقیر بود ، اما شاید که او می تواند دست خود را بر روی در وضع
لحظه. "" بسیار ممکن است.
چگونه در مورد این مقالات است؟ "
"سه نفر از آنها receipted حساب یونجه نمایندگی مجاز و فروش'.
یکی از آنها نامه ای از دستورالعمل ها را از سرهنگ راس است.
این دیگر حساب یک زنی که کلاه زنانه میدوزد برای سی و هفت پوند پانزده.
خانم Lesurier ، باند خیابان ، ویلیام Derbyshire.
خانم Straker به ما می گوید که Derbyshire دوست همسرش است و بود
گاهی اوقات نامه های خود را در اینجا خطاب شدند. "
"خانم Derbyshire به حال سلیقه تا حدودی گران است ، اظهار داشت هولمز ، نظر اجمالی کردن
حساب. "بیست و دو guineas است و نه برای سنگین
لباس تک.
با این حال به نظر می رسد چیزی بیشتر برای یادگیری وجود دارد ، و ما در حال حاضر ممکن است رفتن به پایین صحنه
ارتکاب جرم است. "
همانطور که ما از اتاق نشسته ظهور یک زن ، که در گذرگاه منتظر بودند ،
زمان یک گام به جلو و دست او را پس از آستین بازرس گذاشته است.
صورت خود را نحیف و لاغر و مشتاق بود ، با مهر چاپ وحشت اخیر.
"شما آنها را؟ آیا شما آنها را؟ "او panted.
"نه ، خانم Straker.
اما آقای هولمز در اینجا از لندن می آیند به ما کمک کند ، و ما باید تمام است که
امکان پذیر است. "
"مسلما من شما را در پلیموت در باغ حزب ملاقات برخی از کمی وقت پیش ، خانم Straker؟"
گفت هولمز. "نه ، آقا ، شما اشتباه گرفته شود."
"عزیز من!
چرا ، من می توانستم به آن سوگند یاد کرد. شما به تن صحنه و لباس رنگی ابریشمی کبوتر
با شترمرغ پر پیرایش. "" من هرگز چنین لباس ، آقا ، پاسخ داد : "
بانوی.
"آه ، که کاملا آن را حل و فصل است ، گفت :" هولمز. و با عذرخواهی او پس از
بازرس خارج. یک پیاده روی کوتاه در سراسر اهل شمال افریقا ، ما را به
که توخالی در بدن یافت شده است.
در آستانه آن بود اولکس فرنگی بوش که بر اساس آن کت آویزان شده بود.
باد آن شب ، من درک می کنم وجود دارد ، گفت : "هولمز.
"هیچ کدام ، اما بسیار سنگین باران است."
"در آن صورت پالتو در برابر اولکس فرنگی بوش نبود دمیده است ، اما قرار داده شده وجود دارد."
"بله ، آن را در سراسر بوش گذاشته بود."
"من شما را پر کنید با علاقه ، من درک که زمین زیر پا گذاشته شده است تا به خوبی
رسیدگی کند. بدون شک بسیاری از فوت را در اینجا از سال شده است
دوشنبه شب. "
"تکه ای از حصیر شده است در اینجا در کنار گذاشته ، و همه ما باید بر آن ایستاد."
"عالی".
"در این کیسه من یکی از چکمه های که Straker عینک ، یکی از Fitzroy سیمپسون
کفش ، و بازیگران از شعله نقره نعل اسب است. "
"بازرس عزیز من ، شما خود پیشی بگیرد!"
هولمز در زمان کیسه ، و ، نزولی را در گودی ، او بوریا بافی را به تحت فشار قرار دادند
بیشتر موقعیت مرکزی.
سپس کشش خود را بر چهره اش و تکیه دادن چانه اش را بر دست خود او ساخته شده ،
مطالعه دقیق گل لگدمال در مقابل او.
"سلام!" گفت که او ، به طور ناگهانی.
"این چیست؟" موم نیمی وستا سوخته بود که
بنابراین با گل پوشیده شده است که آن را در ابتدا مانند یک تراشه کوچک از چوب نگاه.
"من نمی توانم فکر می کنم چگونه می توانم از آن پرتو ها آمدند به آن را نادیده می گیرند ، گفت :" بازرس ، با بیان
دلخوری. این نامرئی بود ، دفن شده در گل است.
من فقط آن را دید چون من برای آن دنبال شد. "
"چه! شما انتظار می رود به آن را پیدا کنید؟ "
"من فکر می کردم آن بعید نیست."
او چکمه را از کیسه در زمان ، و در مقایسه با برداشت از هر یک از آنها
با علامت بر زمین.
سپس او clambered تا لبه توخالی ، و در میان سرخس crawled شده
و بوته. "من می ترسم که هیچ بیشتر وجود دارد
آهنگ ، گفت : "بازرس.
"من به بررسی زمین با دقت بسیار برای یک صد متری در هر جهت است."
"در واقع! گفت :" هولمز ، در حال افزایش است. "من باید بی ربطی برای انجام دادن ندارند
دوباره آن را پس از آن چه به شما می گویند.
اما من باید مثل پیاده روی کمی بیش از اهل شمال افریقا قبل از آن رشد می کند تاریک را ، که من
ممکن است زمین من به - فردا ، می دانم و من فکر می کنم که من باید این نعل اسب را به من قرار داده
جیب برای شانس. "
سرهنگ راس ، که برخی از نشانه هایی از بی صبری در من همدم آرام و نشان داده شده بود
روش سیستماتیک کار ، نگاه در تماشا کرد.
"من آرزو می کنم شما خواهد آمد با من ، بازرس ، گفت :" او.
"چند نقطه وجود دارد که در آن من باید مشاوره خود را دوست ، و به خصوص به عنوان
که آیا ما آن را به مردم بدهکار نیست حذف نام اسب ما را از نوشته های
برای جام. "
قطعا نه ، "گریه هولمز ، با تصمیم.
"من باید اجازه دهید که از نام ایستاده." سرهنگ متمایل.
"من بسیار خوشحال به نظر شما ، سر داشته ، گفت :" او.
"شما ما را در خانه فقرا Straker در زمانی که شما راه رفتن خود را به پایان رسید ، و ما
با یکدیگر می توانید درایو را به Tavistock. "
او با بازرس تبدیل شده است ، در حالی که هلمز و من آهسته آهسته در سراسر اهل شمال افریقا راه می رفت.
خورشید شروع به غرق در پشت اصطبل از Mapleton ، و بلند ، شیب
دشت در مقابل از ما آغشته به طلا بود ، عمیق تر به قهوه ای غنی ، گلچهره که در آن
پژمرده سرخس و خاردار گرفتار نور شب.
اما افتخارات چشم انداز همه بر همدم من ، که در غرق کرده بود تلف شدند
عمیق ترین اندیشه.
او در آخرین گفت : "این راه ، اما واتسون ،". "ما ممکن است این سوال که به کشته شدن ترک
جان Straker برای لحظه ، و خودمان را محدود به پیدا کردن از آنچه از تبدیل کرده است
اسب.
در حال حاضر ، فرض است که او دور در طول یا پس از تراژدی شکست ، که در آن می تواند او رفته اند
به؟ اسب موجودی بسیار معاشرتی و خوش مشرب است.
اگر به خود چپ غرایز او می شده اند یا به Pyland پادشاه یا بازگشت
رفتن بیش از Mapleton. چرا باید او را اجرا وحشی بر اهل شمال افریقا؟
او قطعا در حال حاضر دیده می شود.
و چرا باید از کولی ها او را آدم ربایی؟ این افراد همیشه روشن وقتی که آنها
بشنود از مشکلات ، برای آنها نمی خواهید به پلیس pestered.
آنها نمی توانند امیدواریم که چنین اسب را به فروش.
آنها یک خطر بزرگ و اجرا بدست آوردن هیچ چیز با در نظر گرفتن وی.
مطمئنا این روشن است. "" کجاست او؟ "
"من که قبلا هم گفتم که او باید به Pyland پادشاه و یا به Mapleton رفته است.
او در Pyland کینگ نمی باشد. بنابراین او در Mapleton است.
اجازه دهید که به ما به عنوان یک فرضیه کار و آنچه در آن منجر میشود که ما.
این بخشی از اهل شمال افریقا ، به عنوان بازرس اظهار داشت ، بسیار سخت و خشک است.
اما سقوط دور نسبت به Mapleton ، و شما می توانید از اینجا ببینید که طولانی وجود دارد
توخالی بیش از انسو ، که باید بسیار مرطوب در شب دوشنبه بوده است.
اگر فرض ما درست باشد ، سپس اسب را باید عبور آن ، و وجود دارد
نقطه ای که ما باید برای آهنگ های او نگاه کنید. "
ما شده است پیاده روی سریع در طول این گفتگو ، و چند دقیقه
توخالی در مورد ما به ارمغان آورده است.
در درخواست هولمز "من راه می رفت بانک به سمت راست ، و او را به سمت چپ ، اما من تا به حال
گرفته پنجاه قدم قبل از من شنیده ام یک فریاد به او ، و او را با تکان دادن دست خود را دیدم
به من.
آهنگ از اسب به سادگی در زمین نرم در مقابل او ، و ترسیم شده بود
کفش که او از جیب خود در زمان دقیقا برازش تصور است.
هولمز گفت : ":" ارزش تخیل.
"این کیفیت که گرگوری فاقد است.
تصور آنچه ممکن است اتفاق افتاده ، پس از این فرض عمل ، و خودمان را پیدا
توجیه می شود. به ما اجازه ادامه. "
ما به عبور از پایین باتلاقی و گذشت بیش از یک چهارم مایل از چمن خشک ، سخت.
دوباره زمین sloped ، و دوباره ما بر روی آهنگ آمد.
سپس ما آنها را برای نیم مایل از دست داده ، اما فقط به آنها را انتخاب کنید تا یک بار بیشتر کاملا نزدیک به
Mapleton.
هولمز بود که آنها را برای اولین بار دیدم ، و او ایستاده اشاره با نگاهی از پیروزی بر
چهره اش. در مسیر یک مرد در کنار قابل رویت بود
اسب.
از اسب بود به تنهایی قبل از ، "من گریه کرد. "کاملا تا.
این تنها می شد قبل از. سلام ، این چیست؟ "
مسیر دوگانه خاموش تیز و در زمان جهت Pyland کینگ.
هولمز whistled ، و ما هر دو همراه پس از آن به دنبال.
چشم های او در دنباله ، اما من اتفاق افتاده است که به دنبال کمی به یک طرف ، و دیدم به من
تعجب آهنگ همان آینده دوباره در جهت مخالف.
"یکی برای شما ، اما واتسون ، گفت :" هولمز ، زمانی که من به آن اشاره کرد.
"شما را نجات داد ما یک پیاده روی طولانی ، که ما را در آثار خود ما است.
اجازه دهید مسیر بازگشت را دنبال ما. "
ما نه برو دور. هموار آسفالت که منجر به پایان رسید
تا دروازه اصطبل Mapleton. با نزدیک شدن ما ، داماد فرار از
آنها.
"ما هر گونه loiterers اطلاعات مربوط به اینجا می خواهم نه ، گفت :" او.
"من فقط آرزو به یک سوال بپرسید ، گفت :" هولمز ، با انگشت و شست خود را در او
جیب نیم تنه یا ژیلت.
"باید خیلی زود به دیدن استاد خود ، آقای سیلاس براون ، اگر من در پنج تماس بگیرید
ساعت به صبح فردا؟ "
"شما برکت دهد ، آقا ، اگر هر کس در مورد او خواهد شد ، برای او همیشه اولین
تکان دهنده است. اما در اینجا او است ، آقا ، به آنها پاسخ دهید شما
سوالاتی برای خودش شد.
نه آقا ، نه ، آن را به همان اندازه به عنوان محلی برای من با ارزش است به او اجازه مراجعه کنید پول خود را لمس کنم.
پس از آن ، اگر شما می خواهم. "
همانطور که شرلوک هلمز به جای نیم تاج که او از جیب خود کشیده بود ،
مرد مسن شدید به دنبال از دروازه با شکار محصول در نوسانی strode
دست خود را.
"این چیست ، داوسون!" او گریه. "هیچ غیبت!
برو در مورد کسب و کار شما! و شما ، چه شیطان را می خواهید؟ "
"ده دقیقه با شما صحبت می کنید ، آقا خوب من ،" هولمز در شیرین ترین صداها گفت.
"من هیچ وقت به صحبت به هر دربدر. هیچ غریبه ای در اینجا ما می خواهیم.
خاموش ، یا ممکن است شما یک سگ را در پاشنه های خود را پیدا کنید. "
هولمز تکیه به جلو و چیزی را در گوش مربی زمزمه است.
او با خشونت آغاز شده و به معابد و دفع میگردند.
"دروغ اتمام حجت!" او فریاد زد ، "دروغ دوزخی!"
«بسیار خوب.
باید از استدلال در مورد آن در اینجا در ملاء عام یا صحبت آن را در اطاق نشیمن خود را؟ "
"آه ، در صورتی که میخواهید آمده است." هولمز لبخند زد.
"من نباید از چند دقیقه نگه دارید ، اما واتسون ، گفت :" او.
"در حال حاضر ، آقای براون ، من کاملا در اختیار شما است."
بیست دقیقه بود ، و قرمز به خاکستری بسازید قبل از هلمز و در حال پژمرده
مربی دوباره ظاهر.
هرگز شاهد چنین تغییر آورده شده است در مورد در سیلاس براون بود که در آن کوتاه
زمان.
صورتش خاکستری رنگ پریده بود ، دانه های عرق بر پیشانی او تاباند ، و او
دست تکان داد تا شکار محصول wagged مانند شاخه ای در باد.
قلدری کردن ، شیوه ای او از خود راضی ، همه رفته بود بیش از حد ، و او همراه در من cringed
جانبی همراه مانند یک سگ با استاد خود.
"دستورالعمل انجام خواهد شد.
این همه باید انجام شود ، گفت : "او. "باید بدون اشتباه وجود دارد ، گفت :" هولمز ،
به دنبال دور در او. دیگر winced او خواندن تهدید را در
چشمان او.
"اوه نه ، اشتباه خواهد بود وجود ندارد. آن وجود خواهد داشت.
آیا باید آن را تغییر دهید یا نه؟ "هولمز کمی و پس از آن ، پشت سر هم از
خنده.
، گفت : "نه ، نمی" او "من باید به شما در مورد آن بنویسید.
بدون حقه ، در حال حاضر ، و یا -- "" اوه ، شما می توانید به من اعتماد ، شما می توانید به من اعتماد "
"بله ، من فکر می کنم من می توانم.
خوب ، شما باید از من به - فردا را بشنود. "او بر پاشنه خود تبدیل شده ، بی توجهی به
لرزش دست که دیگر برگزار شد به او ، و ما برای Pyland کینگ.
یک ترکیب کامل تر از قلدر ، ترسو ، و دزدکی حرکت کردن از استاد سیلاس براون I
به ندرت با ملاقات نمود ، اظهار داشت : "هولمز به عنوان ما trudged همراه با هم.
او اسب ، پس از آن؟ "
"او را به باد مهیب و سهمگین از آن تلاش کرده اند ، اما من به او را شرح داده تا دقیقا همان چیزی است او
اقدامات پس از که آن روز صبح شده بود که او متقاعد شده است که من او را تماشا شده است.
البته شما با مشاهده انگشتان پا peculiarly مربع در برداشت ، و
چکمه های خود را دقیقا به آنها منطبق است. باز هم ، البته هیچ تابع را
جرأت به انجام چنین چیزی.
من به او را چگونه توصیف شده است ، که با توجه به سفارشی خود او اولین پایین بود ، او
درک یک اسب عجیب و غریب و سرگردان بر سر اهل شمال افریقا است.
چگونه رفت به آن ، و حیرت خود را در به رسمیت شناختن ، از پیشانی سفید
که مورد علاقه نام آن را داده است ، که شانس را در قدرت خود را تنها اسب قرار داده بود
که می تواند یکی از ضرب و شتم او که بر اساس آن ، پول خود را قرار داده بود.
سپس توضیح دادم که چگونه ضربه اول خود را به او منجر به Pyland پادشاه شده بود ، و
شیطان به او نشان داده بود که چگونه او می تواند اسب را تا زمانی نژاد شد پنهان و
که او چگونه آن را منجر شده است و آن را در Mapleton پنهان است.
وقتی که من به او گفت هر جزئیات او آن را داد تا و تنها به صرفه جویی در پوست خود فکر است. "
اما اصطبل خود قرار گرفته اند؟ "
"اوه ، اسب قدیمی فاکر مانند او تا به بسیاری از دوج."
"اما می ترسید به ترک اسب در قدرت او در حال حاضر نیست ، زیرا او تا به هر
علاقه به مجروح شدن آن؟ "
"هم میهنان عزیزم ، او آن را به عنوان سیب و چشم خود را نگهبان.
او می داند که تنها امید خود را از رحمت است برای تولید آن امن است. "
"سرهنگ راس من به عنوان یک مرد که به احتمال زیاد برای نشان دادن رحمت های زیادی را در تحت تاثیر قرار دادن
هر صورت. "" موضوع را با سرهنگ استراحت نیست
راس.
دنبال من روش های خودم را ، و به همان اندازه یا حتی به عنوان کم را انتخاب می کنم.
این مزیت غیر رسمی بودن است.
من نمی دانم که آیا شما مشاهده آن ، اما واتسون ، اما شیوه ای سرهنگ شده است.
فقط یک چیز جزیی به من اسب سوار. من مایل در حال حاضر به کمی
تفریحی در هزینه های خود را.
می گویند چیزی به او در مورد اسب است. "" مطمئنا بدون اجازه شما. "
و البته این همه کاملا در مقایسه با یک نقطه کوچک به پرسش که چه کسی
کشته شدن جان Straker. "
"و شما خودتان را به آن اختصاص؟" "بر خلاف انتظار ، ما هر دو به بازگشت به لندن
با قطار شب "من thunderstruck توسط کلمات دوست من بود.
ما فقط شده بود چند ساعت در Devonshire ، و که او باید به بررسی
که او تا درخشان آغاز کرده بود برای من کاملا غیر قابل درک بود.
نه یک کلمه بیشتر می تواند من را از او رسم تا زمانی که ما در خانه مربی شد.
سرهنگ و بازرس ما در حال انتظار در اطاق نشیمن.
دوست من و من بازگشت به شهر توسط شب اکسپرس ، گفت : "هولمز.
"ما داشته اند نفس کمی فریبنده هوا Dartmoor خود را زیبا."
بازرس چشمهایش را باز کرد ، و لب سرهنگ فر در استهزاء.
"پس شما از دستگیری قاتل Straker فقیر ، ناامیدی ، گفت :" او.
هولمز شانه او را shrugged.
»قطعا مشکلات عمده در راه وجود دارد ، گفت :" او.
"من هر امید ، با این حال ، که اسب خود را بر سه شروع ، و من التماس
که شما سوارکار اسب دوانی شدن خود را در آمادگی داشته باشد.
ممکن است برای یک عکس از آقای جان Straker بپرسم؟ "
حسابرس (بازرس) یکی از یک پاکت نامه در زمان و آن را به او تحویل دادند.
"عزیزم گرگوری ، شما پیش بینی می خواهد من.
اگر من ممکن است شما را به صبر در اینجا برای یک لحظه ، من یک سوال که من باید
برای قرار دادن به خدمتکار. "
"من باید بگویم که من نه در مشاور ما در لندن ناامید ، گفت :" سرهنگ
راس ، با صراحت ، به عنوان دوست من سمت چپ اتاق. "من نمی بینیم که ما هر بیشتر از
هنگامی که او آمد. "
گفت : I. : : "دست کم شما اطمینان خود را که اسب خود را اجرا خواهد کرد ،"
، گفت : "بله ، من اطمینان او" سرهنگ ، با شانه را بالا انداختن شانه او.
"من ترجیح می دهم اسب داشته باشد."
من در مورد به ایجاد برخی از پاسخ در دفاع از دوست من بود زمانی که او وارد اتاق
دوباره. "در حال حاضر ، آقایان ، گفت :" او ، "من کاملا
آماده برای Tavistock. "
همانطور که ما را به کالسکه پا یکی از با ثبات بیابان برگزار شد باز برای ما.
یک ایده ناگهانی به نظر می رسید به رخ دهد به هولمز ، برای او تکیه به جلو و لمس LAD
بر آستین.
"شما چند گوسفند در حصار قراردادن ،" او گفت.
"چه کسی حضور به آنها را؟" "من ، آقا."
"آیا شما متوجه هر چیزی عوضی با آنها را از اواخر سال؟"
"خب ، آقا ، حساب زیادی نیست ، اما سه تن از آنها رفته اند لنگ ، آقا."
من می توانم ببینم که هولمز به شدت خوشحال بود ، برای او chuckled مالیده و خود را
دستها با یکدیگر. "شات های طولانی ، اما واتسون ، یک شات بسیار طولانی ،"
گفت که او ، pinching بازوی من.
"گرگوری ، اجازه بدهید من به توجه شما توصیه این بیماری منحصر به فرد در میان
گوسفند. رانندگی در ، درشکه چی! "
سرهنگ راس هنوز عینک بیان که به نظر ضعیف که او به حال شکل گرفته را نشان داد
از توانایی همدم من ، اما من به صورت بازرس است که توجه خود را به حال دیدم
شده است کاملا تحریک می شود.
: : : "شما در نظر که مهم باشد؟" او پرسید.
"به شدت آن است." "هر نقطه ای وجود دارد که شما را بخواهند
برای جلب توجه من؟ "
"حادثه عجیب سگ در شب زمان."
"سگ هیچ چیز در شب زمان است." "این حادثه کنجکاو بود ، اظهار داشت :"
شرلوک هلمز.
چهار روز بعد هلمز و من دوباره در قطار ، موظف شدند برای وینچستر برای دیدن
رقابت برای دستیابی به جام Wessex.
سرهنگ راس ما را با وقت قبلی در خارج از ایستگاه ملاقات کرد ، و ما در کشیدن خود به بیرون راندند
البته فراتر از شهر. چهره اش بود قبر و شیوه ای خود را سرد بود
در شدید.
"من هیچ چیز از اسب من را دیده اند ، گفت :" او. "من فرض کنید که شما او را هنگامی که شما می دانید
دیدم او را پرسید : "هولمز. سرهنگ خیلی عصبانی بود.
"من بر روی چمن برای بیست سال بوده است ، و هرگز چنین سوال را به عنوان آن خواسته شده بود
قبل ، گفت : "او.
"یک کودک شعله نقره ای ، می دانم با پیشانی سفید و لکه دار خود را خارج از
دست چارپایان. "" چگونه است که شرط بندی؟ "
"خب ، که بخش کنجکاو از آن است.
شما می توانید از رو پانزده به یکی از دیروز ، اما قیمت تبدیل شده است کوتاه تر
و کوتاه تر ، تا زمانی که شما به سختی می توانید سه و در حال حاضر. "
"HUM! گفت :" هولمز.
"به کسی می داند چیزی که روشن است." همانطور که کشیدن در محوطه در نزدیکی کشید
غرفه بزرگ در کارت نگاه برای دیدن نوشته های.
Wessex پلیت [فرار] 50 sovs هر فوت ساعت با 1000 sovs اضافه شده به مدت چهار و پنج سال
افراد مسن. دوم ، L300.
سوم ، L200.
دوره جدید (یک مایل و پنج furlongs). آقای هیث نیوتن سیاهپوست است.
کلاه قرمز. ژاکت دارچین.
مشت زن سرهنگ Wardlaw.
کلاه صورتی. ژاکت آبی و سیاه و سفید.
مرداب لرد Desborough. کلاه زرد و آستین.
شعله نقره سرهنگ راس.
کلاه سیاه. سرخ ژاکت.
دوک جنس زنبق و سوسن Balmoral. رنگ زرد و سیاه و سفید راه راه.
سوهان زن لرد Singleford.
کلاه بنفش. آستین سیاه.
ما دیگر ما را خراشیده ، و همه امیدها را بر اساس سخن شما قرار داده ، گفت : "سرهنگ.
"چرا ، این است که؟
شعله های مورد علاقه نقره ای؟ "" پنج تا چهار برابر شعله نقره ای! "roared
حلقه. «پنج به چهار در برابر شعله نقره ای!
پنج تا پانزده در برابر Desborough!
پنج تا چهار ، در این زمینه! "و" اعداد وجود دارد تا "من گریه.
"آنها همه شش وجود دارد." "تمامی این شش وجود دارد؟
سپس اسب من در حال اجرا است ، گریه : "سرهنگ در تحریک بزرگ.
"اما من او را نمی بینم. رنگ من در گذشت نیست. "
"فقط پنج گذشت.
این موضوع باید در او. "همانطور که من با آنها گفتگو اسب قدرتمند خلیج جاروب از
از محوطه وزن و cantered گذشته ما ، بلبرینگ بر روی پشت خود را به خوبی شناخته شده
سیاه و سفید و قرمز از سرهنگ.
صاحب "است که اسب من نیست ،" گریه. "که جانور تا مو سفید بر آن نیست
بدن است. چه شده است این است که شما انجام داده اند ، آقای
هولمز؟ "
"خوب ، خوب ، اجازه دهید ما را ببینید که او چگونه می شود در ، گفت :" دوست من ، imperturbably.
برای چند دقیقه او را از طریق من میدان شیشه gazed.
"پایتخت!
شروع بسیار عالی! "او به طور ناگهانی گریه. "در آنجا هستند ، در آینده دور از منحنی!"
از کشیدن ما بود یک نمایش فوق العاده آن ها آمدند تا راست.
شش اسب بودند تا با هم نزدیک است که فرش می توانست آنها را پوشش داده است ، اما نیمی از
راه اندازی شده زرد پایدار Mapleton نشان داد به جلو.
قبل از آنها به ما رسیده است ، با این حال ، پیچ Desborough ، هدف گلوله قرار گرفت و
اسب سرهنگ ، در آینده دور با عجله ، تصویب شش طول خوب قبل از
رقیب آن ، دوک از جنس زنبق و سوسن Balmoral ساخت یک سوم بد.
"این نژاد من ، به هر حال ،" gasped سرهنگ عبور دست خود را بر چشمان او.
"من اعتراف که من می توانم نه سر و نه دم از آن بسازید.
آیا شما فکر می کنید که شما را نگه داشته اند تا رمز و راز خود را به اندازه کافی طولانی ، آقای هولمز "
"بدیهی است ، سرهنگ ، شما باید همه چیز را می دانم.
اجازه دهید همه ما دور و نگاهی به اسب با هم است.
در اینجا او است ، "او ادامه داد ، همانطور که ما راه ما را به محوطه وزن ساخته شده ، که در آن فقط
صاحبان و دوستان خود را پیدا پذیرش.
"شما تنها برای شستن صورت خود و پای خود را در روح شراب ، و شما قبول دارید که پیدا
او همان شعله نقره ای قدیمی مثل همیشه است. "" نفس من را شما دور! "
"من او را در دست فاکر یافت ، و در زمان آزادی از در حال اجرا او فقط به عنوان او
بیش از فرستاده شد. "" عزیزم آقا ، شما انجام داده اند شگفتی است.
اسب به نظر می رسد بسیار مناسب و خوب است.
بهتر در زندگی خود هرگز رفت. من مدیون شما عذر خواهی هزار نفر به خاطر داشتن
شک توانایی. شما انجام داده اند ، خدمت بزرگی را به من
دوره نقاهت اسب من.
شما به من هنوز هم بیشتر انجام دهید اگر شما می تواند دست خود را بر روی قاتل غیر روحانی
جان Straker. "" من انجام داده اند ، گفت : "هولمز بی سر و صدا.
سرهنگ و من او را در شگفتی خیره شد.
"شما او را کردم! کجاست او؟ "
"او است در اینجا."
"در اینجا! کجا؟ "
"در شرکت من در لحظه حاضر است." سرهنگ برافروخته عصبانیت.
"من کاملا درک می کنند که من تحت تعهدات به شما هستم ، آقای هولمز گفت :" او ،
"اما من باید در نظر شما فقط گفت : به عنوان یا یک شوخی بسیار بد و یا توهین است."
شرلوک هلمز خندید.
"من به شما اطمینان دهم که من شما را با جرم و جنایت ، سرهنگ همراه ، گفت :" او.
"قاتل واقعی بلافاصله پشت سر شما ایستاده است."
او گذشته پا و دست خود را بر گردن براق از با تجربه گذاشته شد.
"اسب!" گریه هم سرهنگ و هم خودم.
"بله ، اسب.
و این ممکن است احساس گناه خود را اگر من می گویم که آن را در دفاع از خود انجام شد کاهش دهیم ، و جان
Straker مردی بود که از اعتماد به نفس خود را کاملا نالایق بود.
اما می رود زنگ وجود دارد ، و که من ایستاده کمی برای برنده شدن در این مسابقه بعدی ، من باید
تسلیم یک توضیح طولانی تا زمان بیشتر اتصالات است. "
ما گوشه ای از یک ماشین پولمن به خودمان آن شب را به عنوان ما به عقب چرخید
لندن ، و به من علاقه داشتن به که سفر کوتاه به سرهنگ راس و همچنین به
خودم را ، همانطور که ما به همراه ما گوش
روایت رویدادی که تا به حال در آموزش Dartmoor اصطبل بر اساس رخ داده است
دوشنبه شب ، و بدان معنی است که او آنها را به حال unraveled.
"اعتراف من گفت که او ،" آن است که هر نظریه که من از روزنامه تشکیل داده بود
گزارش شد به طور کامل اشتباه است.
و در عین حال نشانه شدند در آنجا بود که توسط سایر جزئیات نشده تزیین شده
که پنهان واردات واقعی آنها است.
من به Devonshire با این اعتقاد که Fitzroy سیمپسون مقصر واقعی بود رفت ،
اگر چه ، البته ، من تو را دیدم که شواهد علیه او بود به هیچ وجه
کامل است.
این در حالی که من در کالسکه بود ، فقط به عنوان ما به خانه مربی رسید ، که
اهمیت بسیار زیاد از گوشت گوسفند پرداخت شده رخ داده به من.
شما ممکن است به یاد داشته باشید که من گیج بود ، و باقی مانده نشسته را بعد از شما تا به حال تمام
alighted.
من در ذهن خود من marveling این بود که چگونه من احتمالا می تواند نادیده گرفته تا آشکار
سرنخ "" من اعتراف ، گفت : "سرهنگ ، که حتی
در حال حاضر من نمی توانید ببینید که چگونه به ما کمک می کند. "
"این اولین لینک در زنجیره استدلال من بود.
تریاک پودر به هیچ وجه بی مزه است. عطر و طعم نامطبوعی است نیست ، بلکه آن است که
محسوس است.
اگر مخلوط با هر بشقاب عادی خوار بدون شک آن را تشخیص و
احتمالا بیشتر خوردن. کاری بود دقیقا رسانه که می تواند
پنهان کردن این طعم.
به هیچ فرض ممکن می تواند این غریبه ، Fitzroy سیمپسون ، باعث
کاری که در خانواده مربی که شب خدمت کرده است ، و آن را مطمئنا بیش از حد هیولا
تصادفی فرض کنید که او اتفاق افتاد
همراه با تریاک پودر را بر شب هنگامی که یک ظرف به طور اتفاقی به
خدمت کرده که طعم پنهان است. این غیر قابل تصور است است.
بنابراین سیمپسون می شود از پرونده حذف شده ، و مرکز توجه ما بر
Straker و همسرش ، تنها دو نفر که می تواند را انتخاب کرده اند به گوسفند پرداخت برای
شام آن شب.
تریاک پس از بشقاب کنار گذاشته برای پسر پایدار مجموعه اضافه شده ، برای دیگران
حال همین کار را برای شام با هیچ عوارض بیماری است.
کدام یک از آنها ، و سپس ، دسترسی به آن ظرف بدون خدمتکار آنها را ، ببینیم؟
"قبل از تصمیم گیری به این سؤال من اهمیت سکوت درک کرده بود
سگ ، برای یک استنباط درست همواره حاکی از دیگران است.
حادثه سیمپسون به من نشان داده است که سگ در اصطبل نگهداری می شد ، و در عین حال ،
هر چند برخی در آن قرار گرفته بود و ذهن از یک اسب ، او تا به حال barked به اندازه کافی نیست
بیدار بیابان دو در زیر شیروانی قرار دادن
بدیهی است که بازدید کننده نیمه شب برخی از آنها سگ خوبی می شناختند.
"من در حال حاضر متقاعد شده بود ، و یا تقریبا متقاعد شده ، که Straker جان رفت
اصطبل در مرده را از شب و در زمان شعله نقره ای.
با چه هدفی؟
بدیهی است ، برای یک متقلب ، یا چرا باید به او مواد مخدر خود را پایدار و پسر خود را؟
و در عین حال من در از دست رفتن می دانم که چرا بود.
شده اند وجود دارد موارد قبل از در حال حاضر که در آن مربیان مبالغ زیادی از مطمئن ساخته اند
پول توسط تخمگذار در مقابل اسب های خود را ، از طریق عوامل ، و سپس جلوگیری از آنها را
از برنده شدن تقلب.
گاهی اوقات یک سوارکار اسب دوانی شدن کشیدن است. گاهی اوقات برخی از surer و زیرکانه است
معنی می دهد. چه بود آن را در اینجا؟
من امیدوار بودند که ممکن است محتویات جیب خود را از من به یک نتیجه گیری به شکل کمک کند.
"و آنها به من تا.
شما می توانید ندارد فراموش چاقو مفرد که در مرد مرده یافت شد
دست ، چاقو که مطمئنا هیچ مردی عاقل را برای سلاح را انتخاب کنید.
بود ، به عنوان دکتر واتسون به ما گفت ، شکلی از چاقو که برای حساس ترین مورد استفاده قرار می گیرد
عملیات در عمل شناخته شده است. و این برای ظریف مورد استفاده قرار گیرد
جراحی است که در شب.
شما باید بدانید ، با تجربه گسترده خود را از مسائل چمن ، سرهنگ راس ، آن است که
امکان را به نیک اندکی بر تاندون از ژامبون اسب ، و این کار را انجام
زیر جلدی ، بنابراین به عنوان به ترک مطلقا هیچ ردیابی.
اسب که اینگونه درمان لنگش خفیف ، خواهد بود که به قرار توسعه
کرنش در ورزش و یا لمس روماتیسم ، اما هرگز ناپاک بازی کند. "
"تبه کار!
رذل! "گریه سرهنگ. "ما در اینجا توضیح که چرا جان
Straker آرزو را به اسب را به اهل شمال افریقا.
روحیه موجودی که قطعا roused soundest از خواب زمانی که آن را
احساس چیز نوکتیز فرو کردن چاقو. مطلقا لازم بود به آن را در انجام
هوای آزاد. "
"من کور شده است!" گریه سرهنگ. "البته که بود که چرا او مورد نیاز
شمع ، زده و مسابقه است. "" بدون شک.
اما در بررسی اموال خود را به اندازه کافی خوش شانس بود برای کشف نه تنها
روش ارتکاب جرم ، اما حتی انگیزه های آن است.
به عنوان یک انسان را از جهان ، سرهنگ ، شما می دانید که مردان انجام میدهند این لوایح به حمل افراد دیگر نیست
در جیب خود. در حال حاضر بسیاری از ما کاملا به اندازه کافی برای انجام به
حل و فصل خود ما.
من در یک بار به این نتیجه رسیدند که Straker هدایت یک زندگی دوگانه ، و حفظ ثانیه
استقرار.
ماهیت لایحه نشان داد که یک خانم در مورد ، و یکی که تا به حال وجود دارد
گران سلیقه.
لیبرال آن چنان که شما را با بندگان خود را ، به سختی می توان که آنها می توانند بیست و خرید انتظار
گینه راه رفتن لباس برای خانمها خود را.
خانم Straker به عنوان لباس مورد پرسش بدون او آن را با علم و داشتن
راضی خودم که آن را به حال هرگز به او رسیده ، ساخته شده توجه داشته باشید از زنی که کلاه زنانه میدوزد
آدرس ، و احساس است که خواستار وجود دارد
با عکس Straker من به راحتی می تواند از Derbyshire افسانه ای دور.
"از آن زمان در تمام دشت. Straker منجر شده است اسب به توخالی
که در آن نور خود را در معرض دید نیستند.
سیمپسون در پرواز او کراوات خود را کاهش یافته بود ، و Straker به آن را برداشت تا به حال به -- با
، شاید این ایده را که او ممکن است آن را در تامین امنیت پای اسب استفاده کنید.
هنگامی که در توخالی ، او در پشت اسب رو کرده بود و نور زده بود ، اما
موجودی وحشت زده در تابش خیره کننده ناگهانی ، و با غریزه عجیب از حیوانات
احساس است که برخی از شرارت در نظر گرفته شده بود ،
حال شلاق ، و کفش فولاد Straker کامل بر روی پیشانی زده بودند.
او در حال حاضر ، با وجود باران ، گرفته پالتو خود را به منظور انجام خود را
وظیفه دشوار ، و به همین ترتیب ، به عنوان او سقوط کرد ، چاقو او gashed ران او.
آیا من این نکته را روشن؟ "
"شگفت انگیز!" گریه سرهنگ. "شگفت انگیز!
شما ممکن است وجود داشته است! "" شات نهایی من این بود ، من اعتراف بسیار طولانی
یکی.
این به من زده که دانا یک مرد به عنوان Straker این ظریف انجام نمی
تاندون nicking بدون کمی تمرین. چه می تواند او را عمل؟
چشم من سقوط بر گوسفند ، و پرسشی را مطرح کردم که ، به جای در کمال تعجب من ،
نشان داد که حدس من درست بود.
"زمانی که من به لندن بازگشت من بر زنی که کلاه زنانه میدوزد ، که Straker به عنوان به رسمیت شناخته شده بود به نام
مشتری بسیار عالی به نام Derbyshire ، که تا به حال یک زن بسیار بی باک ،
با علاقه شدید به چیزی قوی برای لباس های گران قیمت.
من هیچ شکی ندارم که این زن او را بر سر و گوش بدهی سقوط کرده بود ، و بنابراین به رهبری
او را به این طرح پر از بدبختی است. "
سرهنگ "شما توضیح داده شده اند اما یک چیز را ،" گریه.
: «چرا اسب؟" آه ، آن را پیچ شده است ، و توسط یکی از مراقبت
همسایگان خود.
ما باید عفو در این جهت ، من فکر می کنم.
این تقاطع Clapham است ، اگر اشتباه نکنم ، و ما باید در ویکتوریا در
کمتر از ده دقیقه.
اگر شما مراقبت به دود سیگار در اتاق ، سرهنگ ما ، من خوشحال خواهد به شما بدهد
جزئیات دیگر که ممکن است شما را. "
>
ماجراجویی II. چهره زرد
[در انتشار این اسکچ کوتاه مبتنی بر موارد متعدد است که در آن من
هدایای منحصر به فرد همراه را ساخته اند ما شنوندگان ، و در نهایت بازیگران در ،
برخی از درام عجیب ، خیلی طبیعی است که
من نه ساکن بر موفقیت های خود را از بر شکست خود.
و این نه آنقدر برای به خاطر شهرت او -- ، در واقع ، آن بود که او
در پایان عقل خود را که انرژی خود و تطبیق پذیری خود را بیشتر قابل تحسین بودند -- اما
زیرا جایی که او شکست خورده از آن اتفاق افتاد
احساس می کنند که هیچ کس دیگری موفق شد ، و داستان را برای همیشه بدون گذاشته شد
نتیجه گیری.
در حال حاضر و دوباره ، با این حال ، آن chanced که حتی زمانی که او اشتباه ، حقیقت بود هنوز
کشف شده است.
من از برخی از موارد نیم دوجین از نوع ذکر شده است ، ماجرایی از Musgrave
آیین و آنچه که من در مورد بازشماری دو هستند که به ارائه قوی ترین
ویژگی های مورد علاقه.]
شرلوک هولمز یک مرد بود که به ندرت در زمان ورزش به خاطر ورزش را.
شمار اندکی قادر به تلاش بیشتر عضلانی بودند ، و او بدون شک یکی از
بهترین بوکسورهای از وزن خود را که من تا کنون دیده اند ، اما او نگاه بر بی مرام
اعمال بدن به عنوان اتلاف انرژی ، و
او به ندرت bestirred خود نجات زمانی که برخی از شی حرفه ای را برای خدمت کرده باشد وجود دارد.
سپس او کاملا خستگی ناپذیر و خستگی نا پذیر بود.
که او باید خود را در آموزش در چنین شرایطی نگه داشته است
قابل توجه ، اما رژیم غذایی خود را معمولا از sparest بود ، و عادات خود را به ساده بودند
آستانه ریاضت.
صرفه جویی برای استفاده گاه به گاه از کوکائین ، او هیچ گناهی خالی ، و او تنها به تبدیل
مواد مخدر به عنوان اعتراض به یکنواختی از وجود در حالی که مورد کم و
مقالات غیر.
یک روز در اوایل بهار او تا کنون به عنوان آرام بود برای یک پیاده روی با من در بروید
پارک ، جایی که شاخه های کم نور برای اولین بار از سبز بودند شکستن بر elms ، و
چسبنده نیزه سر شاه بلوط
تازه شروع به برگ پنج برابر آنها پشت سر هم.
به مدت دو ساعت ، ما rambled مورد با هم ، در سکوت در بیشتر قسمت ها ، به عنوان befits دو
مردانی که می دانند یکدیگر رابطه بسیار نزدیکی.
نزدیک به پنج بود قبل از اینکه ما یک بار دیگر در بیکر استریت بودند.
فرمودید ، آقا ، گفت : "ما صفحه پسر ، به عنوان او در را باز کرد.
"نجیب زاده بوده است وجود دارد در اینجا درخواست شما ، آقا."
هولمز reproachfully به من نگاه کرد. "چیزهای زیادی برای پیاده روی بعد از ظهر!" گفت که او.
"این آقا رفته ، پس از آن؟"
"بله ، آقا." "آیا شما نیست از او بخواهید در؟"
"بله ، آقا ، او آمد شوید." "چه مدت او منتظر"؟
"نیم ساعت ، سر.
او یک نجیب زاده بسیار بی قرار ، آقا ، walkin - و A - stampin تمام زمان او
اینجا کلیک کنید. من waitin 'در خارج از درب ، سر بود ، و من
شنیدن او را.
در گذشته او استراحتی که به گذشت و او گریه می کند ، آمده که انسان goin هرگز '؟'
کسانی که کلمات بسیار او ، آقا بودند. شما فقط می خواهید را به صبر و کمی طولانی تر نیاز دارند ، '
می گوید : I.
اما سپس به من در هوای باز صبر کنید ، برای من احساس می کنم نیمی از خفه ، 'می گوید.
"من خواهید بود قبل از اینکه طولانی است. و با آن وی یو پی اس و استراحتی که او ، و تمام من
می توان گفت او را نگه ندارد به. "
"خوب ، خوب ، شما خود ، گفت :" هولمز ، همانطور که ما را به اتاق ما راه می رفت.
"این بسیار آزار دهنده است ، هر چند ، واتسون.
من به شدت نیاز به یک مورد بود و این به نظر می رسد ، از بی صبری مرد ، که اگر آن را
اهمیت بودند. سلام!
این لوله خود را بر روی میز نیست.
او باید خود را پشت سر او باقی مانده است. نوعی درخت خلنگ یا خاربن قدیمی زیبا با ساقه خوب طولانی
توتون کهربا. من تعجب می کنم که چگونه بسیاری از رابط های کهربا واقعی
در لندن وجود دارد؟
بعضی از مردم فکر می کنم که یک مگس در آن نشانه است.
خب ، او باید در ذهن او مختل لوله پشت سر او را ترک کند که او
بدیهی است ارزش بسیار است. "
چگونه شما می دانید که او آن را به شدت ارزش؟ "پرسیدم.
"خب ، من باید هزینه های اصلی لوله را در هفت و شش پنسی قرار دهید.
اکنون از آن است ، که می بینید ، دو بار mended ، یک بار در ساقه های چوبی و یک بار در
کهربایی.
هر یک از این ترمیم ها ، انجام می شود ، همانطور که شما مشاهده ، با باندهای نقره ، باید هزینه بیشتری نسبت به
لوله اصل.
مرد باید لوله را به شدت هنگامی که او ترجیح میدهد به آن وصله و نه از خرید یک ارزش
یکی از جدید با همین پول است. "" هر چیز دیگری؟ "
من پرسیده می شود ، برای هولمز تبدیل لوله در دست او ، و خیره در آن خود را در
عجیب و غریب افسرده راه.
او از آن برگزار شد به بالا و بر روی آن را با طولانی ، خود را نازک جلو انگشت شنود گذاشته باشند ، به عنوان یک استاد دانشگاه
ممکن است که سخنرانی بر روی استخوان بود. "لوله ها گاهی اوقات از فوق العاده
علاقه ، گفت : "او.
"هیچ چیز فردیت بیشتر ، صرفه جویی شاید ساعتهای و bootlaces.
نشانه های اینجا ، با این حال ، نه بسیار مشخص شده و نه بسیار مهم است.
صاحب واضح است که یک مرد عضلانی ، چپ دست با مجموعه ای عالی از
دندان ، بی دقتی در عادات او ، و بدون نیاز به تمرین اقتصاد است. "
دوست من انداختند از اطلاعات در یک راه خیلی بدون مقدمه ، اما من دیدم که او cocked
چشم خود را در من به دیدن اگر من استدلال خود را دنبال کرده بود.
"شما فکر می کنم که یک انسان باید به خوبی به انجام اگر او سیگار لوله هفت شیلینگ ، گفت :" I.
"این است که مخلوط Grosvenor در eightpence در هر اونس ،" هولمز پاسخ داد ، ضربه زدن کمی
بر روی کف دست خود را.
"همانطور که او ممکن است دود بسیار عالی برای نیمی از قیمت دریافت کنید ، او هیچ به تمرین نیاز دارند
اقتصاد است. "" و نقاط دیگر؟ "
او در عادت روشنایی لوله خود را در لامپ و گازی جت بوده است.
شما می توانید ببینید که آن را کاملا سوخته همه پایین یک طرف.
البته بازی نمی توانست انجام داده است که.
چرا باید یک مرد برگزاری یک مسابقه به طرف لوله اش؟
اما شما می توانید آن را در یک لامپ نور بدون گرفتن کاسه سوخته.
و آن است که همه در سمت راست لوله است.
که من از جمع آوری است که او یک انسان چپ دست است.
شما لوله خود را نگه به لامپ ، و ببینید که چگونه به طور طبیعی شما ، راست دست بودن ، نگه
سمت چپ به شعله. شما ممکن است آن را پس از آن که راه دیگری انجام دهید ، اما نه
به عنوان ثبات.
این همواره برگزار شده است. سپس او را از طریق کهربا خود را گاز گرفته است.
طول می کشد ، عضو عضلانی و پر انرژی ، و یکی با یک مجموعه خوب از دندانها ، برای انجام این کار است.
اما اگر اشتباه نکنم او را بشنوند من بر پله ، بنابراین ما باید چیزی بیش از این
از لوله خود را به مطالعه جالب است. "یک لحظه بعد درب ما باز کرد و
قد بلند مرد جوان وارد اتاق شد.
او اما بی سر و صدا به خوبی در دست کت و شلوار خاکستری تیره لباس پوشیده بودم ، و قهوه ای را به اجرا درآمد کاملا بیدار
در دست دارد. من باید او را در حدود سی قرار داده ،
هر چند او واقعا چند سال قدیمی تر است.
"من فرمودید ،" گفت که او با برخی از خجالت ، "گمان می کنم من باید
زدم. بله ، البته من باید زدم.
واقعیت این است که من یک کمی ناراحت و شما باید آن را پایین دادن به آن. "
او دست خود را بر پیشانی خود را مانند یک انسان است که نیمی از خیره شدن به تصویب رساند و پس از آن سقوط کرد و نه
از پایین بر یک صندلی نشسته است.
"می توانید ببینید که شما را برای یک یا دو شب خوابیده ، گفت :" هولمز ، در آسان خود ،
خوش مشرب راه است. "است که سعی عصب ها یک مرد بیشتر از کار ،
و حتی از لذت.
می توانم بپرسم که چگونه من می توانم به شما کمک کند؟ "" من می خواستم راهنمائی شما ، آقا.
من نمی دانم چه باید بکنید و تمام زندگی من به نظر می رسد که به قطعه رفته است. "
"می خواهید به من به عنوان کارآگاه مشاوره استخدام؟"
"که نه تنها. من می خواهم نظر خود را به عنوان یک انسان دارای قوه قضاوت سلیم -- به عنوان
یک مرد از جهان است.
من می خواهم به دانستن آنچه که من باید برای انجام آینده. من به خدا امیدوارم که شما قادر خواهید بود به من بگویید. "
او را در کمی ، شارپ ، طغیان تشنجی صحبت می کرد ، و آن را به من به نظر می رسید که به صحبت می کنند در همه
بسیار دردناک بود به او ، و او تمام خواهد شد از طریق شد مهم خود را
تمایلات.
"اتمام حجت چیزی که بسیار ظریف ، گفت :" او. "می کند ، دوست ندارم به یک فرد صحبت می کنند
امور داخلی به غریبه ها.
بسیار ناراحت کننده به نظر می رسد به بحث در مورد رفتار همسر فرد با دو مرد ، که من هرگز
دیده می شود قبل از. این وحشتناک است که برای انجام این کار است.
ولی من به پایان افسار من کردم ، و من باید مشاوره داشته باشند. "
"عزیزم آقای گرانت مونرو -- آغاز شد :" هولمز. بازدید کننده ما از صندلی خود را دوباره پیدا میشدند.
"چه" او ، فریاد : "شما می دانید نام من؟"
"اگر شما می خواهید برای حفظ مجهولالهویه خود ، گفت :" هولمز ، خندان ، "من که پیشنهاد
شما بس به نوشتن نام خود را پس از آستر کلاه خود را ، و یا دیگری که شما به نوبه خود
تاج نسبت به فرد برای کسی که در حال است.
من به گفتن نیست که دوست من و من عجیب و غریب بسیاری از خوب گوش کرده اند
اسرار در این اتاق ، و ما از شانس و آوردن صلح به بسیاری داشته اند
مشکل روح.
من اعتماد است که ما ممکن است به همان اندازه برای شما. ممکن است من به شما التماس ، به عنوان زمان ممکن است ثابت می شود
اهمیت ، به من ارائه حقایق پرونده خود را بدون تاخیر بیشتر؟ "
بازدید کننده ما دوباره دست خود را بر پیشانی خود را به تصویب رساند ، که اگر آن را به تلخی سخت او در بر داشت.
از هر ژست و بیان من می توانم ببینم که او محفوظ است ، خود شامل بود
مرد ، با یک خط تیره از غرور را در طبیعت خود ، احتمال بیشتری برای مخفی کردن زخم های خود را نسبت به
افشای آنها.
سپس به طور ناگهانی ، با یک حرکت شدید دست بسته خود ، مانند که پرت رزرو
باد ، او آغاز شد. "واقعیت این ، آقای هولمز گفت :" او.
"من یک مرد متاهل ، و به مدت سه سال بوده است.
در آن زمان من و همسرم هر یک از دیگر علاقه را دوست داشت و زندگی به عنوان خوشحالی
عنوان هر دو است که تا کنون ملحق شدند.
ما یک تفاوت ، نه یکی ، در فکر و یا کلمه یا عمل نداشته است.
و اکنون ، از دوشنبه گذشته است ، به طور ناگهانی وجود دارد فنر یک مانع بین ما ،
و من که چیزی در زندگی او و در اندیشه او را که من می دانم که به عنوان وجود دارد
کمی تا اگر او زن که براش شده توسط من در خیابان شد.
ما estranged ، و من می خواهم بدانم چرا.
"در حال حاضر یکی از چیزهایی است که من می خواهم بر شما تحت تاثیر قرار دادن قبل از من به هر بیشتر وجود دارد ،
آقای هولمز. Effie من را دوست دارد.
اجازه ندهید که هر گونه اشتباه در مورد آن وجود دارد.
او مرا دوست دارد با تمام قلب و روح او ، و از اکنون هرگز.
من آن را می دانم. من آن را احساس راحتی کنید.
من نمی خواهم در مورد آن استدلال می کنند.
یک مرد می تواند به راحتی به اندازه کافی وقتی که یک زن او را دوست دارد بگوید.
اما این راز بین ما وجود دارد ، و ما هرگز نمی تواند همان تا آن پاک شده است. "
"لطفا اجازه دهید من حقایق ، آقای مونرو ، گفت :" هولمز ، با برخی از بی صبری.
"من به شما آنچه که من در مورد تاریخ Effie می دانند.
او یک بیوه بود وقتی که من با او ، هر چند بسیار جوان -- تنها بیست و پنج.
نام او سپس خانم هبرون شد.
او به امریکا رفت و هنگامی که او جوان بود ، و در شهر آتلانتا زندگی می کردند ، جایی که او
ازدواج این هبرون ، که یک وکیل با یک تمرین خوبی بود.
آنها یک فرزند داشتند ، اما تب زرد را شکست بد در محل ، و هر دو
شوهر و فرزند از آن درگذشت. من را دیده اند ، گواهی فوت خود.
این او را به آمریکا بیمار ، و او آمد تا با عمه قبل از ازدواج در سنجاق زن زندگی می کنند ،
در میدلسکس.
من ممکن است به ذکر است که شوهرش او را به راحتی خاموش را ترک کرده بودند ، و که او تا به حال سرمایه
از حدود چهار هزار و پانصد پوند که تا به خوبی توسط او سرمایه گذاری شده بود که
آن به طور متوسط هفت درصد بازگشت.
او تنها شش ماه در سنجاق زن بوده است زمانی که من او را ملاقات ما در عشق با یکدیگر کاهش یافت ،
و ما چند هفته پس از آن ازدواج کرد.
"من یک تاجر هاپ خودم ، و به عنوان یک درآمد هفت یا هشت صد ، ما
خودمان را به راحتی خاموش ، و خوب هشتاد پوند در سال ویلا در Norbury گرفت.
جای کوچک ما بسیار روستایی بود ، با توجه به آن است که تا این حد نزدیک به شهر است.
کاروانسرا و دو خانه های کمی در بالا به ما ، و کلبه تنها در طرف دیگر ما
از میدان که به ما چهره ، و جز آن هیچ خانه ها وجود دارد تا به شما کردم
نیمی از راه را برای ایستگاه.
کسب و کار من به شهر در فصول خاص صورت گرفت ، اما در فصل تابستان من تا به حال کمتر به انجام ،
و سپس در خانه کشور ما ، من و همسرم بودند به همان اندازه خوشحال می تواند آرزو.
من به شما بگویم که سایه بین ما وجود دارد تا این امر ملعون و مطرود بود
آغاز شد. "چیزی که من باید به شما بگویم
قبل از من بیشتر به جلو است.
هنگامی که ما ازدواج ، همسر من بیش از همه اموال او ساخته شده به من -- و نه در برابر خواهد شد من ، برای
من تو را دیدم که چگونه بی دست و پا خواهد بود اگر امور کسب و کار من اشتباه رفتم.
با این حال ، او را آن داشته باشد ، و آن انجام شد.
خب ، در حدود شش هفته پیش او به من آمد.
"' جک ، گفت که او ، "زمانی که شما در زمان پول به شما گفت که اگر همیشه می خواستم من بود
از شما بخواهند برای آن است. "" بدیهی است ، گفت : I.
'آن را آن گونه که مایلید تغییر دهید.
"خوب ، گفت : او ،" من می خواهم از صد پوند است. "
"من بود کمی مبهوت در این ، برای من تا به حال تصور آن به سادگی لباس جدید و یا
چیزی از نوعی که او پس از.
"آنچه در زمین؟" پرسیدم.
'اوه ،' گفت : او در راه بازیگوش او ، به شما گفت که شما تنها بانکدار من ، و
بانکداران سوال هرگز ، می دانید. "
'اگر شما واقعا به آن معنی است ، البته شما باید پول داشته باشند ، گفت :' I.
'اوه ، بله ، من واقعا به معنی." و شما به من بگویید چه شما آن را می خواهم
برای؟ '
"بالاخره یک روز ، شاید ، اما نه فقط در حال حاضر ، جک.
"بنابراین ، من تا به حال به محتوا با آن ، هر چند این اولین بار بود که تا به حال همیشه وجود دارد
هر راز بین ما.
به او دادم چک ، و من از این موضوع هیچ هرگز فکر.
ممکن است هیچ ربطی به با آنچه در آمد پس از آن داشته باشند ، ولی من فکر کردم آن را تنها به راست
ذکر آن.
"خب ، من به شما گفته فقط در حال حاضر است که یک کلبه نه چندان دور از خانه ما وجود دارد.
فقط یک زمینه بین ما وجود دارد ، اما به آن رسیدن شما را مجبور به رفتن در امتداد جاده ها و
پس از آن پایین به نوبه خود یک خط.
فراتر از آن بیشه کمی خوبی از محل دپو اسکاتلندی ها است ، و من استفاده می شود بسیار علاقه
قدم زدن آنها وجود دارد ، برای درختان همیشه یک نوع همسایگی از چیزهایی است.
کلبه ایستاده بود خالی این هشت ماه ، و آن را ترحم بود ، برای آن بود
زیبا جای خود ، دو طبقه با ایوان های قدیمی از مد افتاده و پیچ امین الدوله در مورد آن.
من ایستاده بود بسیاری از زمان و فکر کردم چه حیاط کمی شسته و رفته را.
"خب ، آخرین روز دوشنبه بود که قدم زدن پایین به آن روش ، زمانی که من با خالی
ون آمدن خط ، و دیدم که شمع از فرش و چیزهایی که دروغ گفتن در مورد در
چمن پلات در کنار ایوان است.
واضح بود که کلبه بود در گذشته است اجازه دهید.
من در گذشته آن را راه می رفت ، و تعجب است چه نوع از قوم بودند که برای زندگی آمده بودند تا در نزدیکی
ما.
و من نگاه من ناگهان متوجه میشوند که یک چهره بود تماشای از یکی از
پنجره های فوقانی است.
"من نمی دانم آنچه وجود دارد در مورد آن صورت ، آقای هولمز بود ، اما به نظر می رسید به ارسال
آرامش خودت را حفظ سمت راست پایین به پشت من.
من برخی از راه کمی بود ، به طوری که من نمی توانستم از ویژگی های است ، اما وجود داشت
چیزی در مورد صورت غیر طبیعی و غیر انسانی.
این تصور که من تا به حال بود ، و من به سرعت به جلو برای گرفتن یک نظر نزدیکتر
از شخصی که به من تماشای.
اما همانطور که من صورت به طور ناگهانی ناپدید شد ، بنابراین به طور ناگهانی که به نظر می رسید آن را به
شده اند به تاریکی اتاق دور plucked.
من به مدت پنج دقیقه در فکر کسب و کار بیش از ایستاده بود ، و تلاش برای تجزیه و تحلیل من
برداشت ها هستند. من نمی تواند بگوید اگر به صورت این است که
مرد یا یک زن.
خیلی دور از من برای آن شده بود. اما رنگ آن چیزی است که مرا تحت تاثیر قرار داد
بیشتر.
کبود گچی سفید ، و با مجموعه ای چیزی و سفت و سخت در مورد آن بود که بود
تکان دهنده ای غیر طبیعی است.
بنابراین آشفته بود که من مصمم است تا کمی بیشتر از زندانی های جدید از
کلبه.
من با نزدیک شدن و در درب زدم که فورا توسط یک زن لاغر و بلند ، باز شد
با چهره خشن ، دختر ، در اصل. "" آنچه که ممکن است شما می شود wantin '؟' او ، در پاسخ به این پرسش
لهجه شمالی.
، گفت : "' I همسایه خود را بر روی ان 'I ، nodding به سمت خانه ام.
"من می بینم که شما باید فقط در نقل مکان کرد ، بنابراین من فکر کردم که اگر من می تواند از هر گونه کمک به
شما در هر --
: "' AY ، ما فقط آنچه بخواهید وقتی که ما به آنچه می خواهید ، 'گفت که او ، و درها را در مقابل من بسته است.
اذیت در رد بی تربیت ، من پشت و خانه راه می رفت.
همه شب ، هر چند من سعی کردم به چیزهای دیگر فکر می کنم ، به نظر من هنوز هم به نوبه خود
ظهور در پنجره و خشونت در رفتار از زن.
سلام من تعیین می کنم می گویند چیزی در مورد سابق به همسر من برای او عصبی ،
زن به شدت عصبانی است ، و من هیچ مایل بود که او احساس ناخوشایند را به اشتراک بگذارید
که این امر بر خودم ، تولید شده بود.
من به او اظهار داشت ، با این حال ، قبل از من خوابش برد ، که کلبه در حال حاضر تحت اشغال ،
که او پاسخ بازگشت. "من معمولا دارای جای خواب فوق العاده صدا.
مزاح گفتن ایستاده در خانواده شده است که هیچ چیز می تواند مرا بیدار در طول
شب.
و در عین حال به نحوی در آن شب خاص ، اعم از آن ممکن است خفیف بوده است
هیجان ماجراجویی کوچک من تولید شده و یا من نمی دانم ، اما من خواب خیلی بیشتر
به آرامی از حد معمول است.
نیمی در خواب من ، من dimly آگاهانه بود که چیزی که قرار بود در اتاق ،
و به تدریج آگاه شد که همسر من خودش لباس پوشیده بود و ناتوانی در او بود
جبه و کلاه سر گذاشتن اش.
لب های من به سوفل از برخی از کلمات خواب آلود از تعجب یا سرزنش را در جدا شد
این آماده سازی نابهنگام ، که ناگهان نیمه باز من چشم بر صورت خود سقوط کرد ،
روشن شده توسط نور شمع و حیرت من گنگ برگزار شد.
او عینک بیان مانند من تا به حال دیده می شود هرگز قبل -- مانند من باید تصور
او ناتوان از فرض.
او کشنده رنگ پریده و تنفس سریع بود ، در یک نظر اجمالی furtively به سمت تخت او به عنوان
محکم گوشته او ، برای دیدن اگر او من را برهم زده بود.
سپس ، فکر کردن که من هنوز خواب بود ، او noiselessly از اتاق تضعیف و
لحظه بعد ، من شنیده ام creaking تیز که فقط می تواند از لولا آمد
درب جلو هستند.
من در رختخواب نشسته و پنجه من در برابر راه آهن rapped مطمئن بود که من
واقعا بیدار. سپس من دیده بان من را از زیر بالش در زمان.
این سه صبح بود.
چه بر روی زمین می تواند همسر من انجام می شود در جاده های کشور در سه در
صبح؟
"من برای حدود بیست دقیقه چرخاندن چیز را در ذهن من و تلاش برای نشسته بودند
پیدا کردن بعضی از دلایل ممکن. من فکر کردم ، فوق العاده
و غیر قابل توضیح آن ظاهر می شود.
من هنوز گیج کننده بود بیش از آن زمانی که من شنیده ام درب به آرامی نزدیک دوباره ، و او را
صدای پای آمدن از پله ها بالا. "جایی که در دنیا به شما شده است ، Effie؟'
پرسیدم او وارد است.
"او داد شروع خشونت آمیز و نوعی از نفس نفس زدن گریه که من با آنها گفتگو ، و آن گریه و
شروع مشکل من بیش از همه بقیه ، برای چیزی indescribably وجود دارد
گناه آنها.
همسر من همیشه شده بود یک زن از فرانک ، طبیعت باز و آن را به من داد لرز برای دیدن
slinking او را به داخل اتاق خودش را ، و گریه و wincing زمانی که شوهر خود او صحبت کرد
به او.
"شما را بیدار ، جک!' او با خنده عصبی گریه.
"چرا ، من فکر کردم که هیچ چیز می تواند شما را بیدار.'
"از کجا بوده است؟"
پرسیدم ، sternly. "من تعجب نیست که شما تعجب ،'
گفت که او و من می توانم ببینم که انگشتان او لرزش ، او به عنوان undid بست
جبه او.
"چرا ، من به یاد داشته باشید هرگز چنین چیزی در زندگی من داشتن قبل از انجام.
واقعیت این است که احساس کردم هر چند که من به خفگی و اشتیاق کامل برای
نفس هوای تازه.
من واقعا فکر می کنم که من باید غش اگر من تا به حال نرفته.
من برای چند دقیقه در درب ایستاده بود ، و در حال حاضر من کاملا خودم دوباره. "
"زمان بود که او به من گفتن این داستان ، او هرگز به یک بار نگاه در من
جهت ، و صدای او کاملا بر خلاف زنگ های معمول خود را.
مشهود بود به من که او گفت : چه غلط.
من در پاسخ گفت : هیچ چیز ، بلکه تبدیل به صورت من به دیوار ، در قلب بیمار ، با ذهن من
پر از هزار شک و تردید سمی و سوءظن است.
چه بود که همسر من کتمان از من بود؟
جایی که او در طول این سفر عجیب و غریب به حال شده است؟
احساس کردم که من باید نه صلح تا من می دانستم ، و در عین حال من از درخواست خود را کاهش
دوباره بعد از یک بار او به من گفته بود آنچه نادرست بود.
بقیه شب من پرتاب و سقوط ، چارچوب نظریه پس از تئوری ، هر
از آخرین بعید تر است.
"من باید به شهر رفته در آن روز ، اما من هم در ذهن من بود به اختلال هویت جنسی
قادر به توجه به مسائل مربوط به کسب و کار است.
همسر من به نظر می رسید به عنوان به عنوان خودم ناراحت ، و من می توانم از بازجویی کوچک را ببینید
نگاههای او نگه داشته که تیر اندازی به من که او را درک که من کافر شده خود را
بیانیه ای ، و او در پایان عقل او چه باید بکنید.
ما به سختی یک کلمه در طول صبحانه رد و بدل ، و بلافاصله پس از آن من
برای پیاده روی بیرون رفت ، که من ممکن است این موضوع فکر می کنم در هوای صبح تازه است.
"رفتم تا آنجا به عنوان قصر کریستال ، یک ساعت در محوطه به سر برد ، و به پشت در بود
Norbury توسط ساعت یک.
آن اتفاق افتاد که راه من از من گذشته کلبه زمان است ، و من را از طریق مسنجر برای متوقف
نگاه پنجره ها ، و ببینید اگر من می تواند گوشه ای از چهره عجیب و غریب که گرفتن
حال به من در روز قبل از نگاه.
همانطور که من در آنجا ایستاده بود ، تصور کنید در کمال تعجب من ، آقای هولمز ، زمانی که ناگهان درب باز شده و
همسر من راه می رفت.
"من گنگ با حیرت در نزد او ، شگفت زده شدم ، اما احساسات من چیزی بود
به کسانی که خود را بر چهره اش نشان داد که چشم ما ملاقات کرد.
او از طریق مسنجر برای بخواهند کوچک پشت در داخل خانه را دوباره به نظر می رسید ، و پس از آن ،
دیدن بی فایده تمام پنهان کاری باید ، او جلو آمد ، با چهره ای بسیار سفید
و چشم های وحشت زده که لبخند بر لب های او belied.
'اوه ، جک ،' او گفت ، "من فقط در آن قرار گرفته برای دیدن اگر من می توانم از هر نوع کمک به ما
همسایگان جدید.
چرا شما را در من می خواهم که نگاه کنید ، جک؟ شما با من عصبانی نیست؟ "
"بنابراین ، گفت : من ، این است که در آن شما در طول شب رفت."
"چه شما چیست؟ او فریاد.
"شما به اینجا آمدند. من مطمئن هستم از آن.
چه کسانی هستند این مردم ، که شما باید آنها را در چنین یک ساعت بازدید؟
"من نشده است در اینجا قبل از.'
"چگونه می توانم من به شما بگویم آنچه شما می دانید غلط است؟
من گریه کرد. 'تغییرات صدای خود را بسیار صحبت می کنید.
وقتی که من تا به حال یک راز از شما تا به حال؟
من باید این کلبه ، وارد کنید و من باید موضوع را به انتهای پروب. '
"" نه ، نه ، جک ، به خاطر خدا! 'او ، در احساسات غیر قابل کنترل gasped.
سپس ، من با نزدیک شدن درب ، او را مصادره آستین من و کشیده با بازگشت به عقب
قدرت تشنج. "من به شما التماس کردن به انجام این کار ، جک ،' او
گریه کرد.
سوگند می خورم که من به شما همه چیز را به بعضی از روز است ، اما چیزی جز بدبختی می توانند
از آن اگر شما وارد آن کلبه 'پس از آن ، به عنوان من سعی کردم به او را شدیدا تکان بدهم ، او
به من در دیوانگی از عجز چسبیده.
"" به من اعتماد ، جک! 'او گریه. من اعتماد تنها این یک بار.
شما هرگز باعث به آن پشیمانی. شما می دانید که من یک راز را ندارد
از شما اگر آن را به خاطر خود نشده بودند.
زندگی تمام ما در معرض خطر در این است. اگر شما به خانه با من ، همه خوبی خواهد بود.
اگر شما را وادار به راه خود را به آن کلبه ، همه بیش از بین ما می باشد.
"حرارت از جمله ، نا امیدی ، در روش خود وجود دارد که کلمات او مرا دستگیر کردند ،
و من مردد قبل از درب ایستاده بود. "من شما را بر روی یک شرط ، اعتماد ، و در
تنها شرط ، 'من در آخرین گفت.
'این است که این رمز و راز از هم اکنون به پایان می آید.
شما در آزادی به حفظ راز خود است ، اما شما باید به من که وجود خواهد داشت قول
هیچ بازدیدکننده داشته است شبانه ، بدون کردم و بعد زدم زیر گریه که از دانش من نگه داشته شود.
من حاضرم برای فراموش کردن آن که تصویب می شود اگر شما قول می دهم که وجود دارد باید
بیشتر در آینده "" من مطمئن بود که شما به من اعتماد ، 'او
، گریه با آه بزرگ امداد.
این باید فقط به عنوان می خواهید. بیا دور -- اوه ، دور تا به خانه '.
"هنوز کشیدن در آستین من ، او به من منجر به دور از کلبه.
همانطور که ما رفت و من نگاه به عقب ، و این بود که چهره زرد کبود تماشای ما از
بالای پنجره. چه لینک وجود دارد می تواند بین
مخلوق و همسر من؟
و یا چگونه می تواند ، زن درشت و خشن که من روز دیده بود پیش از این با متصل شود
او چیست؟
این یک معمای عجیب و غریب بود ، و در عین حال من می دانستم که ذهن من می تواند به سهولت هرگز دوباره
تا زمانی که من آن را حل کرده بودند.
"به مدت دو روز پس از این من در خانه ماندند ، و همسر من را به رعایت loyally توسط
تعامل ما ، تا آنجا که من می دانم ، او از خانه هرگز به هم زده است.
در روز سوم ، با این حال ، من تا به حال شواهد فراوانی که وعده موقر او نبود
به اندازه کافی برای نگه داشتن پشت خود را از این نفوذ مخفی او را جلب کرد که دور از او
شوهر و وظیفه او.
"من تا به حال در آن روز به شهر رفته ، اما من با 2.40 به جای 3.36 بازگشت
است که قطار معمول من می باشد. همانطور که من وارد خانه خدمتکار زد
سالن با چهره مبهوت.
"معشوقه خود را؟" پرسیدم.
او پاسخ داد : "" من فکر می کنم که او را برای پیاده روی رفته ، '.
"ذهن من فورا با سوء ظن پر بود.
من با عجله به طبقه بالا تا مطمئن شوید که او در خانه نبود.
همان طور من من اتفاق افتاد از یکی از پنجره های بالایی نگاه و دید خدمتکار با
که من فقط صحبت کردن در حال اجرا در سراسر این زمینه در جهت
کلبه.
سپس البته من دیدم دقیقا همان چیزی آن همه به این معنی بود.
همسر من بیش از آنجا رفته بود ، و بنده خواسته بود با او تماس بگیرید اگر من باید بازگشت.
سوزش با خشم ، من عجله کردن و عجولانه در سراسر مصمم برای پایان دادن به
یک بار و برای همیشه لطفا برای ماده.
من تو را دیدم همسر و خدمتکار hurrying در امتداد خط ، اما من به صحبت می کنند را متوقف نمی
با آنها. در کلبه دراز راز که بود
ریخته گری سایه بر زندگی من.
من قول داد که چه اتفاقی ممکن است ، آن را باید یک راز دیگر آمده است.
من حتی نه بد گویی کردن از زمانی که من به آن رسید ، اما تبدیل دسته و با عجله به
عبور آنها شد.
"این همه هنوز و آرام بر کف زمین.
در آشپزخانه یک کتری آواز خواندن بر روی آتش بود ، و یک گربه بزرگ سیاه و سفید دراز مارپیچ تا
در سبد ، اما هیچ نشانه ای از زنی که من قبلا دیده بودم وجود داشت.
من را به اتاق دیگری زد ، اما آن را به همان اندازه ترک بود.
سپس من با عجله از پله ها بالا ، تنها برای پیدا کردن دو اتاق دیگر خالی و خلوت.
بالا.
هیچ کس در تمام در تمام خانه ها وجود دارد. مبلمان و تصاویر بیشتر
توضیحات ، مشترک و مبتذل در یک اتاق در پنجره ای که من تا به حال صرفه جویی
چهره عجیب و غریب دیده می شود.
که راحت و زیبا ، و همه سوء ظن من به تلخ شدید افزایش یافت
شعله زمانی که من در گچ بری دور بخاری دیدم ایستاده بود یک کپی از عکس تمام طول
همسر من ، که به درخواست من شده بود فقط سه ماه پیش گرفته.
"من ماند به اندازه کافی مطمئن است که خانه کاملا خالی بود.
سپس من آن را ترک کرد ، احساس وزن در قلب من مانند من تا به حال به حال پیش از این هرگز.
همسر من را به سالن آمد که من وارد خانه من شدند ، اما من هم صدمه دیده بود و عصبانی به
با او صحبت می کنند ، و هل دادن های گذشته اش ، من راه من را به مطالعه من ساخته شده است.
من به دنبال او ، با این حال ، قبل از اینکه بتوانم درب نزدیک است.
"" من متاسفم که من شکست وعده من ، جک ، گفت که او ؛ 'اما اگر شما می دانستید تمام
شرایط من مطمئن هستم که شما به من ببخش. "
"من همه چیز را بگویم ، پس از آن ، گفت :' I.
"من می توانم ، نه جک ، من نمی تواند ، او گریه.
"" تا من به شما بگویم که آن این است که زندگی در آن کلبه شده است ، و چه کسی آن است که به
چه کسی به شما داده اند که عکس را می توان هرگز از اعتماد به نفس بین ما ،
گفت : من ، و شکستن دور از او ، من خانه را ترک.
که دیروز بود ، آقای هولمز ، و من او را ندیده ، و نه هیچ چیز را من می دانم
اطلاعات بیشتر در مورد این کسب و کار عجیب و غریب است.
این اولین سایه است که بین ما آمده است ، و آن را تا به من زده شده که من
نمی دانم آنچه که من باید برای بهترین انجام دهید.
ناگهان امروز صبح آن را به من رخ داده است که شما انسان را به من توصیه شد ، بنابراین من
عجولانه به شما کرده اند در حال حاضر ، و من خودم را جای unreservedly در دست شما است.
اگر هر نقطه ای وجود دارد که من را ساخته اند روشن نیست ، دعا کنید من در مورد آن سوال کنید.
اما ، مهمتر از همه ، به من بگویید به سرعت آنچه من به انجام ، برای این بدبختی بیشتر از من می توانم
خرس. "
من هلمز و گوش را با نهایت به نفع این بیانیه فوق العاده ای بود ،
که در تشنجی ، مد شکسته مردی که تحت تحویل داده شده بود
تاثیر احساسات شدید.
همدم من سکوت را برای برخی از زمان نشسته ، با چانه اش را بر دست خود را از دست رفته در فکر است.
"به من بگو ، او در آخرین گفت ،" می تواند شما را قسم می خورم که این صورت یک مرد بود که شما
دیدم در پنجره؟ "
"هر بار که من آن را دیدم من در فاصله ای دور از آن بود ، به طوری که آن را
غیر ممکن است برای من برای گفتن دارد. "" شما به نظر می رسد ، با این حال ، شده اند
و disagreeably توسط آن را تحت تاثیر قرار گرفته است. "
"به نظر می رسید به یک رنگ غیر طبیعی باشد ، و سفتی عجیب و غریب در مورد
ویژگی های. وقتی که من با نزدیک شدن ، آن را با از بین رفت
حرکت تند و سریع است. "
"چه مدت است از همسر شما را برای یک صد پوند خواسته؟"
"نزدیک به دو ماه می باشد." "آیا می دانید چرا یک عکس از او
شوهر اول؟ "
"نه بود یک آتش سوزی بزرگ در آتلانتا در مدت کوتاهی پس از مرگ او وجود دارد ، و همه مقالات او
نابود شدند. "" و در عین حال او یک گواهی نامه از مرگ داشتند.
شما می گویید که شما آن را دیدم. "
"بله ، او تکراری پس از آتش سوزی" "آیا تا به حال دیدار با هر که او را می دانستند در
امریکا؟ "،" شماره "
آیا او همیشه صحبت از بازبینی محل؟ "
"نه." "و یا حروف از آن؟"
"نه."
"متشکرم. من باید به این فکر بر ماده
کمی در حال حاضر. اگر کلبه در حال حاضر به طور دائم ترک
ما ممکن است برخی از مشکل داشته باشد.
اگر در طرف دیگر ، به عنوان من علاقه داشتن به تر است به احتمال زیاد ، از زندانیان خود را هشدار داده شده بود
آینده و قبل از اینکه شما وارد دیروز ، سپس آنها ممکن است در حال حاضر ، و
ما باید آن را تمام روشن به راحتی.
اجازه دهید به شما توصیه می کنم ، و سپس ، به بازگشت به Norbury ، و بررسی پنجره ها از
کلبه دوباره.
اگر شما دلیلی برای باور کردن که ساکنان آن است ، راه خود را در زور نیست ، اما
ارسال یک سیم به دوست من و من.
ما باید با شما در یک ساعت از دریافت آن باشد ، و ما باید پس از آن خیلی زود
به کسب و کار کار ، از قسمت زیرین است. "" و اگر آن است که هنوز خالی است؟ "
"در آن صورت من باید بیرون می آید به فردا و صحبت با شما.
خوب به و از همه مهمتر ، آیا اخم نیست تا زمانی که شما می دانید که شما واقعا دلیلی برای
آن است. "
"من می ترسم که این کسب و کار بد ، اما واتسون ،" گفت که همدم من ، به عنوان او بازگشت
پس از آقای گرانت مونرو به همراه درب.
"نظر شما از آن بسازید؟"
"این صدای زشت ،" من پاسخ داده شد. "بله. باج خواهی در آن وجود دارد ، یا من خیلی
اشتباه گرفته شود. "" و باج سبیل خور چه کسی است؟ "
"خوب ، این باید به موجودی که در تنها اتاق راحت در محل زندگی می کند ، و
عکس خود را در بالای شومینه خود را.
پس از سخن من ، اما واتسون ، چیزی است که بسیار جذاب در مورد آن صورت کبود در وجود دارد
پنجره ، و من نمی توانست از دست رفته مورد برای جهان. "
"شما باید یک نظریه؟"
"بله ، یک موقت. اما من باید تعجب اگر آن را ندارد
تبدیل می شود درست است. شوهر این زن در آن
کلبه. "
"چرا شما فکر می کنید؟" "چه چیز دیگری می تواند دیوانه وار خود را به ما توضیح دهد
اضطراب که یکی از دوم خود باید آن را وارد کنید؟
حقایق ، که من آنها را بخوانند ، چیزی شبیه به این : این زن ازدواج کرده بود
امریکا است.
شوهر او به توسعه برخی از کیفیت نفرت ، یا باید ما می گویند که او
قرارداد برخی از بیماری های نفرت انگیز ، و مبتلا به جذام و یا ضعیف العقل شد؟
او را از او در آخرین پرواز ، به انگلستان بازگشت ، تغییر نام او ، و شروع به او
زندگی ، او فکر می کند ، دوباره می اندازند.
او شده است ازدواج سه سال ، و بر این باور است که موقعیت خود را کاملا امن است ،
داشتن گواهی مرگ برخی از مردی که نام او تا به شوهرش نشان داده
فرض شده که به طور ناگهانی محل نگهداری او
کشف توسط شوهر اول خود ، یا ، ما ممکن است از سوی برخی از زن بی پروا است که فرض کنید ،
خودش را به نامعتبر متصل است. آنها به همسر نوشتن ، و تهدید به
می آیند و در معرض او.
او برای یک صد پوند می پرسد و می کوشد تا آنها را خرید.
آنها با وجود از آن می آیند ، و وقتی شوهر به زن اشاره معمولی که
جدید comers در کلبه وجود دارد ، او در برخی از راه است که آنها خود می داند
تعقیب.
او منتظر می ماند تا شوهرش به خواب است ، و سپس او سراسیمه به تلاش در جهت
متقاعد کردن آنها را به او در صلح و آرامش را ترک کنند.
نداشتن موفقیت ، او می رود دوباره صبح روز بعد ، و شوهرش او را ملاقات ، به عنوان او
به ما گفت ، به عنوان او بیرون می آید.
او وعده او سپس به دوباره وجود دارد ، اما دو روز پس از آن امید
خلاص شدن از این همسایه ها بسیار ناراحت کننده بود بیش از حد قوی برای او ، و او ساخته شده است یکی دیگر از
تلاش ، مصرف را با او
عکس که تا به حال احتمالا از او خواسته شده است.
در میان این مصاحبه خدمتکار عجله در به گفتن نیست که استاد آمده بود
خانه ، که در آن زن ، دانستن است که او خواهد آمد راست پایین به کلبه ،
عجولانه زندانیان در درب عقب ،
به بیشه درختان صنوبر ، احتمالا ، که به عنوان ایستاده نزدیک اشاره شده است.
به این ترتیب متوجه شد که محل خلوت.
من باید بسیار شگفت زده ، با این حال ، اگر آن است که هنوز تا زمانی که او reconnoitres آن
شب. چه چیزی شما را از نظریه من فکر می کنم "
"این همه گمان است."
"اما حداقل آن را تمام حقایق را پوشش می دهد. هنگامی که حقایق جدید به دانش ما می آیند که
می تواند آن را پوشش داده نمی شوند ، آن هم به اندازه کافی به آن تجدید نظر خواهد شد.
ما می تواند چیزی بیشتر را تا زمانی که ما یک پیام از دوستان ما در Norbury انجام دهد. "
اما ما تا به حال زمان بسیار طولانی به انتظار برای آن نیست.
آمد و همان طور که چای ما به پایان رسید.
"کلبه هنوز tenanted ، است." "را دیده اند به صورت دوباره در پنجره است.
قطار ساعت هفت ، ملاقات کرده و هیچ اقدامی تا زمانی که شما وارد کنند. "
او بر روی پلت فرم هنگامی که ما پا از انتظار بود ، و ما می توانیم در برابر نور را ببینید
از لامپ های ایستگاه که او بسیار رنگ پریده ، و لرزش با بی قراری بود.
"آنها هنوز هم وجود دارد ، آقای هولمز ،" گفت که او ، تخمگذار دست خود را سخت بر من دوست
آستین. "من نور در کلبه را دیدم به من آمد
پایین.
ما باید آن را در حال حاضر به یک بار و برای همه می کشد. "" برنامه شما چیست؟ ، سپس؟ "پرسید هولمز ، به عنوان
او راه می رفت پایین جاده تاریک درخت پوشیده. "من می خواهم به زور راه من و ببینید که برای
خودم که در خانه است.
من می خواهید هر دو وجود داشته باشد به عنوان شاهد است. "" شما کاملا مصمم به انجام این کار ، در
علی رغم هشدار همسر خود را که بهتر است که شما باید حل نمی کند
رمز و راز؟ "
"بله ، من مصمم هستم." "خب ، من فکر می کنم که شما را در سمت راست هستند.
هر حقیقت این است که بهتر از شک نامحدود است. ما بهتر است در یک بار بروید.
البته ، از نظر قانونی ، ما خودمان قرار دادن طرز ناامید کننده ای در اشتباه است ، اما من
فکر می کنم آن است که ارزش آن را. "
یک شب بسیار تاریک بود و باران نازک شروع به کاهش کرد که ما از بالا تبدیل
جاده را به یک خط باریک ، عمیق rutted با هجز در هر دو طرف است.
آقای گرانت مونرو تحت فشار قرار دادند بی صبرانه به جلو ، با این حال ، و ما پس از او تصادفا به عنوان بهترین
ما می توانیم.
او زمزمه : "چراغ خانه من وجود دارد ،" ، با اشاره به روشنایی ضعیف تابیدن در میان
درختان. و در اینجا کلبه که من می خواهم
را وارد کنید. "
ما در خط گوشه ای تبدیل شده که او سخن گفت ، و نزدیک ساختمان کنار ما وجود دارد.
نوار زرد رنگ در حال سقوط در سراسر منظره جلو عکس سیاه و سفید نشان داد که درب نبود
کاملا بسته ، و یک پنجره در قسمت بالایی داستان روشن روشن شد.
همانطور که ما نگاه ، ما شاهد تیره تاری در حال حرکت در سراسر نابینایان.
"این است که مخلوق وجود دارد!" گریه گرانت مونرو.
"شما می توانید برای خودتان را ببینید که برخی از یک وجود دارد.
حالا به من ، به دنبال و ما به زودی باید بدانند. "
ما با نزدیک شدن درب ، اما ناگهان یک زن از سایه ظاهر شد و ایستاد
در مسیر طلایی از نور لامپ است.
من می توانم چهره اش در تاریکی نمی بینم ، اما سلاح او در نگرش پرتاب شد
از عجز. برای خاطر خدا ، جک نیست! "او گریه.
"من تا به حال عقیده قبلی نسبت بچیزی است که شما می آمد در این شب است.
فکر می کنم بهتر از آن ، عزیز! به من اعتماد کن ، و شما هرگز
علت به آن پشیمانی است. "
او گریه : "من به شما اعتماد بیش از حد طولانی ، Effie sternly.
"ترک از من! من باید به شما منتقل می کند.
من و دوستانم در حال رفتن به حل و فصل این موضوع به یک بار و برای همیشه لطفا برای! "
او را تحت فشار قرار دادند به یک طرف ، و ما از نزدیک پس از او به دنبال.
همانطور که او انداخت باز یک پیرزن در مقابل او را زد و سعی کرد به نوار خود را
پاساژ ، اما او رانش پشت او ، و یک لحظه پس از آن که همه ما بر
پله.
گرانت مونرو عجله به اتاق چراغ دار در بالا ، و ما در پاشنه او وارد شده است.
cosey ، آپارتمان مبله خوب بود ، با دو شمع سوزش بر اساس جدول و
دو بر گچ بری دور بخاری.
در گوشه ای ، دولا شدن بیش از یک میز ، شنبه آنچه به نظر می رسد به یک دختر کوچک وجود دارد.
صورت خود دور تبدیل شده بود که ما وارد است ، اما ما می تواند دید که او در یک لباس قرمز شده بود
نیم تنه دامن بلند ، و که او تا به حال بلند دستکش های سفید رنگی بر روی.
همانطور که او دور به ما whisked ، من فریاد تعجب و وحشت داد.
صورت است که او نسبت به ما تبدیل شده بود از عجیب ترین رنگ کبود ، و ویژگی های
کاملا عاری از هر گونه بیان بودند.
یک لحظه بعد از آن رمز و راز تشریح شده بود.
هولمز ، با خنده ، دست خود را پشت گوش کودک را به تصویب رساند ، ماسک پوست کنده
از قیافه او را ، و زغال سنگ کمی زن سیاه پوست سیاه و سفید وجود دارد ، با تمام خود را
دندان سفید فلش تفریحی در چهره ما را شگفت زده است.
من پشت سر هم از خنده ، از همدردی با نشاط خود ، اما گرانت مونرو ایستاد
خیره ، با دست خود را محکم فشار گلو او.
"خدای من!" او گریه.
"چه کاری می تواند به معنای این چیست؟" "من به شما معنای آن را بگویید ،" گریه
بانوی ، جارو به اتاق با افتخار ، صورت تنظیم شده است.
"شما از من اجباری ، در برابر قضاوت خود من ، که به شما بگوید ، و در حال حاضر ما باید هر دو
بهترین از آن. شوهر من در آتلانتا درگذشت.
فرزند من جان سالم به در برد. "
"فرزند شما؟" او locket نقره ای بزرگ از او به خود جلب کرد
در اغوش حمل کردن. "شما باید این باز ندیده است."
"من درک است که آن را باز نمی شود."
او را لمس بهار ، و پشت جلو حنجد.
پرتره در درون یک مرد وجود دارد کاملا خوش تیپ بود و باهوش
به دنبال ، اما تحمل نشانه بی تردید بر ویژگی های خود را از تبار آفریقایی خود.
"است که جان هبرون ، آتلانتا ، گفت :" خانم "و یک مرد nobler راه می رفت هرگز
زمین است.
من خودم قطع از نژاد من در سفارش به او موقوف است ، اما هرگز یک بار در حالی که او زندگی می کردند
من برای یک لحظه آن را پشیمانی. این بدبختی ما بود که تنها فرزند ما
مردم به جای معدن خود را در زمان پس از.
اغلب در مسابقات ، و کمی لوسی تیره تر است دور تر از همیشه پدرش
شد. اما تیره یا عادلانه ، او را عزیز خود من کمی
دختر وار ، و حیوان خانگی او و مادرش است. "
موجود کوچک در سراسر کلمات زد و در برابر لباس بانوی nestled.
"وقتی که من او را در آمریکا ترک ،" او ادامه داد : "آن بود تنها به خاطر سلامتی اش
ضعیف است ، و این تغییر ممکن است آسیب خود را انجام داده اند.
او به مراقبت از یک زن اسکاتلندی وفادار که زمانی شده بود بنده ما را داده بود.
هرگز برای یک لحظه من از منکر او را به عنوان فرزند من رویا.
اما زمانی که شانس شما را در راه من ، جک ، انداخت و من یاد گرفتم که شما را دوست دارم ، من می ترسید برای گفتن
شما در مورد فرزند من است. خدا مرا ببخشد ، من نگران آن بودند که من باید از دست دادن
شما و من تا به حال شهامت به شما بگویم.
من تا به حال بین شما انتخاب می کنید ، و در ضعف من من تبدیل شده به دور از کوچک خود من
دختر.
به مدت سه سال نگه داشته وجود او مخفی از شما ، اما من از شنیده
پرستار ، و من می دانستم که همه به خوبی با او بود.
در گذشته ، با این حال ، میل شدید که کودک یک بار برای دیدن وجود دارد آمد
بیشتر. من در برابر آن تلاش ، اما بیهوده.
گرچه من می دانستم که خطر ، من مصمم که کودک بیش از ، اگر آن را ، اما برای
چند هفته است.
من فرستاده از صد پوند به پرستار ، و دستورالعمل های خود را در مورد این کلبه داد ،
به طوری که او ممکن است به عنوان یک همسایه می آیند ، بدون ظاهر من به هیچ وجه
با او به هم متصل است.
من تحت فشار قرار دادند اقدامات احتیاطی تا کنون را به او سفارش کودک را در خانه نگه دارید در طول
روز ، و برای سرپوش گذاشتن صورت و دست کم کم به او به طوری که حتی کسانی که ممکن است
او را در پنجره باید شایعات بی اساس نیست
در مورد وجود یک کودک سیاه پوست در محله.
اگر من کمتر محتاط بوده است ، ممکن است مجبور شده است عاقلانه تر است ، اما من نیمی از دیوانه با
ترس است که شما باید حقیقت را یاد بگیرند.
"این بود که به من گفت که کلبه اشغال شده بود.
من باید برای صبح صبر کردم ، اما من نمی توانستم بخوابم برای به هیجان ، و به همین ترتیب در
تاریخ و زمان آخرین من تضعیف ، دانستن چقدر دشوار به بیدار شما است.
اما شما دیدم به این صفحه بروید ، و این آغاز مشکلات من بود.
روز بعد با شما راز من در رحمت خود را ، اما شما خوب خودداری از پیگیری شما
مزیت.
با این حال ، سه روز بعد ، پرستار و کودک تنها از درب عقب فرار
همانطور که شما در در یکی جلو عجله.
و اکنون به شب شما را در تاریخ و زمان آخرین بدانند همه ، و از شما درخواست می کنم آنچه که از ما تبدیل شده است ، فرزند من
و من؟ "او clasped دست او و منتظر
پاسخ دهد.
این ده دقیقه طولانی بود قبل از اینکه گرانت مونرو سکوت را شکست ، و هنگامی که خود را
جواب من بود که من دوست دارم فکر بود.
او فرزند کوچک ، بلند بوسید او را ، و پس از آن ، هنوز او را حمل ، او در دیگر او
دست به همسر و تبدیل شده به سمت درب.
"ما می توانیم آن را بیش از صحبت کردن راحت تر در خانه ، گفت :" او.
"من یک مرد بسیار خوب ، Effie نیست ، اما من فکر می کنم که من یکی از بهتر از شما
به من داده اعتباری برای بودن است. "
هلمز و من آنها را به دنبال کردن خط ، و دوستان من در آستین من به عنوان ما plucked
بیرون آمد. "من فکر می کنم ، گفت که او" است که ما باید از
استفاده در لندن نسبت به Norbury. "
نه کلمه ای دیگر ، او پرونده را تا اواخر آن شب می گویند ، زمانی که او بود تبدیل
دور ، با شمع روشن خود را ، برای اتاق خواب خود را.
"واتسون گفت :" او ، "اگر آن را همیشه باید به شما حمله ای که من کمی بیش از
اعتماد به نفس در قدرت من ، و یا دادن درد کمتر به یک مورد از آن را سزاوار ، لطفا
'Norbury' نجوا در گوش من ، و من باید بی نهایت از شما سپاسگزارم. "
>
ماجراجویی III. منشی سهام بروکر
مدت کوتاهی پس از ازدواج من من یک اتصال در منطقه Paddington خریده بود.
قدیمی آقای Farquhar ، از آنها من آن را خریداری کنید ، در یک زمان به طور کلی عالی بود
عمل ، اما سن او ، و ابتلاء به ماهیت رقص سنت ویتوس که از آن
او رنج می برد ، بسیار لاغر بود.
مردم نه غیر طبیعی می رود بر روی این اصل است که او که دیگران را شفا دهد
باید از خودش تمام شود ، و به نظر می رسد نگران قدرت شفابخش مرد که خود
مورد فراتر از دسترس از مواد مخدر خود را است.
بنابراین به عنوان سلف من تضعیف عمل او کاهش یافته است ، تا زمانی که من خریداری شده
آن را از او آن را از دوازده صد تا کمی بیشتر از سه صد سال غرق شده بود.
من تا به حال اعتماد به نفس ، با این حال ، در جوانان و انرژی من و متقاعد شده بود که در یک
نگرانی بسیار چند سال به عنوان شکوفایی به عنوان افراد باشد.
به مدت سه ماه پس از مصرف بیش از عمل من بسیار نزدیک در محل کار نگه داشته شد ،
و دیدم کمی از دوست من شرلوک هولمز ، برای من بیش از حد شلوغ بود به دیدار بیکر
خیابان ، و او به ندرت رفت و در هر نقطه خود را بر کسب و کار حرفه ای را ذخیره کنید.
من ، شگفت زده شد و در نتیجه ، هنگامی که یک روز صبح در ماه ژوئن ، به عنوان نشستم به خواندن
مجله پزشکی بریتانیا پس از صرف صبحانه ، من شنیده ام حلقه در زنگ ، به دنبال آن
بالا ، تن صدای همدم من تا حدودی گوش خراش.
"آه ، واتسون عزیز من" ، گفت که او ، striding به داخل اتاق ، "من بسیار خوشحال برای دیدن
شما!
من اعتماد می کند که خانم واتسون تا به طور کامل از تمام هیجانات کمی بهبود
ارتباط با ماجراجویی ما نشانه ای از چهار است. "
، گفت : "از شما متشکرم ، ما هر دو خیلی خوب" I ، تکان دادن او را به گرمی دست.
"و من امیدوارم که ، همچنین ،" او ادامه داد : ، نشسته در تکان دادن ، صندلی ، که مراقبت
از حرفه پزشکی به طور کامل پاک نمی علاقه ای که شما استفاده می شود به
را در مشکلات کمی استقرایی یا قیاسی. "
"بر خلاف انتظار ،" من در پاسخ ، آن شب گذشته است که من بیش از قدیمی من بود
یادداشت ها ، و دسته بندی برخی از نتایج گذشته ما است. "
"من اعتماد که شما را در نظر نمی مجموعه خود را بسته است."
"نه در همه. من باید چیزی بهتر از به آرزو
برخی بیشتر از چنین تجربه هایی است. "
"به روز ، به عنوان مثال؟" "بله ، به روز ، اگر شما می خواهم."
"و تا آنجا به عنوان بیرمنگام؟" "بدیهی است ، اگر شما آن را آرزو است."
"و عمل؟"
"من همسایه من در زمانی که او می رود. او همیشه آماده به کار بدهی. "
"هکتار! این بهتر نمی شود ، گفت : "هولمز ، در صندلی خود تکیه به عقب و به دنبال
کاملا در من به از زیر پلک نیمی هایش را بسته است.
"من درک که شما ناخوش به تازگی شده اند.
سرماخوردگی تابستان همیشه یک کمی تلاش است. "" من بود شدید به خانه محدود
لرز به مدت سه روز در هفته گذشته.
با این حال ، من فکر کردم ، که من بازیگران به حال هر اثری از آن است. "
"پس شما باید. شما قابل ملاحظه ای قوی به نظر میرسند. "
"چگونه ، پس ، آیا شما از آن می دانند؟"
"هموطنان عزیز من ، شما می دانید روش من است." "شما آن را نتیجه گرفت ، و سپس؟"
"مطمئنا" "و از چه؟"
"از دمپایی خود را."
من در چرم ثبت اختراع جدید که من پوشیده بود نگاه کرد.
"چگونه بر روی زمین --" من آغاز شد ، اما هولمز پاسخ سوال من قبل از آن خواسته بود.
او گفت : "دمپایی شما جدید ،.
"شما می توانید آنها را به حال بیش از چند هفته.
کف که شما در این لحظه ارائه به من کمی سوخته.
برای یک لحظه با خودم فکر کردم آنها ممکن است خیس کردم و در خشک کردن سوزانده شده است.
اما در نزدیکی پاشنه جوراب یا کفش ویفر دایره کوچک کاغذ است با فروشنده
هیروگلیف را اختراع کردند بر آن است.
مرطوب البته را حذف کرده ایم این است. شما تا به حال ، و سپس ، با پاهای خود را نشسته
دراز به آتش ، که یک مرد را به سختی و حتی انجام در تا مرطوب ژوئن به عنوان این اگر
او را در سلامت کامل خود را بودند. "
مانند استدلال تمام هولمز چیزی که سادگی خود را به نظر می رسید که زمانی
توضیح داد. او اندیشه را بر اساس ویژگی های من را بخواند ، و
لبخند خود را به حال اثر خفیفی از رنگ تلخی بود.
"من می ترسم که من نه خودم را دور وقتی که من توضیح دهد ، گفت :" او.
نمایش نتایج : بدون علل بسیار چشمگیر تر است.
شما آماده برای آمدن به بیرمنگام ، در آن زمان؟ "
"بدیهی است. چه مورد؟ "
"شما باید آن همه را در قطار را بشنود. مشتری من است که در خارج در یک چهار چرخه.
شما در یک بار می آیند؟ "
"در یک لحظه." من scribbled توجه داشته باشید به همسایه من ، عجله
به طبقه بالا توضیح این موضوع به همسر من ، و بر درب گام هولمز پیوست.
"همسایه شما است دکتر ، گفت :" او ، nodding در بشقاب برنج.
"بله ، او این عمل را به عنوان من خریده است." "یکی از قدیمی تاسیس"؟
"تنها همان من.
هر دو شده اند از زمان خانه ساخته شدند. "
"آه! سپس شما رو نگه دارید از بهترین از این دو است. "
"من فکر می کنم من.
اما چگونه می دانید؟ "" با مراحل ، پسر من است.
با احترام هستند پوشیده سه اینچ عمیق تر از او.
اما این آقا در کابین موکل من ، آقای هال Pycroft است.
اجازه من به شما معرفی به او. شلاق اسب خود را ، راننده تاکسی ، برای ما فقط
تنها وقت را به گرفتن قطار ما. "
مردی که من خودم رو به خوبی ساخته شده است ، جوان سبزه رو تازه بود
هموطنان ، با فرانک ، صورت صادقانه و خفیف ، ترد ، سبیل زرد.
او عینک کلاه براق بسیار بالا و یک دست کت و شلوار شسته و رفته از هوشیار سیاه و سفید ، ساخته شده است که او را نگاه
آنچه که او بود -- هوشمند شهر مرد جوان ، از کلاس که برچسب cockneys ، اما
که ما را ترک هنگ داوطلب ما می دهد ،
و چه کسی به نوبه خود از ورزشکاران خوب و ورزشکاران بیش از هر بدن از مردان در این
جزیره.
دور ، چهره اش گلگون شد به طور طبیعی پر از cheeriness ، اما گوشه دهان خود را
به نظر می رسید به من می شود در نیم خنده دار زجر کشیده.
بود ، با این حال ، تا زمانی که همه ما در یک کالسکه کلاس اول بودند و به خوبی آغاز شده بر
سفر ما به بیرمنگام که من قادر به آموختن به آنچه مشکل این بود که تا به حال بود
او به شرلوک هلمز رانده است.
"ما اجرا روشنی از دقیقه هفتاد ،" هولمز اظهار داشت.
"من می خواهید ، آقای هال Pycroft ارسال به دوستان من بسیار جالب شما در مورد تجربه
دقیقا همانطور که شما آن را به من ، یا با جزئیات بیشتری در صورت امکان گفته است.
این استفاده به من توالی حوادث برای شنیدن دوباره.
این مورد ، اما واتسون ، که ممکن است ثابت کند که چیزی در آن است ، و یا ممکن است ثابت داشته باشند
هیچ چیز ، که ، حداقل ، آن دسته از ویژگی های غیر معمول و outré است که عبارتند از
عزیز به شما و آنها به من هستند.
در حال حاضر ، آقای Pycroft ، من باید شما را قطع نکند دوباره. "
همدم جوان ما را در من با چشمک زدن در چشم او نگاه کرد.
"بدترین داستان ، گفت :" او ، "که من خودم را نشان می دهد تا مانند یک احمق سر در گم.
البته ممکن است همه حق است ، و من نمی بینم که من می توانست انجام شود در غیر این صورت ؛
اما اگر من CRIB من را از دست داده و هیچ چیز در عوض من باید احساس چه نرم
جانی شده اند.
من در گفتن یک داستان ، دکتر واتسون خیلی خوب نیست ، اما این کار را با من است :
«من عادت داشتم به شمش در Coxon و Woodhouse ، از باغ دراپر ، اما آنها
در اوایل بهار را از طریق وام ونزوئلا اجازه دهید ، به عنوان بدون شک شما را به یاد داشته باشید ،
و آمد ماشین موزنی تند و زننده است.
من با آنها شده بود پنج سال ، و Coxon قدیمی گواهی نامه پاره خوب را به من داد
زمانی که سر و صدا آمد ، اما البته ما کارمندان تمام تبدیل شده بودند ، بدون هدف ، بیست و
هفت نفر از ما.
در اینجا من سعی کردم و سعی وجود دارد ، اما بسیاری از شلوار بی خشتک گاوداران های دیگر بر روی همان وجود دارد این وضع به عنوان
خودم ، و آن را فراست کامل برای یک مدت طولانی بود.
شده مصرف در سه پوند در هفته در است Coxon ، و من حدود هفتاد ذخیره کرده بود
کردم ، اما به زودی راه من از طریق آن و در انتهای دیگر کار می کرد.
من نسبتا در پایان افسار من در آخرین بود ، و می تواند به سختی پیدا کردن تمبر
پاسخ به تبلیغات و یا پاکت نامه به آنها چوب به.
من پوشیده بود چکمه های من Paddling به بالا پله ها دفتر ، و من به نظر می رسید فقط به عنوان دور از
گرفتن شمش مثل همیشه.
"در گذشته من دیدم جای خالی در موسن و ویلیامز ، broking سهام شرکت بزرگ در
Lombard خیابان.
من به جرات گفت EC در خط خود را ، نه چندان ، اما من می توانم به شما که این مورد بگویید
ثروتمندترین خانه در لندن. تبلیغات توسط پاسخ
نامه تنها.
من در گواهی نامه و درخواست من فرستاده می شود ، اما بدون کمترین امید به دست آوردن آن است.
برگشت آمد جواب خود را با بازگشت و گفت که اگر من به نظر می رسد دوشنبه آینده من را ممکن است
بیش از وظایف من در یک بار ، به شرطی که ظاهر من رضایت بخش بود.
هیچ کس نمی داند که چگونه این چیز ها کار کرده.
بعضی از مردم می گویند که مدیر فقط فرو می دست خود را به پشته و طول می کشد
اول که می آید. به هر حال آن نوبت من بود آن زمان ، و من
هرگز مایل به احساس بهتر خوشحال است.
پیچ یک پوند در هفته افزایش ، و وظایف فقط در مورد همان در Coxon بود.
و اکنون من به بخشی عجیب و غریب از کسب و کار می آیند.
من در حفر خارج راه Hampstead ، 17 تراس پاتر بود.
خوب ، من نشسته بود انجام دود که بسیار شب پس از من وعده داده شده بود
قرار ملاقات ، هنگامی که زن مهمانخانه دار من با یک کارت که تا به حال آرتور سنجاق زن ، مالی آمدند
عامل ، 'چاپ شده بر آن.
من تا به حال نام شنیده پیش از این هرگز نمی تواند تصور آنچه که او با من می خواستند ، اما ،
البته ، من او را خواست به او نشان دهد.
در او راه می رفت ، با اندازه متوسط ، با موهای تیره و چشم ، تیره ، سیاه ریشو مرد ، با لمس
پر زرق و برق در مورد بینی او.
او تا به حال یک نوع تند و تیز از راه را با او و صحبت می کردند به شدت ، مانند مردی که می دانست که
ارزش زمان است. "" "آقای سالن Pycroft ، به اعتقاد من؟ "گفت که او.
"" بله ، آقا ، من در پاسخ ، هل دادن یک صندلی به سمت او.
"" به تازگی درگیر در Coxon و Woodhouse؟ "" بله ، آقا. "
"و در حال حاضر در کارکنان از موسن.'
"" کاملا تا. '" خوب ، "گفت که او ،' واقعیت این است که من آن را
شنیده ام بعضی از داستان ها واقعا فوق العاده ای در مورد توانایی مالی شما را.
شما را به یاد داشته باشید پارکر ، که استفاده می شود مدیر Coxon؟
او هرگز نمی تواند به اندازه کافی در مورد آن. "البته من به شنیدن این خوشحال بود.
من تا به حال همیشه بسیار تیز در دفتر بوده است ، اما من تا به حال رویای هرگز که من بود
در مورد در شهر در این مد صحبت کردیم. "شما باید یک حافظه خوب؟" گفت که او.
"" زیبا عادلانه ، 'من در پاسخ ، به میزان متوسطی است.
"" آیا شما را در ارتباط با بازار نگه داشته در حالی که شما از کار شده است؟ "او پرسید.
"" بله. من خواندن فهرست مبادله سهام هر روز صبح. "
"" حالا که برنامه واقعی را نشان می دهد! 'او گریه.
'این راه به پیشرفت است! شما آزمایش من به شما ، شما مهم نیست؟
اجازه دهید من مراجعه کنید.
چگونه Ayrshires؟ '" 'صد و شش و یک ربع به
صد و پنج و هفت هشتم. '" 'و نیوزیلند تثبیت؟'
'صد و چهار.
"و بریتانیا تپه های شکسته؟" 'هفت تا هفت و شش.
"" شگفت انگیز! 'او ، با دست خود گریه کردن. این کاملا متناسب با همه که من تا به حال
شنیده می شود.
پسر من ، پسر من ، شما خیلی خیلی خوب می شود یک کارمند در موسن است! "
"این انفجار و نه من شگفت زده شده بودم ، آنجا که می توانید فکر می کنم.
'،' گفت : من ، مردم دیگر فکر می کنم نه کاملا خیلی از من به عنوان شما به نظر می رسد ، آقای
سنجاق زن. من تا به حال یک مبارزه سخت به اندازه کافی برای دریافت این
اسکله ، و من بسیار خوشحالم که آن را داشته باشند. '
"پیف' ، انسان ، شما باید بالای آن افزایش یابد. شما در حوزه های واقعی را ندارد.
در حال حاضر ، من به شما چگونه آن را با من می ایستد.
چیزی که من باید برای ارائه کمی کافی است زمانی که توانایی خود را اندازه گیری می شود ، اما هنگامی که در مقایسه
با موسن ، آن نور را تاریک است. اجازه دهید من مراجعه کنید.
چه زمانی شما به ماسون برود؟ '
"روز دوشنبه است.' "' هکتار در هکتار!
من فکر می کنم من یک کمی فلوتر ورزشی است که شما وجود دارد در تمام نمی رویم خطر.
"" به موسن؟ '
"نه ، آقا.
آن روز به شما خواهد بود که مدیر کسب و کار از سخت افزار و فرانسه میدلند
شرکت محدود با یک صد و سی و چهار شعبه در شهرها و
روستاهای فرانسه ، شمارش یکی در بروکسل و یک در سان REMO است. '
"این در زمان نفس من دور است. به گفت I. : "من از آن شنیده هرگز ،'
"به احتمال بسیار زیاد نیست.
شده است بسیار آرام باقی بماند ، برای سرمایه خصوصی مشترک ، و
این خیلی خوب چیز اجازه دهید مردم به است.
برادر من ، هری سنجاق زن ، پروموتر ، و هیئت مدیره می پیوندد پس از سهمیه به عنوان مدیریت
مدیر. او می دانست که من در شنا پایین اینجا بود ، و
از من خواست را انتخاب کنید تا یک مرد خوب ارزان است.
مرد جوان ، با مقدار زیادی از ضربه محکم و ناگهانی در مورد او را هل دادن.
پارکر از شما صحبت کرد ، که مرا به اینجا آورده به شب.
ما فقط می توانیم به شما ارائه گدامنش پنج صد برای شروع با. '
"پانصد سال!' من فریاد زد.
"که در آغاز ، اما شما را به کمیسیون مهم از یکی در هر
صد در تمام کسب و کار توسط عوامل خود انجام می شود ، و شما ممکن است کلمه من برای آن را که این
خواهد آمد به بیش از حقوق و دستمزد خود را است. '
"من" اما می دانیم چیزی در مورد سخت افزار است. '" 'اوه ، پسر من ؛ شما در مورد چهره می دانیم."
سر من buzzed ، و من به سختی می تواند هنوز هم نشستن در صندلی من.
اما به طور ناگهانی لرز کمی شک بر من آمدند.
"" من باید صادقانه با شما ، 'موسن I.' گفت : تنها به من می دهد دو صد ، اما
موسن امن است.
در حال حاضر ، واقعا ، من می دانم تا کمی در مورد شرکت خود را که -- "
'اوه ، هوشمند ، هوشمند!' او ، در نوع شور و شعف لذت فریاد است.
'شما مرد بسیار برای ما.
شما نمی شود صحبت بر این ، و کاملا درست ، بیش از حد است.
در حال حاضر ، توجه داشته باشید here'sa برای یک صد پوند ، و اگر شما فکر می کنم که ما می توانیم کسب و کار را انجام
شما فقط می توانید آن را به جیب خود به عنوان یک پیشرفت بر حقوق و دستمزد خود را لغزش است. '
"" است که بسیار خوش تیپ است ، گفت : 'I.
چه زمانی باید بیش از وظایف من؟ "در بیرمنگام به روز بعد در یک باشد ، گفت :
او. "من در اینجا توجه داشته باشید در جیب من است که شما
را به برادر من.
شما او را در خیابان 126b شرکت پیدا کردن ، که در آن به طور موقت دفاتر
شرکت واقع شده است.
البته او نیز باید نقش خود را ، تایید ، اما بین خودمان آن را تمام خواهد شد
درست است. "واقعا ، من به سختی به بیان من می دانم
قدرشناسی ، آقای سنجاق زن ، گفت : 'I.
"نه در همه ، پسر من است. شما باید تنها از بیابانهای خود به.
یک یا دو چیز کوچک وجود دارد -- صرف تشریفات -- که من باید با شما ترتیب.
شما باید یک کمی از کاغذ در کنار شما وجود دارد.
لطفا بر آن بنویسید : "من کاملا مایل هستم به عنوان مدیر کسب و کار عمل می کنند به
فرانسه و میدلند سخت افزار شرکت محدود در حداقل حقوق و دستمزد از L500 است. "'
"من او پرسیده می شود ، و او را به کاغذ را در جیب خود قرار داده است.
"یکی از جزئیات دیگر وجود دارد ، گفت : او. "آیا شما قصد دارید در مورد ماسون انجام دهید؟"
"من همه چیز در مورد موسن در شادی من فراموش کرده بودم.
من نوشتن و استعفا ، گفت : I. "دقیقا چیزی است که من نمی خواهم شما را به انجام است.
من تا به حال یک ردیف بر شما با مدیر موسن.
من رفته بود به او در مورد شما بپرسید ، و او بسیار توهین آمیز بود و من را متهم به از coaxing
شما دور از خدمات شرکت ، و این نوع از چیزی.
در گذشته من نسبتا خلق و خوی من را از دست داد.
"اگر می خواهید مرد خوب شما باید آنها را به قیمت خوب پرداخت ، گفت :" I. "
"او ترجیح می دهند که قیمت های کوچک ما را از یک بزرگ خود ، گفت که او.
"" من به شما یک fiver غیر روحانی ، گفت : من ، که زمانی که او تا به پیشنهاد من شما را خواهید هرگز به همان اندازه
دوباره از او را بشنود. "" انجام شد! 'گفت که او.
"ما او را از ناودان رحمت ، و او ما را ترک خواهد کرد که به راحتی.'
این واژه ها بسیار بود. "" "رذل گستاخ!
من گریه کرد.
"من او را در زندگی من بسیار به عنوان هرگز دیده می شود. چرا باید او را من گمان می کنم به هیچ وجه؟
من قطعا نباید نوشتن اگر شما ترجیح می کنم و نکردم. '
"خوب!
وعده That'sa ، گفت : 'او ، برخاستن از صندلی خود را.
'خوب ، من به وجد آمده ایم رو خیلی خوب یک مرد برای برادر من است.
در اینجا پیش خود را از صد پوند ، و در اینجا نامه است.
توجه داشته باشید از آدرس ، خیابان 126b شرکت ، و به یاد داشته باشید که یکی از
ساعت به فردا قرار ملاقات شما.
خوب شب ؛ و ممکن است شما تمام ثروت است که شما شایسته '
"این فقط در مورد همه که بین ما گذشت ، به عنوان نزدیک که من می توانم به یاد داشته باشید.
شما می توانید تصور کنید ، دکتر واتسون ، چقدر خوشحال من در چنین بیت فوق العاده خوب بود
Fortune بوده است.
تا نصف شب نشستم بغل کردن و یا خودم را بیش از آن ، و روز بعد من به بیرمنگام در
قطار که من در زمان فراوان برای انتصاب من را.
من در زمان وسایل من صورت گرفت به یک هتل در خیابان ، و سپس راه من به آدرس که من ساخته شده
داده شده بود به من.
این یک چهارم از یک ساعت قبل از زمان من بود ، اما من فکر کردم که هیچ را
تفاوت.
126b عبور بین دو مغازه بزرگ ، که منجر به پله سنگی پیچ در پیچ بود ، از
که آپارتمان بسیاری وجود دارد ، به عنوان دفاتر به شرکت ها یا مردان حرفه ای کنیم.
نام سرنشینان در پایین بر روی دیوار نقاشی شده بودند ، اما هیچ
نام مانند شرکت های سخت افزاری فرانسه و میدلند ، محدود شده است.
من برای چند دقیقه با قلب من در چکمه های من ایستاده بود ، بدانم که آیا تمام چیزی که
جعل استادانه درست شده یا نه ، وقتی یک مرد آمد و خطاب به من بود.
او بسیار مانند فصل من شب دیده می شود به حال قبل ، همان شکل و صدا بود ،
اما او تراشیده تمیز بود و موهای او سبکتر بود.
"' آیا شما آقای هال Pycroft؟ او پرسید.
"" بله ، گفت : I. "آه! من در انتظار ، اما شما
سرسری گرفتن قبل از وقت خود را. من یک یادداشت از برادر من تا به حال این صبح
که او در آن آواز خواند ستایش خود را بسیار بلند است. "
"من فقط دنبال شد برای دفاتر هنگامی که شما آمد.
"ما نام ما نیست با این حال ، برای ما تنها حفظ این محل به طور موقت
هفته است.
آمد تا با من ، و ما این موضوع را بیش از صحبت کنید. '
"من او را به بالای پله بسیار بلند پروازانه به دنبال ، و ، درست در زیر مشابه همدیگر وجود دارد ،
بودند یک زن و شوهر اتاق خالی ، کمی گرد و خاکی ، uncarpeted و uncurtained را که او
رهبری به من.
من تا به حال از یک دفتر کار بزرگ با استفاده از جداول درخشان و ردیف از کارمندان ، تصور می مانند
من به مورد استفاده قرار گرفت ، و من به جرات می گفت من و نه راست در دو صندلی معامله خیره شد و
یک میز کوچک ، که با معین و
سبد خرید ضایعات کاغذ ، تمام مبلمان را تشکیل می.
"' disheartened آیا نمی شود ، آقای Pycroft ، گفت : آشنایی جدید من دیدن نمایید
صورت من.
رم در یک روز نشده بود ساخته شده است ، و ما باید مقدار زیادی پول در پشت ما ، هر چند ما نمی
کاهش فاصله زیادی هنوز در دفاتر. دعا کنید نشستن ، و به من اجازه داشته باشند خود
نامه. '
"من آن را داد به او ، و او آن را بخوانید با دقت.
"' شما به نظر می رسد که تصور قریب به اتفاق بر آرتور برادر من ساخته شده ، گفت که او ؛ 'و من
می دانم که او یک قاضی بسیار زیرک است.
او سوگند توسط لندن ، شما می دانید و من توسط بیرمنگام ، اما این بار من باید دنبال
توصیه های خود را. دعا کنید نظر خودتان قطعا درگیر است. "
"وظایف من چه هستند؟"
از او پرسیدم. "شما خواهد شد در نهایت بزرگ مدیریت
انبار در پاریس ، که سیل ظروف گلی انگلیسی را به مغازه ها از پور
صد و سی و چهار عامل در فرانسه است.
خرید در یک هفته تکمیل خواهد شد ، و در عین حال شما در بیرمنگام باقی می ماند
و خود مفید است. "چگونه؟"
"او برای پاسخ ، یک کتاب بزرگ قرمز در خارج از کشو در زمان.
"' این یک دایرکتوری از پاریس ، گفت که او ، با معاملات پس از نام
مردم است.
من می خواهم شما را به آن را با شما به خانه ، و به علامت تمام فروشندگان سخت افزار ، با
آدرس خود را. این بیشترین استفاده را برای من
آنها را "
"مطمئنا فهرست طبقه بندی شده هستند وجود دارد؟" من پیشنهاد.
"' آنهایی که قابل اعتماد نیست. سیستم خود را از مال ما متفاوت است.
چوب در آن ، و اجازه دهید لیست من دوشنبه ، در دوازده.
روز خوب ، آقای Pycroft.
اگر شما همچنان به نشان دادن تعصب و هوش شما را پیدا خواهد کرد این شرکت
استاد خوبی است.
"من رفت و برگشت به هتل با کتاب های بزرگ تحت بازوی من ، و با بسیار متناقض
احساسات در سینه ام.
از یک طرف ، من قطعا مشغول و صد پوند در جیب من بود ؛
از سوی دیگر ، نگاه از ادارات ، عدم وجود نام بر روی دیوار ، و دیگر از
نقاط که در یک کسب و کار اعتصاب
مرد احساس بد را به موقعیت کارفرمایان من را ترک کرده بودند.
با این حال ، چه اتفاقی ممکن است من تا به حال پول من ، بنابراین من حل و فصل کردن به کار من آمده.
تمام یکشنبه من سخت در محل کار نگه داشته شد ، و در عین حال دوشنبه من تنها بود تا آنجا به عنوان H.
رفتم به دور کارفرمای من ، او را در همان نوع برچیده اتاق ، و
گفته شده در آن را نگه دارید تا چهارشنبه ، و پس از آن دوباره.
روز چهارشنبه همچنان ناتمام باقی مانده بود ، بنابراین من دور تا روز جمعه با چکش -- است که ،
دیروز. سپس من آن گرد آورده به آقای هری
سنجاق زن.
"" خیلی متشکرم ، گفت که او ، "من از ترس که من مشکل از دستکمگرفتهشده
وظیفه. این لیست از مواد بسیار
کمک به من.
: "' آن زمان برخی از زمان ، 'گفت : I." و در حال حاضر ، گفت که او ، "من می خواهم شما را به یک
لیست فروشگاه ها مبلمان ، همه آنها فروش ظروف گلی. '
"بسیار خوب است.
و شما می توانید آمد تا به فردا شب ، در هفت ، و اجازه دهید من می دانم چگونه شما در حال گرفتن
در. آیا کار زیاد خودتان نیست.
چند ساعت در تالار موسیقی روز را در شب به شما آسیب می رسانند پس از خود را
کارگر. '
او خندید او صحبت می کرد ، و من با هیجان را دیدم که دندان دوم خود را بر سمت چپ
سمت بسیار بد با طلا پر شده بود. "
شرلوک هلمز دست خود را با لذت در اثر مالش ، و من با حیرت در خیره
مشتری ما.
"شما ممکن است به خوبی نگاه متعجب ، دکتر واتسون ، اما از آن است که این راه ، گفت که او :" وقتی من
صحبت به دیگر اختتامیه جشنواره صنعت چاپ در لندن ، در آن زمان است که او در من نمی خندید
ماسون است ، من اتفاق افتاده بود که متوجه شد او
دندان در این مد بسیار یکسان پر شده بود.
تلالو از طلا در هر مورد گرفتار چشم من ، شما را ببینید.
وقتی که من که با صدا و شکل یکسان قرار دهید ، و تنها آن چیزهایی
که ممکن است تغییر توسط یک تیغ صورت تراشی یا کلاه گیس تغییر کرده ، من نمی توانستم شکی نیست که آن
همان مرد است.
البته شما انتظار دو برادر به طور یکسان می شود ، اما که آنها باید
دندان پر شده را در همان شیوه است.
او به من متمایل ، و من خودم را در خیابان یافت می شود ، به سختی دانستن اینکه آیا من در من بود
سر و یا پاشنه من.
بازگشت من به هتل من رفت ، سر من را در حوضچه آب سرد قرار دهید ، و سعی کردم به آن فکر می کنم
خارج. چرا او به من از لندن فرستاده
بیرمنگام؟
چرا به حال او وجود دارد را قبل از من؟ و چرا او نوشته شده بود نامه ای از
خود را به خود بود در مجموع بیش از حد برای من ، و من
می تواند بی معنا از آن را ایجاد کند.
و سپس ناگهان آن را به من زده که چه تاریک بود برای من ممکن است بسیار سبک به آقای
شرلوک هلمز.
من تا به حال هم فقط به بلند شدن به شهر با قطار شب به صبح امروز او را ببیند ، و به
شما هر دو پشت با من به بیرمنگام به ارمغان بیاورد. "
مکث وجود دارد پس از کارمند سهام بروکر تعجب آور خود را به این نتیجه رسیدند بود
تجربه می کنند.
سپس شرلوک هلمز چشم خود را در من cocked ، تکیه بر روی بالشتک با خوشحال
و در عین حال صورت بحرانی ، مانند یک خبره که به تازگی گرفته شده جرعه اول خود را از یک ستاره دنباله دار
کلیک کنید.
بلکه خوب ، اما واتسون ، نه؟ "گفت که او. "نقطه در آن وجود دارد که من لطفا.
من فکر می کنم که شما با من موافق است که مصاحبه با آقای آرتور هری سنجاق کار در
دفتر موقت شرکت سخت افزاری فرانسه و میدلند ، محدود خواهد بود
تجربه جالبی برای هر دو ما است. "
اما چگونه ما آن را می تواند انجام دهد؟ "پرسیدم.
"اوه ، به راحتی به اندازه کافی ، گفت :" سالن Pycroft ، cheerily.
"شما دو دوست از معدن که می خواهید از شمش هستند ، و آنچه می تواند
طبیعی از آن است که من باید به شما هر دو دور را به مدیر عامل؟ "
"آنقدرها ، البته ، گفت :" هولمز.
"من باید به نگاه نجیب زاده ، و ببینید اگر من می توانم هر چیزی را
بازی کوچک او.
کیفیت آنچه شما داشته باشد ، دوست من ، که می تواند خدمات خود را خیلی با ارزش است؟ یا
ممکن است که -- "او شروع به جویدن ناخن و خیره مستقیما خارج از
پنجره ، و ما به سختی کلمه ای دیگر را از او جلب کرد تا زمانی که در خیابان بودند.
در هفت ساعت آن شب ما بودند پیاده روی ، سه نفر از ما ، در پایین شرکت
خیابان به دفاتر این شرکت.
مشتری ما هیچ استفاده از بودن ما در همه قبل از زمان ما ، گفت : ".
"او تنها می آید وجود دارد برای دیدن من ، ظاهرا ، برای مکان به بسیار ترک
ساعت او نام. "
"مطرح است ، اظهار داشت :" هولمز. "ژوپیتر ، من به شما گفته!" گریه منشی.
"به او راه رفتن جلوتر از ما وجود دارد."
او با اشاره به smallish ، تیره ، خوب لباس پوشیدن و مردی که در طول شلوغ بود
طرف دیگر جاده.
همانطور که ما او را به تماشای او سراسر در یک پسر بچه بود که bawling از آخرین نسخه نگاه
کاغذ شب ، و در حال اجرا در میان کابین و اتوبوس ، او خریداری یکی از
او.
سپس محکم فشار آن را در دست خود ، او را از طریق درب و راه از بین رفت.
"او می رود وجود دارد!" گریه سالن Pycroft. "این دفاتر این شرکت را که
او رفته است.
با من بیایید ، و من آن را تعمیر به راحتی امکان پذیر است. "
با پیروی از او ، ما صعود پنج داستان ، تا زمانی که ما خودمان را در خارج در بر داشت
نیمه باز درب ، که در آن مشتری ما رو نشون میدن.
صدای درون bade ما را وارد کنید ، و ما وارد اتاق بدون اثاثیه و برهنه ، مانند
سالن Pycroft شرح داده شده بود.
در جدول تک نشسته ، مردی که ما آنها را در خیابان دیده بود ، با کاغذ شب خود را
گسترش در مقابل از او ، و او به ما نگاه آن را به من به نظر می رسید که من تا به حال
بر چهره که با مته سوراخ چنین هرگز نگاه
علائم غم و اندوه ، و چیزی فراتر از غم و اندوه -- وحشت از جمله به چند مرد می آید
در یک عمر.
پیشانی او glistened با عرق ، گونه او کسل کننده ، سفید مرده یک
شکم ماهی ، و چشم او وحشی و خیره بودند.
او در منشی او به نظر می رسید او نتوانست او را تشخیص ، و من می تواند توسط
حیرت به تصویر کشیده شده بر چهره هادی ما که این به هیچ به معنای معمول
ظاهر کارفرمای خود.
"شما نگاه بد ، آقای سنجاق زن!" او بانگ زد. "بله ، من خیلی خوب نیست ،" پاسخ
دیگر ، تلاش های آشکار خود را جمع و جور کنند ، و لیس لب های خشک او
قبل از او صحبت کرد.
این آقایان کسانی هستند که شما باید با شما به ارمغان آورد؟ "
"یکی آقای هریس ، Bermondsey ، و از سوی دیگر آقای قیمت ، این شهر ، گفت :" ما
کارمند ، glibly.
"آنها دوستان از معدن و آقایان از تجربه است ، اما آنها شده است
جایی برای برخی از زمان کمی ، و آنها امیدوار بودند که شاید شما ممکن است باز کردن برای پیدا کردن
آنها را در استخدام این شرکت است. "
"بسیار احتمالا! احتمالا! "آقای سنجاق زن با گریه
لبخند رنگ پریده. "بله ، من هیچ تردیدی نداشته باشید که ما قادر خواهد بود
برای انجام کاری برای شما خواهد شد.
خط خاص خود ، آقای هریس چیست؟ "و" من یک حسابدار ، گفت : "هولمز.
"اوه بله ، ما باید چیزی از مرتب کردن بر اساس را می خواهید.
و شما ، آقای قیمت؟ "
منشی گفت : "I." من هر امید که این شرکت ممکن است
جای شما. من اجازه خواهم داد شما را در مورد آن می دانیم به محض این که ما
رسیدن به هر نتیجه.
و اکنون من خواهش کردن که شما بروید. به خاطر خدا ترک کنم به خودم! "
این آخرین حرف از او تیرباران شدند ، به عنوان هر چند محدودیت است که او
بدیهی است تنظیم بر خود را به طور ناگهانی و کاملا پشت سر هم کرده بود جدا.
من هلمز و نگاه یکدیگر ، و سالن Pycroft یک قدم به سمت میز است.
"شما فراموش کرده ام ، آقای سنجاق زن ، که من اینجا هستم با تعیین وقت قبلی به دریافت برخی از جهات از
شما ، گفت : "او.
"بدیهی است ، آقای Pycroft ، قطعا" از سوی دیگر از سر گرفت در لحن آرامتر است.
"شما در اینجا ممکن است منتظر یک لحظه است و هیچ دلیلی وجود دارد که چرا دوستان خود را باید منتظر بمانید
با شما.
من به طور کامل در خدمت خود را در سه دقیقه ، اگر ممکن است تجاوز بر شما
صبر تا کنون. "
او با هوای بسیار مودب افزایش یافت ، و رکوع به ما ، او را از طریق یک درب به تصویب رساند
در پایان هرچه از اتاق ، که او پشت سر او بسته شد.
"چه؟" زمزمه هولمز.
"آیا او به ما لغزش؟" و "غیر ممکن است ، پاسخ داد :" Pycroft.
"چرا؟" "که درب منجر به اتاق درونی است."
"خروج ممنوع وجود دارد؟"
"هیچ کدام" "است آن را مبله؟"
"خالی بود دیروز." "و سپس آنچه در زمین می تواند او را انجام خواهد داد؟
چیزی است که من در این روش را درک نمی کنند وجود دارد.
اگر هرگز یک مرد در سه بخش دیوانه با ترور بود ، نام آن مرد سنجاق زن است.
چه کاری می تواند shivers بر او قرار داده است؟ "
او حدس می زند که ما در حال کارآگاهان ، "من پیشنهاد شده است.
که در آن است ، به گریه Pycroft. هولمز سر خود را تکان داد.
"او به نوبه خود نه کمرنگ.
او رنگ پریده بود زمانی که ما وارد اتاق شد ، گفت : "او.
"این فقط ممکن است که --" سخنان او تیز قطع شد موش
TAT از جهت درب داخلی.
"چه عفریت او در درب خود برای ضربه زدن؟" گریه منشی.
دوباره و خیلی بلندتر آمد موش TAT - TAT. همه ما expectantly در بسته gazed
درب.
یک نظر اجمالی هولمز ، من تو را دیدم چهره اش به نوبه خود سفت و سخت ، و او به جلو در شدید تکیه
هیجان. سپس ناگهان guggling پایین آمد ، غرغره کردن
صدا ، و ضربت زنی سرزنده و بشاش بر درودگری.
هولمز دیوانه وار در سراسر اتاق بر خاست و در درب تحت فشار قرار دادند.
آن را در سمت داخلی محکم شد. پس از مثال خود را ، ما به خودمان انداخت
پس از آن با تمام وزن خود است.
یکی از لولا جامعی ، و سپس از سوی دیگر ، و پایین درب را با یک تصادف بود.
عجله بیش از آن ، ما خودمان را در اتاق داخلی در بر داشت.
بود خالی می باشد.
اما آن را تنها برای یک لحظه این بود که ما در گسل شد.
در یک گوشه ، نزدیکترین گوشه اتاق که ما به حال سمت چپ ، درب دوم وجود داشت.
هولمز پیمود ، به آن کشیده و آن را باز کنید.
کت و نیم تنه یا ژیلت دروغ گفتن روی زمین بودند ، و از قلاب پشت در ،
با پرانتز خود را دور گردن خود را حلق آویز مدیر عامل
فرانسه و سخت افزار شرکت میدلند.
زانو او کشیده می شدند ، سر خود را آویزان در یک زاویه بسیار ناراحت کننده را به بدن او ، و صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
از پاشنه های خود را در برابر درب ساخته شده سر و صدا که بر ما خراب شده بود
گفتگو.
در یک لحظه من که دور کمر او را گرفتار کرده بود ، و از او برگزار شد تا در حالی که هلمز و
Pycroft پذیری : باندهای الاستیک که بین چین کبود ناپدید شده بود
پوست می شود.
سپس ما او را به اتاق دیگر به اجرا درآمد ، جایی که او با چهره ای به رنگ خاک رس ، دراز ،
puffing لب بنفش خود را در داخل و خارج با هر نفس -- خراب وحشتناک که
او شده بود ، اما پنج دقیقه قبل از آن.
"شما از او چه فکر می کنم ، اما واتسون؟" پرسید هولمز.
من بیش از او stooped و او را مورد بررسی قرار.
نبض وی ضعیف و متناوب بود ، اما تنفس خود را رشد طولانی تر ، و در آنجا بود
کمی لرز از پلک های خود ، نشان داد که شکاف سفید نازک توپ زیر است.
"لمس شده است و با او ، گفت :" من ، "اما او در حال حاضر می خواهیم زندگی می کنند.
تنها کافی است آن پنجره ، باز شده و من دست تنگ آب. "
من undid یقه خود را ، آب سرد بر چهره اش ریخت ، و بزرگ شده و اسلحه خود را غرق
تا زمانی که نفس طولانی ، و طبیعی بوجود می آوردند. این فقط یک سوال از زمان در حال حاضر ، گفت : "من ،
که من تبدیل شده به دور از او.
هولمز ایستاد جدول ، با دست عمیق در جیب شلوار خود را او و چانه اش
بر سینه اش. "من فرض کنید ما باید به تماس با پلیس در
در حال حاضر ، "گفت که او.
"و در عین حال اقرار میکنم که من می خواهم آنها را مورد کامل را زمانی که آنها می آیند."
گریه Pycroft : "اتمام حجت رمز و راز به من برکت ،" ، از خاراندن سر خود را.
"هر چیزی که آنها می خواستند به من تمام راه را به ارمغان بیاورد در اینجا و پس از آن --
"پیف! تمام آنچه که به اندازه کافی روشن است ، گفت : "هولمز
بی صبرانه.
این آخرین حرکت ناگهانی است. "" شما را در درک بقیه ، پس از آن؟ "
"من فکر می کنم که کاملا واضح است. چه به شما می گویند ، اما واتسون؟ "
من شانه ام.
"من باید اعتراف که من از اعماق من ، گفت :" I.
"آه قطعا اگر شما در نظر حوادث در ابتدا آنها فقط میتواند به یک نقطه
نتیجه گیری. "
"شما از آنها چه کنیم؟" "خب ، لولا که کل بر اساس دو
نقطه است.
اولین ساخت Pycroft نوشتن یک اعلامیه که به او وارد سرویس
این شرکت نامعقول است. آیا شما نمی بینم چگونه بسیار مطرح است که
است؟ "
"من می ترسم من از دست نقطه." "خب ، چرا که آنها می خواهند او را به این کار را انجام؟
نه به عنوان ماده کسب و کار ، برای این ترتیبات معمولا کلامی ، و
بدون هیچ دلیل کسب و کار دنیوی بود که چرا این باید یک استثنا است.
آیا نمی شد می بینید ، دوست جوان من ، که آنها خیلی مضطرب بود برای به دست آوردن نمونه
دست خط شما ، و تا به حال هیچ راه دیگری برای انجام آن؟ "
و چرا؟ "
"کاملا تا. چرا؟ هنگامی که ما پاسخ که ما را ساخته اند برخی از پیشرفت با مشکل کوچک ما.
چرا؟ می تواند تنها یک دلیل کافی وجود دارد.
برخی می خواستم برای یادگیری نوشتن خود را به تقلید و تکرار ، و تا به حال برای تهیه یک نمونه از
که برای اولین بار.
و حالا اگر ما به نقطه دوم پاس می یابیم که هر یک از پرت نور بر
دیگر.
آن نقطه به درخواست ساخته شده توسط سنجاق کار است که شما باید جای خود را به استعفا شده است ، اما
باید مدیر را از این مهم کسب و کار در انتظار کامل از این که آقای ترک
سالن Pycroft ، که او تا به حال ندیده بود ،
برای ورود به دفتر را بر صبح روز دوشنبه است. "
"من خدا!" گریه مشتری ما ، "کور سوسک من شده اند!"
"حالا شما نقطه مورد دست خط را ببینید.
فرض کنید که برخی در محل شما که نوشت : یک دست کاملا متفاوت تبدیل خواهد شد
از آن است که در آن شما را برای جای خالی اعمال کرده بود ، البته بازی می شده اند
تا.
اما در فاصله های سرکش به شما تقلید آموخته بود ، و جایگاه وی بود
بنابراین امن ، به عنوان فرض میکنند که هیچ کس در دفتر من بود همیشه چشم بر شما تنظیم می شود. "
تشکر شده : "یک روح ،" سالن Pycroft.
«بسیار خوب.
البته ، از بیشترین اهمیت برخوردار بود ، تا شما را از فکر کردن بهتر از آن جلوگیری ،
و همچنین به شما در حفظ و از آمدن به تماس با هر یک که ممکن است به شما بگویم
که دو برابر خود را در محل کار در دفتر موسن بود.
بنابراین آنها به شما پیش خوش تیپ در حقوق و دستمزد خود را ، و فرار شما را به
میدلندز ، جایی که آنها به شما به اندازه کافی کار برای انجام دهید برای جلوگیری از خود را از رفتن به لندن ،
که در آن شما ممکن است پشت سر هم بازی کوچک آنها را.
این همه به اندازه کافی ساده است. "" اما چرا باید این مرد وانمود به او
برادر خود را؟ "
"خب ، که نسبتا واضح هم است. آشکارا وجود دارد تنها دو از آنها را در آن.
دیگر این است که شما جعل هویت در دفتر.
این عمل به عنوان engager خود را ، و پس از آن که او می تواند شما را پیدا
کارفرما بدون اعتراف به سوم شخص را به توطئه خود را.
که او تمایلی به انجام بود.
او تغییر ظاهر خود را تا آنجا که او می تواند ، و مورد اعتماد که شباهت ، که
شما نمی تواند موفق به مشاهده خواهد بود به شباهت خانوادگی قرار داده.
اما برای شانس خوشحال طلا چاشنی ، سوء ظن خود را احتمالا
هرگز تحریک می شود. "سالن Pycroft را تکان داد دست مسجل خود را در
هوا می باشد.
"پروردگار خوب!" او ، فریاد : "در حالی که من در این راه فریب خورده شده اند ، این دیگر
سالن Pycroft در ماسون انجام شده است؟ چه باید کرد ، آقای هولمز؟
به من بگو چه باید بکنید. "
"ما باید به موسن سیم ایجاد میشود." "آنها در دوازده در شنبه بسته است."
"نباید از نظر دور. ممکن است برخی از درب حافظ و یا همراه
-- "
"اوه بله ، آنها را نگهداری یک نگهبان دائم وجود دارد در حساب ارزش اوراق بهادار
که آنها را نگه دارید. من به یاد داشته باشید شنیدن آن را در صحبت
شهرستان است. "
"بسیار خوب ، ما باید به او سیم ، و اگر همه به خوبی ، و اگر یک کارمند از نام شما
کار وجود دارد.
این به اندازه کافی روشن است ، اما آنچه چندان روشن نیست به همین دلیل است در نزد ما یکی از
جنایتکاران و مجرمین فورا باید از اتاق راه برود و خود را آویزان است. "
"کاغذ!" croaked صدای پشت سر ما است.
مرد نشسته بود ، blanched و رنگ پریده ، با بازگشت به دلیل در چشمان او ،
و دست که عصبی در پهن باند قرمز مالیده که هنوز هم محاصره خود
گلو می باشد.
"کاغذ! البته! "را فریاد کشیدند. هولمز ، در تشنجات
هیجان. "ادم سفیه و احمق بود که من!
من فکر کردم خیلی از دیدار ما که این مقاله را برای یک لحظه سر من هرگز وارد.
برای اطمینان ، راز وجود دارد باید "او آن را بر میز پهن و
فریاد پیروزی پشت سر هم از لب های او.
"نگاه کنید ، اما واتسون ، او گریه کرد." "این مقاله در لندن ، یک نسخه اولیه
استاندارد شب. در اینجا آن چیزی است که ما می خواهیم.
نگاهی به سرفصل : "جرم و جنایت در شهر.
قتل در موسن و ویلیامز. غول پیکر اقدام به سرقت است.
دستگیری جنایی 'در اینجا ، اما واتسون ، ما همه به همان اندازه مشتاق
شنیدن آن ، بنابراین با مهربانی آن را با صدای بلند برای ما بخواند. "
آن را از جایگاه خود را در کاغذ به نظر می رسد که این رویداد یکی از اهمیت شده است
شهر ، و به حساب از آن فرار در این راه :
"تلاش در سرقت ، منجر به مرگ یک مرد و
دستگیری مجرم ، این بعد از ظهر در شهر رخ داده است.
برای برخی از زمان ، پشت موسن و ویلیامز ، خانه مالی معروف شده اند
نگهبانان اوراق بهادار که میزان در مجموع به مبلغ ، بطور قابل توجهی بیش از یک
میلیون لیره استرلینگ.
بنابراین آگاه مدیر از مسئولیت که بر او محول شد
در نتیجه از منافع بزرگ در خطر است که از ساخت آخرین سفس
استخدام شده اند و یک نگهبان مسلح
شده است روز و شب در ساختمان باقی مانده است.
به نظر می رسد که هفته گذشته یک کارمند جدید به نام هال Pycroft توسط شرکت مشغول بود.
این شخص به نظر می رسد هیچ یک دیگر شده اند که Beddington ، جاعل معروف و
دزد شبانه ، که با برادر خود ، تنها به تازگی از طلسم پنج سال به حال ظهور
از بردگی قوانین کیفری است.
برخی از معنی ، که هنوز روشن نیست ، او در برنده شدن موفق ، تحت یک نام کاذب ،
این موضع رسمی در دفتر ، که او مورد استفاده به منظور به دست آوردن از قالب ریزی و سازه از
قفل های مختلف ، و علم کاملی از
موقعیت اتاق قوی و سفس.
مرسوم است در موسن برای کارمندان به ترک در ظهر روز شنبه است.
گروهبان Tuson ، پلیس شهر ، تا حدودی شگفت زده شده بود ، بنابراین برای دیدن
آقایی با کیف فرش کردن مراحل در بیست دقیقه گذشته یک آمده است.
سوءظن او تحریک ، گروهبان به دنبال مرد ، و با کمک
پاسبان پولاک ، پس از ناامید ترین مقاومت موفق شد ، در دستگیری او را.
آن را در یک بار روشن شد که جسورانه و غول پیکر سرقت مرتکب شده بودند.
به ارزش نزدیک به یک صد هزار پوند از اوراق قرضه آمریکا راه آهن ، با مقدار زیادی
گواهی نامه موقت در معادن و شرکت های دیگر ، در کیسه کشف شد.
در بررسی محل بدن از نگهبان تاسف دو برابر شده پیدا شد
و به بزرگترین سفس ، که در آن کشف شده است رانش
تا صبح روز دوشنبه به حال آن را برای اقدام سریع گروهبان Tuson نشده است.
جمجمه این مرد به وسیله یک ضربه از پوکر تحویل داده شده از پشت شده بود را درهم شکست.
می تواند وجود دارد شکی نیست که ورود Beddington وانمود که او به دست آمده بود
چیزی را پشت سر گذاشت که به او و به قتل نگهبان ، به سرعت در حال rifled
امن بزرگ ، و پس از آن با غنیمت جنگی خود ساخته شده است.
برادر او ، که معمولا با او کار می کند ، در این کار نیست به نظر می رسد تا آنجا که می تواند به عنوان
در حال حاضر قابل مسلم و قطعی نیست ، هر چند پلیس در حال ساخت پرس و جو های پر انرژی به عنوان
اینکه او درچه وضعیتی است.
خب ، ما ممکن است برخی از مشکل کمی در این جهت صرفه جویی در پلیس ، گفت : "هولمز ،
نظر اجمالی در رقم دارای چشمان فرو رفته تا پنجره نشسته اند.
"طبیعت انسان ترکیب عجیب ، اما واتسون است.
می بینید که حتی یک تبه کار و قاتل می تواند الهام بخش محبت چنین است که برادر خود را
تبدیل به خودکشی زمانی که او می آموزد که گردن او ضبط شده است.
با این حال ، ما هیچ چاره ای که به عمل ما.
دکتر و من در سپاه پاسداران ، Pycroft آقای باقی می ماند ، اگر شما خواهد شد مهربانی را به
گام را برای پلیس است. "
>
ماجراجویی IV. "_Gloria Scott_"
، گفت : "من برخی از مقالات اینجا" دوستان من شرلوک هلمز ، به عنوان ما نشسته زمستان است
شب بر روی هر دو طرف از آتش سوزی ، "که من واقعا فکر می کنم ، اما واتسون ، که این امر می تواند
ارزش در حالی که خود را به نگاه بیش از.
این اسناد در مورد فوق العاده ای از گلوریا اسکات ، و
این پیام که عدالت از صلح تروور مرده با وحشت زده است زمانی که او
ادامه مطلب. "
او را از کشو برداشت تا به حال یک استوانه کمی مخدوش ، و در حال لغو نوار ،
را به دست من یک یادداشت کوتاه scrawled پس از نیمه ورق کاغذ تخته سنگ خاکستری است.
عرضه بازی به لندن می رود به طور پیوسته تا "آن را زد.
"سر به حافظ هادسون ، به اعتقاد ما ، شده است در حال حاضر گفته به دریافت کلیه سفارشات برای پرواز
کاغذ و برای حفظ زندگی خود را مرغ قرقاول است "
همانطور که من از خواندن این پیام enigmatical نگاه ، من تو را دیدم هولمز chuckling
در بیان بر صورت من است. "شما نگاه کمی سر در گم ، گفت :" او.
"من نمی می توانید ببینید که چگونه چنین یک پیام به عنوان این می تواند وحشت را الهام بخش است.
به نظر من به جای غریب و عجیب نسبت به در غیر این صورت است. "
"به احتمال بسیار زیاد.
با وجود این واقعیت باقی می ماند که خواننده ، که خوب ، قوی پیر مرد بود ، زدم
تمیز توسط آن که اگر آن را در پایان لب به لب از تپانچه شده بود. "
شما باعث تحریک حس کنجکاوی من ، گفت : "I.
"اما چرا شما می گویید درست حالا که خیلی خاص بودند دلایلی وجود دارد که چرا من باید
مطالعه این مورد؟ "" از آنجا که آن را که در آن من بود
تا کنون مشغول اند. "
من اغلب تلاش بود از همدم من استنباط آنچه برای اولین بار تبدیل شده بود و ذهن خود را در
جهت تحقیقات جنایی ، اما او را گرفتار پیش از این هرگز در ارتباطی
شوخ طبعی است.
در حال حاضر او به جلو در این بازو - صندلی نشسته و گسترش اسناد بر زانو خود.
سپس او روشن لوله کرد و نشست برای برخی از زمان سیگار کشیدن و تبدیل آنها.
"شما شنیده ام هرگز من را از ویکتور تروور صحبت عضو نشده اید؟" او پرسید.
او تنها دوست من در طول دو سال در کالج بود ساخته شده بود.
من یک شخص بسیار خوش مشرب ، اما واتسون ، همیشه و نه علاقه moping در اتاق من هرگز
و کار کردن روش های کمی از فکر خود من ، به طوری که مخلوط هرگز از حد با
مردان سال من است.
نوار شمشیربازی و بوکس به من تا به حال سلیقه ورزشی ، چند و سپس خط من از مطالعه بود کاملا
متمایز از دیگر از همراهان ، به طوری که ما تا به حال هیچ نقطه تماس در.
تروور مرد تنها من می دانستم که بود ، و تنها از طریق تصادف از گاو او
سگ کوچک و انجماد در مچ پا من یک روز صبح رفتم به کلیسای کوچک است.
این یک راه اطناب از تشکیل یک دوستی بود ، اما آن موثر بود.
توسط پاشنه به مدت ده روز گذاشته شد ، اما تروور استفاده می شود برای آمدن به پس از من پرس و جو.
در ابتدا فقط چت یک دقیقه است ، اما به زودی بازدیدکننده داشته است او طولانی ، و قبل از
پایان مدت دوستان نزدیک بودند.
او همکار دلچسب ، از نژاد اصیل ، پر از ارواح و انرژی ، بسیار مخالف بود
من در بسیاری از جهات ، اما ما برخی از افراد مشترک بود ، و آن را باند شد
اتحادیه زمانی که من متوجه شد که او به عنوان دوست به عنوان I.
در نهایت ، او از من دعوت را به جای پدرش در Donnithorpe ، در نورفولک ، و من
مهمان نوازی خود را به مدت یک ماه از تعطیلات طولانی پذیرفته شده است.
«قدیمی تروور بدیهی است انسان را از برخی از ثروت و در نظر گرفتن ، JP ، و
مالک.
Donnithorpe هملت کمی فقط به شمال از Langmere است ، در کشور
Broads.
خانه های قدیمی از مد افتاده ، گسترده گسترش ، بلوط ساختمان آجر مخابره شد ، با
خوب آهک اندود شده خیابان منتهی به آن است.
اردک وحشی و عالی عکسبرداری در fens وجود داشت ، صید قابل ملاحظه ای خوب است که ، کوچک
اما کتابخانه را انتخاب کنید ، گرفته شده بر این ، به عنوان من از سرنشینان سابق را درک ، و
آشپز قابل تحمل ، به طوری که او خواهد بود
موشکافی کردن مردی را که نمی توانستند قرار داده در یک ماه دلپذیر وجود دارد.
"تروور ارشد بیوه مرد و دوست من تنها پسر او بود.
"یک دختر وجود داشت ، من شنیده ام ، اما او تا به حال از دیفتری در حالی که در یک دیدار مرده
به بیرمنگام. پدر من بسیار علاقه مند است.
او یک مرد از فرهنگ کمی بود ، اما با مقدار قابل توجهی از قدرت بی ادب ، هر دو
جسمی و ذهنی. او می دانست که به سختی هر کتاب ، اما او تا به حال
سفر کنون ، بسیاری از جهان دیده بود.
و همه یاد کرده بود که او تا به حال آموخته است. در شخص او تنظیم ضخیم ، زبر و خشن مرد بود
با یک شوک مو grizzled ، قهوه ای ، آب و هوا مورد ضرب و شتم صورت و چشمان آبی که
مشتاق آستانه fierceness بودند.
با این حال او به حال شهرت برای مهربانی و نیکوکاری در کشور سمت ، و شد
برای نرمی جملات او از نیمکت است.
"یک شب ، در مدت کوتاهی پس از ورود من ، ما نشسته بودند بیش از یک لیوان از پورت پس از
شام ، وقتی که جوان تروور شروع به صحبت در مورد آن دسته از عادات مشاهده و
استنتاج که من در حال حاضر به تشکیل
سیستم ، اگر چه من تا به حال هنوز رتبهدهی نشده است قدردانی بخشی که آنها به بازی در من
زندگی است.
پیر مرد بدیهی است که پسرش را در شرح و توصیف خود را از یکی اغراق بود
یا دو و بی اهمیت شاهکارهای که من تا به حال انجام. "' می آیند ، در حال حاضر ، آقای هولمز ، گفت که او ، خنده
خوب humoredly.
"من موضوع بسیار عالی است ، اگر شما می توانید هر چیزی را از من استنباط است."
من پاسخ دادم : "" من از ترس است که بسیار وجود ندارد ، '؛' ممکن است نشان می دهد که شما
در ترس از بعضی از حمله های شخصی در درون تاریخ و زمان آخرین twelvemonth رفته است. "
"خنده پژمرده از لب هایش را ، و او در من در تعجب بزرگ خیره.
"" خب ، که به اندازه کافی درست ، 'گفت که او.
شما می دانید ، ویکتور ، 'تبدیل به پسرش ، هنگامی که ما را شکست که باند شکار غیر قانونی آنها
سوگند به ما چاقو ، و سر ادوارد هالی در واقع حمله شده است.
من همیشه گارد گرفتن در مقابل من از آن زمان به بعد بوده است ، هر چند که من هیچ نظری ندارم که چگونه شما آن را بدانید. "
"شما باید چوب بسیار خوش تیپ است ، من پاسخ دادم.
کتیبه من مشاهده کرده است که شما تا به حال آن را به حال بیش از یک سال است.
اما از شما گرفته اند برخی از دردهای به سر آن را با مته سوراخ و سرب ذوب شده را بریزید
سوراخ تا به عنوان آن سلاح نیرومند.
من استدلال کردم که شما می توانید به اقدامات احتیاطی را ندارد مگر اینکه شما تا به حال برخی از خطر به
ترس. "" هر چیز دیگری؟ او پرسیده می شود ، لبخند زدن است.
"جعبه یک معامله خوب در جوانان خود را دارند."
"و دوباره راست. چگونه آن را می دانید؟
آیا بینی من زدم بیرون کمی از راست؟
"نه ، گفت :' I. 'از آن است که گوش خود را.
آنها عجیب و غریب صاف و ضخیم شدن که نشانه مرد بوکس است. '
"" هر چیز دیگری؟ "' شما باید یک معامله خوب از حفاری انجام می شود
callosities کنید. '
"تمام پول من در زمینه طلا ساخته شده است." "شما باید در نیوزیلند بوده است."
"' دوباره راست. '" 'شما سفر کرده اند ژاپن است."
"کاملا درست است.
"' و شما شده اند تنگاتنگی با برخی از که حرف اول همراه
JA بودند ، و کسی که پس از آن مشتاق را به طور کامل فراموش شد. "
"آقای تروور ایستاده بود به آرامی بالا ، چشمان آبی بزرگ خود را بر من با وحشی عجیب و غریب ثابت
خیره ، و سپس تن به تن رو به جلو ، با چهره اش در میان آمدید که strewed
پارچه ، در کمرنگ مرده است.
"شما می توانید تصور کنید ، اما واتسون ، چگونه شوکه هر دو پسرش و من.
حمله او چندان دوام نیافت ، با این حال ، برای زمانی که ما undid یقه خود را ، و پاشیده
آب از یکی از شیشه انگشت بر چهره اش ، او به یک یا دو نفس نفس زدن و نشست.
"' اوه ، پسر ، 'گفت که او را وادار لبخند ، من امیدوارم که شما به من به وحشت نمی.
قدرت خوب که نگاه میکنم ، یک جای ضعیف در قلب من وجود دارد ، و آن را نمی
بد گویی کردن از من.
من نمی دانم چگونه شما را مدیریت آقای هولمز ، اما به نظر من که تمام
کارآگاهان از واقعیت و فانتزی کودکان در دستان شما خواهد بود.
که خط زندگی ، سر ، و شما ممکن است کلمه ای از مردی که دیده است را
چیزی از جهان است. '
"و این توصیه ، با برآورد اغراق آمیز از توانایی من با
که او آن را اولشان بود ، اگر شما به من ، اما واتسون ، اولین چیزی که بسیار باور
که تا کنون ساخته شده من احساس که یک حرفه
ممکن است از آنچه تا به حال به آن زمان بوده است merest سرگرمی ساخته شده است.
در حال حاضر ، با این حال ، من بیش از حد در بیماری ناگهانی میزبان من نگران
فکر می کنم از هر چیز دیگری.
"من امیدوارم که من گفته ام چیزی به درد شما؟ گفت :' I.
"" خب ، که مطمئنا شما را بر جای نقطه مناقصه لمس است.
ممکن است بپرسید که چگونه شما می دانید ، و چقدر می دانید؟
او در حال حاضر در مد نیمه jesting صحبت کرد ، اما نگاه از رعب و وحشت هنوز هم در پشت lurked
از چشمان او.
"گفت :' این است که سادگی خود ، 'I.' هنگامی که شما bared بازوی خود را به قرعه کشی که ماهی
به قایق من تو را دیدم که JA شده است خالکوبی شده بود در خم آرنج.
نامه هنوز خوانا بود ، اما آن را کاملا روشن از تاری خود بود
ظاهر ، و از رنگ آمیزی از دور پوست آنها را ، که تلاش های ساخته شده بوده است
به معدوم کردن آنها.
واضح بود ، پس از آن ، که آن حرف اول را یک بار برای شما بسیار آشنا شده بود ، و
که شما پس از آن آرزوی آنها را فراموش کرده ام. "
چشم شما! "او ، با آه امداد گریه.
«همان گونه است که شما می گویند. اما ما نمی خواهد از آن صحبت.
از تمام ارواح ارواح از دوستداران قدیمی ما بدترین هستند.
بیا به اتاق بیلیارد و سیگار برگ آرام.
"از آن روز ، در میان تمام صمیمیت خود ، همیشه وجود دارد لمس از سوء ظن
شیوه ای آقای تروور به سمت من. حتی پسرش آن را اظهار داشت.
شما با توجه به فرماندار چنین چرخش ، گفت که او ، که او هرگز مطمئن باشید دوباره
آنچه شما می دانید و آنچه شما نمی دانید.
او معنی نیست که آن را نشان می دهد ، من مطمئن هستم ، اما تا به شدت در ذهن او بود که آن را
در هر اقدام peeped.
در تاریخ و زمان آخرین من متقاعد شده ام که من باعث شد او تشویش های را که من کشید سفر من شد
به a نزدیک هستند.
در همان روز ، با این حال ، قبل از ترک کردم ، و حادثه رخ داده است که در ثابت
عاقبت به اهمیت.
"ما نشسته بودند بر چمن بر روی صندلی های باغ ، سه نفر از ما ، basking در
خورشید و توصیف این دیدگاه در سراسر Broads ، زمانی که خدمتکار بیرون آمد که می گویند که
یک مرد در درب که می خواستم ببینم آقای تروور بود.
"نام او چیست؟" میزبان من خواست. "او هیچ نمی دهد.'
"چه نشانی از او می خواهید و سپس؟
"او می گوید که شما او را می دانیم ، و که او فقط می خواهد مکالمه یک لحظه است.
"" نشان می دهد او را دور اینجا. '
یک لحظه پس از آن ظاهر یک شخص چروکیده کمی با cringing وجود دارد
شیوه و سبک shambling از راه رفتن.
او ژاکت به تن باز ، با نقطه از تار در آستین ، چک های قرمز و سیاه
پیراهن ، شلوار نوعی پارچه پنبهای نامرغوب زبر وخشن ، و چکمه های سنگین به شدت فرسوده شده است.
چهره اش نازک و قهوه ای و حیله گر بود ، با لبخند همیشگی بر آن که
خط نامنظم دندان های زرد ، نشان داد و دست crinkled او بودند نیمی از در بسته
راهی است که متمایز از ملوانان.
همانطور که او در سراسر چمن آمد slouching من شنیده ام آقای تروور را نوعی از hiccoughing
سر و صدا در گلو خود و پریدن از صندلی خود را ، او را به خانه زد.
او در یک لحظه بود ، و من قال کردن بوی بد دادن قوی از براندی به عنوان او به من گذشت.
"' خب ، مرد من ، گفت که او. "چه کاری می توانم برای شما انجام دهد؟'
"ملوان ایستاده بود نگاه او با چشم puckered ، و با همان گشاد
حرف لبخند بر چهره اش. 'شما من نمی دانم؟" او پرسید.
"چرا ، عزیز من ، آن را قطعا هادسون ،' آقای تروور در لحن از تعجب گفت.
"هادسون" در آن است ، آقا ، گفت : سیمن. "چرا ، آن را به سی سال و بیشتر از من تو را دیدم
شما بکشد.
در اینجا شما را در خانه خود هستند ، و من هنوز هم چیدن گوشت نمک من از مهار
چلیک. '
آقای تروور "گریه :' اوه ، شما را پیدا خواهد کرد که من آن را زمان محلی قدیمی را فراموش نکرده ، '،
و در راه رفتن به سمت ملوان ، او گفت : چیزی در صدای کم.
رفتن به آشپزخانه ، او ادامه داد : با صدای بلند ، و شما به غذا و نوشیدنی دریافت کنید.
من هیچ تردیدی نداشته باشید که من باید به شما یک موقعیت. "
"" متشکرم ، آقا ، گفت سیمن ، لمس کردن او جلو قفل است.
من فقط خاموش دو yearer در هشت گره با پا لگد کردن ، کوتاه دست که در آن هستم ، و من می خواهد
استراحت.
من فکر کردم من می خواهم آن را یا با Beddoes آقای و یا با شما دریافت کنید. '
"آه! گریه :" تروور. شما می دانید که در آن آقای Beddoes؟
نگهدار شما ، آقا ، من می دانم که همه دوستان قدیمی من هستند ، گفت : هموطنان با
شیطانی لبخند ، و او پس از خدمتکار به آشپزخانه slouched.
آقای تروور mumbled چیزی به ما در مورد داشتن همقطار با مرد بوده است که او
که قرار بود برگشت به حفر ، و پس از آن ، ما را بر روی چمن باقی گذاشته ، رفت داخل خانه.
یک ساعت بعد ، زمانی که ما وارد خانه شد ، ما متوجه شدیم او را مست مرده بر کشیده
اتاق ناهار خوری ، مبل.
کل حادثه زشت ترین تصور بر ذهن من را ترک ، و من نه
با عرض پوزش به ترک روز بعد Donnithorpe پشت سر من ، احساس کردم که حضور من باید
منبع از خجالت به دوست من.
"این همه در طول ماه اول از تعطیلات طولانی رخ داده است.
رفتم تا من اتاق لندن ، جایی که من هفت هفته را صرف کار کردن چند آزمایش
در شیمی آلی است.
یک روز ، با این حال ، هنگامی که پاییز دور پیشرفته بود و تعطیلات رسم به
نزدیک ، من تلگراف از دوست من التماس کنان مرا به Donnithorpe بازگشت ، و
گفت که او در نیاز شدید به مشاوره و کمک من بود.
البته من همه چیز کاهش یافته است و از شمال یکبار دیگر.
"او به من با سگ ، سبد خرید در ایستگاه ملاقات کرد ، و من در یک نگاه دیدم که
دو ماه گذشته شده بود ، بسیار تلاش آنهایی که برای او.
او نازک و careworn رشد کرده بود ، و شیوه ای شاد و با صدای بلند ، از دست داده بود که او
قابل توجه شده بود. "فرماندار در حال مرگ است ، بود که برای اولین
کلمات او گفت.
"غیر ممکن است!" من گریه.
موضوع چیست؟ "' سکته.
عصبی شوک ، او در آستانه در تمام طول روز است.
شک دارم اگر ما باید به او زنده است. "من بود ، همانطور که شما ممکن است فکر می کنم ، اما واتسون ، به وحشت انداخت
در این خبر غیر منتظره است.
"چه کرده است ایجاد می شود؟" پرسیدم.
"آه ، که نقطه است. پرش در و ما می توانیم آن را بیش از صحبت کردن در حالی که ما
رانندگی کنید.
شما را به یاد داشته باشید که هموطنان که بر شب قبل از شما ما را ترک؟
"کاملا." "آیا شما می دانید که آن را این بود که ما اجازه دادیم که به
خانه آن روز؟ '
"من هیچ نظری ندارم." "این شیطان ، هولمز شد ، او گریه کرد.
من در او را در شگفتی خیره شد. "" بله ، آن خود شیطان بود.
ما یک ساعت یک صلح آمیز از سال -- یکی نیست.
فرماندار برگزار شد تا سر خود را از آن شب ، و در حال حاضر زندگی
از او خرد شده و قلب او را شکسته همه را از طریق این هادسون ملعون و مطرود.
"چه قدرت به حال او ، پس از آن؟"
"آه ، این چیزی است که من بسیار به دانستن را.
مهربانی ، خیریه ، خوب قدیمی فرماندار -- چگونه می تواند او را به چنگال افتاده
از چنین ادم بی شرف!
اما من خوشحالم که شما آمده اند ، هولمز.
من اعتماد بسیار به قضاوت و صلاحدید خود را ، و من می دانم که شما را مطلع خواهد نمود
من برای بهترین.
"ما در امتداد جاده صاف کشور سفید بی باک بودند ، با کشش طولانی
Broads در مقابل از ما در نور قرمز خورشید تنظیم glimmering.
از بیشه بر سمت چپ ما در حال حاضر می تواند دودکش بالا و پرچم کارکنان را ببینید
که مشخص شده اند خانه ارباب.
: "' پدر من باغبان همکار ، 'گفت که همدم من ، و پس از آن ، به عنوان که نمی
ارضا او ، او را به باتلر ترویج شد. خانه به نظر می رسید به رحمت او باشد ، و او
سرگردان و آیا آنچه که او در آن انتخاب کرد.
خدمتکاران از عادات مست و زبان خود را ناپسندیده خود گله و شکایت.
پدر بزرگ حقوق خود را تمام دور تا آنها را برای دلخوری پاداش.
همکار قایق و بهترین تفنگ پدر من و درمان خود
سفرهای تیراندازی کم است.
و این همه با چنین sneering leering ، صورت خیره است که من او را زدم
پایین بیست برابر بیش از او یک مرد از سن خود من شده بود.
به شما بگویم من ، هولمز ، من تا به حال به نگه داشتن نگه تنگ بر خودم تمام این مدت ، و
در حال حاضر من من خودم هستم پرسیدن که آیا اگر من تا به حال اجازه دهید خودم را کمی بیشتر ، من ممکن است نه
یک مرد عاقلانه تری را پیشنهاد می شده اند.
'خوب ، امور از بد به بدتر با ما رفت ، و این هادسون حیوانی تر شد و
سرزده تر ، تا زمانی که در گذشته ، ساخت برخی از پاسخ های خیره به پدر من در من
حضور یکی روز ، من او را به شانه گرفت و تبدیل او را از اتاق.
او دور با صورت کبود و دو چشم سمی که به زبان آمده تهدید slunk
از زبان او می تواند انجام دهد.
من نمی دانم آنچه بین پدر فقیر و او را پس از آن به تصویب رساند ، اما پدر آمد به
من روز بعد و از من پرسید که آیا من ذهن پوزشخواهی به هادسون.
من رد شود ، شما می توانید تصور کنید ، و از پدرم خواست که چگونه او می تواند اجازه می دهد چنین بدبخت به
گرفتن آزادی از جمله با خود و خانواده اش.
"" آه ، پسر من ، گفت : "او ،" آن است که همه به خوبی به صحبت است ، اما شما نمی دانید که چگونه من
قرار می گیرد. اما شما باید بدانید ، ویکتور.
من خواهید دید که شما باید بدانید ، هر چه ممکن است.
شما نمی خواهد باور آسیب در پدر فقیر خود را ، شما ، LAD؟ "
او بسیار نقل مکان کرد ، و بسته خود را در مطالعه در تمام طول روز ، جایی که من می توانم ببینم
از طریق پنجره ای که او میرسند ، با گرفتاری تمام مشغول نوشتن بود.
"آن شب در آنجا آمد چه به نظر می رسید به من به آزادی بزرگ ، هادسون به ما گفت
که او قرار بود ما را ترک کنند.
او را به اتاق ناهار خوری راه می رفت که ما بعد از شام نشسته ، و قصد خود را اعلام کرد
در صدای کلفت مرد نیمه مست. "' "داشته ام به اندازه کافی از نورفولک ، گفت :" او.
"من به آقای Beddoes در همپشایر پایین می دوند.
او خواهید بود که خوشحالم به من را به عنوان شما ، من به جرات می گویند. "
"" شما نمی دور در روح نامهربان ، هادسون ، من امیدوارم ، گفت : "پدر من ،
با tameness ساخته شده است که جوش خون من.
"' "pology من من نداشته» ، گفت که او sulkily ، نظر اجمالی در جهت من.
"' "Victor ، و شما اذعان است که شما استفاده کرده اند این هموطنان ارزش و نه
تقریبا ، گفت : "پدر ، با عطف به من.
"' "در مقابل ، من فکر می کنم که ما باید هر دو نشان داده شده است صبر فوق العاده ای نسبت به
او ، "من پاسخ داد. "" اوه ، شما ، شما کاری را انجام می دهد؟ "او snarls.
"بسیار خوب ، همسر.
خواهیم در مورد آن را ببینید! "" او از اتاق slouched ، و نیم
ساعت پس از ترک خانه ، ترک پدر من در حالت عصبیت رقت بار است.
شب بعد از شب من شنیده ام او را به قدم زدن اتاق خود ، و آن را فقط به او دوره نقاهت
اعتماد به نفس خود را که ضربه در پاییز گذشته. '
"و چگونه؟'
پرسیدم با اشتیاق. "" در فوق العاده ترین مد.
نامه ای برای پدر دیروز عصر من وارد شده ، یاطاقان Fordingbridge پست
علامت.
پدر من آن را بخوانید ، کف هر دو دست خود را به سر او ، و شروع به در حال اجرا گرد
اتاق را در محافل کوچک مانند یک مرد است که از حواس خود رانده شده است.
هنگامی که من در نهایت او را کشید پایین بر روی مبل ، دهان و پلک های خود را به همه
puckered در یک طرف ، و من تو را دیدم که او تا به حال سکته مغزی.
دکتر Fordham در یک بار مطرح شد.
ما او را به رختخواب ، اما فلج گسترش یافته است ، او نشان داده است هیچ نشانه ای از بازگشت
آگاهی ، و من فکر می کنم که ما به سختی باید او زنده است. "
"شما به من وحشت زده کردن ، تروور!'
من گریه کرد. چه پس از آن می توانست در این نامه بوده است
به علت وحشتناک هیچ چیز نتیجه؟ "'.
دروغ بخشی غیر قابل توضیح از آن وجود دارد.
پیام پوچ و بی اهمیت است. آه ، خدای من ، این است که من می ترسید!
"همانطور که او سخن گفت ما آمدند دور منحنی خیابان و دیدم در نور محو شدن است که
هر کور در خانه کشیده شده بود.
همانطور که ما نقش برآب تا درب ، صورت دوست من تکان از غم و اندوه ، یک نجیب زاده در
سیاه و سفید از آن پدید آمده است. "هنگامی که آن اتفاق افتاد ، دکتر؟" پرسید :
تروور.
"" تقریبا بلافاصله پس از شما سمت چپ است. "" آیا او بهبود می یابند آگاهی؟ '
"" برای یک لحظه قبل از پایان. "' هر پیام برای من است.
"تنها که مقالات در کشو پشت کابینه ژاپن بودند.
"دوست من با دکتر به اتاق مرگ صعود ، در حالی که من در باقی مانده
مطالعه ، تبدیل تمام ماده و بیش از بیش در سر من و احساس به عنوان غم انگیز به عنوان
تا کنون من در زندگی ام انجام داده بود.
چه بود گذشته از این تروور ، دعوایی ، مسافر ، و طلا حفار ، و چگونه به حال او
خود را در قدرت این ملوان اسید رو گذاشتم؟
بیش از حد ، چرا باید او در اشاره به حرف اول نیمه محو بر بازوی او غش ، و
مرگ از وحشت وقتی که او تا به حال نامه ای از Fordingham؟
سپس من از یاد برد که Fordingham در نیوهمشایر ، که این Beddoes آقای ، آنها
ملوان برای دیدار و احتمالا به باج گیری رفته بود ، نیز به عنوان ذکر شده
در همپشایر زندگی می کنند.
در این نامه ، سپس ، یا ممکن است از هادسون ، ملوان ، گفت که او تا به حال
خیانت راز گناه که به نظر می رسد داشته ، یا آن را ممکن است از Beddoes آمده ،
هشدار متفق قدیمی که چنین خیانت قریب الوقوع است.
تا کنون به نظر می رسید آن را به اندازه کافی روشن است. اما پس چگونه می تواند این نامه را بی اهمیت
و چیز عجیب و غریب ، به عنوان پسر توصیف؟
او باید آن را بد تعبیر کردن. اگر چنین است ، باید آن را یکی از آن
کدهای مخفی مبتکرانه که به معنای یک چیز در حالی که آنها به نظر می رسد به معنی دیگر.
من باید این نامه را ببینید.
اگر معنای پنهان در آن وجود دارد ، من مطمئن باشید که من می توانم آن را مطرح شهامت بود.
به مدت یک ساعت نشستم به تعمق بیش از آن در دل تنگی ، تا زمانی که در آخرین خدمتکار گریند به ارمغان آورد
در لامپ ، و نزدیک در پاشنه او آمد دوست من تروور ، رنگ پریده ، اما تشکیل شده ، با
این مقالات که در بر زانو من قرار در درک او برگزار شد.
او نشستم مخالف را به من ، لامپ به لبه جدول کشید ، و دست من
توجه داشته باشید کوتاه scribbled ، همانطور که می بینید ، پس از یک ورق کاغذ خاکستری.
عرضه بازی برای لندن در جریان است به طور پیوسته تا آن زد.
سر به حافظ هادسون ، به اعتقاد ما ، شده است در حال حاضر گفته به دریافت کلیه سفارشات برای پرواز
کاغذ و برای حفظ زندگی خود را مرغ قرقاول در '
"من به جرات می گفت : به صورت من نگاه سر در گم به عنوان مال شما فقط در حال حاضر زمانی که اولین بار خواندم
پیام. سپس من آن را بازخوانی دقت.
این بدیهی است که من تا به حال فکر ، و برخی از معنی های مخفی را باید دروغ در این خاک سپرده شد
عجیب ترکیبی از کلمات.
یا می تواند این باشد که اهمیت prearranged به عباراتی مانند "پرواز کاغذی" وجود دارد
و مرغ ، قرقاول '؟ چنین معنی می شود خودسرانه و مستبدانه بوده و می تواند
به هیچ وجه نمی شود نتیجه گرفت.
و در عین حال من به این باور که این پرونده بود بیزار بود ، و حضور کلمه
هادسون به نظر می رسید نشان می دهد که موضوع این پیام بود که من به حال حدس زده ، و
آن را از Beddoes جای ملوان بود.
من این کار را به عقب ، اما "مرغ قرقاول زندگی' ترکیب امیدوارکننده نیست.
بعد من سعی کردم عبارت متناوب ، اما نه 'برای' نه 'عرضه بازی لندن
وعده داده شده به پرتاب هر گونه نور بر آن است.
"و سپس در یک لحظه کلید معما در دست من بود ، و دیدم که
هر کلمه سوم ، در آغاز با اولین پیام است که به خوبی ممکن است درایو
تروور قدیمی به ناامیدی.
"این بود کوتاه و مختصر و مفید ، هشدار دهنده ، به عنوان من در حال حاضر آن را بخوانید تا همدم من :
"این بازی است. هادسون گفت : تا به همه.
پرواز برای زندگی شما.
تروور ویکتور چهره اش را به دست تکان دادن خود را غرق کرد.
'باید این باشد که ، گمان می کنم ، گفت که او. "این بدتر از مرگ است ، به این معنی
رسوایی نیز هست.
اما آنچه که معنای این "سر نگهبانان" و "مرغ قرقاول"؟
"این بدان معنی هیچ چیز را به پیام ، اما ممکن است یک معامله خوب است به ما ، اگر ما تا به حال هیچ معنی
به معنای دیگر از کشف فرستنده.
می بینید که او با نوشتن آغاز شده : "بازی...... است ،" و غیره.
پس از آن او بود ، به انجام برسانند رمزنگاری prearranged ، تا در هر دو را پر کنید
کلمات در هر فضا.
او طبیعتا اولین کلمات که به ذهن اش آمد ، استفاده کنید و اگر وجود داشت
بسیاری که با اشاره به ورزش در میان آنها ، شما ممکن است tolerably مطمئن شوید که او یا
شات سرسخت و یا علاقه مند به پرورش.
آیا می دانید که هر چیزی از این Beddoes؟ '" چرا ، حالا که به آن اشاره کردید ، 'گفت که او ،
"من به یاد داشته باشید که پدر فقیر من استفاده می شود که دعوت از او به ساقه بیش از
خود را حفظ هر پاییز.
سپس آن است که بدون شک از او که می آید توجه داشته باشید ، گفت : 'I.
این تنها باقی مانده برای ما به پیدا کردن راز این بود که هادسون ملوان
به نظر می رسد بر سر این دو مرد ثروتمند و مورد احترام برگزار شد.
"' افسوس ، هولمز ، من ترس آن است که یکی از گناه و شرم! 'گریه دوست من.
اما از شما من باید هیچ رازی داشته باشند.
در اینجا است که بیانیه ای که توسط پدر من کشیده شده بود که او می دانست که خطر از
هادسون قریب الوقوع تبدیل شده بود. من آن را در کابینه ژاپن در بر داشت ، به عنوان او
گفت : دکتر.
آن و خواندن آن را به من ، برای من نه قدرت و نه شجاعت به انجام
خودم.
"این مقالات بسیار ، اما واتسون ، که او را به من تحویل دادند و من آنها را به خواندن
شما ، به عنوان آنها مطالب نوشته شده در مطالعه های قدیمی آن شب به او.
آنها تایید خارج ، همانطور که می بینید ، 'برخی از ویژه سفر از پوست درخت
_Gloria Scott_ ، از Falmouth ترک کردن او در اکتبر 8 ، 1855 ، برای او
تخریب N. LAT. 15 درجه 20 ، W. لانگ. 25 درجه 14 دقیقه و در نوامبر 6.
در شکل یک نامه است ، اجرا می شود و در این راه :
"' عزیزم ، عزیز پسر ، اکنون که نزدیک رسوایی شروع به تیره سال بستن
زندگی من ، من می توانم با تمام حقیقت و صداقت نوشتن آن است که ترور
قانون ، آن را از دست دادن سمت من نمی باشد.
شهرستان ، و نه آن را سقوط من در چشم از همه که من شناخته شده است ، که کاهش مرا به
قلب ، بلکه آن است که تصور می کردند که شما باید برای من سرخ -- شما که عشق
من و که به ندرت ، امیدوارم ، دلیلی برای انجام دیگر از من احترام داشتند.
اما اگر ضربه ای می افتد که برای همیشه لطفا برای بیش از من حلق آویز ، پس من باید شما را به آرزو
خواندن این که شما راست می دانیم ممکن است از من تا چه حد من شده اند مقصر.
از سوی دیگر ، اگر از همه باید به خوبی برو (که ممکن است نوع خداوند متعال کمک هزینه!) ، و سپس
اگر توسط هر فرصتی این مقاله باید هنوز undestroyed و باید به خود سقوط
دست ها ، من به شما التماس کردن ، همه را نگه داشته اید
مقدس ، توسط حافظه مادر عزیز شما ، و عشق است که بین ما شده بود ،
به آن لگد را به آتش و هرگز شخص به آن فکر دوباره.
"" پس اگر چشم خود را به خواندن این خط ، من می دانم که من در حال حاضر حق شده اند
کشیده و در معرض از خانه من است ، و یا به عنوان احتمال بیشتر است ، برای شما می دانید که قلب من است
ضعیف ، با دروغ گفتن با زبان من برای همیشه به مرگ مهر و موم شده است.
در هر صورت وقت برای سرکوب گذشته است ، و هر کلمه ای که من به شما بگویم این است
حقیقت را برهنه ، و سوگند می خورم که من برای رحمت که در.
"نام من ، عزیز LAD ، تروور نمی باشد.
جیمز آرمیتاژ در روز جوان من بود ، و شما هم اکنون می توانید درک شوک که
آن را به من چند هفته پیش بود زمانی که دوست کالج خود را به من خطاب به عبارت
به نظر می رسید به مفهوم را میرسانند که او راز من شگفت زده کرده بود.
به عنوان آرمیتاژ بود که من وارد خانه بانکی لندن شد ، و به عنوان آرمیتاژ من بود
محکوم به شکستن قوانین کشور من ، و به حمل و نقل محکوم شد.
آیا فکر می کنم به شدت از من ، پسر بچه.
این بدهی افتخار ، به اصطلاح ، که من مجبور به پرداخت بود ، و من با استفاده از پولی است که نبود
خود من آن را انجام دهید ، در یقین است که من می توانم آن را قبل از وجود می تواند داشت هر جایگزین
احتمال آن در حال از دست رفته است.
اما وحشتناک ترین بد شانس من دنبال کرد. پول که من پس از هرگز برشمرده بود
به دست آمد ، و یک معاینه پیش از موعد از حساب معرض کسری من.
ممکن است مورد شده اند ملایم با برخورد ، اما قوانین بیشتر خشن
سی سال پیش از اکنون ، و در بیست و سوم روز تولد من من خودم در بر داشت اداره
به عنوان جنایت کار با سی و هفت تن دیگر از زنجیر
حکم ، در «توئین عرشه از پوست _Gloria Scott_ محدود در استرالیا.
"این سال'55 زمانی که جنگ کریمه در اوج خود بود ، و محکوم قدیمی
کشتی تا حد زیادی شده است به عنوان حمل و نقل در دریای سیاه استفاده کرده بودند.
دولت مجبور شد ، بنابراین ، برای استفاده از عروق کوچکتر و کمتر مناسب برای
ارسال زندانیان خود است.
گلوریا اسکات تجارت چای در چین شده بود ، اما او از مد افتاده بود ،
گسترده و سنگین متمایل مخابره صنایع دستی و کلیپرز جدید او را بریده بود.
او یک قایق پنج صد تن بود و در کنار سی و هشت خود زندان ، پرندگان ، او
انجام بیست و شش خدمه ، هجده سرباز ، کاپیتان ، سه جفت ، یک پزشک ،
قاضی عسگر ، و چهار warders است.
نزدیک به یک صد روح در او ، همه گفت ، زمانی که ما بادبان از Falmouth مجموعه.
"' پارتیشن های بین سلول ها را از حکم ، به جای اینکه از بلوط ضخامت ، به عنوان
معمول است در محکوم ، کشتی ، کاملا نازک و ضعیف است.
مردی در کنار من است ، پس از سمت AFT ، که من به خصوص متوجه شده بود زمانی که ما
پایین اسکله بودند منجر شده است.
او یک مرد جوان با صورت صاف و روشن ، ، ، بینی بلند و نازک بود ، و نه مهره
فک ترقه.
او سر خود را به اجرا درآمد بسیار jauntily در هوا ، به حال سبک متکبر از راه رفتن و
، بالاتر از همه ، قابل توجه ارتفاع فوق العاده او بود.
من فکر نمی کنم هر یک از سر ما که به شانه اش می آیند ، و من مطمئن هستم که
او می تواند اندازه گیری شده کمتر از شش و نیم متر است.
عجیب و غریب در میان بسیاری از چهره های غمگین و خسته بود برای دیدن یکی که پر از انرژی بود
و حل. چشم از آن را به من مثل یک آتش سوزی در شد
برف طوفان.
من خوشحال شد ، سپس ، برای پیدا کردن که او همسایه من بود ، و gladder هنوز هم زمانی که در
شب مرده است ، من شنیده ام به زمزمه نزدیک به گوش من ، و متوجه شد که او موفق شده بود
برش باز شدن در هیئت مدیره است که ما از هم جدا.
"' "سلام ، خوش مشرب!" گفت که او ، نام شما ، و آنچه شما در اینجا؟ "
"من او را جواب داد ، و به نوبه خود که من در صحبت کردن با پرسید.
، گفت : "" من جک Prendergast "او" و از طرف خدا! شما باید یاد بگیرند که نام من به برکت قبل از
شما با من انجام می شود. "
"من به یاد شنیدن پرونده خود ، برای آن که احساس بسیار زیاد ساخته شده بود
در سراسر کشور برخی از زمان قبل از دستگیری خود من.
او مردی از خانواده ای خوب و توانایی بزرگ بود ، اما از عادات incurably شریر ،
که توسط یک سیستم مبتکرانه تقلب مبالغ هنگفتی پول به دست آمده از
منجر تجار لندن.
"' "در هکتار در هکتار! شما را به یاد داشته باشید مورد من! "گفت که او با افتخار.
"" "بسیار خوب ، در واقع." "" پس شاید شما را به یاد داشته باشید چیزی عجیب و غریب
در مورد آن؟ "
"' "که چه شد پس؟" "" من نزدیک به یک چهارم از یک میلیون ،
به حال من؟ "" "پس از آن گفته شد."
"" اما هیچ یک بهبود بود ، سوگند ملایمی؟ "
"" نه. "" "خوب ، که در آن D' آنچه فرض کنید تعادل
است؟ "او پرسید. گفت : I. : : "" من هیچ نظری ندارم ، "
"' "راست بین انگشت و شست من ،" او گریه.
"با خدا! من پوند بیشتر به نام من از شما موهای روی سر شما.
و اگر شما پول ، پسر من ، و می دانم چگونه آن را اداره و گسترش آن ، شما می توانید انجام دهید
هر چیزی.
در حال حاضر ، شما فکر نمی کنم که احتمال دارد که یک مرد که می تواند هر چیزی را انجام در رفتن به پوشیدن او
تنبان خارج نشسته در نگه متعفن از gutted موش ، سوسک ، تقلا ، کپک زده قدیمی
تابوت چانه ذخیره چین.
نه آقا ، از جمله یک مرد پس از خود نگاه کنند و پس از chums او نگاه خواهد کرد.
شما ممکن است که وضع! شما به او نگه دارید ، و شما ممکن است بوسه
کتابی که او شما را از طریق مسافت است. "
"این سبک خود را از بحث بود ، و در ابتدا من فکر کردم این بدان معنی هیچ چیز است ، اما پس از یک
در حالی که ، وقتی که او مرا مورد آزمایش قرار گرفته بود و من با تمام هیبت ممکن سوگند یاد کرد ، او به من اجازه
درک کنند که واقعا یک توطئه برای به دست آوردن دستور از رگ وجود دارد.
، Prendergast یک دوجین از زندانیان آن را از تخم در آمده بود و قبل از آنها آمد روی عرشه کشتی
رهبر ، و پول خود را از قدرت انگیزه بود.
"' "شریک I'da ،" گفت : او ، "نادر مرد خوب ، واقعی به عنوان یک سهام به هر بشکه است.
او dibbs ، او است ، و جایی که می توانم به شما فکر می کنم او در این لحظه است؟
قاضی عسگر ، نه کمتر -- چرا ، او قاضی عسکر از این کشتی است!
او با یک کت سیاه روی عرشه کشتی آمد ، و مقالات خود را حق ، و پول به اندازه کافی در جعبه اش
برای خرید چیزی از دلسرد شدن به اصلی کامیون.
خدمه ، بدن و روح خود را.
او می تواند 'EM بسیار ناخالص با تخفیف نقدی خرید ، و او آن را همیشه قبل از انجام
در امضا.
او دو تن از warders و Mereer ، همسر دوم ، و او می خواهم کاپیتان
خود او ارزش آن فکر کردم. "" '" چه هستند ما به انجام ، و سپس؟ "
از او پرسیدم.
"" شما چه فکر میکنید؟ "گفت که او. "ما خواهید کتهای برخی از این
سربازان به رنگ قرمز از همیشه خیاط بود. "" "اما آنها مسلح هستند ، گفت :" I.
"' "و غیره باید به ما می شود ، پسر من.
تجدید و احیای روحیه There'sa تپانچه برای پسر هر مادر از ما ، و اگر ما نمی تواند حمل
این کشتی ، با خدمه در پشت ما ، آن زمان ما همه به نتواند جوان فرستاده شده '
شبانه روزی و مدرسه.
شما به همسر پس از سمت چپ به شب صحبت می کنند ، و اگر او این است که قابل اعتماد است. "
"من چنین است ، و متوجه شد همسایه دیگر من به یک شخص جوان در موقعیت مشابه
به عنوان خودم ، که جرم جعل شده بود.
نام او ایوانز بود ، اما او پس از آن تغییر می کند ، مثل خودم ، و او در حال حاضر
مرد ثروتمند و مرفه در جنوب انگلستان است.
او آماده بود به اندازه کافی برای پیوستن به این توطئه ، به عنوان تنها ابزار نجات خودمان ، و
قبل از ما این خلیج عبور کرده بودند تنها دو نفر از زندانیانی که در وجود دارد
راز.
یکی از این ذهن ضعیف بود و ما جرأت نکرد به او اعتماد و از سوی دیگر بود
مبتلا به زردی ، و نه می تواند از هر استفاده به ما.
"از همان ابتدا واقعا چیزی وجود دارد به ما جلوگیری از مصرف
در اختیار داشتن کشتی. خدمه یک مجموعه ای از اراذل و اوباش بودند ، به خصوص
برداشت برای این کار.
شم قاضی عسکر را به سلول های ما آمد به ما نصیحت ، حمل کیسه های سیاه و سفید ، قرار
به پر بودند ، و بنابراین اغلب ، او آمده بود که در روز سوم ، ما تا به حال هر
جمع دور در پای تخت ما یک فایل ،
بابست محکم کردن تپانچه ، یک پوند (نیم کیلو) پودر ، و بیست راب.
دو تن از warders عوامل Prendergast بودند ، و همسر دوم او
دست راست مرد است.
کاپیتان ، دو جفت ، دو warders ستوان مارتین ، سرباز هجده او ،
و دکتر که ما بر علیه ما بود.
با این حال ، امن به عنوان آن بود ، ما مصمم به غفلت بدون احتیاط ، و به ما
حمله به طور ناگهانی در شب. این آمد ، با این حال ، با سرعت بیشتری نسبت به ما
مورد انتظار ، و در این راه است.
"یک شب ، در حدود هفته سوم پس از شروع ما ، پزشک پایین آمده بود برای دیدن
یکی از زندانیانی که مریض بود ، و قرار دادن دست خود را در پایین او
تختخواب سفری به او احساس رئوس مطالب تپانچه.
اگر او ساکت است او ممکن است که کل آن دمیده شده بود ، اما او عصبی بود
کمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ ، بنابراین او به یک فریاد از تعجب و رنگ پریده است که انسان می دانست چه چیزی تبدیل
در یک لحظه بود و او را تصرف کردند.
او قبل از اینکه او می تواند زنگ خطر را gagged بود ، و پایین بر تخت گره خورده است.
او درب را که منجر به عرشه باز بود ، و ما را از طریق آن را در عجله شد.
دو sentries تیرباران شدند ، و به همین ترتیب بود بدنی که در حال اجرا چه بود آمد
ماده.
دو سرباز در درب اتاق از دولت وجود داشت ، و muskets خود به نظر می رسید
بارگذاری می شود ، برای آنها بر ما از کار اخراج هرگز ، و آنها در حالی که تلاش برای رفع تیرباران شدند
سرنیزه خود را.
سپس ما به کابین کاپیتان عجله ، اما همانطور که ما تحت فشار قرار دادند باز کردن درب وجود داشت
انفجار از درون ، و در آنجا با مغز خود را دراز آغشته بیش از نمودار
اقیانوس اطلس که بر دوخته شد
جدول ، در حالی که قاضی عسکر را با کشیدن سیگار یک تپانچه در دست داشت و در آرنج او ایستاد.
دو جفت به حال هر دو شده توسط خدمه را تصرف کردند ، و کل کسب و کار ، به نظر می رسید
حل و فصل است.
"دولت ، اتاق بعدی داخل کابین بود ، و ما در آن وجود دارد flocked و پایین در شکست مواجه
settees ، تمام صحبت کردن با هم ، برای ما فقط با احساس دیوانه بودند که ما آزاد بودند
یک بار دیگر.
قفل وجود دارد در تمام طول و ویلسون ، قاضی عسکر شم ، زدم یکی از آنها در
بیرون کشیده و یک دوجین از قهوه ای شری.
ما ترک خورده گردن بطری ریخت ، مسائل را به تمبلرس و
فقط خاموش آنها را به جای خود غلت بزنید ، هنگامی که در یک لحظه بدون هشدار آمد سر و صدا وجود دارد
از muskets در گوش ما است ، و سالن
بنابراین پر از دود است که ما نمی تواند در طول جدول.
وقتی که دوباره آن را پاک محل قتلگاه بود.
ویلسون و هشت نفر دیگر wriggling در بالای هر یک از دیگر روی زمین بودند ، و
خون و شری قهوه ای بر روی آن جدول به نوبه خود به من بیمار در حال حاضر زمانی که من از آن فکر می کنم.
ما این کار را با دید cowed شد که من فکر می کنم که ما باید به این کار داده شود تا اگر آن را به حال
برای Prendergast نشده است.
او مانند یک گاو نر bellowed و برای درب با تمام که در او زنده مانده بودند با عجله
پاشنه. از ما بود ، و در آنجا در مدفوع
ستوان و ده نفر از مردان خود می باشد.
نورگیرهای نوسان بالای جدول سالن را کمی باز شده بود ، و آنها از کار اخراج شده بود
با ما از طریق شکاف.
ما بر روی آنها قبل از اینکه آنها می توانند بار ، و آنها آن را به مانند مردان ایستاده بود ، اما ما تا به حال
بالایی از آنها ، و در پنج دقیقه آن را بیش از همه بود.
خدای من! وجود دارد تا کنون کشتار خانه می خواهم که کشتی!
Prendergast شبیه به یک شیطان خشمگین بود ، و سربازان او را برداشت تا در صورتی که تا به حال شده
کودکان و انداخت آنها را در دریا زنده یا مرده.
گروهبان وجود دارد که به طرز وحشیانه ای مجروح شد و در عین حال بر روی شنا نگهداری می شوند برای
ساعت هم تعجب آور ، تا زمانی که برخی از یکی در رحمت مغز او منفجر کردن.
هنگامی که جنگ بیش از دیگر کسی نمانده از دشمنان ما به جز فقط warders وجود دارد
جفت ، و دکتر. "آن را بیش از آنها بود که نزاع بزرگ
به وجود آمد.
بسیاری از ما که به اندازه کافی خوشحال را به نفع آزادی ما وجود دارد ، و در عین حال که تا به حال هیچ
مایل به قتل در روح ما است.
این یک چیز به دست کشیدن سربازان را با muskets خود را در دست خود بود ، و آن را
یکی دیگر از ایستادن در حالی که مردان در خون سرد کشته شدند.
هشت نفر از ما ، پنج مجرم و سه ملوان ، گفت که ما آن را نمی بینم
انجام می شود. اما هیچ Prendergast در حال حرکت و وجود دارد
کسانی که با او بودند.
تنها شانس ما از ایمنی باقی در ساخت یک کار تمیز از آن ، گفت که او ، و او نمی
ترک های یک زبان را با قدرت تکان خوردن در جعبه شاهد.
این تقریبا به اشتراک گذاری ما سرنوشت زندانیان آمد ، اما در گذشته او گفت که اگر
ما می خواست ما ممکن است یک قایق و برو.
ما در این پیشنهاد را شروع به پریدن کرد ، برای ما در حال حاضر از این کردم و بعد زدم زیر گریه های تشنه به خون بیمار بودند ، و ما
دیدم که بدتر خواهد بود قبل از آن انجام شد.
ما یک دست کت و شلوار از ملوان ملبوس هر ، یک بشکه آب ، دو casks ، یکی از آشغال و داده شد
یکی از بیسکویت ، و قطب نما.
Prendergast بیش از یک نمودار به ما انداخت ، به ما گفت که ما ملوانان غرق که
کشتی foundered در LAT بود. 15 درجه و 25 درجه بلند غرب ، و پس از آن قطع
نقاش و اجازه دهید ما بروید.
"و در حال حاضر من را به تعجب آور ترین بخش داستان من ، پسر عزیز من می آیند.
ملوانان جلو به عقب ، حیاط در طول افزایش برده بود ، اما در حال حاضر به عنوان ما آنها را ترک
آوردند مربع دوباره است ، و به عنوان باد نور از شمال و شرق وجود دارد
پوست شروع به قرعه کشی به آرامی دور شدن از ما است.
قایق ما دراز ، افزایش و کاهش ، بر ، غلطک صاف ، و ایوانز و من ، که
بودند از حزب تحصیل ، نشسته در برگه های مشغول به کار بودند و در خارج ما
موقعیت و برنامه ریزی چه در سواحل ما باید برای ایجاد.
این سوال خوبی بود ، برای کیپ د Verdes حدود پانصد مایل به
شمال از ما و در سواحل آفریقا حدود هفت صد به شرق است.
در مجموع ، به عنوان باد در آینده دور به شمال ، ما فکر کردیم که سیرالئون
بهترین ممکن است ، و سر ما را در این مسیر تبدیل شده ، پوست درخت که در آن زمان
نزدیک به بدنه را در سه ماهه ما بطرف راست حرکت کردن.
ناگهان به عنوان ما به او نگاه ما شاهد یک ابر سیاه و سفید متراکم از دود ساقه از او ،
که مانند یک درخت هیولا بر خط آسمان آویزان است.
چند ثانیه بعد ، سر و صدا مانند رعد و برق پشت سر هم بر گوش ما ، و به عنوان دود
لاغر دور بود ، هیچ نشانه ای سمت چپ Scott_ _Gloria وجود دارد.
در یک لحظه ما را فرا گرفت دور سر قایق را دوباره و با همه ما کشیده
قدرت برای جایی است که که در آن رقیق هنوز هم انتهایی بر آب مشخص شده اند صحنه
این فاجعه.
"این یک ساعت طولانی قبل از ما آن را رسیده ، و در ابتدا ما می ترسیدند که ما هم آمده بود
دیر به نجات هیچ کس.
قایق متلاشی و تعدادی از جعبهها و قطعات از spars افزایش و کاهش
بر روی این امواج به ما نشان داد که در آن کشتی بود foundered ، اما هیچ نشانه ای از زندگی وجود دارد ،
و ما دور در ناامیدی تبدیل شده بود هنگامی که ما
فریاد کمک را شنیده ، و در فاصله قطعه از لاشه هواپیما یا ماشین و غیره را با یک مرد شاهد
دروغ کشیده در سراسر آن.
هنگامی که ما او را سوار قایق کشیده او ثابت می شود یک ملوان جوان نام
هادسون ، که سوزانده شد و از پا افتاده است که او می تواند ما را هیچ حساب از آنچه به من بدهید
تا صبح روز بعد اتفاق افتاده است.
"به نظر می رسید که بعد از ما تا به حال سمت چپ ، Prendergast و باند او را به اقدام بود
قرار دادن به اعدام پنج زندانی باقی مانده است. دو warders به ضرب گلوله کشته شده بود و پرتاب
در دریا ، و غیره نیز تا به حال همسر سوم.
Prendergast سپس به 'بین عرشه فرود آمد و با دست خود قطع گلو
جراح مایه تاسف است. تنها همسر اول بود که از وی باقی مانده وجود دارد
یک مرد جسورانه و فعال است.
هنگامی که او محکوم نزدیک شدن به او را با چاقو خونین را در دست خود را دیدم او لگد
خاموش اوراق قرضه خود را ، که او به نحوی ساختگی برای نرم کردن ، عجله کردن
عرشه او را نگه دارید پس از سقوط کرد.
حکم ، ده ، که با اسلحه کمری خود را در جستجوی او فرود آمد ، او را با در بر داشت
بازی جعبه در دست او نشسته در کنار باز پودر ، بشکه ، که یکی از صد بود
انجام شده در هیئت مدیره ، و ادای سوگند که او
تمام دست تا ضربه اگر او به هیچ وجه مورد تعرض قرار.
یک لحظه بعد از انفجار رخ داده است ، هر چند هادسون فکر آن باعث شد
گلوله misdirected از یکی از محکومان به جای مسابقه همسر.
علت چه چیزی ممکن است ، آن را به پایان Scott_ _Gloria و اراذل و اوباش که بود
برگزار فرمان از او است.
"چنین در چند کلمه ، پسر عزیزم ، تاریخ از این کسب و کار وحشتناک است که در آن
من درگیر شد.
روز بعد ما توسط _Hotspur_ سرتیپ را برداشت شدند ، استرالیا ، که موظف
کاپیتان بدون مشکل در باور که ما بازماندگان از مسافر را در بر داشت
کشتی که تا به حال foundered.
حمل و نقل کشتی گلوریا اسکات توسط ادارهء نیروی دریایی را به عنوان مجموعه ای بود که در دریا از دست داده ،
و هیچ کلمه ای تا به حال به عنوان سرنوشت واقعی او به بیرون درز.
پس از یک سفر عالی _Hotspur_ ما را در سیدنی به زمین نشست ، که در آن ایوانز و من
تغییر نام ما و راه ما را به حفر ساخته شده ، که در آن ، در میان جمعیت بودند که
جمع آوری شده از همه ملت ها است ، ما تا به حال هیچ مشکل در از دست دادن هویت سابق ما.
بقیه نیاز دارم مربوط نمی.
ما رونق ، ما سفر ما به عنوان مستعمره نشینان ثروتمند به انگلستان آمد ، و ما خریداری
املاک و مستغلات کشور.
برای بیش از بیست سال ، ما منجر زندگی صلح آمیز و مفید ، و ما امیدوار
که گذشته ما را برای همیشه به خاک سپرده شد.
تصور کنید ، سپس ، احساسات من زمانی که در ملوان که به ما آمد من به رسمیت شناخته شده
بلافاصله مردی که برداشت شده بود خراب شده است.
او ما را دنبال کرده بود به نحوی ، و خود را به مجموعه ای بر ترس های ما زندگی می کنند.
شما هم اکنون درک خواهد کرد که چگونه از آن این بود که من برای حفظ صلح با او کوشید ، و شما
در بعضی از اندازه گیری با من در ترس که از من پر همدردی ، اکنون که او
رفته از من برای قربانی دیگر خود را با تهدید بر زبان او.
"در قسمت پایین در دست لرزان به عنوان سختی خوانا نوشته شده ،' Beddoes می نویسد : در
رمزنگاری به گفت H. گفته است تمام.
شیرین خداوند ، رحمت در روح ما! "این روایت بود که من خواندم که
شب به جوان تروور ، و من فکر می کنم ، اما واتسون ، که تحت شرایط آن
چشمگیر یکی از.
همکار خوب بود قلب شکسته در آن ، رفت و به کاشت چای Terai ، جایی که من
شنیدن این که او به خوبی انجام می دهند.
همانطور که به ملوان و Beddoes ، هیچکدام از آنها بود تا به حال از دوباره بعد از آن روز شنیده
که در آن نامه هشدار دهنده بود نوشته شده است. هر دوی آنها کاملا ناپدید شد و
به طور کامل.
هیچ شکایت با پلیس تسلیم شده بود ، به طوری که Beddoes اشتباه بود
تهدیدی برای کردار.
هادسون دیده شده بود lurking درباره ، و آن را توسط پلیس است که او انجام داده بودند ، اعتقاد بر این بود
دور با Beddoes و گریخته بود. برای خودم من معتقدم که حقیقت بود
دقیقا برعکس است.
من فکر می کنم آن است که بیشترین احتمال است که Beddoes ، تحت فشار قرار دادند به استیصال و
باور خود را به شده اند در حال حاضر خیانت ، خود را بر هادسون revenged بود ،
و از این کشور با عنوان پول زیادی فرار او می تواند دست خود را بر روی وضع.
این واقعیت ها در مورد دکتر ، و اگر آنها هر گونه استفاده به شما
جمع آوری ، من مطمئن هستم که آنها بسیار صمیمانه در خدمت شما است. "
>