Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل پانزدهم : "چشم ما را دیده اند ، عجایب بزرگ"
من نوشتن این روز به روز ، اما من در اعتماد که قبل از من به پایان آن آمده است ، من ممکن است
قادر به می گویند که نور می درخشد ، در گذشته ، از طریق ابر است.
ما در اینجا به هیچ وجه با روشن ساختن فرار ما برگزار شد ، به تلخی و ما اوقات تلخی کردن به
در برابر آن.
با این حال ، من به خوبی می تواند که در روز ممکن است وقتی که ما ممکن است خوشحالم که ما نگه داشته است تصور کنید ،
در برابر ما خواهد شد ، به چیزی بیشتر از شگفتی های این مکان منحصر به فرد ، و از
موجودات که آن را زنده نگاهدارد.
پیروزی سرخپوستان و نابودی که به میمون مردان ، مشخص شده
نقطه عطف از بخت و اقبال ما.
بعد از آن به بعد ، ما در حقیقت از استادان فلات شد ، برای بومی بر نگاه
ما را با مخلوطی از ترس و قدردانی ، از قدرت های عجیب و غریب ما ، ما به حال به کمک
آنها را برای از بین بردن دشمن ارثی است.
برای sakes خود آنها ، شاید ، خوشحال از خروج از جمله به
سخت و بی حساب به مردم است ، اما آنها خود را نه به هیچ وجه پیشنهاد
که در آن ممکن است ما در دشت های زیر برسد.
، وجود داشته است تا آنجا که ما می تواند نشانه های خود را دنبال کند ، یک تونل که در آن محل
می تواند با نزدیک شدن ، خروج از پایین که ما از زیر دیده بود.
با این ، بدون شک ، هر دو میمون و مردان هندی به حال در دوره های مختلف به بالا ،
و سفید افرا با همراه خود به همین روش گرفته شده بود.
فقط از سال قبل ، با این حال ، یک زمین لرزه فوق العاده وجود داشته است ، و قسمت فوقانی
انتهای تونل در کاهش یافته بود و به طور کامل ناپدید شدند.
هندی ها در حال حاضر تنها می تواند سر خود را و شانه را بالا انداختن شانه خود را تکان هنگامی که ما
بیان شده توسط نشانه تمایل ما به فرود. ممکن است که آنها می توانند نیست ، اما ممکن است در
شود که آنها را ، نه کمک به ما برای دور.
در پایان این مبارزه پیروز بازمانده میمون محلی در سراسر رانده شدند
فلات (wailings آنها وحشتناک) و تأسیس در محله از
غارها ، هند ، جایی که آنها را ، از هم اکنون
به بعد ، یک نژاد چاپلوس زیر چشم از استادان خود را.
این یک بی ادب ، خام ، نسخه اولیه از یهودیان در بابل و یا بنی اسرائیل در مصر بود.
در شب ما می تواند از میان درختان بلند فریاد کشیده می شنوند ، به عنوان برخی اولیه
Ezekiel سوگواری برای عظمت کاهش یافته و به یاد می آورد افتخارات خروج از شهر میمون.
Hewers از چوب و زیر شلواری از آب ، مانند آنها از حالا به بعد بود.
ما در سراسر فلات با متحدان ما دو روز پس از نبرد بازگشت و ساخته شده
اردوگاه ما در پای صخره است.
آنها را به حال خود را در غارها به اشتراک بگذارید ما با آنها ، اما خداوند جان را به هیچ وجه
رضایت به آن است که با توجه به انجام این کار به ما در قدرت خود را قرار دهید اگر آنها
خائنانه دور انداخته شوند.
ما استقلال ما نگه داشته ، بنابراین ، به حال و سلاح های ما آماده برای هر گونه شرایط اضطراری ،
در حالی که حفظ ترین روابط دوستانه است.
ما همچنین به طور مستمر بازدید از غارهای خود را ، که قابل توجه ترین مکان ها بودند ، هر چند
چه توسط انسان ساخته شده و یا با طبیعت که ما هرگز قادر به تعیین کنید.
همه آنها در قشر یکی باشند ، از برخی از سنگ نرم که وضع بین توخالی و پوکی
آتشفشانی بازالت تشکیل صخره های قرمز رنگ در بالا به آنها ، و گرانیت سخت است که
تشکیل پایگاه خود.
دهانه در مورد eighty پا بالای زمین بودند ، و تا مدت ها توسط منجر شد
سنگ پله ، تا تنگ و شیب دار است که هیچ حیوانی بزرگ می تواند آنها را سوار می کند.
در داخل آنها گرم و خشک و در حال اجرا در مسیر مستقیم طول متفاوت را به
در کنار تپه ، با دیواره های صاف و خاکستری با بسیاری از تزئین عالی
تصاویر انجام می شود با چوب سوخته و
به نمایندگی از حیوانات مختلف فلات.
اگر هر چیز در زندگی از این کشور غرق شدند کاشف آینده پس از پیدا کردن
دیواره های غارها از این شواهد و مدارک کافی از جانوران عجیب و غریب -- دایناسورها ،
iguanodons ، سوسمار و ماهی -- که تا به تازگی بر زمین زندگی می کردند بود.
از آنجا که ما که بزرگ شدند به عنوان iguanodons گله های اهلی شده توسط خود را نگه داشته آموخته بود
صاحبان ، و به سادگی راه رفتن شد گوشت فروشگاه ، ما که انسان درک کرده بود ، حتی
با سلاح های ابتدایی خود را ، تعالی خود را بر فلات ایجاد کرده بودند.
ما به زودی به کشف کنند که پس از آن بود نیست ، و بود که او هنوز هم وجود دارد بر
تحمل.
این در روز سوم بعد از ما تشکیل اردوگاه نزدیک غارهای هند که
فاجعه رخ داده است.
چلنجر و Summerlee کردن رفته بود که با هم روز به دریاچه که در آن برخی از
بومیان ، تحت نظارت خود ، در نمونه harpooning از درگیر شد
مارمولک بزرگ.
خداوند جان و من در اردوگاه ما باقی مانده بود ، در حالی که تعدادی از سرخپوستان بودند
در مورد بر شیب پوشیده از چمن در مقابل درگیر در غارها مختلف پراکنده
راه.
ناگهان یک صدای خیلی زیر گریه از زنگ وجود دارد ، با کلمه "ایوان یا گردشگاه سرپوشیده" توجهی از
hundred زبان.
از هر طرف مردان ، زنان ، و کودکان بودند عجله طور افراطی برای سرپناه ، swarming
تا راه پله و به غارها در رم از جا در رفته.
تا به دنبال ، ما می تواند دیدن آنها تکان دادن سلاح های خود را از صخره ها بالا و beckoning به
ما برای پیوستن به آنها را در پناه خود را. ما هر دو به حال کشف و ضبط اسلحه و مجله
فرار از برای دیدن آنچه که خطر می تواند.
ناگهان از کمربند در نزدیکی درختان را شکست جلو وجود دارد یک گروه از دوازده یا fifteen
هندی ها ، در حال اجرا برای زندگی آنها ، و در پاشنه بسیار خود را به دو مورد از افراد هراسان
هیولا که اردوگاه ما را آشفته کرده بود و من پس از سفر انفرادی به دنبال من.
در شکل آنها مانند وزغها وحشتناک بود ، نقل مکان کرد و در یک توالی از چشمه ، اما در
اندازه آنها از یک حجم باور نکردنی بود ، بزرگتر از بزرگترین فیل.
ما پیش از این هرگز دیده می شود آنها را در شب را ذخیره کنید ، و در واقع آنها شبانه
حیوانات را نجات زمانی که در محل استراحت آنها مختل شده ، به عنوان این بود.
ما در حال حاضر شگفت زده بود در چشم ، پوست خود را برای blotched و زگیل مانند بودند از کنجکاو
شبیه ماهی رنگین کمان و نور خورشید آنها را با رنگین کمان همیشه متفاوت زده
شکوفه به آنها منتقل شده است.
ما زمان کمی برای آنها را تماشا کنید ، با این حال ، برای در یک لحظه آنها پیشی گیرد و به حال
فراریان و یک کشتار هولناک در میان آنها.
روش آنها به سقوط رو به جلو با وزن کامل خود بر هر یک به نوبه خود ، او را ترک
خرد و mangled ، به بعد از دیگر محدود شده است.
سرخپوستان بد بخت را با وحشت فریاد زد ، اما درماندگی ، اجرا به عنوان آنها ،
قبل از این که هدف بی امان و فعالیت های وحشتناک این موجودات هیولا.
یکی پس از دیگری آنها رفت ، وجود ندارد و نیم دوجین از بازمانده های آن زمان بودند
همراه من و می تواند به کمک آنها آمده است.
اما کمک های ما بود از فایده کمی و فقط ما در همان خطر است.
در طیف وسیعی از چند صد متری ما تخلیه مجلات ما ، شلیک گلوله
پس از گلوله به جانوران ، اما با هیچ اثر بیش از اگر ما آنها را عصبانی
با گلوله های کاغذ.
آنها آهسته و خزنده طبیعت هیچ چیز را برای مراقبت زخم ، و چشمه زندگی خود را ،
با مرکز مغز خاص اما پراکنده نخاع خود ، نمی تواند
شنود گذاشته شده توسط هر سلاح های مدرن است.
ترین که ما می توانست برای بررسی پیشرفت خود را با منحرف خود را
توجه با فلش و غرش اسلحه ما ، و به هر دو بومی و
خود ما هم برای رسیدن به مراحل که منجر به ایمنی.
اما گلوله های انفجاری که در آن مخروطی از قرن بیستم شد از بی فایده است ،
فلش مسموم از بومی ، غوطه ور در آب و استروفانتوس ارگنکن
پس از آن در فاسد گوشت گندیده ، می تواند موفق شود.
فلش از چنین سود کمی به شکارچی که در حمله وحش ، چون
عمل خود را در گردش خون است که بی حس کند بود ، و قبل از قدرت خود را شکست خورده می تواند
مطمئنا رسیدن به ذبح کردن و مهاجم آن است.
اما اکنون ، به عنوان دو هیولا hounded ما به پای خیلی از پله ها ، یک رانش از
دارت آمد سوت زدن از هر رخنه در صخره در بالا به آنها.
در یک دقیقه آنها را با آنها پر شد ، و هنوز با هیچ نشانه ای از درد آنها چنگال دار
slobbered و با خشم ناتوان در مراحل که آنها را به آنها منجر شود
قربانیان ، نصب ناشیانه برای چند
متری و پس از آن لغزش را دوباره به زمین.
اما در آخرین سم کار کرده است.
یکی از آنها را به عمیق rumbling ناله و بزرگ سر خود را چاق به کاهش یافته است
زمین است.
دیگر دور محدود در دایره خارج از مرکز با جیغ کشیدن ، فریاد ندبه ، و سپس
دراز کشیدن در عذاب برای چند دقیقه writhed قبل از آن را نیز stiffened و ذخیره کردن
هنوز هم.
با yells از پیروزی هندی آمد هجوم آوردند که از غارها و رقصید
رقص دیوانه وار از پیروزی دور از بدن مرده را ، در شادی دیوانه که دو بیشتر از
خطرناک ترین از همه دشمنان خود کشته شده است.
در آن شب آنها را کاهش و حذف بدن است ، نه غذا خوردن -- برای سم
هنوز هم فعال است -- اما مبادا آنها باید از یک طاعون نژاد.
قلب خزنده بزرگ ، با این حال ، هر کدام به عنوان بزرگ به عنوان یک کوسن ، هنوز هم وضع وجود دارد ،
ضرب و شتم به آرامی و به طور پیوسته ، با یک افزایش ملایم و سقوط ، در مستقل وحشتناک
زندگی است.
تنها پس از روز سوم بود که عقده های کم شدند و کارهای وحشتناک
هنوز.
بعضی از روز ، هنگامی که من یک میز بهتر از گوشت قلع و بیشتر از یک ابزار مفید فرسوده
خرد از مداد و آخرین ، رشته رشته توجه داشته باشید کتاب ، من چند حساب کاملتری از نوشتن
هندی Accala -- از زندگی ما در میان
آنها ، و از حد یک نگاه اجمالی که ما تا به حال از شرایط عجیب و غریب از افرا شگرف
سفید زمین.
حافظه ، حداقل ، من هرگز شکست ، برای تا زمانی که نفس زندگی است در من ،
هر ساعت و هر اقدام آن دوره خواهد ایستاد به عنوان سخت و روشن به عنوان انجام
first اتفاقات عجیب و غریب از دوران کودکی ما است.
برداشت جدید می تواند بدون آن که عمیقا تحت الشعاع قرار دادن برش.
هنگامی که زمان می آید من که شب مهتابی شگرف بر دریاچه بزرگ توصیف
زمانی که یک جوان ichthyosaurus -- عجیب موجودی ، نیمی از مهر و موم ، ماهی و نیم ، به در نگاه کنید ،
با استخوان تحت پوشش چشم در هر طرف خود را
پوزه و چشم سوم ثابت بر بالای سر خود -- بود گرفتار در هند
خالص ، و تقریبا ناراحت قایق رانی ما قبل از ما آن را یدک کشیده ساحل ، همان شب که
سبز آب مار را از سراسیمه شات
و خاموش در حلقه های آن راننده قایق رانی از چلنجر (Challenger) را به اجرا درآمد.
من بگویم ، بیش از حد ، از چیز زیادی در شبانه سفید -- را به این روز ما نمی دانیم
که زندگی در یک باتلاق زننده به شرق از -- چه آن و یا جانور خزنده بود
دریاچه ، و با نور کم کم نور شب تاب در تاریکی flitted.
سرخ پوستان تا در آن وحشت زده که آنها را نمی خواهد به نزدیکی محل ، و ،
اگر ما دو بار ساخته شده هیئت های اعزامی و از دیدن آن در هر زمان ، ما می تواند راه ما را ندارد
از طریق این مرداب عمیق که در آن زندگی می کردند.
من فقط می تواند که به نظر بزرگتر از یک گاو بود و عجیب ترین مشک دار می گویند
بو.
من همچنین به از پرنده های بزرگ که به تعقیب رقیب به پناهگاه از
سنگ یک روز -- یک پرنده بزرگ در حال اجرا ، ، به مراتب بلندتر از یک شتر مرغ با یک کرکس مانند
گردن و سر بی رحمانه است که آن را به یک مرگ در راه رفتن.
به عنوان چلنجر صعود به ایمنی one پیکان که از ساحل وحشی منقار انحنا را از پاشنه پا
از بوت شدن خود را به عنوان اگر آن را با یک قلم شده بود ، کاهش دهد.
این بار حداقل به سلاح های مدرن و غالب آن موجود بزرگ ، دوازده متر از
سر تا پا -- phororachus نام خود را ، با توجه به نفس نفس ما اما شاد
استاد -- رفت قبل از پروردگار Roxton است
تفنگ در تب و تاب از تکان دادن پر و لگد زدن به اندام ، با دو رنگ زرد ظالم
چشم خودنمایی میکند تا از میان آن.
ممکن است که من زندگی می کنند جمجمه باطل مسطح در طاقچه خود را در میان غنائم را از
آلبانی.
در نهایت ، من مطمئنا برخی از حساب از toxodon ، غول ده پا به گینه
خوک ، با طرح ریزی دندان قلم ، که ما آن را به عنوان کشته در خاکستری از مصرف
صبح در کنار دریاچه.
این همه من از روز فولر در طول نوشتن ، و در میان این روزها بیشتر تکان دهنده
من tenderly که در این شب دوست داشتنی طرح تابستان ، هنگامی که با آبی عمیق
آسمان در بالا به ما خوب رفاقت ما در وضع
در میان علف ها بلند توسط چوب و شگفت زده در مرغ های عجیب و غریب که پیچ خورده
بر ما و موجودات عجیب و جالب جدید که رخنه کرد و از نقب زدن خود را به ما تماشا ، در حالی که
در بالا ما boughs از بوته شد
سنگین با میوه لذیذ ، و در زیر ما عجیب و غریب و دوست داشتنی گل peeped در تماس با ما
از میان شاخ و برگ ، یا شب مهتابی طولانی از زمانی که ما بر دراز
سطح سوسو زننده از دریاچه های بزرگ و
تماشا با حیرت و بیم محافل بزرگ ناهمواری خارج از ترشح ناگهانی
برخی از هیولای فوق العاده ، و یا سوسو زدن مایل به سبز ، به دور پایین در آب های عمیق ، از برخی از
مخلوق عجیب و غریب بر سلول های تاریکی.
این صحنه که در ذهن من و قلم من بر در هر جزئیات ساکن در برخی از
در روز های آینده است.
اما ، شما بپرسید ، چرا این تجارب و به همین دلیل این تاخیر ، زمانی که شما و خود را
رفقا باید در روز اشغال و شب در ابداع برخی از معنی شده توسط
که شما می توانید به جهان بیرونی بازگشت؟
پاسخ من این است ، که یکی از ما بود که برای این کار وجود ندارد ، اما
کار ما بیهوده بوده است. یکی از واقع ما بسیار به سرعت کشف کرده بود :
هندی ها که چیزی برای کمک به ما انجام دهد.
در هر راه دیگری که آنها دوستان ما بودند -- تقریبا ممکن است بگویند ما به بردگان اختصاص داده --
اما وقتی که آنها باید ما را و حمل یک تخته که پیشنهاد کمک بود
که شکاف ، و یا وقتی که ما آرزو پل
به صندل سبک از آنها از چرم و liana به بافتن طناب که ممکن است به ما کمک کند ، ما
ملاقات با یک خوش خلق ، اما آسیب ناپذیر است ، امتناع.
آنها لبخند ، چشمک زدن چشم ، لرزش سر خود را ، و پایان آن وجود دارد.
حتی رئیس قدیمی ما با انکار همان سر سختی را ملاقات کرد ، و آن را تنها Maretas ،
کوچکترها که ما آنها را به حال ذخیره می شود ، که در wistfully ما نگاه کرد و ما را با حرکات و اشارات او گفت
که او برای ما به خواسته های خنثی غصه دار شد.
از زمان پیروزی مهمترین دستاورد خود را با میمون مردان آنها را بر ما به عنوان supermen نگاه ،
که پیروزی در لوله سلاح عجیب و غریب خسته ، و آنها معتقد بودند که تا زمانی که
ما با آنها باقی ماند و شانس آنها خواهد بود.
کمی قرمز رنگ پوست همسر و یک غار از خود ما بودند ، آزادانه به هر یک از ما ارائه می شود اگر ما
اما فراموش نکنید که مردم خود ما و برای همیشه لطفا برای ساکن بر فلات.
تا کنون تمام شده بود ، با مهربانی ، با این حال دور از هم خواسته های ما ممکن است ، اما ما احساس
و مطمئن باشید که برنامه های واقعی ما از تبار باید مخفی نگه داشته ، برای ما تا به حال
دلیلی برای ترس و وحشت که در آخرین آنها ممکن است سعی کنید به ما به زور نگه دارد.
با وجود خطر از دایناسورها (که فوق العاده است نه نجات در شب ، برای ، به عنوان
من ممکن است گفته اند که قبل از آنها ، آنها عمدتا در عادات شبانه خود را) من دو بار در
سه هفته گذشته را به ما قدیمی شده است
اردوگاه به منظور مشاهده سیاه ما که هنوز هم تماشا و در زیر صخره بخش نگهداری می شود.
چشم من مشتاقانه در سراسر دشت بزرگ به امید دیدن دور از تنش
کمک برای ما که در حال دعا.
اما طولانی کاکتوس - اطراف پراکنده سطح هنوز هم کشیده دور ، لخت و خالی ، به
خط دور از عصا ترمز. "آنها اکنون به زودی می آیند ، *** مالون.
قبل از عبور از هفته دیگر دوباره هند و طناب را واکشی و شما را. "
چنین فریاد شاد از Zambo عالی ما بود.
من یک تجربه عجیب و غریب که من از این سفر دوم است که من درگیر کرده بود
دور بودن برای یک شب از اصحاب من.
من در طول مسیر به خوبی به یاد بازگشت بود ، و یک نقطه در یک مایل رسیده بود
و یا پس از مرداب از pterodactyls ، زمانی که من دیدم یک شی فوق العاده
نزدیک شدن به من.
این مردی که راه می رفت در داخل یک چارچوب ساخته شده از ساقه ها خم شده به طوری که او بسته بود
در همه طرف در قفس زنگ شکل گرفته است. همانطور که من نزدیکتر شد من بیشتر شگفت زده هنوز هم به
که در آن خداوند جان Roxton شد.
وقتی که او به من را دید ، او را از تحت حفاظت کنجکاو خود را تضعیف و به سمت من آمد
خنده ، و در عین حال ، به عنوان من ، با برخی از سردرگمی در شیوه خود فکر می کردم.
"خب ، جوان fellah ، گفت :" او ، "چه کسی می توانست از شما meetin فکر اینجا؟"
"چه در جهان کار می کنید؟" من خواسته.
"Visitin" دوستان من ، pterodactyls ، گفت : "او.
"اما چرا؟" "جانوران Interestin' ، فکر نمی کنید؟
اما غیر اجتماعی!
تند و زننده بی ادب راه با غریبه ها ، به عنوان شما ممکن است به یاد داشته باشید.
بنابراین من به تقلب در این چارچوب است که آنها را نگه می دارد از bein 'بیش از حد pressin در خود
توجه. "
"اما چه چیزی شما را در باتلاق می خواهید؟" او به من با یک سوال بسیار نگاه
چشم ، و من تردید در چهره اش خوانده می شود.
"آیا شما فکر می کنم مردم دیگر علاوه بر اساتید می خواهند بدانند که همه چیز نیست؟" او
گفت : در گذشته. "من studyin" را خیلی عزیزان.
که به اندازه کافی برای شما است. "
"نه جرم ، گفت :" خوب اول طنز او بازگشت و او خندید.
«هیچ جرم ، جوان fellah. من goin 'به یک جوجه شیطان جوان
چلنجر.
این یکی از شغل من است. نه ، من شرکت خود را نمی خواهیم.
من امن در این قفس ، و شما نیست. تا زمانی ، و من می شود در اردوگاه های شب
سقوط. "
او پشت و من او را سرگردان در از چوب خود را با فوق العاده
قفس در اطراف او. اگر رفتار خداوند جان در این زمان بود
عجیب و غریب ، که از چلنجر بود ، بیشتر از آن.
من ممکن است می گویند که او به نظر می رسید که دارای جاذبه های فوق العاده ای برای هند
زنان ، و که او همیشه انجام بزرگ گسترش شاخه های نخل که او با ضرب و شتم
آنها را به عنوان اگر آنها پرواز بود ، هنگامی که توجه خود را بیش از حد فشار تبدیل شد.
برای دیدن او را مانند یک اپرا کمیک سلطان راه رفتن ، با این نشان از قدرت خود را در
دست ، ریش سیاه و سفید خود را bristling در مقابل او ، انگشتان خود را با اشاره در هر مرحله ، و
قطار دارای چشم دختران هندی پشت سر او ،
پوشیده در پارچه فروشی بلند و باریک خود را از پارچه پوست ، یکی از غریب و عجیب از همه است
این عکسها که من انجام خواهد داد با من است.
همانطور که به Summerlee ، او در حشرات و پرندگان زندگی فلات جذب شده ، و
صرف زمان کل خود را (که بخش قابل توجهی صرفه جویی که به اختصاص داده شد
سوء استفاده چلنجر برای گرفتن ما از
از مشکلات ما) در تمیز کردن و نصب نمونه ها است.
چلنجر در عادت راه رفتن را با خود هر روز صبح شده بود و بازگشت
از زمان به زمان به نظر می رسد با از هیبت دارای فال بد ، به عنوان کسی که خرس به وزن کامل
از یک شرکت بزرگ بر شانه های خود را.
یک روز ، شاخه خرما در دست ، و جمعیت خود را از جانبازان عاشقانه پشت سر او ، او ما را
به پنهان خود را به کار فروشگاه و ما را به مخفی از برنامه های خود استفاده کردند.
محل پاکسازی کوچک در مرکز یک بیشه نخل بود.
در این بود یکی از آن آب فشان گل جوش که من در حال حاضر است.
در اطراف لبه آن تعدادی از صندل سبک ساخته شده از چرم برش از عدم iguanodon پراکنده بودند ،
و یک غشاء بزرگ فرو داده است که به صورت خشک شده و خراشیده معده از
از مارمولک ماهی بزرگ از دریاچه.
این کیسه های بزرگ دوخته شده است تا در یک انتها بود و فقط یک سوراخ کوچک در سمت چپ است.
به این باز کردن چند نی بامبو قرار داده شده بود و به پایان می رسد دیگر از این
نی ها در تماس با خاک رس funnels مخروطی است که جمع آوری گاز تا حباب شد
از طریق گل از چشمه اب گرم.
به زودی عضو شل به آرامی شروع به گسترش و نشان می دهد از جمله تمایل به سمت بالا
جنبش که چلنجر بسته طناب که برگزار شد به تنه از
اطراف درختان.
در نیم ساعت خوب به اندازه کیسه گاز تشکیل شده بود ، و حرکات تند و سریع و زور زدن
بر صندل سبک نشان داد که قادر به بلند قابل توجه است.
چلنجر ، مانند یک پدر خوشحالم که در حضور او اول به دنیا آمد ، خندان بود
stroking و ریش خود را ، در سکوت ، از خود راضی از مطالب او در gazed
ایجاد مغز او.
این Summerlee که برای اولین بار شکست سکوت شد.
"شما به این معنی نیست ما به چیزی که در ، چلنجر؟" گفت که او ، در صدا اسید.
"منظور من ، Summerlee عزیز من ، به شما چنین نمایشی از قدرت خود را که به
پس از دیدن آن به شما خواهد شد ، من مطمئن هستم ، هیچ تردید در اعتماد خود را به آن. "
"شما می توانید آن حق را از سر خود را در حال حاضر ، در یک بار ،" Summerlee با تصمیم گفت ،
"هیچ چیز بر روی زمین را به من القا چنین حماقت متعهد.
خدا جان ، من اعتماد که شما چنین قیافه جنون نیست؟ "
"Dooced دارای قوه ابتکار ، من از آن تماس ، گفت :" همکار ما است.
"من می خواهم به دیدن چگونگی عمل آن."
"بنابراین شما باید ، گفت :" چلنجر. "برای برخی از اعمال روز من کل من
نیروی مغز بر این مشکل از ما چگونه باید از این صخره فرود.
ما خودمان را راضی که ما نمی توانیم صعود کردن و که در آن هیچ تونل وجود دارد.
ما همچنین قادر به ساخت هر نوع پل که ممکن است ما را به را
اوج که از آن ما بود.
پس چگونه باید یک معنی را به ما انتقال پیدا کنم؟ برخی از وقت پیش به من گفت به ما
دوست جوان که در اینجا هیدروژن آزاد از چشمه اب گرم تکامل یافته بود.
این ایده از یک بالون به طور طبیعی به دنبال.
من ، من اعتراف ، تا حدودی مشکل از کشف یک پاکت دادند
شامل گاز ، اما تفکر از احشاء و امعاء بسیار زیاد از این خزندگان
من با یک راه حل برای این مشکل عرضه می شود.
بنگر که در نتیجه! "او از یک طرف در مقابل پاره پاره خود قرار داده
ژاکت و با افتخار با دیگر اشاره کرد.
در این زمان گاز کیسه را به یک چاق و تپلی بودن خوب متورم بود و حرکات تند و سریع به شدت
بر ضربه شلاق است. "جنون نیمه تابستان" snorted Summerlee.
خداوند جان با کل ایده بسیار خوشحال بود.
"باهوش عزیز قدیمی ، او نیست؟" او به من زمزمه ، و پس از آن بلندتر به چلنجر.
"در مورد یک ماشین؟"
"این خودرو خواهد بود مراقبت های بعدی من. من در حال حاضر برنامه ریزی شده است که چگونه از آن ساخته شود
و وصل شده است.
در ضمن من به سادگی شما را چگونه دستگاه قادر است از حمایت از نشان می دهد
وزن هر یک از ما. "" همه ما ، قطعا "؟
"نه ، بخشی از طرح من این است که هر یک به نوبه خود باید به عنوان یک چتر نجات فرود ، و
بادکنک توان با استفاده که من هیچ مشکل در کامل رسم کرده باشد.
اگر آن را از یک وزن و حمایت از او اجازه دهید به آرامی به پایین ، آن را انجام داده اند تمام
است که از آن مورد نیاز است. من در حال حاضر به شما نشان می دهد که ظرفیت خود را در
جهت. "
او از یک توده از بازالت از اندازه قابل توجهی است ، ساخته شده در
متوسط به طوری که بند ناف می توان به راحتی به آن وصل شده است.
این بند یک که ما تا به حال با ما در به فلات آورده بعد از ما تا به حال مورد استفاده قرار گرفت
آن را برای بالا رفتن از اوج. این بیش از صد فوت طول ، و هر چند
نازک بود آن بسیار قوی است.
او یک نوع یقه از چرم با تسمه های بسته بسیاری از آن آماده کرده بود.
این گردن بند به بیش از گنبد از بالون قرار داده شد ، و صندل سبک حلق آویز شدند
جمع زیر ، به طوری که فشار از هر وزن خواهد بود و نشر
در سطح قابل توجه است.
پس از آن توده از بازالت به صندل سبک بسته بود ، و از طناب آویزان اجازه داده شد به
از پایان آن ، که سه بار دور دست استاد را دفع کند.
"من در حال حاضر خواهد شد ، گفت :" چلنجر ، با لبخند از پیش بینی خوشحال ، "نشان دادن
حمل قدرت بالون من. "همانطور که او گفت تا او را با چاقو برش
شلاق های مختلف است که از آن برگزار شد.
هرگز سفر ما در معرض خطر بیشتر قریب الوقوع نابودی کامل است.
غشاء متورم با سرعت وحشتناک به هوا شلیک کردند.
در یک چلنجر فوری خاموش پای او کشیده شد و پس از آن کشیده.
من تا به حال هم فقط به پرتاب سلاح من دور کمر صعودی خود را هنگامی که من خودم شلاق
به هوا.
خداوند جان من با دور گرفتن موش تله پا کرده بود ، اما من احساس کردم که او نیز بود
آینده خاموش زمین.
برای لحظه ای من تا به حال یک چشم انداز از چهار ماجراجویان شناور مانند یک رشته از
سوسیس در زمین است که آنها به حال کشف شده است.
اما ، خوشبختانه ، محدود به گونه است که طناب ایستاده بود ، هر چند وجود دارد
ظاهرا هیچ کدام به قدرت بلند کردن این ماشین دوزخی.
یک ترک تیز وجود دارد ، و ما در پشته بر زمین با حلقه از طناب تمام شد
بر ما.
هنگامی که ما قادر به تلو تلو خوردن به پا ، ما دور در آسمان عمیق آبی شاهد یکی تیره
نقطه که در آن توده از بازالت سرعت به راه خود بود.
"پر زرق و برق!" گریه چلنجر بی باک ، مالش دست مجروح او.
"A تظاهرات کامل ترین و رضایت بخش!
من نمی توانست پیش بینی یک موفقیت است.
در عرض یک هفته ، آقایان ، من قول می دهم که یک بادکنک دوم آماده می شود ، و
شما می توانید بر مصرف در تعداد ایمنی و راحتی در مرحله اول homeward ما
سفر. "
تا کنون من نوشته شده است هر یک از حوادث فوق به عنوان آن رخ داده است.
در حال حاضر من گرد کردن روایت از اردوگاه های قدیمی ، که در آن Zambo است منتظر حد طولانی ،
با تمام مشکلات و خطرات مانند یک رویا پشت سر ما به قله از سمت چپ
آن گسترده crags قرمز رنگ که برج بالا سر ما.
ما در ایمنی فرود ، هر چند در مد غیر منتظره ترین ، و همه به خوبی
با ما است.
در شش هفته یا دو ماه ما باید در لندن باشد ، و ممکن است که این نامه
ممکن است رسیدن به شما را بسیار زودتر از ما خودمان نمی کنند.
در حال حاضر آرزوی ما قلب ها و روح ما به سمت شهرستان مادر بزرگ که پرواز
دارد آنقدر که عزیز است به ما.
در این شب بسیار از ماجراجویی خطرناک خود را با چلنجر را به خانه ساخته شد
بادکنک که تغییر آمده بود و در بخت و اقبال ما.
من گفته ام که شخص یکی از که ما آنها را به حال برخی از نشانه همدردی در ما به حال
تلاش برای دور رئیس جوان که ما آنها را به حال نجات دادند.
او به تنهایی تا به حال هیچ تمایل به نگه داشتن در مقابل ما خواهد شد ما در یک سرزمین بیگانه.
او ما را به اندازه های خود را از زبان گویا نشانه گفته بود.
آن شب ، بعد از غروب آفتاب ، او آمد و به اردوگاه کوچک ما ، دست به من (به دلایلی
او همیشه توجه خود را به من نشان داده شده است ، شاید به این دلیل من کسی است که بود
نزدیکترین سن) رول کوچک از پوست
از یک درخت ، و سپس با اشاره رسما در ردیف بالا از غارها به او ، او خود قرار داده بود
انگشت به لب خود را به عنوان نشانه ای از پنهان کاری و پشت به سرقت رفته بود ، دوباره به مردم است.
من در زمان لغزش از پوست درخت را به رعد و برق و ما آن را مورد بررسی قرار با هم.
این در مورد یک مربع پا بود ، و در طرف داخلی بود آرایش منحصر به فرد وجود دارد
خطوط ، که من در اینجا تولید مثل :
آنها منظمی در زغال چوب بر سطح سفید انجام شد ، و به من در اولین نگاه
چشم مانند برخی از نمره خشن موسیقی.
"هر چه که باشد ، من می توانم قسم است که آن را از اهمیت به ما است ، گفت :" I.
"من می توانم که در چهره اش به عنوان خوانده او آن را داد."
"مگر در مواردی که ما بر بدوی عملی بذله گو است ،" پیشنهاد Summerlee ،
"که من باید فکر می کنم می تواند یکی از پیشرفت های ابتدایی از مرد است."
"این است که به وضوح نوعی از خط ، گفت :" چلنجر.
"مثل یک مسابقه پازل گینه ،" اظهار داشت خداوند جان ، craning گردن خود را به
یک نگاهی به آن است.
ناگهان او کشیده و دست خود را کشف و ضبط پازل.
"جورج!" او ، فریاد "من معتقدم که من آن را کردم.
پسر حدس زده حق اولین بار.
اینجا را ببینید! چند علامت بر روی کاغذ که هستند؟
هجده.
خوب ، اگر شما به آن فکر می کنم می eighteen دهانه غار در تپه های سمت وجود دارد
در بالا به ما. "" وی با اشاره به غارها که او آن را داد
به من ، گفت : "I.
"خب ، که آن را حل و فصل. این نمودار از غارها است.
چه!
هجده از همه آنها را در یک ردیف ، برخی کوتاه و برخی از عمیق ، برخی از شاخه ، همان است که ما شاهد
آنها را. نقشه اتمام حجت ، و here'sa عبور بر روی آن.
چه برای عبور؟
قرار داده شده است را به علامت است که بسیار عمیق تر از دیگران است. "
"یکی می رود که از طریق" من گریه. "من اعتقاد دارم که دوست جوان ما تا به خواندن
معما ، گفت : "چلنجر.
"اگر این غار از راه رفتن نیست من نمی فهمم چرا این فرد ، که هر
دلیلی برای ما به معنی خوب ، باید توجه ما را به آن رسم شده است.
اما اگر آن را از طریق رفتن و بیرون می آید در نقطه متناظر در طرف دیگر ،
ما باید بیش از یک صد فوت به فرود ندارد. "
"یک صد فوت!" بیدارم Summerlee.
"خب ، طناب ما هنوز هم بیش از صد فوت طول ،" من گریه.
"مسلما ما می تواند دریافت شود." "چگونه در مورد سرخپوستان در غار؟"
Summerlee اعتراض.
"هیچ سرخپوستان در هر یک از غارها در بالا سر ما وجود دارد ، گفت :" I.
"همه آنها به عنوان انبارهای ذخیره و خانه ها استفاده می شود.
چرا ما باید تا به حال در یک بار و جاسوسی از زمین؟ "
یک چوب خشک بتمنس بر فلات وجود دارد -- یک گونه از araucaria ، بر اساس
به ما گیاه شناس -- است که همیشه توسط سرخپوستان برای مشعل استفاده می شود.
هر یک از ما برداشت از این دسته ، و ما ساخته شده است راه ما را تا علف هرز تحت پوشش گام به
غار خاص که در شکل مشخص شده بود.
این بود ، که من گفته بود ، خالی ، برای صرفه جویی در تعداد زیادی از خفاش ها بسیار زیاد است ، که
flapped دور سر ما که ما را در آن پیشرفته است.
همانطور که ما تا به حال هیچ تمایل به جلب توجه از سرخپوستان به اقدامات ما ، ما
همراه در تاریکی stumbled تا زمانی که ما چند منحنی دور رفته بود و نفوذ
فاصله قابل توجهی را به داخل غار.
سپس ، در گذشته ، ما مشعل روشن ما است. این یک تونل خشک زیبا با صاف بود
دیوارهای خاکستری پوشیده شده با نمادهای بومی ، سقف منحنی قوسی که بر سر ما ،
سفید و درخشان شن و ماسه در زیر پاهای ما.
ما مشتاقانه در امتداد آن را تا عجولانه ، با ناله های عمیق ناامیدی تلخ ، ما
شد متوقف شده است.
یک دیوار خالص از سنگ به نظر می رسد قبل از ما بود ، بدون درز پیدا کردن که از طریق آن یک موش
می تواند خارج شده است. هیچ فرار برای ما وجود دارد وجود دارد.
ما با قلب تلخ و خیره در این مانع غیر منتظره بود.
این نتیجه از هر گونه تشنج نیست ، همانطور که در مورد تونل صعودی.
دیوار پایان بود دقیقا مانند آنهایی که طرف.
بود ، و همواره ، یک کوچه بن بست. "ذهن هرگز ، دوستان من ، گفت :"
چلنجر سرکش.
"شما هنوز هم به قول شرکت من را از یک بالون."
Summerlee تشکر. "می تواند ما را در غار است؟"
من پیشنهاد شده است.
"بدون استفاده از ، جوان fellah ، گفت :" خدا جان ، با انگشت خود بر روی نمودار.
"هفده از حق و دوم از سمت چپ
این غار به اندازه کافی مطمئن است. "
در این علامت که به انگشت خود اشاره کرد و نگاه کرد ، و من به فریاد ناگهانی از شادی.
"من اعتقاد دارم آن را من! دنبال من!
دنبال من! "
من در طول راه ما ، مشعل من در دست من بود عجله.
"در اینجا ، گفت :" من ، با اشاره به برخی از مسابقات را بر زمین ، "جایی است که ما روشن."
"دقیقا."
"خب ، آن را به عنوان یک غار چنگال مانند مشخص شده اند ، و در تاریکی ما قبل از تصویب چنگال
مشعل روشن شد. در سمت راست که ما بیرون رفتن باید
پیدا کردن بازوی دیگر. "
این بود که من تا به حال است. ما قبل از thirty کارگاههای بزرگ نرفته
باز سیاه loomed در دیوار. ما را به آن تبدیل به پیدا کردن که ما در شدند
عبور بسیار بیشتر از قبل.
در کنار ما آن را در نفس بی صبری برای صدها متری عجله.
سپس ، ناگهان ، در تاریکی سیاه و سفید از قوس در مقابل از ما که ما دیدم که سوسو زدن از
تیره و نور قرمز.
ما در شگفتی خیره شد. یک ورق از شعله ثابت به نظر می رسید به عبور از
تصویب و راه ما را به نوار. ما نسبت به آن عجله.
بدون صدا ، بدون گرما ، بدون جنبش از آن ، اما هنوز هم پرده بزرگ و درخشان
میدرخشد قبل از ما ، silvering همه غار و تبدیل شن و ماسه به پودر جواهرات ،
تا زمانی که ما آن را کشف کرد و نزدیک لبه دایره.
"ماه ، توسط جورج!" گریه خداوند جان. "ما از طریق ، پسرها!
ما از طریق هستند! "
این حقیقتا ماه کامل که تاباند راست پایین دیافراگم که باز
بر صخره.
این یک شکاف کوچک ، بزرگتر از یک پنجره بود ، اما آن را به اندازه کافی برای همه ما بود
اهداف.
همانطور که گردن ما را از طریق آن craned ما می تواند دید که تبار بود و بسیار نیست
یکی از مشکل ، و این که سطح زمین راه بسیار زیادی را در زیر ما بود.
تعجبی ندارد که در زیر از ما تا به حال به محل مشاهده نشده بود ، به عنوان صخره منحنی
در بالای سر و یک صعود و در نقطه به نظر می رسید تا به عنوان غیر ممکن است برای تضعیف
بازرسی نزدیک.
ما خود راضی است که با کمک طناب ما ما می تواند راه ما را پیدا کنید ، و
پس از بازگشت ، شادی ، به اردوگاه ما را به آماده سازی خود را برای شب بعد.
آنچه ما ما را به سرعت و مخفیانه ، از آنجا که حتی در این یک ساعت گذشته
هندی ممکن است ما را به عقب نگه دارد. فروشگاه ما ما پشت سر ما را ترک کنند ، صرفه جویی
تنها اسلحه ما و کارتریج.
اما چلنجر به حال برخی چیزهای سنگین که او ardently مورد نظر را به همراه خود می برد ،
و یک بسته خاص ، که من ممکن است صحبت می کنند ، که به ما کار بیش از
هر.
به آرامی از روز گذشت ، اما زمانی که تاریکی سقوط کرد که ما آماده بودند برای ما
خروج.
با کار بسیار چیزهایی که ما تا ما مراحل را کردم ، و پس از آن ، به دنبال بازگشت ، در زمان one
آخرین بررسی های طولانی از آن سرزمین عجیب و غریب ، به زودی من از ترس به vulgarized ، به شکار از شکارچی
و اکتشاف ، اما به هر یک از ما
سرزمین خواب وخیال از زرق و برق و عاشقانه ، سرزمینی که در آن ما خیلی جرات کرده بود ، رنج بسیار ، و
آموخته های بسیار -- سرزمین ما ، و ما همیشه باید روی علاقه آن تماس بگیرید.
علاوه بر سمت چپ ما غارهای کشور همسایه ، هر یک را دور انداخت آن رعد و برق قرمز رنگ شاد
به اندوه. از شیب زیر با ما افزایش صدای
سرخپوستان به آنها خندید و خواند.
فراتر از رفت و برگشت طولانی از جنگل بود ، و در مرکز ، سوسو زننده مبهم از طریق
تیره ، این دریاچه بزرگ ، مادر هیولا های عجیب و غریب بود.
حتی به ما نگاه فریاد whickering بالا ، تماس برخی از حیوانات عجیب و غریب ، رنگ روشن
از تاریکی. این صدای بسیار از افرا سفید زمین بود
مناقصه با ما خداحافظی.
ما تبدیل شده و فرو غار که منجر به خانه است.
دو ساعت بعد ، ما ، بسته های ما ، و متعلق به همه ما بود ، در پای صخره.
برای ذخیره چمدان چلنجر را ما تا به حال مشکل است.
ترک آن همه که در آن ما فرود ، ما در یک بار برای اردوگاه Zambo آغاز شده است.
در صبح زود ما آن را نزدیک ، اما فقط برای پیدا کردن ، به حیرت ما ، نمی
آتش اما از ده به دشت. این حزب نجات بود وارد شدند.
twenty هندی ها از رودخانه بودند ، با سهام ، طناب ، و تمام است که می تواند
مفید برای پل زدن شکاف.
حداقل ما باید بدون مشکل در حال حاضر در حمل بسته های ما ، زمانی که به فردا ما
آغاز راه ما را به آمازون. و بنابراین ، در خلق فروتن و خدا را شکر ، من
بستن حساب.
چشم ما را دیده اند ، از شگفتی های بزرگ و روح ما توسط آنچه که chastened
تحمل. هر کدام در راه خود بهتر و عمیق تر
مرد.
ممکن است که هنگامی که ما به بند ما باید متوقف به تعمیر کردن.
اگر ما ، این نامه خواهد بود ایمیل های پیش رو. اگر نه ، آن را به لندن در بسیار به
روز که من انجام دهد.
در هر صورت ، عزیز من آقای McArdle ، من امیدوارم که به زودی به شما توسط لرزش دست.