Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XXVII بعد از ظهر در کاخ سنگ
"کجا هستند قصد دارید ، تمام لباس ، آن؟"
دیوی می خواستند بدانند. "شما نگاه قلدری در آن لباس."
آن پایین در لباس جدیدی از رنگ پریده پارچه سبز به شام آمده بود... اولین رنگ او
از زمان مرگ متی پوشیده.
او تبدیل شد کاملا ، آوردن تمام tints ظریف ، گل مانند چهره اش
و براق و صیقل دادن موهایش. "داوی ، چند بار که من به شما گفت که
شما باید آن کلمه را استفاده نمی کند ، او را سرزنش است. "
"من رفتن به اکو الج." "مرا با شما ،" entreated دیوی.
"من اگر من رانندگی. اما من قصد دارم به راه رفتن و آن ها بیش از حد برای
هشت ساله پاهای خود.
علاوه بر این ، پل رفتن با من است و من از ترس شما خود را در شرکت خود برخوردار نیستند. "
، گفت : "آه ، من می خواهم تعداد زیادی پل better'n من" دیوی ، شروع به تاخت و تاز ترس
به پودینگ او.
"از آنجا که من خیلی خوب خودم برایم مهم نیست او در حال gooder بسیار.
اگر من می توانید بر روی من گرفتن با او برخی از روز ، هر دو در پاها و خوبی نگه می دارد.
«طرف واقعی خوب برای ما پسر آستر پل دوم در مدرسه است.
او نمی خواهد پسر بزرگ دیگر اجازه دخالت با ما و او به ما نشان می دهد بسیاری از بازی ها است. "
"چگونه آمد پل به بروک در ساعت ظهر روز گذشته سقوط؟ پرسید :" آن.
"من او را در زمین بازی را ملاقات کرد ، چنین رقم چکیدن است که من او را فرستاده فوری
خانه برای لباس بدون انتظار برای پیدا کردن آنچه اتفاق افتاده است. "
دیوی ، توضیح داد : ":" خوب ، آن را تا حدودی zacksident.
او سر خود را در هدف گیر کرده است ، اما بقیه از او در zacksidentally کاهش یافت.
ما همه به پایین در بروک و Prillie راجرسون بود در مورد چیزی رو از جا در رفته در پل
... او افتضاح است و متوسط نامطبوع به هر حال ، اگر آن زن زیبا... و گفت که
مادربزرگ موهای او را در ژنده پوش حلقه هر شب.
پل که فکر کنی که او چه گفت ، من حدس می زنم ، اما Gracie اندروز خندید ، و پل
کردم افتضاح قرمز ، 'علت Gracie است دختر خود را ، می دانید.
او را تمیز رفته در او... به ارمغان می آورد گل او را حمل می کند و کتاب خود را تا آنجا که به ساحل در
جاده ها است.
او به قرمز ، به عنوان چغندر و گفت : مادر بزرگ خود را هیچ چیزی به انجام و
موهای او مجعد به دنیا آمد.
و سپس او را در بانک گذاشته و سر خود را به بهار گیر کرده است برای نشان دادن
آنها.
آه ، آن بهار که ما می نوشند از... "دیدن یک نگاه به وحشت انداخت در Marilla
چهره... "یکی از کمی پایین تر بود پایین. اما افتضاح لغزان بانک و پل رفت
حق وارد
من به شما بگویم او ساخته شده چلپ چلوپ قلدر است. آه ، آن ، آن ، من معنی نیست که می گویند
که آن را فقط به تضعیف قبل از من فکر کردم.
او چلپ چلوپ پر زرق و برق ساخته شده است.
اما او نگاه خنده دار وقتی که او crawled شده ، همه خیس و گل آلود است.
دختر خندید more'n همیشه ، اما Gracie خنده نیست.
او نگاه متاسفم.
دختر Gracie'sa خوب ، اما او یک بینی پهن وکوتاه.
هنگامی که دریافت می کنم به اندازه کافی بزرگ به دختر من یکی با سرزنش کردن بینی نیست... من انتخاب
یکی با یک بینی زیبا مثل مال شما ، آن. "
"پسری که چنین افتضاحی از شربت را در سراسر چهره اش زمانی که او در حال غذا خوردن پودینگ خود
یک دختر به نگاه او هرگز Marilla ، گفت : "به شدت.
"اما من به صورت من قبل از من به معاشرت داشته شستشو ،" اعتراض دیوی ، تلاش برای
اصلاح امور با مالش پشت دست خود را بر سر اسمیر.
"و من در پشت گوش من شستن بیش از حد ، بدون اینکه گفته.
من تا امروز صبح به یاد ، Marilla. کار را نیمه اغلب به عنوان من را فراموش نکنید.
اما... "و دیوی آهی کشید..." گوشه های بسیاری در مورد یک شخص است که آن افتضاح سخت وجود دارد
به خاطر داشته باشید همه آنها را. خب ، اگر من نمی توانم به خانم Lavendar من
برو و نگاه کنید به خانم هریسون.
خانم هریسون زن خوب افتضاح ، من به شما بگویم.
او نگه می دارد یک شیشه از کوکی ها در شربت خانه خود یک هدف برای پسران کمی ، و او همیشه
به scrapings به من از یک ظرف به او مخلوط کیک آلو شوید.
آلو خوب بسیاری از چوب به طرف شما را ببینید.
آقای هریسون بود که همیشه یک مرد خوبی است ، اما او دو برابر از زمان او ازدواج
بارها.
من حدس می زنم ازدواج می کند مردمی بهتر. چرا شما ازدواج ، Marilla؟
می خواهم بدانم. "
دولت Marilla متبرک تنها نقطه درد با او بوده است ، بنابراین او
پاسخ amiably ، با تبادل نظر می رسد قابل توجهی با آن ، که او
مثلا قرار بود آن بود چرا که کسی به او داشته.
اما شاید شما کسی خواسته هرگز به شما داشته ، اعتراض کرد : "دیوی.
"اوه ، دیوی ، گفت :" دورا primly ، شوکه شده را به صحبت کردن بدون به صحبت "آن
مردان است که باید به انجام درخواست. "" من نمی دانم که چرا آنها این کار را انجام
همیشه بیدارم : "دیوی.
"به نظر می رسد به من همه چیز در مردان در این جهان قرار داده است.
آیا من می توانم پودینگ برخی از Marilla؟ "
"داشته اید به همان اندازه که برای شما خوب بود ، گفت :" Marilla ، اما او به او در حد متوسط
دوم کمک. "ای کاش مردم می توانند بر روی پودینگ زندگی.
چرا نمی توانند ، Marilla؟
می خواهم بدانم. "" از آنجا که آنها به زودی می خواهم از آن خسته می شوند. "
من می خواهم که برای خودم امتحان کنید ، گفت : "تردید دیوی.
"اما من حدس می زنم آن را بهتر به پودینگ فقط در ماهی ها و روز های شرکت از هیچ یک در
تمام. آنها هر یک در Milty Boulter هرگز.
Milty می گوید زمانی که می آید شرکت مادر خود را می دهد آنها را به پنیر و کاهش آن را خودش... یکی
کمی برای هر شخص و بیش از برای رفتار است. "
"اگر مذاکرات Boulter Milty که در مورد مادرش حداقل شما نیاز به تکرار آن نیست ،"
گفت Marilla به شدت.
"برکت روح من ،"... دیوی این عبارت از آقای هریسون را برداشت کرده و با استفاده از آن
با ذوق بزرگ... "Milty آن را به عنوان compelment به معنای.
او افتضاح افتخار مادرش ، مردمی علت می گویند او می تواند یک زندگی را بر روی یک سنگ خراش است. "
، گفت : "I... گمان می کنم آنها را مرغ مزاحم در بستر بنفشه سه رنگ من دوباره" Marilla ، رو به افزایش و
بیرون رفتن عجله.
مرغ slandered بودند جایی در نزدیکی بستر بنفشه سه رنگ و Marilla حتی نگاه
در آن است.
در عوض ، او بر روی دریچه انبار نشست و خندید تا او شرمسار بود
خودش.
وقتی آن و پل خانه رسید ، سنگی است که بعد از ظهر آنها دوشیزه Lavendar و
Charlotta چهارم در باغ ، وجین ، raking ، قطع ، و پیرایش به عنوان
اگر برای زندگی عزیز.
دوشیزه Lavendar خودش ، همه گی و شیرین در زواید و laces او دوست داشت ، کاهش یافته است او
شرس و فرار joyously برای پاسخگویی به مهمانهای او ، در حالی که Charlotta چهارم grinned
خوش.
خوش آمدید ، آنه. من فکر کردم شما می خواهم آمد امروز.
شما متعلق به بعد از ظهر پس از آن شما به ارمغان آورد.
چیزهایی که تعلق دارند با هم مطمئن نیستند که به گرد هم می آیند.
چه بسیاری از مشکل است که برخی از مردم اگر آنها فقط آن را می دانستند نجات.
اما آنها... و به همین ترتیب انرژی حرکت زیبا آسمان و زمین به آنها زباله
آوردن چیزها با هم که تعلق ندارند. و شما ، پل... چرا ، شما رشد کرده!
نیمی از سر بلندتر از زمانی که شما در اینجا قبل از شما. "
بله ، من شروع به رشد مانند تاج خروس را در شب ، به عنوان خانم Lynde می گوید ، گفت : "پل ،
در فرانک لذت بیش از این واقعیت است.
مادر بزرگ می گوید : آن فرنی مصرف اثر در تاریخ و زمان آخرین است.
شاید این است. خوبی می داند... "
پاول آهی کشید عمیقا... "من خورده به اندازه کافی به هر کسی رشد.
من امیدوارم که ، در حال حاضر است که من در آغاز ، من به در تا من به عنوان بلند قد به عنوان پدر.
او شش پا است ، شما می دانید ، Lavendar خانم. "
بله ، خانم Lavendar نمی دانستند ، بطور ناگهانی غضبناک شدن بر روی گونه های زیبا خود را کمی عمیق تر ، او
دست پل در یک طرف و آن از سوی دیگر صورت گرفت و راه می رفت به خانه در
سکوت.
"آیا این یک روز خوب برای پژواک ، دوشیزه Lavendar؟" ای query پل با نگرانی است.
روز از اولین سفر او بیش از حد باد می وزد برای انعکاس شده بود و پل بسیار شده بود
نا امید کرد.
"بله ، فقط بهترین نوع از یک روز ،" دوشیزه Lavendar ، محرک خودش جواب داد :
از خیال او است. اما در ابتدا ما همه باید
چیزی برای خوردن.
من می دانم که شما دو مردمی تمام راه را پیاده روی از طریق کسانی که beechwoods در اینجا
بدون گرفتن گرسنه ، و Charlotta چهارم و من می توانم هر ساعت از غذا خوردن
روز... ما باید از جمله ملزم اشتهای.
بنابراین ما فقط می خواهیم حمله شربت خانه. خوشبختانه آن را دوست داشتنی و کامل است.
من تا به حال عقیده قبلی نسبت بچیزی که من که قرار بود به شرکت امروز و Charlotta چهارم
و من آماده کرده است. "
"من فکر می کنم شما یکی از افرادی که همیشه چیزهای خوبی که در شربت خانه خود ،"
اعلام پل. "مادر بزرگ می خواهم که بیش از حد.
اما او از تنقلات بین وعده های غذایی قبول نیست.
من تعجب می کنم که : "او افزود : meditatively ،" اگر من باید به آنها غذا خوردن دور شدن از خانه وقتی که من
می دانم او می کند تایید نیست. "
"اوه ، من فکر نمی کنم او را رد بعد از اینکه شما یک پیاده روی طولانی داشته اند.
است که باعث تفاوت است ، گفت : "خانم Lavendar ، تبادل نگاهها خوشحال با
آن بیش از فر قهوه ای پل.
"گمان می کنم که میان وعده بسیار مضر هستند.
است که به همین دلیل ما آنها را با خود حمل می کنند اغلب در الج اکو است.
ما...
Charlotta چهارم و I... زندگی در سرپیچی از هر قانون شناخته شده رژیم غذایی است.
ما خوردن تمام انواع چیزهای هضم هر زمان ما اتفاق می افتد به آن فکر می کنم ، به روز
یا شب و ما مثل درختان سبز خلیج شکوفا.
ما همیشه به اصلاحات قصد.
هنگامی که ما هر مقاله در یک مقاله بخوانید هشدار ما در برابر چیزی که ما آن را قطع کنیم
و آن را پین بر روی دیوار آشپزخانه به طوری که می خواهیم آن را به یاد داشته باشید.
اما ما هرگز نمی تواند به نحوی... تا بعد از ایم رفته و خورده شده است که چیزی که بسیار است.
اصلا کاهش نداشته به حال به ما کشته رتبهدهی نشده است ، اما Charlotta چهارم شده است شناخته شده اند که
رویاهای بد پس از ما درخواست خورده بود و گوشت چرخ کرده پای و کیک میوه قبل از ما رفتند تو
تخت. "
"مادر بزرگ به من اجازه می دهد تا یک لیوان شیر و یک تکه از نان و کره قبل از من برای رفتن
تخت خواب و در شب یکشنبه او مربا روی نان می گذارد ، گفت : "پل.
"بنابراین ، من همیشه خوشحال هستم هنگامی که آن را یکشنبه شب... به دلایل بیش از یک است.
یکشنبه روز بسیار طولانی در جاده های ساحل است.
مادربزرگ می گوید که همه بیش از حد او کوتاه است و آن پدر در بر داشت هرگز از یکشنبه ها خسته کننده
وقتی که او یک پسر بچه کوچک بود.
به نظر می رسد تا زمانی اگر من می تواند به مردم سنگ من صحبت اما من که هرگز به دلیل
مادر بزرگ از آن قبول نیست در روزهای یکشنبه. من فکر می کنم یک معامله خوب است ، اما من می ترسم من
افکار دنیوی هستند.
مادر بزرگ می گوید : ما باید از هیچ چیز به جز افکار مذهبی در روزهای یکشنبه فکر می کنم هرگز.
اما معلم در اینجا گفت که یک بار این است که هر فکر واقعا زیبا بود مذهبی ، بدون
توجه به آنچه در آن مورد بود ، و یا چه روزی ما به آن فکر در.
اما من احساس می کنم مادربزرگ مطمئن شوید که فکر می کند که درس های مدرسه موعظه و یکشنبه تنها
شما می توانید افکار واقعا مذهبی در مورد فکر می کنم.
و هنگامی که آن را به اختلاف نظر بین مادربزرگ و معلم می آید من نمی
دانید چه باید بکنید. در قلب من "...
پل دست خود را بر روی سینه خود گذاشته و چشم آبی بسیار جدی مطرح شده از دست بدهد. Lavendar
بلافاصله دلسوز صورت... "من با معلم.
اما پس از آن ، که می بینید ، مادر بزرگ است پدر تا راه خود را به ارمغان آورد و درخشان ساخته شده
موفقیت او و معلم تا به کسی آورده هرگز رتبهدهی نشده است ، هر چند او
کمک با دورا و دیوی.
اما شما نمی تواند بگوید که چگونه از آنها به نوبه خود تا آنها بزرگ شوند.
بنابراین گاهی اوقات احساس می کنم که اگر آن را ممکن است امن تر به نظر مادر بزرگ. "
"من فکر می کنم آن خواهد بود ، موافقت کرد :" آن رسما.
"به هر حال ، من با جرات گفتن که اگر مادر بزرگ شما و من هر دو رو به پایین چیزی است که ما واقعا به معنای ،
در زیر روش های مختلف ما را از ابراز آن ، ما می خواهم بیرون ما هر دو به معنای حد زیادی به همان
چیز.
شما بهتر است راه خود را از ابراز آن ، از آن شده نتیجه
تجربه می کنند.
ما باید منتظر بمانید تا زمانی که ما چگونه دوقلوها به نوبه خود قبل از ما می تواند مطمئن باشد
که راه من به همان اندازه خوب است. "
بعد از ناهار آنها رفت و برگشت به باغ ، جایی که پل ساخته شده آشنایی از
پژواک ، به جای تعجب و شادی خود را ، در حالی که بر روی سنگ آن و دوشیزه Lavendar شنبه
نیمکت تحت صنوبر و صحبت کردیم.
بنابراین دور در پاییز می خواهید؟ "خانم Lavendar گفت : wistfully.
"من باید به خاطر شما ، آن بود خوشحالم... اما من به طرز وحشیانه ای ، خودخواهانه متاسفم.
من باید شما را بسیار تنگ.
اوه ، گاهی اوقات ، من فکر می کنم آن را از هیچ استفاده کنید برای پیدا کردن دوستان است.
آنها فقط از زندگی خود را پس از چندی و ترک صدمه دیده است که بدتر از
پوچی قبل از آنها آمدند. "
"به نظر می رسد چیزی دوشیزه الیزا اندروز ممکن است بگویند ، اما از دست نخواهید Lavendar ،"
گفت آن است. "هیچ چیز بدتر از پوچی... و من
قصد ندارم از زندگی شما.
چیزهایی از قبیل نامه ها و تعطیلات وجود دارد.
عزیزترین ، من می ترسم شما دنبال آن هستید کمی رنگ پریده و خسته است. "
"آه... hoo... hoo hoo ، رفت :" پل در دایک ، جایی که او ساخت به حال صداهای
پشتکار از همه آنها را در ساخت ملودیک ، اما همه آینده... بازگشت transmuted
به طلا و نقره از صدا توسط کیمیاگران پری بیش از رودخانه.
دوشیزه Lavendar یک جنبش بی تاب را با دست های زیبا خود ساخته شده است.
"من فقط از همه چیز... حتی از انعکاس های خسته است.
هیچ چیز در زندگی من اما پژواک... پژواک امید و آرزوهای از دست رفته وجود دارد
و به دنبال لذت پیروزی است.
آنها زیبا و مسخره است. اوه آن ، آن را زشت از من برای صحبت کردن مانند
زمانی که من شرکت. مسئله این است که من و آن
با من موافق نیستند.
من می دانم که ترس من بد خو شده توسط هم من شصت.
اما شاید همه من نیاز به یک دوره از قرص های آبی است. "
در این لحظه Charlotta چهارم ، که بعد از ناهار ناپدید شده بود ، بازگشت ، و
اعلام کرد که گوشه شمال شرقی مرتع آقای جان کیمبال قرمز بود با اوایل
توت فرنگی ، و نه می خواهد هنوز شرلی بروید و انتخاب برخی از.
"توت فرنگی های اولیه برای چای! بانگ زد :" خانم Lavendar.
"آه ، من با خودم فکر کردم... و من قرص آبی تنها لازم نیست!
دختران ، زمانی که شما دوباره با توت فرنگی خود را می کنیم چای را در اینجا تحت
صنوبر نقره ای.
من آن همه را برای شما آماده با خامه خانه رشد کرده است. "
آن و Charlotta چهارم بر این اساس به خود betook برگشت به آقای کیمبال
چراگاه ، جای سبز از راه دور که در آن هوا به عنوان نرم مخملی و معطر به عنوان یک تخت بود
بنفشه آفریقایی و طلایی به عنوان کهربا.
"اوه ، نه شیرین و تازه برگشت اینجا؟ تنفس :" آن.
"من فقط احساس اگر من در آفتاب نوشیدن شد."
"بله خانم ، پس وقت را I.
این فقط دقیقا چه احساس می کنم بیش از حد ، خانم ، موافقت کرد : "Charlotta چهارم ، چه کسی می توانست
گفت : دقیقا همین است اگر آن بود اظهار داشت که او مانند یک پرنده از احساس
بیابان.
پس از آن اکو الج Charlotta دیدار کرده بود چهارم نصب شده تا کم کم به او
اتاق بیش از آشپزخانه و سعی کردم قبل به دنبال او شیشه ای به صحبت می کنند و نگاه و حرکت
مانند آن است.
Charlotta می تواند خودش تملق گفتن که او کاملا موفق شده ، اما عمل می کند
کامل ، به عنوان Charlotta در مدرسه آموخته بود ، و او از روی علاقه امیدوار است که در زمان
او ممکن است گرفتن فوت و فن آن گوشت یا خوراک لذیذ
بالا بردن چانه ، که سریع ، درخشان outflashing از چشم ها ، که مد
پیاده روی به عنوان اگر شما یک تنه درخت swaying در باد بودند.
زمانی که شما به تماشای آن چندان آسان به نظر می رسید.
Charlotta چهارم تحسین آن از صمیم قلب.
این بود که او گمان بردند که او بسیار خوش تیپ نیست.
زیبایی دیانا بری از گونه های قرمز و سیاه و سفید فر بود بسیار بیشتر به Charlotta
طعم چهارم از جذابیت آن ماهتاب چشم درخشان خاکستری و رنگ پریده ،
everchanging گل رز گونه او.
"اما من ترجیح می دهم مثل شما نگاه کنید از خیلی ،" او گفت : آن صادقانه.
آن خندید ، عسل را از ادای احترام sipped ، و بازیگران دور نیش.
او به گرفتن از او مخلوط مورد استفاده قرار گرفت.
افکار عمومی به نظر می رسد آن موافقت کردند.
افرادی که او را شنیده بود به نام خوش تیپ ملاقات او را و ناامید بودند.
افرادی که در دشت به نام او را شنیده بود او را دید و تعجب که در آن چشم مردم دیگر
شد.
آن خودش را هرگز باور که او تا به حال هر ادعا به زیبایی.
هنگامی که او در شیشه نگاه او را دیدم صورت کمی رنگ پریده با هفت کک و مک بود
بینی آن است.
او در آینه به او گریزان ، بازی همیشه متفاوت احساس هرگز نشان داد که
آمد و بیش از ویژگی های او را مانند یک شعله روشنایی گلگون ، یا افسون از رویای رفت
و خنده متناوب در چشم بزرگ او.
در حالی که آن در هر جهت کاملا تعریف شده از کلمه زیبا نیست او
دارای جذابیت خاصی گریزان و تمایز از لحاظ ظاهری که سمت چپ
beholders با حس لذت بخش از
رضایت در آن دختری آرام گرد از... او ، با تمام شدت آن
احساس توانایی های بالقوه است.
کسانی که آن را می دانستند بهترین ، بدون پی بردن به این مسئله که آنها از آن احساس احساس ، که او را
بزرگترین جاذبه هاله ای از احتمال اطراف او بود... قدرت
آینده توسعه ای که در او بود.
او به نظر می رسید که راه رفتن در فضای چیز در مورد اتفاق است.
از آنجا که برداشت ، Charlotta چهارم جلب اعتماد به آنه از ترس خود را در مورد خانم
Lavendar.
گرم و مهربان handmaiden کمی صادقانه نگران بود و بیش از او ستایش معشوقه '
بیماری است. "Lavendar خانم خوبی نیست ، خانم شرلی ،
چیه خانوم.
من مطمئن هستم که او است ، هر چند او هرگز شکایت.
او مانند خودش به نظر می رسید این در حالی است طولانی نیست ، چیه خانوم... نه از آن روز به شما و
پل در اینجا با یکدیگر قبل از.
من احساس می کنم که او گرفتار آن شب سرد ، چیه خانوم.
پس از شما و او رفته بود او رفت و در باغ را برای مدت طولانی پس از تاریک راه می رفت
چیزی جز یک شال کمی در او.
بسیاری از برف پیاده روی وجود دارد و من احساس می کنم که او یک لرز ، چیه خانوم.
از آن زمان تا به بازیگری من متوجه شده ام خسته و تنها و بیکس مثل او.
او به نظر نمی رسد علاقه در هر چیزی ، چیه خانوم.
او وانمود میکند هرگز شرکت در آینده ، نه رفع آن ، و نه هیچ چیز ، چیه خانوم.
این تنها هنگامی که شما به او به نظر می رسد برای شاد کردن یا شدن کمی است.
و بدترین نشانه ای از همه ، خانم شرلی ، چیه خانوم... "
Charlotta چهارم کاهش صدای او را که اگر او بودند که به برخی از بی نهایت
علامت های عجیب و غریب و افتضاح در واقع... "این است که او هرگز به صلیب می شود در حال حاضر زمانی که من می شکند
چیزها می شود.
چرا خانم شرلی ، خانم ، دیروز من bruk سبز و کاسه yaller او که همیشه
ایستاده بود در قفسه کتاب. مادر بزرگ او آن را آورده به خارج از انگلستان
و دوشیزه Lavendar انتخاب افتضاح از آن بود.
من آن را گرد فقط به عنوان مراقب ، خانم شرلی ، خانم ، و آن را تضعیف ، بنابراین
مد ، جلو من می توانم هولت از آن ، و bruk را به قطعات millyun حدود چهل چنگ زدن.
من به شما بگویم من با عرض پوزش و ترس بود.
دوشیزه Lavendar من فکر کردم به من افتضاح ادم بد دهان ، چیه خانوم و من ruther او تا به حال از
آن راه او را. او تنها در می آیند و به سختی به آن نگاه
و گفت : این مهم نیست ، Charlotta.
قطعات و پرتاب آنها را دور. درست مثل آن شرلی ، چیه خانوم ، دوشیزه... 'را
تا قطعات و پرتاب آنها را دور ، که اگر آن را از کاسه مادربزرگش او را نمی
انگلستان است.
آه ، او به خوبی نیست و من احساس می کنم افتضاح بد در مورد آن است.
او هیچ کس به بعد از او نگاه کنید ، اما من. "Charlotta چشمان چهارم brimmed با
اشک.
آن بصورت تماسهای مکرر پنجه کمی قهوه ای است که به برگزاری جام ترک خورده صورتی غمخوارانه است.
"من فکر می کنم خانم Lavendar نیاز به تغییر ، Charlotta.
او به تنهایی در اینجا باقی می ماند بیش از حد.
ما نمی توانیم او را وادار به دور برای یک سفر کوچک؟ "
Charlotta سرش را تکان داد ، با کمان شایع آن ، disconsolately.
"من فکر نمی کنم چنین است ، خانم شرلی ، چیه خانوم.
دوشیزه بازدید Lavendar متنفر است. او تنها از سه روابط او تا کنون
بازدیدکننده داشته است و او می گوید : او فقط می رود تا آنها را به عنوان یک وظیفه خانواده را ببینید.
آخرین بار زمانی که وی به خانه او گفت : او که قرار بود برای هیچ وظیفه خانواده
بیشتر.
من در عشق با تنهایی ، Charlotta به خانه می آیند ، او به من می گوید : 'و من هرگز
می خواهید از تاک خود من و درخت انجیر ولگرد دوباره.
روابط من سعی سخت را به بانوی پیر من است و آن را به یک اثر بد بر من است. "
درست مانند آن ، خانم شرلی ، چیه خانوم. این اثر بسیار بد بر من.
بنابراین من فکر نمی کنم آن را هر خوب او را هم محور به بازدید انجام دهد. "
"ما باید ببینید که چه می تواند انجام شود ، گفت :" آن قطعا او را ممکن است آخرین
توت در فنجان صورتی او.
"فقط محض این که من تعطیلات من من می آیند از طریق و صرف یک هفته تمام با
شما خواهد شد.
ما یک پیک نیک در هر روز داشته باشند و وانمود همه انواع از چیزهای جالب را ببینید و اگر
ما می توانیم دوشیزه Lavendar تشویق نیست. "
"این خواهد بود که چیزی که بسیار ، خانم شرلی ، چیه خانوم" گفت Charlotta چهارم در
خلسه. او به خاطر خانم Lavendar خوشحال بود و
برای او خود را بیش از حد.
با یک هفته تمام است که در آن به مطالعه آن دائما او قطعا قادر به
یاد بگیرند که چگونه به حرکت می کند و مانند او رفتار.
هنگامی که این دختران رو برگشت به بخش اکو الج آنها دریافتند که خانم Lavendar و پل
جدول کوچک مربع از آشپزخانه به باغ به اجرا درآمد و حال همه چیز
آماده برای چای.
هیچ چیز طعم خوشمزه به عنوان کسانی که توت فرنگی و خامه خورده تحت بزرگ
آسمان آبی با ابرهای سفید کمی پرزدار curdled ، و در بلند
سایه ها از چوب با lispings آن و murmurings آن.
پس از آنکه چای آن به Charlotta شستن ظروف در آشپزخانه ، در حالی که خانم Lavendar کمک
بر روی نیمکت سنگی با پل نشسته و تمام در مورد افرادی که سنگ او شنیده است.
او یک شنونده خوب ، این Lavendar خانم شیرین بود ، اما فقط در آخرین آن را لرزاند
پل که او به طور ناگهانی از دست داده بود و علاقه در ملوانان دوقلو
"دوشیزه Lavendar ، چرا شما به من نگاه است که می خواهم؟" او پرسید : به شدت.
"چگونه می توانم نگاه کنید ، پل؟"
، درست همانطور که شما را از طریق من دنبال کسی من را در ذهن شما قرار داده است از در ، گفت : "پل ،
که چشمک می زند چنین گاه به گاه از بینش غیر طبیعی است که آن را کاملا ایمن نیست که
اسرار زمانی که او بود.
شما من مدتها پیش در ذهن کسی من می دانستم که قرار داده ، گفت : "خانم dreamily Lavendar.
"وقتی شما جوان شد؟" "بله ، زمانی که من جوان بود.
آیا من به شما بسیار قدیمی به نظر می رسد ، پل؟ "
"آیا شما می دانید ، من نمی تواند را تشکیل می دهند به نظر من در مورد آن ، گفت :" پل محرمانه.
موهای شما به نظر می رسد... من یک فرد جوان با موی سفید هرگز نمی دانستند.
اما چشمان خود را به عنوان جوان به عنوان معلم زیبای من است وقتی که تو هم می خندی.
من به شما چه بگویم ، Lavendar خانم "...
صدا و صورت پل به موقر به عنوان یک قاضی بود... "من فکر می کنم شما را
مادر پر زرق و برق.
شما باید فقط نگاه راست در چشم شما... نگاه مادر کمی من همیشه
کرده بود. من فکر می کنم ترحم اتمام حجت به شما هر گونه پسران
مایلید تغییر دهید. "
"من یک پسر رویای کوچک ، پل است." "آه ، شما واقعا؟
چند ساله است؟ "" درباره سن شما من فکر می کنم.
او باید به مسن تر می شود زیرا من او را رویای مدتها قبل از شما بودند به دنیا آمد.
اما من هرگز به او اجازه دهید مسن تر از یازده یا دوازده ، چون اگر من روزی
او ممکن است رشد کند تا در دسترس نباشد و پس از آن من می خواهم او را از دست بدهند. "
پل راننده سرشونو تکون دادن : "من می دانم".
"این زیبایی رویای مردم... آنها اقامت هر سنی به آن نیاز دارید.
شما و معلم زیبا من و خودم تنها مردمی در جهان که من می دانم
که رویای مردم است.
آیا این خنده دار و زیبا که همه ما باید بدانند هر یک از دیگر نیست؟
اما من حدس می زنم این نوع از مردم همیشه پیدا کردن یکدیگر را.
مادربزرگ رویای مردم هرگز و مری جو فکر می کند من در داستان بالا اشتباه چون
من آنها را داشته باشد. اما من فکر می کنم آن را پر زرق و برق آنها را داشته است.
شما می دانید ، دوشیزه Lavendar.
همه چیز در مورد رویا ، پسر بچه کوچک خود را به من بگو. "" او دارای چشمان آبی و موهای فرفری.
او در دزد و wakens با یک بوسه به من هر روز صبح.
سپس در تمام طول روز به او بازی می کند در اینجا در باغ... و من با او بازی کند.
بازی های مانند ما داشته باشد. ما اجرا نژادها و صحبت با پژواک و
من به او داستان بگویید.
و هنگامی که گرگ و میش می آید... "" من می دانم ، قطع کرد : "پل مشتاقانه.
"او می آید و در کنار شما نشسته است...
SO... دلیل البته در دوازده او می خواهم بیش از حد بزرگ را به دامان خود را صعود... و می گذارد
سر خود را بر روی شانه خود را...... و به شما سلاح خود را در مورد او قرار داده و نگه دارید او را تنگ ،
تنگ ، و استراحت گونه خود را بر روی سر خود را... بله ، که راه بسیار است.
اوه ، شما می دانید ، فراموش Lavendar. "
آن دو از آنها وجود دارد ، هنگامی که او از خانه سنگ آمد ، و چیزی
در صورت خانم Lavendar ساخته شده او نفرت آنها را مزاحم.
"من می ترسم ما باید برود ، پل ، اگر ما می خواهیم به خانه قبل از تاریک.
دوشیزه Lavendar ، من قصد دارم خودم را دعوت به اکو الج به مدت یک هفته تمام زیبا
به زودی.
دوشیزه Lavendar ، تهدید : ":" اگر شما به مدت یک هفته می آیند من به شما برای دو نفر نگه دارید.