Tip:
Highlight text to annotate it
X
پایان Howards توسط EM فورستر فصل 11
مراسم تشییع جنازه بود. واگن را از طریق نرم نورد
گل، و تنها فقیر باقی ماند.
آنها به شفت تازه حفر نزدیک و گذشته خود را در تابوت نگاه کرد، در حال حاضر تقریبا
پنهان زیر spadefuls از خاک رس است. از آن لحظه بود.
اکثر آنها زنان از ولسوالی زن مرده، به آنها لباس سیاه و سفید
خدمت کرده شده توسط دستور آقای فروردین بود. کنجکاوی خالص آورده بود.
آنها با هیجان مرگ هیجان زده، و از مرگ سریع، ایستاد و به
گروه ها و یا نقل مکان کرد بین گورها، مانند قطره از جوهر است.
پسر یکی از آنها، چوب، برش، بالای سر خود را نشسته بود، pollarding
یکی از elms کلیسا.
از جایی که او نشسته و او می تواند روستای هیلتون، حساس بر جاده شمال، با دیدن
ی به هم پیوسته آن حومه و فراتر از غروب آفتاب، قرمز مایل به زرد و نارنجی، چشمک او را زیر
ابرو از رنگ خاکستری، کلیسا، مزارع؛
و پشت سر او یک کشور دست نخورده از مزارع و کشتزارهای.
اما او، بیش از حد بود، نورد رویداد مجلل را در دهان او.
او تلاش کرد تا به مادرش پایین همه که او احساس کردند که او را دیدم تابوت
نزدیک: چگونه او می تواند کار خود را ترک کنید، و در عین حال دوست نداشت با
چگونه او تقریبا از دست داد
درخت، او خیلی ناراحت شد. rooks cawed بود، و جای تعجب نیست - آن را به عنوان اگر rooks می دانستند.
مادرش ادعا کرد قدرت پیشگویانه خودش را - او یک نگاه عجیب و غریب در مورد دیده بود
فروردین خانم برای برخی از زمان.
لندن فساد انجام داده بود، گفت: دیگران. او یک زن مهربان بوده است. مادر بزرگش
نوع شده بود، بیش از حد - یک فرد plainer، اما بسیار مهربان است.
آه، از نوع قدیمی در حال مرگ بود.
آقای فروردین، او یک نجیب زاده نوع بود. آنها دوباره و دوباره به موضوع پیشرفته
dully، اما با تجلیل است.
مراسم تشییع جنازه یک فرد ثروتمند بود به آنها آنچه را که تشییع جنازه از Alcestis یا Ophelia
به تحصیل است.
این هنر بود، هر چند از راه دور از زندگی، افزایش یافته است ارزش زندگی، و آنها شاهد
آن اشتیاق.
واسط سنج قبر، که نگه داشته بود و پنهانی از مخالفت - آنها را دوست نداشت
چارلز، یک لحظه به چنین چیزهایی صحبت می کنند، اما آنها مانند چارلز نداشت
فروردین - واسط سنج قبر به پایان رسید خود را
کار و انباشته کردن تاج های گل اهدا و صلیب در بالای آن.
خورشید بیش از هیلتون: ابرو خاکستری بعد از ظهر کمی سرخ، و بود
شکاف با یک قرمز اخم.
قروچه متاسفانه به یکدیگر، عزادار گذشت از طریق دروازه lych و
صرف راههای شاه بلوط که منجر به روستا.
جوان چوب، برش ماند کمی طولانی تر، آماده بالاتر از سکوت و
نوسان دار منظم است. در آخرین شاخه زیر اره خود افتادند.
با استفاده از خر خر کردن، او نازل شده، خانه خود را به افکار دیگر بر مرگ و اما در مورد عشق،
برای او بود جفتگیری.
او را متوقف او قبر جدید را به تصویب رساند؛ دسته یا بافه گندم از گلهای داوودی گندم گون گرفتار بود
چشم او را. "آنها نباید به گل های رنگی
در buryings، "منعکس شده است.
Trudging در چند مرحله، او را متوقف دیگر، furtively در غروب نگاه، پشت،
گل داودی از دسته یا بافه گندم wrenched، و آن را در جیب خود مخفی می کرد.
پس از او آمد سکوت مطلق.
این کلبه که در حیاط کلیسا abutted خالی بود، و دیگر هیچ خانه نزدیک ایستاده بود.
یک ساعت یک بعد از یک ساعت یک صحنه از دفن باقی ماند بدون چشم شاهد.
ابرها از غرب بیش از آن زیرفشار یا کلیسا ممکن است یک کشتی بالا
prowed، فرمان با تمام شرکت خود را به سمت بی نهایت است.
به سوی صبح هوا بزرگ شده سرد، آسمان روشن تر، در سطح زمین سخت
و درخشان به بالاتر از مرده سجده است.
برش چوب، بازگشت پس از یک شب از شادی، منعکس شده است: "آنها نیلوفرهای، آنها
chrysants، ترحم it'sa من همه آنها را ندارد ".
در پایان Howards آنها تلاش صبحانه.
چارلز و Evie در اتاق ناهار خوری نشسته، با خانم چارلز.
پدر خود را، که نمی تواند تحمل چهره به دیدن، breakfasted بالا.
او بشدت رنج می برد.
درد، اسپاسم بر او در آمد، که اگر آن را فیزیکی بود، و حتی در حالی که او در مورد به
خوردن، چشمان او را با اشک پر کنید، و او را به زمین بگذارند لقمه untasted.
او همسر خود را حتی خوبی را در طول سی سال یاد می شود.
معاشقه نمی یا raptures اوایل - - در جزئیات ندارد اما فقط unvarying
فضیلت، که به نظر می رسید به او نجیب کیفیت یک زن.
بنابراین بسیاری از زنان، شکستن به نقص های عجیب و غریب از عشق یا بیهودگی های هوس باز هستند.
بنابراین همسرش.
سال پس از سال، تابستان و زمستان، به عنوان عروس و مادر، او بوده است، او
همواره او را مورد اعتماد است. حساسیت او!
بی گناهی او را!
معصومیت فوق العاده که مخصوص اوست را هدیه ای از خدا بود.
روت می دانست بیشتر از شرارت و خرد دنیوی از گل در باغ خود،
یا چمن در زمینه خود است.
انگاره وی را از کسب و کار - هنری، چرا افرادی که پول به اندازه کافی سعی کنید
پول؟ "
نظر خود را از سیاست - "من مطمئن هستم که اگر مادران از کشورهای مختلف می تواند ملاقات،
وجود داشته باشد جنگ بیشتر "نظر او مذهب - آه، این بوده است.
ابر، ابر که گذشت.
او از سهام لرزنده آمد، و او و خانواده اش، که قبلا به مخالفان، در حال حاضر
اعضای کلیسای انگلستان.
موعظه پیشوا در ابتدا به دفع او، و او یک میل برای "ابراز کرده است
بیشتر به درون نور، افزود: "برای خودم برای نوزاد بسیار" (چارلز).
نور باطن باید اعطا شده است، برای او هیچ شکایتی در سال های بعد شنیده است.
آنها به ارمغان آورد تا سه فرزند خود را بدون اختلاف.
آنها هرگز اختلاف بود.
او در زیر زمین دراز کشیده. او رفته بود و اگر او را رفتن
تلخ، با تماس از رمز و راز است که همه بر خلاف او رفته بود.
"چرا شما به من بگو شما را از آن را می دانستند؟" او داد بزنم، و صدای ضعیف او را به حال
پاسخ داد: "من نمی خواهم، هنری - ممکن است من در اشتباه - و هر یک نفرت
بیماری است. "
او از وحشت گفته شده توسط یک دکتر عجیب و غریب شده بود، که او در طول خود مشورت کرده بود
غیبت از شهر. این در دسترس نباشد فقط؟
بدون آنکه به طور کامل توضیح می دهد، او جان خود را از دست داده اند.
این گسل در بخش او بود، و - اشک ها با عجله به چشمان او - چه گسل کمی!
این تنها زمانی است که او را در این سی سال فریب بود.
او به پای خود بلند شد و از پنجره نگاه کردم، Evie در با
نامه ها، و او می تواند چشم هیچ کس دیدار خواهد کرد. آه بله - او یک زن خوب بوده است - او
بوده است ثابت.
او تصمیم گرفت کلمه عمدا. به او ثبات همه ستایش.
او خود در باغ زمستانی، نگران است، در ظاهر یک مرد ثابت است.
چهره او به عنوان مربع به خود را به عنوان پسر، و، در واقع، چانه، هر چند شرکت به اندازه کافی
در نمای کلی، کمی عقب نشینی، و لب ها، مبهم، توسط curtained بودند
سبیل.
اما هیچ اشاره خارجی ضعف وجود دارد. چشم، اگر قادر به محبت و
goodfellowship، اگر گلچهره برای لحظه ای با اشک چشم کسی است که می تواند
نمی شود هدایت می شود.
پیشانی، بیش از حد، مانند چارلز بود. بالا و راست، قهوه ای رنگ و جلا،
ادغام به طور ناگهانی به معابد و جمجمه، آن است که اثر یک سنگر و استحکامات که محافظت
سر خود را از جهان.
گاهی اوقات آن را به حال اثر از یک دیوار خالی. او در پشت آن ساکن بود، سالم و شاد،
پنجاه سال. پست آمده، پدر، گفت: "Evie
نامناسب است.
"با تشکر. آن قرار دهید. "
آیا صبحانه همه حق بوده است؟ "" بله، به لطف.
دختر در او و در آن با محدودیت نگاه.
او نمی دانستم که چه باید بکنید. "چارلز می گوید: آیا شما می خواهید بار؟
"نه، من آن را بعدا بخوانید.
"حلقه اگر شما می خواهید هر چیزی، پدر، به شما نیست؟"
"من تمام چیزی که می خواهم."
پس از مرتب سازی بر حسب حروف از بخشنامه ها، او رفت و برگشت به ناهار خوری
اتاق.
او اعلام کرد: "پدر را خورده هیچ چیز،" نشستن با ابرو چروکیده پشت
چای کوزه -
چارلز جواب نداد، اما بعد از یک لحظه، او به سرعت به طبقه بالا دوید، در را باز کرد،
و گفت: "نگاه کن، پدر، شما باید غذا بخورد، شما می دانید"، و پس از مکث برای پاسخ
که نمی آمد، به سرقت برده دوباره.
او به خواندن نامه هایش برای اولین بار، من فکر می کنم، "او گفت: evasively" من به جرات به او می گویند
با صبحانه خود را بعد از آن. "
سپس او در زمان بار، و برای مدتی هیچ صدایی به جز سلول زندان وجود دارد
فنجان در مقابل بشقاب و چاقو بر روی صفحه.
پور خانم چارلز نشست بین همراهان سکوت خود را، وحشت زده در این دوره از
وقایع، و کمی حوصله. او یک موجود بی ارزش کم بود، و او
می دانستم که.
تلگراف او را از ناپل به بستر مرگ یک زن از او کشیده بود
به ندرت شناخته شده است. یک کلمه از شوهرش او را غوطه ور بود
به عزاداری.
مورد نظر او به سوگواری درون نیز، اما او آرزو کرد که خانم فروردین، از بخت
می میرند، می تواند قبل از ازدواج فوت کرد، پس از آن کمتر شده اند انتظار می رود
او.
فاسد شده نان تست خود، و بیش از حد عصبی برای کره بپرسید، او باقی مانده است تقریبا
حرکت، خدا را شکر تنها برای این که پدرش در قانون صرف صبحانه خود را
بالا.
در گذشته چارلز سخن گفت. آنها تا به حال هیچ کسب و کار می شود pollarding
کسانی که elms دیروز، "او به خواهر او گفت.
"نه در واقع"
او ادامه داد: "من باید توجه داشته باشید که". گفت: "من تعجب است که پیشوا اجازه
آن است. "" شاید آن را نمی ممکن است به پیشوا
امر است. "
"دیگری که می تواند از آن باشد؟" "پروردگار مانور است."
"غیر ممکن است." "کره، دالی؟"
"با تشکر از شما، Evie عزیز.
چارلز - ":" بله عزیزم؟ "
"من نمی دانستم که یک نفر می تواند elms سبوس. من فکر می کردم تنها pollarded درختان بید. "
"اوه، نه، می توان elms. هرس کردن"
پس چرا نباید elms در کلیسا به pollarded؟ "
چارلز کمی اخم کرد، و تبدیل دوباره به خواهر او.
"یکی دیگر از نقطه است.
من باید با به Chalkeley صحبت "" بله، نه، شما باید به شکایت
Chalkeley. "این خوب است به او گفت او نمی باشد.
برای آن دسته از مردان است.
او مسئول است. "" بله، نه. "
خواهر و برادر بی عاطفه نیست.
آنها صحبت کرد به این ترتیب، تا حدی به خاطر آنها مورد نظر را به حفظ Chalkeley تا علامت -
تمایل سالم را در راه خود را - تا حدودی به دلیل توجه داشته باشید شخصی در زندگی آنها اجتناب.
همه Wilcoxes انجام داد.
آیا این برای آنها از اهمیت عالی به نظر نمی رسد.
یا ممکن است آن را به عنوان هلن قرار است: آنها متوجه اهمیت آن است، اما از ترس بود
آن است.
وحشت و پوچی، می تواند از یک نگاه در پشت.
آنها بی عاطفه نیست، و آنها میز صبحانه را با دل درد را ترک کرد.
مادر خود را به صبحانه بود هرگز.
در اتاق دیگر بود، و به خصوص در باغ، که آنها احساس از دست دادن او را
بیشتر.
همانطور که چارلز رفت و به گاراژ، او در هر مرحله از زن بود که تذکر داده شد
دوست داشت او و که او هرگز نتوانست جایگزین. چه جنگ او علیه او جنگیده بودند
ملایم محافظه کاری!
چگونه او را دوست نداشتند، پیشرفت، هنوز چگونه loyally از او آنها را پذیرفته است که ساخته شده!
او و پدرش - چه مشکل آنها بود برای دریافت این گاراژ بسیار!
با چه سختی آنها را متقاعد کرده بود او را به عملکرد آنها را به میدان تمرین اسب دوانی واتومبیل های کورسی برای آن -
میدان تمرین اسب دوانی واتومبیل های کورسی که او از صمیم قلب از باغ خود را دوست داشت!
تاک - او راه خود را در مورد درخت مو.
هنوز دیواره جنوب با شاخه های عقیم خود encumbered.
و به این ترتیب با Evie، ایستاده صحبت کردن به آشپز.
هر چند می تواند او را مادر خود را در داخل خانه، فقط به عنوان انسان می تواند
آن را بدون او احساس میکند که چیزی منحصر به فرد از زندگی اش افتاده بود.
غم و اندوه آنها، هر چند تند و تلخ از پدر، بزرگ شد از ریشه های عمیق تر،
یک زن ممکن است جایگزین، مادر هرگز. چارلز بازگشت به دفتر.
برای انجام این کار در پایان Howards وجود دارد.
محتویات اراده مادرش به مدت طولانی است که به آنها شناخته شده بود.
میراث، مقرری ها، هیچ یک از شلوغی پس از مرگ وجود دارد که با برخی از
مرده طولانی فعالیت های خود را.
اعتماد به شوهر خود، او را بدون رزرو همه چیز را ترک کرده بودند.
او کاملا یک زن فقیر بود - خانه تمام مهریه او بوده است، و خانه
چارلز در زمان.
او آب رنگ آقای فروردین ذخیره پل در نظر گرفته شده، در حالی که Evie را
جواهرات و توری. چگونه به راحتی او از زندگی خورد!
چارلز فکر کردم این عادت قابل ستایش است، اما او قصد ندارد تا آن را خود اتخاذ
در حالی که مارگارت در آن دیده می شود بی تفاوتی تقریبا مقصر به زمینی
شهرت.
بدبینی - بدبینی سطحی نیست که snarls ها و sneers، اما بدبینی که
می توانید با حسن نیت ارائه میدهد و حساسیت - که توجه داشته باشید اراده خانم فروردین، بود.
او نه به مردم رنجاندن می خواستم.
که انجام شده، به زمین ممکن است بیش از او را برای همیشه مسدود است.
نه، هیچ چیزی برای چارلز منتظر بود وجود دارد.
او نمی تواند با ماه عسل خود را، پس او را به لندن و کار - او احساس
بیش از حد بدبخت حلق آویز در مورد.
او و دالی آپارتمان مبله در حالی که پدرش بی سر و صدا استراحت
کشور با Evie.
او همچنین می تواند چشم خود را در خانه خود نگه دارید، که در حال نقاشی بود و
او را در یکی از حومه سوری تزئین شده، و او امیدوار است که در آن برای نصب
خود را به زودی بعد از کریسمس.
بله، او را بالا برود بعد از ناهار در موتور جدید خود را، و خدمتگزاران شهر، که آمده بود
را برای تشییع جنازه، با قطار.
او راننده پدر خود را در گاراژ، گفت: "صبح" را بدون نگاه کردن به در بر داشت
صورت مرد، و، از خم شدن بیش از خودرو، ادامه داد: "سلام! اتومبیل های جدید من
رانده!
دارد، آقا "" بله، گفت: "چارلز، و نه قرمز.
"و هر کس آن را رانده است آن را پاک نکرده به درستی، گل و لای در محور وجود دارد.
آن را خاموش است. "
مرد پارچه بدون یک کلمه رفت.
او راننده را به عنوان زشت به عنوان گناه بود - که نه او را با زیان چارلز، که
جذابیت فکری در انسان و نه، فاسد بود و به زودی از شر وحش کوچک ایتالیایی
که با آنها آغاز شده بود.
"چارلز -" عروس او دام پس از او بود، سفید مایل به خاکستری، فراست، سیاه و سفید گوشت یا خوراک لذیذ
ستون چهره کم کم به او و استادانه عزاداری کلاه و تشکیل پایتخت آن است.
"یک دقیقه، من مشغول هستم.
خب، جرثقیل، که در آن رانندگی، آیا شما فرض کنید؟ "
"نمی دانم، من مطمئن هستم، آقا.
هیچ کس آن را رانده از آنجایی که من بوده ام، اما، البته، دو هفته من وجود دارد
با ماشین های دیگر در یورکشایر دور بوده است. "گل آمد به راحتی.
"چارلز، پدر شما است.
چیزی اتفاق افتاد. او شما را می خواهد در خانه در یک بار.
آه، چارلز! "" صبر کن، عزیزم، یک دقیقه صبر کنید.
کلید گاراژ بود که در حالی که شما دور بودند، جرثقیل؟
"باغبان، آقا." "آیا منظور شما به من بگویید که سکه های قدیمی
درایو یک موتور؟ "
"نه، آقا؛ هیچ کس تا به حال موتور، آقا." "پس چگونه می توانم حساب شما گل
محور؟ "" من می تواند از دوره، نه، برای من می گویند
شده در یورکشایر.
گل بیشتر در حال حاضر، آقا. "چارلز بود احسان.
مرد او را درمان به عنوان یک احمق، و اگر قلب او شده بود، نه چندان سنگین او را
او را به پدرش منتشر شده است.
اما صبح روز برای شکایت نیست. مرتب سازی بر اساس موتور به دور بعد از ناهار،
او همسرش بود که در حالی که همه ریختن برخی از داستان نامنسجم پیوست
در مورد یک حرف و یک اشلگل، خانم.
"در حال حاضر، دالی، من می توانم به شما شرکت. خانم اشلگل؟
چه از او می خواهم؟ "هنگامی که افراد به نوشتن نامه چارلز همیشه
پرسید که آنچه آنها می خواستند.
آیا می خواهید بود که او را تنها علت عمل. و سوال در این مورد درست بود.
همسرش پاسخ داد: "او می خواهد Howards پایان است."
"پایان Howards؟
در حال حاضر، جرثقیل، فقط فراموش نکنید به چرخ Stepney قرار داده است. "
"نه، آقا" "در حال حاضر، ذهن شما را فراموش نکنید، برای من - بیا،
زن کمی. "
هنگامی که آنها از دید راننده شده بود او دستش را دور کمر او قرار داده و فشرده
خود را در برابر او.
تمام محبت خود را و نیمی از توجه خود را - آن چیزی بود که او را در سراسر خود را اعطا
خوشحال ازدواج زندگی است. "اما شما گوش نداده، چارلز -"
"چه اشکالی دارد؟"
"من در شما گفتن - پایان Howards. خانم Schlegels آن را کردم. "
"من چه؟ پرسید:" چارلز، unclasping او. "دیکنز شما صحبت کردن در مورد؟"
"در حال حاضر، چارلز، شما وعده داده شده می گویند کسانی که شیطان -
«نگاه کن اینجا، من در هیچ حالت foolery هستم. هیچ صبح روز برای آن باشد. "
"من به شما بگویم - خانم اشلگل - - من در مورد شما گفتن که در نگه داشتن او آن را کردم - مادر شما چپ
آن را به او - و شما همه را به حرکت "" END HOWARDS؟ "
"HOWARDS END!" او فریاد زد، تقلید از او، و او به عنوان Evie آمد بی باک از
بوته زار. "دالی، در یک بار به عقب برگردید!
پدر من بسیار با شما اذیت می شود.
چارلز "- او خودش برخورد به طور گسترده -" در می آیند در یک بار به پدر.
او نامه ای است که خیلی افتضاح است. "چارلز شروع به اجرا شود، اما بررسی خود،
و به شدت در سراسر مسیر شن قدم گذاشتم.
خانه - پنجره ها نه تاک unprolific به.
او بانگ زد: "Schlegels دوباره!" و اگر به هرج و مرج، دالی گفت: "اوه، نه،
زن خانه دار از خانه سالمندان به جای او نوشته شده است. "
"گریه پدر او، دیگر بی اثر است. بیا، هر سه از شما!"
"دالی، چرا شما از من اطاعت؟" "اوه، آقای فروردین -"
من به شما گفتم نه به گاراژ.
شنیده ام از همه شما فریاد در باغ است. من آن را ندارد.
بفرمایید تو. "او در ایوان ایستاده بود، تبدیل، حروف
در دست دارد.
به اتاق ناهار خوری، هر یک از شما. ما می توانیم به امور خصوصی در مورد بحث نیست
وسط همه بندگان است. در اینجا، چارلز، در اینجا، خواندن این.
آنچه شما را. "
چارلز در زمان دو نامه صورت گرفت، و خواندن آنها را به عنوان او پس از صفوف.
اولین پوشش توجه داشته باشید از زن خانه دار بود.
خانم فروردین او را مورد نظر بود، زمانی که تشییع جنازه باید بر این، به جلو
محصور شده است. محصور در خشکی - آن را از مادرش بود
خودش.
او نوشته بود: "به شوهر: من باید خانم شلگل (مارگارت) به
Howards پایان "" گمان می کنم ما قصد داریم به بحث در مورد
؟ "او اظهار داشت، بدتر آرام.
"بدیهی است. من بیرون می آید تا زمانی که شما دالی -
"خب، بیایید بنشینید." "بیا، Evie، بدون اتلاف وقت، نشستن است."
در سکوت آنها را کشید تا به میز صبحانه.
حوادث دیروز - در واقع، از صبح امروز - به طور ناگهانی به گذشته فروکش
از راه دور به نظر می رسید که به ندرت در آن زندگی کرده اند.
نفس سنگین شنیده شد.
آنها خود را آرام. چارلز، به ثابت، آنان را علاوه بر این، به عنوان خوانده شده
محوطه را با صدای بلند: "توجه داشته باشید در خط مادرم، در یک پاکت نامه خطاب به من
پدر، مهر و موم شده است.
داخل: "من باید خانم شلگل (مارگارت) به پایان Howards می خواهم.
بدون تاریخ، بدون امضا. فرستاده شده از طریق زن شوهردار که
خانه سالمندان.
در حال حاضر، سوال این است که - "دالی او را قطع است.
"اما من می گویم که یادداشت است قانونی نیست. خانه باید توسط یک وکیل انجام می شود،
چارلز، مطمئا. "
شوهرش کار کرده تا فک او را به شدت. توده های کوچک به نظر می رسد در مقابل هر کدام از
گوش - علامت که او هنوز یاد نگرفته احترام بگذارد و او پرسید که آیا او ممکن است
توجه داشته باشید.
چارلز پدر او اجازه نگاه، گفت abstractedly، "به آن
او را "او آن را فرو گرفت، و در یک بار گفت:" چرا،
آن را فقط با مداد!
گفتم. مداد شمارد هرگز. "
"ما می دانیم آن است که از نظر قانونی الزام آور نیست، دالی است، گفت:" آقای فروردین، سخن گفتن از خارج
از قلعه خود را.
او گفت: "ما از آن آگاه است. از نظر قانونی باید در پاره کردن توجیه
آن و پرتاب آن را به آتش.
البته، عزیز من، ما شما را به عنوان یکی از خانواده، اما از آن بهتر خواهد بود اگر شما
با شما نمی فهمید دخالت نمی کنیم. "
چارلز، هر دو با پدرش و همسرش و احسان، و سپس تکرار: "سوال این است که -" او
فضای میز صبحانه از بشقاب و چاقو پاک بود، به طوری که او می تواند
رسم الگوهای روی رومیزی.
سوال این است که اشلگل، خانم، در طول دو هفته ما همه دور،
آیا او بی جهت - "او متوقف شد. پدرش گفت: "من که فکر نمی کنم"،
طبیعت که شرافتمندانه تر از پسرش بود
"آیا فکر نمی کنم که چه؟" "که او را - آن است که یک مورد از
نفوذ ناروا. نه، این سوال به ذهن من است -
وضعیت نامعتبر در زمان او نوشت. "
«پدر عزیزم، با یک متخصص مشورت اگر دوست دارید، اما من قبول آن است که من مادر
نوشتن. "" چرا شما فقط گفت که "گریه دالی.
"هرگز ذهن من، روشن؛" و زبان خود را نگه دارید. "
همسر فقیر کمی رنگی در این، و، طراحی دستمال خود را از جیب خود،
چند ریختن اشک.
هیچ کس او را متوجه شد. Evie scowling مانند پسر عصبانی شد.
دو مرد به تدریج فرض شد شیوه ای از اتاق کمیته است.
آنها هر دو در بهترین حالت خود در هنگام خدمت در کمیته بودند.
اشتباه از دست زدن به امور انسانی در بخش عمده آنها را ندارد، اما دفع از
آنها را توسط قلم دوم از اقلام مورد، به شدت.
خطاطی قلم دوم از اقلام قبل از آنها در حال حاضر، و بر روی آن، و آنها که خود را به خوبی آموزش دیده
مغز است.
چارلز، پس از کمی درنگ کردن، نوشتن به عنوان واقعی پذیرفته و آنها را بر روی تصویب کرد
نقطه بعدی. این بهترین است - شاید تنها - راه
dodging احساسات.
آنها مقاله به طور متوسط انسان بودند، و داشتند توجه داشته باشید به عنوان یک کل در نظر گرفته
رانده می شود آنها را پر از بدبختی و یا دیوانه است.
آیتم توسط قلم دوم از اقلام در نظر گرفته شده، محتوای احساسی، به حداقل رسانده بود و تمام رفت جلو
هموار.
ساعت ticked، زغال روشن بالاتر است، و با درخشندگی سفید ادعا که
ریخت از طریق ویندوز.
مورد توجه قرار گیرند ولی، خورشید آسمان او را اشغال کردند، و سایه های درخت ریشه می گیرد،
فوق العاده جامد، مانند ترانشه ها از بنفش در سراسر چمن یخ زده افتاد.
این صبح زمستان با شکوه بود.
فهرست ما یملک روباه، Evie که برای سفید پشت سر گذاشته بود، تنها یک سگ خاکستری کثیف در حال حاضر،
شدید خلوص است که او را احاطه شده است.
او بی اعتبار شده بود، اما blackbirds بود که او را تعقیب پروتئین در برابر با عربستان
تاریکی، تغییر در رنگ آمیزی معمولی از زندگی شده بود.
در داخل، ساعت ده با توجه غنی و اعتماد به نفس زده.
ساعتهای دیگر آن را تایید، و بحث ها به سوی نزدیک خود.
تا آن را دنبال غیر ضروری است.
این است و نه یک لحظه زمانی که مفسر باید گام به جلو است.
باید Wilcoxes را به خانه خود را به مارگارت را ارائه داده اند؟
من فکر می کنم نیست.
تقاضای تجدید نظر بیش از حد شل و ول است.
این قانونی بود و آن را در بیماری شده بود نوشته شده است، و تحت طلسم ناگهانی
دوستی آن بر خلاف مقاصد زن مرده در گذشته، بر خلاف
ماهیت خود را، تا آنجا که ماهیت آنها را درک شد.
به آنها Howards پایان یک خانه بود: آنها نمی توانند بدانند که او آن روح بوده است.
برای او که به دنبال وارث روحانی است.
- از هل دادن یک قدم دورتر در این مه - ممکن است آنها تصمیم نگرفته ام حتی
بهتر از آنها قرار است؟ آیا درست است که اموال
روح را می توان واگذار در تمام؟
فرزندان روح است؟ wych درخت نارون، تاک، جاروب کردن علوفه با
شبنم بر روی آن - می تواند اشتیاق برای چنین چیزهایی منتقل می شود که در آن هیچ باند وجود دارد
خون؟
نه؛ Wilcoxes و نه مقصر. مشکل این است که خیلی فوق العاده است، و آنها می توانند
حتی درک یک مشکل است.
آن طبیعی و اتصالات است که پس از مناظره به دلیل آنها باید توجه داشته باشید اشک آور و
پرتاب آن را به ناهار خوری اتاق آتش خود. اخلاقی عملی ممکن است آنها را تبرئه
قطعا.
او که می کوشد به نگاه عمیق تری ممکن است آنها را تبرئه - تقریبا.
برای یک واقعیت سخت باقی مانده است. آنها غفلت درخواست تجدید نظر شخصی.
زنی که مرده بود به آنها گفته، "این کار را، و آنها جواب دادند:" ما نمی خواهد. "
این حادثه یک احساس دردناک بر روی آنها ساخته شده است.
غم و اندوه که به مغز نصب شده و مشغول به کار وجود دارد disquietingly.
دیروز بودند افسوس می خورد که: "او یک مادر عزیز بود، یک زن واقعی: در غیاب ما
او غفلت سلامت او و درگذشت. "
امروز فکر می کردند: "او به عنوان درست نیست، به عنوان عزیز، همانطور که ما قرار است."
میل به نور بیشتری به درون بیان در گذشته پیدا کرده بود، از عالم غیب
نهفته در دیده می شود، و همه آنها که می توانست بگوید "خیانت."
خانم فروردین خیانتکارانه به خانواده بوده است، قوانین مالکیت، خود را
نوشته شده کلمه. او چطور انتظار Howards به پایان دادن به
منتقل به خانم اشلگل؟
شوهرش، به چه کسی آن را از نظر قانونی متعلق به آن را به خود را به عنوان یک نرم افزار رایگان
هدیه؟ شد خانم اشلگل، گفت: به زندگی
علاقه در آن است، و یا به آن خود را مطلقا؟
آنجا بود تا هیچ برای جبران گاراژ و پیشرفت های دیگر که آنها به حال
ساخته شده تحت این فرض که تمام روز در انتظار آنهاست؟
خیانت کارانه! خائنانه و پوچ!
وقتی که ما فکر می کنیم مرده خائنانه و پوچ، ما رفته اند به مراتب نسبت به
تطبیق دادن خود را به خروج خود را.
به این توجه داشته باشید، با مداد scribbled فرستاده می شود، از طریق زن خانه دار بود، unbusinesslike به عنوان
و هم چنین بی رحمانه، و کاهش در یک بار ارزش زنی که آن را نوشته بود.
"آه، خوب! گفت:« آقای فروردین، رو به افزایش از جدول.
"من باید فکر آن امکان پذیر است." "مادر نمی توانست آن را به معنای، گفت:" Evie
هنوز frowning.
«نه، دختر من، البته نه" "مادر در نیاکان معتقد بودند بیش از حد -
دوست ندارم او را به ترک هر چیزی به یک خارجی که هرگز قدردانی میکنیم. "
"همه چیز بر خلاف او،" او را اعلام کرد.
"اگر خانم اشلگل، ضعیف بوده است، اگر او خانه تحت تعقیب بود، من می تواند آن را درک
کم است.
اما او خانه خود را دارد. چرا باید یکی دیگر از او می خواهم؟
او هر گونه استفاده از پایان Howards "" در آن زمان ممکن است ثابت کند، زمزمه: "چارلز.
"چگونه؟" از خواهرش پرسید.
"احتمالا او می داند - مادر به او گفت.
او دو یا سه بار به خانه سالمندان است.
احتمالا او در انتظار تحولات است. "
"چه زن نفرت انگیز" و دالی بود که بهبود، گریه، "چرا،
او ممکن است ما را از هم اکنون! "چارلز حق خود را.
من آرزو می کنم او را، "او گفت بدتر است.
"من می تواند با او برخورد کند." "بنابراین من، تکرار:" پدرش، بود که در
احساس نه در سرما.
چارلز نوع در انجام مقدمات مراسم تشییع جنازه و در گفتن او بوده است
صبحانه می خورند، اما پسر او بزرگ شده بود کمی دیکتاتوری، و به عهده گرفت
پست رئيس بیش از حد به آسانی.
"من می توانم با او رسیدگی کند، اگر او می آید، اما او نمی خواهد آمد.
تو کمی سخت در اشلگل، خانم. "" که کسب و کار پل خیلی مفتضح بود،
است. "
"من می خواهم بیشتر از کسب و کار پل چارلز، که من در آن زمان گفت، و
علاوه بر این، آن را کاملا جدا از این کسب و کار است.
مارگارت اشلگل، ناخواسته است و خسته کننده در طول این هفته وحشتناک بوده است، و ما
همه او رنج می برد، اما بر روح من او صادق است.
او در تبانی با زن شوهردار نیست.
من کاملا خاصی از آن. نه او با پزشک است.
من به همان اندازه خاصی از آن.
او هر چیزی را از ما پنهان نیست، تا بعد از ظهر بسیار او به عنوان نادان بود
ما. او مثل خود ما، ساده دل بود - او
برای لحظه ای متوقف می شود.
"می بینید، چارلز، درد وحشتناک او مادر فقیر خود را همه ما در نادرست قرار داده
موقعیت.
پل نمی توانست در سمت چپ انگلستان، شما می توانید به ایتالیا نرفته، و نه Evie و من به
یورک شایر، اگر تنها ما شناخته شده بود. خوب، موقعیت خانم شلگل بوده است
به همان اندازه غلط است.
نگاهی همه در همه، او آمده است از آن بد است. "
Evie گفت: "اما این گلهای داوودی -" "و یا پایین آمدن به مراسم تشییع جنازه در همه -
تکرار دالی.
"چرا باید او نمی آمد؟ او از حق، و او ایستاده بود دور
در میان زنان هیلتون.
گل ها - قطعا ما باید فرستاده نشد گل مانند، اما آنها ممکن است به نظر می رسید
درست به او، Evie، و برای همه شما می دانید که آنها ممکن است رسم در
آلمان. "
آه، من را فراموش کرده ام او واقعا انگلیسی است، به گریه Evie.
این یک مقدار زیادی است. توضیح "" She'sa بین المللی، گفت: "چارلز،
به دنبال در تماشا کرد.
"من اذعان دارم من نه پایین در بین المللی است. تقصیر من است، بدون شک.
من می توانم آنها را تحمل کنم و بین المللی آلمان، محدود است.
من فکر می کنم که در مورد همه است، نه؟
من می خواهم برای اجرای و Chalkeley را ببینید. دوچرخه سواری را انجام خواهد داد.
و، راه، من آرزو می کنم شما می خواهم برخی از زمان صحبت می کنند به جرثقیل.
من مطمئنم که او به حال اتومبیل های جدید من است. "
"آیا او انجام می شود هیچ گونه آسیبی؟" "خیر."
"در آن صورت من باید اجازه دهید آن عبور کند. ارزش نیست در حالی که داشتن یک ردیف است. "
پدرش چارلز و گاهی مخالف است.
اما آنها همواره با توجه به افزایش برای یک هم جدا شدند، و هر مورد نظر را ندارد
doughtier رفیق زمانی که لازم بود به سفر کمی گذشته احساسات.
بنابراین ملوانان کشتی اولیس صدای voyaged گذشته، پس از ابتدا متوقف یکدیگر
گوش ها با پشم.