Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل پانزدهم روز گذشته در خانه
قسمت 1 آن ها تصمیم گرفتند برای رفتن به سوئیس در
پایان جلسه. "ما همه چیز را مرتب تمیز کردن ، گفت :"
Capes....
به خاطر غرور و افتخار او ، و خودش را نجات از روز طولانی - رویاها و اقناع نشدنی
اشتیاق برای معشوق خود ، ان ورونیکا سخت در زیست شناسی خود را در آن بسته شدن کار می کرد
هفته است.
او بود ، به عنوان Capes ، گفته بود و زن جوان سخت است.
او کاملا برطرف شده بود به خوبی در امتحان مدرسه ، و نه می شود غرق
در دریاها از احساسات که تهدید به تبادل نظر در حال معنوی او.
با این وجود ، او می تواند هیجان رو به افزایش عنوان طلوع جدید جلوگیری نمی کند
زندگی جلب کرد نزدیک به او -- هیجان اعصاب ، تجلیل مخفی و خوشمزه
بالاتر از شرایط مشترک وجود.
گاهی اوقات سر گردانی او ذهن را تبدیل به طرز حیرت انگیزی فعال -- embroidering روشن
و چیزهای تزئینی که او می تواند به Capes گفت و گاهی اوقات آن را به دولت منتقل
رضایت ، منفعل به تابشی ، بی ریخت ، شادی طلایی.
او از مردم آگاه بود -- عمه او ، پدرش ، و دانش آموزان او را همکار ، دوستان ، و
همسایه ها -- حرکت در خارج از این راز درخشان ، بسیار به عنوان یک بازیگر است
از مخاطبان کم نور فراتر از موانع footlights آگاه است.
آنها ممکن است تحسین ، یا شیء ، و یا در آن دخالت ، اما درام او بسیار خود بود.
او با رفتن شد ، به هر حال.
احساس قوی تر از روز گذشته با او بزرگ شد به عنوان تعداد آنها کاهش یافته است.
او در مورد خانه آشنا با حس واضح تر و شفاف تر از اجتناب ناپذیر رفت
نتیجه گیری.
او استثنایی ملاحظه شد با محبت و با پدر و عمه او ، و
بیشتر و بیشتر در مورد فاجعه آینده نگران است که او در مورد به
بر آنها را تسریع کند.
عمه او بود عادت وقفه کار خود را با تقاضا برای یک بار طاقت فرسا
خدمات خانگی کوچک ، اما در حال حاضر ان ورونیکا آنها را با دگرباشان رندر
آمادگی دلجویی پیش بینی.
او تا حد زیادی مشکل از ای مطمئن در Widgetts اعمال ، آنها عزیزان بودند ،
و او صحبت دور دو شب با کنستانس بدون broaching موضوع ؛ او
نامه ای را به برخی از intimations مبهم ساخته شده است
خانم قاقم که خانم قاقم نتوانست خود را به علامت.
اما او سرش را به زحمت نمی بسیار در مورد روابط او با این
هوادار.
در طول روز یکی به اخر مانده خود را در پارک Morningside برای او dawned.
او در اوایل ، و در مورد باغ در آفتاب ژوئن تر کرده راه می رفت و
زنده کرد دوران کودکی خود را.
او خداحافظی به خانه دوران کودکی و ، و ساختن او ، او بود که از
به جهان بزرگ ، متعدد ، این زمان می شود وجود ندارد بازگشت.
او در پایان از دختری در آستانه تجربه مهمترین دستاورد یک زن بود.
او با دیدن گوشه که باغچه خود او شده بود -- او را فراموش - ME - ندارها و
candytuft مدتها بود از آن زمان به بعد به بی اهمیتی توسط علف های هرز elbowed ، وی و همسرش ،
تمشک - عصا بود که پناه که
ماجرای عشق اول با پسر کمی در مخملی و گلخانه ای که در آن او به حال
شده معتاد به خواندن نامه های پنهانی او.
در اینجا بود پشت ریخته جایی که او از Roddy مخفی استفاده کرده بودند
آزار و اذیت ، و در اینجا مرز perennials گیاهی زیر که ساقه بود
کشور پریان.
پشت خانه کوه های آلپ برای کوهنوردی ، و درختچه در مقابل از آن شده است
Terai.
گره ها و کم رنگ و شکسته ساخته شده است که باغ ، حصار مقیاس پذیر ، و به دسترسی به
زمینه پشت سر ، هنوز به توان. و اینجا در برابر یک دیوار آلو شدند
درختان.
در وجود خدا و زنبورهای و پدرش ، او آلو به سرقت برده بود ، و یک بار به دلیل
کشف misdeeds ، و یک بار به خاطر او که مادرش مرده بود متوجه شده بود ، او
به حال بر روی صورت خود را در چمن unmown lain ،
زیر درختان نارون که فراتر از سبزیجات ، و ریخت و از روح خود را در
گریند. ورونیکا ان کمی از راه دور!
او را به قلب آن کودک هرگز دوباره!
که فرزند پری شاهزادگان با لباس های مخملی و قفل طلایی دوست داشتنی بود ، و او بود
در عشق با یک مرد واقعی به نام Capes ، با gleams کمی از طلا در گونه خود و
صدای دلپذیر و شرکت و دست خوش بر و رو.
او که قرار بود به زودی و قطعا به او ، رفتن به قوی خود ، با استقبال از سلاح است.
او از طریق یک دنیای جدید را با او در کنار هم بود.
او مشغول زندگی است که شکاف گسترده ای از زمان ، به نظر می آمد ، او تا به حال شده بود
هیچ فکر به آن باستانی ، همه چیز تخیلی از دوران کودکی او داده می شود.
در حال حاضر ، به طور ناگهانی ، آنها واقعی بودند دوباره ، هر چند بسیار دور ، و او آمده بود برای گفتن
وداع با آنها سراسر یک سال sundering.
او غیر منتظره ای مفید در صبحانه ، و بدون خود خواهی در مورد تخم مرغ : و پس از آن او رفت
برای گرفتن قطار قبل از پدرش. او این او را لطفا.
او متنفر سفر دوم کلاس با او -- در واقع ، او هرگز -- اما او را دوست نداشت
سفر در قطار همان زمانی که دخترش را در طبقه تحتانی ، به دلیل
نگاه از چیزی.
به همین دلیل او دوست داشت به قطار های مختلف بروید. و او در خیابان به حال مواجهه با
Ramage.
این برخورد کمی عجیب و غریب ، که برداشت های مبهم و مشکوک را در خود چپ بود
ذهن داشته باشند.
او آگاه بود از او -- ابریشم hatted ، براق سیاه چهره در طرف مقابل از
خیابان ، و پس از آن ، به طور ناگهانی و startlingly او عبور جاده و ادای احترام کردند و سخن گفت
به او.
"من باید به صحبت می کنید ،" او گفت. "من نمی توانم دور از شما قرار دارد."
او پاسخ برخی از پوچ است. او با تغییر در خود ، شگفت زده شدم
ظاهر.
چشم او نگاه کمی به او برافروخته چهره اش چیزی از گلچهره خود را از دست داده بود
تازگی است.
او شروع به گفتگو تشنجی ، شکسته است که به طول انجامید تا زمانی که به ایستگاه رسید و
سمت چپ او در رانش و معنای آن را متعجب و متحیر. او تندتر او ، و هم او ،
صحبت کردن در گوش او را کمی قابل اجتناب است.
او وقفه لش و ناکافی به جای ارسال پاسخ را ندارید.
در زمان او به نظر می رسید که ترحم از او ، در زمان او بود او را تهدید
چک و قرار گرفتن در معرض او ، در زمان او انعطاف ناپذیر خود مباهات خواهد شد ، و چگونه ،
در پایان ، او همیشه آنچه او می خواست.
او گفت که عمر خود را بدون او خسته کننده و احمقانه بود.
چیزی یا دیگر -- او را متوجه نشدم - - او ، اگر او می تواند ایستادن سر در گم بود.
او آشکارا عصبی است و بسیار مضطرب می شود قابل توجه است ؛ بینی خود چشم
به دنبال تسلط است.
جنبه مهمترین دستاورد از این حادثه ، ذهن او ، کشف شد که او و او
بی احتیاطی با او دیگر اهمیت بسیار است.
اهمیت آن با کنار گذاشتن او از سازش از بین رفته بود.
حتی بدهی خود را به او بی موردی بود در حال حاضر. و البته!
او یک ایده درخشان است.
او را شگفت زده کرد او از آن تا به حال فکر قبل از!
او سعی کردم به توضیح است که او قرار بود به او چهل پوند پرداخت بدون شکست بعدی
در هفته است.
او گفت : به همان اندازه به او است. او تکرار این نفس نفس زنان.
او گفت : "من خوشحالم شما آن را ارسال کنید برگشت دوباره شد ،".
او را لمس زخم دیرینه ، و ان ورونیکا خودش بیهوده تلاش برای
توضیح -- غیر قابل توضیح. به این دلیل است که منظورم به ارسال آن
در مجموع ، "او گفت.
او را نادیده گرفت تظاهرات خود را به منظور به دنبال برخی از خط های قابل توجه از خود.
"در اینجا ما هستند ، که در حومه شهر زندگی می کنند" را آغاز کرد.
"ما باید به -- مدرن"
قلب او همگانی روندی درون او را به عنوان او گرفتار است که عبارت.
این گره نیز می توان برش داد. مدرن ، در واقع!
او که قرار بود به به بسیار کهن به عنوان سنگ چخماق رنده است.
قسمت 2
در اواخر بعد از ظهر ، به عنوان ان ورونیکا بود جمع آوری گل برای میز شام ، او را
پدر آمد قدم زدن در سراسر چمن را به سمت او با تکبر از بزرگ
شور و مشورت است.
آقای استنلی گفت : "من می خواهم به صحبت شما در مورد یک چیز کوچک ، Vee".
اعصاب متشنج ان ورونیکا آغاز شده ، و او هنوز با چشمان خود را بر او ایستاد ،
تعجب آنچه در آن ممکن است که impended.
"شما صحبت که Ramage همکار به روز -- در خیابان.
پیاده روی به ایستگاه با او است. "به طوری که بود!
"او آمد و به من صحبت کرد."
"ای -- الکترونیک -- ES" آقای استنلی در نظر گرفته است.
: "خوب ، من نمی خواهم شما را به به او صحبت" او گفت ، بسیار محکم است.
ان ورونیکا متوقف شد قبل از او پاسخ داد.
"آیا شما فکر می کنید من باید نیست؟" او پرسید ، بسیار submissively.
"نه." آقای استنلی سرفه مواجه شدند و به سمت
خانه.
او گفت : "او نیست -- من او را دوست ندارد. من فکر می کنم آن را دور از صلاح -- من می خواهم
صمیمیت بین شما و یک مرد از آن نوع به بهار. "
ان ورونیکا منعکس شده است.
"من -- تا به حال یک یا دو گفتگو با او ، بابا."
اجازه ندهید که هیچ وجود دارد. من -- در واقع ، من او را دوست نداشتن بسیار ".
"فرض کنید او می آید و صحبت به من؟"
"یک دختر همیشه می توانید یک مرد از راه دور نگه دارید اگر او این کار را انجام مراقبت.
او -- او می تواند کلفت و کوتاه او "ان ورونیکا برداشت cornflower..
"من این اعتراض را ندارد ،" آقای استنلی رفت "، اما چیزهایی هستند که وجود دارد --
داستان در مورد Ramage وجود دارد. He's -- او در جهان از امکانات زندگی می کند
خارج از تخیل شما.
درمان او از همسرش ترین رضایتبخش است.
بیشترین رضایتبخش است. مرد ، در واقع بد.
تلف شده ، گشاد مرد زندگی می کنند. "
ان ورونیکا گفت : "من سعی کنید به او را دوباره ببینم ،".
"من دانستم نیست که شما به او اعتراض ، بابا." "بشدت ، گفت :" آقای استنلی ، "بسیار
به شدت.
این گفتگو را قطع کرد. ان ورونیکا تعجب آنچه پدرش
اگر او بودند به او داستان کامل در روابط خود را با Ramage بگویید.
"مرد می خواهم که یک دختر با نگاه او ، گفتگو صرفا خود را taints."
او عینک خود را بر روی بینی خود را تنظیم کرده است. چیز دیگری که کوچک شده بود به او وجود دارد
می گویند.
"یکی می شود بنابراین مراقب باشید از دوستان و آشنایان ،" او ، از طریق اظهار
گذار است. "آنها قالب insensibly."
صدای او به عهده گرفت تن جدا شده آسان است.
"گمان می کنم ، Vee ، شما بسیاری از کسانی که Widgetts نمی بینم؟"
"بروم و به کنستانس گاهی اوقات صحبت کردن." "آیا؟"
"ما دوستان زیادی در مدرسه بودند."
"هیچ شک.... هنوز -- من نمی دانم که آیا من کاملا مانند --
چیزی لکنتی در مورد آنچه که این افراد ، Vee.
در حالی که من صحبت کردن در مورد دوستان خود ، احساس می کنم -- من فکر می کنم شما باید بدانید که چگونه من مشتاقانه
در آن "صدای او منتقل اعتدال مورد مطالعه است.
"برایم مهم نیست ، البته ، خود او را دیدن گاهی اوقات ، هنوز هم تفاوت وجود دارد --
تفاوت در اتمسفر اجتماعی. یکی می شود به چیزهایی می نمایند.
قبل از اینکه شما می دانید که در آن شما خودتان را به شما در پیدا کردن یک عارضه.
من نمی خواهم به شما بی جهت تحت تاثیر قرار -- اما -- آنها مردم هنری ، Vee.
که این واقعیت در مورد آنها است.
ما متفاوت است. "" ، گفت : "من فرض کنید ما Vee ، چینش دوباره
گل در دست او است.
"دوستی که همه به خوبی بین مدرسه دختران را به بعد همیشه رفتن
زندگی است. It's -- اتمام حجت اجتماعی تفاوت ".
"من دوست دارم کنستانس بسیار است."
"بدون شک. با این حال ، به معقول است.
همانطور که شما به من اعتراف -- به مربع خود با جهان است.
شما نمی دانید.
با مردم که مرتب سازی بر اساس تمام چیزها ممکن است اتفاق می افتد.
ما نمی خواهیم همه چیز را به اتفاق می افتد. "ان ورونیکا ساخته شده بدون جواب.
میل مبهم خود را توجیه ژولیده پدرش.
"من بی جهت ممکن است به نظر می رسد -- اضطراب. من نمی توانم در مورد خواهر خود را فراموش.
این است که همیشه به من ساخته شده است -- او که می دانید ، به مجموعه ای کشیده شده بود -- didn't
تبعیض قائل theatricals خصوصی است. "
ان ورونیکا مشتاق شنیدن داستان خواهر خود را از پدرش باقی ماند
نقطه از این دیدگاه ، اما او در رفتن نیست.
حتی اشاره بسیار به عنوان این که سایه خانواده ، او احساس می شود ، بسیار زیاد بود
به رسمیت شناختن او در سال رسیده. او در او نگاه.
او ایستاده کمی مضطرب و داد و بیداد کن ، ناراحت مسئولیت او ،
به طور کامل بی دقتی از زندگی او بود و یا به احتمال زیاد می شود ، نادیده گرفتن افکار خود و
احساسات ، نادان از هر واقعیت
اهمیت در زندگی خود ، از توضیح همه چیز او نمی توانست درک در او
به عنوان مزخرف و منحرف بودن ، فقط با وحشت از اذیت و نامطلوب نگران
شرایط.
"ما نمی خواهیم همه چیز را به اتفاق می افتد!"
هرگز او دختر خود را نشان داده به طوری که به وضوح womenkind او متقاعد او
حفاظت و کنترل می تواند او را در یک راه ، و در یکی از تنها راه ، لطفا ، و بود که
با انجام این کار چیزی جز وقت شناس
وظایف داخلی و هیچ چیز به جز حضور پراسایش.
او کاملا به اندازه کافی برای دیدن و نگرانی در مورد در شهر و بدون انجام آنها
چیزها می شود.
او تا به حال هیچ استفاده برای ان ورونیکا ؛ او برای او هرگز استفاده از زمان او بوده است
خیلی قدیمی را به نشستن بر زانو خود را. چیزی جز محدودیت استفاده از اجتماعی
در حال حاضر آن را مرتبط به او ، به او است.
و کمتر "هر چیزی" اتفاق افتاده است بهتر است.
کمتر به او ، در واقع زندگی می کردند ، بهتر است.
این تحقق را به ذهن ان ورونیکا عجله و قلب او را سخت
در برابر او. او صحبت کرد به آرامی.
او گفت : "من ممکن است Widgetts برای برخی از زمان کمی ، پدر را نمی بینیم."
"من فکر نمی کنم من باید." "بعضی از کج خلقی کمی؟"
"نه ، اما من فکر نمی کنم من باید آنها را ببیند."
فرض کنید او بودند برای اضافه کردن ، "من می خواهم به دور!" "من خوشحالم برای شنیدن به آن می گویند شما ، گفت :" آقای
استنلی ، و بنابراین بدیهی است که قلب ان ورونیکا او را smote.
تکرار کرد : "من بسیار خوشحالم که شنیدن آن می گویند شما ، و خودداری از بیشتر
پرس و جو. "من فکر می کنم ما در حال رشد معقول ،" او گفت.
"من فکر می کنم شما به من به درک بهتر."
او تردید ، و دور از او به سمت خانه راه می رفت.
چشمانش او را به دنبال داشته باشد.
منحنی شانه خود ، پای خود را در زاویه ، امداد رسانی به او ابراز
اطاعت ظاهری. "با تشکر نیکی!" گفت که عقب نشینی
جنبه ای که گفته و بیش از حد.
Vee همه حق است. هیچ چیز اتفاق افتاده است در همه وجود دارد! "
او معنی نیست ، به این نتیجه رسیدند که او ، به او مشکل هر همیشه ، و او آزاد بود ، تا
آغاز یک رمان تازه رنگی -- او فقط به پایان رسید مرداب آبی بود ، که او فکر
بسیار زیبا و لطیف و کاملا
بی ربط به Morningside پارک -- و یا کار در صلح در microtome خود را بدون آزار
در مورد او در حداقل است. سرخوردگی عظیم است که در انتظار
او را!
سرخوردگی ویرانگر! او تا به حال میل مبهم برای اجرا پس از او ، به
دولت پرونده او را به او ، از آنچه زندگی به برخی از درک درستی از او را به زور گرفتن
او را.
او احساس تقلب و دزدکی حرکت کردن به unsuspecting خود را پشت عقب نشینی است.
"اما آنچه می توانید انجام دهید؟ پرسید :" ان ورونیکا.
قسمت 3 او به دقت برای شام در یک سیاه لباس پوشیدن
لباس که پدرش دوست داشت ، و ساخته شده است که او را نگاه جدی و مسئول.
شام بود کاملا بدون حادثه است.
پدر او با خواندن دفترچه راهنمای پیش نویس از روی احتیاط ، و عمه کاهش یافته قطعات او
پروژه برای مدیریت در حالی که آشپز بود تعطیلات.
بعد از شام ان ورونیکا رفت و به نقاشی اتاق با دوشیزه استنلی ، و او را
پدر رفت تا دن خود را برای لوله و پتروگرافی محزون.
بعدها در عصر او شنیده ام او سوت زدن ، مرد فقیر!
او احساس بسیار بی قرار و هیجان زده است. او خودداری قهوه ، هر چند او می دانستند که
به هر حال او را به یک شب بی خوابی محکوم شد.
او در زمان یکی از رمان پدرش قرار داده و آن را دوباره ، مضطرب تا خود را
اتاق را برای برخی از کارهای در بستر خود ، شنبه و پس از اتاق مدیتیت که او در حال حاضر
واقعا برای همیشه لطفا برای رها کردن ، و در طول با جوراب زنانه ساقه بلند به رفو بازگشت.
عمه او بود از ساختن خودش آستین ها از ورقه های کمی از درج تحت تازه
لامپ روشن.
ان ورونیکا در دیگر ARM - صندلی نشسته و سر در گم بد برای یک دقیقه یا بیشتر.
سپس او در عمه او را نگاه ، و ترسیم با چشم کنجکاو دقت آرایش
موهایش ، تیز بینی او ، کمی افتادگی خطوط دهان و چانه و گونه.
گمان بردند که او با صدای بلند صحبت کرد.
"شما همیشه در عشق ، خاله؟" او پرسید. عمه نگاه مبهوت ، و سپس شنبه
هنوز هم ، با دست که به کار متوقف شده بود.
"چه چیزی شما را در چنین سوالی بپرسم ، Vee؟" او گفت.
"متعجب شدم."
عمه او در صدای پایین پاسخ : "من به او مشغول بود ، عزیزم ، به مدت هفت سال و
سپس او درگذشت. "ورونیکا ان کمی دلسوز
سوفل.
"وی در اجرای فرامین مقدس بود ، و ما شده است ازدواج کرده وقتی که او زنده است.
او Edmondshaw نژاد گوسفند سفید رنگانگلیسی ، یک خانواده بسیار قدیمی بود. "
شنبه بسیار هنوز.
ان ورونیکا تردید با یک سوال که در ذهن او همگانی روندی بود ، که او
احساس شد بی رحمانه است. "آیا شما متاسفم شما صبر کردم ، خاله؟" او گفت.
عمه او در مدت طولانی بود قبل از او پاسخ داد.
"مواجب او آن را منع ،" او گفت ، و به نظر می رسید به قطار از فکر سقوط است.
او در پایان از مدیتیشن گفت : "آن شده اند که راش و غیر عاقلانه" است.
"چیزی که او تا به حال در مجموع ناکافی بود."
ان ورونیکا نگاه در چشم های خاکستری ملایم محزون و راحت ، و نه
صورت تصفیه شده با کنجکاوی نافذ. در حال حاضر عمه آهی کشید عمیق و نگاه
در ساعت است.
"زمان صبر من ،" او گفت. او بلند شده ، قرار دادن آستین شسته و رفته او تا به حال ساخته شده
به او کار ، سبد ، و به این اداره برای کارت های کمی در مراکش رفت
مورد.
ان ورونیکا شروع به پریدن کرد تا او را برای گرفتن کارت جدول.
من صبر جدید دیده می شود ، عزیزم ، "او گفت.
"در کنار شما بنشینم؟"
اتمام حجت یکی از بسیار دشوار است ، گفت : "عمه. "شاید شما به من این سو و ان سو حرکت کردن کمک کند؟"
ان ورونیکا ، و همچنین nimbly با ترتیبات از ردیف هشت کمک
که با آن مبارزه آغاز شد.
سپس او شنبه به تماشای بازی ، گاهی ارائه یک پیشنهاد مفید است ، گاهی اوقات
اجازه دادن به توجه خود را سرگردان به سلاح هموار درخشان او در سراسر چین دار بود
زانو خود را درست در زیر لبه جدول.
او احساس خارق العاده و در آن شب ، به طوری که حس از بدن او بود
لذت عمیق ، تحقق گرمای ملایم و قدرت و استحکام الاستیک است.
سپس او در کارت های نگاه دیگر ، که بیش از عمه اش بسیاری از حلقه دار دست بازی ،
و پس از آن در صورت و نه ضعیف ، بلکه گوشتالو که با بررسی عملیات خود را.
به ان ورونیکا آمد که زندگی فراتر از اندازه شگفت انگیز بود.
این باور نکردنی به نظر می رسید که او و عمه او بود ، در واقع ، موجودات از خون ،
تنها با تولد و یا تا موجودات مختلف ، و بخشی از آن جریان همان بافته گسترده
از زندگی انسان است که تا به اختراع fauns
و پوره ، Astarte ، آفرودیت ، Freya ، و تمام زیبایی twining خدایان.
آهنگ عشق از همه سنین آواز خواندن در خون او بود ، بوی عطر از سهام شب از
باغ پر از هوا ، و پروانه ها که بر فریم های بسته مورد ضرب و شتم
پنجره بعدی لامپ مجموعه ذهن او خواب از بوسه در هوای گرگ و میش است.
با این حال عمه او ، با flitting دست حلقه دار را به لب های او و نگاه نگران و متعجب و متحیر ، در
چشم او ، ناشنوا به همه این شورش از گرما و تمایل flitting ، بازی صبر --
بازی صبر ، که اگر Dionysius و معاون کشیش بخش خود را با هم جان خود را از دست داده اند.
وزوز ضعف بالاتر از سقف شاهد که سنگ نگاری ، بیش از حد ، فعال بود.
خاکستری و جهان آرام!
شگفت انگیز ، جهان passionless!
جهانی که در روز بدون معنی روز است که در آن "ما نمی خواهیم همه چیز را به اتفاق می افتد"
روز بدون معنا به دنبال -- تا آخرین چیزی که اتفاق افتاده است ، نهایی
غیر قابل اجتناب ، درشت ، ناخوشایندی دارد. "
تاریخ و زمان آخرین شب خود را در آن زندگی wrappered که در برابر او تا به حال شورش بود.
واقعیت گرم بود در حال حاضر پس به نزدیک او را او می تواند بشنود آن را در گوش او را ضرب و شتم.
دور در لندن حتی در حال حاضر Capes بود بسته بندی و آماده. Capes ، مرد سحر و جادو که
لمسی تبدیل یکی به آتش لرزش. آنچه او انجام شد؟
ولی آنچه را که فکر می کرد؟
کمتر از یک روز بود ، در حال حاضر ، کمتر از بیست ساعت.
هفده ساعت ، شانزده ساعت.
او در نرم تیک تاک ساعت با برنج آونگ در معرض بر سفید نگاه
مانتل سنگ مرمر ساخته شده و یک محاسبه سریع.
برای دقیق ، آن را فقط شانزده ساعت و بیست دقیقه بود.
ستاره آهسته دور در لحظه ای از جلسه خود را.
آرام پر زرق و برق ستاره تابستان!
او را دیدم از آنها در کوه های برف درخشان ، بیش از دره های کدورت و گرم
تاریکی.... خواهد بود بدون ماه وجود دارد.
"من معتقدم که پس از تمام آن بیرون می آید!" دوشیزه استنلی گفت.
ACES آن آسان است. "ان ورونیکا آغاز شده از خیال او ، شنبه
در صندلی خود ، متوجه شد.
"ببین ، عزیز ،" او گفت : در حال حاضر ، "شما می توانید ده بر روی جک قرار داده است."