Tip:
Highlight text to annotate it
X
کتاب سوم : آهنگ از طوفان
فصل X.
این ماده از سایه
"من ، الکساندر Manette ، مایه تاسف است
پزشک ، بومی Beauvais ، و
پس از آن اقامت در پاریس ، نوشتن این
کاغذ سودا در سلول حزین من در
قلعه باستیل ، در طول ماه گذشته از
سال ، 1767.
آن را بنویسید من در فواصل سرقت رفته است ، تحت هر
دشواری.
من طرح آن را در دیوار از ترشح
دودکش ، جایی که من به آرامی و
laboriously ساخته شده و محل اختفای برای
آن.
برخی از دست pitying ممکن است به آن وجود دارد پیدا کنید ، زمانی که من
و غم من گرد و غبار.
"این واژه ها توسط آهن زنگ زده شکل گرفته است
نقطه که با من با دشواری در نوشتن
scrapings از دوده و زغال چوب از
دودکش ، مخلوط با خون ، در آخرین
ماه از ده سال از اسارت من است.
امید است کاملا (و از پستان من.
من می دانم که از هشدارهای هولناک من خاطر نشان کرده اند
در خودم به همین دلیل من خواهد شد طولانی نیست
unimpaired باقی می ماند ، اما من قاطعانه اعلام
که من در این زمان در اختیار داشتن هستم
ذهن حق من -- که حافظه من است دقیق و
ضمنی -- و این که می نویسم حقیقت
که من باید برای این آخرین جواب من
کلمات ثبت شده ، چه آنها را همیشه بخوانید
توسط مردان یا نه ، در قضاوت - ابدی
صندلی.
"یک شب مهتاب ابری ، در سوم
هفته دسامبر (من فکر می کنم بیست و دومین
از ماه) در سال 1757 ، من بود
راه رفتن در بخش بازنشستگان اسکله توسط
سن برای رفع خستگی از سرد
هوا ، در فاصله یک ساعت از جای من از
اقامت در خیابان دانشکده
پزشکی ، هنگامی که کالسکه راه رسیدی و پشت
من ، هدایت بسیار سریع می باشد.
همانطور که ایستاده بود کنار اجازه دهید که عبور کالسکه ،
نگران که آن را در غیر این صورت ممکن است من اجرا
پایین ، سر انجام در پنجره قرار گرفت ، و
صدایی را به راننده را متوقف کنید.
"کالسکه را متوقف کرده به محض آن که راننده
می تواند در مهار اسب او ، و همان
صدای من با نام من نامیده می شود.
من جواب داد.
حمل و نقل شد و سپس تا کنون در پیش از
من که دو آقایان تا به حال هم برای باز کردن
درب و شعله ور قبل از من با آن آمد.
"من تصریح کرده است که آنها هر دو در پیچیده
پوشاند ، و ظاهر خود را پنهان.
از آنجا که در کنار هم در نزدیکی ایستاده بود
درب کالسکه ، من هم تصریح کرده است که آنها
هر دو در مورد سن خود من نگاه کرد و یا به جای
جوان تر ، و این که آنها تا حد زیادی به طور یکسان ،
در قد و قامت ، روش ، صدا ، و (تا آنجا که من
می توانم ببینم) صورت بیش از حد.
"' شما دکتر Manette؟ 'گفت : یک.
"من هستم".
"' دکتر Manette ، که قبلا از Beauvais ، '
گفت : از سوی دیگر ؛ 'پزشک جوان ،
در اصل جراح متخصص ، که در
سال گذشته یا دو ساخته شده است که افزایش
شهرت در پاریس؟
«آقایان ،' "برگشتم ،' من که پزشک
Manette از آنها صحبت می کنید خیلی بزرگواری. '
"' در حال حاضر به اقامت خود شده است ، گفت :
اول ، و نمی شود این اقبال به عنوان
پیدا کردن شما وجود دارد ، و از مطلع شدن شما
ها احتمالا در این مسیر پیاده روی ، ما
و به دنبال آن به امید شما خواهد رسید را بگیرم.
آیا شما لطفا برای ورود به کالسکه؟ '
"شیوه ای از هر دو مغرور بود ، و آنها
هر دو نقل مکان کرد ، تا این کلمات بودند سخن گفته اند ، تا
به من به عنوان محل و میان خود و
کالسکه درب.
آنها مسلح شده است.
من نبود.
"' آقایان ، 'من گفت : من عفو ، اما من
معمولا کسی که به من افتخار برای پرس و جو
به دنبال کمک های من ، و طبیعت است
از این مورد به که من احضار شد. '
"پاسخ به این شده توسط او ساخته شده بود که تا به حال
سخن دوم.
'دکتر ، شما و مشتریان شما کسانی هستند از
بیماری است.
همانطور که به ماهیت این مورد ، ما
اعتماد به نفس در مهارت خود را به ما مطمئن می سازد که
شما آن را برای خودتان بهتر معلوم
از ما می توانیم آن را توضیح دهید.
به اندازه کافی.
آیا شما لطفا برای ورود به کالسکه؟ '
"من چیزی می تواند اما این قوانین را مراعات ، و من
آن را در سکوت وارد شده باشد.
آنها هر دو پس از من وارد شده -- آخرین
در اوپر ، پس از قرار دادن نام مرحله انجام شد.
حمل و نقل در مورد تبدیل ، و سوار بر در
سرعت سابق است.
"تکرار می کنم این گفتگو را دقیقا همانطور که
رخ داده است.
من شکی نیست که در آن است ، کلمه به کلمه ،
همان.
من توضیح همه چیز را دقیقا همانطور که در زمان
محل ، constraining ذهن را به من نمی پرسه
از کار.
از کجا من را نشانه شکسته که به دنبال
اینجا ، من برای ترک کردن آن زمان ، قرار داده و من
کاغذ در آن پنهان کردن محل.
"کالسکه سمت چپ خیابان پشت سر ،
گذشت موانع شمال ، و ظهور بر
جاده کشور است.
در دو سوم از لیگ را از فاصل -
- من از راه دور در آن برآورد نمی
زمان ، اما پس از آن زمانی که من آن صرف می --
آن را از خیابان های اصلی رخ داد ، و
در حال حاضر در یک خانه انفرادی متوقف شد ، ما
هر سه alighted ، و با مرطوب راه می رفت
پایه نرم افزاری در یک باغ که در آن نادیده گرفته شده
چشمه ، به درب از سرریز به حال
خانه.
این باز شد نه بلافاصله ، در پاسخ به
زنگ زنگ ، و یکی از دو من
هادی مردی که آن را باز زده اند ،
با دستکش خود را سوار سنگین ، در سراسر
چهره.
"هیچ چیزی در این عمل وجود داشت به
جلب توجه خاص من ، برای من تا به حال
دیده مردم عادی زده معمولا
از سگ.
اما ، دیگر از این دو ، عصبانی بودن
به همین ترتیب ، در صورت مانند مرد زده
با بازوی خود را ، نگاه دار و از
سپس برادر بودند تا دقیقا یکسان ، که من
سپس برای اولین بار آنها را تصور می شود دوقلو
برادران.
"از زمان alighting ما در
دروازه بیرونی (که ما آن را ، قفل شده است و در بر داشت
که یکی از برادران به گشوده بود
اعتراف به ما ، و به حال relocked) ، من تا به حال شنیده ام
گریه می کند اقدام از اتاق بالا.
من به این مجلس راست انجام شد ،
گریه می کند که ما در حال رشد بلندتر صعود
پله ها ، و من یک بیمار در بالا در بر داشت
تب از مغز ، دروغ گفتن در بستر.
"بیمار یک زن از زیبایی بزرگ بود ،
و جوان ؛ مطمئنا نه چندان گذشته بیست.
مو او پاره شده و پاره پاره ، و آغوش او
بودند با sashes و به طرف خود موظف
دستمال.
متوجه شدم که این همه اوراق قرضه شد
بخش هایی از لباس نجیب زاده است.
در یکی از آنها که شال fringed شد
برای لباس از مراسم ، من تو را دیدم اسلحهای
یاطاقان ¬ های از شریف ، و نامه E.
"من با این دید ، در دقیقه اول از من
تفکر از بیمار ، برای ، در او
strivings بی قرار بر سر او روشن بود
صورت خود را بر روی لبه تخت ، به حال کشیده
پایان روسری به داخل دهان او را ، و
در معرض خطر خفگی.
اولین کار من این بود برای قرار دادن از دست من به
تسکین تنفس او ، و در حال حرکت
روسری به کنار ، گلدوزی در گوشه
من گرفتار دید.
"من او را تبدیل به آرامی بر این ، قرار داده شده تو دست من
بر سینه اش به او آرامش و حفظ او
پایین ، و نگاه به چهره اش.
چشمانش گشاد شد و وحشی ، و او
دائما ادا shrieks پر سر و صدا ، و
تکرار واژه ها ، شوهر من ، پدر من ،
و برادر من! و سپس به شمارش
دوازده ، و گفت : ساکت باش! '
برای یک لحظه ، و نه بیشتر ، او را
مکث به گوش دادن ، و سپس پر سر و صدا
shrieks مجددا شروع شود ، و او را
تکرار گریه ، شوهر من ، پدر من ، و
برادر من! و می دفعات مشاهده شده تا دوازده ،
و گفتن «هیس!'
نبود تنوع در نظم وجود دارد ، یا
شیوه.
هیچ قطع وجود دارد ، اما به طور منظم
لحظه ای مکث ، در سخن گفتن از این
برای تلفن های موبایل.
"' چه مدت ، 'من پرسید :' این است به طول انجامید؟
"برای تمایز این دو برادر ، من تماس بگیرید
آنها را بزرگتر و جوانتر ؛ توسط
بزرگ ، من او را که معنی اعمال ترین
اقتدار.
این بود که بزرگتر پاسخ داد : از آنجا که حدود
این شب یک ساعت گذشته. '
"' او شوهر ، پدر ، و
برادر؟
برادر ".
"' من برادرش آدرس نه؟ '
"او با تحقیر بزرگ جواب داد :' شماره '
"' او تا به برخی از انجمن های اخیر با
تعداد دوازده؟ '
"برادر کوچکتر impatiently rejoined ،
»با 00:00؟'
"' را مشاهده کنید ، آقایان ، 'گفت : من ، هنوز هم نگه داشتن من
دست بر سینه اش ، 'چگونه بی فایده من ،
که شما به من آورده!
اگر من تا به حال شناخته شده است آنچه که من از آمدن به دیدن من
می آمده اند ارائه شده است.
همانطور که در آن است ، هم باید از دست داد.
هیچ دارو به دست آمده در آن وجود دارد
این مکان تنها بود. '
"برادر بزرگ نگاه کرد تا جوان تر ،
که گفت haughtily ، 'یک مورد وجود دارد
داروها در اینجا ، و آن را از یک به ارمغان آورد
گنجه ، و آن را روی میز.
"باز کردم بعضی از بطری ، گداخته شدن آنها ،
قرار داده و stoppers به لب های من.
اگر من به استفاده از هر چیزی می خواستم به حال نجات
داروهای مخدر بودند که سموم در
خود ، من نمی توانست اداره
هر یک از آنها بوده است.
"' آیا شما شک آنها؟ خواسته جوان
برادر.
"شما را ببینید ، آقا ، من می خواهم به استفاده از
آنها را ، من جواب داد و گفت : نه بیشتر.
"من به بیمار را فرو برد ، با بزرگ
به سختی و پس از تلاش های بسیاری ،
دوز که مورد نظر من به من بدهید.
همانطور که من در نظر گرفته شده برای آن پس از مدتی تکرار شود ،
و آن را به عنوان لازم بود به تماشای آن
نفوذ ، من سپس به پایین در کنار شنبه
تخت.
بود زن ترسو و سرکوب وجود دارد در
حضور و غیاب (همسر مرد پایین پله ها) ،
که به گوشه ای عقب نشینی کرده بود.
خانه بود مرطوب و پوسیده ،
indifferently مبله -- آشکارا ،
به تازگی اشغال شده و به طور موقت استفاده می شود.
برخی از اعدام ها ضخیم قدیمی میخ شده بود تا
قبل از پنجره ها ، به بی حس و بی روح کردن صدا از
shrieks.
آنها نیز به زبان آورده شود در خود
جانشینی ، منظم و با گریه ، 'من
شوهر ، پدر من ، و برادر من! '
شمارش تا دوازده ، و «هیس!'
دیوانه شد تا خشونت آمیز ، که من تا به حال نمی
unfastened باند محدود
اسلحه ، اما ، من به آنها نگاه به حال ، برای دیدن
که آنها دردناک نیست.
تنها به تشویق جرقه
مورد ، بود ، که دست من بر متحمل است
پستان به حال این نفوذ بسیار آرامش بخش ،
که برای چند دقیقه در آن زمان tranquillised
شکل.
اما در هر حال هیچ تاثیری بر گریه می کند ؛ هیچ
آونگ می توان منظم تر.
"به همین دلیل است که دست من بود این
اثر (من فرض) ، من در کنار نشسته بودند
بستر به مدت نیم ساعت ، با دو
برادران به دنبال دارد ، قبل از بزرگ گفت :
"' یکی دیگر از بیمار وجود دارد. '
"من مبهوت شدم ، و پرسید :' آیا
با فشار دادن مورد؟ '
"شما بهتر دیدن کرده بود ،' او سردستی
جواب داد ؛ و در زمان نور است.
"بیمار دیگر غیر روحانی در اتاق پشتی
در سراسر راه پله دوم ، که بود
گونه از بیش از یک انبار با ثبات است.
بود کم مست سقف به بخشی وجود دارد
از آن و بقیه باز بود ، به خط الراس از
سقف tiled ، و در آنجا بود تیرها
سراسر.
یونجه و کاه در آن ذخیره می شود بخش شد
از محل ، *** برای آتش ، و پشته
سیب در شن و ماسه.
من تا به حال از طریق آن بخشی تصویب ، برای دریافت در
از سوی دیگر.
حافظه من است ضمنی و unshaken.
من آن را امتحان کنید با این جزئیات ، و من آنها را ببینید
همه ، در این سلول من در باستیل ، در نزدیکی
نزدیک ده سال از من
اسارت ، که من آنها را دیدم که تمام شب.
"در برخی از یونجه بر روی زمین ، با کوسن
پرتاب زیر سر خود را ، غیر روحانی خوش تیپ
دهقان پسر -- پسر نه بیش از
هفده و در بسیاری از.
او در بازگشت خود را غیر روحانی ، با دندان های خود تعیین می کنند ، خود را
دست راست بر سینه اش گره ، و خود را
به دنبال خودنمایی چشم راست به سمت بالا.
من نمی تونستم ببینم که زخم خود بود ، به عنوان من
kneeled در یک زانو بر او ، اما ، من می توانم
می بینیم که او از یک زخم در حال مرگ بود از
نقطه تیز.
"' من ، دکتر ، همکار من فقیر ، 'گفت : I.
'اجازه بررسی آن را به من.'
"من نمی خواهم به بررسی آن پرداخت ،' او جواب داد ؛
'بگذارید.'
"این در زیر دست او بود ، و من او را ساکت
اجازه دهید به من دست خود را حرکت دور.
زخم شمشیر - محوری بود ، دریافت شده از
20-24 ساعت قبل از ، اما هیچ
مهارت می توانست او را نجات داد اگر آن را به حال شده است
بدون تاخیر مراقبت می کند.
سپس او در حال مرگ بود سریع می باشد.
همانطور که من هم تبدیل شده چشمانم را به برادر بزرگ ، من
او را دیدم نگاه کردن در این پسر خوش تیپ
که زندگی اش شده بود ebbing بیرون ، تا اگر او بودند
پرنده زخمی ، یا خرگوش ، یا خرگوش ؛ نه در
همه اگر او به عنوان همکار - مخلوق شد.
"' چگونه این انجام شده است ، مسیو؟ 'گفت :
"' سگ دیوانه جوان مشترک!
غلام!
اجباری برادرم را به منظور جلب بر او ، و تا به
افتاده توسط شمشیر برادر من است -- مانند
نجیب زاده. '
"هیچ لمس ، دلسوز غم نیست ، یا
انسان ها ، قوم و خویشی در این پاسخ.
سخنران به نظر می رسید به تائید می کنید که آن را
ناراحت بود که این تفاوت
منظور از جانور در حال مرگ وجود دارد ، و آن
می شده اند بهتر است اگر او در مرده بود
روال معمول مبهم از حشرات موذی را
نوع.
او کاملا ناتوان از هر مهربان
احساس در مورد پسر ، یا در مورد سرنوشت خود.
"چشمان پسر بود به آرامی او را به عنوان نقل مکان کرد
او ، سخن گفته بود و آنها هم اکنون به آرامی به نقل مکان کرد
من.
دکتر "' ، آنها بسیار مغرور ، این
اشراف ، اما سگ ما مشترک است ، افتخار بیش از حد ،
گاهی اوقات.
آنها ما را غارت ، هتک حرمت ما ، ضرب و شتم ما ، کشتن
ما ، اما ما باید غرور کوچولو به راه افتاد ،
گاهی اوقات.
او -- تو را دیده بود ، دکتر؟
"shrieks و گریه می کند شد سمعی
وجود دارد ، هر چند با فاصله رام.
او به آنها اشاره شد ، تا اگر او بودند دروغ گفتن
در حضور ما است.
"من گفتم :« من او را دیده می شود. '
"' او به خواهر من ، دکتر.
آنها به حال حقوق شرم آور خود ، این
اشراف ، در عفت و پاکدامنی از ما
خواهران ، سال ها ، اما ما باید به حال خوب
دختران در میان ما.
من آن را می دانم ، و بارها شنیده اید که پدر من بگویید.
او دختر خوبی بود.
او به یک مرد خوب جوان نامزد شد ، بیش از حد :
مستاجر از خود.
همه ما مستاجر از او -- که انسان که
قفسه وجود دارد.
دیگر برادر او است ، بدترین
نژاد بد است. '
"این را با بزرگترین مشکل بود که
پسر جمع بدن به زور صحبت می کنند ؛
اما ، روح خود را با صحبت بسیار ناراحت کننده
تاکید.
"« ما این کار را با آن مرد که ایستاده بود دزدیدند
وجود دارد ، در حالی که همه ما مشترک توسط سگ کسانی هستند
موجودات برتر -- توسط او بدون مشمول مالیات
رحمت ، موظف به برای او کار بدون حقوق ،
موظف به خرد کردن ذرت ما در آسیاب او ،
موظف به اشتراک تعداد بسیار زیادی از پرندگان اهلی خود را در
محصولات رنجور ما ، و برای ما ممنوع
زندگی برای حفظ پرنده تنها اهلی از ما
خود ، غارت و چپاول به آن درجه
که هنگامی که ما chanced به یک بیت از گوشت ،
ما آن را در ترس خوردند ، با درب بسته و
شاتر بسته است ، که مردم باید
آن را نمی بیند و آن را از ما -- من می گویم ، ما
شد تا دزدیدند ، و شکار شدند و ساخته شده
بسیار فقیر ، که پدر به ما گفت که آن
چیزی که بسیار ناراحت کننده را به یک کودک است
جهان ، و آنچه که ما باید بیشتر دعا
برای ، بود ، که زنان ما ممکن است بی ثمر
و نژاد پر از بدبختی ما از مرگ! '
"من تا به حال پیش از این هرگز دیده احساس می شود
مظلوم ، ترکیدن چهارم مثل آتش.
من که باید آن را در نهان قرار بود
مردم در جایی ، اما ، من تا به حال ندیده
از شکستن آن ، تا زمانی که من آن را در حال مرگ را دیدم
پسر.
"' با این وجود ، دکتر ، خواهر من ازدواج کرد.
او در آن زمان ، شخص بیمار فقیر بود ،
او ازدواج کرده و عاشق او ، که او ممکن است
تمایل و آسایش او را در کلبه ما -- ما
سگ کلبه ، به عنوان مرد که آن را تماس بگیرید.
او به حال بسیاری از هفته ازدواج نشده است ، زمانی که
برادر که مرد زن را دید و تحسین او ،
و خواسته است که انسان را به او قرض دادن به او -- برای
شوهران چه در میان ما هستند!
او بود حاضر به اندازه کافی باشد ، اما خواهرم بود
خوب و با فضیلت ، منفور و برادرش
با نفرت به عنوان قوی به عنوان معدن.
چه پس از آن دو ، برای متقاعد کردن او
شوهر به استفاده از نفوذ خود با او ، به
را به خواست او؟
"چشمان پسر ، که در تاریخ ثابت شده بود
معدن ، به آرامی تبدیل به تماشاچی ، در ، و من
دیدم در دو چهره است که همه او گفته شد
درست است.
دو نوع مخالفت از غرور مقابله با
یکی دیگر ، من می بینید ، حتی در این
قلعه باستیل ؛ است آقا ، همه غفلت
بی تفاوتی ؛ دهقان ، همه پیموده -
پایین احساسات ، و انتقام پرشور.
"شما می دانید ، دکتر ، که آن را در میان است
حقوق از اشراف آنها را به بهره برداری مشترک ما
سگ به چرخ دستی و رانندگی ما.
آنها تا او را مهار و او را راند.
شما می دانید که در میان آن است که حقوق خود را به
ما را در زمینه های آنها تمام شب ،
quieting قورباغه ها ، به منظور که خود را
نجیب خواب ممکن است مختل.
آنها او را نگه داشته در mists ناگوار
در شب ، و دستور داد او را دوباره به خود
مهار در روز.
اما او را متقاعد نمی کند.
نه! از مهار یک روز در ظهر گرفته شده است ،
به اشتراک -- اگر او می تواند غذا پیدا -- او sobbed
دوازده بار ، یک بار برای هر سکته مغزی از
بل ، و درگذشت او را در آغوش. '
"انسان هیچ چیز نمیتوانست در زندگی برگزار می شود
پسر اما اراده خود را به او به همه
اشتباه است.
او مجبور به عقب سایه جمع
مرگ ، که او مجبور مشت دست راست خود را
باقی می ماند به مشت ، و برای پوشش زخم خود.
": پس ، با اجازه آن مرد و حتی
با یاری او ، برادر خود را در زمان او از بین برود ، در
علی رغم آنچه که من می دانم که او باید گفت : او
برادر -- و آنچه که نیست ، طولانی خواهد بود
برای شما ناشناخته ، دکتر ، اگر آن را در حال حاضر -- او
برادر در زمان او از بین برود -- برای لذت خود و
انحراف ، در حالی که برای کم است.
من تو را دیدم از کنارم رد او را در جاده ها است.
زمانی که من در زمان خانه خبر ده ، پدر ما را
قلب پشت سر هم ، او یکی از صحبت هرگز
کلماتی را که از آن پر شده است.
من در زمان خواهر جوان من (برای من دیگر)
به محل فراتر از دسترس این مرد ،
و که در آن ، حداقل ، او هرگز نمی خواهد
_his_ رعیت.
سپس ، من به دنبال برادر اینجا ، و آخرین
صعود در شب -- سگ رایج است ، اما شمشیر
در دست.-- کجا پنجره انبار است؟
این بود در جایی که اینجا هستید؟ '
"اتاق بود تیره به چشم او ؛
جهان باریک در اطراف او بود.
من در مورد به من انداخت ، و دیدم که یونجه
و نی بر سر طبقه پایمال شده بودند ، به عنوان
اگر وجود دارد به حال شده است مبارزه است.
"' او از من شنیده ، و فرار شوید.
من بهش گفتم که در نزدیکی ما به نمی آمدند تا او
مرده است.
او در آمد و اولین پرتاب من چند قطعه
از پول و سپس به من با شلاق زده.
اما من ، هر چند سگ مشترک ، پس زده در
او را به عنوان را به او جلب می.
اجازه بدهید او را در قطعه به عنوان بسیاری از او به عنوان شکستن
خواهد شد ، شمشیر آغشته است که او با من
خون مشترک ، او کشید به دفاع از خود --
محوری در من با تمام مهارت خود را برای او
زندگی است. '
"نگاه من ، افتاده بود اما چند لحظه
قبل ، در قطعاتی از شمشیر شکسته ،
دروغ در میان یونجه.
این سلاح بود این آقا.
در جای دیگر ، غیر روحانی شمشیر قدیمی است که
به نظر می رسید بر این است که این سرباز است.
"حالا ، من بلند شد ، دکتر ، اون منو شاد کنه تا.
او کجاست؟
"' او اینجا نیست ، من گفت ، حمایت از
پسر ، و تفکر که او را به مراجعه کننده
برادر.
"' او! این افتخار به عنوان اشراف هستند ، او
ترس برای دیدن من.
از کجا مرد بود که در اینجا این است؟
روشن کردن چهره من به او. '
"من چنین ، بالا بردن سر پسر در مقابل
زانو.
اما ، برای لحظه ای با سرمایه گذاری
قدرت فوق العاده ، او خودش را مطرح
به طور کامل : من اماده خدمت به افزایش بیش از حد ، یا من
هنوز هم نمی توانست او را پشتیبانی می کند.
'مارکی ،' گفت : "پسر ، او را تبدیل به
با چشمان باز خود را گسترده ، و حق خود را
دست مطرح شده ، در روزهایی که همه این
همه چیز می شود جواب داد : برای ، من شما را احضار
و شما ، به تاریخ و زمان آخرین نژاد بد خود را ، به
پاسخ برای آنها.
من علامت صلیب از این خون بر شما ، به عنوان
نشانه آن است که من آن را انجام دهد.
در روزهایی که همه این چیزها می شود
جواب داد : برای برادر خود من احضار ،
بدتر از بد نژاد ، برای پاسخ به آنها
به طور جداگانه.
من این علامت صلیب از خون بر او ، به عنوان
نشانه آن است که من آن را انجام دهد. '
"دو بار ، او را دست خود را به زخم خود را در
پستان ، و با انگشت شهادت خود را کشید
صلیب در هوا می باشد.
او برای یک لحظه ایستاده بود با انگشت رتبهدهی نشده است
مطرح ، و آن را به عنوان کاهش یافته است ، او با کاهش یافته است
آن را ، و من او را پایین گذاشته مرده است.
"زمانی که من به بالین از بازگشت
زن جوان ، که من پیدا کردم raving خود را در
دقیقا منظور همان تداوم هستند.
من می دانستم که این ممکن است برای بسیاری از ساعت گذشته ،
و آن را احتمالا در پایان
سکوت قبر.
"من تکرار مصرف دارو او را داده بود ،
و من در کنار تخت نشسته تا
شب دور پیشرفته بود.
او هرگز فروکش کرد کیفیت از پر سر و صدا
shrieks او ، هرگز در تصادفا
تمایز یا منظور از کلمات او.
آنها همیشه شوهر من ، پدر من ،
و برادر من!
یک ، دو ، سه ، چهار ، پنج ، شش ، هفت ،
هشت ، نه ، ده ، یازده ، دوازده.
صدا در نیاوردن! '
"این 26 ساعت از زمان به طول انجامید
وقتی من برای اولین بار او را دیدم.
من آمده بودند و دو بار رفته بود و دوباره
نشستن در کنار او ، زمانی که وی به لکنت زبان پیدا کردن آغاز شد.
من چه کوچک می تواند انجام شود برای کمک به
از این فرصت ، و و خداحافظی او غرق
به بی حالی ، و مانند مرده دراز.
"این بود که اگر باد و باران به حال lulled
تاریخ و زمان آخرین در ، پس از طوفان طولانی و ترسان.
من آزاد اسلحه او را ، و به نام زن
به من کمک شکل او و به آهنگسازی
لباس او پاره شده بود.
این بود که من می دانستم که وضعیت او را به
که یکی از آنها در اول انتظارات
بودن مادر بوجود آمده اند و آن را شد
پس از آن که من از دست داده کمی امید من تا به حال به حال
از او را.
"' آیا او مرده است؟ خواسته مارکی ، که من
هنوز هم به عنوان توصیف برادر بزرگ ،
که به یک اتاق از اسب خود را بوت.
"' نه مرده ، 'من گفت :' اما مانند مرگ می کنند. '
"' چه قدرت است در این مشترک وجود دارد
بدن! 'او گفت ، نگاه کردن در خود را با
برخی از روی کنجکاوی.
"است قدرت شگرف وجود دارد ، من جواب داد :
او ، در غم و اندوه و ناامیدی نیست. '
"او برای اولین بار در کلمات من خندید ، و پس از آن
اخم در آنها.
او رفت صندلی با پای خود را نزدیک به
معدن ، دستور داد زن دور ، و گفت : در
تسخیر صدا ،
دکتر "' ، پیدا کردن برادر من در این
مشکل با این hinds ، من توصیه می شود
که کمک های خود را باید دعوت شوند.
شهرت خود را بالا باشد ، و به عنوان یک جوان
مرد با ثروت خود را ، شما
احتمالا آگاه از توجه شما.
چیزهایی که شما را در اینجا ببینید ، چیزهایی هستند که به
دیده می شود ، و نه گفته شده است. '
"من به تنفس بیمار گوش ، و
پاسخ دادن اجتناب شود.
"' آیا شما افتخار من با توجه شما ،
دکتر؟
"' موسیو ، 'گفت : من ، در حرفه من ،
ارتباطات از بیماران همیشه
دریافت در اعتماد به نفس. '
من در پاسخ من محفوظ بود ، برای من بود
در ذهن من با آنچه من تا به حال شنیده مشکل
و دیده می شود.
"تنفس او این بود تا مشکل را برای ردیابی ،
که من سعی کردم با دقت و پالس
قلب.
در زندگی وجود دارد ، و نه بیشتر.
نگاه می کنن که من از سر جای من ، که من پیدا کردم
هر دو قصد برادران بر من.
"من با دشواری بسیار نوشتن ، سرد
آنقدر شدید است ، من خیلی ترس از بودن
تشخیص داده و به سپرده های زیرزمینی
سلول و تاریکی مطلق ، که من باید
کوتاه کردن این روایت.
هیچ سردرگمی و یا شکست در من وجود دارد
حافظه ، آن را به یاد می ، و می تواند جزئیات ،
هر کلمه ای که همیشه میان من صحبت کرده بود
و کسانی که برادران.
"او به مدت یک هفته درنگ.
نسبت به گذشته ، من می تواند برخی از درک
چند هجا که او به من گفت ، توسط
با قرار دادن گوش من نزدیک به لب های او.
او از من پرسید که در آن او بود ، و من بهش گفتم ؛
که من بود ، و من بهش گفتم.
بیهوده آن را در این بود که من از او خواست برای او
نام خانوادگی.
او کمرنگ را تکان داد سرش را بر بالش ،
و مخفی نگه داشته بود ، به عنوان پسر به حال انجام شده است.
"من تا به حال هیچ فرصتی از درخواست او هر
سوال ، تا زمانی که من برادران گفته بود او
شد غرق شدن سریع ، و دیگر نمی تواند زندگی می کنند
یک روز دیگر.
تا آن زمان ، هر چند تا کنون هیچ کس بود
ارائه شده به آگاهی او را نجات دهد
زن و خودم ، یک یا دیگر از آنها را به حال
حسد همیشه در پشت پرده در شنبه
سر تخت را زمانی که من وجود داشت.
اما هنگامی که آن را که آمد ، به نظر می رسید
چه بی پروای من ممکن است ارتباطی نگه
با او ، به عنوان اگر -- از طریق تصویب فکر
ذهن من -- من در حال مرگ بودند بیش از حد.
"من همیشه تصریح کرده است که غرور خود را
تلخی راضی نیستند برادر کوچکتر است (به عنوان
من او را به تماس) با داشتن شمشیر عبور
دهقانان و دهقان که یک پسر.
در نظر است که فقط به نظر می رسد
بر ذهن هر کدام از آنها بود
توجه این بود که به شدت
اهانت به خانواده ، و بود
مضحک.
همانطور که اغلب به عنوان من گرفتار برادر کوچکترش را
چشم ها ، بیان خود را به من یادآوری می کرد که او
من عمیقا دوست نداشتند ، برای دانستن اینکه چه چیزی من می دانستم که
از پسر.
او نرم و صاف و مودب به من از
سالمندان ، اما من دیدم این.
من هم دیدم که من در incumbrance شد
ذهن بزرگ ، بیش از حد.
"بیمار من مرده بودم ، دو ساعت قبل از
نیمه شب -- در یک زمان ، توسط سازمان دیده بان من ، پاسخ دادن
تقریبا به دقیقه وقتی من برای اولین بار دیده بود
او.
من به تنهایی با او بود ، زمانی که او بی کس
جوان سر به آرامی در یک طرف drooped ، و
تمام اشتباهات و اعمال دنیوی خود و غصه ها به پایان رسید.
"برادران انتظار در اتاق پایین بودند ،
پله ها ، بی تاب سوار شدن به دور.
من آنها را شنیده بود ، به تنهایی در کنار بستر ،
قابل توجه چکمه های خود را با سواری خود را -
whips ، و loitering بالا و پایین.
"' در گذشته او مرده است؟ 'گفت : از بزرگان ،
وقتی که من رفتم وارد
"' او مرده است ، گفت : I.
"' من شما را تبریک می گویم ، برادرم ، 'او بودند
کلمات او به عنوان روشن گرد.
"او قبل از ارائه به حال پول من ، که من
حال به تعویق افتاد گرفتن.
او اکنون به من داد rouleau از طلا.
من آن را از دست او گرفت ، اما آن را بر روی گذاشته
جدول.
من سوال در نظر گرفته شده بود ، و تا به حال
حل و فصل به پذیرفتن هیچ چیز نیست.
'بهانه دعا کنید من ،' گفت : "I.
تحت شرایط ، نه. '
"آنها رد و بدل می رسد ، اما سر خود را خم
به من که من خم معدن به آنها ، و از هم جدا شدیم
بدون کلمه ای دیگر در دو طرف.
"من خسته هستم ، خسته ، خسته -- خسته از طرف
بدبختی.
من قادر به خواندن آنچه که من با این نوشته
دست زننده.
"در اوایل صبح ، rouleau از طلا
بود در اطاق من در یک جعبه کوچک سمت چپ ، با
نام من در خارج.
از اول ، من علاقمند و نگران در نظر گرفته شده بود
آنچه که من باید انجام دهد.
تصمیم گرفتم ، آن روز ، برای نوشتن خصوصی به
وزیر ، بیان ماهیت دو
موارد که من احضار شده بود ، و
جایی که من تا به حال رفته است : در واقع ،
بیان همه شرایط.
من می دانستم که چه نفوذ دربار بود ، و آنچه
مصونیت از اشراف بود ، و من
انتظار می رود که ماده هرگز خواهد بود
از شنیده ، اما ، ای کاش برای تسکین خودم
ذهن.
من این موضوع عمیق مخفی نگه داشته بود ،
حتی از سوی همسر ، و این ، بیش از حد ، من
در نامه من به دولت حل شود.
من تا به حال هیچ دلهره هر چه از من واقعی
خطر ، اما من آگاهانه بود که وجود دارد
ممکن است خطر برای دیگران ، اگر دیگران بودند
مصالحه با در اختیار داشتن دانش
که من برخوردار است.
"من بسیار مشغول بود آن روز ، و نمی توانست
کامل نامه من آن شب.
من مدتها قبل از زمان معمول من رز بعدی
صبح آن را به پایان برسانند.
این آخرین روز سال بود.
در این نامه دروغ قبل از من بود فقط
پایان ، زمانی که من گفته شده بود که یک خانم
منتظر که آرزو برای دیدن من.
گفت : "من در حال رشد بیشتر و بیشتر نا برابر به
من وظیفه خودم را.
این خیلی سرد است ، بنابراین تیره ، حواس من آنقدر
benumbed ، و اندوه مرا در بر گرفته است به طوری
بسیار ناراحت کننده.
"بانوی جوان بود ، جذاب ، و
خوش تیپ ، ولی برای زندگی نه چندان دور مشخص شده اند.
او در اضطراب بزرگ بود.
او خودش ارائه شده به من به عنوان همسر
مارکی Evremonde خ.
من در ارتباط عنوان با آن پسر بود
خطاب به برادر بزرگتر ، با
نامه اولیه دوزی در شال ،
و هیچ مشکل در ورود در حال
نتیجه گیری که من دیده بود که اشراف زاده
به تازگی بسیار.
"حافظه من هنوز هم درست است ، اما من نمی توانم
نوشتن کلمات از مکالمه ما است.
من شک دارم که من بیشتر از نزدیک تماشا کردند
از من بود ، و من در نمی دانم چه زمان من
ممکن است به تماشا.
او در بخش مظنون بود ، و در بخش
را کشف کرد ، از حقایق اصلی بی رحمانه
داستان ، سهم شوهر او در آن است ، و من
متوسل شدن به.
او نمی دانست که دختر مرده بود.
امیدواریم که او شده بود ، او را در بزرگ گفت :
پریشانی ، به او نشان می دهد ، در نهان ، زن
همدردی.
امیدواریم که او برای جلوگیری از خشم شده بود
بهشت از خانه که بلند شده بود
نفرت درد و رنج بسیاری.
"او دلیل باور که تا به حال وجود دارد
زندگی خواهر جوان بود ، و او را بزرگترین
میل بود ، که برای کمک به خواهر.
من چیزی می تواند برای او بگوید که در آنجا بود
از جمله خواهر ؛ فراتر از آن ، من می دانستم که هیچ چیز نیست.
انگیزه او را به من بیا ، با تکیه بر من
اعتماد به نفس ، امید شده بود که من می توانم
او نام و محل اقامت بگویید.
در حالی که ، به این ساعت رنجور من
نادان از هر دو.
"این تکه از مقاله من شکست.
یکی بود از من گرفته شده با اخطار ،
دیروز.
من باید رکورد من به روز به پایان برسد.
"او خوب است ، بانوی مهربان بود ، و
در ازدواج خود راضی نیستید.
چگونه می تواند از او می شود!
برادر معنایی و او را دوست نداشتند ،
و تاثیر و نفوذ او بود و همه به او مخالف است ؛
او در خوف از او ایستاده بود ، و در خوف از
شوهر او را بیش از حد.
زمانی که من دست او را به پایین درب ، وجود دارد
یک کودک ، یک پسر خیلی 2-3 بود
ساله ، در کالسکه او.
"' به خاطر او ، دکتر ، 'او گفت ، با اشاره
او را در اشک ، 'من می خواهم همه من می توانم انجام
چه فقیر را جبران کنم.
او هرگز رستگار در ارث او
در غیر این صورت.
من احساس وقوع امری که اگر دیگر هیچ
کفاره گناه است برای این ساخته شده ، آن
یک روز می شود از او لازم است.
چیزی که من را ترک کرده اند متعلق به خود من -- آن است
کمی فراتر از ارزش جواهرات چند -- من
آن را به اتهام اول زندگی خود را
به سبب ، با شفقت و
lamenting از مادر مرده خود را ، در این
خانواده زخمی شده ، اگر خواهر را می توان
کشف شده است. '
"او را بوسید و پسر ، و گفت ، نوازشگر
او ، 'آن را برای تو را به خاطر عزیز خود می باشد.
پژمردگی تو وفادار باشد ، چارلز کمی؟ '
کودک خود را شجاعانه جواب داد : بله! '
من دست او را بوسید و او را در زمان او
سلاح ، و از آنجا دور نوازشگر او را.
من هرگز او را دیدم بیشتر.
"همانطور که او نام همسرش در اشاره به حال
ایمان است که من آن را می دانستند ، من هیچ اضافه شده
اشاره ای به آن را به نامه من.
من نامه ام مهر و موم شده ، و اعتماد به آن را نمی
از دست خود من ، خودم آن را تحویل
آن روز.
"در آن شب ، آخرین شب سال ،
نسبت 09:00 ، مرد در سیاه و سفید
رنگ لباس در مقابل دروازه ی من ، خواستار برای دیدن من ،
و آرام به دنبال بنده من ، ارنست
Defarge ، جوانان ، تا - پلهها رفتند.
هنگامی که بنده من آمد به اتاق من که در آن
نشسته با همسر من -- ای همسر من ، معشوق من
قلب!
منصفانه جوان همسر من زبان انگلیسی --! دیدیم
مرد که در دروازه می شود قرار بود ،
ساکت ایستاده پشت سر او.
"فوری در مورد غم و اندوه خیابان Honore ، او
گفت.
این از من بازداشت نیست ، او به حال مربی در
انتظار.
"این من به اینجا کشانده است ، آن را به من آورد به من
قبر.
زمانی که من روشن از خانه بود ، سیاه و سفید
شال گردن را محکم بر دهان من گرفته شد
از پشت سر ، و بازو های من بودند pinioned.
دو برادر از جاده عبور
گوشه ای تاریک ، و من با شناسایی
ژست تنها.
مارکی زمان را از جیب کتش نامه
من تا به حال نوشته شده است ، آن را به من نشان داد ، سوخته آن را در
نور فانوس آن ، برگزار شد و
خاموش خاکستر با پای خود را.
نه یک کلمه بود صحبت کرده است.
من در اینجا آورده شد ، من به من آورده شد
زندگی قبر.
"اگر آن _God_ آن را قرار داده در خوشحال بود
قلب سخت هر یک از این برادران ، در
این همه سال وحشتناک ، به من عطا هر
خبر ده از عزیزترین همسر من -- تا آنجا که به
اجازه دهید من می دانم توسط یک کلمه که آیا زنده یا
مرده -- من فکر کردم که ممکن است او نمی
کاملا را طرد کردند.
اما ، در حال حاضر من باور دارم که علامت قرمز
صلیب مهلک به آنها ، و آنها که
هیچ قسمتی در mercies او.
و آنان را و فرزندان خود را ، برای آخرین بار
از نژاد ، من ، الکساندر Manette ،
زندانی ناراضی که این کار را شب گذشته از
سال 1767 ، در عذاب غیر قابل تحمل من ، محکوم
تا زمانی که تمام این چیزها خواهد بود
جواب داد : برای.
من آنها را محکوم به بهشت و زمین است. "
صدای وحشتناک به وجود آمد که از خواندن
این سند انجام شد.
صدای وسوسه مصرف مواد و اشتیاق که تا به حال
هیچ چیزی در بیان آن ، اما خون می شود.
روایت نامیده می شود تا بیشتر کینه توز
احساسات آن زمان ، بود و نه وجود دارد
سر در این کشور کاهش یافته است اما باید
قبل از آن.
نیاز کوچولو ، در حضور آن دادگاه
و شنوایی ، تا نشان دهد چگونه Defarges
به حال ساخته شده است نه عمومی مقاله ، با
دیگر اسیر یادبود باستیل منتقله در
در صفوف منظم ، و آن را نگه داشته بود ، خود را مقیم
زمان.
کوچک باید نشان دهید که این منفور
نام خانوادگی طولانی به حال شده توسط anathematised
آنتوان سنت شد و به شکل دراورده شده
ثبت نام کشنده باشد.
مردی که زمین هرگز فضایل و گام زد
خدمات می توانست او را در آن پایدار
جای آن روز ، در برابر چنین شکایت.
و همه بدتر برای مرد محکوم به فنا ، که
denouncer شهروند به خوبی شناخته شده بود ، خود را
دوستان خود متصل است ، پدر او
همسر.
یکی از آرمان های دیوانه وار از
توده مردم ، برای تقلید از بود
سوال های عمومی فضائل از دوران باستان ،
و برای فداکاری و خودسوزی در
محراب مردم است.
بنابراین زمانی که رئیس جمهور گفت : (دیگری بود
سر خود را بر روی شانه های خود را quivered) ،
که پزشک خوبی از جمهوری
که شایسته بهتر هنوز از جمهوری
توسط ریشه کن کردن خانواده مضر از
اشرافی ، و بی تردید خواهد احساس
مقدس تب و تاب بودن و شادی در ساخت دخترش
بیوه و بچه اش بی پدر و مادر ، وجود داشت
هیجان های وحشی ، غیرت میهن پرستانه ، نه
لمس همدردی انسان است.
"تاثیر زیادی در اطراف او است ، که
دکتر؟ "زمزمه مادام Defarge ، لبخند بر لب
به انتقام.
"ذخیره او را در حال حاضر ، دکتر من ، او را نجات دهد!"
در رای هر juryman است ، سر و صدا وجود داشته است.
یکی دیگر و یکی دیگر.
فریاد و سر و صدا.
به اتفاق آرا رای دادند.
در قلب و تبار اشراف زاده ،
دشمن جمهوری ، بدنام
ستمگر از مردم.
برگشت به Conciergerie ، و مرگ در
چهار و - بیست ساعت!
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها لینک دائم زیرنویسها انگلیسی زبان خارجی ترجمه ترجمه