Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 22
Jurgis این خبر را در یک راه عجیب و غریب انجام گرفت. او تبدیل کشنده رنگ پریده ، اما او گرفتار
خود ، و برای نیمی از یک دقیقه در وسط اتاق ایستاده بود ، clenching دست خود را
محکم و تنظیم دندان خود را.
سپس او تحت فشار قرار دادند Aniele کنار گذاشته و به اتاق بعدی strode و نردبان صعود است.
در گوشه یک پتو بود ، با نصف فرم در زیر آن نمایش داده و در کنار آن دراز
Elzbieta ، آیا گریه و یا در ضعف ، Jurgis نمی تواند بگوید.
Marija اتاق بود به قدم زدن ، جیغ کشیدن و wringing دست هایش.
او گره دست خود را تنگ تر نشده است ، و صدای او را سخت در او صحبت کرد.
چگونه اتفاق افتاد؟ "او پرسید.
Marija به ندرت او را در عذاب او شنیده می شود. او تکرار کرد ، بلندتر و در عین حال
بیشتر خشن است. "او سقوط پیاده رو!" او wailed.
پیاده رو در جلوی خانه یک پلت فرم ساخته شده از تخته های نیمه گندیده بود ، در حدود
پنج فوت بالاتر از سطح خیابان فرورفته است.
چگونه او آمده بود می شود وجود دارد؟ "او خواستار است.
"او رفت -- رفت به بازی ، Marija sobbed ، صدای او او را خفگی.
ما نمی توانستیم او را به اقامت شوید. او باید در گل گرفتار کردم! "
"آیا شما اطمینان حاصل کنید که او مرده است؟" او خواستار است.
"هوش مصنوعی! هوش مصنوعی! "او wailed. "بله ، ما تا به حال دکتر."
سپس Jurgis چند ثانیه ایستاد ، مردد است.
او یک اشک ریختن نیست. او یک نگاه در پتو با زمان
به صورت کوچک در زیر آن ، و سپس ناگهان تبدیل به نردبان صعود و پایین
دوباره.
سکوت بار دیگر در اتاق کاهش یافت و به او وارد است.
او مستقیما به درب رفت از حال رفتم ، و شروع به پایین خیابان.
هنگامی که همسرش فوت شده بودند ، Jurgis برای نزدیکترین سالن ساخته شده است ، اما او که نمی کنند در حال حاضر ،
هرچند او از دستمزد هفته خود را در جیب خود داشتند.
او راه می رفت و راه رفته است ، دیدن هیچ چیز ، پاشیدن از طریق گل و آب.
بعدها او را پس از یک گام نشست و چهره اش را در دست خود و به مدت نیم ساعت مخفی
بنابراین او حرکت نمی کند.
و سپس او را با خود زمزمه : "مرده!
مرده! "در نهایت ، او بلند در راه می رفت و دوباره.
اطلاعات مربوط به غروب بود ، و او و رفت تا آن را تاریک بود ، زمانی که او توسط یک متوقف شد
راه آهن عبور. دروازه شد ، به یک قطار طولانی
واگن های باری بود غرش توسط.
او ایستاده و تماشا ، و همه در یک بار ضربه وحشی او را تصرف کردند ، تصور می کردند که به حال
شده کمین گرفته در درون او ، ناگفته ، به رسمیت شناخته نشده ، همگانی روندی را به زندگی ناگهانی.
او شروع آهنگ ، و زمانی که او گذشته کلبه حافظ دروازه بود او بر خاست
به جلو و خود را به یکی از اتومبیل وضع روانیش.
و قطار دوباره متوقف شد ، و Jurgis شکلی ناگهانی ظهور و فرار زیر ماشین ،
و خود را بر کامیون مخفی می کرد. در اینجا او نشست ، و هنگامی که قطار آغاز شده
دوباره نبرد با روح خود ، او جنگیدند.
او گریبانگیر دست خود و مجموعه ای دندان خود را با هم -- او بود گریستم و او را
-- نه اشک!
بود و بیش از گذشته ، و او با آن انجام می شود شده بود -- او آن را پرت کردن شانه خود را ،
عاری از آن ، تمام کسب و کار ، آن شب.
باید مانند یک کابوس نفرت انگیز و سیاه و سفید ، و در صبح او خواهد بود
انسان جدید.
و هر بار که فکر او را از آن هزینههای -- حافظه مناقصه ، اثری از
پاره -- او افزایش یافت ، لعن با خشم ، و pounded آن را.
او برای زندگی اش مبارزه بود ، او gnashed دندان خود را با هم در یاس و نومیدی خود.
او یک احمق ، احمق شده بود!
او زندگی خود را هدر رفته بود ، او خود را شکسته تشبیه ، با ضعف ملعون او را ، و
در حال حاضر او با آن را انجام داده بود -- او آن را پاره از او ، ریشه و شاخه!
بیشتر اشک ها و عدم وجود تندرنس بیشتری باید وجود داشته باشد ، او تا به حال به اندازه کافی از آنها -- آنها
او را به بردگی فروخته بود! حالا او بود که به صورت آزاد ، به جدا کردن
قید خود را به خیزش و مبارزه.
او خوشحال بود که در پایان آمده بود -- آن را به حال برای آمدن برخی از زمان ، و آن را نیز به همین خوبی بود
در حال حاضر.
این هیچ جهان برای زنان و کودکان بود ، و هر چه زودتر آنها را از آن
برای آنها بهتر است.
هر چه Antanas ممکن است رنج می برند که در آن او بود ، او می تواند رنج می برند بیشتر از او
به حال او بر زمین می ماند.
و ضمن پدرش فکر گذشته در مورد او که او به معنای تصور بود ، او
بود که به خود فکر می کنم ، او که قرار بود برای مبارزه با خود ، در برابر جهان
که او را بافل بود و او را شکنجه!
به همین دلیل او رفت ، پاره کردن تمام گل از باغ روح او ، و تنظیم
پاشنه خود را بر آنها.
قطار deafeningly thundered ، و طوفان گرد و غبار در چهره اش منفجر ، اما هر چند
آن در حال حاضر و پس از آن در طول شب متوقف شد ، او چسبیده جایی که او بود -- او وجود دارد که چسبیده
تا زمانی که رانده شد ، برای هر مایل
که او از Packingtown به معنای یک بار دیگر از ذهن او.
هر وقت اتومبیل را متوقف نسیم گرم منفجر بر او ، نسیم لادن با
عطر زمینه های تازه ، پیچ امین الدوله و شبدر.
او آن را snuffed ، و ضربان قلب خود را به طور افراطی از آن ساخته شده است -- او در این کشور بود دوباره!
او که قرار بود در این کشور زندگی می کنند!
وقتی که سپیده دم آمد او مشابه با چشمان گرسنه ، گرفتن حد یک نگاه اجمالی از علفزارهای
و جنگل ها و رودخانه ها.
در گذشته او می تواند از آن دیگر ایستادن ، و هنگامی که قطار متوقف شد دوباره او crawled شده
خارج.
پس از بالا از اتومبیل بود ترمزبان ترن ، که مشت او را تکان داد و قسم می خورد ؛ Jurgis دست تکان دادند او
دست تمسخر ، و در سراسر کشور آغاز شده است.
فقط فکر می کنم که او را به هم میهن شده بود و تمام عمر خود را ، و او به مدت سه سال طول
تا به حال منظره ای کشور ندیده و نه شنیده ام صدای کشور!
مگر برای یک که راه برود وقتی که او زندان بود ، زمانی که او بیش از حد به نگران
متوجه هر چیزی ، و برای چند بار که او تا به حال در پارک شهر در حال استراحت
زمان زمستان ، زمانی که او از کار بود ، او به معنای واقعی کلمه یک درخت را دیده بود هرگز!
و اکنون او احساس می کردم که پرنده بلند بالا و دور بر گیل به عهده او ایستاد و
خیره در هر دید جدیدی از تعجب -- در یک گله گاو و چمن زار پر از daisies ،
در hedgerows مجموعه ای ضخیم با رز ژوئن ، در آواز پرندگان کوچک در درختان است.
سپس او را به خانه یک مزرعه آمد ، و پس از گرفتن خود چوب برای محافظت از او
با نزدیک شدن آن است.
کشاورز بود جرسنج واگن در مقابل از انبار ، و Jurgis به او رفت.
او گفت : "من می خواهم برخی از صبحانه ، لطفا".
"آیا شما می خواهید به کار می کند؟" گفت کشاورز.
"نه ، گفت :" Jurgis. "من نه."
"سپس شما می توانید هر چیزی را می کنید در اینجا ،" جامعی از سوی دیگر است.
من به معنای برای آن پرداخت ، گفت : "Jurgis.
"اوه ، گفت :" کشاورز و سپس sarcastically افزود ، "ما صبحانه را خدمت نمی
پس از 7 AM "" من خیلی گرسنه هستم ، گفت : "Jurgis عمیقا" من
می خواهم به خرید برخی از مواد غذایی است. "
"پرسش از زن گفت : کشاورز ، nodding بیش از شانه خود را.
"زن" بود سربزیر تر ، و برای Jurgis سکه به حفظ دو ساندویچ با ضخامت
و یک تکه از پای و دو سیب.
او راه می رفت خاموش خوردن پای ، به عنوان حداقل چیزی که راحت به حمل.
در عرض چند دقیقه او را به جریان آمد ، و او صعود حصار و راه می رفت پایین
های بانکی ، در امتداد یک مسیر زمین های جنگلی است.
و متوجه شد که یک نقطه راحت است ، و او را بلعیدم وجود دارد وعده های غذایی خود ، از slaking او
تشنگی در جریان.
سپس او ساعت ها قدرت ، فقط زل زده و نوشیدن در شادی ؛ تا در تاریخ و زمان آخرین او احساس
خواب آلودگی شوند ، و در سایه ای از بوش باقی است.
وقتی که او بیدار خورشید درخشان داغ در چهره اش.
او شنبه و اسلحه خود را کشیده و سپس در آب کشویی gazed.
یک استخر عمیق ، سکوت پناه داد و به زیر او را ، و فوق العاده ناگهانی وجود نداشت
ایده عجله بر او. او ممکن است یک حمام!
آب آزاد شد ، و او ممکن است به آن را دریافت کند -- همه راه را به آن!
این امر می تواند اولین بار است که او تمام راه را به آب شده بود از سال را ترک کرد
لیتوانی!
هنگامی که Jurgis به حال برای اولین بار به stockyards او به عنوان پاک به عنوان هر بوده است
کارگران به خوبی می تواند باشد.
اما بعد ، آنچه با بیماری و سرما و گرسنگی و دلسردی ، و
filthiness از کار خود را ، و حشرات موذی در منزل خود ، او داده بود و شستشو در
زمستان ، و در تابستان تنها به عنوان از او را به یک حوضه بروید.
او دوش حمام در زندان است ، اما هیچ چیز از سال -- و در حال حاضر او را داشته
شنا!
آب گرم بود ، و او در مورد یک پسر بسیار در سرور و نشاط خود را آب و تاب منعکس.
پس از آن او را در آب در نزدیکی بانک نشسته و اقدام به خود اسکراب --
soberly و متد ، پشم شویی در هر اینچ از او را با شن و ماسه است.
در حالی که او آن را انجام او آن را کاملا انجام دهید ، و ببینید که چگونه احساس می شود
تمیز می کند.
او حتی پاک سر خود را با شن و ماسه و خار آنچه مردان به نام "خرده" خارج از
در بلند ، موهای او سیاه و سفید ، نگه داشتن سر خود را زیر آب تا زمانی که او می تواند ، به خواهد شد
او می تواند همه آنها را کشتن نیست.
سپس ، دیدن که خورشید هنوز داغ بود ، او لباس خود را از بانک گرفت و
اقدام به شستن آنها ، قطعه قطعه به عنوان کثیفی و چربی رفت شناور کردن
پایین دست او را با رضایت grunted و
مست دوباره لباس ، جسارت حتی به رویا که او ممکن است خلاص شدن از شر
کود.
او آویزان همه آنها را ، و در حالی که آنها خشک شدن او را در مقابل نور خورشید دراز بود و
یکی دیگر از خواب بلند.
گرم و سفت به عنوان تخته در بالا ، و مرطوب کمی در قسمت زیرین آنها ، زمانی که او
بیدار ، اما او گرسنه ، آنها را قرار داده و مجموعه ای از دوباره.
او تا به حال هیچ چاقو ، اما با برخی از کار او شکست خود یک باشگاه خوب چاق و چله ، و مسلح
او با این راهپیمایی جاده دوباره. او قبل از اینکه طولانی به یک خانه ی رعیتی بزرگ آمد ، و
تبدیل شده تا خط که منجر به آن است.
فقط وقت شام ، و کشاورز بود شستن دست های خود را در درب آشپزخانه.
"لطفا ، آقا ، گفت :" Jurgis ، "من چیزی برای خوردن؟
نمی توانم پرداخت کنم. "
که کشاورز به پاسخ فوری ، "ما tramps غذا نیست و در اینجا است.
گم شو! "
Jurgis رفت و بدون یک کلمه ، اما او گذشت دور انبار او را به تازه آمد
شخم زده و harrowed زمینه ، که در آن کشاورز تا به حال برخی از درختان هلو جوان ؛
و او به عنوان راه می رفت او *** یک ردیف از آنها
توسط ریشه ، بیش از صد درختان در همه ، قبل از او به پایان رسید
در عرصه بود.
این جواب او بود ، و آن را خلق و خوی خود را نشان داد و از حالا به بعد او درگیر جنگ با آن بود ، و
مردی که او را رسید که او داد ، هر بار دریافت کنید.
فراتر از Jurgis باغ رخ داد از طریق یک پچ از جنگل ، و سپس در یک فیلد از زمستان
دانه ، و در گذشته به یکی دیگر از جاده آمد.
قبل از اینکه طولانی او را دیدم یک خانه رعیتی دیگر ، و آن را به عنوان شروع به بیش از یک کمی ابر ،
او در اینجا برای سرپناه و به عنوان غذا پرسید. دیدن کشاورز او را eying طرز شک برانگیزی ، او
افزود : "من خوشحالم که در انبار خواب."
"خوب ، من dunno ، گفت :" از سوی دیگر است. "آیا شما سیگار می کشید؟"
"گاهی اوقات ، گفت :" Jurgis ، "اما من آن را انجام درب."
وقتی انسان به حال assented ، او نپرسید ، "چقدر به من هزینه در بر دارد؟
من پول بسیار زیادی نیست. "" من روی چیزی حساب کردن حدود بیست سنت برای شام ،
پاسخ داد : کشاورز.
"من آنچه برای انبار اتهام نیست." بنابراین Jurgis رفت ، و پایین در نشسته
جدول با همسر کشاورز و نیم دوجین کودکان.
یک وعده غذایی خوب ومهربان بود -- لوبیا پخته و پوره سیب زمینی و مارچوبه وجود دارد
خرد شده و خورشتی است ، و یک ظرف توت فرنگی ، و بزرگ ، ضخامت برش
نان ، و یک پارچ شیر.
Jurgis چنین جشن را از روز عروسی خود را به حال نداشته ، و او به تلاش توانا به
را در ارزش خود را در بیست سنت.
آنها همه از آنها بیش از حد گرسنه به صحبت ، اما پس از آن که بر مراحل نشسته و
دودی ، و کشاورز را مورد پرسش مهمان خود را.
وقتی Jurgis توضیح داده شده بود که او را به عنوان کارگران شیکاگو بود ، و او
نمی دانم فقط بکجا او ، از سوی دیگر گفت ، محدود بود "چرا شما باقی نمی ماند و
کار برای من؟ "
Jurgis پاسخ داد : "من برای کار به دنبال نه تنها در حال حاضر".
من پرداخت نویسنده خوب گفت : "دیگر ، در eying شکل های بزرگ او --" یک دلار در روز و هیئت مدیره خداوند است.
وحشتناک راهنما دور کمیاب در اینجا. "
"آیا در زمستان آن سال و همچنین تابستان؟" Jurgis خواستار سرعت.
N -- گفت : "کشاورز" من می توانم آنچه را پس از نوامبر حفظ کند -- من به اندازه کافی بزرگ است ندارند
جایی برای آن. "
گفت : "من می بینم ،" دیگر "، که چیزی که من فکر.
هنگامی که شما را از طریق کار اسب های خود را در این سقوط ، شما آنها را به نوبه خود در
برف؟ "
(Jurgis بود شروع به برای خود فکر می کنم امروزه.)
"این است که کاملا یکسان نیست ،" کشاورز جواب داد ، دیدن نقطه.
"باید به یک شخص قوی مثل شما می توانید برای انجام کار ، در شهرها وجود دارد ، و یا
برخی از مکان ، در زمان زمستان است. "
"بله ، گفت :" Jurgis "که همه آنها فکر می کنم ، و به طوری که آنها را به شهرها جمعیت ،
و هنگامی که آنها به گدایی و یا دزدی برای زندگی ، و سپس مردم می پرسند 'EM به همین دلیل آنها را به رفتن نیست
کشور ، که در آن کمک کمیاب است. "
کشاورز مدتی مدیتیت. "چگونه در مورد زمانی که پول شما رفته؟" او
پرسش ، در نهایت. "شما ، پس از آن ، به شما نیست؟"
"صبر کنید تا او رفته ، گفت : Jurgis" پس من خواهید دید. "
او تا به حال خواب طولانی در انبار و سپس صبحانه بزرگ قهوه و نان و
بلغور جو دوسر و گیلاس خورشتی ، که مرد به اتهام او را تنها پانزده سنت ، شاید
شده استدلال خود را تحت تاثیر قرار.
سپس Jurgis bade وداع ، و در راه خود می رفتند.
چنین آغاز زندگی خود را به عنوان با پا لگد کردن بود.
این به ندرت او به عنوان درمان عادلانه است را از این کشاورز گذشته است ، و بنابراین به عنوان با گذشت زمان
او یاد گرفته را به اجتناب از خانه ها و به خواب ترجیح می دهند در زمینه.
هنگامی که آن را بارید او به یک ساختمان خالی از سکنه ، اگر او می تواند ، و اگر نه ، او را
صبر کنید تا پس از تاریک و پس از آن ، با چوب خود را آماده شروع یک رویکرد یواشکی بر
انبار.
به طور کلی او می تواند در قبل از سگ بوی او را بگیرید ، و سپس او را پنهان در
یونجه و امن باشند تا صبح ؛ اگر نه ، و سگ به او حمله کردند ، او را به پا می خیزند
و عقب نشینی به منظور نبرد.
Jurgis مرد توانا و او یک بار شده بود ، اما اسلحه خود را هنوز هم خوب بودند ، و
سگ مزرعه چند او نیاز به آمار بیش از یک بار وجود دارد.
قبل از اینکه طولانی شد ، تمشک ، و سپس تمشک وجود دارد ، برای کمک به وی را نجات او
پول ؛ و سیب در باغها و سیب زمینی در زمین بودند -- او
آموخته به یاد داشته باشید مکان های مختلف و پر کردن جیب خود را پس از تاریک.
دو بار او حتی موفق به گرفتن یک مرغ ، و جشن بود ، یک بار در یک انبار خالی از سکنه
و بار دیگر در یک نقطه تنها در کنار یک جریان است.
وقتی همه این چیزها از او شکست خورده او با استفاده از پول خود را به دقت ، اما بدون نگرانی -- برای
او را دیدم که او می تواند هر زمان که او را انتخاب کسب درآمد.
چوب سفت نیم ساعت در مد پر جنب و جوش او بود به اندازه کافی برای او یک وعده غذایی به ارمغان بیاورد ، و
کشاورز او را دیده بود کار او گاهی اوقات به رشوه او را به ماندن.
اما Jurgis اقامت داشتند.
او یک مرد آزاد بود در حال حاضر ، دزد دریایی. سودای سفر به قدیمی را به خون او رو کرده بود ،
لذت از زندگی بی بند و بار ، شادی به دنبال ، از امید بدون محدودیت.
اتفاقات ناگوار و ناراحتی وجود دارد -- اما حداقل همیشه چیز جدیدی وجود دارد ؛
تنها آن را به مردی که برای سال ها می گذراند ، در یک مکان به معنای ،
دیدن چیزی جز یک چشم انداز دلتنگ کننده
shanties و کارخانه ها ، به ناگهان سست در زیر آسمان باز ، به ناگهان جدید
مناظر ، مکان های جدید ، و مردم در هر ساعت!
مردی که تمام عمر بوده است شامل انجام یک چیز قطعی در تمام طول روز ، تا زمانی که
تا خسته شد که او تنها می تواند دراز بکشید و تا روز بعد خواب -- و
در حال حاضر استاد خود ، کار او به عنوان
خوشحال و زمانی که او خشنود است ، و در برابر یک ماجراجویی جدید در هر ساعت!
در آن زمان ، بیش از حد ، سلامت او آمد به او ، تمام توان و انرژی جوانی از دست رفته خود ، شادی و قدرت خود را
که او و سوگواری و فراموش شده بود!
آن را با عجله ناگهانی آمد ، سردرگم او ، شگفت انگیز او ، مثل آن بود تا اگر مرده اش
دوران کودکی را به او آمده بودند ، می خندیدند و خواستار
با مقدار زیادی به غذا خوردن و هوای تازه و ورزش هستند که در آن را به عنوان او خوشحال می گرفته شد ،
او را از خواب خود بیدار شدن و شروع کردن نمی دانستند چه چیزی را باید با انرژی خود را انجام دهید ،
کشش بازوها خود را ، خنده ، خواندن ترانه های قدیمی خانه که برگشتم به او.
و پس از آن ، البته ، او نمی تواند کمک کند اما از Antanas کمی فکر می کنم ، که او باید
هرگز دوباره ، که کمی صدای او هرگز نباید بشنود و سپس او را
به نبرد با خود است.
گاهی اوقات در شب او را بیدار کردن رویای Ona ، و کشش سلاح خود را به او ،
و مرطوب زمین با اشک او.
اما در صبحگاه او را بلند شدن و لرزش خود را ، و گشاد گشاد راه رفتن و دور دوباره به
نبرد با جهان.
او خواسته هرگز جایی که او بود و نه جایی که او قرار بود ، این کشور به اندازه کافی بزرگ بود ، او
می دانستند ، و هیچ خطر از آمدن او را به انتهای آن وجود دارد.
و البته او همیشه می تواند شرکت برای پرسیدن داشته باشند -- در همه جا رفت
مردان زندگی می کنند درست مثل او زندگی می کردند ، و آنها برای پیوستن به او.
او یک غریبه در کسب و کار بود ، اما آنها دارای تعصب قبیلهای نیست ، و آنها تدریس او را تمام
حقه خود را -- چه شهرها و روستاهای آن به بهترین وجه دور از ، و چگونه به خواندن
نشانه های مخفی بر نرده ها ، و هنگامی که
به التماس و هنگامی که به سرقت ، و فقط به انجام هر دو.
آنها در ایده های خود را پرداخت برای هر چیزی با پول و یا با کار خندید -- برای آنها
کردم همه آنها بدون هر دو می خواستند.
و سپس Jurgis خارج با یک باند از آنها در برخی از امد و شد زیاد زمین های جنگلی معترضان و foraged
با آنها را در محله در شب است.
و سپس در میان آنها برخی از "درخشش" به او ، و آنها را به
با هم و برای یک هفته سفر ، تبادل خاطراتی.
این tramps حرفه ای عالی که ، البته ، شده بود بی دست و پا و وحشتناک
در تمام طول زندگیشان.
اما اکثریت قریب به اتفاق آنها کارگران شده بود ، مبارزه ای طولانی را به عنوان مبارزه کرده بود
Jurgis بود ، و متوجه شد که آن مبارزه با از دست دادن بود ، و با توجه به.
بعدها بر او مواجه می شوند در عین حال یکی دیگر از نوع مردان ، که کسانی که از صفوف tramps
استخدام ، مردان بودند که بی خانمان و سرگردان ، اما هنوز هم در جستجوی کار -- به دنبال
آن را در زمینه برداشت.
از این ارتش ، ارتش نیروی کار مازاد عظیمی از جامعه وجود دارد را به نام
تحت سیستم استرن از طبیعت ، برای انجام کار گاه به گاه از جهان ، وظایف
که گذرا و نامنظم بودند ، و در عین حال که تا به حال که باید انجام شود.
آنها نمی دانستند که آنها از جمله ، البته ، آنها فقط می دانستند که آنها به دنبال
شغل ، و این کار زودگذر بود.
در اوایل تابستان آنها را در تگزاس ، و به عنوان محصولات آماده بودند آنها را
شمال با فصل ، با پایان دادن به سقوط در مانیتوبا.
سپس آنها را به دنبال اردوگاه های چوب بزرگ ، که در آن کار در زمستان وجود دارد ؛
ناکامی در این ، به شهرها رانش ، و زندگی بر اساس آنچه که آنها موفق شده بود
ذخیره کنید ، با کمک چنین کاری گذرا
به عنوان وجود دارد ، تخلیه و بارگیری از steamships و drays ، حفر
خندق و پارو کردن برف.
اگر تعداد بیشتری از آنها در دست نسبت به chanced مورد نیاز وجود دارد ، آنهایی که ضعیف تر درگذشت
خاموش از سرما و گرسنگی ، دوباره با توجه به سیستم استرن از طبیعت است.
در بخش دوم جولای بود ، هنگامی که Jurgis در میسوری بود ، که او بر آمد
کار برداشت.
در اینجا بودند محصولات کشاورزی است که مردان به مدت سه یا چهار ماه کار کرده بود برای آماده سازی ، و
که تقریبا تمام آنها را از دست بدهند مگر اینکه آنها می تواند دیگران را به آنها را برای کمک پیدا
یا دو هفته.
بنابراین در سراسر زمین فریاد برای کار وجود داشت -- آژانس تشکیل شد و تمام
شهر از مردان خشک شد ، حتی پسر کالج های یک بار کامیون آورده بودند ، و
انبوهی از کوره در رفته کشاورزان خواهد کرد
قطار و واگن حمل کردن بارهای از مردان توسط نیروی اصلی.
نه این که آنها را پرداخت نمی کند -- هر انسان می تواند به دو دلار در روز و او
هیئت مدیره ، و بهترین مردان می تواند از دو دلار و نیم یا سه دریافت کنید.
برداشت و تب در هوای بسیار ، و هیچ انسان با هر روح در او می تواند در
آن منطقه و آن را متوجه نشدم.
Jurgis باند پیوست و مشغول به کار از طلوع خورشید تا تیره ، ساعت هجده روز ، برای دو نفر
هفته بدون استراحت.
سپس او مبلغی پول که بخت به او در روز بوده است
فلاکت -- اما آنچه می تواند او را با آن انجام دهد در حال حاضر؟
برای مطمئن شوید که او ممکن است آن را در یک بانک ، و اگر او بودند خوش شانس ، آن را به عقب بر گردیم
را دوباره در زمانی که او آن را می خواستم.
اما Jurgis بود در حال حاضر یک مرد بی خانمان و سرگردان در بیش از یک قاره و او چه
می دانیم در مورد بانکداری و پیش نویس ها و نامه های اعتباری؟
اگر او پول در مورد با او انجام شده ، او قطعا در پایان بود دزدیدند. و غیره
چه آنجا وجود داشت برای او انجام دهد ، اما لذت بردن از آن را در حالی که او می تواند؟
در شنبه شب ، او را به یک شهر با همنوعان خود زیرفشار و به دلیل آن بود
باران ، و دیگر هیچ جایی برای او وجود دارد ، او را به سالن رفت.
شدند و برخی که او را درمان می شود و آنها او برای درمان وجود دارد ، و در آنجا بود
خنده و آواز و تشویق خوب ؛ و سپس از قسمت عقب سالن
چهره دختر ، قرمز cheeked و فراخ ، لبخند زد
در Jurgis ، و قلب خود را به طور ناگهانی در گلو او گروه های دسته جمعی
او از راننده سرشونو تکون دادن به او ، و او آمد و نشست توسط او ، و آنها تا به حال نوشیدن بیشتر ، و پس از آن او
طبقه بالا را به یک اتاق با او رفت ، و حیوانی وحشی است که در درون او بلند شد و فریاد زد ،
تا آن را در جنگل از سپیده دم زمان فریاد زد.
و سپس به خاطر از خاطرات خود و شرم او ، او خوشحال بود هنگامی که دیگران به آنها پیوستم ،
زنان و مردان ؛ و آنها تا به حال نوشیدن بیشتر و شب را در شورش های وحشی به سر برد و
فسق.
در ون از ارتش مازاد کار ، به دنبال دیگری وجود دارد ، ارتش زنان ، آنها
همچنین تلاش برای زندگی تحت سیستم استرن از طبیعت است.
از آنجا که یک مرد ثروتمند وجود دارد که به دنبال لذت ، سهولت و به اندازه کافی وجود نداشته است
برای آنها را تا زمانی که آنها جوان و زیبا بودند و بعد از آن ، هنگامی که آنها
انجام شده توسط دیگران شلوغ جوان و بیشتر
زیبا ، آنها را به ادامه بر دنباله از کارگران دنبال.
گاهی اوقات آنها از خودشان بود ، و نگهبانان سالن با آنها به اشتراک گذاشته ؛
گاهی اوقات آنها توسط آژانس ، همان است که در ارتش کار رفتار می کردند.
آنها در شهرها در زمان برداشت ، در نزدیکی اردوگاه های چوب در زمستان ، در
شهرستانها مردان آمد وجود دارد ؛ اگر هنگ اردو زد ، و یا راه آهن یا
کانال در حال ساخته شده ، و یا یک نمایشگاه بزرگ
آماده شدن ، جمعیت زنان در دست ، زندگی در shanties یا سالن و یا
آپارتمان اتاق ، گاهی اوقات هشت یا ده نفر از آنها را با هم.
در صبح Jurgis تا به حال صد نیست ، و او بر جاده بیرون رفت و دوباره.
او بیمار و بیزارند ، اما پس از طرح جدیدی از زندگی اش ، او خرد خود را
احساسات پایین.
او یک احمق از خود ساخته شده بود ، اما او می تواند از آن کمک کند نه در حال حاضر -- همه او می تواند انجام شد برای دیدن
که این اتفاق نمی افتد دوباره.
بنابراین او تا زمانی که ورزش و هوای تازه سردرد او را تبعید tramped ، و قدرت او
و شادی بازگشت.
این اتفاق افتاد تا او را هر زمان ، برای Jurgis هنوز موجودی از ضربه ، و
لذت در حال تبدیل شدن به کسب و کار است.
این امر می تواند مدت طولانی قبل از اینکه او می تواند مانند اکثریت از این مردان از جاده می شود ،
که تا زمانی که گرسنگی نوشیدنی و برای زنان تسلط آنها فرمانروایی کردند ، و سپس به
کار با یک هدف در ذهن ، و متوقف زمانی که آنها تا به حال قیمت ولگردی و قانونی شکنی.
در مقابل ، او را امتحان کنید ، Jurgis نمی تواند کمک کند بدبختی که توسط او ساخته شده
وجدان.
این شبح بود که نمی کردن. این که بر او در اکثر آمده
مکان های غیر منتظره -- که گاهی اوقات آن نسبتا راند او را به نوشیدن.
یک شب او رعد و برق گرفتار شد ، و او پناهگاه در یک خانه کوچک به دنبال
فقط در خارج از شهر.
این خانه یک کارگر مرد بود ، و صاحب اسلاو مانند خود ، یک مهاجر جدید بود
از روسیه سفید ، او bade Jurgis خوش آمدید در زبان خانه اش ، و به او گفت برای آمدن
به آشپزخانه آتش و خشک خود را.
او تا به حال هیچ بستر برای او ، اما کاه را در برج دیده بانی وجود داشت ، و او می تواند.
همسر مردی بود پخت و پز شام ، و فرزندان خود را در مورد بازی در
طبقه.
Jurgis نشست و افکار با او در مورد کشور قدیمی رد و بدل ، و مکان هایی که
آنها شده بود و کاری که آنها انجام داده بودند.
سپس آنها را خوردند ، و پس از آن نشست و دودی و بیشتر در مورد امریکا صحبت کرد ، و چگونه آنها
در بر داشت آن است.
در وسط جمله ، با این حال ، Jurgis متوقف شد ، دیدن که زن بود
حوضه بزرگ آب را به ارمغان آورد و اقدام به جوانترین عریان خود را کودک است.
بقیه را به گنجه جایی که آنها خواب crawled شده بود ، اما کودک شده بود که دارای
حمام ، کارگران توضیح داد.
شب سرد آغاز شده بود ، و مادرش ، نادان به آب و هوا در
امریکا ، او را برای زمستان sewed بود ، سپس آن را گرم کرده بود دوباره ، و برخی از
نوع بثورات جلدی در کودک شکسته بود.
دکتر گفته بود او باید او را هر شب حمام ، و او ، زن احمقانه ،
معتقد بودند او را. Jurgis به ندرت شنیده توضیح ، او
تماشای کودک.
او حدود یک سال و یک شخص محکم ، کمی با پاهای نرم چربی ، و
توپ گرد از معده و چشم سیاه را به عنوان زغال.
جوش او به نظر نمی رسد به او زحمت بسیار ، و او وحشی با خوشحالی بیش بود
حمام ، لگد زدن و squirming و chuckling با لذت ، کشیدن در چهره مادرش
و سپس انگشتان خود را کمی او.
هنگامی که او را به او قرار داده و به حوضه او در میان آن نشسته و grinned ، پاشیدن
آب بیش از خود و squealing مانند یک خوک کوچک.
او در روسی ، که Jurgis دانستند برخی از صحبت کرد ، او آن را با quaintest صحبت کرد
کودک لهجه -- و هر کلمه ای از آن را به ارمغان آورد به Jurgis برخی از کلمه مرده خود را
کمی ، و او را مانند یک چاقو چاقو.
او کاملا بیحرکت شنبه ، ساکت و آروم ، اما آوردن دستان خود را محکم ، در حالی که یک طوفان
در اغوش حمل کردن او گردهم آمدند و سیل به خود متراکم در پشت چشمان او.
و در نهایت او می تواند آن را خرس ، اما چهره اش را در دست ها و پشت سر هم خود را به خاک سپرده شد
به اشک ، به زنگ و شگفتی از میزبان خود.
بین شرم از این و وای بر او Jurgis می تواند از آن ایستادن نیست ، و بلند شده و
به باران عجله.
او و در پایین جاده رفت ، و در نهایت آمدن به جنگل سیاه و سفید ، جایی که او را مخفی می کردند و
گریستم که اگر قلب او را شکسته است.
آه ، چه عذاب که چه ناامیدی ، وقتی که آرامگاه حافظه اجاره باز شد و
ارواح زندگی قدیمی خود آمد جلو به معضل او را!
چه ترور به آنچه که او شده بود و در حال حاضر هرگز می تواند -- به Ona و فرزند خود را ببینید
خود و خود را مرده کشش از سلاح خود را به او ، خواستار به او در سراسر
ته پرتگاه -- و بدانند که آنها
از او برای همیشه رفته ، و او نوشتن و خفه کننده در منجلاب فرو بردن از خود
خسیسی!