Tip:
Highlight text to annotate it
X
پایان Howards EM فورستر فصل 30
Tibby در حال حاضر با نزدیک شدن به سال گذشته خود را در آکسفورد.
او خارج از دانشگاه منتقل شده بود، شد و در نظر جهان، و یا چنین
بخشهایی از آن به او مربوط می شود، از مسافرخانه های راحت خود را در دیوار بلند است.
او با بسیار نگران بود.
هنگامی که یک مرد جوان توسط احساسات untroubled شده صادقانه و بی تفاوت نسبت به مردم
نظر، چشم انداز خود را لزوما محدود است.
Tibby نه خواست برای تقویت موقعیت ثروتمندان و نه به بهبود است که از
فقیر، و غیره به خوبی محتوا به تماشای elms تکان پشت ملایم بود
parapets آماده نبرد از مگدالن.
بدتر زندگی وجود دارد. اگرچه خودخواهانه در مقابل مجازات بیرحمانه، او هرگز، هر چند
مبتلا در روش، او هرگز مطرح است.
او مانند مارگارت، به عار تجهیزات قهرمانانه و آن را تنها پس از بسیاری از
بار مشاهده شده است که مردان کشف اشلگل، دارای یک شخصیت و یک مغز است.
او به خوبی در انجمن انجام داده بود، بسیار تعجب از کسانی که حضور داشتند سخنرانی و
در زمان ورزش مناسب، و در حال حاضر در چین در مورد او باید زود گذر disdainfully
رضایت به روزی واجد شرایط به عنوان یک مترجم دانشجویی.
او به این ترتیب به کار هلن وارد. تلگراف او را قبل بود.
او در راه دور متوجه شد که خواهر خود را تغییر داده بود.
او به عنوان یک قاعده خود را نیز تلفظ شده است، و هرگز در سراسر این نگاه تجدید نظر آمده بود.
احساساتی در عین حال با وقار - نگاه یک ملوان است که همه چیز را در دریا از دست داده است.
"من از Oniton آمده،" او آغاز شد.
"شده است وجود دارد مقدار زیادی از مشکلات وجود دارد."
"چه کسی برای ناهار؟" گفت: Tibby، برداشت از نوعی شراب قرمز، که گرم شدن کره زمین بود.
اتشدان.
هلن submissively در جدول نشست. "چرا چنین در اوایل آغاز از او پرسید.
"طلوع آفتاب و یا چیزی - زمانی که من می توانم دور."
"بنابراین من گمان. چرا؟ "
"من نمی دانم چه چیزی باید انجام شود، Tibby. من خیلی زیاد در یک قطعه از اخبار ناراحت
که نگرانی مگ و نمی خواهم که به چهره اش، و من می خواهم به Wickham
محل.
من متوقف شود در اینجا به شما بگویم این است. "زن مهمانخانه دار با کتلت آمد.
Tibby نشانگر را در برگ دستور زبان چینی خود قرار داده و به آنها کمک کرد.
آکسفورد - آکسفورد از مسافرت - خواب و rustled خارج و داخل خانه های کوچک
آتش را با خاکستری پوشیده شده بود که در آن آفتاب آن را لمس است.
هلن ادامه داد: داستان عجیب و غریب او است.
"مگ عشق من و گفت که من می خواهم که تنها باشم.
منظورم این است که برای به بن مونیخ یا دیگری. ""، گفت: "این یک پیام است که به راحتی با توجه به خود
برادر.
"با توجه محل Wickham و سهم من از مبلمان، و او شما را به انجام
دقیقا همانطور دوست دارید. احساس خود من که همه چیز ممکن است فقط
نیز فروخته می شود.
چه که با گرد و خاکی اقتصادی، کتاب، را ساخته اند که جهان بهتر می خواهم،
و یا با chiffoniers شنیع مادر؟ من نیز یکی دیگر از کمیسیون برای شما.
من می خواهم شما را به ارائه نامه.
او بلند شد. "من از آن نوشته نشده است.
چرا باید آن را ارسال کنید، هر چند؟ "او نشسته پایین دوباره.
سر من است و نه رنجور.
من امیدوارم که هیچ یک از دوستان خود را به داخل بیاید و به احتمال زیاد "
Tibby درب قفل شده است. دوستان او غالبا آن را در این
بیماری است.
سپس از او پرسید که آیا هر چیزی اشتباه در عروسی Evie رفته بود.
"وجود ندارد، گفت:« هلن، و پشت سر هم به اشک.
او هیستریک او شناخته شده بود - آن را یکی از جنبه های خود را که با او هیچ نگرانی بود -
و در عین حال این اشک های او را به عنوان چیزی غیر عادی لمس است.
آنها نزدیکتر چیزهایی که نگرانی او را، مانند موسیقی بود.
او چاقو او را پیریزی کرده پایین و او تعجب نگاه کرد.
سپس، او به گریه کردن ادامه داد، او با ناهار خود را رفت.
ساعت هم آمدند برای دوره دوم، و او هنوز هم گریه می شد.
اپل شارلوت بود به دنبال غنایم که توسط انتظار.
آیا ذهن شما خانم Martlett در آینده؟ "از او پرسید،" و یا باید آن را از خود را در
درب؟ "
msgstr "نمیتوان چشمانم استحمام Tibby؟" او را به اتاق خواب خود، و معرفی
پودینگ در غیاب او. پس از خود کمک کرد، او آن را به پایین
گرم در کوره کشتی.
دست خود را کشیده به سمت دستور زبان، و به زودی او تبدیل بیش از صفحات، بالا بردن
ابروهای خود scornfully، شاید در طبیعت و فطرت انسان، شاید چینی.
او به این ترتیب به کار هلن بازگشت.
او خودش را بیرون کشیده بود با هم، اما حق درخواست تجدید نظر جدی از او از بین رفته بود
چشم. "در حال حاضر برای تبیین،" او گفت.
"چرا با من نمی از آن شروع می کنید؟
من چیزی در مورد آقای فروردین.
او بسیار به اشتباه در واقع، رفتار و زندگی دو مردم را خراب است.
این همه در من بسیار ناگهانی شب گذشته، من بسیار ناراحت شده است، و من نمی دانم
چه باید بکنید. خانم بست -
"اوه، کسانی که مردم!"
هلن خاموش به نظر می رسید. "باید در را قفل کردم دوباره؟"
نه، به لطف، Tibbikins. شما که به من بسیار خوب است.
من می خواهم برای شما داستانی را تعریف کنم قبل از من به خارج از کشور.
شما باید دقیقا همان چیزی است شما می خواهم - درمان آن را به عنوان بخشی از مبلمان.
مگ می توانید آن را شنیده هنوز، من فکر می کنم.
اما من می توانم چهره اش و بهش بگو که انسان از او به ازدواج misconducted
خودش. من حتی نمی دانند که آیا او باید باشد.
گفته می شود.
دانستن او به عنوان می کند که من او را دوست نداشتن، او به من، مشکوک و فکر می کنم که من می خواهم به
خراب کردن بازی او را. من به سادگی نمی دانم چه چیزی به چنین
چیز.
قضاوت خود را به من اعتماد کن. چه کار می کنید؟ "
گرد هم می آیند تا به حال او معشوقه، گفت: "Tibby.
هلن با شرم و خشم و سرخ.
"و خراب زندگی این دو فرد است. و می رود در مورد گفت که اقدامات شخصی
تعداد دفعات مشاهده برای هیچ چیز، و همیشه وجود خواهد داشت فقیر و غنی.
او را ملاقات کرد زمانی که او در تلاش بود تا از غنی در قبرس - من نمی خواهید او را
بدتر از او است، و بدون شک او آماده بود به اندازه کافی به او را ملاقات کند.
اما وجود دارد.
هر دو حاضر شدند. او می رود راه خود را و او ... او می رود.
چه چیزی به شما فرض کنید در پایان از زنان چنین است؟ "
او اذعان داشت که کسب و کار بدی بود.
"آنها در پایان دادن به دو روش: در هر صورت آنها در تا asylums دیوانه و workhouses را غرق
از آنها هستند، و چون آقای فروردین به نوشتن نامه به مقالات شکایت
انحطاط ملی، و یا دیگری آنها
دام انداختن پسر به ازدواج قبل از آن خیلی دیر شده است.
او - من نمی توانم او را سرزنش نمی کنم.
"اما این همه نیست،" او پس از یک وقفه طولانی ادامه داد، که در طی آن زن مهمانخانه دار
آنها را با قهوه سرو می شود. "من می آیند در حال حاضر به کسب و کار است که ما را به
Oniton.
رفت و هر سه. اقدام در مشاوره آقای فروردین، مرد
می اندازد تا یک وضعیت امن و ناامن، به او که از آن اخراج شده است طول می کشد.
بهانه های خاصی وجود دارد، اما در فروردین اصلی آقای مقصر است، به عنوان مگ خودش
پذیرفته شده اند. این تنها عدالت شایع است که او باید
استخدام مردی که خودش را.
اما او با زن، و مانند فعلی است که او، او سر باز زد، و تلاش می کند تا دریافت کنید
شر از آنها. او می سازد مگ نوشتن.
دو یادداشت ها آمد از اواخر که عصر خود را - که یکی برای من، یکی برای لئونارد، رد او را
به سختی با یک دلیل. من نمی توانستم بفهمم.
سپس آن را بیرون می آید که خانم بست در تاریخ فروردین چمن سخن گفته بود و در حالی که ما خود را
برای گرفتن اتاق، و هنوز هم در مورد او صحبت کردن هنگامی که لئونارد به او آمدند.
این لئونارد می دانستند تمام همراه است.
او فکر کرد که این طبیعی او باید دو بار خراب شود.
طبیعی است! آیا می توانید خودتان موجود است.
"این قطعا یک کسب و کار بسیار بدی است، گفت:" Tibby.
پاسخ او به نظر می رسید برای آرام کردن خواهر خود را. "من می ترسم که من آن را دیدم از
سهم.
اما شما خارج از آن، و شما باید بدانید.
در یک یا دو روز - و یا شاید یک هفته - را هر چه گام های شما فکر می کنم مناسب است.
من آن را ترک در دست شما. "
او اتهام خود را به این نتیجه رسیدند.
او افزود: "حقایق به عنوان مگ لمس آنها قبل از شما هستند،" و Tibby آهی کشید و احساس
آن را به جای سخت که به دلیل از ذهن باز او، او باید empaneled به عنوان
داور.
او هرگز علاقه مند در انسان، که باید او سرزنش، اما
او بود و نه بیش از حد از آنها در محل Wickham.
به عنوان برخی از مردم متوقف به حضور در کتاب ذکر شده، بنابراین توجه Tibby
سرگردان "روابط شخصی" مورد بحث آمده است.
باید مارگارت را به هلن می دانستند Basts بدانند؟
سؤالات مشابه او را از دوران کودکی احسان بود، و در آکسفورد را به او آموخته بود
می گویند که اهمیت انسان ها شده است توسط متخصصان به طور گسترده مبالغهشده.
هجا، با صدای پف حرکت دادن ضعف خود را از دهه هشتاد، به معنای هیچ چیز نیست.
اما او ممکن است آن را رها در حال حاضر اگر خواهرش شده بود ceaselessly زیبا نیست.
"شما، هلن - سیگار - من نمی بینم آنچه من انجام دهید."
"پس هیچ چیزی وجود دارد که باید انجام شود. من به جرات گفت، حق با شما بود.
اجازه دهید آنها ازدواج کنند.
باقی مانده است از جبران خسارت وجود دارد. "
"آیا می خواهید به من گرداند، که بیش از حد؟ اگر شما بهتر است با یک متخصص مشورت؟
هلن "، گفت:" این بخش را در اعتماد به نفس است.
این هیچ ربطی به با مگ و آن را به او اشاره نمی کند.
جبران - من نمی بینم که به آن پرداخت اگر من، و من در حال حاضر
حداقل در مجموع تصمیم گرفت.
در اسرع وقت به من که با قرار دادن حساب خود شوید، و هنگامی که من در آلمان هستم به شما خواهد شد
پرداخت آن برای من. من باید محبت خود را فراموش کرده ام هرگز،
Tibbikins، اگر شما این کار را. "
"چه مبلغ است؟" "پنج هزار"
خوب خدای زنده! "گفت: Tibby، و رفت و قرمز سیر.
"در حال حاضر، چه خوب از driblets؟
برای رفتن از زندگی یک چیز پس از انجام - یک نفر از مغاک را مطرح نموده اند:
از این هدیه کوچک از شیلینگ و پتو - خاکستری خاکستری تر.
بدون شک خواهد شد فکر می کنم من فوق العاده است.
"من لعنتی آنچه مردم فکر می کنم مهم نیست!" گریه او، گرم می شود به مردانگی غیر معمول از
طرز بیان است.
اما این نیمی از شما دارند. "" نزدیک به حتی نصف است. "
او پخش دست های او را بر دامن آلوده به.
"من بسیار زیاد است، و ما در رئال مادرید حل و فصل بهار گذشته که سه صد
سال لازم است تا مجموعه ای از یک مرد روی پای خود. آنچه من در صد به ارمغان بیاورد و
50 میان دو.
این کافی نیست. "او نمی تواند جبران و برگشت ناپذیر است.
او عصبانی هستید و یا حتی شوکه نمی کند، و او را دیدم که هلن هنوز هم مقدار زیادی
زندگی می کنند.
اما او را شگفت زده فکر می کنم چه haycocks مردم می توانند از زندگی خود را بکنند.
intonations ظریف او نمی خواهد کار کند، و او تنها می تواند بروز دادن بیرون که پنج
هزار پوند یک معامله بزرگ که شخصا برای او ناراحت بود.
"من اصلا انتظار نداشت تو به من درک."
"من؟ من درک می کنم به هیچ "" اما شما آن را انجام دهد؟ "
"ظاهرا" "من شما را دو کمیسیون، پس از آن.
اولین نگرانی آقای فروردین، و شما برای استفاده از اختیار شما است.
دوم مربوط به پول است و به هیچ کس ذکر و انجام
به معنای واقعی کلمه.
شما صد پوند در حساب فردا. "
او با او به ایستگاه رفتیم، عبور از خیابان ها که serried زیبایی
سر در گم او را هرگز و هرگز خسته.
موجود دوست داشتنی گنبد و spiers به آبی روشن مطرح شده است، و تنها
گانگلیون از ابتذال دور Carfax نشان داد که چگونه ناپایدار فانتوم بود، ضعف
ادعای خود را به نمایندگی از انگلستان.
هلن، تمرین کمیسیون خود را متوجه هیچ چیز: Basts در مغز او بودند، و
او این بحران را در راه مراقبه، که ممکن است مردان دیگر کنجکاو روایت مجدد.
او شاهد بود که آیا آن را نگه دارید.
مرد از او پرسید یک بار چرا او Basts را درست به قلب از Evie گرفته بود
عقد و عروسی. او مانند یک حیوان وحشت زده ایستاد و
گفت: "آیا آن را به شما به نظر می رسد آنقدر عجیب و غریب؟
چشم او، دست بر دهان گذاشته شد، کاملا او را خالی از سکنه، تا آنها را جذب شدند
رقم از سنت ماری باکره، قبل از آنها، او را برای یک لحظه در پیاده روی مکث
صفحه نخست.
مناسب برای او را در ترشحات از وظایف خود را دنبال می باشد.
مارگارت او را احضار روز بعد است.
او در پرواز هلن وحشت زده شد، و او تا به حال می گویند که او در خواست کرده بود
آکسفورد است. سپس او گفت: "آیا او نگران به نظر می رسد در هر
شایعه در مورد هنری؟ "
او جواب داد: "بله." "من می دانستم این بود که" او بانگ زد.
"من به او نامه بنویسید." Tibby برطرف شد.
او پس از آن فرستاد چک به آدرس که هلن به او داد، و که بعدا او اظهار داشت
به جلو پنج هزار پوند شد.
جواب آمد، بسیار مدنی و آرام در تن - پاسخ به عنوان Tibby خود
می داده اند.
چک شد، میراث خودداری کرد، نویسنده بدون نیاز به بودن در
پول است.
Tibby این مطلب را به هلن، اضافه کردن آگاهانه از قلب خود را که لئونارد بست
به نظر می رسید تا حدودی فرد یاد ماندنی پس از همه.
پاسخ هلن از کوره در رفته بود.
او را بدون اطلاع قبلی. او به پایین در یک بار و می گویند که او
فرمان داده قبول است. او رفت.
سفیدک زدن کتاب ها و غیره چین، آنها را در انتظار آنهاست.
Basts تنها برای پرداخت اجاره بها را اخراج بود و سرگردان هیچ کس
می دانست کجا.
هلن بی مهارت با پول خود در این زمان شروع کرده بود، و تا به حال حتی به فروش می رسد از سهام خود را
در ناتینگهام و راه آهن دربی. برای چند هفته او کاری نکرد.
سپس او دوباره سرمایه گذاری، و با توجه به توصیه های خوبی از کارگزاران بازار سهام خود را، به جای تبدیل شد
ثروتمندتر از او بوده است.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 31
خانه ها راه خود را از مردن، افتادن مختلف به عنوان نسل از
مردان، بعضی ها با سر و صدا غم انگیز، برخی از بی سر و صدا، اما پس از یک زندگی در شهر از ارواح،
در حالی که از دیگران می شود - و در نتیجه مرگ
محل Wickham - روان روح قبل از بدن perishes.
در بهار فرسایش از هم پاشیده دختران بیش از آنها بود،
می دانستند، و ایجاد یا در امتداد چیزی حرکت کردن به مناطق ناآشنا.
تا سپتامبر آن جسد، خالی از احساسات بود، و به ندرت مقدس
خاطرات سی سال از شادی.
را از طریق درگاه گرد صدر آن گذشت مبلمان، عکس و کتاب، تا
اتاق آخرین و gutted شده بود و ون گذشته دور جدل بود.
آن را برای یک یا دو هفته ایستاده بود دیگر چشم باز، در صورتی که خود را شگفت زده
پوچی. سپس آن سقوط کرد.
به آمد Navvies، ریخته و آن را دوباره به خاکستری است.
با عضلات خود و خوی ابجودار خوب خود، آنها بدترین نیست
undertakers برای یک خانه که همیشه بوده است بشر، و فرهنگ اشتباه نیست
یک پایان است.
مبلمان، با چند مورد استثنا، به هرتفوردشایر، آقای فروردین داشتن رفت
ترین مهربانی پایان Howards به عنوان یک انبار ارائه شده است.
آقای برایس در خارج از کشور جان خود را از دست داده اند - امری غیر قابل قبول - و به عنوان وجود دارد به نظر می رسید
تضمین کمی که اجاره بها پرداخت می شود به طور منظم، او لغو این موافقتنامه،
از سر گرفته و در اختیار داشتن خود است.
تا زمانی که او relet خانه، Schlegels در استقبال مبلمان خود را به پشته در
گاراژ و اتاق پایین تر است.
مارگارت demurred، اما Tibby قبول این پیشنهاد را با خوشحالی می پذیریم، او را از آمدن به نجات داد
هر گونه تصمیم گیری در مورد آینده است.
بشقاب و تصاویر بیشتر با ارزش یک خانه امن در لندن است، اما بخش عمده
از چیزهایی که کشور به راه، و به سرپرستی خانم سپرده بودند
اوری.
مدت کوتاهی قبل از حرکت، قهرمان و قهرمان ما متاهل بودند.
آنها اب و هوای طوفان، و ممکن است منطقی انتظار صلح.
هیچ توهمی و در عین حال به عشق - چه قوی تر ضامن می تواند یک زن؟
او گذشته شوهرش را دیده بود و همچنین قلب او.
او قلب خود را با نظم و دقت است که مردم به امری عادی بر این باورند غیر ممکن می دانستند.
قلب فروردین خانم به تنهایی پنهان شده بود، و شاید از آن است که خرافاتی را به
حدس و گمان بر احساسات مرده.
آنها بی سر و صدا ازدواج کرده بودند - واقعا بی سر و صدا، به عنوان روز با نزدیک شدن به او خودداری کرد
از طریق یک Oniton دیگر.
برادرش او را به دور کرد، و عمه اش، که از بهداشت به ریاست بیش از یک چند
تنقلات بی رنگ.
Wilcoxes توسط چارلز، که شاهد حل و فصل ازدواج نشان داده شد، و
آقای Cahill. پل انجام داد ارسال تلگراف.
در عرض چند دقیقه و بدون کمک از موسیقی، روحانی آنها را مرد و
همسر، و به زودی سایه شیشه ای افتاده بود که قطع زوج های ازدواج کرده از
جهان است.
او طرفدار داشتن یک همسر، با ابراز تاسف از توقف برخی از بوهای بی گناه زندگی او،
که غرایز چندهمسری بودند، از نظر اخلاقی محکم تغییر احساس، و کمتر
مسئول وسوسه است که او را در گذشته دروغ را کرده بود.
آنان ماه عسل خود را در نزدیکی اینسبروک گذراند.
هنری می دانستند از یک هتل قابل اعتماد وجود دارد، و مارگارت امیدوار است برای ملاقات با او
خواهر. او در این نا امید شده بود.
همانطور که آنها آمدند در جنوب، هلن عقب نشینی بیش از برنر و رضایتبخش نوشت
کارت پستال از سواحل دریاچه گاردا، گفت که برنامه های خود را نامشخص بود
و بهتر نادیده گرفته می شود.
بدیهی است که او را دوست نداشت به ملاقات هنری.
دو ماه مطمئنا به اندازه کافی برای اشنا کردن یک خارجی به یک وضعیت که یک زن است
پذیرفته شده در دو روز، و مارگارت بود دوباره به پشیمانی فقدان خواهرش از خود
را کنترل کند.
در نامه ای طولانی او با اشاره به نیاز به انفاق در امور جنسی: بسیار کمی است
شناخته شده در مورد آنها، آن هم سخت باشد به اندازه کافی برای آن که شخصا لمس به قضاوت؛
پس چگونه بیهوده باید حکم از جامعه است.
"من می گویند هیچ استاندارد وجود دارد، چرا که اخلاق را نابود کنید، فقط وجود دارد که می تواند
هیچ استاندارد تا زمانی که انگیزه های ما طبقه بندی شده و بهتر درک. "
نه کنجکاو پاسخ - هلن او را برای نامه ای از نوع او تشکر شده است.
او نقل مکان کرد در جنوب، و صحبت از زمستان در ناپل.
آقای فروردین بود متاسفم که این نشست شکست خورده است.
هلن را ترک کرد او را به رشد پوست روی زخم خود را.
هنوز هم لحظاتی که در آن او را pained.
اگر او شناخته شده که مارگارت به او بود در انتظار - مارگارت، پر جنب و جوش و
هوشمند، و در عین حال مطیع - او را نگه داشته اند خود را از او worthier.
ناتوان از گروه بندی گذشته، او اشتباه گرفته قسمت از Jacky با یکی دیگر از قسمت
که در روز از تجرد خود را گرفته بود.
این دو یک محصول جو وحشی، که او صمیمانه پوزش می طلبیم، و او می تواند
نمی بینم که این جو را از سهام که در دیگر ریشه تیره تر هستند
نمایند.
بی عفتی و خیانت شد به عنوان به عنوان به قرون وسطی به او را اشتباه گرفته است، او تنها
معلم اخلاقی.
روت (فقیر روت!) را در محاسبات خود را وارد کنید نه در همه، برای فقیر روت
او را هرگز. محبت او برای همسر کنونی خود بزرگ شد
یافت.
هوش و ذکاوت او هیچ مشکلی را به او داد، و، در واقع، او دوست داشت شعر خواندن او
یا چیزی در مورد مسائل اجتماعی، او را از همسران دیگر متمایز
مردان است.
او فقط به تماس، و او کف زدند و آماده برای انجام آنچه او خواست.
سپس آنها استدلال می کنند تا jollily، و یک یا دو بار او را کاملا محکم بود
گوشه میمیره، ولی به زودی او به عنوان بزرگ واقعا جدی، که او شوید.
انسان برای جنگ، زن برای تفریح و سرگرمی از جنگجو، اما او آن را اگر دوست نداشتن نیست
او باعث می شود نشان می دهد از مبارزه است. او نمی تواند برنده شدن در یک نبرد واقعی، بدون داشتن
عضلات، اعصاب تنها.
اعصاب او را پریدن بیرون از موتور خودرو در حال حرکت، و یا حاضر به ازدواج مد.
جنگجو ممکن است به خوبی پیروزی در موارد مانند او اجازه می دهد تا آنها حرکت
ازاره فاسد نشدنی از چیزهایی است که آرامش خود را لمس است.
مارگارت حمله بد از این اعصاب را در طول ماه عسل بود.
او گفت: - معمولی، به عنوان عادت او بود - که Oniton گرانج اجازه دهید.
او ناراحتی خود را نشان داد، و خواست به جای crossly چرا او مشورت نشده بود.
"من نمی خواستم شما را ناراحت،" او جواب داد. علاوه بر این، من فقط برای برخی از شنیده
صبح است. "
"کجا هستند که ما زندگی می کنند؟ گفت:« مارگارت، تلاش برای بخندی.
من عاشق این مکان فوق العاده است. آیا نه شما را در داشتن دائمی بر این باورند
خانه، هنری؟
او مطمئن است که او را اشتباه گرفته است. این زندگی است که ما را متمایز از
خارجی است. اما او در یک خانه مرطوب باور نمی کند.
"این اخبار است.
من تا این لحظه هرگز نشنیده که Oniton بود مرطوب است. "
"دختر عزیزم!" - او پرت دست خود را خارج - "شما چشم؟ آیا شما یک پوست؟
چگونه می تواند هر چیزی باشد اما در چنین وضعیتی مرطوب؟
در وهله اول، گرانج در خاک رس، و ساخته شده است که در آن خندق قلعه باید
بوده است. پس از آن است که رودخانه destestable کمی وجود دارد، بخار تمام شب را مانند یک کتری.
احساس دیوارهای انبار، نگاه کردن در زیر هر چیزی که کمی پیش امدگی دارد.
بپرسید سر جیمز یا هر کس. آن دره نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی بدنام است.
تنها راه ممکن برای یک خانه در نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی بر روی یک تپه است، اما من به سهم خود،
من فکر می کنم این کشور بیش از حد از لندن، و هیچ چیز مناظر خاص است. "
مارگارت نمی تواند مقاومت گفت: "چرا شما به وجود دارد، پس؟"
"من - چون -" او جلب کرد سر خود را به عقب و به جای عصبانی بزرگ شده است.
"چرا ما به تیرول می آیند، اگر آن که می آید؟
یکی ممکن است در پرسیدن سوال از جمله به طور نامحدود است.
یکی ممکن است، اما او فقط به دست آوردن زمان برای پاسخ قابل قبول است.
خارج آمد، و او به آن معتقد بودند به محض این که از آن صحبت شد.
"حقیقت این است که من Oniton در حساب Evie گرفت.
اجازه ندهید که این بیشتر است. "" بدیهی است نه. "
"من نمی خواهم او را به دانستن است که او نزدیک به من اجازه برای یک معامله بسیار بد است.
به محض توافق نسبت به او درگیر شدم ثبت نام کنم.
دختر بچه بد!
او مشتاق بود تا بر روی آن، و حتی نه صبر کردن را به سوالات مناسب در مورد
عکاسی. ترس آن دریافت جامعی - درست مثل
همه از جنس شما.
خوب، هیچ آسیبی است انجام می شود. او تا به حال عروسی، کشور او را، و من
رهایی از در خونه من به برخی همراهان که در حال شروع یک مدرسه مقدماتی است. "
"از کجا باید ما زندگی می کنند، پس از آن، هنری؟
من باید لذت بردن از زندگی در جایی است. "" من هنوز تصمیم نگرفته اند.
چه در مورد نورفولک؟ "مارگارت ساکت بود.
ازدواج کرده بود او را از حس شار ذخیره نمیشود.
لندن اما پیش بینی کردن این تمدن عشایری است که تغییر طبیعت و فطرت انسان بود
تا عمیق، می اندازد و بر روابط شخصی استرس بیشتری نسبت به آنها
تا کنون متحمل شده قبل از.
تحت بین المللی بودن، اگر که می آید، ما باید بدون کمک از زمین دریافت خواهید کرد.
درختان و مراتع و کوه منظره باشد، و نیروی الزام آور است که
آنها یک بار بر روی کاراکتر اعمال باید واگذار به عشق به تنهایی.
ممکن است عشق به کار برابر باشد!
"اکنون چه؟ ادامه داد:" هنری. "تقریبا اکتبر.
اردوگاه اجازه دهید برای زمستان خیابان در Ducie، و به دنبال چیزی در بهار.
"در صورت امکان، چیزی دائمی.
من نمی توانم به عنوان جوانی که من برای این تغییرات مناسب نیست. "
"اما، عزیز من، که شما به جای--تغییرات و یا روماتیسم؟"
نقطه خود را می بینم، گفت: "مارگارت، گرفتن است.
"اگر Oniton واقعا مرطوب است، غیر ممکن است، و باید کم ساکنان
فقط در بهار، ما نگاه قبل از ما کبیسه.
من هشدار دهنده توسط Evie، و عجله بسر می رسانید نیست که شما.
به یاد داشته باشید که شما باید از دست این زمان.
این حرکت بی پایان برای مبلمان بد باید و قطعا گران است. "
"یک زن عملی آن است.
چه شده؟ تئو - تئو - چقدر "
- "عرفان" پس Ducie خیابان سرنوشت خود را
سرنوشت به اندازه کافی لذت بخش است.
خانه، فقط کمی بزرگتر از محل Wickham، او را عظیم آموزش دیده
ایجاد که در بهار وعده داده شده بود.
آنها غالبا به دور است، اما در زندگی فرار نسبتا به طور منظم است.
در صبح هنری رفت و به کسب و کار و ساندویچ - اثر برخی از
ولع مصرف ماقبل تاریخ - همیشه دست خود را بریده بود.
او پس از ساندویچ برای ناهار متکی نیست، اما دوست داشت آن را با او در مورد
او گرسنه در 11 بزرگ شد.
وقتی که او رفته بود، از خانه بود برای مراقبت از، و بندگان را به انسانی،
و کتری چند تن از هلن را به نگه داشتن در جوش است.
وجدان او آغشته به او کمی در مورد Basts؛ او متاسفم از دست داده اند
از نظر آنها.
بدون شک لئونارد ارزش کمک بود، اما همسر هنری، که ترجیح داده برای کمک به
شخص دیگری. همانطور که برای تئاتر و جوامع بحث،
آنها جذب او کمتر و کمتر.
او شروع به از دست "جنبش های جدید، و گذراندن اوقات فراغت خود را دوباره خواندن یا
فکر کردن، به جای نگرانی از دوستان خود را در چلسی است.
آنها نسبت به تغییر به ازدواج او، و شاید برخی از غریزه عمیق هشدار او
به سفر بیشتر از شوهر خود را نسبت به اجتناب ناپذیر نیست.
اما علت اصلی ذخیره کردن عمیق تر هنوز هم او محرک outgrown بود، شد و عبور
از کلمات به چیزهایی.
این بدون شک ترحم نگه دارید تا با Wedekind و جان است، اما برخی از بسته شدن
گیتس پس از سی و اجتناب ناپذیر است، اگر ذهن خود را به تبدیل شدن به یک قدرت خلاق است.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 32
او در برنامه های یک روز در بهار سال بعد دنبال شد - آنها در نهایت تصمیم گرفته بود
برای رفتن به ساسکس و ساخت - خانم چارلز فروردین اعلام شد.
"این خبر را شنیده اید؟"
دالی گریه کردم، به محض این که او وارد اتاق شد.
"چارلز بنابراین آنگ - منظورم این است که او مطمئن است شما در مورد آن می دانیم، و یا نه، که شما نمی
می دانم. "
"چرا، دالی! گفت:" مارگارت است، placidly او را بوسیدن.
"تعجب Here'sa! چگونه پسران و نوزاد؟
پسران و کودک بودند، و در توصیف یک ردیف بزرگ شده بود، وجود دارد
دالی در باشگاه تنیس هیلتون، اخبار خود را فراموش کرده است.
مردم اشتباه سعی کرده بود به دریافت شوید.
پیشوا، به عنوان نمایندگی از ساکنان مسن تر بود گفت: - چارلز گفته بود -
مالیات، جمع آوری کرد و گفت - چارلز گفت: نه ابراز تاسف کرده بود - و او بسته
شرح، "اما خوش شانس به شما، با چهار دادگاه های خود را در Midhurst است."
بسیار خوشحال خواهد شد، پاسخ داد: "مارگارت. "آیا کسانی که این طرح ها؟
آیا من مهم دیدن آن آنها است؟ "
"البته." "چارلز است هرگز دیده می شود این طرح ها است."
«آنها فقط وارد است. در اینجا این است که طبقه همکف - نه، این است که به جای
دشوار است.
سعی کنید ارتفاع. ما به شیروانی و بسیاری از
خط زیبا آسمان. "" چه چیزی باعث آن بوی خیلی بامزه ای؟ گفت: "دالی
پس از بازرسی یک لحظه.
او ناتوان از درک برنامه و یا نقشه.
"گمان می کنم این مقاله است." "که راه اندازی شده است؟"
"فقط عادی راه اندازی شده.
این خط آسمان است، و بخشی که بوی قوی ترین آسمان است. "
"خب، از من بپرسید دیگر. مارگارت - آه - آنچه که من رفتن برای گفتن؟
چگونه هلن؟
"خوبی است." "آیا او هیچ وقت برنخواهد گشت به انگلستان؟
هر کس فکر می کند آن بدجور عجیب برنگشت. "
"پس در آن است، گفت:« مارگارت، تلاش برای پنهان کردن ازار او.
او به جای زخم در این نقطه است. "هلن عجیب و غریب است، بدجور.
او در حال حاضر هشت ماه دور شده است.
"اما هر آدرس او نیست؟" "restante تاگیرنده جایی در بایرن
سخنرانی خود. آیا او یک خط بنویسید.
من آن را به دنبال شما خواهد شد. "
"نه، زحمت نیست. که هشت ماه او دور شده است،
مطمئنا "" دقیقا.
او فقط بعد از ازدواج Evie را ترک کرد.
این هشت ماه خواهد بود. "" فقط هنگامی که کودک در آن متولد شد، و سپس؟
"خیلی". دالی آهی کشید و خیره enviously دور
طراحی اتاق.
او شروع به روشنایی خود را از دست بدهند و به نظر می رسد خوب است.
"چارلز به خوبی خاموش نمی شود، آقای فروردین، پس از به ارمغان آورد تا کودکان خود را با
سلیقه های گران قیمت، بر این باور را در اجازه دادن به آنها را برای خود تغییر مکان است.
پس از همه، او آنها را درمان نمی سخاوتمندانه.
حال یکی دیگر از کودک انتظار می رود شد، او گفت: مارگارت، و آنها را مجبور به رها کردن
موتور.
مارگارت موافق است، اما به شکل رسمی، و دالی کمی به تصور
گام به مادر اصرار آقای فروردین که آنها را به یک کمک هزینه لیبرال تر است.
دوباره آهی کشید و در آخرین شکایت خاص یاد می شد.
"آه بله،" او، فریاد "است که: خانم اوری نامید خود را بسته بندی شده است.
مورد بوده است. "
"چرا به او انجام داده است که؟ چگونه غیر ضروری!
"بخواهید دیگر. گمان می کنم شما به او دستور داده است. "
خودم رو دادم به هیچ دستوری چنین است.
شاید او پخش است. او بود انجام به نور گاه به گاه
آتش است. "به مراتب بیشتر از هوا بود، گفت:" دالی
رسما.
"طبقه برای تلفن های موبایل با استفاده از کتاب پوشانده شده است. چارلز به من فرستاده شده به آنچه که باید انجام شود،
برای او احساس خاصی که شما نمی دانید. "" کتاب "جیغ و مارگارت مقدس نقل مکان کرد
کلمه است.
"دالی، شما جدی؟ او شده است دست زدن به کتاب های ما؟ "
"آیا او نیست، هر چند! چه چیزی استفاده می شود سالن پر از آن است.
چارلز برای برخی از شما از آن می دانستند. "
"من بسیار از شما سپاسگزارم، دالی. چه کاری می تواند بیش از خانم اوری می آیند؟
من باید در مورد آن در یک بار.
برخی از کتاب من و برادرم، و بسیار ارزشمند است.
او حق ندارد برای باز کردن هر یک از موارد است. "" من می گویم او احمق است.
او کسی است که هرگز ازدواج، شما می دانید.
آه، من می گویم، شاید او فکر می کند که کتاب های شما عروسی ارائه به خودش است.
خدمتکاران قدیمی گرفته شده که گاهی اوقات.
خانم اوری متنفر همه ما سم مثل همیشه از وحشتناک او را با گرد و غبار Evie.
من که شنیده بود، گفت: "مارگارت. بازدید از دالی غرامت خود را داشتند.
"آیا شما نمی دانید وی داد Evie: در حال حاضر در ماه اوت گذشته، و Evie آن بازگشت، و
پس از آن - آه، goloshes های! شما هرگز چنین نامه ای را به عنوان خانم اوری
نوشت. "
اما اشتباه Evie بود به آن بازگشت. مثل این بود که او را به چنین بی عاطفه
چیزی. "" اما در حال حاضر بسیار گران است. "
"چرا که هر گونه تفاوت، دالی؟
"با این حال، هنگامی که آن را بیش از پنج پوند هزینه - من آن را نمی بینم، اما آن مینای دوست داشتنی بود
آویز از یک فروشگاه باند خیابان. شما به خوبی نمی تواند بپذیرد که نوع
چیزی که از زن مزرعه.
در حال حاضر، شما هم می توانید "" شما قبول حال حاضر از خانم اوری
هنگامی که شما ازدواج کرده بود. "اوه، معدن چیزهای سفال بود - و نه
ارزش halfpenny.
در Evie کاملا متفاوت بود. شما می خواهم که به درخواست هر کسی که برای عروسی
دادم به تو آویز مانند آن است.
عمو آلبرت و پرسی و پدر و چارلز گفت که آن را کاملا غیر ممکن بود،
و هنگامی که چهار مرد به توافق برسند، یک دختر به انجام چه؟
Evie نمی خواهم ناراحت چیزی که قدیمی است، بنابراین نوعی از شوخی بهترین نامه، و
بازگشت آویز مستقیما به فروشگاه به صرفه جویی در خانم مشکل اوری. "
"اما خانم اوری گفت: -"
چشم دالی بزرگ دور است. "این نامه کاملا افتضاح بود.
چارلز گفت: آن نامه مرد دیوانه بود.
در پایان او تا به حال آویز دوباره از مغازه و آن را پرتاب کرد
duckpond. "هیچ دلیل او بدهد؟"
"ما فکر می کنم او به معنای به به Oniton دعوت، و صعود به جامعه است."
"او و نه ساله، گفت:" مارگارت pensively.
ممکن است او داده اند حاضر به منظور به یاد مادرش Evie نه؟ "
"مفهوم That'sa. به هر یک از علت خود را؟
خب، گمان کنم من باید toddling.
به جلو بیا، آقای آستین - شما می خواهید یک کت جدید، اما من نمی دانم که آن را به شما بدهد، من
اطمینان حاصل کنید. "و پرداختن به پوشاک خود را با شوخ طبعی سوگوار، دالی از اتاق رفت.
مارگارت او بپرسم که آیا هنری در مورد خشونت در رفتار خانم اوری می دانستند.
"آه، بله." "من تعجب می کنم، و سپس، چرا اجازه داد او را از من بپرسید
مراقبت از خانه است. "
، گفت: "اما او فقط یک زن مزرعه دالی، و توضیح او درست است.
هنری تنها سانسور کلاس های پایین تر هنگامی که آن را از او مناسب است.
او با خانم اوری با جرثقیل با مته سوراخ - چرا که او می تواند ارزش را از
آنها.
"من صبر با یک مرد می داند که شغل خود را،" او می گفت، واقعا داشتن صبر و شکیبایی
با این کار، و انسان نمی شود.
متناقض به نظر می رسد، او تا به حال چیزی از این هنرمند در مورد او، او را
تصویب بیش از توهین به دختر خود را زودتر از دست دادن یک مستخدمه خوبی برای همسرش.
مارگارت قضاوت بهتر به حل و فصل مشکل کمی خودش.
احزاب آشکارا ژولیده شدند.
با اجازه هنری، او نوشت: توجه داشته باشید دلپذیر به دست اوری، درخواست او را
ترک موارد دست نخورده است.
سپس، در اولین فرصت مناسب، او را به پایین خودش رفت، قصد REPACK
اموال خود و ذخیره آنها را به درستی در انبار محلی: این طرح بوده است.
ناشی و یک شکست است.
Tibby وعده داده شده به او را همراهی کنند، اما در آخرین لحظه خواسته می شود معذور است.
بنابراین، برای دومین بار در زندگی اش، او وارد خانه شد به تنهایی.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 33
روز سفر خود بدیع بود، و از شادی unclouded که او بود
که برای چندین ماه.
اضطراب او در مورد عدم وجود فوق العاده هلن هنوز خواب بود، و به عنوان یک
قلم مو ممکن است با خانم اوری - که تنها به مزه به سفر.
او همچنین دعوت دالی را فراموش کرده بود به ناهار.
پیاده روی مستقیم از ایستگاه، او سبز روستا عبور و وارد
بلند بلوط خیابان که آن را متصل با کلیسا است.
ایستاده بود کلیسا خود را در این روستا یک بار.
اما در آن وجود دارد جذب بسیاری از نمازگزاران به طوری که شیطان، حیوان خانگی، آن را ربوده از
اساس آن را، و آن را در تیزی یا برامدگی خاک از اب ناخوشایند آماده، سه چهارم از یک
مایل فاصله دارد.
اگر این داستان درست است، خیابان شاه بلوط باید توسط فرشتگان کاشته شده است.
هیچ روش وسوسه انگیز تر می تواند برای مسیحی لوقا گرم تصور، و اگر او
هنوز هم پیدا می کند پیاده روی بیش از حد طولانی است، شیطان شکست خورده همان، علم ساخته شده است
تثلیث مقدس، چپل از سهولت، در نزدیکی 'چارلز، و آن را مسقف با قلع است.
بازگشت به مارگارت خیابان به آرامی قدم، توقف به تماشای آسمان که gleamed
از طریق شاخه های بالای شاه بلوط، و یا به انگشت کوچک
horseshoes در شاخه های پایین تر.
چرا انگلستان نمی اسطوره بزرگ است؟ فرهنگ عامه ما شده است فراتر از هرگز پیشرفته
ظرافت، و ملودی ها بیشتر در مورد سمت کشور ما همه از طریق صادر
لوله های یونان.
عمیق و واقعی به عنوان تخیل بومی می تواند، به نظر می رسد شکست خورده اند.
با جادوگران و جن ها متوقف شده است.
این می تواند یکی از کسری از میدان تابستان زنده کردن نیست، یا به نام به نیم دوجین ستاره.
انگلستان هنوز هم برای لحظه ای عالی از ادبیات او منتظر - شاعر بزرگ که
باید صدای او را، و یا هنوز بهتر، برای هزار نفر از شاعران کم که صداها باید
انتقال به بحث مشترک ما است.
در کلیسا مناظر تغییر کرده است. خیابان شاه بلوط را در یک جاده افتتاح شد،
صاف اما باریک، که منجر به کشور دست نخورده است.
او آن را برای بیش از یک مایل دنبال داشته باشد.
از تردیدم کمی آن او راضی است. داشتن بدون سرنوشت فوری، آن قدم
سراشیبی یا آن را به عنوان آرزو، هیچ مشکلی در مورد شیب، و نه در مورد
این دیدگاه، که با این حال گسترش است.
املاک بزرگ که جریان بنزین را کنترل جنوب هرتفوردشایر کمتر مزاحم در اینجا،
و ظاهر این سرزمین بود نه اشراف و نه برون شهری.
برای تعریف آن دشوار بود، اما مارگارت می دانستم که آنچه در آن بود: آن مغرور بود.
گرچه خطوط آن خفیف، لمس آزادی در رفت و برگشت آنها وجود دارد که
سوری هرگز رسیدن، و پیشانی دور Chilterns را مانند یک towered
کوه.
"به نظر مارگارت بود: از چپ به خود"، "این شهرستان رای لیبرال است."
رفاقت، پرشور، که والاترین هدیه ما به عنوان یک ملت، وعده داده شد
از آن، به عنوان مزرعه آجر کم که در آن او را برای کلید به نام.
اما در داخل مزرعه ناامید کننده بود.
یک فرد جوان به پایان رسید خود را دریافت کرد.
"بله، خانم فروردین؛ نه، خانم فروردین؛ آه، بله، خانم فروردین، عمه دریافت نامه شما
کاملا بموقع. خاله است تا به جای کوچک خود را در رفته
زمان حال.
باید بنده من به شما هدایت شده توسط: "" البته، عمه نمی کند
به طور کلی پس از محل خود نگاه کنید، او تنها آن را به ملزم همسایه به عنوان چیزی
استثنایی.
این چیزی او را به انجام می دهد. او صرف بسیار زیادی از زمان او وجود دارد.
شوهرم به من می گوید گاهی اوقات، این عمه؟
من می گویم، باید از شما بپرسم؟
او در پایان Howards: بله، خانم فروردین.
خانم فروردین، می تواند بر شما غالب تکه ای از کیک به پذیرفتن؟
اگر نه من آن را برای شما تکه تکه می کنه؟ "
مارگارت خودداری کیک، اما متاسفانه این دست آورد بزرگی او
در چشم به خواهرزاده خانم اوری. "من نمی توانم شما را به تنهایی.
در حال حاضر نیست انجام دهد.
شما واقعا باید. من شما را خودم هدایت اگر آن را به می آید
است. من باید کلاه من را دریافت کنید.
در حال حاضر "- roguishly - خانم فروردین، حرکت نمی کند در حالی که من بروم. "
حیرت زده، مارگارت از بهترین سالن حرکت نمی کند، که بیش از لمس هنر
نو افتاده بود.
اما اتاق دیگر نگاه در نگه داشتن، هر چند آنها منتقل غم عجیب و غریب
فضای داخلی روستایی است. نژاد بزرگان به زندگی بود که ما
نگاه با بی قراری.
این کشور که ما در هفته به پایان می رسد مراجعه واقعا یک خانه به آن، و طرف قلمزن
زندگی، مرگ، partings را، آرزوهای بلندش برای عشق، شدید خود را
بیان در قلب زمینه.
همه غم و اندوه نیست. خورشید درخشان شد بدون.
برفک دو هجای خود را بر روی گل رز غنچه guelder را خواند.
برخی از کودکان مورد به بازی uproariously در انبوه کاه طلایی.
این حضور غم در تمام که مارگارت شگفت زده بود، و با دادن او به پایان رسید
احساس کامل.
در این مزارع انگلیسی، اگر در هر نقطه، ممکن است زندگی به طور پیوسته ببینید و ببینید که آن را تمام،
گروه در یک چشم انداز transitoriness و جوانی ابدی آن، اتصال - اتصال بدون
تلخی تا زمانی که همه مردان به برادران.
اما افکار خود را با بازگشت خواهرزاده خانم اوری قطع شد و چنان بالا گرفت
tranquillizing که او دچار وقفه با خوشحالی می پذیریم.
بود سریعتر پشتی به بیرون بروید، و پس از توضیح علت، آنها بیرون رفت
از آن است.
خواهرزاده در حال حاضر توسط جوجه unnumerable، که با عجله به پاهای خود را برای میگردند
غذا، و با شرم و افشانده شدن مادر. نمی دانست که چه موشها
به
اما اصالت پژمرده در لمس هوا شیرین او را.
باد افزایش، پراکندگی کاه و ruffling به دم از اردک آنها به عنوان
شناور در خانواده بیش از آویز Evie.
یکی از کسانی که gales خوشمزه بهار، که در آن در جوانه برگ سفت به نظر می رسد به خش خش،
بر روی زمین جاروب شده و پس از آن افتاد سکوت. گرجستان، خواندم: "برفک.
"فاخته"، furtively از صخره کاج درخت آمد.
گرجستان، خیلی گرجستان، و پرندگان دیگر با مزخرف پیوستند.
پرچین تصویر نیمه نقاشی شده است که می شود در عرض چند روز به پایان رسید.
Celandines در بانک ها، اربابان و بانوان و پامچال در دفاع از رشد
چالهها، رز وحشی، بوته ها، هنوز هم تحمل باسن پژمرده خود، همچنین نشان داد
وعده شکوفه.
بهار آمده بود، ملبس به هیچ لباس کلاسیک، در عین حال منصفانه تر از همه چشمه ها، منصفانه تر حتی
از او که از طریق پیاده myrtles توسکانی با زینت پیش از او و
باد صبا را پشت سر.
دو زن راه می رفت تا خط پر از مدنیت به بیرون است.
اما مارگارت فکر چقدر دشوار بود که جدی در مورد مبلمان در چنین
روز، و خواهرزاده فکر کردن در باره کلاه بود.
بنابراین درگیر، Howards پایان رسید. ترشرو فریادهای "خاله" را قطع
هوا می باشد. هیچ پاسخ وجود دارد، و درب جلو بود
قفل شده است.
"آیا شما اطمینان حاصل کنید که خانم اوری است اینجا؟ پرسید:" مارگارت.
"اوه بله، خانم فروردین، کاملا مطمئن است. او در روز است. "
مارگارت سعی کردم به نگاه از پنجره به اتاق ناهار خوری، اما پرده در داخل
محکم کشیده شد. بنابراین با طراحی اتاق و سالن.
ظاهر این پرده آشنا بود، با این حال او آنها را به خاطر نمی
است که وجود دارد در سفر دیگر خود: تصور او این بود که آقای برایس گرفته بود
همه چیز را برد.
آنها سعی کردند به عقب.
در اینجا دوباره آنها هیچ پاسخ را دریافت کرده و می تواند چیزی را ببینید و پنجره آشپزخانه بود
مجهز به یک کور، در حالی که شربت خانه و اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف و کارد و چنگال تکه چوب لبه پنجره رساند تا
در برابر آنها، که بدتر مانند درب های بسته بندی موارد به نظر می رسید.
مارگارت فکر از آثار او، و او برداشته تا صدای خود را نیز.
در اولین گریه او موفق شد.
"خب، خوب!" پاسخ کسی که در داخل خانه است.
"اگر آن را در آخر فروردین خانم نمی آمدند!" "آیا شما کلید، عمه؟
Madge، از بین برود، گفت: "خانم اوری، هنوز هم نامرئی است.
"عمه خانم فروردین -" مارگارت او را حمایت.
"و من خواهرزاده شما گرد هم آمده اند -
: "Madge، به دور است. این هیچ لحظه ای برای کلاه تو است. "
زن بیچاره رفت و قرمز است. "خاله بیشتر غیر عادی می شود به تازگی،" او
گفت عصبی.
"اوری خانم!" مارگارت نام:. "من در مورد مبلمان آمده است.
آیا می توانید با مهربانی به من اجازه؟ "" بله، خانم فروردین، گفت: "صدا"
درس می کند. "
اما پس از آن آمد سکوت. آنها دوباره بدون واکنش نامیده می شود.
آنها راه می رفت دور خانه disconsolately. "من امیدوارم که خانم اوری مریض است،" hazarded:
مارگارت.
"خب، اگر شما ببخشید، گفت:« Madge، "شاید من باید به شما در حال حاضر ترک.
بندگان نیاز به شاهد به در مزرعه. خاله در زمان های بسیار عجیب و غریب است. "
جمع آوری تا elegancies او، او بازنشسته شکست خورد، و در صورت خروج او را به حال
رها بهار، درب جلو باز در یک بار.
خانم اوری گفت: "خوب، در سمت راست، خانم فروردین!" کاملا خوش و آرام.
"از شما بسیار سپاسگزارم،" آغاز شد مارگارت، اما در نزد شکست چتر
ایستاده اند.
این خود او بود. حق را به سالن برای اولین بار، گفت: "خانم
اوری. او کشید پرده، و مارگارت ادا
فریاد ناامیدی.
برای یک چیز هولناک رخ داده است. سالن با محتوای نصب شده بود
کتابخانه از محل Wickham.
فرش گذاشته شده بود، میز کار بزرگ در نزدیکی پنجره کشیده شده؛
کتابخانه پر دیوار در مقابل شومینه، و شمشیر پدرش - است
سر در گم خود را به خصوص - بوده است
از نیام آن کشیده و برهنه در میان حجم عاقل را گذاشت.
خانم اوری را باید به مدت چند روز کار کرده است. "من می ترسم این چیزی است که ما معنی این نیست،" او
آغاز شد.
"آقای فروردین و من هرگز قصد موارد به لمس است.
به عنوان مثال، این کتاب، من و برادرم. ما آنها را ذخیره سازی برای او و برای من
خواهر، که است که در خارج از کشور.
هنگامی که شما با مهربانی به عهده گرفته پس از چیزهایی، ما هرگز شما را به انجام این کار انتظار می رود
است. "" خانه بوده است خالی به اندازه کافی بلند "
گفت: پیر زن.
مارگارت خودداری کرد به استدلال می کنند. او گفت: "من به جرات می گفت ما توضیح نمی دهد،"
مودبانه. "این یک اشتباه بوده و به احتمال بسیار زیاد ما
اشتباه است. "
"خانم فروردین، آن را به اشتباه بر اشتباه برای پنجاه سال بوده است.
خانه خانم فروردین است و او آن را تمایل به ایستادن خالی دیگر. "
مارگارت گفت: برای کمک به مغز پوسیده فقیر،
"بله، فروردین خانم خانه، مادر آقای چارلز."
اشتباه بر اشتباه، گفت: "دوشیزه اوری.
"اشتباه بر اشتباه است." "خب، من نمی دانم، گفت:« مارگارت،
در یکی از صندلی های خود را نشسته. "من واقعا نمی دانم چه چیزی باید انجام شود."
او نمی تواند کمک کند به خندیدن.
دیگر به او گفتند: "بله، آن را باید یک خانه شاد به اندازه کافی."
"من نمی دانم - من به جرات می گفت. خوب، از شما بسیار سپاسگزارم، خانم اوری.
بله، همه حق است.
لذت بخش است. "" است که هنوز هم وجود دارد در اطاق نشیمن.
او از طریق در مقابل درب رفت و پرده را کشید.
نور و آب گرفتگی طراحی اتاق و مبلمان اتاق نقاشی از محل Wickham.
اتاق ناهار خوری. "پرده گرفته شد، پنجره ها بود
پرت باز به بهار.
سپس از طریق اینجا - "خانم اوری ادامه داد: عبور و repassing از طریق سالن.
صدای خود را از دست داده بود، اما مارگارت شنیده می شود او را کشیدن تا کور آشپزخانه.
او اعلام کرد: "من اینجا هنوز تمام نشده است، و بازگشت.
"هنوز هم یک قرارداد برای انجام وجود دارد.
بیابان مزرعه کمد های بزرگ خود را به طبقه بالا، بدون نیاز به حمل
رفتن به هزینه های هیلتون است. "" این همه اشتباه، تکرار: "مارگارت،
احساس که او باید با پای پیاده خود را پایین قرار داده است.
"سوء تفاهم است. آقای فروردین و من قصد ندارم به زندگی در
پایان Howards. "" آه، در واقع.
در حساب از تب یونجه خود را؟ "
"ما حل و فصل کرده اند برای ساخت یک خانه جدید خود را در ساسکس، و بخشی از این
مبلمان اداری - قسمت من - به پایین وجود دارد در حال حاضر ".
او در خانم اوری نگاه مشتاقانه، در تلاش برای درک پیچ خوردگی در مغز او است.
از اینجا بود که هیچ زن maundering قدیمی است. چین و چروک او زیرک و شوخ طبع است.
نگاه قادر شوخ طبعی داغدار و نیز از اشراف اما unostentatious.
"شما فکر می کنم که شما باز خواهد گشت به زندگی می کنند، خانم فروردین، اما شما خواهد شد."
"که باقی مانده است دیده می شود، گفت:« مارگارت، لبخند بر لب.
"ما به هیچ وجه قصد انجام این کار در حال حاضر است.
ما اتفاق می افتد نیاز به یک خانه بسیار بزرگتر است.
شرایط ما را مجبور به احزاب بزرگ.
البته، برخی از روز - کس نمی داند که هرگز، یک "است؟
خانم اوری retorted: "بعضی از روز!
Tcha! tcha! آیا در مورد روزی صحبت نیست.
شما زندگی می کنند. "" من؟ "
msgstr "شما در اینجا زندگی و برای ده دقیقه آخر بوده است، اگر شما از من بپرسید."
سخن گفتن بی معنی بود، اما با یک احساس عجیب و غریب بی وفایی مارگارت رز از
صندلی خود را.
او احساس می کرد که هنری مبهم، سانسور شده بود.
آنها را به اتاق ناهار خوری، جایی که نور خورشید ریخت و بر مادرش رفت
قفسه کوچک کشودار، و در طبقه بالا، جایی که بسیاری از خدای قدیمی peeped از طاقچه های جدید.
مبلمان نصب شده فوق العاده است.
در اتاق مرکزی - بیش از سالن، اتاق که هلن در چهار سال خوابیده بود
قبل - خانم اوری bassinette قدیمی Tibby قرار داده بود.
او گفت: "مهد کودک" است.
مارگارت دور بدون صحبت کردن تبدیل شده است. در آخر همه چیز دیده می شد.
آشپزخانه و لابی با مبلمان و کاه انباشته شد، اما، تا آنجا که
او می تواند، چیزی شکسته یا خراشیده شده بود.
نمایش رقت انگیز از نبوغ!
سپس آنها قدم زدن دوستانه در باغ صورت گرفت.
وحشی پس از آخرین بازدید او رفته بود. جارو شن های پر علف و چمن بود
در فک از گاراژ فنر.
و rockery Evie است برجستگی بود. در شاید Evie بود برای خانم
طاقی اوری.
اما مارگارت مشکوک که علت غیر روحانی عمیق تر، و حرف های احمقانه دختر
بود، اما رها تحریک سال. او اظهار داشت:: "It'sa چمنزار زیبا،".
یکی از کسانی که در هوای آزاد نقاشی ها که تشکیل شده است، صدها سال بود
پیش، از زمینه های کوچکتر.
پس پرچین مرز zigzagged پایین تپه در زاویه سمت راست، و در پایین
ضمیمه کوچک سبز وجود دارد - نوعی پودر گنجه گاو است.
بله، maidy به خوبی به اندازه کافی، گفت: "خانم خواهش" برای کسانی است، که رنج می برند نیست
از عطسه. "و او cackled بدتر.
"من دیده ام چارلی فروردین به بیابان من در زمان یونجه - آه، آنها باید برای انجام این کار -
آنها باید این کار را نکنند - he'd یادگیری آنها را به بیابان.
و فقط پس از آن ترفندستان | Tarfandestan او را گرفت.
او آن را از پدرش، با چیزهای دیگر.
یک فروردین است که می تواند ایستادن در برابر یک فیلد در ماه ژوئن وجود ندارد - من خندید مناسب
پشت سر هم در حالی که او آشنائی روت.
برادر من تب یونجه بیش از حد می شود، گفت: "مارگارت.
"این خانه نهفته است بیش از حد بر روی زمین برای آنها است.
به طور طبیعی، آنها به اندازه کافی خوشحال بودند به لغزش در در ابتدا.
اما Wilcoxes بهتر از هیچ چیز، آنگونه که من به شما پیدا کرده ام. "
مارگارت خندید.
"آنها نگه داشتن محل، آنها نه؟ بله، این است که فقط.
"آنها انگلستان رفتن، آن نظر من است."
اما خانم اوری او ناراحت شده توسط پاسخ: "آی، آنها مثل خرگوش پرورش.
خوب، خوب، it'sa جهان خنده دار. اما او که می داند او در می خواهد
آن، گمان می کنم.
اگر خانم چارلی چهارم خود را در انتظار، آن است که برای ما شکایت کردن نیست. "
مارگارت، برخی از دعوت به آگاه گفت: "آنها نژاد و آنها نیز کار می کنند،"
بی وفایی، که نسیم بسیار و با آهنگ پرندگان تکرار شد.
"این قطعا یک دنیا خنده دار است، اما تا زمانی که مردان مانند همسر و فرزندان خود را حاکم بر
آن، من فکر می کنم که هرگز یک بد -. هرگز واقعا بد "
"نه، هیچ چیز better'n، گفت:« خانم اوری، و تبدیل به، نارون wych.
در راه بازگشت به مزرعه او از دوستان قدیمی اش صحبت کرد وضوح بیشتری نسبت به
قبل از.
در خانه مارگارت تعجب که آیا او کاملا متمایز همسر اول را از
دوم.
او گفت: "من از روت دیدم هرگز پس از مادر بزرگش فوت کرد، اما ما ماند
مدنی است. این یک خانواده بسیار مدنی بود.
قدیمی خانم هوارد را در برابر هر کسی صحبت کرد هرگز، و نه اجازه دهید هر کسی تبدیل شود دور
بدون غذا.
سپس آن را هرگز سوء محاکمه خواهند شد در زمین خود را خواهد کرد، اما مردم
لطفا وارد هوارد خانم نمی آمدند ساخته شد هرگز برای اجرای یک
مزرعه است. "
داشتند و مردان به آنها کمک کند؟ "مارگارت پرسید.
خانم اوری جواب داد: "چیزهایی که رفتم تا هیچ مردی وجود دارد."
"تا زمانی که آقای فروردین آمدند،" اصلاح مارگارت، اضطراب است که شوهرش باید
دریافت حق عضویت خود را.
"گمان می کنم، اما روت باید ازدواج - بدون بی احترامی به شما می گویند این، برای من
آن را به شما برای به دست آوردن فروردین به هیچ وجه در نظر گرفته شد، چه او را اولین یا نه. "
"چه کسی باید به او ازدواج کرده اند؟"
"یک سرباز!" بانگ زد زن قدیمی است. برخی از سرباز واقعی است. "
مارگارت سکوت کرده بود. این یک انتقاد از شخصیت هنری دور بود
بیشتر از هر یک از خود بران.
او احساس ناراضی. "اما این بیش از همه، او رفت.
"زمان بهتر است در حال حاضر، هر چند شما به من نگه داشته به اندازه کافی طولانی در انتظار است.
در چند هفته خواهید دید چراغ های خود را از طریق پرچین شب می درخشید.
آیا شما در زغال سنگ دستور داده؟ "" ما می آیند، گفت: "مارگارت بصورتی پایدار و محکم.
او احترام خانم اوری بیش از حد به طنز او است.
"نه. نمیاد. آینده هرگز.
این همه اشتباه بوده است.
مبلمان باید در یک بار repacked، و من بسیار متاسفم، اما من ساخت دیگر
ترتیبات و باید به شما به من کلید را بپرسید. "
"بدیهی است، خانم فروردین، گفت:« خانم اوری و وظایف خود را با یک لبخند استعفا داد.
رها در این نتیجه گیری، و پس از او به Madge، مارگارت ارسال
به عقب راه می رفت به ایستگاه.
او برای رفتن به انبار مبلمان و ارائه جهت حذف در نظر گرفته شده بود،
اما خراب کردن شده بود گسترده تر از او انتظار می رود، بنابراین او تصمیم گرفت
مشورت هنری است.
این بود که او انجام داد. او به شدت در برابر استفاده از محلی بود
مردی که او را قبلا توصیه کرده بود، و به او توصیه ذخیره در لندن بعد از همه.
اما قبل از این می تواند مشکل غیر منتظره انجام داده بر او افتاد.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 34
این کاملا غیر منتظره نیست. سلامت خاله Juley بد بوده است
زمستان است.
او تا به حال یک سری از سرماخوردگی و سرفه، و بیش از حد شلوغ شده بود برای خلاص شدن از شر
آنها.
او به ندرت به خواهرزاده اش قول داده بود واقعا خسته کننده قفسه سینه من در دست،
هنگامی که او گرفتار سرما و توسعه پنومونی حاد.
مارگارت و Tibby به Swanage رفت.
هلن، تلگرافی، و آن حزب در بهار است که بعد از همه در آن جمع
خانه مهمان نواز بود ترحم از خاطرات عادلانه.
در یک روز کامل، زمانی که آسمان چینی آبی به نظر می رسید، و امواج از احتیاط
کوچک خلیج gentlest خالکوبی بر شن و ماسه مورد ضرب و شتم، مارگارت هول هولکی
rhododendrons، دوباره توسط senselessness مرگ روبرو است.
یکی از مرگ ممکن است خود را توضیح دهد اما هیچ نور پس از دیگری می اندازد: پرس و جو groping
دوباره باید آغاز خواهد شد.
واعظان و دانشمندان ممکن است تعمیم است، اما ما می دانیم که هیچ کلی امکان پذیر است
در مورد کسانی که ما آنها را دوست دارم، یکی از بهشت در انتظار آنها، حتی یک فراموشی است.
خاله Juley، ناتوان از فاجعه، از زندگی با خنده های عجیب و غریب کمی خورد و
پوزش از آن را متوقف کرد تا زمانی.
او بسیار ضعیف بود و او نمی تواند به مناسبت افزایش یابد، و یا پی بردن به رمز و راز بزرگ
که همه اتفاق نظر دارند که باید او منتظر است و تنها به او به نظر می رسید که او کاملا انجام شد -
بیشتر از هر زمان دیگری قبل از انجام می شود که او را دیدم
و شنیده و کمتر احساس هر لحظه و که، مگر اینکه چیزی تغییر کند، او را
به زودی هیچ چیز را حس کند.
قدرت یدکی او اختصاص داده شده به طرح: مارگارت برخی از کشتی های بخار
اعزامی؟ ماهی خال مخالی پخته شد به عنوان Tibby آنها را دوست داشت؟
او خودش را در مورد عدم حضور هلن نگران و همچنین که او می تواند به علت
بازگشت هلن.
پرستاران منافع چنین کاملا طبیعی به نظر می رسید فکر می کنم، و شاید لیزا بود
رویکرد به طور متوسط به دروازه بزرگ.
اما مارگارت شاهد مرگ قالب بندی نشده این مطلب هستید هیچ عشق دروغین؛ هر ایده از مرگ
ممکن است شامل این روند می تواند بی اهمیت و شنیع است.
"مهم - مارگارت عزیز Lulworth را که هلن می آید."
"هلن قادر به متوقف کردن، Juley خاله. او تلگرافی است که او تنها می تواند
دور فقط به شما می بینید.
او باید به عقب برویم به آلمان به محض این که شما به خوبی. "
"چگونه از هلن بسیار عجیب و غریب! آقای فروردین - "
"بله، عزیزم؟"
"آیا می توانید او یدکی؟" هنری خواست او را به می آیند، و بسیار شده بود
نوع. بار دیگر مارگارت گفت.
خانم Munt مردن.
کاملا خارج از او، قدرت بیشتری با وقار در زمان نگه داشتن او و بررسی خود را در
شیب رو به پایین. او، بدون احساسات بازگشت، به عنوان بی قرار
مثل همیشه.
در روز چهارم او را از خطر بود. "مارگارت به - مهم است، آن را در ادامه:" من
باید می خواهم به شما برخی از همراه را به پیاده روی با.
سعی دوشیزه Conder. "
من یک کمی پیاده روی با خانم Conder.
"اما او واقعا جالب است. اگر شما فقط به هلن بود. "
"من Tibby، Juley خاله."
"نه، اما او را به انجام چینی خود است. برخی از همدم واقعی همان چیزی است که شما نیاز دارید می باشد.
در واقع، هلن فرد است. "" هلن عجیب و غریب است، بسیار، موافقت کرد: "مارگارت.
"با مراجعه به خارج محتوای آن ندارد، چرا از او می خواهم برای رفتن به عقب در یک بار وجود دارد؟"
"بدون شک، او خواهد شد ذهن او هنگامی که او ما را می بیند را تغییر دهید.
او دارای حداقل تعادل نیست. "
این نقد سهام در مورد هلن بود، اما صدای مارگارت لرزید او به عنوان ساخته شده است
آن است. در حال حاضر او به عمیقا pained بود در او
رفتار خواهر.
ممکن است نامتعادل برای پرواز از انگلستان است، اما برای جلوگیری از هشت ماه استدلال می کند که
قلب کج و همچنین سر.
یک بستر بیماری می تواند هلن، یاد، اما تماس های انسانی بیشتری به او ناشنوا پس از یک نگاه اجمالی
در عمه اش، او را به زندگی تیره او پشت برخی restante تاگیرنده بازنشسته.
او به ندرت وجود داشته است، نامه او را مبهم و نادر تبدیل شده بود، نداشت
می خواهد و هیچ کنجکاوی. و این همه فقیر هنری قرار داده
حساب!
هنری، طولانی عفو همسرش بود، هنوز هم بیش از حد بدنام شده توسط خود را به استقبال خواهر
در قانون است.
این مرضی بود، و به زنگ او، مارگارت خیالی که او می تواند رشد ردیابی
عوارض پشت در زندگی هلن را برای نزدیک به چهار سال است.
این پرواز از Oniton، نامتعادل حمایت از Basts را به انفجار
غم و اندوه بر فراز - همه با پل، پسر ناچیز است که لب به حال متصل
لیزا برای کسری از زمان را بوسید.
مارگارت و خانم فروردین است که آنها ممکن است دوباره بوسه ترس بود.
ابلهانه: خطر واقعی واکنش بود. واکنش در برابر Wilcoxes خورده بود
به زندگی خود را تا زمانی که او به ندرت سالم بود.
او در بیست و پنج بود fixe idee. چه امید وجود دارد خود را به عنوان قدیمی بود
زن؟ مارگارت بیشتر به فکر در مورد آن بیشتر
نگران او شد.
او برای چندین ماه این موضوع قرار داده بود دور، اما بیش از حد بزرگ می شود slighted
در حال حاضر. تقریبا لکه دار کردن جنون است.
شد و تمام اقدامات هلن یک اشتباه کوچک اداره می شود، مانند ممکن است به هر گونه اتفاق می افتد
مرد جوان یا زن؟ طبیعت انسان در خطوط ساخته
ناچیز؟
برخورد کمی سرگردان در پایان Howards حیاتی بود.
خود را تبلیغ که در آن قلمزن مقاربت دراز بی ثمر، آن را قوی تر
از صمیمیت خواهرانه، قوی تر از عقل و کتاب.
در یکی از حالات او هلن که او هنوز هم "لذت می برد" اعتراف کرده بود آن را در برخی از
حس. پل، پژمرده بود، اما سحر و جادو از نوازش خود را
تحمل.
و در جایی که لذت بردن از گذشته وجود دارد نیز ممکن است وجود داشته باشد عکس العمل - انتشار در
هر دو به پایان می رسد.
خوب، عجیب و غریب و غم انگیز است که ذهن ما باید مانند دانه، تخت، و ما بدون
قدرت انتخاب بذر است.
اما انسان موجودی عجیب و غریب، غمگین هنوز، قصد pilfering زمین، و غافل است
رشد را در درون خود. او می تواند در باره روانشناسی نمی شود خسته شدم.
او آن را برگ به متخصص است، که اگر او باید شام خود را به خورده ترک
موتور بخار. او را نمی توان زحمت برای هضم خود
روح.
مارگارت و هلن بیشتر بیمار شده اند، و آن را که مارگارت است
موفق - تا کنون موفقیت این است که هنوز امکان پذیر است.
او درک خودش، او برخی از کنترل های ابتدایی در طول رشد خود را دارد.
چه هلن موفق شده است نمی توان گفت. روز که خانم Munt در بسیج را هلن
نامه رسید.
او در مونیخ بود، و در لندن خود را در روز بعد خواهد بود.
این نامه دلهرهآور و نگران کنندهای بود، هر چند که باز مهربان و عاقل بود.
عزیزترینم مگ
عشق هلن به خاله Juley است. بهش بگو که من دوست دارم، و دوست داشتم، او را
از زمانی که من می توانم به یاد داشته باشید. من باید در لندن پنج شنبه باشد.
آدرس من خواهد بود مراقبت از بانکدارها.
من در هتل هنوز حل و فصل، و یا نوشتن سیم به من و به من دقیق
اخبار.
اگر عمه Juley خیلی بهتر است، و یا اگر برای یک دلیل وحشتناک است، این امر می تواند خوب من
پایین آمدن به Swanage، شما نباید فکر می کنم این فرد اگر من نمی آیند.
من همه نوع برنامه ای در سر من است.
من با زندگی در خارج از کشور در حال حاضر، و می خواهم در اسرع وقت به عقب بر گردیم.
آیا شما لطفا به من بگویید که در آن مبلمان ما است.
من باید می خواهم به یک یا دو کتاب و بقیه را برای شما هستند.
مرا ببخش، عزیزترین مگ.
این موضوع باید به جای حرف خسته کننده به عنوان خوانده شده، اما همه حرف خود را از
دوست داشتنی هلن
این نامه ای خسته کننده بود، برای آن وسوسه مارگارت به دروغ بگویید.
اگر او نوشت که عمه Juley هنوز هم در معرض خطر بود خواهرش خواهد آمد.
Unhealthiness مسری است.
ما نمی توانیم بدون خود را در تماس با کسانی که در یک حالت مرضی
رو به وخامت است.
ممکن است انجام هلن خوب "برای بهترین عمل می کنند"، اما خودش آسیب می رسانند، و در معرض خطر
فاجعه، او نگه داشته رنگ او پرواز کمی طولانی تر است.
او پاسخ داد که عمه خود را بسیار بهتر است، و در انتظار تحولات بود.
Tibby تصویب پاسخ خود او را. Mellowing به سرعت او را به pleasanter بود
همدم تر از قبل.
آکسفورد برای او انجام شده بود. او peevishness خود را از دست داده بود، و می تواند پنهان
بی تفاوتی خود را به مردم و علاقه خود را در مواد غذایی.
اما او رشد انسانی بیشتری است.
سال بین 18 و بیست و دو، جادویی برای بسیاری، او را برجسته
به آرامی از بچگی تا میانسالی.
او جوان بود، مردانگی، که با کیفیت است که گرم قلب تا مرگ شناخته می شود،
می دهد و آقای فروردین افسون فاسد نشدنی. او بسیار سرد بود، از طریق هیچ تقصیر خود،
و بدون ظلم و ستم.
او فکر کرد که هلن اشتباه است و حق مارگارت، اما مشکل خانواده بود برای او چه
صحنه پشت ردیف چراغ های جلو صحنه نمایش ومانند ان برای اکثر مردم است. او فقط یک پیشنهاد را، و
که مشخصه.
"چرا شما به آقای فروردین؟" "درباره هلن؟
"شاید او در سراسر این نوع از چیزی آمده است."
"او می توانست، انجام دهید، اما -
"اوه، شما می دانید بهترین. اما او عملی است. "
این باور کارشناسان دانش آموز بود. مارگارت demurred به مدت یک یا دو دلیل است.
در حال حاضر پاسخ هلن آمد.
او تلگراف را ارسال درخواست آدرس از مبلمان، او در حال حاضر بر نخواهند گشت
در یک بار. مارگارت پاسخ داد: "قطعا نه من ملاقات
در بانکداران در چهار. "
او و Tibby به لندن رفت تا. هلن در بانکداران نیست، و آنها
خودداری آدرس خود را. هلن را به هرج و مرج را گذرانده بودند.
مارگارت دست خود را دور برادر خود قرار داده است.
او که او چپ بود، و هرگز او بیشتر واهی به نظر می رسید.
Tibby عشق، آینده چه "او جواب داد:" این فوق العاده است. "
"عزیز، قضاوت خود را اغلب واضح تر از من است.
آیا هر مفهوم چه چیزی در پشت؟ "" هیچ، مگر اینکه چیزی از آن روان است. "
"آه - که گفت:" مارگارت.
"کاملا غیر ممکن است." اما این پیشنهاد شده است ادا شده بود، و در
چند دقیقه او آن را در زمان خودش. هیچ چیز دیگه ای توضیح داد.
و لندن با Tibby موافقت کردند.
ماسک سقوط این شهر، و او آن را برای آنچه که واقعا هست را دیدم - کاریکاتوری از
بی نهایت.
آشنا موانع، خیابان ها که در طول آن او نقل مکان کرد، خانه های بین آن
او سفرهای کوچک خود را برای سالیان متمادی، ناگهان ناچیز شد ساخته شده بود.
هلن یکی با درختان سیاه و ترافیک و تخته به آرامی جریان به نظر می رسید
گل و لای. او یک عمل شنیع انجام شده بود
چشم پوشی و بازگشت به یک است.
اعتقادات خود را مارگارت برگزار شد شرکت. او می دانست که روح انسان در هم ادغام خواهد شد، اگر
آن را در هم ادغام شدند، با ستاره ها و دریا.
با این حال او احساس کردند که خواهرش شده بود کثیف برای چندین سال.
نمادین این فاجعه در حال حاضر باید آمد، در یک بعد از ظهر در لندن بود، در حالی که بارش باران کاهش یافت
آرام است.
هنری تنها امید بود. هنری بود قطعی است.
او ممکن است برخی از مسیرهای در هرج و مرج است که از آنها پنهان کرده بودند، و او
مصمم به گرفتن مشاوره Tibby و ذخیره کردن کل ماده در دست است.
آنها باید در دفتر خود تماس بگیرید.
او به خوبی می تواند آن را بدتر نمی کند. او برای چند لحظه به سنت پل رفت،
که گنبد می ایستد از درهم و برهمی تا شجاعانه، به عنوان اگر موعظه انجیل
تشکیل می دهد.
اما در سنت پل به عنوان محیط اطراف خود را - پژواک و زمزمه،
آهنگ های نامفهوم، موزاییک نامرئی، footmarks های مرطوب عبور و recrossing
طبقه.
سی monumentum requiris، circumspice: ما به لندن.
هیچ امیدی هلن در اینجا وجود دارد. هنری رضایتبخش بود در ابتدا.
که او انتظار داشتند.
او به پشت او را از Swanage بسیار خوشحال شد، و در نتیجه کاهش رشد اعتراف
مشکل جدید.
هنگامی که آنها او را از جستجوی خود را گفت، او تنها chaffed Tibby و Schlegels ها به طور کلی،
و اعلام کرد که آن را "درست مثل هلن" منجر به بستگان خود را در رقص بود.
مارگارت "،" پاسخ: آنچه که همه ما می گویند.
اما چرا باید آن را درست مثل هلن باشد؟ چرا باید به او اجازه داده شود به طوری عجیب و غریب،
و به رشد عجیبتر؟
"آیا از من می پرسند. من مرد ساده کسب و کار.
من زندگی می کنند و بگذار زندگی کنند. توصیه من به شما هر دو است، نگران نباشید.
مارگارت، شما نمرات سیاه زیر چشم خود را.
شما می دانید که به شدت ممنوع شده است. اول عمه خود را - پس از آن خواهر خود را.
نه، ما می رویم به آن را دارند.
ما Theobald "او زنگ زد زنگ.
"من به شما برخی از چای بدهد، و سپس شما را مستقیما به خیابان Ducie.
من نمی توانم دخترم به دنبال به عنوان به عنوان شوهر او است. "
"همه، شما باید کاملا دیده نمی نقطه نظر ما، گفت:« Tibby.
آقای فروردین که در روحیه خوبی داشته، retorted، "من را فرض کنید که من همیشه باید."
او به عقب خم شدن در خانواده با استعداد اما مضحک، خنده، در حالی که آتش flickered
در بالای نقشه آفریقا.
مارگارت motioned به برادر خود به به. و نه محجوب، او را اطاعت.
نقطه مارگارت این است، "او گفت. "خواهر ما ممکن است از جا در رفته."
چارلز، شاغل در اتاق درونی، نگاه دور.
مارگارت با مهربانی گفت: "بیا، چارلز" است. msgstr "نمیتوان در همه ما به شما کمک کند؟
ما دوباره در مشکل است. "
"من می ترسم من می توانم. حقایق چه هستند؟
ما همه دیوانه بیشتر یا کمتر، می دانید، در این روز هستند. "
حقایق به شرح زیر است، پاسخ داد: "Tibby، که در زمان یک دوره سلامتی و هوشیاری ملانقطی.
این واقعیت هستند که او در انگلستان به مدت سه روز بوده است و به ما مراجعه کنید.
او تا به حرام بانکداران ما آدرس خود را به من بدهید.
او امتناع پاسخ به سوالات. مارگارت نامه خود را بی رنگ می یابد.
واقعیت دیگر وجود دارد، اما اینها بیشتر قابل توجه است. "
"او مثل این هرگز قبل از رفتار، و سپس؟" پرسید: هنری.
"البته!" گفت که همسرش، با اخم.
"خب، عزیز من، من را بدانی؟" اسپاسم بی معنی از ناراحتی آمد
او.
بسیار خوب است که هلن در برابر محبت گناهان هرگز او گفت: "شما می دانید.
"باید که بسیار در او متوجه شده، قطعا.
"آه، بله، او و من همواره آن را خاموش برخورد با هم."
"نه، هنری - نمی توانند شما را ببینید؟ - من به این معنی نیست که ".
او خودش را بهبود است، اما نه قبل از چارلز او را مشاهده کرده بودند نمودند.
احمق و توجه، او را به تماشای صحنه بود.
"من این معنی که هنگامی که او غیر عادی در گذشته بود، یک نفر می تواند آن را به عقب ردیابی به
قلبی در دراز مدت. او رفتار عجیب چرا که او مراقبت
کسی، و یا می خواستند به آنها کمک کند.
هیچ بهانه ای برای او وجود دارد. او به ما عزادار عمیقا و به همین دلیل است
من مطمئن هستم که او به خوبی نمی باشد. "دیوانه است یک کلمه بیش از حد وحشتناک است، اما او
خوبی نمی باشد.
من باید آن را باور نکرده است. من باید خواهر من با شما صحبت اگر من
فکر او بود - مشکل شما در مورد او، به معنای ".
هنری آغاز شد به رشد جدی است.
بیماری به او چیزی کاملا مشخص بود.
به طور کلی به خوبی خودش، او نمی توانست درک کنند که ما به آن کند غرق
بدست بیاورید.
بیمار تا به حال هیچ حقوق آنها در خارج از رنگ پریده بود و یک نفر می تواند به آنها دروغ
بهانه.
هنگامی که همسر اول خود را کشف و ضبط شده بود، او قول داده بود او را به
هرتفوردشایر، اما در عین حال با یک خانه سالمندان به جای مرتب شده است.
هلن، بیش از حد، مریض بود.
طرحی که او برای دستگیری او ترسیم، باهوش و خوش نیت آن گونه که بود،
اخلاق خود را از گرگ بسته را به خود جلب کرد. "شما می خواهید نگه دارید از او؟" او گفت.
"این مشکل است، اینطور نیست؟
او به یک دکتر مراجعه کنید. "" برای همه من می دانم که او دارای یک دیده می شود در حال حاضر.
"بله، بله. را قطع نکنید او را به پای او افزایش یافت و مشتاقانه فکر.
میزبان آزمایشی و خوش مشرب، ناپدید شد، و آنها دیدند که به جای مرد که بود حک شده
پول از یونان و آفریقا و جنگل های خریداری شده از بومی ها چند بطری
جین.
"من در آن کردم،" او در آخرین گفت. "این کاملا آسان است.
ترک آن را به من. خواهیم او را به پایان Howards. "
"چگونه می خواهد که شما کاری انجام دهید؟
"بعد از آثار او است. بهش بگو که او باید آنها را به خودش را باز کردن.
سپس شما می توانید او را در آنجا ملاقات کند. "" اما، هنری، که فقط به آنچه او اجازه نخواهد داد
من ندارد.
این بخشی از او را - هر چه در آن است - و هرگز من را ببینید ".
"البته شما او را بگویم که شما قصد. هنگامی که وجود دارد، به دنبال در از موارد،
شما فقط می خواهید شوید. قدم زدن
اگر چیزی اشتباه است با او، بسیار بهتر است.
اما خواهید بود دور موتور وجود دارد این گوشه میمیره، و ما می توانیم او را تا اجرا را به یک متخصص در هیچ
باشد. "
مارگارت سرش را تکان داد. "این کاملا غیر ممکن است."
"چرا؟" "این کار به نظر می رسد ممکن نیست، به من گفت:
Tibby. "آن است که قطعا طرح بسیار tippy است."
"این غیر ممکن است، چرا که -" متاسفانه او در شوهرش نگاه کرد.
"این زبان خاص که هلن و صحبت می کنم اگر می بینید معنای من نیست.
این پر زرق و برق توانست کار را برای افراد دیگر، که من را سرزنش نکنید. "
اما هلن حرف نمی زند، گفت: "Tibby. "این مشکل ما است.
او به زبان خاص خود صحبت کنید، و در آن حساب شما فکر می کنم او بد است. "
"نه، هنری، آن را شیرین، اما من می توانم."
"من می بینم، او گفت:" شما باید scruples.
"گمان می کنم." "و زودتر از بر علیه آنها را به شما خواهد بود
خواهر خود را رنج می برند. شما می توانید او را به پایین Swanage
کلمه، اما شما تا به حال scruples.
و scruples با همه به خوبی. من به عنوان ناشی از وسواس یا دقت زیاد به عنوان هر انسان زنده،
امیدوار باشیم، اما زمانی که آن را یک مورد مانند این، زمانی که از جنون وجود دارد - "
من جنون را انکار آن. "
"شما فقط در حال حاضر -" "این جنون وقتی که من به آن می گویند، اما زمانی که
شما آن را می گویند. "هنری شانه خود را.
"مارگارت!
مارگارت! "موضوعات آغاز شده است. هیچ آموزش و پرورش می تواند منطق زن را آموزش دهد.
در حال حاضر، عزیز من، زمان من ارزشمند است. آیا شما می خواهید من به شما کمک کند یا نه؟ "
در اینگونه نبوده است. "
msgstr "" "جواب سوال من است. پرسش ساده، جواب ساده.
- "چارلز آنها را قطع شگفت زده کرد.
"پدر، ما نیز ممکن است حفظ Howards پایان دادن به خارج از آن،" او گفت.
"چرا، چارلز؟"
چارلز می تواند بدون هیچ دلیلی، اما مارگارت احساس، بیش از فاصله فوق العاده ای،
سلام بین آنها منتقل شده بود. "تمام خونه در sixes و نفره،
او گفت crossly.
"ما ظرف غذا را هر بیشتر می خواهم." "چه کسی ما؟" از پدرش پرسید.
"پسر من، دعا، که ما؟" "، گفت:" من مطمئن هستم که چی فرمودید؟
چارلز.
"من به نظر می رسد همیشه به زور وارد شود." در حال حاضر مارگارت آرزو او تا به حال هرگز
ذکر مشکل خود را به شوهرش. انزوای افراد غیر ممکن بود.
او به فشار این موضوع به یک نتیجه رضایت بخش بود، و هلن پژمرده به عنوان
او صحبت کرد.
عادلانه او، پرواز مو و چشم های مشتاق برای هیچ چیز شمرده شده است، برای او بیمار بود.
بدون حقوق، و هر یک از دوستان او ممکن است او را شکار.
ابتلا به بیماری در قلب، مارگارت پیوست در تعقیب است.
او خواهرش را نوشت نامه دروغ گفتن، دیکته شوهرش او گفت: مبلمان
تمام شد در پایان Howards، اما می تواند در روز دوشنبه بعد در 3 بعد از ظهر دیده می شود، که مستخدمه
در این اجلاس حضور خواهد بود.
این نامه ای سرد بود، و قابل قبول برای آن چیزی است که به نظر می رسد.
هلن که فکر می کنم جرم بود.
و در روز دوشنبه آینده او و هنری بودند به صرف ناهار با دالی، و پس از آن کمین
خود را در باغ.
پس از آنها رفته بود، آقای فروردین به پسرش گفت: "من نمی توانم این نوع رفتار را نداشته باشند،
پسرم. مارگارت بیش از حد شیرین مزاج به ذهن است، اما من
ذهن او. "
چارلز ساخته شده جوابی داده نشد. "آیا هر چیزی با شما، اشتباه چارلز، این
بعد از ظهر ":" نه، پدر؟ اما شما ممکن است در یک
بزرگتر کسب و کار از شما روی چیزی حساب کردن. "
"چگونه؟" "آیا از من می پرسند نیست."
>
پایان Howards EM فورستر فصل 35
یکی از حالات بهار صحبت می کند، اما روز که فرزندان واقعی او فقط
یک حالت خلقی آنها همه پر از افزایش و دفع باد و سوت زدن
پرندگان.
گل های جدید ممکن است بیرون می آیند، گلدوزی سبز افزایش هجز، اما
broods بهشت همان سربار، نرم، ضخیم، و آبی، همان، دیده می شود و
از عالم غیب و سرگردان بیشه و مرغزار.
صبح که مارگارت با خانم اوری صرف کرده بود، و بعد از ظهر او را از
به دام انداختن هلن، مقیاس تعادل بود.
زمان هرگز ممکن است منتقل شده، باران هرگز کاهش یافته است، و مرد به تنهایی، خود را با
طرح ها و بیماری، طبیعت نگران بود تا او را از طریق یک پرده از اشک دیدم.
او اعتراض ندارد.
چه هنری درست یا غلط بود، او بیشتر نوع بود، و در او هیچ دیگر می دانستند
استاندارد که به او قضاوت. او باید به او کاملا اعتماد کنید.
همانطور که به زودی او به عنوان یک کسب و کار گرفته شده بود، خیره سری خود را از میان رفت.
او با کوچکترین نشانه سود وعده داده شده، و دستگیری از هلن به
ماهرانه به عنوان ازدواج از Evie را برگزار می کند.
آنها در صبح پایین رفت و به عنوان مرتب شده، و او کشف کرد که قربانی خود را
در واقع هیلتون.
او در بدو ورود خود در رد و بدل اصطبل در روستا نامیده می شود، و تا به حال چند
گفتگوی جدی دقیقه با صاحبان.
او گفت: مارگارت دانستم - حقیقت شاید نه، اما اخبار وارد
بعد از ناهار که یک خانم توسط قطار لندن آمده بود، و پرواز به گرفته شده بود
Howards پایان.
او را به درایو محدود شد، گفت: "هنری. آثار او وجود خواهد داشت.
"من می توانم آن را ندارد،" مارگارت برای بار صدم گفت.
"پایان قهوه تان را عزیزم.
ما باید خاموش است. "" بله، مارگارت، شما می دانید که شما باید انجام دهید
مقدار زیادی، گفت: "دالی. مارگارت تلاش کرده اند، اما به طور ناگهانی بلند او
دست به چشمان او.
دالی به سرقت برده نگاه پدرش در قانون است که او کسی را پاسخ ندهید.
در سکوت موتور به دور دم در آمد.
"شما برای آن مناسب نیست،" او گفت: نگرانی نسبت.
"اجازه دهید من به تنهایی. من می دانم که دقیقا چه باید بکنید. "
"آه، بله، من تناسب، گفت:" مارگارت، کشف چهره اش.
فقط ناگوار نگران است.
من نمی توانم احساس می کنید که هلن واقعا زنده است. به نظر می رسد نامه و تلگرام او آمده اند
از شخص دیگری است. صدای او در آنها نیست.
من باور نمی کنم رانندگی شما واقعا او را در ایستگاه دیدم.
ای کاش من آن ذکر شده است. من می دانم که چارلز احسان است.
بله، او است - دست دالی "او را تصرف کردند و آن را بوسید.
"وجود دارد، دالی مرا خواهد بخشید. وجود دارد.
در حال حاضر ما خواهید بود. "
هنری شده بود به او نزدیک است. او این آشفتگی را دوست ندارد.
"آیا شما می خواهید را مرتب کنید؟" از او پرسید.
"من؟"
"بله، مقدار زیادی است." او به دستشویی درب جلو رفت،
و به زودی به عنوان پیچ خورد، آقای فروردین گفت: بی سر و صدا:
گفت: "دالی، من قصد دارم بدون او."
چشم دالی با هیجان مبتذل روشن میکنند. او بر روی نوک پا به دنبال به ماشین.
"او بگو من به آن فکر بهتر." "بله، آقای فروردین، می بینم."
"بگو هر چیزی دوست دارید.
همه درست است. "این خودرو آغاز شده، و با عادی
شانس می کردم دور.
اما Porgly woggles، که در باغ بازی می کرد، انتخاب این لحظه را به نشستن در
وسط راه. جرثقیل، در تلاش به او منتقل می کند، فرار یک چرخ
بیش از یک تخت خواب از فرش.
دالی داد زدم. مارگارت، شنیدن سر و صدا، با عجله از
hatless بود، و در زمان در پاتخته پرش.
او گفت: یک کلمه: او تنها درمان او را به عنوان او هلن درمان کرده بود، و
خشم خود را در نادرستی خود را کمک کرد تا نشان دهد چه هلن در مقابل احساس
آنها.
او فکر کرد: "من آن را سزاوار: من برای کاهش رنگها مجازات است."
و او عذر خواهی خود را با آرامش است که او را شگفت زده شده پذیرفته شده است.
"من هنوز هم در نظر شما برای آن متناسب نیست،" او را نگه داشته و گفت.
"شاید من در ناهار بود. اما همه چیز گسترده شده است به وضوح
قبل از من در حال حاضر است. "
"من معنی برای بهترین عمل می کنند." "فقط روسری خود را به من قرض بدهید، به شما؟
این باد مو را طول می کشد. "" بدیهی است، عزیز دختر.
آیا شما در حال حاضر؟ "
"نگاه کن! تو دست من بدون لرزش متوقف کرده اند. "
و کاملا من را ببخشند؟ سپس به گوش.
تاکسی او در حال حاضر باید در پایان Howards رسیده است.
(ما کمی دیر، اما مهم نیست.)
اولین حرکت ما خواهد بود به ارسال آن در مزرعه صبر کنید، اگر ممکن است، یکی
صحنه قبل از بندگان را نمی خواهم.
آقا خاصی "- او در پشت جرثقیل اشاره کرد -" نه خواهد شد درایو، اما صبر
کمی کوتاه از دروازه جلو، پشت laurels.
آیا شما هنوز هم کلید خانه؟
"بله" "خوب، آنها را خواستم.
آیا شما به یاد داشته باشید که چگونه خانه می ایستد؟ "" بله. "
"اگر ما او را در رواق را پیدا کند، ما می توانیم دور را در باغ قدم زدن.
هدف ما - "در اینجا آنها متوقف به انتخاب دکتر.
"من تنها گفتن به همسر من، Mansbridge، که هدف اصلی ما است و نه بترساند
خانم اشلگل.
خانه، همانطور که می دانید، دارایی من است، پس آن را باید به نظر می رسد کاملا طبیعی ما را به
وجود دارد. مشکل این است آشکارا عصبی - wouldn't
به شما می گویند، مارگارت؟ "
پزشک، یک مرد بسیار جوان است، شروع به پرسش در مورد هلن.
بود او طبیعی؟ هر چیزی مادرزادی و یا وجود دارد
ارثی است؟
اگر هر چیزی رخ داده است که به احتمال زیاد او را از خانواده اش دور شده بود؟
"هیچ چیز" جواب داد: مارگارت، در حیرتم که چه اتفاقی میافتاد اگر او تا به حال اضافه شده:
"اگرچه او خشمگین شدن فساد شوهر من است."
"او همیشه به شدت عصبانی شده بود،" به دنبال هنری، تکیه به عقب در ماشین و آن را به ضرب گلوله
گذشته از کلیسا است. "تمایل به اعتقاد به عالم ارواح و کسانی که
چیز، هر چند هیچ چیز جدی است.
موسیقی، ادبی، هنری، اما من باید طبیعی می گویند - یک دختر بسیار جذاب "
خشم مارگارت و ترور هر لحظه افزایش می یابد.
چطور جرات این مردان برچسب خواهرش!
چه وحشت باقی مانده! چه impertinences که پناهگاه تحت
نام علم!
بسته بر روی هلن تبدیل شد، به حقوق بشر خود را انکار کنید، و آن را به مارگارت به نظر می رسید
که همه Schlegels با او تهدید شدند.
"آنها طبیعی است؟"
یک سوال برای پرسیدن! و آن است که همیشه کسانی که چیزی نمی دانند
در مورد طبیعت و فطرت انسان، که توسط روانشناسی به حوصله و با حیرت فیزیولوژی،
بپرسید از آن است.
با این حال دلسوز دولت خواهرش، او می دانست که او باید در کنار او باشد.
آنها دیوانه با هم خواهد بود اگر جهان تصمیم گرفت تا آنها را در نظر بگیرید.
در حال حاضر پنج دقیقه گذشته سه بود.
این خودرو را در مزرعه آهسته، در حیاط که خانم اوری ایستاده بود.
هنری او پرسید که آیا تاکسی در گذشته رفته بود.
او راننده سرشونو تکون دادن، و لحظه ای بعد لحظه چشم از آن، در پایان خط است.
این خودرو در سکوت مثل یک جانور از طعمه زد.
بنابراین unsuspicious هلن بود که او در ایوان نشسته بود، پشت به
جاده ها است. او آمده بود.
فقط سر و شانه ها قابل رویت بود.
او نشسته قاب در تاک و یکی از دست هایش بازی با جوانه.
باد موهای ژولیده اش، آفتاب منزه از آن شده است. او بود که او تا به حال همیشه
بوده است.
مارگارت در کنار درب نشسته بود. قبل از اینکه شوهرش می تواند او را، او جلوگیری از
تضعیف از.
او به دروازه باغ زد، که بسته به تصویب رسید از طریق آن، و به عمد تحت فشار قرار دادند
آن را در چهره اش. سر و صدا احساس خطر هلن.
مارگارت افزایش خود را با جنبش نا آشنا دیدم، و عجله به ایوان،
آموخته توضیح ساده از تمام ترس خود - خواهرش با فرزند بود.
از اموزشگاه گریز زدن همه حق به نام هنری.
او در زمان حال به زمزمه: "آه، عزیزم -" کلید خانه در دست او بودند.
او باز Howards پایان و هلن به آن محوری است.
"بله، همه حق است،" او گفت، و با پشت خود را به دم در ایستاده بود.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 36
"مارگارت، شما نگاه ناراحت گفت:« هنری است. Mansbridge به دنبال آن بود.
جرثقیل دروازه، در و flyman به ایستاده بود بر روی جعبه.
مارگارت سر خود را در آنها را تکان داد، او می تواند هر گونه صحبت نمی کنم.
او باقی مانده حالم کلید، در صورتی که همه آینده خود را بر روی آنها وابسته است.
هنری پرسیدن سوال های بیشتر.
او سرش را تکان داد. سخنان او تا به حال هیچ حس.
شنید او تعجب کند که چرا او اجازه هلن شوید.
"شما ممکن است به من داده اند حذفی با دروازه،" یکی دیگر از اظهارات خود بود.
در حال حاضر از او شنیده خودش صحبت کردن. او، یا کسی که برای او، گفت: "برو گم شو."
هنری نزدیکتر آمد.
تکرار کرد: "مارگارت، شما نگاه ناراحت دوباره.
عزیز من، به من کلید به من بدهید. چه چیزی شما را با هلن انجام شده است؟ "
"آه، ای عزیزترین، آیا از بین برود، و من آن را به مدیریت.
"مدیریت" او دست خود را برای کلید کشیده.
او ممکن است اطاعت اگر آن را برای پزشک بوده است.
"توقف آن است که حداقل،" او گفت: piteously دکتر پشت کرده بود، و
سوال راننده تاکسی هلن.
احساس بیش از او آمدند، او را برای زنان در مقابل مردان مبارزه می شد.
او در مورد حقوق اهمیتی نمی دهند، اما اگر مردان را به پایان Howards آمد، آن را باید بیش از
بدن خود است.
بیا، این است که ابتدا فرد، گفت: "شوهرش است.
پزشک جلو آمد در حال حاضر، و زمزمه دو واژه به آقای فروردین - رسوایی بود
است.
با احترام به وحشت انداخت، هنری در زمین ایستاده بود زل زده است.
من می توانم آن را کمک نمی کند، گفت: "مارگارت. "منتظر.
این تقصیر من نیست.
لطفا تمام چهار نفر از شما از بین برود. "در حال حاضر flyman زمزمه به جرثقیل.
"ما با تکیه بر شما برای کمک به ما، خانم فروردین، گفت:" دکتر جوان.
msgstr "نمیتوان شما بروید و متقاعد کردن خواهر خود را به بیرون می آیند؟"
"در چه زمینه؟ گفت:« مارگارت، ناگهان او را در چشم راست.
فکر حرفه ای برای طفره رفتن، او زمزمه چیزی در مورد اعصاب
شکست. "من فرمودید، بلکه آن است که هیچ چیزی از
مرتب کردن بر اساس.
شما واجد شرایط برای حضور خواهر من، آقای Mansbridge.
اگر ما نیاز به خدمات خود را، ما به شما اجازه می دانید. "
"من می توانم این مورد بیشتر با صراحت تشخیص اگر می خواهید،" به او retorted.
"شما می توانید، اما شما را نداشته باشند. بنابراین، به شما هستند، واجد شرایط برای حضور در
خواهر من. "
"بیا، بیا، مارگارت گفت:" هنری، بالا بردن هرگز چشمان خود را.
"این یک کسب و کار وحشتناک، کسب و کار وحشتناک است.
دستور دکتر است.
درب را باز کنید. "" مرا ببخش، اما من نمی خواهد. "
"من موافق نیستم." مارگارت سکوت کرده بود.
کمک: این کسب و کار است به عنوان گسترده ای که از آن بلند است، "دکتر.
"ما بهتر با هم کار میکنند. شما نیاز به ما، خانم فروردین، و ما به شما نیاز دارم. "
"کاملا پس، گفت:" هنری.
مارگارت، گفت: ":" من شما را در حداقل لازم نیست.
دو مرد با نگاه هر یک از دیگر نگرانی نسبت. "هیچ تر خواهر من، که هنوز بسیاری از
هفته از حبس او. "
"مارگارت، مارگارت!" "خب، هنری، ارسال، با دکتر خود را از شما دور میکند.
چه استفاده ممکن است او در حال حاضر؟ "آقای فروردین چشم خود را بر خانه دوید.
او تا به حال احساس مبهمی است که او باید محکم و استوار ایستاده حمایت از دکتر.
او خود ممکن است پشتیبانی، نیاز به پیش مشکل وجود دارد.
"این همه روشن محبت در حال حاضر، گفت:" مارگارت.
"محبت. آیا شما نمی بینید؟ "
از سرگیری روش های معمول خود، او کلمه ای در خانه با انگشت او را نوشت.
"مسلما شما را ببینید. من دوست دارم هلن بسیار زیاد است، شما نه چندان زیاد.
آقای Mansbridge می کند او را نمی دانم.
همه قضیه همین است. و محبت، که متقابلا می دهد،
حقوق. قرار دهد که در نوت بوک خود، آقای
Mansbridge.
It'sa فرمول مفید است. "هنری را آرام می شود به او گفت.
"شما نمی دانید که شما خودتان را می خواهم، گفت:« مارگارت، تاشو آغوش او.
"برای یکی از سخن گفتن معقول من به شما وارد اجازه
اما شما می توانید آن را ندارد. شما خواهر من بدون هیچ دلیل مشکل است.
من آن را مجاز نمی داند. من در اینجا ایستاده تمام روز زودتر.
Mansbridge، هنری در صدای پایین گفت: "شاید در حال حاضر.
بسته به شکستن. در نشانه ای از استاد خود، جرثقیل هم با آنها رفت
بازگشت به ماشین.
"در حال حاضر، هنری، شما،" او گفت: به آرامی. هیچ کدام از تلخی خود را در کارگردانی شده بود
او. "برو گم شو در حال حاضر، عزیز.
من باید مشاوره خود را به بعد می خواهم، بدون شک.
مرا ببخش اگر من عبور شده است. اما، به طور جدی، شما باید بروید. "
او بیش از حد احمقانه بود به او را ترک کند. در حال حاضر از آن آقای Mansbridge بود که در
صدای کم به او.
"من به زودی باید به شما در دالی،" او نامیده می شود، به عنوان دروازه در آخر clanged
بین آنها را.
پرواز از راه نقل مکان کرد، موتور حمایت، تبدیل کمی، دوباره حمایت و
تبدیل در جاده باریک است.
رشته ای از چرخ دستی های مزرعه در وسط آمد، اما او را از طریق تمام منتظر،
هیچ عجله وجود دارد. وقتی که تمام شد و ماشین های شروع شده بود،
او را باز کرد.
"اوه، عزیزم!" او گفت. "محبوب من، مرا ببخش."
هلن در سالن ایستاده بود.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 37
مارگارت درب در داخل پیچ. سپس او را بوسید خواهرش، اما
هلن، در صدای وقار، که به طرز عجیبی از او آمد، گفت:
"راحت!
شما به من نگفت که کتاب بستهای شد.
من پیدا کرده اند، تقریبا هر چه را که من می خواهم. "من به شما چیزی گفت که درست بود."
"این بوده است تعجب بزرگ، قطعا.
خاله Juley بد شده است؟ "" هلن، شما نمی خواهد فکر می کنم من می خواهم اختراع
هلن، چرخش به دور است؟ "" گمان می کنم، گفت:
و گریه بسیار کمی است.
اما یکی از دست می دهد ایمان به همه چیز را بعد از این است. "
"ما فکر کردیم که این بیماری بود، اما حتی پس از آن - من بطور شایسته و در خور رفتار نیست."
هلن انتخاب کتاب دیگری.
"من باید به مشورت هر کسی نیست. چه پدر ما که از من فکر کرده اید؟
او سوال خواهرش، و نه از rebuking او فکر نمی کنم.
هر دو ممکن است در آینده لازم است، اما او به حال اول به پاکسازی جرم و جنایت بیشتر از
هر که هلن می تواند مرتکب شده اند - که می خواهید از اعتماد به نفس است که کار
شیطان.
هلن "پاسخ داد: بله، من عصبانی هستم". "آرزوهای من باید محترم شمرده است.
من می خواهم که از طریق این جلسه رفته اگر لازم بود، اما پس از عمه Juley
بهبود آن لازم بود.
برنامه ریزی زندگی من، که من در حال حاضر به انجام این کار - "" دور از آن کتاب آمده، به نام
مارگارت. "هلن، من صحبت کنی."
"من فقط گفت که من زندگی اتفاقی را متوقف کرده اند.
کسی نمی تواند از طریق یک معامله بزرگ "- او از دست رفته اسم -" بدون برنامه ریزی
اعمال شخص در پیش است.
من می خواهم به یک کودک در ماه ژوئن، و در مکالمات وهله اول، بحث،
شور و هیجان هستند، برای من خوب نیست. من را از طریق آنها را اگر لازم است، اما
تنها پس از آن.
در وهله دوم، حق ندارند به مشکل مردم.
من نمی توانم با انگلستان به عنوان مناسب در من آن را می دانم. من انجام داده اند چیزی که به زبان انگلیسی
عفو هرگز.
این نخواهد بود آنها را به آن مجرم را عفو کنند.
بنابراین من باید زندگی جایی که من شناخته شده نیست. "" اما چرا شما به من بگو، عزیزترین؟
"بله، جواب داد:" هلن قضایی.
"من ممکن است داشته باشند، اما تصمیم گرفت به صبر کردن است." "من معتقدم که شما هرگز به من گفت."
"اوه بله، من باید. ما را صاف و در مونیخ گرفته شده است. "
مارگارت خارج از پنجره انداخت.
"با« ما »خودم و مونیکا منظورم این است. اما برای او، من شده اند و همیشه
بخواهند که تنها باشم. "" من از مونیکا شنیده می شود. "
شما نمی خواهد داشته باشد.
او یک ایتالیایی - تولد حداقل. او باعث می شود زندگی خود را با روزنامه نگاری.
من او را ملاقات کرد در اصل گاردا. مونیکا بسیار بهترین فرد برای دیدن من
از طریق. "
"شما بسیار علاقه مند هستند از او، پس از آن است." "او فوق العاده محسوس بوده است
من. "
مارگارت حدس زده در نوع مونیکا - "Italiano از Inglesiato" آنها آن را نام نهاده بود:
فمینیست خام از جنوب، که از جهات اما اجتناب است.
و هلن بود که در نیاز خود را به آن تبدیل شده!
"شما نباید در فکر می کنم که ما هرگز به ملاقات، گفت:« هلن، با اندازه گیری
مهربانی.
"من همیشه باید یک اتاق برای زمانی که شما چشم پوشی می تواند داشته باشد، و دیگر شما می توانید
با من بهتر است. اما شما را درک کرده اند هنوز رتبهدهی نشده است، MEG، و
البته که برای شما بسیار دشوار است.
این یک شوک به شما می باشد. آن را به من نیست، که شده فکر کردن بیش از
آینده ما را برای ماهها، و آنها را توسط یک بد شانسی ها، اندکی از قبیل تغییر نمی کند
این.
من نمی توانم در انگلستان زندگی می کنند. "" هلن، شما من را ببخشند نه
خیانت. شما نمی مثل این صحبت به من اگر شما
داشته است. "
"اوه، مگ عزیز، چرا ما در تمام صحبت کنید؟" او کاهش یافته و خسته آهی کشید.
سپس، دوره نقاهت خود را، او گفت: "به من بگو، چگونه است که تمام کتاب را
اینجا؟ "
مجموعه ای از اشتباهات "" و مقدار زیادی از مبلمان بوده است.
بستهای. "" همه "هستند.
"چه کسی در اینجا زندگی می کند، و سپس؟
"هیچ کس" "گمان می کنم به شما امکان آن را هر چند -
"خانه مرده است،" مارگارت با اخم گفت.
«چرا نگرانی در مورد آن؟"
"اما من علاقه مند است. شما صحبت می کنید اگر من تمام علاقه من دست داده بود
در زندگی است. من هنوز هلن، امیدوارم.
در حال حاضر این احساس یک خانه مرده است.
سالن حتی نسبت به روز زنده تر به نظر می رسد، زمانی که آن را خود Wilcoxes برگزار شد
چیزها می شود. "" علاقمند هستید؟
خوب، من باید به شما بگویم، من فرض کنید.
شوهرم آن را در وضعیت ما وام - اما با یک اشتباه همه چیز ما بستهای شد، و
خانم اوری، به جای - "او متوقف شد. "نگاه کن اینجا، من نمی تواند برود مثل این.
من به شما هشدار می دهند من نمی خواهد.
هلن، چرا باید به شما به طرز ناراحت کننده به من نامهربان باشد، زیرا شما از آنها بدم میاید
هنری؟ "" من از او متنفرم در حال حاضر، گفت: «هلن.
"من را متوقف کرده اند که دانش آموز، و مگ، یک بار دیگر، من که نمی نامهربان.
اما همانطور که برای اتصالات با زبان انگلیسی خود را - نه، آن را از سر خود را در یک بار.
تصور کن سفر از من در Ducie خیابان!
این غیر قابل تصور است. "مارگارت می تواند او را در تضاد نیست.
این وحشتناک بود که او را بی سر و صدا در حال حرکت به جلو با برنامه های او، تلخ نیست و یا
تحریک، نه ادعا بی گناهی و نه اعتراف گناه، تنها میخواهم در آزادی
و شرکت از کسانی که او را سرزنش نمی کنم.
او از طریق بوده است - تا چه حد؟ مارگارت بود نمی دانم.
اما این کافی بود تا او را از عادات قدیمی و همچنین دوستان قدیمی میانتان فیصله.
"به من بگو در مورد خود، گفت:« هلن، که آثار او انتخاب شده بود، شد و طولانی
بیش از مبلمان.
"هیچ چیزی برای گفتن وجود دارد." "اما ازدواج شما شده است شاد، مگ؟
"بله، اما من احساس نمی تمایل به صحبت کنید." "احساس من است."
"که نه، اما نمی توانم."
"بیش از I. این مزاحمت است، اما خوب در تلاش است."
چیزی بین آنها آمده بودند. شاید آن جامعه بود، که از این ببعد
می هلن حذف کنید.
شاید یک زندگی سوم بود، در حال حاضر به عنوان یک روح قوی.
آنها می توانند بدون جلسه محل را پیدا کنید.
هر دو بشدت رنج می برد، و دانش آرامش نمی شد که محبت
جان سالم به در برده است. "نگاه کن اینجا، MEG، ساحل روشن است؟"
"شما معنی است که شما می خواهم به دور از من؟"
"گمان می کنم - عزیزم بانوی پیر! هر گونه استفاده شده است.
من می دانستم که ما باید حرفی برای گفتن داشته باشند.
به عشق و علاقه من به خاله Juley و Tibby، و خود را از من می توانم بگویم را.
قول می آیند و من در مونیخ بعد. "
"بدیهی است، عزیزترین.
"برای که همه ما می توانیم انجام دهیم این است." پس از به نظر می رسید.
بیشترین رنگ پریده از این همه حس مشترک هلن بود: مونیکا فوق العاده خوب بوده است
برای او.
"من خوشحالم که شما و چیزهایی که دیده می شود."
او در قفسه نگاه عاشقانه، تا اگر او وداع با گذشته است.
مارگارت unbolted درب.
وی اظهار داشت: "این خودرو رفته است، و کابین خود را در اینجا."
او باعث شد راه به آن، زود گذر در برگ و آسمان است.
بهار زیبا تر به نظر می رسید هرگز.
راننده، که با تکیه بر دروازه شد، به نام، "لطفا، خانم، پیام،" و
او هنری دیدار کارت از طریق میله ها در اختیار شما است.
"چگونه می آیند؟" پرسید.
جرثقیل با تقریبا در یک بار بازگشته است. او خواندن کارت با دلخوری.
آن را با دستورالعمل در فرانسه داخلی پوشیده شده بود.
هنگامی که او و خواهرش صحبت کرده بود او دوباره شب را در دالی.
"ایل faut dormir سور sujet م." در حالی که هلن یافت می شود "une بود
راحت مخصوص L'هتل. "
حکم نهایی او را به شدت ناراضی تا به یاد او که "چارلز بود
فقط تو یک اتاق یدکی، و به همین ترتیب می تواند سومین مهمان دعوت کنید.
"هنری انجام داده اند آنچه که او می تواند،" او تعبیر شده است.
هلن او را به باغ. یک بار درب باز، او از دست رفته خویش
تمایل به پرواز است.
او در سالن باقی مانده، با رفتن از قفسه به جدول.
او بیشتر شبیه به هلن، غیر مسئولانه و جذاب بزرگ شد.
"این است که خانه آقای فروردین" او پرسید.
"مسلما شما را به یاد داشته باشید Howards؟ پایان دادن به" "به خاطر بسپار؟
من که به یاد داشته باشید همه چیز! اما به نظر می رسد به خودمان در حال حاضر است. "
"خانم اوری بود فوق العاده بود، گفت:« مارگارت، روح خود را روشن
کم است. باز هم او احساس خفیف مورد تاخت و تاز شد
بی وفایی.
اما آن را به ارمغان آورد های امدادی خود را، و او به آن به دست آمد.
"او دوست خانم فروردین، و ترجیح میدهند به دکوراسیون خانه خود را با چیزهای ما از
فکر می کنم از آن خالی است.
در نتیجه در اینجا تمام کتاب های کتابخانه است. "
"همه کتاب. او در کتاب هنر بستهای نیست، که در آن
او ممکن است احساس خود را نشان می دهد.
و ما هرگز به شمشیر است. "" شمشیر به نظر می رسد، هر چند. "
"باشکوه" "بله، آن را نمی کند؟"
"از کجا پیانو، مگ؟
"من که در لندن warehoused. چرا؟ "
"هیچ چیز" عجیب، بیش از حد، که فرش متناسب است. "
اشتباه carpet'sa، اعلام کرد: "هلن.
"من می دانم که ما آن را در لندن بود، اما این طبقه باید باشد برهنه است.
خیلی خیلی زیبا است. "" شما هنوز هم برای زیر شیدایی
تجهیز.
آیا شما مراقبت به اتاق ناهار خوری می آیند قبل از اینکه شما شروع کنید؟
فرش وجود دارد وجود دارد. آنها در رفت، و در هر دقیقه، بحث خود را
طبیعی تر شد.
"اوه، چه جایی برای قفسه کوچک کشودار مادر!" گریه هلن.
"نگاهی به صندلی است." "آه، آنها را نگاه کنید!
محل رو Wickham شمال، آن را نداشت؟
"شمال غرب" "به هر حال، سی سال است از آنجا که هر یک از
کسانی که صندلی احساس خورشید است. احساس می کنم.
پشت کمی آنها بسیار گرم است. "
اما چرا خانم اوری آنها را به همکاران مجموعه
من فقط باید - "" اینجا، مگ.
آن قرار دهید به طوری که هر یک نشسته چمن را ببینید. "
مارگارت صندلی منتقل شد. هلن در آن می نشستند.
"یه-ES.
پنجره خیلی بالا است. "" سعی کنید یک صندلی طراحی اتاق.
"نه، من اتاق نقاشی می خواهم نه آنقدر. پرتو بازی سوار بوده است.
آن شده اند که در غیر این صورت خیلی زیبا. "
"هلن، چه حافظه شما را برای برخی از چیزهایی که دارند!
تو کاملا درست است. اتاق It'sa که مردان را از طریق خراب
تلاش برای زنان، آن را به خوبی.
مردان نمی دانند چه می خواهیم - "" و هرگز. "
"من موافق نیستم. در دو هزار سال را می دانم. "
"اما صندلی نشان می دهد شگفت انگیز است.
نگاه کن که در آن Tibby ریخته سوپ. "" قهوه.
آن قهوه بود قطعا. "هلن سرش را تکان داد.
"غیر ممکن است.
Tibby بیش از حد جوان می شود قهوه در آن زمان داده بود. "
"پدر زنده است؟" "بله."
"پس حق با تو بود و آن را باید سوپ.
من فکر کردم خیلی بعدها - که ناموفق سفر عمه Juley،، هنگامی که
او متوجه نیست که Tibby رشد کرده بود.
آن قهوه بود پس از آن، او آن را انداخت پایین در هدف.
برخی از قافیه، چای، قهوه - قهوه، چای، که به او گفت: هر روز صبح در
صبحانه.
یک دقیقه صبر کنید - چگونه آن را "" من می دانم - نه، من کار را انجام ندهید.
چه Tibby پسر مکروه بود! "" اما قافیه به سادگی افتضاح بود.
هیچ شخص مناسب و معقول می توانست با آن قرار داده است. "
"آه، که درخت گوجه،" گریه هلن، اگر کمی در باغ بود نیز بخشی از آنها
دوران کودکی است.
"چرا من به آن ارتباط با دمبل؟ آمده و جوجه ها وجود دارد.
برش چمن بخواهد. من عاشق زرد رنگ، چکش - "
مارگارت او قطع شده است.
"من آن را،" او را اعلام کرد. 'چای، چای، قهوه، چای، BR و یا
chocolaritee. "که هر روز صبح به مدت سه هفته.
هیچ Tibby تعجب وحشی بود. "
Tibby است متوسط عزیز در حال حاضر، گفت: "هلن.
"وجود ندارد! من می دانستم که شما می خواهم که در پایان می گویند.
البته عزیز he'sa. "
زنگ زنگ زد. "گوش کن! که چه؟ "
هلن گفت: "شاید Wilcoxes شروع محاصره است."
"مزخرف - گوش کنید!"
و ابتذال پژمرده از چهره خود را، هر چند آن را ترک چیزی پشت -
دانش است که آنها می توانند هرگز از هم جدا می شود چرا که عشق خود را به ریشه مشترک دارد
چیزها می شود.
توضیحات و درخواست های شکست خورده بود، آنها را برای نشست مشترک زمین محاکمه شده بود، و
تنها یکدیگر ناراضی است.
و تمام نجات خود را به دروغ به دور آنها بود - تقدیس گذشته
در حال حاضر، در حال حاضر، با ضربان قلب وحشی، اعلام کرد که بعد از همه وجود دارد
آینده، با خنده و صدای کودکان.
هلن، هنوز هم لبخند بر لب، به خواهر او آمد.
او گفت: "این است که همیشه مگ است."
آنها به چشمان یکدیگر نگاه کردند. زندگی درونی پرداخت می شود.
رسما کف زننده tolled. هیچ کس در جبهه بود.
مارگارت به آشپزخانه رفت، و مبارزه بین بسته بندی موارد به پنجره.
بازدید کننده آنها بود تنها پسر کمی با قلع است.
و ابتذال بازگشت.
"پسر بچه، چه چیزی می خواهید؟" "لطفا، من شیر هستم."
"آیا خانم اوری شما ارسال؟ گفت:« مارگارت، و نه به شدت.
"بله، لطفا."
"سپس آن را به عقب می گیرد و می گویند که ما نیاز ندارد شیر است."
در حالی که او به هلن به نام، "نه، آن را محاصره نیست، اما احتمالا تلاش برای
ارائه ما علیه. "
اما من نیز مانند شیر، "جیغ و هلن. "چرا از آن دور است؟"
"شما؟ اوه، خیلی خوب.
اما ما هیچ چیز به آن را، و او می خواهد می تواند. "
خواهش می کنم، من در صبح می تواند تماس بگیرید، گفت: "پسر.
خانه قفل شده است تا پس از آن. "
"در صبح روز تخم مرغ من را، بیش از حد؟" "شما پسر که او را دیدم در بازی
پشته هفته گذشته؟ "کودک آویزان سر خود را.
"خب، فرار و دوباره آن را انجام دهد."
پسر کوچک، زیبا "زمزمه هلن. "من می گویند، چه نام و نام خانوادگی خود را؟
معدن هلن است. "" تام. "
که هلن بیش از همه بود.
Wilcoxes، بیش از حد است، به یک کودک بخواهید نام خود را، اما آنها نام خود را در گفت: هرگز
بازگشت. "تام بود، این یکی اینجا مارگارت است.
و در خانه ما Tibby اصطلاح دیگری است. "
"مال من گوش اویخته، پاسخ داد:" تام، فرض Tibby به خرگوش.
"تو بسیار خوب و به جای یک پسر باهوش کم است.
ذهن شما دوباره - Isn't او جذاب "؟
"بدون شک، گفت:" مارگارت. او احتمالا پسر از Madge، و Madge ها است
است بسیار ناراحت کننده است. اما این مکان دارای قدرت فوق العاده است. "
"نظر شما چیست؟"
"من نمی دانم." "از آنجا که من با شما موافق هستم."
"می کشد چه وحشتناک است و باعث می شود آنچه که زیبا زندگی می کنند."
"من موافق گفت:« هلن، او به عنوان sipped شیر.
"اما به شما گفت که خانه مرده بود نیم ساعت پیش.
"این معنی است که من مرده بود.
من آن را احساس می شود. "" بله، خانه زندگی surer از ما،
حتی اگر خالی باشد، و آن را به عنوان، من نمی می توانید بیش از آن که سی سال
خورشید میدرخشید هرگز کامل بر روی مبلمان ما.
پس از همه، محل Wickham قبر بود. مگ، من یک ایده شگفت انگیز است. "
"آن چیست؟" "شیر بنوشید تا ثابت شما است."
مارگارت اطاعت.
"نه، من به شما بگویم هنوز رتبهدهی نشده است، گفت:« هلن، زیرا ممکن است شما را به خنده یا عصبانی.
اجازه رفتن به طبقه بالا و دادن اتاق پخش است. "
آنها پنجره بعد از پنجره باز شود، تا در داخل، بیش از حد، که شد rustling به بهار.
پرده منفجر، تصویر فریم خوش شنود گذاشته باشند.
هلن ادا فریادهای هیجان او به عنوان بستر این امر را به وضوح در حق خود
مکان، که در یک اشتباه است. او با خانم اوری عصبانی نمی شد
پس از نقل مکان کرد کمد.
"پس واقعا را ببینند." او این دیدگاه را تحسین است.
او هلن نامه های به یاد ماندنی که نوشته بود چهار سال پیش بود.
از آنجا که خم شدن، به دنبال به سمت غرب، او گفت: "در باره نظر من.
شما و من اردوگاه در این خانه را برای شب نیست؟ "
من فکر نمی کنم ما به خوبی می تواند انجام این کار، گفت: "مارگارت.
"در اینجا تخت، جداول، حوله -" "من می دانم، اما خانه قرار است به
در خواب، و پیشنهاد هنری بود -
"من نیاز به هیچ. من باید هر چیزی را در برنامه تغییر نخواهد داد.
اما آن را به من لذت زیادی را یک شب را در اینجا و با شما.
چیزی که به دنبال آن خواهد شد.
آه، برایت مگ، آیا اجازه! "" اما، هلن، حیوان خانگی، گفت: "مارگارت" ما
می تواند بدون گرفتن مرخصی هنری نیست.
البته، او، اما شما خودتان را گفت که شما نمی تواند در در Ducie از آنها دیدن می
خیابان در حال حاضر، و این به همان اندازه صمیمی است. "" Ducie خیابان خانه اش است.
این مال ما است.
مبلمان ما، مرتب کردن بر اساس خود را از افرادی که به دم در.
اجازه ندهید ما اردوگاه، فقط یک شب، و تام باید ما را در تخم مرغ و شیر تغذیه.
چرا که نه؟
It'sa ماه است. "مارگارت مکث کرد.
او در آخر گفت: "من احساس چارلز را خیلی دوست دارم".
"حتی مبلمان ما او را اذیت، و من که قرار بود روشن که عمه Juley
بیماری من مانع است. من با چارلز همدردی.
او احساس می کند آن را به خانه مادرش.
او را دوست دارد و نه راه untaking. هنری من می تواند برای پاسخ - چارلز نیست ".
هلن گفت: "من می دانم که او آن را دوست ندارم". "اما من می خواهم برای عبور از زندگی خود را.
چه تفاوت آن را در دراز مدت اگر آنها می گویند، و او حتی صرف
شب در پایان Howards؟ "" چگونه می دانید شما عبور از خود
زندگی؟
ما تصور می کردند که دو بار قبل از "" از آنجا که برنامه های من -.
"- که شما را در یک لحظه تغییر" "سپس به دلیل زندگی من است و ایشان
شما با کمی، گفت: "هلن، آتش گرفتن است.
"من از چیزهایی که نمی توانند بفهمند می دانند، و به همین ترتیب شما.
ما می دانیم که شعر وجود دارد. ما می دانیم که مرگ وجود دارد.
آنها می توانند آنها را بر روی شایعه است.
ما می دانیم این است که خانه ما است، چون آن را خودمان احساس می کند.
آه، آنها ممکن است به عنوان اسناد و doorkeys، اما برای این یک شب ما
خانه. "
این امر می تواند دوست داشتنی را به شما یک بار به تنهایی، گفت: "مارگارت.
ممکن است شانس در هزار نفر است. "" بله، و ما می توانیم صحبت کنید. "
او صدای او کاهش یافته است.
"این یک داستان بسیار با شکوه خواهد بود. اما تحت در که wych-علم - راستش، من می بینم
شادی کمی جلوتر. آیا من می توانم این شب کس با شما؟ "
"من باید بگویم چقدر برای من معنی ندارد."
"سپس ما اجازه" "خوب مردد است.
باید من درایو را به هیلتون در حال حاضر و دریافت را ترک کنند؟ "
"اوه، ما را نمی خواهم ترک کنید." مارگارت همسر وفادار بود.
در رغم تخیل و شعر - شاید در حساب از آنها - او می تواند همدردی یا همفکری کردن
با نگرش فنی که هنری اتخاذ خواهد.
در صورت امکان، او را فنی، بیش از حد.
مسکن شب - و آنها خواستار نه بیشتر - شامل بحث و گفتگو
اصول کلی. هلن "،" چارلز ممکن است بگویم گله.
"ما باید به او مشورت نیست."
"اگر دوست دارید من باید بدون مرخصی متوقف شده است."
این تماس از خودخواهی بود که به اندازه کافی به شخصیت MAR هلن و
حتی به زیبایی آن افزوده است.
او می توانست بدون مرخصی متوقف شد، و فرار به آلمان صبح روز بعد.
مارگارت او را بوسید. "انتظار می رود که من را به قبل از تاریک.
من به دنبال به جلو به آن بسیار است.
این است که مثل شما به یک چیز زیبا فکر. "
"چیزی، فقط پایان نه، گفت:« هلن نه متاسفانه و احساس تراژدی
بسته در مارگارت دوباره به محض او خانه را ترک کرد.
او ترس خانم اوری.
دلهرهآور و نگران کنندهای برای تحقق نبوت، با این حال سطحی است.
او خوشحال بود که به هیچ شکل تماشای او به عنوان گذشته از مزرعه بیرون راندند، اما تنها کمی
تام، تبدیل somersaults در کاه است.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 38
تراژدی آغاز شد بی سر و صدا به اندازه کافی، و مانند بسیاری دیگر بحث، استادانه مرد
ادعای از برتری خود.
هنری شنیده استدلال خود را با راننده، پا و شخص، که حل و فصل
تمایل به بی ادب، و پس از آن رهبری راه را برای برخی از صندلی روی چمن.
دالی، که نشده بود "گفت:" با پیشنهاد چای زد.
او به آنها خودداری کرد، و دستور داد او را به کودک چرخ کالسکه بچه را از شما دور میکند، چرا که آنها مورد نظر
تنها باشم.
او گفته است: "اما diddums نمی تواند گوش او نه ماهه".
این چیزی است که گفت: نه، retorted: "پدرش در قانون است.
عزیزم خارج از گوش رس چرخ دار شد، و در مورد بحران تا سال بعد را نمی شنوند.
در حال حاضر نوبت به مارگارت بود. "آیا چیزی که ما می ترسید؟" از او پرسید.
"این است."
"عزیز دختر" را آغاز کرد، "مزاحم کسب و کار وجود دارد جلوتر از ما، و
چیزی جز صداقت مطلق و سخنرانی ساده با ما از طریق ببینید. "
مارگارت سرش را خم.
"من مجبور به شما را در افراد ما می خواهم هر دو ترجیح می دهند به ترک دست نخورده سوال.
همانطور که می دانید، من یکی از خود را Shaws برنارد که در نظر هیچ چیز مقدس نیست.
برای صحبت با من درد من است، اما موارد وجود دارد - ما زن و شوهر هستند، نه
کودکان می باشد. من یک مرد از جهان، و شما ترین
زن استثنایی.
حواس همه مارگارت او را forsook. او سردرپیش، و گذشته او را در شش نگاه
تپه ها، پوشش داده شده با شاخ و برگ بهار. با توجه به رنگ خود، او را رشد نوع هنوز هم بیشتر.
"می بینم که شما احساس می کنید که من احساس زمانی که - همسر فقیر من کمی!
آه، شجاع باشی! فقط یک یا دو سوال است، و من انجام داده اند
با شما.
خواهر شما با پوشیدن حلقه عروسی؟ "مارگارت stammered:" نه. "
سکوت وحشتناک بود وجود دارد. "هنری، من واقعا به درخواست نفع در مورد آمد
بر پایان Howards
"یک نقطه در یک زمان. من در حال حاضر موظف به نام او بخواهد
گمراه کننده است. "او به پای او افزایش یافت و صندلی برگزار شد
بین آنها را.
رنگش، زوال یافت و خاکستری بود. او را دلگیر نیست که او باید
برای دریافت سوال خود را به این ترتیب. "وقت خود را،" او را مشاوره.
"به یاد داشته باشید که این به مراتب بدتر برای من از برای شما بود."
او تحت تأثیر او می ترسید او را به ضعف است.
سپس گفتار آمد، و او به آرامی گفت: "گمراه کننده؟
من نام گمراه کننده خود را نمی دانم "" او به شما بگویم که؟ "
مارگارت، در خانه بر روی کلمه نفرت گفت: «من هرگز حتی از او پرسیدم که او را اغوا"
روی ملاحظه است. که منحصر به فرد است. "
سپس او ذهن خود را تغییر.
"طبیعی شاید، دختر گرامی، که شما نباید بپرسید.
اما تا زمانی که نام او شناخته شده است، هیچ چیز نمی تواند انجام می شود.
بنشینید.
چه هولناک آن است که به شما خیلی ناراحت! من می دانستم که شما برای آن متناسب نیست.
من آرزو می کنم من تا به حال شما گرفته شده است. "
مارگارت جواب داد: "من می خواهم برای ایستادن، اگر برای شما مهم نیست، آن را می دهد به من نظر خوشایند
از شش تپه "" همانطور که شما می خواهم. "
"آیا هر چیز دیگری از من بپرسید، هنری است؟"
بعد شما باید به من که آیا شما هر چیزی را جمع آوری کرده اند.
من اغلب متوجه بینش خود را، عزیز. آرزو می کنم کاش خود من به عنوان خوب بود.
شما ممکن است حدس زده چیزی، حتی اگر خواهر شما چیزی گفت.
کوچکترین اشاره ای به ما کمک کند. "" چه کسی است «ما»؟ "
"من فکر می کردم آن را به حلقه چارلز.
"ضروری نبود، گفت:« مارگارت، در حال رشد گرمتر است.
"این خبر خواهد داد چارلز درد نامتناسب است."
"او در یک بار رفته را به برادر خود تماس بگیرید."
"که بیش از حد ضروری نبود." "اجازه بدهید توضیح دهم، عزیزم، چگونه ماده
می ایستد.
شما فکر نمی کنم که من و پسر من به غیر از آقایان است؟
آن را در منافع هلن که ما در عمل است.
این است که هنوز خیلی دیر به صرفه جویی در نام او نیست. "
سپس مارگارت برای اولین بار رسید. "آیا ما به اغوا کننده خود را با او ازدواج کند؟" او
پرسید. "در صورت امکان. بله. "
"اما، هنری، فرض کنید او تبدیل به ازدواج می شود در حال حاضر؟
یکی از این موارد شنیده می شود. "
"در آن صورت او به شدت باید برای سوء رفتار خود را پرداخت، و در داخل یک اینچ thrashed
عمر خود را. "بنابراین اولین ضربه خود را از دست رفته است.
او خدا را شکر از آن است.
چه او را به هر دو بخطر انداختن جان خود را از وسوسه کرده بود؟
خیره سری هنری او نیز خود ذخیره کرده بود.
خسته و با خشم او نشسته دوباره، چشمک می زند او را به عنوان او را گفت: تا آنجا که
به گمان او جا داد. در آخر او گفت: "ممکن است شما بپرسم من
حال سؤال این است؟ "
بدیهی است، عزیز من "" هلن فردا به مونیخ می رود -
"خب، احتمالا او مناسب است." "هنری، اجازه می دهد تا پایان بانوی.
فردا او می رود، امشب، با اجازه شما، او می خواهم به خواب در
پایان Howards. "این بحران زندگی خود بود.
باز هم او را به یاد می آورد به زودی به عنوان آنها ادا شد.
او منجر شده بود تا با مراقبت کافی به آنها است.
او اشتیاق به او هشدار می دهند که آنها به مراتب مهم تر از او قرار است.
او را دیدم او آنها توزین و اگر آنها به عنوان یک گزاره کسب و کار بودند.
"چرا پایان Howards؟" او در آخرین گفت.
"آیا او نمی شود راحت تر است، که من پیشنهاد در هتل؟
مارگارت عجله به او دلایل را. "این درخواست عجیب و غریب است، اما شما می دانید چه
هلن است و زنان در حالت خود هستند. "
او اخم کرد، و irritably نقل مکان کرد. او این ایده که یک شب خود را در
خانه لذت خود را خوب انجام دهد او را.
من فکر می کنم او درست است.
که یکی از آن دختران تخیلی، حضور همه ی کتاب های ما و مبلمان
آرام او. این یک واقعیت است.
این پایان دختری اش است.
آخرین کلمات او به من شد، پایانی زیبا. "
"او ارزش مبلمان قدیمی به دلایل احساساتی، در واقع است."
"دقیقا.
شما کاملا قابل درک باشد. این آخرین امید خود را از بودن با آن است. "
"من موافق نیستم وجود دارد، عزیزم!
هلن سهم خود را از کالا را در هر کجا او می رود - احتمالا بیشتر از او
به اشتراک گذاری، برای شما علاقه خود را که شما می خواهم هر چیزی او را از شما می دهد که او
توهمات، شما؟ و من هیچ اعتراضی را بالا می برد.
من می توانم آن را اگر آن خانه های قدیمی خود را درک کنند، چرا که یک خانه یا یک خانه "- او
تغییر کلمه، designedly، او از یک نقطه گفتن فکر کرده بود - به دلیل
خانه که در آن یک بار زندگی می شود در نوعی از راه مقدس، من نمی دانم چرا.
انجمن ها و غیره. در حال حاضر هلن رابطه با Howards
پایان، هر چند من و چارلز و Evie.
من نمی بینم که چرا او می خواهد به ماندن در شب وجود دارد.
او تنها آدم سرما می خورد. "ترک آن است که شما را نمی بینم،" گریه
مارگارت.
"تماس با آن فانتزی است. اما متوجه باشید که فانتزی است علمی
واقعیت است. هلن خیالی است، و می خواهد. "
سپس او را شگفت زده کرد - یک اتفاق نادر است.
او به ضرب گلوله کشته پیچ غیر منتظره است. "اگر او می خواهد به خواب یک شب، او ممکن است
می خوام به خواب رفتن 2. ما باید او را هرگز از خانه خارج شد،
شاید. "
"خب؟" گفت: مارگارت، با پرتگاه در چشم.
و فرض ما انجام او را از خانه بیرون؟
آیا مهم است؟
او را هیچ کس هیچ آسیبی. "باز هم ژست تحریک.
"نه، هنری،" او panted، عقب است. "من که معنی نیست.
ما فقط پایان Howards برای این یک شب مشکل است.
او را من به فردا در لندن - "" آیا شما قصد دارید تا در یک خانه مرطوب خواب،
بیش از حد؟ "
"او می تواند به سمت چپ به تنهایی." "این کاملا غیر ممکن است!
جنون. شما باید برای دیدار با چارلز. "
"من در حال حاضر به شما گفته که پیام خود را به چارلز غیر ضروری بود، و من هیچ
تمایل به دیدار با وی "" مارگارت - من مارگارت - ".
این کسب و کار برای انجام این کار با چارلز؟
اگر نگرانی های من کوچک، آن را به تو مربوط کمتر، و چارلز در تمام نیست. "
"به عنوان صاحب آینده پایان Howards، گفت:« آقای فروردین، arching انگشتان خود را، "من باید
می گویند که آن نگرانی چارلز.
"در چه راه؟ وضعیت هلن دارای مستهلک
ملک؟ "" عزیز من، شما در حال فراموش کردن خود است. "
"من فکر می کنم شما خودتان زبان ساده توصیه می شود."
آنها در هر یک از دیگری در حیرت نگاه کرد. پرتگاه در پای خود را در حال حاضر است.
هلن فرمان همدردی من، گفت: "هنری.
شوهر شما، من باید همه کار را برای او انجام دهد که من می توانم، و من هیچ شکی ندارم که او
ثابت خواهد کرد که در مقابل از خطاکار گناه.
اما من می توانم او را درمان نمی کنند که اگر چیزی اتفاق افتاده است.
من باید غلط در جامعه به سمت من اگر من انجام داد. "
او خودش را برای آخرین بار کنترل می شود.
"نه، اجازه بازگشت به درخواست هلن،" او گفت.
"این غیر معقول است، اما به درخواست یک دختر غمگین.
فردا او را به آلمان برود، و جامعه مشکل دیگر.
امشب او می پرسد: به در خانه خالی خود را به خواب - خانه ای که در مورد شما اهمیتی نمی دهند،
و را که برای بیش از یک سال اشغال نیست.
ممکن است او؟
را ترک خواهد کرد خواهرم را به شما بدهد؟ او شما را ببخشد - به شما به عنوان امیدواریم که به
را ببخشند، و شما در واقع شده است را ببخشند؟
فقط برای یک شب او را ببخش.
که به اندازه کافی خواهد بود "" همانگونه که در واقع بخشیده شده است - ".
برای لحظه ای منظورم ذهن هرگز، گفت: "مارگارت.
"پاسخ به سوال من."
شاید برخی از اشاره از معنای خود سپیده دم بر او.
اگر چنین است، او به آن آ.
مستقیما از قلعه خود او پاسخ داد: "من به نظر می رسد به جای unaccommodating، اما من
برخی از تجربه زندگی، و می دانم که چگونه یک چیز به دیگری منجر می شود.
من می ترسم که خواهر خود را به حال خواب بهتر در هتل.
فرزندان من و حافظه از همسر عزیزم به نظر من.
من متاسفم، اما او را ترک که در خونه من در یک بار. "
شما اشاره کردید خانم فروردین است. "" عفو خود را تمنا می کنم، التماس می کنم؟ "
"یک اتفاق نادر است.
در پاسخ، ممکن است خانم بست من ذکر؟ "" شما نشده اند خود را در تمام طول روز، گفت:
هنری، و رز از صندلی خود را با چهره بی حرکت است.
مارگارت عجله او و هر دو دست خود را را تصرف کردند.
او transfigured. "این از این!" او گریه.
"شما باید اتصال را اگر آن را به شما می کشد، هنری!
شما تا به حال معشوقه - من تو را نبخشیدند. خواهرم عاشق - شما او را درایو از
خانه.
آیا اتصال می بینید؟ احمق، ریاکار، بی رحمانه - آه،
خوار!
- مردی که توهین همسر او هنگامی که او زنده و cants با حافظه خود را هنگامی که او
مرده است. مردی که ویرانه های یک زن برای لذت بردن خود را،
او ریختگی و به خراب کردن مردان دیگر.
می دهد و مشاوره مالی، بد و سپس می گوید او مسئول نیست.
این مرد، شما. شما می توانید آنها را به رسمیت نمی شناسد، زیرا شما
نمی توانند ارتباط برقرار کنند.
من داشتم محبت unweeded شما. من تو را خراب به اندازه کافی بلند است.
همه زندگی خود را خراب شده اند. خانم فروردین گرفتهاند.
هیچ کس تا به حال به شما گفت - مبهم، به عنوان جرم جنایی مبهم است.
مردان ابراز ندامت و توبه استفاده از شما به عنوان یک کور، پس از توبه نیست.
فقط می گویند به خودت، چه هلن را انجام داده است، من انجام داده ام. "
دو مورد متفاوت هستند، "هنری stammered:.
تلافی واقعی او کاملا آماده نیست.
در مغز او هنوز در حرکت بود، و او می خواست کمی طولانی تر است.
"در چه راه های مختلف؟ شما به خیانت خانم فروردین، هلن تنها
خودش.
شما در جامعه باقی می ماند، هلن نمی تواند. شما تا به حال لذت تنها، او ممکن است بمیرد.
شما اهانت به صحبت کردن به من، از اختلاف، هنری؟ "
آه، بی ثمر بودن آن!
تلافی هنری آمد. "من درک شما اقدام باج خواهی است.
به ندرت یک سلاح زیبا برای یک زن به استفاده از در برابر شوهرش است.
قانون زندگی من را از طریق بوده است و هرگز پرداخت کمترین توجه را به خود جلب به تهدید، و من می توانم
فقط از آنچه که قبلا گفتم تکرار: من را به شما و خواهر خود را ترک خواب
بر پایان Howards
مارگارت دست خود را رها. او را به خانه رفت، پاک کردن یکی از اولین
و پس از آن دیگر بر روی دستمال خود را.
برای کمی ایستاده در شش تپه، مقبره از رزمندگان، سینه از
بهار. سپس او را چه بود گذشت، در حال حاضر
شب.
>