Tip:
Highlight text to annotate it
X
بخش 7 : فصل XXXIV یانکی و پادشاه محصولاتی که به عنوان برده به فروش می رسد
خوب ، چه به حال من را بهتر انجام؟ هیچ چیز در عجله ، مطمئن شوید.
من باید تا انحراف ، هر چیزی به من استخدام در حالی که من می توانم فکر می کنم ، و در حالی که
این همنوعان فقیر می تواند یک شانس برای آمدن دوباره به زندگی داشته باشد.
سه شنبه مارکو ، تبدیل به سنگ شده در عمل تلاش برای بدست آوردن آویزان از خود میلر - GUN وجود دارد --
تبدیل به سنگ ، تنها در نگرش او در زمانی که راننده من شمع سقوط بود ، اسباب بازی
در انگشتان دست ناخودآگاه او هنوز هم گریبانگیر است.
بنابراین من آن را از او گرفت و پیشنهاد کرد به توضیح رمز و راز آن است.
رمز و راز! یک چیز کوچک ساده است که می خواهم ؛ و در عین حال مرموز به اندازه کافی بود ، برای آن
نژاد و در این سن ، است.
من دیدم هرگز چنین مردم بی دست و پا ، با ماشین آلات که می بینید ، آنها کاملا
بلا استفاده به آن است.
میلر - GUN کمی دو خمرهای شکل لوله از شیشه سخت بود ، با کمی شسته و رفته
ترفند بهار به آن که به محض فشار را اجازه فرار به ضرب گلوله کشته.
اما ضربه که به کسی صدمه دیده است ، آن را تنها به دست خود را رها.
در تفنگ بود دو اندازه -- ریز شات دانه خردل ، و دیگری نوع که چندین
بار بزرگتر.
آنها پول شد. شات خردل دانه نمایندگی milrays ،
آنهایی که بزرگتر آسیاب.
بنابراین تفنگ کیف پول بود و بسیار مفید ، بیش از حد ، شما می توانید از پرداخت پول در تاریکی
با آن ، با دقت و شما می توانید آن را در دهان خود حمل می کنند ، یا در جیب جلیقه خود را ،
اگر شما تا به حال یکی است.
من آنها را با اندازه های مختلف ساخته شده است -- یکی اندازه آنقدر بزرگ است که آن را معادل حمل
یک دلار.
با استفاده از شات برای پول چیز خوبی برای دولت بود ؛ هیچ هزینه فلز ، و
پول نمی تواند counterfeited ، برای من تنها کسی که در این پادشاهی بود که می دانست
چگونه برای مدیریت یک برج شات.
"پرداخت شات" به زودی به دست می آمد یک عبارت رایج است.
بله ، و من می دانستم که هنوز هم عبور لب مردان ، دور پایین در نوزدهم
قرن ، هنوز هیچ کدام شک چگونه و چه زمانی آن را نشات گرفته است.
پادشاه به ما ملحق شد ، در مورد این زمان ، mightily چرت زدن خود را تجدید می شود ، و احساس
خوب است.
هر چیزی می تواند من را عصبی در حال حاضر ، من مضطرب -- برای زندگی ما در خطر بود ؛
و پس از آن از من نگران به تشخیص چیزی از خود راضی در چشم پادشاه است که به نظر می رسید
نشان می دهد که او بارگذاری شده است به حال خود
برای عملکرد از نوعی دیگر ، گیج کردن آن ، چرا باید او بروید و انتخاب کنید از جمله
زمان به عنوان این؟ من درست بود.
او آغاز شد ، یک مرتبه ، در معصومانه ترین نیرنگ باز و شفاف ، و
راه lubberly ، خود را برای رهبری به موضوع کشاورزی.
عرق سرد روی سر من شکست.
من می خواستم تا در گوش او زمزمه ، "انسان ، ما در معرض خطر افتضاح! هر لحظه با ارزش است
اصالت تا ما به عقب بر گردیم اعتماد به نفس این مردان ؛ انجام هر یک از این طلایی زباله نیست
زمان است. "
اما البته من می توانم آن را انجام نمی. نجوا به او؟
این نگاه اگر ما به عنوان توطئه.
بنابراین من تا به حال برای نشستن وجود دارد و به دنبال آرام و دلپذیر در حالی که پادشاه ایستاده بود بیش از آن
معدن دینامیت و همراه پیاز لعنت خود و چیزهایی mooned.
در ابتدا جنجال و هیاهو از افکار خودم ، توسط سیگنال خطر احضار و swarming
نجات از هر سه ماهه از جمجمه من ، حفظ چنین مرحبا و سردرگمی
و fifing و ضربت زنی که من نمی توانست
در یک کلام ، اما در حال حاضر زمانی که اوباش من از طرح جمع آوری شروع به متبلور و
سقوط به موقعیت و فرم خط نبرد ، نوعی نظم و آرام گرفت و من
گرفتار رونق باتری پادشاه ، و اگر خارج از راه دور از راه دور :
"-- بهترین راه ، گویا نیست ، البته آن محروم شود که مقامات
به عنوان در مورد این نکته ، برخی از رقیب است که پیاز است ، اما متفاوت
ناپاک توت زمانی که در اوایل از درخت زده شده است -- "
مخاطبان نشان داد نشانه هایی از زندگی ، و چشم یکدیگر را در شگفت زده به دنبال و
مشکل راه.
"-- whileas دیگران هنوز ، حفظ با نشان می دهد بسیاری از عقل ، که این نه
ضرورت مورد ، instancing که آلو و دیگر غلات مانند همیشه در حفر
دولت کال -- "
مخاطبان زجر متمایز را به نمایش گذاشته ؛ بله ، و همچنین ترس.
"-- هنوز آنها به وضوح سالم و بی خطر ، بیشتر به ویژه هنگامی که یکی از doth ارام کردن
asperities از طبیعت خود را توسط ترکیب از آب آرام بخش از خود سر
کلم -- "
نور وحشی ترور به درخشش در چشم این مردان آغاز شد ، و یکی از آنها muttered ،
"این اشتباهات ، هر یک -- خدا خداوند قطعا ذهن این کشاورز smitten است."
من در هراس پر از بدبختی بود و من بر خار نشسته.
"-- و بیشتر instancing حقیقت شناخته شده است که در مورد حیوانات ، جوانان ،
که ممکن است میوه سبز مخلوق نامیده می شود ، بهتر است ، همه اعتراف
که هنگامی که یک بز رسیده است ، خز خود را doth حرارت
و گوشت engame درد خود را ، که نقص ، گرفته شده در ارتباط با خود
چند عادت ترشیده ، و اشتهای شهوانی ، و نگرش بی خدا از ذهن ،
و کیفیت صفراوی از اخلاقیات -- "
آنها افزایش یافت و برای او می رفتند! با فریاد شدید ، "یکی از خیانت
ما دیگر از جا در رفته است! کشتن آنها!
کشتن آنها! "آنها خود را بر ما پرت.
چه شادی در چشم پادشاه flamed! او ممکن است در بخش کشاورزی لنگ ، اما این
نوع از چیزی که فقط در خط او بود. او روزه بود مدت ، او تشنه بود
مبارزه کنند.
او آهنگر ترک تحت فک که بلند او را پاک کردن پاهای خود و برخورد
کشیده و او را به پشت خود را صاف است. "سنت جورج برای بریتانیا! "و او سیم
چرخ ساز.
ماسون بزرگ بود ، اما من او را گذاشته مثل هیچ چیز.
سه خود را جمع و دوباره آمد و رفت دوباره و دوباره آمد و
نگه داشته در تکرار این کار ، با شهامت بومی بریتانیا ، تا زمانی که به ژله ضرب و شتم شدند ،
وضعیتی وخیم با خستگی ، و کور که
آنها می تواند ما را را از یکدیگر بگویید ، و در عین حال آنها راست بر روی نگهداری می شود ، و چکش دور با
آنچه ممکن است در آنها باقی نمانده بود.
چکش یکدیگر -- برای ما از قدرت کناره و نگاه در حالی که آنها نورد و
تلاش ، و gouged و pounded و کمی ، با توجه دقیق و خاموش
به کسب و کار بسیاری از bulldogs.
ما بدون هیچ دلهره در نگاه ، برای آنها گرفتن سریع شد و توانایی گذشته به رفتن برای
کمک علیه ما ، و عرصه را به اندازه کافی دور از جاده عمومی بود ایمن از
نفوذ.
خب ، در حالی که آنها به تدریج بازی بودند ، ناگهان و به من رخ داده به تعجب
آنچه از مارکو تبدیل شده بود. من به اطراف نگاه او جایی برای دیده می شود.
آه ، اما این شوم!
من کشیده آستین شاه ، و ما glided دور و عجله برای کلبه.
بدون مارکو وجود دارد ، هیچ فیلیس وجود دارد! آنها برای کمک به جاده ها رفته است ، مطمئن است.
من به پادشاه گفت : برای دادن پاشنه بال ، و من بعدها توضیح دهد.
ما زمان خوبی را در سراسر زمین باز ساخته شده ، و ما را به پناهگاه از darted
چوب من نگاه به عقب و دیدم اراذل و اوباش از ازدحام دهقانان هیجان زده به نظر ، با
مارکو و همسر خود را در سر خود را.
آنها ساختن جهان از سر و صدا ، اما که می تواند کسی صدمه دیده است نیست ، چوب متراکم بود ،
و به زودی به عنوان ما به خوبی به عمق آن ما را به یک درخت می گیرد و اجازه دهید آنها را
سوت.
آه ، اما پس از آن دیگر صدا -- سگ آمد! بله ، کاملا موضوع دیگری بود.
بزرگ قرارداد ما -- ما باید آب در حال اجرا.
ما همراه در راه رفتن خوب پاره ، و به زودی به سمت چپ برای تلفن های موبایل به مراتب پشت سر و به یک تغییر
سوفل. ما زده و جریان را در آن darted.
ما و سرعت پایین آن را waded ، در نور کم نور جنگل ، تا آنجا که سه صد متری ،
و سپس در سراسر بلوط با یک تنه درخت بزرگ چسبیدن بیش از آب بیرون آمد.
ما در این صعود ، تنه درخت و شروع به کار راه ما همراه آن به بدن از
درخت ، در حال حاضر ما شروع به شنیدن این صداها بیشتر به سادگی ، به طوری اوباش ما را زده بود
دنباله.
در حالی که اصوات با نزدیک شدن بسیار سریع.
و سپس برای دیگر در حالی که آنها نداشت.
بدون شک سگ محل که در آن ما وارد جریان شده بود پیدا کرده بود ، و اکنون شد
waltzing بالا و پایین سواحل تلاش به بلند کردن دوباره دنباله.
هنگامی که ما در درخت به صورت چسبیده بودند تسلیم و curtained با شاخ و برگ ، شاه بود
راضی است ، اما من آن نامطمئن بود.
من معتقد بودم ما می تواند در امتداد یک شاخه خزیدن و به درخت بعدی ، و من آن را مورد قضاوت قرار
ارزش در حالی که را امتحان کنید.
ما آنرا امتحان کرده ، و یک موفقیت از آن ساخته شده ، هر چند پادشاه ، در محل اتصال تضعیف ،
و آمد در نزدیکی عدم به هم وصل است.
ما استقرار راحت و پنهان کاری رضایت بخش در میان شاخ و برگ ،
و پس از آن ما تا به حال هیچ ربطی به اما گوش دادن به شکار است.
در حال حاضر ما را شنیده از آن آینده و -- و آینده بر روی پرش ، بیش از حد ، بله ، و پایین هر دو طرف
بیاد.
بلندتر -- بلندتر -- دقیقه بعد آن را به سرعت بالا را به یک غرش shoutings دارای عقاید ،
barkings ، tramplings ، و جاروب شده توسط مانند طوفان.
"من نگران بود که شعبه آویزانی که چیزی را به آنها نشان می دهد ، گفت :" من ،
"اما من می توانم ناامیدی ذهن نیست. بیا ، لی یژ من ، آن است که ما را
استفاده مناسب از زمان ما است.
ما آنها را flanked. تاریکی در حال آمدن است ، در حال حاضر است.
اگر ما می تواند جریان و عبور از یک شروع خوب ، و قرض چند اسب از
مرتع کسی به استفاده از چند ساعت ، ما باید به اندازه کافی امن است. "
شروع کردیم و تقریبا به پایین ترین اندام ، زمانی که ما به نظر می رسید به گوش
شکار بازگشت. ما متوقف به گوش دادن.
"بله ، گفت :" من ، "آنها بافل ، آنها آن را داده ، آنها در راه خانه خود را هستیم.
ما صعود خواهد کرد دوباره به لانه مرغ ما ، و اجازه دهید آنها را برو. "
بنابراین ما صعود به عقب.
شاه گوش لحظه ای داد و گفت : "آنها هنوز جستجو -- شوخ طبعی علامت.
ما بهترین ها را برای پیروی کنند. "او درست بود.
او می دانست که بیشتر در مورد شکار از من است.
سر و صدا با نزدیک شدن به طور پیوسته ، اما نه با عجله.
پادشاه گفت :
"آنها همین دلیل است که ما به هیچ شروع مهیب از آنها مزایای شد ، و با پای پیاده
هنوز هیچ راهی توانا و از جایی که ما در زمان آب است. "
"بله ، سیره ، که در مورد آن است ، من می ترسم ، هر چند که من امیدوار بودم چیز بهتر است."
سر و صدا نزدیکتر و نزدیکتر ، جلب کرد و به زودی ون شناور تحت ما بود ، در هر دو
طرف آب.
صدا از بانک دیگر ، به نام توقف و گفت :
"آنها فکر ، آنها می تواند به درخت شخص آن طرفی های این شاخه که overhangs ، و
هنوز رتبهدهی نشده است لمس زمین.
نویسنده به خوبی انجام خواهد داد یک مرد تا ارسال آن. "" ازدواج می کنند ، که ما انجام خواهیم داد! "
من به تحسین موظف cuteness من در پیش بینی این چیز بسیار و مبادله شد
درختان به آن ضرب و شتم.
اما ، آیا شما نمی دانند ، برخی از چیزهایی است که می تواند به smartness و دوراندیشی ضرب و شتم وجود دارد؟
Awkwardness و حماقت.
بهترین شمشیر زن در جهان نیازی نیست که دوم بهترین شمشیر زن به رعب و وحشت در
جهان ، نه ، شخص او را به ترس از برخی از آنتاگونیست نادان است که
در دست خود را پیش از این هرگز یک شمشیر بود ؛
او چیزی که او باید برای انجام کار را انجام ندهید ، و بنابراین متخصص آماده برای او نیست ، او
چیزی که او باید نه انجام ، و اغلب آن را جلب متخصص و به پایان می رسد
او را در نقطه.
خوب ، چگونه می تواند من ، با تمام هدایای من ، هر گونه آماده سازی ارزشمند علیه و نزدیک
بینا ، چشم متقابل ، پودینگ ، سر دلقک که خود را در درخت اشتباه هدف و
ضربه یک حق؟
و این همان چیزی است که که او. او برای درخت اشتباه ، که بود ، رفت
البته ، یکی از راست به اشتباه ، و او شروع به.
اهمیت جدی شد در حال حاضر است.
ما هنوز هم باقی ماند ، و در انتظار تحولات است.
دهقان toiled راه دشوار خود را تا.
پادشاه خود را مطرح و ایستاد و پای او ساخته شده آماده است ، و زمانی که به سر وارد
وارد شده در دسترس آن بود ، تپ تپ کسل کننده وجود دارد ، و پایین رفت و مرد floundering
زمین.
شیوع وحشی از خشم وجود دارد در زیر ، و اوباش از سراسر swarmed و
ما ، وجود دارد treed شدند و زندانیان است.
یکی دیگر از مرد آغاز شده و تنه درخت پل زدن بود ، و داوطلب آغاز شده تا
درخت که مبله پل شده است. پادشاه دستور داد مرا به بازی Horatius
نگه داشتن پل.
در حالی که دشمن آمد ضخیم و سریع ، اما مهم نیست ، مرد سر هر یک از
در صفوف منظم پیش همیشه یک بوفه که او را جابهجا محض او در دسترس آمد.
ارواح شاه گل رز ، شادی خود را بی حد و حصر بود.
او گفت : که اگر هیچ چیز رخ داده است به MAR چشم انداز ما باید یک شب زیبا ،
در این خط از تاکتیک های ما می تواند درخت را در برابر کل کشور سمت نگه دارد.
با این حال ، اراذل و اوباش به زودی به این نتیجه گیری خود آمد ، برای چه آنها
به نام کردن حمله و شروع به بحث برنامه های دیگر.
آنها تا به حال هیچ سلاح ها است ، اما تعداد زیادی از سنگ وجود دارد ، و سنگ ممکن است پاسخ.
ما تا به حال هیچ اعتراض.
احتمالا سنگ ممکن است به ما نفوذ یک بار در در حالی که ، اما به احتمال بسیار زیاد بود ؛
توسط boughs و شاخ و برگ ها محافظت می شود ، بودند و از هر گونه هدف خوب قابل مشاهده نیست
نقطه است.
اگر آنها اما اتلاف نیم ساعت در پرتاب سنگ ، تاریکی را به ما می آیند
کمک کند. ما احساس بسیار خوبی راضی است.
ما می توانستیم لبخند ؛ تقریبا خنده.
اما ما نمی بود که فقط به عنوان خوب ، برای ما قطع شده است.
قبل از سنگ شده است خشمگین به حال از طریق برگ و تندرست از boughs
پانزده دقیقه ، ما شروع به بوی متوجه است.
زن و شوهر از sniffs از آن به اندازه کافی از توضیح بود -- دود بود!
بازی ما بود. ما به رسمیت شناخته شده است.
وقتی دود از شما دعوت ، شما باید به آمده است.
آنها مطرح شمع خود را از قلم مو خشک و مرطوب علف های هرز بالاتر و بالاتر ، و وقتی که
دیدم ابر ضخیم شروع به جمع کردن و خفه کردن درخت ، آنها را در طوفان شکست
از شادی ، clamors.
من نفس به اندازه کافی می گویند : "اقدام ، لی یژ من بعد از اینکه شما است رفتار می کند."
پادشاه gasped :
"من دنبال کردن ، و پس از آن عقب خودتو علیه یک طرف از تنه ، و من را ترک
از سوی دیگر. خواهد شد و سپس مبارزه با.
اجازه دهید هر یک از شمع مرده خود را با توجه به مد و طعم خود را. "
سپس او فرود آمد ، پارس و سرفه ، و به دنبال من است.
من را لرزاند زمین یک لحظه پس از او ، ما به ما مکان های منصوب بر خاست ، و
شروع به بده و بستان با همه ممکن است به ما.
نشست وگفتگو و راکت شگرف شد و آن جوش وخروش ضد شورش و سردرگمی بود و
ضخامت سقوط ضربات. ناگهان برخی از سواران پاره را به میان
از جمعیت ، و یک صدا فریاد زد :
"نگه دارید -- یا آنچه مردان مرده!" چقدر خوب آن را صدا!
صاحب صدا با مته سوراخ کردن تمام نشانه های یک نجیب زاده : زیبا و پر هزینه
پوشاک ، جنبه ای از دستور ، قیافه سخت ، با رنگ و ویژگی های
خدشه دار توسط اتلاف است.
این جمعیت متهمان سقوط متواضعانه ، مانند بسیاری از spaniels.
آقایی ما را بازرسی انتقادی ، و سپس گفت : به شدت به دهقانان :
"آنچه به این افراد انجام می دهند؟"
"آنها madmen محترم ، آقا ، که آمده اند سرگردان ما می دانیم از چه رو نمی ، و --"
"ای می دانیم که از چه رو نه؟ آیا آنچه وانمود آنچه آنها را نمی دانم؟ "
"مفتخر آقا ، ما صحبت می کنند اما حقیقت این است.
آنها غریبه و ناشناخته به هر یک در این منطقه ، و آنها را بیشتر خشونت
و madmen تشنه به خون است که تا کنون -- "" صلح!
آنچه می دانیم آنچه می گویید.
آنها دیوانه نیست. خداوند چه کسانی هستند؟
و از انجا هستند نویسنده؟ را توضیح دهد. "
"ما هستند ، اما غریبه صلح آمیز ، آقا ،" به من گفت ، "و سفر بر نگرانی های خود ما است.
ما از یک کشور دور هستند ، و unacquainted در اینجا است.
ما هیچ آسیبی اند هدف و هنوز اما برای دخالت شجاع و حفاظت از خود
این افراد ما را کشته است. همانطور که شما divined ، آقا ، ما دیوانه نیست ؛
نه ما خشن و یا خون اشام است. "
نجیب تبدیل به همراهان خود و با آرامش گفت : "من این حیوانات شلاق به
آشیانه خود را! "
اراذل و اوباش در یک لحظه از بین رفت و پس از آنها سقوط سواران ، تخمگذار در مورد
آنها را با شلاق خود و بی رحمانه سواری از قبیل بی شعور بودند به اندازه کافی برای نگه داشتن
جاده به جای مصرف به بوش.
shrieks و ادعیه در حال حاضر در فاصله دور درگذشت ، و به زودی
سواران شروع به اواره پشت.
ضمن آقایی سوال ما را مجبور تر از نزدیک ، اما خاص را کنده بود
از ما.
ما اسراف از به رسمیت شناختن از خدمات بود ما انجام ، اما ما نشان داد
چیزی بیش از که ما غریبه بی دوست را از کشور دور بودند.
وقتی اسکورت همه بازگردانده شدند ، آقایی به یکی از بندگان خود گفت :
"بیاورید اسب به رهبری و سوار این افراد."
"بله ، پروردگار من است."
ما به سمت عقب بودند ، قرار داده شده و در میان بندگان است.
ما سفر بسیار سریع ، و در نهایت مهار برخی از زمان پس از تاریکی هوا در مسافرخانه کنار جاده کشید
از ده یا دوازده مایل از صحنه از مشکلات ما است.
پروردگار من بلافاصله به اتاق او رفت پس از سفارش شام خود ، و دیدیم بیشتر از
او را. در طلوع خورشید در صبح ما breakfasted و
آماده برای شروع است.
سرپرست ارشد پروردگار من رو به جلو را در آن لحظه با فضل تنبل sauntered ، و
"ای گفته اند که نویسنده باید بر این جاده ، که جهت ما نیز می ادامه خواهد داد ؛
چرا پروردگار من ، چنگ ارل ، خداوند فرمان داده است که آنچه را حفظ اسب
و سوار ، و که برخی از ما سوار شده است با
آنچه یک مایل بیست و یک شهر عادلانه است که ارتفاع Cambenet ، whenso نامه باید از خطر است. "
ما می توانیم چیزی کمتر از ابراز لطف و قبول این پیشنهاد را انجام دهد.
ما به همراه jogged ، شش نفر در حزب ، در راه رفتن میانه رو و راحت ، و در
گفتگو آموخته است که گریپ پروردگار من شخصیت بسیار بزرگ در منطقه خود بود ،
که دراز سفر در روز فراتر Cambenet.
ما به چنین درجه loitered که آن را در نزدیکی وسط پیش از ظهر بود که ما
وارد میدان بازار شهر.
ما پیاده ، و تشکر ما یک بار دیگر برای پروردگار من ، و سپس با نزدیک شدن
جمعیت مونتاژ در مرکز مربع ، برای دیدن آنچه که ممکن است هدف از
علاقه.
این باقی مانده از آن گروه peregrinating قدیمی برده بود!
از همین رو آنها شده است کشیدن زنجیر خود را در مورد ، این زمان خسته است.
که شوهر فقیر ، رفته بود و همچنین بسیاری دیگر ، و برخی از خریدهای چند شده بود
اضافه شده به این باند.
شاه علاقه مند بود و می خواست به حرکت در امتداد ، اما من ، جذب شده و پر از
ترحم. من می توانم چشم من را دور از این
wrecks از بشریت پوشیده شده و هدر رفته است.
آنها آنجا نشسته ، و بر اساس بر زمین ، ساکت و آروم ، uncomplaining ، با سر تعظیمی ،
دید احساساتی.
و در مقابل شنیع ، سخنور کار برکنار شده بود از ساختن یک سخنرانی خود را به دیگری جمع آوری
سی نیست گام های دور ، در ستایش اغراق امیز "آزادی بریتانیا با شکوه ما!"
من جوش بود.
من تا به حال فراموش شده من دانشجوی سال اول نیروی دریایی بود ، من داشتم به خاطر سپردن من یک مرد بود.
هزینه آن ممکن است ، من که منبر و سوار --
کلیک کن! پادشاه و من با هم دستبند زده بودند!
اصحاب ما ، از آن بندگان ، آن را انجام داده بود. گریپ پروردگار من ایستاده بود به دنبال در.
پادشاه در خشم پشت سر هم ، و گفت :
"چه meaneth این بذله گویی بی ادب؟" : "پروردگار من صرفا به سر بی وجدان او گفت ،
خونسردی : "قرار داده تا بردگان و فروش آنها را!"
بردگان!
کلمه تا به حال یک صدای جدید -- و چگونه unspeakably افتضاح!
پادشاه بلند manacles خود آورده و آنها را با نیروی مرگبار ، اما پروردگار من
از راه که آنها وارد شد.
یک دوجین از بندگان حقه بازی رو به جلو بر خاست ، و در یک لحظه ما درمانده بودند ،
با دست های ما پشت سر ما محدود شده است.
ما تا با صدای بلند و به همین ترتیب صادقانه اعلام خودمان freemen ، که ما رو
توجه به آن سخنور آزادی mouthing علاقه و جمعیت میهن پرستانه خود را ،
و آنها در مورد ما جمع شدند و یک نگرش بسیار مصمم به عهده گرفت.
سخنران گفت :
"اگر در واقع ، آنچه freemen ، آنچه را به ترس نیستی -- آزادی های خدادادی بریتانیا
در مورد آنچه برای سپر و پناهگاه خود را! (تشویق حضار)
آنچه به زودی خواهد دید.
مندرج اثبات خود را. "" چه اثبات؟ "
"اثبات است که آنچه می freemen." آه -- من به یاد!
من به خودم آمدم ، من گفت : هیچ چیز.
اما پادشاه یاد شده یورش برده : "Thou'rt مجنون ، مرد.
بهتر و بیشتر در دلیل بود که این دزد و رذل در اینجا ثابت کند که ما
freemen نیست. "
ببینید ، او می دانست که قوانین خود را تنها به عنوان افراد دیگر که اغلب می دانیم که قوانین ، با کلمات ،
عوارض شود.
آنها را در گرفتن یک معنی ، و بسیار واضح است ، زمانی که شما آنها را در می آیند
خودتان.
همه دست سر خود را تکان داد و نگاه نا امید و برخی از تبدیل دور ، دیگر
علاقه مند است. سخنران گفت : -- و این بار در زنگ
کسب و کار ، نه احساسات :
"آنچه به قوانین کشور خود را نمی دانید ، وقت آن است که نویسنده آنها را آموخته بودند.
یه غریبه به ما هستند ؛ آنچه را انکار کند.
آنچه ممکن است freemen ، ما انجام این کار را انکار کند ، اما همچنین آنچه ممکن است برده.
این قانون روشن است : آن را نمی doth نیاز به مدعی برای اثبات آنچه برده ، آن را
requireth شما برای اثبات آنچه نیستند. "
من گفتم : "آقا عزیز ، ما تنها زمانی به ارسال به
Astolat ، یا ما تنها زمانی به ارسال به دره جناب -- "
"صلح ، انسان خوب ، این فوق العاده درخواست ها ، و شما ممکن است امید به آنها را داشته باشد
واگذار شده است. این زمان زیاد است ، هزینه و
unwarrantably ناراحتی کارشناسی ارشد -- "
"استاد ، ادم سفیه و احمق!" با هجوم به پادشاه. "من هیچ استاد ، من خودم هستم جز --"
"سکوت ، به خاطر خدا!" من واژه ها را در زمان برای جلوگیری از
پادشاه.
ما دچار مشکل شد به اندازه کافی در حال حاضر ، می تواند ما را هر گونه کمک به این مردم
مفهوم است که ما lunatics شد. بدون استفاده در خطوط خاتم کاری و منبت کاری از وجود دارد
جزئیات.
ارل ما قرار داده و به ما در مزایده به فروش می رسد.
این همان قانون شیطان صفت بود را در جنوب خود ما را در زمان خود من وجود داشته است ، بیش از
سیزده صد سال بعد ، و زیر آن را با صدها نفر از freemen که نمی تواند ثابت کند
که آنها freemen به فروخته شده بودند
بردگی مادام العمر و بدون شرایط از هر گونه تاثیر خاصی بر من ؛
اما قانون دقیقه و بلوک حراج به تجربه شخصی من ، یک چیز آمد
که صرفا نامناسب شده بود و قبل از ناگهان جهنمی شد.
خوب ، راه ما ساخته می شوند. بله ، ما در حراج فروخته مانند خوک.
در یک شهر بزرگ و بازار فعال ما باید قیمت خوب را به ارمغان آورده است ، اما این
محل بود کاملا راکد و بنابراین ما در یک چهره که من را شرمنده می سازد به فروش می رسد ، هر
گذشت زمان من را از آن فکر می کنم.
پادشاه انگلستان به ارمغان آورد هفت دلار و نخست وزیر او نه ، در حالی که
پادشاه به راحتی به ارزش دوازده دلار بود و من به راحتی به ارزش پانزده.
اما این راه چیز همیشه رفتن است ، اگر شما را مجبور به فروش در بازار کسل کننده است ، من نمی
مراقبت از آنچه ملک ، شما را به کسب و کار ضعیف آن ، و شما می توانید
را تشکیل می دهند و ذهن شما را به آن.
اگر ارل به حال به حال شوخ طبعی به اندازه کافی برای -- با این حال ، هیچ مناسبت برای من وجود دارد
همدردی من کار کردن در حساب خود. اجازه دهید او برود ، برای حال حاضر ، من در زمان او
تعداد ، پس به صحبت می کنند.
برده ، فروشنده خریداری ما هر دو ، و ما را بر روی آن زنجیره طولانی او hitched و
ما را تشکیل عقب در صفوف منظم خود را.
ما در زمان خط ما را از ماه مارس و خارج از Cambenet در ظهر به تصویب رساند و آن را به من به نظر می رسید
unaccountably عجیب و غریب و عجیب و غریب که پادشاه انگلستان و وزیر او ، راهپیمایی
manacled و fettered و yoked ، به در برده
کاروان ، می تواند با تمامی شیوه های مردان و زنان بیکار حرکت می کند و تحت ویندوز که در آن شنبه
شیرین و دوست داشتنی ، و در عین حال هرگز چشم کنجکاو جذب ، تحریک هرگز
اظهار تک.
عزیزم ، عزیزم ، این فقط نشان می دهد که diviner هیچ چیزی در مورد شاه از وجود دارد وجود دارد
با پا لگد کردن ، بعد از همه. او فقط یک تصنع ارزان و توخالی است
زمانی که شما نمی دانید که او پادشاه است.
اما آشکار کیفیت خود را ، و عزیز من که طول می کشد نفس بسیار خود را دور به او نگاه کنید.
من روی چیزی حساب کردن ما همه احمق هستند. متولد شده ، بدون شک.