Tip:
Highlight text to annotate it
X
قسمت X فصل 1 کلارا
زمانی که او بیست و سه ساله بود ، پل فرستاده شده در یک چشم انداز به زمستان
نمایشگاه در ناتینگهام قلعه.
دوشیزه اردن یک معامله خوب است از علاقه به او گرفته شده بود ، و او را به او دعوت کرد
خانه ، جایی که او با سایر هنرمندان است. او شروع به رشد بلند پروازانه است.
یک روز صبح پستچی آمد فقط به عنوان او را در شربت خانه شستشو شد.
ناگهان او سر و صدای وحشی را از مادرش شنیده است.
عجله به آشپزخانه ، او ایستاده او را در hearthrug بر داشت به طور افراطی تکان دادن
حرف و گریه Hurrah! "اگر او دیوانه رفته بود.
او شوکه شده بود و وحشت زده است.
"چرا ، مادر!" او بانگ زد. او به او پرواز پرت می شود ، سلاح خود را از او دور
برای یک لحظه ، سپس با دست تکان دادند نامه ای ، گریه :
"Hurrah ، پسر من!
من می دانستم که باید آن را انجام دهم "او ترس از او بود -- کوچک ، شدید
زن با سفید شدن مو به طور ناگهانی ترکیدن در دیوانگی چنین است.
پستچی آمد در حال اجرا به عقب ، چیزی ترس به حال اتفاق افتاده است.
آنها کلاه نوک خود را بر روی پرده کوتاه دیدم.
خانم مورل با عجله به درب.
"عکس او را به این جایزه برای اولین بار ، فرد ،" او ، فریاد "و برای بیست guineas فروخته شده است."
"کلمه من ، که چیزی شبیه به" پستچی جوان ، آنها را به حال شناخته شده است گفت : همه خود را
زندگی است.
و Moreton عمده آن را خریدم! "او گریه.
"این مثل چیزی meanin ، که می کند ، خانم مورل به نظر می رسد ، گفت :" نامه رسان ، خود را
چشمان آبی روشن.
او خوشحالم که چنین نامه ای خوش شانس را به ارمغان آورد.
خانم مورل رفت داخل خانه و نشستم ، لرزش.
پل نگران بود مبادا او ممکن است بد تعبیر نامه ، و ممکن است بعد از نا امید
تمام. او آن را مورد بررسی قرار یک بار ، دو بار.
بله ، او متقاعد شده بود شد.
سپس او نشستم ، قلب او را ضرب و شتم با شادی.
"مادر!" او بانگ زد. "آیا من نمی گویند که ما باید آن را انجام دهم!" او گفت ،
تظاهر او گریه میکرد.
او کتری را خاموش آتش گرفت و له شده چای می باشد.
"شما فکر می کنم ، مادر --" او شروع به طور آزمایشی.
"نه ، پسر من -- نه خیلی -- ولی من انتظار می رود معامله خوب است."
"اما نه آنقدر ،" او گفت. -- -- اما من می دانستم که ما باید آن را انجام دهد. "
و سپس او بهبود خونسردی خود را ، ظاهرا حداقل.
او با پیراهن خود را پشت نشسته ، نشان گلو جوان خود را تقریبا شبیه دختران ، و
حوله در دست دارد ، موهای او چسبیده مرطوب است.
"بیست guineas ، مادر!
این تنها آنچه شما می خواهید برای خرید آرتور از.
حالا شما نیاز به قرض. این فقط می خواهید آیا "
او گفت : "در واقع ، من باید آن را نه همه ،".
اما چرا؟ "" از آنجا که من باید. "
"خوب -- شما دوازده پوند ، من نه دارند"
آنها در مورد به اشتراک گذاری بیست guineas cavilled.
او می خواست را به تنها پنج پوند او مورد نیاز است.
او نمی خواهد بشنود از آن است.
از همین رو آنها در طول استرس احساسات توسط مجادله با یکدیگر شدم.
مورل در شب از گودال به خانه آمد و گفت :
"من به آنها بگویم پل رو جایزه اول را برای دیدن تصویر خود ، و فروش آن را به لرد هنری
بنتلی برای پنجاه پوند است. "" اوه ، چه داستان مردم نگویید! "او
گریه کرد.
"ولز" او جواب داد. "من گفت که من آن واژ دروغ واژ.
اما آنها گفتند : tha'd گفت : فرد Hodgkisson. "" همانطور که اگر من از او چیزهای چنین بگویید! "
"ولز" assented معدنچی.
اما او با این وجود نا امید شد. "درست است او جایزه اول ،"
گفت : خانم مورل. معدنچی به شدت در صندلی خود نشسته است.
"او ، beguy!" او بانگ زد.
او در سراسر اتاق خیره fixedly. "اما همانطور که برای پنجاه پوند -- از جمله مزخرف."
او سکوت کرده بود مدتی. "سرگرد Moreton آن را برای بیست خریداری
guineas ، که درست است. "
"بیست guineas! THA niver می گوید! بانگ زد : "مورل.
"بله ، و آن را به ارزش آن بود." "AY!" او گفت.
"من این کار را misdoubt نیست.
اما بیست guineas بیت 'paintin او در یک ساعت یا دو زدم!"
او با غرور از پسرش سکوت بود. خانم مورل استنشاقی ، تا اگر از آن چیزی بودند.
"و هنگامی که می کند پول TH' را کنترل کنند؟ پرسید : "ذغال سنگ است.
"که من می توانم به شما بگویم. هنگامی که تصویر را به خانه فرستاد ، گمان می کنم. "
سکوت وجود دارد.
مورل خیره در قند ، حوضه به جای خوردن شام او.
بازوی سیاه و سفید او ، با دست تمام gnarled با کار روی تخت دراز کشیده.
همسر او وانمود به پشت دست خود را مالش او را در سراسر چشمان او ، و نه
اسمیر در زغال سنگ ، گرد و غبار بر چهره سیاه خود را.
"بله ،" که LAD دیگر UD 'انجام می شود به همان اندازه در صورتی که hadna در هکتار' کشته شدند 'IM ،" او گفت :
بی سر و صدا. فکر ویلیام رفت و از طریق خانم
مورل مانند یک تیغه سرد.
این چپ و این حس او خسته شده بود و می خواست استراحت.
پل به صرف شام در آقای اردن دعوت شده بود. پس از آن او گفت :
"مادر ، من می خواهم یک دست کت و شلوار شب."
او گفت : "بله ، من ترس به شما خواهد بود ،". او خوشحال بود.
یک لحظه یا دو سکوت وجود دارد.
او ادامه داد : "که یکی از ویلیام عزیز وجود دارد" ، "که من می دانم هزینه چهار پوند
ده تا که او فقط می خواهم فرسوده سه برابر شد. "" اگر شما مانند من آن را می پوشند ، مادر؟ "او
پرسیده می شود.
"بله. من فکر می کنم آن را به شما مناسب -- حداقل پوشش.
شلوار کوتاه می خواهم. "او می رفت طبقه بالا قرار داده و بر روی کت و
جلیقه.
فرو می ریزند ، او عجیب و غریب را در یقه جامه فلانل یا پشمی و پیراهن فلانل جلو نگاه ، با
کت و جلیقه شب. و نه بزرگ بود.
صاف کردن دست خود را بر شانه خود را "خیاط می تواند آن حق را ،" او گفت.
این چیزهای زیبا است.
من در قلب من هرگز نتوانست به اجازه پدر شما پوشیدن شلوار ، و بسیار خوشحالم من
در حال حاضر هستم. "و او دست خود را به بیش از ابریشم صاف
یقه او پسر ارشد او فکر است.
اما این پسر بود زندگی به اندازه کافی در داخل لباس.
او دست خود را پایین پشت او گذشت او را احساس کند.
او زنده بود و... او.
دیگر مرده بود. او سپس به شام چندین بار خود را در
کت و شلوار شب که ویلیام بوده است. هر بار که قلب مادرش شرکت با
غرور و شادی.
او در حال حاضر آغاز شده بود. ناودانی ها او و بچه ها خریده بود
برای ویلیام بودند جلو پیراهن خود را در او به تن یکی از تی شرت لباس ویلیام.
اما او تا به حال شکل ظریف است.
چهره اش خشن بود ، اما به دنبال گرم و نه خشنود است.
او به خصوص نجیب زاده به نظر نمی آید ، اما او فکر می کرد نگاه کاملا مرد.
او به همه چیز او را که صورت گرفت ، همه چیز که گفته شد گفت :.
این بود که اگر او در آنجا شده بود.
و او در حال مرگ بود او را در هفت سی معرفی به این دوستان جدید که به حال شام
در شب. همراه با شما! "او گفت.
"چه آنها می خواهند به من؟"
"آنها" او گریه indignantly. "اگر آنها می خواهند به من -- و آنها می گویند آنها
-- سپس آنها می خواهند به شما می دانید ، چرا که شما کاملا به عنوان باهوش به عنوان من ".
همراه با شما ، کودک "به او خندید.
اما او شروع به فراغت از دست او. آنها ، بیش از حد کار gnarled بودند ، در حال حاضر است.
پوست براق با آب بسیار داغ ، پنجه به جای متورم است.
اما او شروع به دقت آنها را نگه دارید از نوشابه.
او ابراز تاسف آنچه آنها شده بود -- آنقدر کوچک و بدیع است.
و زمانی که آنی در او داشتن بلوز شیک تر را با توجه به سن او ، او اصرار داشت
را مشاهده کنید. او حتی تا آنجا پیش رفت به عنوان اجازه می دهد که سیاه و سفید
تعظیم مخملی بر روی موهای خود قرار داده است.
سپس او در شیوه ای طعنه آمیز او استنشاقی ، و او نگاه دید.
اما او نگاه بانوی ، پل اعلام کرد ، تا آنجا که خانم سرگرد Moreton ، و دور ، به دور
بهتر است.
این خانواده بود. فقط مورل بدون تغییر باقی ماند ، و یا نه ،
خاطر برده به آرامی. پل و مادر او در حال حاضر طولانی
مباحث مربوط به زندگی.
دین محو شدن را به پس زمینه بود.
او دور shoveled تا به حال اعتقادات است که او را مانع زمین پاک بود ،
و آمد بیشتر یا کمتر به بستر باور است که یکی باید در درون خود احساس
برای درست و نادرست ، و باید صبر به تدریج متوجه خدا یکی است.
زندگی در حال حاضر علاقه مند به او بیشتر است.
"شما می دانید ، او به مادرش گفت :" من نمی خواهم متعلق به خوبی به انجام متوسط
کلاس. من دوست دارم مردم عادی من بهترین است.
من به مردم عادی تعلق داشته باشند. "
"اما اگر هر کس دیگری گفت ، پسر من ، در اشک نمی شود.
شما می دانید که شما در نظر خودتان را به هر نجیب زاده برابر است. "
"به خودم" او جواب داد ، "نه در کلاس یا آموزش و پرورش و یا رفتار من است.
اما در خودم من هستم. "" بسیار خوب ، پس از آن.
پس چرا در مورد مردم عادی صحبت کنم؟ "
"از آنجا که -- تفاوت بین مردم در کلاس خود نیست ، بلکه در خود است.
تنها از طبقات متوسط می شود ایده ها ، و از مردم عادی -- زندگی
خود ، گرما.
شما احساس خود متنفر است و دوست دارد. "" این همه خیلی خوب ، پسر من است.
اما ، پس چرا شما نمی بروید و صحبت به پالس (PALS) پدر خود را؟ "
اما آنها نه متفاوت است. "
"نه در همه. آنها مردم عادی.
پس از همه ، با چه کسی شما را با حال حاضر مخلوط -- در میان مردم عادی؟
کسانی که تبادل افکار ، مانند طبقات متوسط.
بقیه برای تو هم جالب نیست "" اما -- زندگی وجود دارد -- ".
"من اعتقاد ندارم there'sa ذره زندگی بیشتر از میریام از شما می تواند از هر
آموزش دختر -- می گویند خانم Moreton. آن را به شما است که در مورد کلاس مغرور هستند. "
او رک و پوست کنده می خواستم او را به صعود به طبقات متوسط ، چیزی که بسیار مشکل نیست ،
او می دانست. و او را در پایان می خواستم به ازدواج
بانوی.
حالا او آغاز شد تا او را در fretting بیقرار خود مبارزه با.
او هنوز حفظ ارتباط و پیوستگی خود را با میریام ، می تواند نه آزاد و شکستن نه برو
تمام طول تعامل.
و این دو دلی به نظر می رسید به او انرژی خود خونریزی کند.
علاوه بر این ، مادرش او را از علاقه شدید به چیزی به رسمیت شناخته نشده نسبت به کلارا مظنون ، و
از آنجایی که دومی یک زن ازدواج کرده بود ، از او خواست او را در عشق را با یکی از سقوط
دختران در یک ایستگاه بهتری از زندگی.
اما او احمق بود ، و حاضر به عشق و یا حتی به تحسین یک دختر بسیار ، فقط به خاطر
او برتر اجتماعی او بود.
"پسر من" ، گفت : مادرش به او ، "همه هوش و ذکاوت خود را ، شکستن خود به دور از قدیمی
چیزها ، و با زندگی در دست خود شما ، آیا به نظر نمی رسد به شما شادی زیادی به ارمغان بیاورد. "
"چه خوشبختی!" او گریه.
"این چیزی به من! چگونه من به خوشحال شود؟ "
سوال گوشتالو او مختل شده است. "این را برای شما به قضاوت ، LAD من.
اما اگر شما می توانید برخی از زن خوب که شما را خوشحال دیدار خواهد کرد -- و شما شروع به
فکر می کنم از ته نشینی زندگی خود را -- هنگامی که شما به بدان معنی است -- به طوری که شما می توانید بدون کار
این همه fretting -- این امر می تواند بسیار برای شما بهتر است.
او دیده می شود. مادرش او را در خام او گرفتار
زخم میریام.
او مو سقوط کردن پیشانی خود را تحت فشار قرار دادند ، چشمان او پر از درد و آتش.
"شما به معنای آسان می کند ، مادر ،" او گریه کرد. دکترین تمام "زن That'sa برای زندگی --
سهولت روح و آسایش فیزیکی.
و من آن را خوار شمردن است. "" اوه ، شما انجام دهد! "پاسخ مادرش.
و آیا شما مال شما نارضایتی الهی تماس بگیرید؟ "
"بله. من در مورد الوهیت خود اهمیتی نمی دهند.
اما لعنتی شادی خود را! تا زمانی که کامل زندگی ، مهم نیست که
که آیا آن خوشحال است یا نه. من می ترسم شادی خود را به من با مته سوراخ است. "
او گفت : "به شما بدهد یک شانس هرگز".
سپس ناگهان تمام اشتیاق او را از غم و اندوه بیش از او آغاز شد.
اما مهم! "او گریه. "و شما باید برای خوشحال بودن ، شما باید
سعی کنید خوشحال می شود ، خوشحال می شود برای زندگی به.
چگونه می توانم تحمل به فکر می کنم زندگی شما نخواهد بود یکی از خوشحال! "
"را آن گونه که مایلید تغییر دهید به اندازه کافی بد بوده است ، مادر است ، اما آن را به شما چپ نیست بسیار بدتر از
قوم که بوده ام شادتر.
من روی چیزی حساب کردن که شما انجام داده ایم خوبی است. و من همان است.
آیا من به اندازه کافی؟ "" شما ، پسر من است.
نبرد -- نبرد -- و رنج می برند.
آن را در مورد همه شما ، تا آنجا که من می توانید ببینید. "
"اما چرا عزیز من؟ به شما بگویم من این بهترین -- "
"نمی باشد.
و یک باید برای خوشحال بودن ، یکی باید "در این زمان خانم مورل بود لرزش
خشونت.
مبارزه از این نوع اغلب بین او و پسر او صورت گرفت ، زمانی که وی به نظر می رسید
مبارزه برای زندگی بسیار خود را در مقابل اراده خود به مرگ.
او را در آغوش گرفت.
او بیمار و رقت انگیز است. "ذهن هرگز ، کوچولو ،" او زمزمه.
"تا زمانی که شما احساس نمی زندگی محقر و کسب و کار پر از بدبختی ، بقیه نمی کند
ماده ، شادی یا ناخشنودی است. "
او فشار به او. او گفت : "اما من می خواهم به شما خوشحال می شود ،"
pathetically. "EH ، عزیز من -- می گویند و نه من می خواهید که
زندگی می کنند. "
خانم مورل احساس که اگر قلب او را برای او شکستن.
در این سرعت ، او می دانست او نمی توانست زندگی می کنند.
او که بی دقتی تند و تلخ در مورد خود ، درد و رنج خود ، زندگی خود را ،
است که یک فرم از خودکشی کند. تقریبا قلب او را شکست.
با تمام شور از طبیعت قوی خود او میریام به خاطر در این ظریف متنفر
راه را تضعیف کرد ، شادی اش را. به او مهم نیست که میریام می تواند
کمک به آن.
میریام این کار را کرد ، و او از اون متنفر بودم. او آرزو آنقدر او را در عشق سقوط
با یک دختر برابر با همسر خود -- تحصیل و قوی است.
اما او نمی توانست نگاه کسی بالاتر از او را در ایستگاه.
او به نظر می رسید به مانند Dawes خانم. در هر میزان که احساس سالم و بی خطر بود.
مادر او دعا کردیم و دعا برای او ، که او ممکن است به هدر نرفته است.
این همه نماز او بود -- و نه برای نفس خود را و یا عدالت او ، اما که او ممکن است
توان تلف شده.
و در حالی که او خواب ، او برای ساعت ها و ساعت ها فکر و برای او دعا.
او زیرفشار دور از میریام imperceptibly ، بدون دانستن او بود.
آرتور تنها ارتش را ترک ازدواج می شود.
نوزاد شش ماه پس از عروسی اش به دنیا آمد.
خانم مورل او یک کار زیر شرکت دیگر ، در بیست و یک شیلینگ در هفته.
او برای او ، مبله با کمک مادر بئاتریس ، کلبه کوچک دو
اتاق. او در حال حاضر گرفتار شد.
مهم نبود که چگونه او لگد و تلاش ، او به سرعت.
برای زمان او ماساژ ، تحریک پذیر با همسر جوان او ، که او را دوست داشت ، او رفت
تقریبا پریشان زمانی که کودک ، که ظریف بود ، گریه یا داد مشکل است.
او برای ساعت ها به مادرش بیدارم.
او فقط گفت : "خب ، LAD من ، شما انجام آن را به خودتان ، در حال حاضر شما باید بهترین را
آن است. "و سپس در حد grit به او آمد.
او به کار buckled ، مسئولیت خود را به عهده گرفته ، اذعان کرد که او
متعلق به همسر و فرزند او ، و بهترین خوبی از آن.
او شده بود ، هرگز از نزدیک به خانواده ورودی است.
در حال حاضر در دسترس نباشد او رفته بود. ماه رفت و به آهستگی در طول.
پل بیشتر یا کمتر را به ارتباط با سوسیالیست ، جنبش بورژوایی زنان ، یکتاپرست به حال کردم
مردم در ناتینگهام ، به علت آشنایی خود را با کلارا.
یک روز یکی از دوستان او و از کلارا ، در Bestwood ، از او خواست را به یک پیام
خانم Dawes. او در شب در سراسر Sneinton رفت
بازار گل استکانی ابی رنگ هیل.
او خانه ای در خیابان متوسط کمی هموار با cobbles گرانیت و داشتن
causeways از آبی تیره ، آجر grooved.
درب جلو بالا رفت یک گام از دور این پیاده رو خشن ، جایی که پا از
رهگذران rasped و clattered. رنگ قهوه ای روی درب تا قدیمی بود که
چوب غیر مسلح نشان داد بین رانت است.
او در خیابان زیر ایستاده بود و زدم. گام سنگین آمد ، بزرگ ، چاق و چله
زن در مورد شصت towered بالاتر از او است. او در خود را از پیاده رو نگاه کرد.
او چهره ای نسبتا شدید است.
او او را به اطاق نشیمن ، که به خیابان باز پذیرفته شده اند.
کوچک ، گرفتگی ، اتاق ، از بین رفته از چوب ماهون ، و بزرگ شدن یادگاران مرگ بود
عکس از افرادی که انجام شده در کربن به ترک است.
خانم Radford او را ترک کرد.
او با شکوه ، تقریبا رزمی است. در یک لحظه کلارا ظاهر شد.
او عمیقا برافروخته ، و او با سردرگمی پوشیده شده بود.
به نظر می رسید که اگر او مثل این است که در شرایط خانه اش کشف نیست.
"من فکر می کردم آن را نمی تواند صدای شما را ،" او گفت.
اما او را به عنوان ممکن است به خوبی برای یک گوسفند به عنوان برای بره آویزان است.
او دعوت از آرامگاه اطاق نشیمن به آشپزخانه.
این ، اتاق نسبتا تاریک و کمی بیش از حد ، اما آن را در توری سفید خفه شد.
مادر خودش را دوباره کمد نشسته بود ، و رسم موضوع از
وب گسترده ای از توری.
انبوه کرک و پنبه ravelled بود در دست راست خود را ، پشته از سه چهارم
توری اینچ دراز در سمت چپ او ، در حالی که در مقابل از او کوهی از وب توری بود ، ستون بندی
hearthrug.
موضوع ها از پنبه فرفری ، از بین طول توری کشیده ، strewed بیش از
فندر و شومینه. پل جرأت رفتن به جلو ، به خاطر ترس از
treading در انبوهی از چیزهای سفید.
روی میز جنی برای carding توری بود.
بسته مربع مقوا قهوه ای ، یک بسته کارت توری ، کمی وجود دارد
جعبه سوزن ، و بر روی مبل دراز پشته از توری کشیده شده است.
اتاق تمام توری بود ، و آن را تاریک و گرم که چیزهای برفی و سفید ، به نظر می رسید
بیشتر متمایز است. "اگر شما در آینده شما نمی خواهد که به ذهن
کار ، گفت : "خانم Radford.
"من می دانم که ما در مورد مسدود کردن. اما شما بنشیند. "
کلارا ، بسیار خجالت زده ، به او یک صندلی در مقابل دیوار در مقابل انبوه سفید.
سپس او خود جای خود را روی مبل در زمان ، shamedly.
"آیا شما نوشیدن یک بطری از تنومند؟" خانم Radford پرسید.
"کلارا ، او یک بطری از تنومند دریافت کنید."
او اعتراض کرد ، اما خانم Radford اصرار داشت. "شما نگاه کنید که اگر شما می توانید با آن انجام دهد ،" او
گفت. "آیا شما هر رنگی بیش از هرگز
که؟ "
او "این تنها یک پوست ضخیم من که نمی تواند خون را از طریق ، نشان نمی دهد"
پاسخ داده شد. کلارا ، شرمنده و chagrined آورده او را به
بطری تنومند و شیشه ای.
او ریخت برخی از چیزهای سیاه و سفید. "خوب ، او گفت ، بلند کردن اجسام شیشه ای" در اینجا
سلامت! "" با تشکر از شما ، گفت : "خانم Radford.
او در زمان یک نوشیدنی تنومند است.
و یک سیگار روشن ، تا زمانی که شما خانه را به آتش کشیدند ، گفت : "خانم
Radford. وی پاسخ داد : "متشکرم".
"نه ، شما باید تشکر کنم ،" او جواب داد.
"من s'll خوشحالم که بوی کمی از دود در ouse TH' 'دوباره است.
خانه O 'زنان به عنوان آتش بدون WI خانه به مرده ، به thinkin من" است.
من یک عنکبوت به عنوان گوشه ای را دوست دارد به خودم.
من دوست دارم یک مرد در مورد ، اگر او تنها چیزی را به چفت در. "
کلارا شروع به کار کند.
جنی او چرخید با وزوز تسخیر کرده ؛ توری سفید hopped از بین انگشتان او
بر روی کارت. آن پر شده بود و او snipped طول ،
و دوخته پایان به توری Banded است.
سپس او یک کارت جدید در جنی او قرار داده است. پل او را تماشا می کنند.
او شنبه مربع و با شکوه است. گلو و سلاح او برهنه شد.
خون هنوز زیر گوش او mantled و او سر خود را در شرم از تواضع او خم.
چهره او بر کارش بود.
اسلحه خود خامه و پر از زندگی در کنار توری سفید بودند ؛ بزرگ او ، خوب نگه داشته است
دست مشغول به کار با یک حرکت متعادل ، تا اگر چیزی به آنها عجله.
او نمی دانستند ، او تمام وقت تماشا.
او را دیدم قوس گردن او از شانه ، او سرش را خم ، او را دیدم
سیم پیچ از مو رنگ قهوهای کمرنگ ، او را تماشا حرکت او ، از gleaming بازوها.
من کمی در مورد شما از کلارا شنیده می شود ، ادامه داد : "مادر.
"شما در اردن هستید ، شما نه؟ او جلب کرد :" توری خود را پایان نا پذیر است.
"بله".
"AY ، به خوبی ، و من می توانید به یاد داشته باشید ، هنگامی که توماس اردن از من بپرسید ، برای یکی از من استفاده می شود
toffies. "" آیا او؟ "خندید پل.
"و آن را دریافت کنم؟"
"گاهی اوقات او ، گاهی او didn't -- که latterly.
برای او مرتب کردن بر اساس طول می کشد که همه و بی ارزش را می دهد ، او -- و یا استفاده می شود ".
پل گفت : "من فکر می کنم او بسیار مناسب و معقول است ،".
"بله ، خوب ، من خوشحالم که آن را بشنود." خانم Radford نگاه سراسر در او به طور پیوسته است.
چیزی مشخص در مورد او که او را دوست داشت.
چهره او در حال سقوط بود سست ، اما چشمانش آرام شد ، و چیزی قوی وجود دارد
در او ساخته شده است که به نظر می رسد او صرفا چین و چروک و گونه ها شل
نابهنگامی.
او قدرت و سنگ froid از یک زن در نخست از زندگی است.
او ادامه داد : به رسم توری با حرکات آهسته و با وقار است.
وب سایت بزرگ آمد به ناچار بیش از صحن او طول توری دور در او کاهش یافت
طرف. اسلحه او ریز shapen بودند ، اما براق و
رنگ زرد عاج قدیمی است.
آنها به حال سوسو زدن عجیب و غریب کسل کننده ساخته شده است که کلارا را برای او جذاب نیست.
"و شما با Leivers میریام بوده ام؟" مادر از او خواست.
"خوب --" او جواب داد.
"بله ، دختر she'sa خوب ،" او ادامه داد. "او بسیار خوب است ، اما کمی she'sa بیش از حد
بالاتر از این جهان را با توجه به علاقه داشتن به من. "" او است که یک کمی شبیه آن است ، "او به توافق رسیدند.
"او هرگز راضی خواهید بود تا او بال دارد و می تواند پرواز بیش از سر همه ،
او را ، "او گفت. کلارا را شکست و گفت : خود را
پیام.
او متواضعانه صحبت کرد به او. او را در خرحمالی او را شگفت زده کرده بود.
برای داشتن فروتن او ساخته شده او را احساس اگر او بودند به بلند کردن سر خود را در انتظار است.
"آیا شما می خواهم jennying؟" او پرسید.
"چه کاری می تواند یک زن!" او در پاسخ به تلخی.
آیا عرق؟ "" بیشتر یا کمتر است.
کار ALL زن نیست؟
این یکی دیگر از ترفند مردان بازی کرده اند ، از آنجا که ما خودمان را وادار به کار
بازار است. "" حالا پس از آن ، شما بسته تا در مورد مردان ، گفت : "
مادرش.
"اگر زنان احمق نیست ، مردان نخواهد بود UNS بد ، این چیزی است که من می گویم.
هیچ مردی شد که تا کنون که بد WI من اما آنچه که او آن را کردم دوباره.
اما آنچه آنها بسیاری شپشو ، ندارد آن را انکار وجود دارد. "
"اما همه آنها واقعا هستند؟" او پرسید.
"خب ، آنها کمی متفاوت از زنان ،" او جواب داد.
"آیا شما مراقبت می شود در اردن؟ او پرسید :" کلارا.
"من فکر نمی کنم ،" او جواب داد.
"بله ، او را" گریه مادرش "تشکر از ستاره او اگر او را پشت سر می.
آیا شما نمی گوش دادن به او.
او برای همیشه در آن اسب igh... او ، یک آن پشت که نازک 'گرسنگی آن را خواهید
قطع او را در دو یکی از این روزها. "کلارا به شدت از مادرش رنج می برد.
پل احساس که اگر چشم های او بسیار گسترده و باز است.
او را به fulminations کلارا به طوری جدی ، بعد از همه؟
او به طور پیوسته در کار او چرخید.
او تجربه هیجان شادی ، تفکر او ممکن است به کمک او نیاز.
او محروم به نظر می رسید و بسیار محروم است.
و بازو اش مکانیکی است که باید هرگز به یک ساز و مطیع شده ، و
سرش تسلیم توری ، که باید هرگز شده اند متمایل شد.
او به نظر می رسید وجود داشته باشد در میان امتناع که زندگی به دور انداخته رشته ، انجام او
jennying. این یک چیز تلخ به او قرار داده می شود
کنار گذاشته شده توسط زندگی ، تا اگر آن را به حال هیچ استفاده برای او.
جای تعجب نیست که او اعتراض کردند. او با او به درب آمد.
او زیر را در میانگین خیابان ایستاده بود ، به دنبال در او.
بنابراین خوب او را در قامت او و با او بود ، او را جونو یادآوری
سرنگون کردند. همانطور که او در راهرو ایستاده بود ، او winced
از خیابان ، از محیط اطراف او.
"و شما با خانم Hodgkisson به Hucknall؟"
او به صحبت کردن کاملا meaninglessly می شود ، تنها او را تماشا.
چشمان خاکستری او در آخرین ملاقات او.
آنها با تحقیر نگاه گنگ التماس کنان با استفاده از نوعی از بدبختی اسیر.
او زده شده بود و در از دست دادن. او بالا و توانا و او تصور کرده بود.
هنگامی که او را ترک کرد ، او می خواست را اجرا کنند.
او را به ایستگاه در یک نوع رویا رفت ، و در خانه ، بدون اینکه خود متوجه او تا به حال بود
از خیابان او منتقل شده است. او تا به حال ایده که سوزان ، ناظر
دختران مارپیچ ، در مورد به ازدواج شد.
او روز بعد او را خواسته است. "من می گویم ، سوزان ، من شنیده ام یک زمزمه از شما
ازدواج است. چه در مورد آن؟ "
سوزان برافروخته قرمز است.
"چه کسی صحبت کردن با شما؟" او جواب. "هیچ کس.
من صرفا شنیده زمزمه است که شما فکر می کردند -- "
"خب ، من هستم ، هر چند که شما نیاز دارید بگویید کسی نیست.
بیشتر چه ، ای کاش من نبود! "" نه ،] بلکه ، سوزان ، شما نمی خواهد که مرا باور
است. "
"باید من؟ شما می توانید آن را ، هر چند باور.
من در اینجا به جای متوقف کردن هزار بار می خواهم. "پل بود مزاحمت.
"چرا ، سوزان؟"
رنگ دختر بالا بود ، و چشمانش فلش.
"به همین دلیل است!" "و باید شما؟"
برای پاسخ ، او در او نگاه کرد.
در مورد او خلوص و نجابت ساخته شده است که زنان به او اعتماد وجود دارد.
او می دانست. "آه ، من متاسفم ،" او گفت.
اشک آمد به چشم او.
اما شما خواهید دید که آن خواهید به نوبه خود از همه حق است. شما بهتر از آن را ، "او ادامه داد :
نه wistfully. "هیچ چیز دیگری برای آن وجود دارد."
"پیش فرض ، وجود دارد بدتر از آن.
سعی کنید و آن را به همه حق است. "او به زودی به مناسبت دوباره تماس بگیرید
کلارا. "آیا" او گفت ، "مراقبت به دوباره به
اردن؟ "
او را کار خود ، اسلحه های زیبای خود را بر روی میز گذاشته و نگاه او را برای
برخی از لحظات بدون پاسخ دادن به. به تدریج خیط و پیت کردن گونه او نصب شده است.
"چرا؟" او پرسید.
پل و نه بی دست و پا احساس. "خب ، چرا که سوزان است فکر
ترک ، "او گفت. کلارا با jennying او رفت.
توری سفید همگانی روندی در جهش کمی و مرزهای بر روی کارت ثبت.
او برای او صبر کردم. بدون بالا بردن سرش ، او در آخرین گفت ،
در یک صدای عجیب و غریب کم :
"آیا شما گفت که هر چیزی در مورد آن؟" "مگر به شما ، یک کلمه نیست."
دوباره سکوت طولانی وجود دارد. من اعمال خواهد شد هنگامی که تبلیغاتی است
از ، "او گفت.
شما قبل از آن اعمال می شود. من به شما اجازه می دانید دقیقا زمانی است. "
او در چرخش ماشین کم کم به او رفت و او را در تضاد است.
کلارا آمد به اردن.
بعضی از دست های قدیمی تر ، در میان آنها فانی ، حکومت زودتر او را به یاد و صمیمانه
دوست نداشتند حافظه. کلارا همیشه شده بود "ikey" محفوظ است ، و
برتر است.
او با دختران به عنوان یکی از خود هرگز مخلوط می شوند.
اگر او تا به حال به مناسبت برای پیدا کردن گسل ، او آن را با خونسردی و با ادب کامل ،
که باقی احساس را به عنوان یک توهین بزرگتر از crassness.
به سوی فانی ، فقرا ، پشت خم زیاد کوک شده ، کلارا بود بدون استثنا با
دلسوز و مهربان ، به عنوان یک نتیجه است که فانی ریختن اشک تلخ تر از
تا کنون زبانه های خشن از ناظران دیگر او باعث شده بود.
چیزی در کلارا بود که پل را دوست نداشت ، و بسیاری که او را piqued.
اگر او بودند ، او همیشه تماشا گلو قوی او یا پشت گردن او ، که بر اساس آن
موهای بلوند رشد کم و پرزدار است.
پایین خوب ، تقریبا نامرئی است ، بر پوست صورت و بازوها او وجود دارد ، و
زمانی که یک بار او آن را درک کرده بود ، او که آن را دیدم همیشه.
هنگامی که او در محل کار خود بود ، در بعد از ظهر نقاشی ، او خواهد آمد و ایستادن نزدیک به
او ، کاملا بی حرکت است. سپس او را احساس کردم ، هر چند او نه سخن گفت
و نه او را لمس می باشد.
اگر چه او ایستاده بود حیاط را دور او احساس که اگر او را با او در تماس بودند.
سپس او می تواند بیشتر رنگ. او پرت کردن برس ، و تبدیل به
صحبت به او.
گاهی اوقات او ستایش کار او ، گاهی او انتقادی و سرد بود.
"شما در آن قطعه تحت تاثیر قرار می گیرند ، می گویند و به عنوان عنصری از حقیقت وجود دارد
در محکومیت خود ، خون خود را جوشانده با خشم است.
باز هم : "چه این" او با شوق و ذوق را بپرسید.
"H'm!" صدای کوچک تردید را او ساخته شده است.
"این کار من علاقه زیادی نکرده است."
"از آنجا که شما آن را درک نمی کنند ،" او retorted.
پس چرا از من می پرسند در مورد آن؟ "" از آنجا که من فکر کردم شما درک کنید. "
او شانه را بالا انداختن شانه های خود را در تمسخر و تحقیر از کار خود را.
او maddened او. او خشمگین بود.
بعد از آن او او را مورد آزار قرار گرفته ، و به نمایشگاه پرشور از مسائل خود را می رفتند.
این سرگرم و تحریک او. اما او هرگز که متعلق به او بوده است
اشتباه است.
او در طول ده سال که او متعلق به جنبش زنان شده بود به دست آورده بود.
مقدار عادلانه از آموزش و پرورش ، و ، داشتن برخی از شور میریام به آموزش ،
خودش آموخته بود فرانسوی ، و قادر به خواندن در آن زبان با مبارزه.
او خودش را به عنوان یک زن در نظر گرفته شده از هم جدا ، و به خصوص از هم جدا ، از کلاس او.
دختران در بخش مارپیچ بودند همه از خانه خوب است.
کوچک ، صنعت خاص بود ، و حال تمایز خاص.
هوا از پالایش در هر دو اتاق وجود دارد.
اما کلارا بود دور نیز از کارگران خود را همکار.
هیچ یک از این چیزها ، با این حال ، آیا او به پل آشکار.
او به خودش هدیه نیست. بود حس رمز و راز در مورد او وجود دارد.
او تا این سایت متعلق بود ، به او احساس کرد که او به حال بسیار به رزرو.
شرح حال وی بر روی سطح باز بود ، اما معنای درونی خود را از پنهان شده بود
همه.
این هیجان انگیز است. و پس از آن گاهی اوقات او گرفتار خود را در به دنبال
او را از زیر ابرو خود را با موشکافی تقریبا نهانی ، عبوس ، که از او ساخته شده است
حرکت به سرعت.
اغلب ملاقات او شد در چشمان او. اما پس از آن خود او بود ، آن را به عنوان پوشش
بر این ، آشکار هیچ چیز. او به او لبخند ملایم و کمی ،.
او به او فوق العاده تحریک آمیز بود ، چون دانش او به نظر می رسید
داشتن ، و میوه های جمع آوری شده از تجربه او نه می تواند رسیدن به است.
یک روز او برداشت یک کپی از ادبی زیبا و هنری د دوشنبه مولن از کار مشخصه.
شما بخوانید فرانسوی ، شما انجام دهم؟ "او گریه. کلارا نگاه دور تسامح.
او در ساخت جوراب زنانه ساقه بلند الاستیک ابریشم گل افتاب گردان ، چرخش دستگاه اسپیرال
با آهسته ، نظم متعادل ، گاهی خم شدن به پایین کار او
و یا برای تنظیم سوزن و پس از آن او
گردن با شکوه ، با مداد پایین و خوب خود را از مو ، سفید در برابر تاباند
اسطو خودوس عادی ، ابریشمی براق. او تبدیل چند مرمی ، و متوقف شد.
"آنچه که شما گفتید؟" او پرسید ، خندان خوش است.
چشم پل در بی تفاوتی خیره خود را به او ساطع است.
"من نمی دانستم شما را خوانده فرانسه ،" او گفت ، بسیار مودب.
: : "آیا شما نمی؟" او با لبخند طعنه آمیز و ضعف ، پاسخ داد.
"فاسد سوانک!" او گفت ، اما به ندرت با صدای بلند به اندازه کافی شنیده شود.
عصبانیت او بسته دهان خود را به عنوان او به او تماشا.
او به نظر می رسید به تمسخر و تحقیر کار مکانیکی تولید شده ، در عین حال شلنگ او
ساخته شده بودند ، به عنوان تقریبا کامل که ممکن است. او گفت : "شما کار مارپیچ مانند ،".
او پاسخ داد : "آه ، خوب ، همه کار کار" ، و ، تا اگر او همه چیز در مورد آن را می دانستند.
او در سردی او را شگفت زده کرد. او تا به حال به انجام همه چیز را به شدت مورد.
او باید چیزی خاص.
چه چیزی را ترجیح می دهید کاری انجام دهید؟ "او پرسید. او در او خندید indulgently ، او به عنوان
گفت :
"احتمال بسیار کمی از من تا کنون با توجه به انتخاب ، که من آن را هدر نمی رود وجود دارد
زمان در نظر گرفتن "" PAH! "او گفت ، تحقیر در کنار او
در حال حاضر.
"شما فقط می گویند که دلیل این که شما خیلی افتخار خود را به آنچه که می خواهید و نمی توانید."
شما به من خیلی خوب می دانیم ، "او در پاسخ بطور سرد.
"من می دانم که شما فکر می کنید شما فوق العاده بزرگ تکان ، که شما کمتر از ابدی زندگی می کنند
توهین کار در یک کارخانه است. "او خیلی عصبانی بود و بسیار بی ادب است.
او صرفا به دور از او را در عار تبدیل خواهد شد.
او راه می رفت سوت زدن در اتاق ، flirted و با هیلدا خندید.
بعدها او به خود گفت : "چه بود من تا گستاخ به کلارا؟"
او نه با خودش ، اذیت شده بود در همان زمان خوشحالم.
"خدمت به حق خود ، او با غرور و افتخار سکوت نامطلوبمان ، با خود گفت : عصبانیت.