Tip:
Highlight text to annotate it
X
سیذارتا توسط هرمان هسه فصل 11.
OM
برای مدت زمان طولانی، زخم ادامه داد: برای سوزاندن دارند.
بسیاری از سیذارتا مسافرتی تا به حال به کشتی در سراسر رودخانه ای که همراه بود
پسر یا دختر، و او هیچ یک از آنها بدون envying او را دیدم، بدون فکر کردن: "پس
بسیاری از بسیاری از هزار دارای این شیرین ترین ها را از بخت و اقبال خوب - چرا من نه؟
حتی افراد بد است، حتی دزدها و سارق مسلح کودکان و دوست دارم آنها را، و در حال
دوست داشتنی شده توسط آنها، همه به جز من. "
بنابراین به سادگی، بنابراین بدون دلیل او در حال حاضر فکر، در نتیجه شبیه به کودکانه
مردم به او تبدیل شده است.
متفاوت تر از قبل، او در حال حاضر بر مردم، کمتر هوشمند، کمتر افتخار نگاه کرد، اما در عوض
گرمتر، کنجکاو تر، بیشتر درگیر شده است.
هنگامی که او را از آب عبور مسافران از نوع معمولی، کودکانه از مردم، تجار،
رزمندگان، زنان، این افراد به نظر می رسد به او بیگانه نیست که آنها استفاده می شود: او را درک
آنها، او را درک و زندگی خود را به اشتراک گذاشته شده،
که با افکار و بینش هدایت یافته اند، اما تنها به ترغیب و آرزوهای، او
احساس.
هر چند که او در نزدیکی کمال بود و تحمل زخم نهایی خود را، باز هم به نظر می رسید به
او را به عنوان اگر آن دسته از افرادی کودکانه برادرانش، vanities خود را، خواسته بودند
نگهداری و جنبه های مسخره هیچ بود
دیگر مضحک به او، قابل فهم شد، شد دوست داشتنی، حتی شد
ارزش احترام به او.
کور از عشق مادر به بچه اش، احمقانه، غرور کور پسند
پدر به خاطر تنها پسر خود، کور، میل وحشی جوان، زن و بیهوده برای طلا و جواهر
و توصیف نگاه از مردان، همه از این
مصرانه، تمام این مسائل کودکانه، همه از این ساده، احمق، اما فوق العاده
قوی، به شدت زندگی می کنند، به شدت غالب ترغیب و خواسته بودند در حال حاضر هیچ
تصورات کودکانه برای سیذارتا بیشتر،
او را دیدم افرادی که به خاطر خود زندگی می کنند، آنها را برای رسیدن به بی نهایت خود را برای
خاطر، سفر، هدایت جنگ، درد و رنج بی نهایت، بلبرینگ
بی نهایت زیاد است، و او می تواند آنها را برای عشق
او را دیدم زندگی، که آنچه زنده است، فنا ناپذیر، برهمن در هر یک از
احساسات خود را، هر یک از اعمال خود.
ارزش عشق و تحسین این مردم در وفاداری کور خود بودند، کور خود
قدرت و سرسختی.
آنها فاقد هیچ چیز، هیچ چیز وجود نداشت یکی از آگاه، متفکر، مجبور به قرار دادن
او را به فراتر از آنها به جز یک چیز کوچک، یک، کوچک، چیزی کوچک:
آگاهی، تفکر آگاهانه از یگانگی تمام زندگی است.
و سیذارتا حتی یک ساعت در بسیاری از شک، که آیا این دانش، این فکر
به ارزش می شود به این ترتیب بسیار، که آیا آن را نیز ممکن است شاید یک ایده کودکانه
از مردم فکر کردن، از تفکر و کودکانه است.
در تمام جهات دیگر، مردم دنیوی رتبه برابر مردان عاقل بودند،
به آنها که اغلب به مراتب برتر، فقط به عنوان حیوانات نیز می توانید بعد از همه، در برخی لحظات، به نظر می رسد
نسبت به انسان در سختی خود را،
بی امان عملکرد ضروری است.
به آرامی شکوفا شده است، به آرامی در سیذارتا میرسید تحقق، دانش،
چه حکمت در واقع، آنچه را که هدف از مدتها جستجو او بود.
این چیزی اما آمادگی روح، توانایی، هنر مخفی بود، به فکر می کنم هر
لحظه، در حالی که زندگی زندگی خود، فکر وحدت، قادر به احساس و استنشاق
وحدت.
به آرامی این شکوفه به او، درخشان پشت در او را از های قدیمی Vasudeva، کودکانه
چهره: هماهنگی، دانش کمال ابدی جهان، لبخند، یگانگی.
اما هنوز زخم سوخته، اشتیاق و تلخی سیذارتا فکر پسرش
عشق و حساسیت خود را در دل خود پرورش، اجازه گاز گرفتن درد در او،
مرتکب اعمال احمقانه عشق.
به خودی خود نیست، این شعله بیرون بروید.
و یک روز، هنگامی که زخم سوخته خشونت، سیذارتا از آب عبور در سراسر
رودخانه، رانده شده توسط اشتیاق، قایق و حاضر به رفتن به شهر بود و
به دنبال پسرش.
رودخانه جریان آرام و بی سر و صدا، آن را در فصل خشک بود، اما صدای آن صدا
عجیب و غریب: آن خندید! این به وضوح خندید.
رودخانه خندید، آن را روشن و به وضوح در ferryman قدیمی خندید.
سیذارتا متوقف شد، او بر روی آب خم، به منظور شنیدن حتی بهتر، و او را دیدم
چهره اش منعکس در آب های بی سر و صدا در حال حرکت، و در این صورت منعکس شده وجود دارد
چیزی که او را به یاد بود،
چیزی که او فراموش کرده بود و راجع به آن فکر کردم، او آن را در بر داشت: این چهره
صورت، شباهت دیگری که او استفاده می شود می دانم و دوست داشته باشید و همچنین ترس.
این شباهت چهره پدرش، برهمن است.
و او به یاد او چگونه، که مدت ها قبل، به عنوان یک مرد جوان، پدرش او را مجبور کرده بود
اجازه دهید او را به توبه، چگونه او خواب خداحافظی خود را به او، او رفته بود و
آمده بود هرگز به پشت.
پدر او نیز دچار درد همین کار را برای او، که او در حال حاضر برای خود رنج می برد
پسر؟ پدرش از مدت ها مرده، به تنهایی،
بدون پسرش دوباره؟
آیا او همان سرنوشت را برای خود انتظار داشته باشید؟
آن را نه یک کمدی، یک ماده عجیب و احمقانه، این تکرار، این در حال اجرا بود
در اطراف یک دایره سرنوشت ساز؟
رودخانه خندید. بله، به طوری بود، همه چیز برگشتم، که
نشده بود رنج می برد و تا پایان آن حل شده، درد را متحمل شده بود و
دوباره و دوباره.
اما سیذارتا می خواهید به قایق و آب عبور به کلبه، فکر خود را
پدر، به فکر پسرش، خندیدند توسط رودخانه، در تضاد با خود، رسیدگی
نسبت به ناامیدی، و نه کمتر، رسیدگی
به سوی خنده همراه (بارگذاری) خود و کل جهان است.
افسوس، زخم شکوفا نشده است، قلب او هنوز در حال مبارزه بود سرنوشت او،
شادی و پیروزی هنوز از درد و رنج خود را درخشان.
با این حال، او احساس امید، و یک بار او را به کلبه برگشته بود، او احساس
تمایل undefeatable برای باز کردن به Vasudeva، به همه چیز، استاد را به او نشان می دهد
گوش دادن، می گویند همه چیز است.
Vasudeva در کلبه نشسته بود و بافتن سبد است.
او دیگر استفاده می شود کشتی، قایق، چشمان او بود شروع به ضعیف، و نه فقط خود را
چشم ها، بازوها و دست او نیز.
بدون تغییر و شکوفایی بود تنها شادی و خیرخواهی شاد از چهره اش.
سیذارتا در کنار پیر مرد نشست، به آرامی شروع به صحبت می کرد.
اما چیزی که آنها هرگز در مورد صحبت کردیم، او در حال حاضر به او گفت، از راه رفتن خود را به شهر، در
از آن زمان، از زخم سوزان، حسادت خود را در نزد پدر خوشحال، خود را
دانش از حماقت از خواسته ها، از مبارزه بیهوده خود را در برابر آنها.
او گزارش همه چیز را، او قادر به گفتن نیست همه چیز، حتی بیشتر شرم آور بود
قطعات، همه چیز می توان گفت، همه چیز نشان داده شده است، همه چیز او می تواند بگوید.
او ارائه زخم او، همچنین گفت: چگونه گریخت، وی را امروز، چگونه او را در سراسر آب عبور
آب، کودکانه اجرا دور، حاضر به رفتن به شهرستان، رودخانه بود خندید.
در حالی که او صحبت می کرد، صحبت کرد، برای مدت زمان طولانی، در حالی که Vasudeva گوش دادن با آرام بود
چهره، گوش Vasudeva را به سیذارتا احساس قوی تر از هر زمان دیگری قبل از، او
احساس درد، ترس خود جریان بیش از
به او امید راز خود را بیش از جریان، او را از همتای خود شد.
برای نشان دادن زخم خود را به این شنونده همان حمام کردن آن را در رودخانه بود، تا آن
سرد و تبدیل به یکی از رودخانه بود.
در حالی که او هنوز هم صحبت شد، هنوز هم اعتراف و اقرار، سیذارتا احساس
بیشتر و بیشتر است که این دیگر Vasudeva، دیگر انسان، بود که
گوش دادن به او، که این حرکت
شنونده جذب اعتراف شد به خود را مانند یک درخت باران، که این
مرد حرکت خود از رودخانه بود، که او خود خدا بود که او ابدی
خود دارد.
و در حالی که سیذارتا متوقف فکر خود و زخم او، این تحقق
تغییر Vasudeva شخصیت داشتن او، و بیشتر از اون چیزی که آن را احساس
و وارد شده به آن، کمتر شگرف
شد، بیشتر از اون چیزی که متوجه شدم که همه چیز را در نظم و طبیعی بود، که
Vasudeva در حال حاضر مثل این بوده است برای یک مدت طولانی، تقریبا برای همیشه، که تنها او بود
کاملا آن را به رسمیت شناخته شده، بله، که او خودش را تقریبا رسیده بود همان حالت است.
او احساس کردم، که او اکنون شاهد شد و Vasudeva ساله که مردم خدایان، و
که این می تواند ادامه و در قلب او بود، او شروع به مناقصه خداحافظی خود را به Vasudeva.
کامل این همه، او مدام صحبت.
وقتی صحبت او تمام شده بود، Vasudeva تبدیل چشم پسند خود را، که افزایش یافته بود
کمی ضعیف، در او، گفت: هیچ چیز، بگذارید عشق ساکت و طرب خود را،
فهم و دانش، در او درخشید.
او دست سیذارتا، رهبری او را به صندلی شده توسط بانک، با او نشست، لبخند زد
در رودخانه است. او گفت: "شنیده اید بخندید،".
"اما شما همه چیز را شنیده نشده است.
بیایید گوش، شما را بشنود. "آنها گوش.
آرام صدا رودخانه، آواز خواندن با صدای بسیاری از.
سیذارتا نگاه به آب، و تصاویر را برای او را در آب در حال حرکت به نظر می رسد:
پدرش ظاهر شد، تنها، عزاداری برای پسرش، خود او ظاهر شد، تنها، و او
همچنین با بند گره خورده است
اشتیاق به پسر خود را از راه دور، پسرش ظاهر شد، تنها به عنوان خوب، پسر، greedily
عجله در امتداد البته سوختن از خواسته های جوان خود را، هر یک از عنوان خود را
هدف، هر یک با هدف، هر یک از ابتلا به وسواس است.
رودخانه خواند با صدای درد و رنج، اشتیاق آن را خواندم، اشتیاق، آن جریان
به سوی هدف خود، lamentingly صدای خود را خواند.
"آیا می شنوید؟"
نگاه لال Vasudeva، ازش پرسید. سیذارتا راننده سرشونو تکون دادن.
"گوش دادن بهتر است!" Vasudeva زمزمه.
سیذارتا تلاش برای گوش دادن بهتر است.
تصویر پدر، تصویر خود را، تصویری از پسر خود را با هم ادغام شدند، تصویر Kamala
همچنین ظاهر شد و پراکنده شد، و تصویری از گوویندا و عکس های دیگر، و
آنها با یکدیگر ادغام شدند، تبدیل همه
به داخل رودخانه، در راس همه، رودخانه، هدف، اشتیاق، میخواهم،
رنج می برند، و صدای رودخانه پر از اشتیاق، پر از غصه سوختن، پر صدا
از تمایل unsatisfiable.
هدف، رودخانه عنوان شد، سیذارتا عجله، رودخانه،
که شامل او و دوستان او هستیم و از همه مردم، او تا به حال دیده بود، همه
این امواج و آب عجله شد،
رنج می برند، نسبت به اهداف، اهداف بسیاری، آبشار، دریاچه، رپیدز، دریا،
و تمام اهداف رسیده شد و هر هدف توسط یک دنبال شد، و آب
تبدیل به بخار شده و به آسمان گل رز،
تبدیل به باران شده و از آسمان فرو می ریخت، تبدیل به یک منبع جریان،
رودخانه، در جلو و یک بار دیگر به رهبری، در جریان یک بار دیگر.
اما اشتیاق صدای تغییر کرده بود.
هنوز resounded، پر از درد و رنج، جستجو است، اما صداهای دیگر پیوست.
صدای شادی و رنج می برد، صدای خوب و بد، خنده و آنهایی که غم،
صد صدا، هزار صدای.
سیذارتا گوش. او در حال حاضر چیزی جز یک شنونده
به طور کامل در گوش کردن، کاملا خالی متمرکز شده است، او احساس کردند که او تا به حال در حال حاضر
به پایان رسید یادگیری این را به گوش دادن.
اغلب قبل از اینکه او این همه را شنیده بود، این صداهای بسیاری را در رودخانه، امروز آن صدا
جدید.
در حال حاضر، او دیگر نمی تواند بگوید که صدای بسیاری از هم جدا، آنهایی که خوشحال از
اشک آنهایی که نه، کسانی که کودکان را از کسانی که از مردان، و همه آنها تعلق دارد با هم،
زاری از حسرت و
خنده یکی از آگاه، فریاد خشم و ناله از مرگ
آنهایی که، همه چیز بود، همه چیز و در هم تنیده وصل بود، گرفتار شده
هزار بار.
و همه چیز با هم، همه صداها، اهداف، تمام اشتیاق و تمام درد و رنج همه
لذت، همه که خوب و بد، همه از این جهان بود.
همه با هم جریان حوادث بود، و موسیقی زندگی است.
و هنگامی که سیذارتا به صحبت های او گوش داده بود به دقت به این رودخانه، این آهنگ
هزار صدا، هنگامی که او نه به درد و رنج و نه خنده گوش، زمانی که او
روح خود را به هر خاص کراوات
صدا و نفس خود را به زیر آب فرو رفته است، اما زمانی که او شنیده ام آنها را درک
کامل، وحدت، پس از آن آهنگ از هزار صداها شامل یک
کلمه، که OM بود: کمال.
"آیا می شنوید،" نگاه Vasudeva دوباره پرسید. روشن، لبخند Vasudeva درخشان
به شناور radiantly بیش از همه چین و چروک صورت قدیمی خود را، به عنوان OM شناور شد
پخش بیش از همه صدای رودخانه.
روشن لبخند خود را درخشان، هنگامی که او در دوست خود را نگاه کرد، و روشن
لبخند در حال حاضر شروع شده بود به صورت سیذارتا نیز بدرخشد.
زخم او شکوفه کردن، به درد و رنج او بود درخشان، خود او را به پرواز کرده بود
وحدت. در این ساعت، سیذارتا را متوقف به مبارزه با
سرنوشت خود را متوقف رنج می برند.
در چهره اش شکوفا طرب از دانش است که دیگر مخالف
هر گونه اراده، که می داند کمال، که در توافق با جریان حوادث، با
در حال حاضر از زندگی، پر از همدردی
درد دیگران، پر از همدردی برای لذت بردن از دیگران است، اختصاص داده شده به
جریان، متعلق به یگانگی.
وقتی Vasudeva از صندلی توسط این بانک افزایش یافت، زمانی که او را به چشمان سیذارتا نگاه
و دیدم طرب از دانش درخشان در آنها، او به نرمی لمس خود
شانه با دست خود، در این دقت و
شیوه ای حساس به لمس، و گفت: "من برای این ساعت منتظر مانده بوده ام، عزیز من.
حالا که از آن آمده است، مرا ترک کن.
برای مدت زمان طولانی، من در انتظار برای این ساعت برای مدت زمان طولانی، من Vasudeva
ferryman. در حال حاضر از آن کافی است.
وداع، کلبه، خداحافظی، رودخانه، خداحافظی، سیذارتا! "
سیذارتا تعظیم عمیق قبل از او که خداحافظی او ساخته شده است.
"من آن را شناخته شده است، او گفت:" بی سر و صدا.
"شما را به جنگل برود؟" "من قصد دارم به جنگل، من را به
وحدت، "Vasudeva با یک لبخند روشن سخن گفت.
با یک لبخند درخشان، را ترک کرد؛ سیذارتا به تماشای او می روم.
با شادی عمیق، با هیبت عمیق او را تماشا او را ترک می دیدند، گام های پر از خود
صلح، دیدم سر پر از زرق و برق خود را می دیدند، بدن پر از نور است.