Tip:
Highlight text to annotate it
X
کتاب ONE آمدن مریخ فصل شانزده خروج از لندن
موج خروشان از ترس که از طریق بزرگترین شهر در جاروب شما را در درک
جهان فقط به عنوان دوشنبه طلوع - افزایش جریان پرواز به سرعت به
تورنت، شلاق در دور اشوب کف
ایستگاه های راه آهن، به مبارزه وحشتناک در مورد حمل و نقل در banked
تیمز، و عجله هر کانال موجود در شمال و شرق.
سازمان پلیس تا ساعت ده، و توسط ظهر حتی سازمان های راه آهن،
از دست دادن وابستگی، از دست دادن شکل و بهره وری، guttering، نرم شدن، در حال اجرا
در گذشته در آن مایع سریع بدن اجتماعی.
تمام راه آهن خطوط شمال رودخانه تیمز و مردم جنوب شرقی کانن
خیابان نیمه شب روز یکشنبه شده بود، هشدار داد و قطار در حال پر شدند.
نفر وحشیانه مبارزه برای جایگاه اتاق در واگن حتی در ساعت دو.
سه نفر بودن و حتی در خیابان Bishopsgate پایمال خرد،
چند صد متری و یا بیشتر از ایستگاه خیابان لیورپول revolvers بود
از کار اخراج شدند، مردم ضربه چاقو، و پلیس
که فرستاده شده بود برای هدایت ترافیک، خسته و خشم بودند، شکستن
سر مردم آنها را نامیده می شدند به محافظت می کند.
و روز پیشرفته و درایور موتور و stokers حاضر به بازگشت به
لندن، فشار از پرواز، مردم در بسیاری همیشه کلفت می راند
به دور از ایستگاه ها و در امتداد جاده شمال در حال اجرا است.
ظهر مریخ در بارنز شده بود دیده می شود، و ابر به آرامی فرو رفتگی سیاه و سفید
بخار سوار در امتداد رودخانه تیمز و در سراسر آپارتمان Lambeth، قطع تمام
فرار بیش از پل ها در پیشبرد تنبل است.
یکی دیگر از بانک راند بیش از جمعیت و محاصره یک جزیره کوچک از بازماندگان در
قلعه تپه، زنده، اما قادر به فرار.
پس از یک مبارزه بی ثمر برای دریافت روی یک قطار شمال غربی در مزرعه گچ -
موتور قطار که در حیاط کالا لود شده بود شخم زدند وجود دارد
مردم فریاد میکشند، و ده ها مردان بی باک
مبارزه برای حفظ جمعیت از خرد کردن راننده در مقابل کوره خود را - برادر من
ظهور بر جاده مزرعه گچ، از طریق ازدحام عجله dodged در سراسر
وسایل نقلیه، و تا به حال شانس به در درجه نخست در کیسه فروشگاه چرخه.
تایر جلوی ماشین او در کشیدن آن را از طریق سوراخ شد
پنجره، اما او بلند و خاموش، صرف، بدون صدمه بیشتر
از مچ دست بریده.
پا تند Haverstock هیل به علت صعب العبور بود به چندین لغو
اسب ها، و برادر من زده به جاده Belsize.
بنابراین او از خشم وحشت کردم، و skirting جاده Edgware رسید
Edgware حدود هفت، روزه و خسته، اما به خوبی جلوتر از جمعیت.
در امتداد جاده ها نفر در جاده ایستاده بودند، کنجکاو، تعجب است.
او توسط تعدادی از دوچرخه سواران، سواران، و دو موتور اتومبیل به تصویب رسید.
مایل از Edgware، لبه چرخ را شکست، و ماشین شد unridable.
او آن را با جاده به سمت چپ و trudged از طریق روستا.
مغازه ها وجود دارد نیم در خیابان اصلی محل افتتاح شد، و مردم شلوغ
پیاده رو و در doorways و پنجره، خیره در این شگفت زده
صفوف فوق العاده ای از فراریان بود که شروع.
او در بعضی از مواد غذایی در مسافرخانه موفق شد.
برای یک زمان او در Edgware باقی مانده نمی دانستند چه در کنار انجام است.
مردم پرواز در تعداد افزایش یافت. بسیاری از آنها، مانند برادر من، به نظر می رسید
تمایل به در محل با تنبلی حرکت کردن.
هیچ خبر تازه از اشغالگران از مریخ وجود دارد.
در آن زمان جاده ها شلوغ بود، اما هنوز دور از متراکم است.
بسیاری از فراریان در آن ساعت در چرخه سوار شد، اما وجود دارد به زودی
اتومبیل موتور، کابین درشکه دو چرخه، و واگن عجله همراه، و گرد و غبار در سنگین آویزان
ابرها در امتداد جاده به Albans خیابان.
این شاید یک ایده مبهم از ساخت راه خود را به شلمز فورد، که در آن برخی از دوستان
عمر خود را، که در آخرین ناشی برادر من به یک خط آرام در حال اجرا اعتصاب
به سمت شرق است.
در حال حاضر او بر نردبان آمد، و عبور از آن، به دنبال پیاده رو
شمال شرقی است. او در نزدیکی خانه روستایی چند گذشت و برخی از
مکان های کوچک که نام او را یاد بگیرند.
او فراریان چند تا خط چمن به سمت بارنت بالا، او را بر دو رخ داد
خانم ها که مسافران همکار وی شد. او بر آنها را تنها در زمان به صرفه جویی در آمد
آنها.
او صدای جیغ خود را می کرد و عجله به دور گوشه، دیدم یک زن و شوهر از مردان تلاش
به کشیدن آنها از کمی تسویه حساب کالسکهپست که در آن رانندگی کرده بود، در حالی که
سوم با مشکل برگزار شد، سر تسویه حساب در هراس است.
یکی از بانوان، با لباس سفید به یک زن کوتاه، به سادگی به جیغ شده بود، از سوی دیگر،
تاریک، شکل بلند و باریک، کاهش در مردی که بازوی او را با شلاق او برگزار گریبانگیر
دست رها او.
برادرم فورا درک این شرایط، فریاد زد و به سمت هول هولکی
مبارزه.
یکی از مردان desisted و تبدیل به سوی او، و برادر من، درک از خود را
صورت آنتاگونیست که جنگ اجتناب ناپذیر است، و به عنوان یک بوکسور متخصص بود،
رفت و به او فورا و فرستاده او را در برابر چرخ کالسکهپست.
هیچ زمان برای جوانمردی pugilistic بود و برادر من است او را آرام با یک ضربه گذاشته و
گریبانگیر یقه مردی که در بازو بانوی بلند و باریک کشیده.
را شنید، جغ جغ یا تلق تلق کردن از hoofs، شلاق را نیش زده و در سراسر چهره اش، یک آنتاگونیست سوم
او را بین چشم ها رخ داد، و او برگزار wrenched خود را آزاد ساخته شده و خاموش
پایین خط در مسیر او که از آن آمده بود.
قسمتی حیرت زده متوجه شد که خودش رو به مردی که سر اسب برگزار شده بود، و
کالسکهپست آگاه شد عقب از او را به پایین خط، نوسان دار از یک سو به
طرف، و با زنان در آن به دنبال بازگشت.
مرد قبل از او، خشن زبر و خشن، سعی به بستن، و او را با یک ضربه متوقف شد
صورت می شود.
پس از آن، پی بردن به این مسئله که او ترک، او dodged گرد و پایین خط
پس از کالسکهپست، با نزدیک مرد محکم پشت سر او، و فراری، که تا به حال
تبدیل شده است در حال حاضر، پس از راه دور.
ناگهان او تصادفا و افتاد و تعقیب فوری او رفت بی پروا، و او
گل رز به پای او خود را با زن و شوهر از آنتاگونیست های دوباره.
او را به حال شانس کمی در برابر آنها بلند و باریک بانوی بسیار pluckily
بالا کشیدند و به کمک او برگردانده است.
به نظر می رسد که او تا به حال هفت تیر در تمام این مدت، اما آن را در زیر صندلی بوده است که
او و همراه او را مورد حمله قرار گرفتند. او در فاصله شش متری از کار اخراج شده، به دقت
از دست رفته برادر من است.
کمتر شجاع سارق مسلح ساخته شده، و همراه او، او را به دنبال
لعن بزدلی خود. آنها هر دو در نگاه به پایین خط متوقف شد،
که در آن مرد سوم نامحسوس دراز.
"این! گفت: بانوی بلند و باریک، و او به برادرم هفت تیر.
"بازگشت به کالسکهپست،" می کنند! این گفت: برادر من، پاک کردن خون از لب خرد خود.
او بدون یک کلمه تبدیل - آنها هر دو فرآیند له له زدن بودند - و رفتند به جایی که
بانوی سفید تلاش برای برگزاری تسویه حساب ترس.
سارق مسلح آشکارا به اندازه کافی از آن داشته است.
وقتی برادر من نگاه کرد دوباره آنها به عقب نشینی است.
"من در اینجا نشسته" می کنند! این برادر من گفت، "اگر من ممکن است" و او بر صندلی جلو خالی کردم.
بانوی بیش از شانه اش نگاه کرد.
"من کمر را،" او گفت، و شلاق در کنار تسویه حساب گذاشته شد.
در لحظه ای دیگر خم در راه سه مرد از چشم برادر من ها را مخفی کردند.
بنابراین، کاملا غیر منتظره، برادر من خود را در بر داشت، فرآیند له له زدن با دهان برش،
کبود فک، و پنجه های خونین، رانندگی در امتداد یک خط ناشناخته با این
دو زن است.
او یاد گرفته که آنها همسر و خواهر جوان تر از زندگی جراح
Stanmore، بود که در ساعت های کوچک از یک مورد خطرناک در سنجاق کار می آیند، و شنیدم.
در برخی از ایستگاه راه آهن در راه خود را از پیشرفت مریخ.
او به خانه هول هولکی بود، roused زنان - بنده آنها را ترک کرده بودند و دو روز
قبل از - بسته بندی برخی از مفاد قرار دادن هفت تیر خود را در زیر صندلی - خوشبختانه برای من
برادر - و گفت: آنها را بر روی درایو
Edgware، با ایده گرفتن قطار وجود دارد.
او ایستاد پشت سر که به همسایه ها.
او آنها را به او گفت، در حدود نیمی از چهار گذشته در صبح رسد، و در حال حاضر
نزدیک به 9 بود و آنها هیچ چیزی از او دیده بود.
آنها نمی توانند در Edgware توقف به دلیل ترافیک در حال رشد را از طریق محل و
به طوری که آنها را به خط این سمت آمده بودند.
این داستان بود که برادر من در قطعات گفت: در حال حاضر آنها را متوقف
دوباره نزدیکتر بارنت جدید.
او قول داد تا با آنها باقی بماند، حداقل تا زمانی که آنها می تواند تعیین کند که کدام یک برای انجام این کار، و یا
تا زمانی که انسان از دست رفته وارد شدند، و استادانی متخصص به ضرب گلوله کشته شده با
هفت تیر - سلاح های عجیب و غریب به او - به منظور به آنها اعتماد به نفس داد.
آنها یک نوع اردویی کنار جاده ساخته شده، و تسویه حساب خوشحال شد
پرچین.
او آنها را از فرار خود گفت: خارج از لندن، و آنچه را که او از این می دانستند
مریخی ها و راه خود را.
خورشید بیشتر در آسمان رخنه کرد و پس از مدت زمان مکالمه خود را فوت کرد بیرون و به محل
به حالت مضطرب از پیش بینی است.
wayfarers چند در امتداد خط آمد، و این برادر من جمع شده بودند خبر مانند
او می تواند.
هر جواب شکسته او تا به حال عمیق تر احساس خود را از فاجعه بزرگی که تا به حال
در تاریخ بشریت می آیند، ترغیب خود را از ضرورت فوری برای تحت تعقیب عمیق تر
این پرواز.
او این موضوع را بر آنها خواست. ما پول "زن گفت: بلند و باریک،
مکث کرد. چشمان او ملاقات برادرم، و او را
تردید به پایان رسید.
"بنابراین من داشته باشد، گفت:« برادر من است.
او توضیح داد که آنها به سی پوند در طلا بود، علاوه بر پنج پوند
توجه داشته باشید، و پیشنهاد کرد که که آنها ممکن است بر قطار در Albans خیابان یا دریافت کنید
بارنت.
برادر من که بود نا امید کننده، شاهد خشم اهالی لندن به جمعیت
بر قطار، مطرح و ایده خود را از ضربه در سرتاسر اسکس به سمت Harwich
و از آنجا از کشور فرار در دسترس نباشد.
ی خانم Elphinstone - که نام زن در سفید بود - به هیچ گوش
استدلال، نگه داشته و خواستار بر "جورج"، اما خواهرش را در قانون طرز حیرت انگیزی
آرام و آگاهانه، و در آخر به پیشنهاد برادرم موافقت کردند.
بنابراین، در طراحی به عبور جاده بزرگ شمال، آنها به سمت بارنت رفت، من
برادر که منجر به تسویه حساب آن را ذخیره کنید تا آنجا که ممکن است.
همانطور که خورشید در آسمان رخنه کرد در روز بیش از حد گرم شد و زیر پا ضخیم،
شن و ماسه سفید بزرگ سوزش و خیره کننده، به طوری که آنها سفر تنها بسیار آهسته است.
هجز خاکستری با گرد و غبار بود.
و آنها به سمت بارنت پیشرفته پر سر و صدا زمزمه رشد قوی تر است.
آنها شروع به دیدار با مردم بیشتر.
در اکثر موارد این خیره قبل از آنها بودند، زمزمه سوالات نا معلوم،
خسته، نحیف، نجس است. یک مرد در لباس شب، آنها را منتقل
پا، چشم خود را بر روی زمین.
آنها صدای او را شنید، و به دنبال بازگشت به او، دیدم یک دست چنگ در موهای او و
از سوی دیگر کوبیدن بر چیزهای نامرئی است. تشنج او از خشم بر او خود را در رفت
راه بدون یک بار به عقب نگاه.
به عنوان طرف برادرم به سمت چهار راه به سمت جنوب از بارنت آنها دیدند که رفت
یک زن نزدیک جاده در سراسر برخی از زمینه ها در سمت چپ خود، از حمل فرزند و
با دو تن دیگر از بچه ها و سپس به تصویب رساند
مرد در سیاه و سفید کثیف، با یک چوب ضخیم را در یک دست و یک جا رختی کوچک در
دیگر.
سپس گوشه ای از خط، دور از بین ویلاهای که آن را تحت حفاظت خود قرار
محل تلاقی با جاده بالا آمد سبد خرید کمی کشیده شده توسط یک تسویه حساب عرق کردن سیاه و سفید
جوانان رنگ خاکستری مایل به زرد و سبز در کلاه دائم الخمر، خاکستری با گرد و غبار رانده شده است.
سه دختر، دختر شرق پایان کارخانه، و زن و شوهر از کودکان کوچک وجود دارد
در سبد خرید شلوغ می شود.
این خواهید ما rahnd Edgware کودک پرسید: "راننده، وحشی چشم، سفید رو و وقتی که من
برادر به او گفت آن را اگر او را به سمت چپ تبدیل شده، او را شلاق تا در یک لحظه بدون
تشریفات تشکر.
برادر من متوجه دود خاکستری کمرنگ و یا افزایش مه در میان خانه ها در مقابل
آنها، و حجاب نمای سفید تراس را فراتر از جاده ای که به نظر می رسد،
بین پشت ویلاها.
خانم Elphinstone به طور ناگهانی در تعدادی از زبان ها از شعله قرمز دودی گریه
جهش بالاتر از خانه در مقابل از آنها در مقابل داغ، آسمان آبی است.
سر و صدای پر سر و صدا خود را حل و فصل در حال حاضر به نظم mingling به بسیاری از
صدا، gride از بسیاری از چرخ ها، creaking waggons، و بطور بریده بریده
hoofs.
خط آمد دور به شدت نه پنجاه متری از تقاطع.
"خوب آسمان!" گریه خانم Elphinstone. "چه شما در حال رانندگی به این موضوع؟
برادر من متوقف شده است.
جاده اصلی جریان جوش مردم، تورنت انسان عجله
در شمال، در یکی دیگر از فشار دادن.
بانک بزرگ از گرد و غبار، همه چیز را سفید و درخشان در شعله های خورشید،
ظرف بیست پا از زمین به رنگ خاکستری و تیره و شد دائمی توسط تمدید
پا عجله از جمعیت متراکم
اسب ها و مردان و زنان با پای پیاده و با چرخ وسایل نقلیه در هر
توضیحات. "راه" برادر من شنیده صدای گریه.
"راه"
سوار به دود آتش به روش نقطه جلسه خط
و جاده، جمعیت غرش مانند آتش سوزی، و گرد و غبار داغ و تند بود.
و، در واقع، کمی راه اندازی جاده ویلا سوزش و ارسال نورد
توده های دود سیاه در سراسر جاده را به سردرگمی اضافه کنید.
دو مرد به گذشته آنها آمد.
سپس یک زن کثیف، حامل یک بسته نرم افزاری سنگین و گریه.
سگ سگ مخصوص یافتن شکار و مجروحین از دست داده، با حلق آویز زبان، طرز شک برانگیزی آنها را دور دور، ترس و
رنجور و فرار در تهدید برادرم.
بنابراین آنجا که آنها می توانند از Londonward راه بین خانه به سمت راست
پر سر و صدا از جریان کثیف، عجله مردم، محصور در بین ویلا
هر دو طرف، سیاه سر، شلوغ
فرم ها، رشد را در تمایز آنها با عجله به سمت گوشه، گذشته شتاب زده به
و فردیت خود را دوباره در هم ادغام شدند بسیاری عقب که بلعیده شد
در ابری از گرد و غبار است.
"برو! برو! "صدای گریه کردم.
"راه! راه دست یک مرد فشار در پشت
دیگر.
ایستاده بود برادر من در سر تسویه حساب. Irresistibly جذب او به آرامی پیشرفته
سرعت سرعت، پایین خط.
Edgware صحنه به سردرگمی مزرعه گچ، اشوب اشوبگرانه بوده است، اما این بود
کل جمعیت در حرکت است. دشوار است تصور کنید که میزبان.
آن را به حال هیچ شخصیت خاص خود را دارد.
ارقام گذشته از گوشه ریخت و با پشت خود را به گروه فروکش
خط.
در امتداد حاشیه آمد کسانی که در پای تهدید چرخ ها قرار داشتند، تلو تلو خوردن
خندق های سرگردان را به یکی دیگر.
چرخ دستی ها و واگن ها نزدیک بر یکدیگر شلوغ، ساخت راه کمی برای کسانی که
swifter و بیشتر بی تاب خودروهای که darted به جلو در هر حال حاضر و پس از آن هنگامی که
فرصت خود را از انجام این کار نشان داد،
ارسال پراکندگی مردم در مقابل نرده ها و درها از ویلاها.
"گریه بود. فشار در!" "فشار!
آنها می آیند! "
در یک سبد در ایستاده بود مرد کور در لباس سپاه رستگاری،
gesticulating با انگشتان کج خود و فریاد زدن "ابدیت!
ابدیت! "
صدای او بسیار خشن و با صدای بلند به طوری که برادر من می تواند او را بشنوند مدت ها پس از او بود
از دست رفته دید در گرد و غبار.
برخی از مردم که در چرخ دستی های شلوغ مسخره به اسب خود شلاق و
کج خلقی با رانندگان دیگر، برخی از حرکت نشست، خیره در هیچ چیز با
چشم پر از بدبختی و برخی از جویده دست خود را
با تشنگی، یا در کف conveyances خود را سجده دراز.
بیت اسب را با اسفنج پوشیده شده بود، چشمان خود را برافروخته است.
کابین ها، واگن، اتومبیل فروشگاه، waggons ها، فراتر از شمارش آرا وجود دارد، یک سبد خرید پست الکترونیک،
سبد جاده جارو علامت "اتاق دعا از خیابان Pancras،" عظیم با واگن حمل کردن چوب شلوغ با
roughs.
چهارچرخه بارکشی آبجو با دو چرخ نزدیک پخش با خون تازه و جدل است.
msgstr "پاک کردن راه!" صدای گریه کردم. "پاک کردن راه!"
اتر-جدو!
اتر جدو! "آمد که منعکس کردن جاده. غم، زن نحیف tramping توسط، وجود دارد،
خوب، با لباس های بچه ها که گریه می کردی و تصادفا، لباس های خوش طعم خود را در خفه شده
گرد و غبار، چهره خسته خود را آغشته با اشک.
با بسیاری از این مردان، گاهی اوقات مفید است، گاهی اوقات کاهش و وحشی.
مبارزه با طرف کنار با آنها را تحت فشار قرار دادند برخی از خیابان رانده خسته در ژنده پوش کم کم محو سیاه،
چشم گسترده، با صدای بلند ابراز، و بدزبان.
کارگران محکم thrusting راه خود را همراه، رنجور، مرد ژولیده، لباس وجود دارد
مانند کارمندان یا shopmen، تلاش spasmodically، یک سرباز زخمی، برادر من
توجه، مردان ملبس به لباس
باربرها راه آهن، یکی از موجودی رنجور در nightshirt با کت پرتاب بیش از آن است.
اما متفاوت بود به عنوان ترکیب آن بود، همه چیز خاصی که میزبان مشترک است.
ترس و درد در چهره هایشان، و ترس پشت سر آنها وجود دارد.
جنجال راه انداختن تا جاده ها، نزاع در محل با واگن حمل کردن، ارسال کاملی از آنها
تسریع سرعت خود را، حتی یک مرد آنقدر ترس و شکسته که زانو های خود را زیر او خم
برای لحظه ای به فعالیت های تازه ای گالوانیزه می باشد.
گرما و گرد و غبار در حال حاضر در محل کار شده بود بر این بسیاری است.
پوست آنها خشک، لب خود را سیاه و سفید و ترک خورده.
آنها همه تشنه، خسته، و دارای پاهای زخمی شدند.
و در میان فریاد های مختلف شنیده اختلافات، سرزنش، ناله از خستگی
و خستگی، صدای بسیاری از آنها خشن و ضعیف بودند.
از طریق آن همه زد برگردان:
"راه! راه! مریخ می آیند! "چند متوقف و جدا از آن سیل آمد.
خط slantingly به جاده اصلی با دهانه باریک گشوده شد، و به حال
ظاهر گمراه کننده از جهت لندن.
با این حال، نوع جریان گردابی از مردم سوار به داخل دهان خود؛ weaklings از جریان elbowed
که برای استراحت، اما یک لحظه قبل از غوطه وری به آن را دوباره.
راه کمی پایین خط، با دو نفر از دوستانتان خم شدن بیش از او، یک مرد با یک غیر روحانی
پا برهنه، ژنده پوش خونین پیچیده شده است. او یک مرد خوش شانس را به دوستان بود.
مرد کوچک، پیر با سبیل خاکستری نظامی و کثیف کت نیم تنه دامن بلند سیاه و سفید،
خمیده و در کنار تله نشسته، حذف بوت - جوراب خود را خون.
رنگ آمیزی - تکان داد بر یک ریگ، و hobbled
دوباره و پس از آن دختر بچه هشت یا نه، به تنهایی، خود را در زیر انداخت
پرچین نزدیک برادر من، گریه می انداخت. "من نمی توانم به!
من نمی توانم! "
برادرم به هوش آمد از مرگ کاذب خود را از حیرت و بلند او، صحبت کردن
به آرامی به او، و به اجرا درآمد و او را به خانم Elphinstone.
خیلی زود به عنوان برادر من او را لمس او شد هنوز هم کاملا، تا اگر وحشت زده است.
"الن" فریاد یک زن در میان جمعیت، با اشک در صدای او - "الن!
و کودک به طور ناگهانی به دور از برادر من darted، گریه "مادر!"
می گوید: "آنها می آیند، وی افزود: یک مرد سوار بر اسب، سوار از گذشته در کنار خط.
"از سر راه وجود دارد" bawled درشکه چی، قوی بالا و برادرم را دیدم بسته
حمل و نقل تبدیل به خط. مردم بر روی یک دیگر به خرد
جلوگیری از اسب.
برادر من تحت فشار قرار دادند تسویه حساب و پشت کالسکهپست به پرچین، و مرد راند و
متوقف شده در نوبت از راه. این کالسکه بود، با یک قطب برای یک جفت
از اسب ها، اما تنها یک در آثار بود.
برادر من dimly از طریق گرد و غبار را دیدم که دو مرد بلند کردن چیزی سفید
برانکارد و آن را به آرامی روی چمن ها زیر پرچین برگنو.
یکی از این افراد در حال اجرا به برادر من است.
"هر آب کجاست؟" او گفت. "او در حال مرگ سریع، و بسیار تشنه.
". خداوند Garrick" پروردگار Garrick "گفت: برادر من؛" رئیس
عدالت؟ "
"آب" او گفت. "ممکن است یک شیر وجود دارد،" می کنند! این برادر من گفت: "در
برخی از خانه ها. ما باید آب.
من به جرات می مردم من را ترک نخواهد کرد. "
مرد در مقابل جمعیت به سمت دروازه خانه گوشه تحت فشار قرار دادند.
رفتن گفت: "مردم، thrusting در او. "آنها می آیند.
برو! "
سپس توجه برادرم ریشو، عقاب در مرد lugging رو منحرف شد
کیف دستی کوچک، که حتی به عنوان تقسیم چشم برادرم بر روی آن استراحت و disgorged
جرم از فرمانروایان که به نظر می رسید برای شکستن
به سکه های جداگانه زده زمین.
آنها اینجا و به آنجا در میان پاهای مرد و اسب دست و پنجه نرم نورد.
مرد ایستاد و مسخره در پشته نگاه، و تنه تاکسی رخ داد خود را
شانه و فرستاده او را به وضعیتی وخیم است. او جیغ و dodged و
چرخ ارابه او را به دقت تراشیده.
"راه" مردان همه چیز در مورد او گریه کردم. "راه"
خیلی زود به عنوان کابین گذشته بود، او خودش را پرت می شود، با هر دو دست باز، بر
پشته از سکه ها، و شروع به thrusting مشت در جیب خود.
اسب نزدیک بر او افزایش یافت، و در لحظه ای دیگر، 1/2 افزایش، او متحمل شده بود
در زیر hoofs اسب.
"ایست!" داد زدم: برادر من، و هل دادن یک زن از راه خود، سعی کلاچ
کمی از اسب.
قبل از اینکه او می تواند آن را دریافت کنید، را شنید، فریاد زیر چرخ و دیدم از طریق
لبه گرد و غبار در حال عبور از کنار بر پشت بدبخت فقیر.
برادر من راننده سبد خرید شلاق خود را کاهش داد، که دور پشت سبد خرید زد.
فریادی بی شمار اشتباه گرفته شود گوش کرد.
نوشتن مرد در گرد و غبار در میان پول پراکنده خود، قادر به افزایش،
چرخ عقب خود را شکسته بود، و دست و پا دراز پایین خود را شل و مرده است.
برادر من ایستاد و فریاد زد: در راننده بعد، و یک مرد سوار بر اسب سیاه آمد به
کمک او.
"او را از جاده،" گفت که او و حالم یقه مرد با آزاد خود
دست، برادر من، او را lugged وری.
اما او هنوز هم بعد از پول خود را چنگ، و برادر من به شدت مورد توجه قرار گرفته، چکش در
بازوی خود را با تعداد انگشت شماری از طلا. "برو!
برو! "فریاد زد صدای خشمگین در پشت.
"راه! راه! "سر و صدا به عنوان قطب حمل و نقل وجود دارد
سقوط به سبد خرید که مرد سوار بر اسب متوقف شد.
برادر من نگاه کرد، و مرد با طلا دور سر خود و کمی پیچیده
مچ برگزار شد که یقه خود را.
تکان و صدمه مغزی وجود دارد، و اسب سیاه آمد وری متناوب، و carthorse
تحت فشار قرار دادند در کنار آن. سم پای برادرم مو از دست رفته
وسعت.
او چنگال خود را بر روی مرد افتاده منتشر شد و به عقب پرید.
تغییر خشم به ترور او را دیدم در چهره بدبخت فقیر روی زمین، و در
لحظه ای که پنهان شده بود برادرم عقب متحمل شد و گذشته انجام شده است
ورود خط، و مجبور به مبارزه سخت در تورنت به آن را بهبود می یابند.
او را دیدم به خانم Elphinstone پوشش چشم او، و یک کودک کوچک، با همه یک کودک می خواهند
از تخیل دلسوز، خیره چشم متسع در چیزی گرد و خاکی که روی سطح پخش
سیاه و سفید و هنوز هم، زمین و له در زیر چرخ نورد.
"بازگشت" او فریاد زد و شروع به چرخش دور تسویه حساب.
"ما می توانیم در این مطالعه توصیفی - جهنم،" او گفت و رفت و برگشت از صد متری راه
آمده بود تا جمعیت مبارزه با پنهان شد.
از آنجا که خم شدن در خط برادر من گذشت دیدم چهره از مرد در حال مرگ در
خندق تحت برگنو، کشنده سفید و کشیده می شود، و درخشان با تعریق است.
این دو زن نشسته ساکت و آروم، به زانو درآمده اند در صندلی خود و لرز.
سپس فراتر از خم برادر من متوقف شد و دوباره.
خانم Elphinstone بود سفید و رنگ پریده، و خواهرش در قانون نشسته گریه، بیش از حد رنجور
حتی به تماس بر "جرج." برادر من وحشت زده شد و بهت زده.
بنابراین به زودی به عنوان آنها عقب نشینی کرده بود، او متوجه شد که چگونه فوری و اجتناب ناپذیر بود
تلاش این تقاطع. او تبدیل به خانم Elphinstone، به طور ناگهانی
مصمم است.
"ما باید این راه را بروید،" او گفت، و باعث شد دوباره دور تسویه حساب.
برای بار دوم است که روز این دختر ثابت کیفیت.
به زور راه خود را به به تورنت مردم، برادر من فرو ترافیک
برگزار شد و اسب تاکسی، در حالی که او سوار تسویه حساب سر خود را.
ارابه چرخ قفل شده است و برای یک لحظه و پاره پاره تراشه از کالسکهپست.
در لحظه ای دیگر آنها گرفتار شده بودند و رو به جلو توسط جریان جاروب شده است.
برادر من، با علائم شلاق قرمز در سراسر چهره اش راننده تاکسی و دست، درهم
به کالسکهپست و کمر را از او گرفت.
"نقطه هفت تیر در مرد پشت سر، او گفت، از دادن آن به او،" اگر او فشار می آورد به ما
خیلی سخت است. - آن را در نقطه اسبش ".
سپس او شروع به نگاه کردن به یک فرصت از لبه در سراسر جاده را به سمت راست.
اما یک بار در جریان او به نظر می رسید به از دست دادن اراده، برای تبدیل شدن به بخشی از این گرد و خاکی
تار و مار.
آنها از طریق پیکور بارنت با تورنت جاروب آنها نزدیک به یک مایل فراتر از
مرکز شهر قبل از آنها در سراسر به طرف مقابل از راه مبارزه کرده بود.
DIN و سردرگمی وصف ناپذیر بود، اما در داخل و خارج از این شهر چنگال های روی جاده
بارها و بارها، و این تا حدی درد آن استرس است.
آنها به سمت شرق از طریق هدلی رخ داد، و در دو طرف جاده وجود دارد، و در
جای دیگری دورتر بر آنها آمد بر بسیاری از مردم آشامیدنی
جریان، برخی از درگیری ها به آمدن در آب است.
و دورتر از آرامش خاور نزدیک بارنت، آنها دیدند که دو قطار به آرامی در حال اجرا
یکی پس از دیگری بدون سیگنال و یا سفارش - قطار swarming با مردم، با
مردان حتی در میان زغال سنگ پشت
موتور - رفتن به شمال در امتداد بزرگ راه آهن شمال است.
برادر من فرض می باید آنها را در خارج از لندن پر شده است، که در آن زمان
ترور خشم مردم termini مرکزی غیر ممکن ارائه کرده بود.
در نزدیکی این محل برای استراحت بعد از ظهر را متوقف کرده، خشونت در روز
در حال حاضر کاملا خسته سه تن از آنها.
آنها شروع به آغاز از گرسنگی رنج می برند و شب سرد بود و هیچ یک از
آنها جرات به خواب.
و در شب بسیاری از مردم عجله در طول جاده نزدیک خود
محل توقف، فرار از خطرات ناشناخته قبل از آنها، و در
جهت برادر من که از آن آمده بود.