Tip:
Highlight text to annotate it
X
پایان Howards EM فورستر فصل 15
خواهر رفت به شام پر از ماجراجویی خود را، و هنگامی که هر دو
پر از همان موضوع بودند، چند شام احزاب است که می تواند ایستادن در برابر
آنها.
این یکی خاص، که تمام خانم ها بود، و پا زدن بیشتر در آن از اغلب، اما
پس از یک مبارزه تسلیم می شود.
هلن در یک بخشی از جدول، مارگارت از طرف دیگر، آقای بست و هیچ صحبت
کس دیگری، و در جایی در مورد غذای تک گویی های خود برخورد، سقوط باعث خرابی،
و اموال مشترک شد.
و نه این همه بود.
شام حزب بود واقعا باشگاه بحث رسمی و کاغذ وجود دارد پس از
آن، در میان قهوه فنجان و خنده در طراحی اتاق بخواند، اما خرید و فروش بیشتر یا کمتر
روی ملاحظه با برخی از موضوع های مورد علاقه به طور کلی.
پس از بحث آمد، و در این بحث آقای بست هم نمیفهمد، ظاهر می شود در حال حاضر
به عنوان یک نقطه روشن در تمدن، در حال حاضر به عنوان یک نقطه تاریک، با توجه به خلق و خو
سخنران.
موضوع این مقاله بوده است: "چگونه باید من به دور از پول من؟" خواننده
professing به یک میلیونر در نقطه مرگ، تمایل به تخصیص ثروت خود را
پایه و اساس از گالری های هنری محلی است، ولی باز به اعتقاد از منابع دیگر است.
بخش های مختلف اختصاص داده شده بود از قبل، و برخی از سخنرانی ها
سرگرم کننده است.
میزبان نقش ناسپاس "میلیونر پسر ارشد را به عهده گرفت"، و
التماس حال انقضای خود را پدر و مادر و نه جابجا کردن جامعه با اجازه دادن به چنین گسترده
مبالغ به تصویب در خارج از خانواده.
پول میوه از انکار خود بود، و نسل دوم بود حق به سود
انکار نفس از اولین. چه درست بود: "آقای بست "به سود؟
گالری ملی به اندازه کافی خوب برای امثال او بود.
پس از اموال بود، نظرات خود را - یک ضرب المثل است که لزوما خارج از نزاکت - مختلف
بشردوستان قدم رو به جلو است.
چیزی را باید برای "آقای انجام می شود بست ": شرایط خود را باید بدون بهبود یافته
خدشه دار استقلال خود را، او باید یک کتابخانه آزاد یا رایگان تنیس، دادگاه را داشته باشند، خود را
اجاره باید به گونه ای است که او پرداخت می شود
نمی دانم در حال پرداخت شده است، باید آن را به ارزش در حالی که خود را برای پیوستن به Territorials؛
او باید به زور از همسر uninspiring خود را از هم جدا، پول خود را به عنوان
جبران، او باید اختصاص داده دوقلو
ستاره، برخی از عضو از طبقه خواستار تفریح بود که بیش از او را تماشا ceaselessly
(سپاس از هلن) او باید با توجه به مواد غذایی اما بدون لباس، لباس، اما بدون غذا،
سوم بلیط بازگشت به ونیز، بدون
یا غذا یا لباس هنگامی که او به آنجا رسید.
به طور خلاصه، او ممکن است با توجه به هر چیز و همه چیز را تا زمانی که پول نیست
خود دارد.
و در اینجا مارگارت قطع. "نظم، نظم، اشلگل، خانم!" گفت:
خواننده این مقاله.
شما اینجا هستید، من درک می کنم، به من در جهت منافع جامعه توصیه برای
حفاظت از اماکن منافع تاریخی و زیبایی های طبیعی.
من می توانم شما صحبت از نقش شما.
این کار باعث سر فقیر من دور، و من فکر می کنم را فراموش کرده اید که من بسیار بد است. "
شما نمی خواهد رفت دور اگر شما فقط گوش دادن به برهان من، گفت: "مارگارت.
"چرا به او پول خود را. شما قرار است که حدود سی
هزار سال "
"من؟ من فکر کردم من تا به حال از یک میلیون است. "
"نبود میلیون سرمایه خود را؟ عزیز من! ما باید به حل و فصل کرده اند.
با این حال، مهم نیست.
هر آنچه که شما بدست آورده اید، به شما سفارش دهم به عنوان بسیاری از مردان فقیر که شما می توانید به سه صد
هر سال. "
"اما که می شود آنها را pauperizing، گفت:" یک دختر جدی، که دوست Schlegels را،
اما فکر unspiritual آنها را کمی در زمان.
"اگر شما به آنها نه زیاد.
ثروت باد آورده بزرگ مرد فقیر کردن نیست. این است که این کمی driblets را توزیع می شود،
در میان بیش از حد بسیاری، که آسیب است. پول آموزشی.
این به مراتب بیشتر از چیزهایی که آن را می خرد آموزش است. "
اعتراض وجود دارد. "به یک معنا، افزود: مارگارت، اما
اعتراض ادامه داد.
"خوب، متمدن ترین چیز، مردی که آموخته است به پوشیدن لباس خود را
درآمد مناسب "" دقیقا همان چیزی است که Basts آقای خود را انجام خواهد داد. "
به آنها فرصت بده.
به آنها پول بدهید. آیا آنها حق بیمه ایام بیکاری نه از شعر، کتاب و
بلیط راه آهن مانند نوزادان. آنها توانائی بیشتری برای خرید این
چیزها می شود.
هنگامی که سوسیالیسم خود را می آید، ممکن است متفاوت باشد، و ما ممکن است از لحاظ فکر می کنم
کالاها به جای پول نقد.
می آید تا آن را به مردم پول نقد، برای آن است که پیچ و تاب از تمدن، به هر پود
ممکن است.
تخیل باید بر پول بازی و ببینی که به وضوح، این -
مهم ترین چیز در جهان است.
است تا sluffed شده و بیش از ساکت کردن است، بنابراین کمی تفکر روشن وجود دارد - آه، سیاسی
اقتصاد، البته، اما پس از چند فکر می کنم به وضوح در مورد درآمد شخصی خود ما، و
پذیرفت که افکار مستقل را در نه
موارد از ده نتیجه به معنای مستقل.
پول: آقای پول بست، و در مورد ایده آل های خود را خسته نکنید.
او انتخاب کنید تا کسانی که برای خود. "
او خم شدن به عقب در حالی که جدی تر از این باشگاه شروع به misconstrue
او.
ذهن زن، هر چند ظالمانه در زندگی روزمره عملی، نمی تواند تحمل به شنیدن ایده آل
belittled در مکالمه، و خانم اشلگل، با این حال او می تواند گفت خواسته شده بود
از جمله چیز وحشتناک، و آنچه می خواهم
سود آقای بست اگر او تمام جهان را به دست آورد و روح خود را از دست داده است.
او جواب داد: "هیچ چیز، اما او روح خود را بدست نمی آورند، تا زمانی که کمی به دست آورده بودند
از جهان است. "
سپس آنها گفت: "نه آنها آن را باور نکن"، و او اعتراف کرد که پرکار و همیشه مشغول
فروشنده ممکن است روح خود را در حس superterrestrial ذخیره کنید، که در آن تلاش
خواهد شد عمل صورت گرفته است، اما او را تکذیب کرد
که او هرگز کشف منابع معنوی این جهان، هرگز دانش
شادی ها نادرتر از بدن، و یا به مقاربت روشن و پرشور خود را با رسیدن به
همراهان.
دیگران این تار و پود جامعه اموال، بهره، و غیره حمله کرده بودند و او فقط ثابت
چشم خود را بر روی موجودات چند انسان را چگونه می بینید، در شرایط کنونی، آنها می توانند
ساخته شده شادتر است.
نیکی کردن به بشریت بی فایده بود: تلاش های بسیاری از رنگ آنها نمیدهد گسترش
بیش از منطقه گسترده ای مانند فیلم و در نتیجه خاکستری جهانی است.
خوب به یک انجام دهید، و یا، در این مورد، چند، بیشترین او جرات برای امید بود.
بین آرمان گرایان، و اقتصاددانان سیاسی، مارگارت زمان بد است.
مخالفت در جای دیگر، آنها در منکر او موافقت کرد، و در حفظ
دولت پول میلیونر در دست خود را.
دختر جدی مطرح طرح "نظارت شخصی و کمک متقابل،
اثر که برای تغییر مردم فقیر شد تا آنها دقیقا مانند
افرادی که به قدری فقیر بودند.
میزبان pertinently اظهار داشت که او، به عنوان پسر ارشد، قطعا ممکن است در میان رتبه بندی
legatees میلیونر.
مارگارت ضعیف اعتراف ادعا می کنند، و یک ادعای دیگر در یک بار توسط هلن
که اعلام کرد که او خدمتگزار میلیونر بیش از چهل بوده است
سال، overfed و underpaid؛ چیزی می شود برای او انجام می شود، بسیار تنومند و فقیر بود؟
میلیونر پس از خواندن خواهد داشت و از عهد او، که در آن او را ترک کرد تمام
از ثروت خود را به رئیس محاسبات است.
سپس او درگذشت.
بخش های جدی در این بحث به شایستگی بالاتر از شوخ بوده است - در
بحث مردان معکوس کلی تر است؟
- اما این نشست شکست hilariously به اندازه کافی، و خانمها دوجین خوشحال پراکنده
به خانه های خود.
هلن و مارگارت رفته دختر جدی به دور ایستگاه پل Battersea، استدلال
copiously همه راه.
هنگامی که او رفته بود رفع آنها آگاه بودند، و زیبایی
شب. آنها به سمت آنی الکی خیابان تبدیل شده است.
لامپ ها و هواپیما درختان، به دنبال خط خاکریزی، رخ داد توجه داشته باشید
کرامت که در شهرستانها انگلیسی نادر است.
صندلی، تقریبا ترک، اینجا و آنجا اشغال شده توسط مردمان شریف در شب بود
لباس، بود که از پشت خانه قدم به لذت بردن از هوای تازه و زمزمه
جزر و مد رو به افزایش است.
چیزی است که در مورد چلسی خاکریزی قاره وجود دارد.
این فضای باز استفاده می شود به درستی، نعمت مکرر در آلمان از
اینجا.
همانطور که مارگارت و هلن روی زمین نشست، شهر را پشت سر آنها، به نظر می رسید به یک سالن وسیع،
اپرا، خانه ای که در آن برخی از سه گانه بی پایان انجام شد، و آنها خود را به یک جفت
مشترکان راضی، که مهم نیست از دست دادن کمی از قانون دوم است.
"سرد" "پلاک"
"خسته شده اید؟"
"آیا مهم نیست." قطار دختر جدی و جدل دور بیش از
پل. "من می گویم، هلن -
"خب؟"
"آیا ما واقعا به دنبال آقای بست؟"
"من نمی دانم." "من فکر می کنم ما نمی خواهد."
"همانطور که دوست دارم."
"این خوب نیست، من فکر می کنم، مگر اینکه شما واقعا به معنای مردم است.
بحث و گفتگو به ارمغان آورد که خانه به من.
ما به اندازه کافی با او در روح هیجان کردم، اما از منطقی فکر می کنم
آمیزش می شود. ما باید بازی در دوستی.
خیر، این خوب است. "
خانم Lanoline وجود دارد، بیش از حد، "هلن خمیازه ای کشید. "کسل کننده است."
گفت: "درست است، و احتمالا بدتر از کسل کننده است." "من باید می خواهم بدانم که چگونه او را نگه دارید از
کارت شما. "
اما او گفت: - چیزی در مورد کنسرت و چتر -
"سپس کارت را ببینید زن -" "هلن، به رختخواب می آیند".
"نه، فقط کمی طولانی تر از آن است که بسیار زیبا است.
به من بگو، آه، بله، شما می گویید پول است پیچ و تاب جهان "؟
"بله."
"پس چه پود؟" "خیلی خیلی آنچه که فرد را انتخاب، گفت:
مارگارت. "این چیزی است که پول نیست - می توان
در ادامه می گویند. "
"راه رفتن در شب؟" "شاید."
"برای Tibby، آکسفورد؟" "به نظر می رسد."
"برای شما؟"
"حالا که ما مجبور به ترک محل Wickham، من شروع به فکر می کنم همین.
برای خانم فروردین آن قطعا Howards پایان است. "
نام خود یکی از فاصله های بسیار زیاد را ادامه می دهند.
آقای فروردین که با دوستان نشسته بود صندلی های بسیاری از دور شنید، او، گل رز به خود
پا، و همراه نسبت به سخنرانان قدم.
این غم انگیز است، ادامه داد: "فرض کنید که مکان همیشه ممکن است مهم تر از مردم
مارگارت. "چرا، مگ؟
آنها بسیار بهتر است به طور کلی است.
من ترجیح می دهم از خانه که جنگل در فورپومرن از آقای چربی فکر می کنم
Forstmeister که در آن زندگی می کردند. "" من معتقدم که ما باید در مورد مراقبت از آمدن به
مردم کمتر و کمتر، هلن.
یکی بیشتر مردم می داند آسانتر می شود آنها را جایگزین است.
این یکی از لعنت لندن است. من کاملا انتظار برای پایان دادن به زندگی من مراقبت ترین
برای یک محل است. "
آقای فروردین به آنان رسید. چند هفته بود از آنجایی که آنها ملاقات کرده بود.
"چگونه می توانم انجام دهم؟" او گریه. "من فکر می کردم من صدای خود را به رسمیت شناخته شده است.
به هر حال شما هر دو انجام پایین؟ "
تن او محافظ بودند. او به طور ضمنی است که یکی باید به نشستن بر روی
خاکریزی چلسی بدون اسکورت مرد. هلن متنفر است، اما مارگارت پذیرفته شده
آن را به عنوان بخشی از تجهیزات مرد خوب.
"چه سن آن است که از من به شما دیده میشود، آقای فروردین.
، من Evie در لوله فالوپ ملاقات کرد، هر چند، در این اواخر. من امیدوارم که شما خبر خوب از پسر خود را دارند. "
"پل گفت:" آقای فروردین، خاموش کردن سیگار خود را، و بین آنها نشسته است.
"اوه، پل حق همه است. ما تا به حال یک خط از مادیرا.
او در محل کار باشد در حال حاضر است. "
"Ugh - گفت:« هلن، مرتعش از علل پیچیده است.
"من فرمودید؟" "آیا آب و هوا از نیجریه نه بیش از حد
وحشتناک؟ "
"کسی باید برم، او گفت:" به سادگی. "انگلستان تجارت خود را داشته باشد هرگز در خارج از کشور
مگر اینکه او آماده است تا فداکاری است. مگر این که ما شرکت در غرب آفریقا، آلمان -
عوارض بی حد و حصر را دنبال کنید.
تمام اخبار خود را به من بگویید. "" آه، ما یک شب پر زرق و برق داشتند، "گریه
هلن، که همیشه در ظهور یک بازدید کننده به هوش آمد.
"ما متعلق به یک نوع از باشگاه که مقالات، مارگارت و من می خواند - همه زنان است، اما
بحث بعد از وجود دارد.
در این شب، آن را چگونه باید ترک پول فرد - آیا برای خانواده،
و یا به فقرا، و اگر چنین است - اوه، جالب ترین "
انسان را از کسب و کار لبخند زد.
پس از مرگ همسرش او تقریبا دو برابر شده بود درآمد خود را.
او به چهره ای مهم در گذشته، نام اطمینان بخش بر روی بروشورها شرکت بود،
و زندگی او را معالجه کرده بود خیلی خوب است.
جهان به نظر می رسید در درک خود را به عنوان او را به رودخانه تیمز گوش، که هنوز هم
به داخل کشور از دریا سرازیر شده است. بنابراین شگفت انگیز به دختر، به آن برگزار
اسرار برای او.
او کمک کرده بود برای کوتاه مدت خود را از طریق جزر و مد با در نظر گرفتن سهام در قفل در
Teddington، و اگر او و سرمایه داران دیگر فکر خوب، برخی از آن می تواند
کوتاه دوباره.
با یک شام خوب به درون او و یک زن مهربان اما دانشگاهی در دو پهلو،
او احساس کردند که دست خود را در تمام طناب زندگی بودند، و او نبود
نمی دانم می تواند ارزش دانستن.
"به نظر می رسد اصلی ترین سرگرمی او بانگ زد: و در راه دلپذیر او خندید.
"من آرزو می کنم Evie به آن نوع از چیزی.
اما او تا به آن زمان نیست.
او به نژاد آبردین terriers - نشاط سگ کوچک است.
"من انتظار دارم ما در بهتر انجام می شود همان است، واقعا.
"وانمود می کنیم که ما خودمان را بهبود می بینید، گفت:« هلن کمی شدت برای
فروردین زرق و برق است که از نوعی که می گرداند، و او تا به حال خاطرات تلخ
روزهایی که یک سخنرانی مانند او فقط ساخته شده بود که او را تحت تاثیر قرار مساعد.
"ما فرض آن است که چیز خوبی به هدر عصر که شد یک بار در دو هفته بیش از یک مناظره
اما، به عنوان خواهر من می گوید، ممکن است بهتر است به قلاده سگ. "
"در تمام نشده است.
من با خواهر خود موافق نیست. هیچ چیز مثل یک بحث برای تدریس به یک وجود دارد
سرعت. من اغلب آرزو من تا به حال در برای آنها رفته وقتی که من
نوجوان بود.
این امر کمک کرده اند من هیچ پایانی "" سرعت - ".
"بله. سرعت در استدلال.
زمان بعد از زمانی که من از دست رفته به ثمر رساند یک نقطه به دلیل مرد دیگر تا به حال هدیه ای از
دروغ گفتن من ندارد. آه، من در این بحث بر این باورند. "
تن سایه فکر مارگارت، به خوبی به اندازه کافی از یک مرد بود که به اندازه کافی بود
به پدر خود است. او همواره حفظ کرده بود که آقای فروردین
جذابیت داشتند.
در زمان غم و اندوه و یا احساس ناکافی بودن او او pained، اما از آن بود
دلپذیر برای گوش دادن به او در حال حاضر، و به تماشای ضخامت خود را سبیل قهوه ای و پیشانی بالا
مقابله با ستاره ها.
اما هلن nettled شد. هدف او بحث خود را به طور ضمنی
حقیقت است. "آه بله، آن را چندان مهم نیست که چه
موضوع شما را، گفت: "او.
مارگارت خندید و گفت، "اما این است که به مراتب بهتر از مناظره
خود هلن خود را بهبود و خیلی خندیدند.
او اعلام کرد: "نه، من نمی خواهد رفت".
"من فقط در مورد خاص ما به آقای فروردین قرار داده است."
در مورد آقای بست؟ بله، انجام دهد.
او ملایم تر به یک مورد خاص است.
"اما، آقای فروردین، آیا برای اولین بار سیگار روشن.
است.
ما در سراسر یک شخص جوان می آیند، که آشکارا بسیار ضعیف است، و کسی که به نظر می رسد
علاقه - "" چه حرفه ای خود را "
"کلرک است."
"چه؟" "آیا شما به یاد داشته باشید، مارگارت؟"
"Porphyrion آتش سوزی شرکت بیمه است." "آه، بله، خوب افرادی که خاله را داد
Juley اتشدان-فرش.
جالب توجه است، به نظر می رسد در برخی از راه های بسیار و یک خواسته یک نفر می تواند به او کمک کنیم.
او به زن که او به نظر نمی رسد برای بسیاری اهمیت ازدواج کرد.
او دوست دارد کتاب، و آنچه تقریبا ممکن است تماس بگیرید ماجراجویی، و اگر او تا به حال شانس - اما
او فقیر است. او یک زندگی که در آن همه پول APT
مزخرف و لباس.
یکی ترس که در شرایطی خواهد بود بیش از حد قوی برای او و او را غرق.
خب، او در بحث ما مخلوط است. او بود که موضوع آن نیست، اما به نظر می رسید
به تحمل در نقطه او.
فرض کنید یک میلیونر فوت کرد، و مورد نظر را ترک پول برای کمک به چنین مردی را.
چگونه باید به او کمک کرد؟ باید از او داده می شود سه صد پوند
مستقیم سال، که طرح مارگارت بود؟
بسیاری از آنها این امر او را گدا کردن.
باید او و کسانی که مانند او داده می شود کتابخانه آزاد.
من گفتم: نه!
او کتاب های بیشتری به خواندن می کند را نمی خواهم، اما برای خواندن کتاب به درستی.
پیشنهاد من به او باید داده می شود چیزی است که هر سال نسبت به تابستان
تعطیلات، اما پس از آن همسر او وجود دارد، و گفت که او برای رفتن بیش از حد است.
هیچ چیز کاملا درست به نظر می رسید!
در حال حاضر چه چیزی فکر میکنید؟ تصور کنید که شما یک میلیونر بود، و
می خواست برای کمک به فقرا. چه کار می کنید؟ "
آقای فروردین، که ثروت بسیار بسیار پایین تر از استاندارد نشان داد، خندید
exuberantly. "خانم اشلگل، عزیز من، من نخواهد شد و با عجله در
که در آن رابطه جنسی خود را تا کنون نتوانسته است به آج است.
من یکی دیگر از برنامه ریزی برای آنهایی که متعدد عالی که قبلا
پیشنهاد شده است.
سهم من این است: دوست جوان شما را پاک از Porphyrion
شرکت بیمه آتش با تمام سرعت ممکن است. "
"چرا؟" گفت: مارگارت.
او صدای او را کاهش داد. "این است که بین دوستان.
آن را می خواهیم در دست گیرنده قبل از کریسمس باشد.
اینا سر و صدا، "او اضافه کرد، فکر که او را درک نکرده بود.
"عزیز من، هلن، به آن گوش دهید. و او به جای دیگری به! "
"خواهد شد که؟
کشتی را ترک او قبل از آن غرق است. اجازه دهید یکی بسازید. او در حال حاضر است. "
"به جای اینکه صبر کنید تا مطمئن شوید که؟" "قطعا."
"چرا؟"
باز هم خنده المپیک، و صدا را کاهش داده.
"به طور طبیعی مردی که در یک وضعیت وقتی که می ایستد فرصت بهتر،
در یک موقعیت قوی تر است، از مردی که نیست.
به نظر می رسد که اگر او ارزش چیزی است.
من با خودم - (این است که شما اجازه به اسرار امور خارجه) - تاثیر آن بر کارفرما
تا حد زیادی. طبیعت بشر، من می ترسم. "
زمزمه مارگارت: "من که فکر نمی بود، در حالی که هلن گفت،" انسانی ما
طبیعت به نظر می رسد راه دور دیگر. ما از مردم چون آنها
بیکار شدند.
مرد بوت، به عنوان مثال است. "" و چگونه چکمه پاک او؟ "
"خوب نیست، اعتراف کرد:" مارگارت. "شما وجود دارد!"
"سپس شما واقعا ما این جوانان برای گفتن توصیه -
او قطع: "من توصیه هیچ چیز"، زود گذر و خاکی، در
مورد بی خردی خود را شنید شده بود.
"من نباید به صحبت - اما من اتفاق می افتد را می دانید، بیشتر یا کمتر در پشت صحنه.
Porphyrion'sa بد، نگرانی و بد - در حال حاضر، می گویند گفتم.
آن را خارج از حلقه تعرفه است. "
قطعا "من نمی خواهند گفت. در واقع، من نمی دانم چه معنی می دهد. "
"من فکر می کردم یک شرکت بیمه شکست هرگز"، این بود که سهم هلن.
"آیا دیگران همیشه در اجرا و آنها را نجات دهد؟"
"فکر می کنی از بیمه اتکایی، گفت:" آقای فروردین خفیف.
"این است که دقیقا وجود دارد که Porphyrion ضعیف است.
تلاش کرده است برای تضعیف شده است، به شدت توسط یک سری از آتش سوزی های کوچک ضربه، و آن را
قادر نبوده است به بیمه اتکایی است.
من می ترسم که شرکت های دولتی یکی دیگر برای عشق را نجات دهد. "
"طبیعت انسان، گمان می کنم"، به نقل از هلن، و او خندید و موافقت کردند که در آن بود.
هنگامی که مارگارت گفت که او فرض کرد که کارمندان، مانند هر کس دیگری، آن را در بر داشت
بسیار دشوار است برای گرفتن شرایط در این روز، او پاسخ داد: "بله، بسیار"
و گل رز برای دوباره پیوستن به دوستان خود.
او به دفتر خود می دانستند - به ندرت یک پست خالی، و صدها نفر از متقاضیان برای آن؛
پست های خالی حال حاضر هیچ.
"و چه Howards پایان می گردید؟" مارگارت، گفت که مایل به تغییر موضوع
قبل از آنها جدا. آقای فروردین بود کمی APT فکر می کنم
می خواست به چیزی خارج از او.
می کنیم. "" واقعا.
و شما سرگردان بی خانمان در چلسی دارای موی بلند؟
چقدر عجیب هستند که راه سرنوشت!
"نه، آن را اجازه بدون اثاثیه است. ما نقل مکان کرد. "
"چرا، من به تو فکر هم به عنوان لنگر وجود دارد برای همیشه.
Evie به من گفت هرگز. "
"من به جرات می گفت هنگامی که شما با Evie چیز حل و فصل شد.
ما فقط یک هفته پیش نقل مکان کرد.
پل به جای احساس برای محل های قدیمی، و ما او را به در خود را
تعطیلات وجود دارد، اما در واقع، از آن غیرممکن است.
اشکالاتی بی پایان.
فراموش کنم که آیا شما به آن بوده است؟ "" تا آنجا که به خانه، هرگز "
"خب، Howards پایان یکی از این مزارع تبدیل شده است.
آنها واقعا انجام دهید، صرف چه شما بر روی آنها.
ما را با یک گاراژ در میان ریشه wych-نارون خراب، و در سال گذشته ما محصور
کمی از چمن زار و تلاش مسخره است.
Evie کردم نه مشتاق در گیاهان آلپی است. اما آن را انجام نداده - نه، آن را انجام نداده است.
شما را به یاد داشته باشید، و یا خواهر شما به یاد داشته باشید، در مزرعه ای با کسانی که منفور گینه
fowls و پرچین که پیرزن هرگز قطع به درستی، به طوری که آن همه
در پایین نازک رفت.
و، در داخل خانه، پرتوهای ها - و راه پله را از طریق درب - زیبا
به اندازه کافی، اما جایی برای زندگی نیست "او بیش از دیواره نگاه خوش.
"جزر و مد کامل.
و موقعیت راست یا نه. محله حومه.
در هر صورت در لندن و یا خارج از آن، من می گویند، بنابراین ما یک خانه در خیابان Ducie گرفته، نزدیک
به خیابان اسلون، و حق را در نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی - Oniton گرانج.
همیشه از Oniton شنیده؟
آیا می آیند و ما - به دور از همه جا، نسبت به ولز "
"چه تغییری! گفت:" مارگارت. اما تغییر در صدای خود را، که
غم انگیزترین تبدیل شده بود.
"من می توانم Howards پایان یا هیلتون را بدون تو تصور نیست."
هیلتون است بدون ما نیست، "او جواب داد. "چارلز هنوز هم وجود دارد."
"با این حال گفت:« مارگارت، بود که نگه نمی دارد تا با "چارلز.
"اما من فکر کردم او هنوز هم در فرنگی اصل بود. آنها تجهیز بود که کریسمس -
کریسمس.
، مخدوش کنندهی همه چیز! من به تحسین از خانم چارلز از ما
پنجره ها اغلب. آن را نمی فرنگی اصل؟
"بله، اما حرکت آنها به هجده ماه پیش.
چارلز، خوب اختتامیه جشنواره صنعت چاپ "- صدای او کاهش یافته است -" فکر می کردم باید تنها.
من نمی خواستم او را به حرکت می کند، اما او را، و یک خانه در انتهای دیگر گرفت
هیلتون، توسط شش تپه.
او تا به حال موتور، بیش از حد. وجود دارد که همه آنها، یک حزب بسیار خوشحال است - او
و او و دو نوه است. "
"من مدیریت امور خیلی بهتر از آنها خود را مدیریت افراد دیگر،
مارگارت گفت: به عنوان آنها دست تکان داد.
"هنگامی که شما از پایان Howards نقل مکان کرد، من باید به آقای چارلز فروردین نقل مکان کرد به
آن است. من باید نگه داشته اند قابل توجه در
خانواده است. "
"پس از آن است،" او جواب داد. "من از آن فروخته شده است، و معنی نیست که."
«نه، اما هیچ یک از شما وجود دارد" "اوه، ما مستاجر پر زرق و برق - Hamar
برایس، نامعتبر است.
اگر چارلز همیشه خواهان آن است - اما او نمی خواهد. دالی است تا وابسته به مدرن
راحتی. نه، همه ما در برابر Howards تصمیم گرفت
پایان.
ما آن را می خواهم در راه است، اما در حال حاضر ما احساس می کنیم آن است که نه یک چیز و نه از سوی دیگر است.
باید یک چیز دیگر است. "" و برخی از مردم به اندازه کافی خوش شانس
هر دو.
شما در حال انجام خود را مغرور، آقای فروردین. من تبریک می گویم. "
و معدن، گفت: "هلن. "آیا به یاد Evie می آیند و به ما مراجعه کنید - دو
Wickham محل.
ما نباید وجود داشته باشد بسیار طولانی، و یا "." شما، بیش از حد، در حال حرکت است؟ "
مارگارت آهی کشید: "بعد ماه سپتامبر،". "هر یک در حال حرکت!
خداحافظی.
جزر و مد جزر آغاز شده بود. مارگارت خم شدن بیش از دیواره و تماشا
آن متاسفانه.
آقای فروردین همسرش، هلن عاشق خود را فراموش کرده بود، خودش بود احتمالا
فراموش کردن. هر یک در حال حرکت است.
آیا ارزش آن را در حالی که تلاش گذشته زمانی که شار مداوم حتی در وجود دارد
قلب مردان؟ هلن او را با گفتن roused: "چه
فروردین آقای ادم عامی و مرفه رشد کرده است!
استفاده بسیار کمی برای او در این روزهای من.
با این حال، او به ما بگویید در مورد Porphyrion.
اجازه دهید ما به آقای بست ارسال در اسرع وقت مثل همیشه ما به خانه، و به او بگویید که برای روشن شدن خارج از آن
در یک بار "" آیا، بله، است که ارزش کار.
اجازه بدهید به ما. "
"بگذار از او بخواهید به چای است."
>
پایان Howards EM فورستر فصل 16
لئونارد پذیرفته دعوت به چای بعد شنبه.
اما او حق بود، این سفر ثابت کرد شکست آشکار است.
"شکر؟ گفت:" مارگارت.
"کیک؟ گفت:« هلن. "کیک بزرگ یا deadlies های کوچک؟
من می ترسم شما فکر می کنید نامه من و نه عجیب و غریب است، اما ما توضیح خواهیم داد - ما عجیب و غریب نیست،
واقعا - تحت تاثیر قرار نیست، واقعا.
ما بیش از حد رسا: که همه "به عنوان یک خانم دامان سگ لئونارد اکسل نیست. است.
او ایتالیایی بود، هنوز کمتر از یک فرانسوی، که در خون وجود دارد اجرا می شود
بسیار روح شوخی و حاضر جوابی بخشنده.
شوخ طبعی او اهل لندن بود، آن را بدون درب به تخیل گشوده شد، و هلن کشیده شد
تا کوتاه "یک خانم برای گفتن دارد، بهتر است" تجویز، بشوخی.
"اوه، بله،" او گفت.
"خانم روشن -" "بله، من می دانم.
darlings نورهای به طور منظم هستند. اجازه بدهید به شما یک صفحه به من بدهید. "
"چگونه می توانم کار خود را دوست دارید؟" مارگارت interposed:.
او، بیش از حد، کشیده شد و کوتاه است. او نمی توانست این زنان کنجکاو را به
کار خود را.
آنها عاشقانه بودند، و اتاق است که او در گذشته نفوذ، با
طرح های عجیب و غریب از حمام کردن مردم بر دیواره های آن، و به همین ترتیب بسیار چای، فنجان، با
مرزهای ظریف خود را از توت فرنگی های وحشی.
اما او نمی توانست اجازه عاشقانه تداخل با زندگی اش را.
شیطان را پرداخت و سپس وجود دارد.
"اوه، به خوبی به اندازه کافی"، او پاسخ داد. "شرکت شما Porphyrion است، نه؟"
"بله، خیلی" - تبدیل شدن و نه جرم. "این خنده دار است که چگونه همه چیز گرد است."
"خنده دار چرا؟ پرسید:" هلن، که کار را از ذهن خود را پیروی نمی کنند.
"آن را به عنوان بزرگ به عنوان حیات بر روی کارت شما نوشته شده بود، و با توجه به ما به شما می نوشت
و وجود دارد که شما بر روی کاغذ مهر پاسخ داد: - "
"آیا یک Porphyrion از شرکت های بیمه بزرگ با تو تماس بگیرم؟" دنبال مارگارت.
"آن بستگی دارد آنچه شما می خواهیم بزرگ است."
"من بزرگ، نگرانی، یک جامد، به خوبی تثبیت این معنی است که خوب منطقی ارائه می دهد
حرفه ای به employes آن است. "
"من نمی توانستم بگویم - از شما یک چیز و دیگران دیگر بگویید، گفت:" کارمند
uneasily. من به سهم خود - او سرش را تکان داد - "من
تنها بر این باورند 1/2 من می شنوم.
که حتی آن را امن تر است. کسانی که آنهایی که هوشمندانه به غم و اندوه بدتر می آیند،
من اغلب متوجه شده است. آه، شما نه می تواند بیش از حد دقیق است. "
، از آن نوشید و محو سبیل خود را، که قرار بود به عنوان یکی از کسانی که سبیل
که همیشه افسرده و مایوس شدن به فنجان چای - زحمت از آنها به ارزش، مسلما، و نه
مد روز یا.
"من کاملا موافق و این که چرا من کنجکاو به دانستن آن است که یک جامد، به خوبی
تاسیس نگرانی؟ "لئونارد به حال هیچ تصوری.
او را درک گوشه ای خود را از دستگاه، اما چیزی فراتر از آن.
او مورد نظر را به اعتراف و نه دانش و نه جهل، و تحت این شرایط،
یکی دیگر از حرکت سر به نظر می رسید بی خطر ترین است.
به نظر او، به عنوان به افکار عمومی بریتانیا، Porphyrion Porphyrion
تبلیغات - یک غول، در سبک کلاسیک، اما آویخته شده به اندازه کافی، که برگزار شد، در
یک دست مشعل سوزان، و با اشاره به سنت پل و قلعه ویندسور.
مبلغ زیادی از پول زیر حک شد، و شما نتیجه گیری خود را به خود جلب کرد.
این غول باعث لئونارد به انجام حساب و نوشتن حروف، به توضیح است که
مقررات به مشتریان جدید، و آنها را دوباره توضیح را به آنهایی که قدیمی.
یک غول بود اخلاق ضربه ای - که بسیار کس می دانست.
او برای خانم اتشدان Munt-فرش با عجله خود نما، یک ادعای بزرگ به او پرداخت
بی سر و صدا را طرد، و مبارزه با دادگاه توسط دادگاه است.
اما وزن او در نبرد های واقعی، سابقه خود، amours خود را با سایر اعضای
پانتئون تجاری - تمام این نامشخص به فانی عادی به عنوان بودند
و escapades زئوس.
در حالی که از خدایان قدرتمند، ما کمی در مورد آنها یاد می گیرند.
این تنها در روز زوال و انحطاط خود را که یک نور قوی به آسمان می زند.
ما Porphyrion بدون رفتن گفته شد، "هلن کمربندش را بست.
"ما می خواستیم به شما بگویم، به همین دلیل است که ما نوشت."
یکی از دوستان ما بود فکر می کنم آن است که unsufficiently reinsured، گفت: "مارگارت.
در حال حاضر لئونارد سرنخ خود را داشتند. او باید Porphyrion را ستود.
"شما می توانید به دوستان خود بگویید،" او گفت، "او که کاملا اشتباه است."
"اوه، خوب!" مرد جوان به رنگ یک کمی.
در دایره خود را به اشتباه کشنده بود.
Schlegels خانم مهم نیست اشتباه بودن.
آنها واقعا خوشحالم که آنها اطلاعات غلط بوده است.
به آنها هیچ چیز کشنده بود به جز شیطان نیست.
"اشتباه است، پس به صحبت می کنند،" او اضافه کرد. "چگونه تا به صحبت می کنند؟"
"منظورم این است که من می گویند او راست در دسترس نباشد."
اما این یک اشتباه بود.
بعد از آن او است که حق را تا حدی، گفت: "زن بزرگتر، سریع رعد و برق است.
به لئونارد پاسخ، که هر کس حق تا حدی بود که آمد.
"آقای لیف درخت، من انجام کسب و کار را متوجه نمی شوید، و من به جرات می گویند پرسشهای من احمقانه است، اما می تواند
من به شما بگویم که چه چیزی باعث یک نگرانی 'حق' یا 'اشتباه است؟ "
لئونارد با آه نشستم.
دوست ما، که او نیز یک مرد کسب و کار، بسیار مثبت بود.
او قبل از کریسمس گفت: - "" و توصیه به شما برای روشن شدن خارج از آن،
به این نتیجه رسیدند هلن.
"اما من نمی بینم که چرا او باید بدانید بهتر از شما انجام دهد."
لئونارد مالش دست خود را. او می گویند که او می دانست که وسوسه شد
در مورد چیزی که در همه.
اما آموزش تجاری بیش از حد قوی برای او بود.
و نه می تواند او را می گویند که این یک چیز بد بود، برای این خواهد بود ارائه آن و نه هنوز به آن
خوب بود، برای این ارائه آن دور به همان اندازه است.
او اقدام به نشان می دهد که چیزی بین این دو بود، با گسترده
امکانات در هر دو جهت است، اما پایین زیر نگاه صادقانه از چهار شکست
چشم.
هنوز او به ندرت بین این دو خواهر، متمایز است.
یکی زیبا تر و پر جنب و جوش تر بود، اما "Schlegels خانم" هنوز
کامپوزیت هند خدا، که اهتزاز سلاح ها و سخنرانی های ضد و نقیض محصول
یک ذهن تنها.
"یکی، بلکه می توانید ببینید، اظهار داشت، با اضافه کردن" را به عنوان ایبسن می گوید: «چیزهایی اتفاق می افتد."
خارش او در مورد کتاب صحبت کنید و بهترین استفاده را از ساعت عاشقانه خود را.
دقیقه پس از دقیقه تضعیف دور، در حالی که خانم ها، با مهارت های ناقص، مورد بحث قرار
موضوع بیمه اتکایی یا دوست ناشناس خود را ستایش کرده است.
لئونارد آزرده رشد - شاید به درستی.
او اظهارات مبهم در مورد یکی از کسانی که به فکر امور خود
توسط دیگران صحبت کردیم، اما آنها اشاره نمی کنند.
مردان ممکن است درایت بیشتری نشان داده شده است.
زنان، با این حال با نزاکت در جاهای دیگر، سنگین دست.
آنها نمی توانند ببینید که چرا ما باید درآمد کفن و چشم انداز ما در حجاب است.
چقدر دقیقا شما، و چه مقدار از شما انتظار می رود ژوئن آینده؟ "
و این زنان با یک نظریه، که در این سکوت در مورد مسائل مربوط به پول برگزار شد
پوچ است، و زندگی خواهد بود صحت اگر هر اندازه دقیق از دولت
جزیره طلایی که بر اساس آن او می ایستد،
کشش دقیق پیچ و تاب بیش از او که می اندازد پود است که پول نیست.
چگونه می تواند عدالت را ما انجام می دهیم به این الگو در غیر این صورت؟
و دقایق با ارزش تضعیف دور، و Jacky و درهم و برهمی و کثافت نزدیکتر آمد.
در گذشته او می تواند از آن را دیگر تحمل و شکست، از خواندن نام کتاب
feverishly.
لحظه ای از شادی پر سر و صدا وجود دارد که مارگارت گفت: "پس شما مانند کارلایل" و
پس از آن باز شد، و آقای فروردین، فروردین دوشیزه "وارد شده قبلی توسط دو prancing
توله سگ.
"اوه، عزیزان! آه، Evie، چگونه بیش از حد غیرممکن شیرین! "
داد زدم: هلن، سقوط بر روی دست ها و زانو های خود است.
"ما به ارمغان آورد همراهان کمی دور، گفت:« آقای فروردین.
"من تربیت اونا خودم." "آه، واقعا!
آقای بست، بیا و بازی کردن با توله سگ. "
"من به رفتن در حال حاضر، گفت:" لئونارد sourly.
"اما با توله سگ کوچک 1 بازی کند."
این Ahab است، که زن شریر و بدکار، گفت: "Evie، که یکی از کسانی که نام حیوانات پس از
شخصیت های موفق تاریخ عهد عتیق.
"من به رفتن."
هلن بیش از حد با توله سگ او را متوجه اشغال شده بود.
"آقای فروردین، با آقای - شما واقعا؟ خداحافظی! "
"بیا دوباره،" هلن از زمین گفت.
سپس تنگه لئونارد به وجود آمد. چرا باید از او باز می گردند؟
خوب از آن چه بود؟ صریحا او گفت: "نه، من باید آن را می دانستند
خواهد بود شکست. "
اکثر مردم به او اجازه دهید برود. "یک اشتباه کوچک.
ما سعی کردیم به دانستن کلاس دیگری - غیر ممکن است "
اما Schlegels ها هرگز با زندگی ایفا کرده است.
آنها دوستی تلاش کرده بودند و آنها را از عواقب است.
، هلن retorted، "من اسمش که سخن گفتن بسیار بی ادب.
چه چیزی می خواهید به نوبه خود بر من دوست دارم که برای؟ "و ناگهان طراحی اتاق دوباره
تکرار به یک ردیف مبتذل.
"من تو بپرسند که چرا من بر شما روشن میکنید؟": "بله."
"چه شما می خواهید به من در اینجا" "به شما کمک کند، شما پسر احمقانه!" گریه هلن.
"و فریاد نیست."
"من به حمایت شما را نمی خواهم. من چای می خواهم.
من کاملا خوشحال بود. چه چیزی می خواهید به من ناآرام؟
او به آقای فروردین تبدیل شده است.
"من آن را به این آقا. از تو می پرسم، آقا، صبح تا مغز من
برداشت؟
آقای فروردین به مارگارت با هوا از قدرت طنز آمیز تبدیل شده است که او می تواند تا به خوبی
فرمان. "آیا ما مزاحم، اشلگل، خانم؟
آیا می توانیم از هر گونه استفاده می شود و یا باید می رویم؟ "
اما مارگارت او را نادیده گرفته است. "من با بیمه پیشرو متصل
شرکت، آقا. من دریافت آنچه که من را به یک دعوت
- خانم ها از این (او drawled کلمه).
"من آمده، و آن به مغز من را برداشت. از تو می پرسم، این عادلانه است؟ "
"به شدت ناعادلانه است، گفت:« آقای فروردین، با رسم بریده بریده نفس کشیدن از Evie، که می دانست که پدرش
شد در حال تبدیل شدن خطرناک است.
"وجود دارد، می شنوید که؟ اغلب ناعادلانه، آقا می گوید.
وجود دارد! با محتوای "- به این نکته اشاره در مارگارت -
"شما می توانید آن را انکار کند."
صدای او بلند شد: او به ریتم از یک صحنه با Jacky در حال سقوط بود.
اما به محض اینکه من مفید it'sa چیزی بسیار متفاوت است.
اوه بله، برای او بفرستید.
او را استنطاق. انتخاب مغز او است.
آه، بله.
در حال حاضر، من در کل، همکار آرام من: من مطیع قانون، من هیچ آرزو نیست
ناخشنودی، اما من - من - "" شما، گفت: "مارگارت -" - شما - "
خنده از Evie، همان طور که در حاضر جوابی است.
msgstr "شما مردی که سعی کردم به راه رفتن توسط ستاره قطب".
بیشتر خنده. طلوع آفتاب، شما را دیدم. "
خنده.
"شما سعی به دور از مه که خفقان همه ما - به دور کتاب گذشته و
خانه به حقیقت. شما به دنبال یک خانه واقعی شد. "
"من موفق به دیدن ارتباط، گفت:" لئونارد، گرم و با خشم احمق.
"همین طور انجام" یک وقفه وجود داشت.
"شما که آخرین یکشنبه - شما امروز.
آقای بست! من و خواهر من شما صحبت بیش از.
ما می خواستیم به شما کمک کند، ما نیز تصور شما ممکن است به ما کمک کند.
ما تو را ندارد در اینجا از سر صدقه - که ما خسته کننده است - بلکه به این دلیل ما امیدوار
یک ارتباط بین آخرین یکشنبه و روز دیگر خواهد بود.
چه خوبی از ستاره ها و درختان خود را، طلوع آفتاب و باد است، اگر این کار را
ورود به زندگی روزانه ما؟
آنها به معدن هرگز وارد شده است، اما به مال شما، ما فکر - Haven't که همه ما را به
مبارزه با greyness روزانه زندگی، در برابر خاتوله، در برابر مکانیکی
شادی، در برابر سوء ظن؟
من به یاد دوستان من تلاش و دیگران شناخته شده اند با یادآوری برخی از
- برخی از مکان مورد علاقه یا درخت - فکر می کنم شما یکی از این ".
"البته، در صورتی که هر گونه سوء تفاهم وجود دارد،" زیر لب لئونارد "تمام من
می تواند انجام دهد این است که به آن بروید. اما من به حالت التماس - "او متوقف است.
Ahab و ایزابل رقصید در چکمه های خود را و او را مسخره.
"تو چیدن مغز من برای کسب اطلاعات رسمی - من نمی توانم آن را اثبات کند - من - او را منفجر
بینی و سمت چپ آنها.
"می تواند شما را کمک کنم؟" گفت: آقای فروردین، تبدیل به مارگارت.
"ممکن است یک کلمه آرام با او را در سالن داشته باشم؟"
"هلن، بعد از او - انجام هر کاری - هر چیز - ماکارونی را به درک."
هلن مردد. "اما در واقع -" بازدید کننده خود را گفت.
"او باید درهمین جا؟"
در یک بار او رفت. او از سر گرفته شد.
"من در chimed، اما احساس کردم که شما می توانید او را خاموش لهستانی برای خودتان -
آیا دخالت ندارد.
تو پر زرق و برق بود، خانم اشلگل - کاملا پر زرق و برق.
شما می توانید کلمه را برای آن است، اما تعداد اندکی از زنان هستند که می تواند او را به مدیریت وجود دارد. "
"آه، بله، گفت:" مارگارت پریشانی.
بازی بولینگ او را با آن جملات طولانی بود من برداشته، به گریه Evie.
"بله، در واقع،" تشویق پدرش "که بخش cheerfulness' مکانیکی -
آه، خوب! "
"من بسیار متاسفم، گفت:" مارگارت، جمع آوری خودش.
"موجودی He'sa خوب واقعا. من نمی توانم فکر می کنم او را.
است ناخوشایند را برای شما بوده است. "
"اوه، من مهم نیست." سپس او به تغییر خلق و خوی خود را.
او پرسید که آیا او می تواند به عنوان یک دوست قدیمی، و، اجازه داده شده صحبت می کنند، گفت:
"شایسته نیست شما واقعا به دقت بیشتری به خرج؟
مارگارت خندید، هر چند که افکار خود را هنوز هم بعد از هلن منحرف شده است.
"آیا شما متوجه است که همه چیز تقصیر شما است؟" او گفت.
تو به عهده دارد. "
"من؟" "این مرد جوان که ما آنها را برای هشدار دادن است
مخالف Porphyrion. ما او را هشدار می دهند، و - نگاه "!
آقای فروردین اذیت شد.
او گفت: "من به سختی در نظر است که کسر عادلانه".
"بدیهی است که ناعادلانه است، گفت:" مارگارت. "من فقط در فکر این بود که چگونه درهم چیز
هستند.
این تقصیر ما عمدتا - نه مال شما و نه خود را
"او نیست؟" "نه."
"خانم شلگل، شما بیش از حد مهربان است."
"بله، در واقع،" راننده سرشونو تکون دادن Evie، کمی تحقیر.
"شما رفتار می کنند خیلی خوب به مردم، و سپس آنها را بر شما تحمیل کند.
من می دانم که جهان و آن نوع از انسان، و به محض این که من وارد اتاق من دیدم شما تا به حال
نشده است او را درست درمان. شما باید آن نوع را در فاصله نگه می دارد.
در غیر این صورت خود را فراموش کرده ام.
غم، ولی واقعی است. مرتب کردن بر اساس ما نیست، و باید با آن روبرو
واقعیت است. "" یه-ES.
"آیا اعتراف است که ما باید هرگز تا به حال فوران اگر او یک نجیب زاده بود."
"من آن را قبول میل و علاقه، گفت:" مارگارت، که در قدم زدن به بالا و پایین اتاق.
"آقا می توانست سوء ظن خود را به خود نگه داشته شود."
آقای فروردین او را با تشویش های مبهم را تماشا کردند.
"چه او گمان شما؟"
"مایل به پول از او." "غیر قابل تحمل حیوان!
اما چگونه شما را به بهره مند شوند؟ "" دقیقا.
چگونه در واقع!
فقط سوء ظن وحشتناک، خورنده. یکی از ارتباط فکر و یا حسن نیت که
آن را خار دور. فقط ترس بی معنی می کند که مردان
دیکتاتورها غیر قابل تحمل است.
"من دوباره به نقطه اصلی من است. شما باید به دقت بیشتری به خرج خانم
شلگل. بندگان خود را باید به دستورات و نه
مردم اجازه دهد که از جمله شوید. "
به او تبدیل رک و پوست کنده. اجازه بدهید توضیح دقیقا به همین دلیل ما دوست داریم
مرد، و می خواهم او را دوباره ببینم. "" این راه هوشمندانه خود را از فکر کردن.
من هرگز باور او را دوست داری. "
"من است. در مرحله اول، چرا که او فیزیکی مراقبت
ماجراجویی، درست مثل. بله، شما به خودر و تیراندازی او را
مانند رفتن به کمپینگ.
ثانیا، او را برای چیز خاصی در ماجراجویی مراقبت.
این سریعترین راه برای تماس که شعر چیزی خاص -
"آه، او یکی از آن مرتب سازی بر اساس نویسنده است."
"نه - اوه نه! منظورم این است که او ممکن است، اما این امر می تواند نفرت انگیز
سفت شود.
در مغز او پر شده است با پوسته کتاب، فرهنگ - وحشتناک، ما می خواهیم او را به
از بین بردن مغز او و رفتن به چیزی واقعی است.
ما می خواهیم به او نشان دهد چگونه او ممکن است upsides با زندگی.
همانطور که گفتم، یا دوستان یا کشور، برخی از "- او تردید -" چه در برخی از
شخص عزیز و یا برخی از مکان بسیار عزیز به نظر می رسد برای از بین بردن زندگی خاکستری روزانه لازم است، و
نشان می دهد که آن خاکستری است.
در صورت امکان، باید هر دو. "برخی از کلمات او گذشته آقای فروردین زد.
او اجازه داد به گذشته آنها را اجرا کنید. او گرفتار شده و مورد انتقاد قرار داد با
دوره سلامتی و هوشیاری تحسین برانگیز.
اشتباه شما این است، و این اشتباه است که بسیار معمول است.
این bounder جوان زندگی خود را دارد.
چه حق دارد شما را به این نتیجه آن است که یک زندگی ناموفق، یا، همانطور که شما آن را،
'خاکستری' "" از آنجا که -
"یک دقیقه.
شما می دانید چیزی در مورد او. او احتمالا شادی ها و منافع خود را دارد
همسر، کودکان، بطور دنج قرار گرفتن خانه کوچک است.
در این جاست که ما همراهان عملی "- او لبخند زد -" تحمل تر از شما هستند
روشنفکران.
ما زندگی می کنند و اجازه دهید زندگی می کنند، و فرض کنیم که همه چیز آهسته دویدن نسبتا خوب
در جاهای دیگر، که انسان ساده عادی ممکن است قابل اعتماد برای مراقبت از خود
امور.
من کاملا گرانت - من در چهره کارمندان در دفتر خود من نگاه کنید، و مشاهده آنها
کسل کننده باشد، اما من نمی دانم چه خبر است در زیر.
بنابراین، راه، با لندن.
من شنیده ام شما راه آهن در مقابل لندن، اشلگل، خانم، و یک چیز خنده دار به نظر می رسد برای گفتن
اما من با شما خیلی عصبانی بود. نظر شما در مورد لندن می دانید؟
شما فقط تمدن از خارج را ببینید.
من در مورد شما می گویند، اما در بسیاری از موارد که نگرش منجر به بروز عوارض،
نارضایتی، و سوسیالیسم است. "او اعتراف به قدرت و موقعیت خود را،
هر چند آن را تضعیف تخیل.
همانطور که وی صحبت می کرد، برخی از پایگاه شعر و شاید همدردی باعث خرابی افتاد، و او
عقب نشینی به آنچه او به نام "خط دوم" او - به حقایق خاص مورد.
"همسر وی مته سوراخ های قدیمی،" او گفت: به سادگی.
"او هرگز نمی آمد به خانه گذشته شنبه شب به خاطر او می خواست تنها باشم، و او
فکر کرد که او با ما بود. "" با شما اومد؟ "
"بله."
Evie tittered. "او تا به خانه گرم و نرم است که شما
به عهده گرفت. او به منافع خارج نیاز دارد. "
"مرد جوان شیطان گریه دختر.
"شیطان گفت:« مارگارت، که متنفر شیطنت بیشتر از گناه است.
"وقتی که شما ازدواج خانم فروردین، شما را نمی خواهم منافع در خارج؟
"او ظاهرا آنها، را در آقای فروردین slyly.
"بله، در واقع، پدر."
می گوید: "او در سوری tramping می شد، اگر شما این معنی است که" وی افزود: مارگارت، قدم زدن دور و نه
crossly. "آه، من به جرات می گفت!"
"خانم فروردین، او بود!
"بهت" از آقای فروردین که فکر قسمت سرگرم کننده است، اگر risque.
با بسیاری از خانم ها او می توانست آن را مورد بحث است، اما او معامله شد
شهرت مارگارت یک زن emanicipated.
"او گفت چنین است، و در مورد چنین چیزی به او نمی توانست دروغ است."
آنها هر دو شروع به خنده. "این جایی که من از شما متفاوت است.
مردان در مورد مواضع و چشم انداز خود قرار دارند، اما نه در مورد چیزی که
مرتب سازی بر اساس "او سرش را تکان داد.
"خانم شلگل، ببخشید، اما من می دانم که این نوع است."
"من قبل از گفت - او استروئیدها و نوع. او در مورد ماجراهای مراقبت درستی.
او مسلم است که وجود خود راضی ما تمام شده است.
او مبتذل و هیستریک و غیر متداول است، اما من فکر نمی کنم که او را خلاصه.
مردانگی در او نیز وجود دارد.
بله، این چیزی است که من تلاش می گویند. مرد He'sa واقعی است. "
او سخن گفت، چشمان خود را ملاقات کرد، و آن را به عنوان اگر دفاع آقای فروردین سقوط کرد.
او را دیدم مرد واقعی در او.
ناخواسته او احساسات خود را لمس کرده بود. یک زن و دو مرد - آنها شکل گرفته بود.
مثلث سحر و جادو از جنس، و مرد به حسادت، هیجان زده بود در مورد زن
دیگری مرد را به خود جلب شد.
عشق، می گویند که مرتاضان، خویشاوندی شرم آور خود را با جانوران را نشان می دهد.
باشید که آن را، من می تواند داشته باشد که با حسادت شرم آور واقعی است.
حسادت، عشق، که ما را متصل با دامی intolerably، و خواستار بالا
چشم انداز از دو را *** عصبانی و مرغ از خود راضی.
مارگارت خوشنودی خرد شده چرا که او بود متمدن است.
آقای فروردین، غیرمتمدن، ادامه داد: به احساس خشم به مدت طولانی پس از او تا به حال بازسازی خود
دفاع، و دوباره سنگر و استحکامات را به جهان ارائه شد.
"خانم شلگل، شما یک جفت از موجودات عزیز، شما واقعا باید مراقب باشید
در این دنیای بی رحم است. برادر شما چه می گویند؟ "
من فراموش کرده ام. "
مطمئنا او از نظر؟ "" او می خندد، اگر من به یاد داشته باشید. "
"او بسیار باهوش است، او نمی گفت:" Evie، که به به نفرت Tibby در آکسفورد ملاقات کرده بود.
"بله، خیلی خوب - اما من تعجب می کنم چه هلن در حال انجام است."
او برای انجام این نوع از چیزی که بسیار جوان است، گفت: "آقای فروردین.
مارگارت به فرود رفت.
او شنیده ام نه صدایی، و دائم الخمر آقای بست گم شده از سالن بود.
"هلن" او نامیده می شود. "بله!" صدا پاسخ داد: از کتابخانه.
"شما در آن وجود دارد؟"
"بله - او رفته برخی از زمان" مارگارت به او رفت.
او گفت: "چرا، تو تنهای تنهایی" است. "بله - همه حق است، مگ - پور، فقیر
موجودی - "
"دوباره به Wilcoxes و بعدا به من بگو - MR. W.، بسیار نگران است، و کمی
titillated "" آه، من هیچ صبر و شکیبایی با او.
من از او متنفرم.
آقای عزیز پور بست! او می خواست به صحبت ادبیات، و ما را به کسب و کار صحبت کنید.
چنین درهم و برهم کردن یک مرد، و در عین حال ارزش کشیدن از طریق.
من او را دوست دارم فوق العاده است. "
"به خوبی انجام می شود، گفت:« مارگارت، بوسیدن او، "اما می آیند به طراحی اتاق در حال حاضر، و
در مورد او صحبت Wilcoxes. نور از همه چیز. "
هلن آمد و رفتار با طرب اطمینان بازدید کننده خود را - این مرغ در
تمام حوادث عاری از عشق بود. او گریه: "او با برکت من رفته است".
و در حال حاضر برای توله سگ. "
از آنجا که راندند، آقای فروردین به دخترش گفت:
"من واقعا نگران در راه این دختران به در شده است.
آنها به عنوان باهوش که شما را به اونا، اما غیر عملی است - خدا برکت دهد!
یکی از این روزها آنها خواهید بیش از حد است. دختران دوست دارم که نباید به زندگی به تنهایی در
لندن است.
تا زمانی که ازدواج می کنند، آنها باید به کسی برای مراقبت از آنها.
ما باید در بیشتر اوقات نگاه - we're بهتر از هیچ کس.
شما آنها را دوست دارم، می توانم به شما نیست، Evie؟ "
Evie پاسخ داد: "هلن به اندازه کافی، اما من می توانم یکی از دندانه دار ایستاده.
و من باید هر کدام از آنها را دختران نامیده می شود. "
Evie رشد کرده بود، خوش تیپ.
تیره چشم، با درخشش جوانان زیر آفتاب سوختگی، ساخته شده است بصورتی پایدار و محکم و استوار حرف، او
بهترین Wilcoxes می تواند در راه از زیبایی زنانه بود.
در حال حاضر، توله سگ و پدرش تنها چیزهایی که او را دوست داشت، اما خالص
ازدواج برای او آماده شده بود، و چند روز بعد او به جذب شد
آقای پرسی Cahill، عموی خانم چارلز، و او را به او جلب شد.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 17
سن از املاک دارای لحظات تلخ حتی برای مالک است.
هنگامی که یک حرکت قریب الوقوع است، مبلمان می شود مضحک، و مارگارت در حال حاضر ذخیره کردن بیدار
شب تعجب که در آن، جایی که بر روی زمین و تمام اموال خود را سپرده شود
در سپتامبر بعدی.
صندلی، جداول، تصاویر، کتاب، بود که آنها را از طریق جدل
نسل ها، باید به جلو سر و صدا دوباره مثل اسلاید از زباله که او را به آرزوی
را فشار نهایی و ارسال به سرنگونی را به دریا.
اما کتاب پدر آنها وجود دارد - آنها را نخواندهام، اما آنها خود را
پدر، و باید نگه داشته شود.
قفسه کوچک کشودار مرمر صدر - مادر خود را از فروشگاه آن را قرار داده بودند، آنها
نمی تواند به یاد داشته باشید به همین دلیل است.
دور هر دکمه و کوسن در احساسات خانه جمع شده، یک احساس که در
زمان محلی شخصی است، اما اغلب بیشتر تقوا ضعف مردگان، طولانی شدن مراسم
که ممکن است در قبر به پایان رسید.
بود پوچ است، اگر شما به آن فکر می کنم آمد، هلن و Tibby آمد به آن فکر می کنم:
مارگارت بیش از حد شلوغ بود خانه با عوامل.
مالکیت فئودالی زمین شأن و منزلت به ارمغان بیاورد، در حالی که مالکیت مدرن
منقول است که ما کاهش دوباره به ترکان و مغولان عشایری.
ما در حال بازگشت به تمدن توشه، و مورخان آینده
توجه داشته باشید که چگونه طبقات متوسط اموال بدون در نظر گرفتن ریشه در دارای زائده گوشتی
زمین، و ممکن است در این راز فقر تخیلی خود را پیدا کنید.
Schlegels مطمئنا فقیر برای از دست دادن محل Wickham.
آن را به تعادل زندگی خود را کمک کرده بود، و تقریبا به وکیل آنها.
نه زمین خود را صاحبخانه معنوی غنی تر است.
او آپارتمان را در سایت خود ساخته است، خود را به موتور اتومبیل در رشد swifter، مواجهه خود را از
سوسیالیسم تر بران.
اما او ریخته تقطیر با ارزش از سال، و هیچ شیمی می تواند خود را
آن را دوباره به جامعه است.
مارگارت افسرده بزرگ شده، او مضطرب بود به حل و فصل در خانه قبل از آنها به سمت چپ شهر به
سفر سالانه خود را به خانم Munt. او از این سفر لذت بردم و می خواست به
ذهن خود را در سهولت برای آن.
Swanage، کسل کننده هر چند، با ثبات، و سال جاری، او بیش از حد معمول خود را برای آرزوی
هوای تازه و فراز با شکوه که به محافظت از آن در شمال.
اما لندن او را خنثی و در جو آن او نمی تواند تمرکز.
لندن تنها تحریک، آن را نمی تواند تحمل کند و مارگارت، عجله بیش از سطح آن
خانه بدون دانستن اینکه چه نوع خانه ای که او می خواست، پرداخت برای بسیاری از
احساس هیجان در گذشته است.
او حتی می تواند نه شکستن سست از فرهنگ، و وقت خود را تلف شد
کنسرت که این امر می تواند گناه به دست، و دعوت آن هرگز انجام
امتناع کند.
در گذشته او ناامید رشد او حل و فصل است که او هیچ جا بروید و در خانه به
هیچ کس تا زمانی که او یک خانه، و این قطعنامه را در نیم ساعت آغاز شد.
هنگامی که او به طنز آمیز ابراز تاسف کرده بود که او تا به حال هرگز به رستوران سیمپسون در
رشته. در حال حاضر توجه داشته باشید وارد از خانم فروردین، درخواست
او را به ناهار وجود دارد.
آقای Cahill بود، و این سه نفر چنین چت با نشاط داشته باشد، و شاید تا پایان
در میدان اسب دوانی.
مارگارت به حال هیچ رابطه قوی Evie، و هیچ تمایلی به دیدار با نامزدش بود. و او
تعجب است که هلن، که دور شوخ را سیمپسون بوده است، خواسته نشده بود
به جای آن.
اما دعوت او را با لحن صمیمی آن را لمس کرد.
او باید Evie فروردین را بهتر از او قرار می دانید، و اعلام کرد که او "به سادگی
باید او را پذیرفت.
اما هنگامی که او Evie در ورودی رستوران را دیدم، خیره به شدت در هیچ چیز
پس از مد زنان ورزشکار، قلب او را شکست خورده دوباره.
خانم فروردین perceptibly از نامزدی او تغییر کرده بود.
صدای او gruffer، شیوه خود را کاملا، و او مایل شد
سرپرستی باکره احمقانه تر است.
مارگارت بود احمقانه به اندازه کافی در این pained باشد.
افسرده در انزوای خود، او را دیدم نه تنها خانه ها و مبلمان، اما رگ
زندگی خود را به گذشته اش لیز، با افرادی مانند Evie و آقای Cahill در هیئت مدیره.
لحظاتی وجود دارد که فضیلت و حکمت ما را شکست و یکی از آنها آمد تا خود را در
سیمپسون این رشته است.
همانطور که او گام زد به راه پله، باریک، اما به جائی وصل کردن فرش، او به عنوان وارد
غذا خوردن، اتاق، که در آن زین گوسفند که به روحانیون باردار trundled،
او قوی، اگر نادرست، اعتقاد راسخ داشت
از بیهودگی خود را، و آرزو او آمده بود از مرداب او، که در آن
هیچ چیز به جز هنر و ادبیات اتفاق افتاد، و جایی که هیچ کس و یا ازدواج
موفق باقی مانده مشغول است.
پس از آن تعجب کم است. "پدر ممکن است از این حزب باشد - بله، پدر
بود. "
او با لبخندی از لذت حرکت رو به جلو به او خوش آمد می گوید، و احساس او را از تنهایی
از میان رفت. "من فکر می کردم من می خواهم دور اگر من می توانم، گفت:"
او.
"Evie طرح خود گفت: پس من تنها تضعیف در یک جدول و امن است.
همیشه یک میز محکم کنید. Evie، تظاهر نکن که می خواهید به بنشینید
پدر پیر، چرا که شما کار را انجام ندهید.
خانم شلگل، بیا در کنار من از ترحم.
خدای من، اما شما نگاه خسته! نگرانی در دور بعد از جوان خود را
کارمندان؟
"نه، پس از خانه، گفت:« مارگارت، لبه گذشته او را در جعبه.
"من گرسنه، خسته نیست؛ من می خواهم به خوردن انبوه است."
"این خوب است.
چه شما را داشته باشد؟ "" پای ماهی "، گفت که او، با نگاهی به
منو. "پای ماهی!
تصور آینده برای پای ماهی را سیمپسون.
این یک کمی نیست چیزی برای اینجا بروید. ""، گفت: "چیزی برای من
مارگارت، کشیدن دستکش او. روح او در حال افزایش بود، و مرجع خود را
به لئونارد بست او را گرم کرده بود و جالب است.
«زین گوسفند، او پس از بازتاب عمیق گفت:" و شراب نوشیدن.
این نوع از چیزی که است. من دوست دارم این مکان، برای یک شوخی، یک بار در
راه.
این انگلیسی کاملا قدیمی است. آیا شما موافق هستید؟ "
"بله، گفت:" مارگارت، که.
ترتیب داده شده بود، مشترک نورد، و کارور، زیر نظر آقای در فروردین
جهت برش گوشت آن آبدار بود، و صفحات خود را بالا انباشته شده است.
آقای Cahill اصرار در راسته، اما اعتراف کرد که او را به اشتباه ساخته شده بود و بعد از
در.
- نوع او و Evie به زودی به گفتگو از: "بله، شما نه، من نمی افتاد
مکالمه که، هر چند جذاب به کسانی که در آن درگیر است، نه
بخواهد و نه سزاوار توجه دیگران است.
"It'sa قانون طلایی را به نوک کارور. نکته در همه جا شعار من است. "
"شاید زندگی انسانی تر است."
سپس همراهان دوباره می دانیم. به خصوص در شرق، اگر شما نوک، آنها
به یاد شما را از پایان سال به پایان سال. "آیا شما در شرق بوده است؟"
آه، یونان و شرق مدیترانه است.
من به بیرون رفتن برای ورزش و کسب و کار به قبرس، برخی از جامعه نظامی مرتب کردن بر اساس
وجود دارد. چند piastres، به درستی توزیع شده، کمک کند
برای حفظ رنگ سبز حافظه.
اما شما، البته، فکر می کنم این تکان دهنده بدبینانه است.
چگونه جامعه بحث شما گرفتن؟ هر گونه جدید، اتوپیا به تازگی؟
"نه، من خانه شکار، آقای فروردین که من قبلا به شما گفته که یک بار.
آیا شما را از هر خانه می دانید؟ "" می ترسد من نیست. "
"خب، نقطه عملی بودن چه اگر شما می توانید دو زن پریشان را پیدا کند
خانه؟ ما فقط می خواهم یک خانه کوچک با بزرگ
اتاق ها، و مقدار زیادی از آنها است. "
"Evie، من دوست دارم که! اشلگل، خانم من انتظار دارد که به نوبه خود به خانه
عامل برای او! "" چه خبر است که، پدر؟
"من می خواهم یک خانه جدید در ماه سپتامبر، و کسی که باید آن را پیدا کنید.
من می توانم. "" پرسی، آیا شما از هر چیز می دانم؟ "
من نمی توانم بگویم من انجام می دهم، گفت: "آقای Cahill.
"چگونه شما را دوست دارم! تو هرگز. "
"هر اصلا خوب نیست. فقط به او گوش دهید!
هر هرگز خوب است.
آه، بیا! "" خب، شما نیستند.
خانم شلگل، او است؟ "
تورنت به عشق خود، داشتن این قطره در مارگارت پخش، دور آن را فرا گرفت
البته همیشگی. او با آن موافق در حال حاضر، برای کمی
راحتی خوش مشربی خود را ترمیم کرده بود.
گفتار و سکوت او را به همان اندازه خوشحال، و در حالی که آقای فروردین برخی اولیه
سوالات در مورد پنیر، چشمانش رستوران مورد بررسی و تحسین خود را به خوبی
محاسبه ادای احترامات به استحکام از گذشته ما.
اگرچه نمی تواند انگلیسی قدیمی تر از آثار کیپلینگ، آن را انتخاب کرده بود
خاطراتی ماهرانه به طوری که انتقاد او را آرام می شد، و مهمان آنها
مغذی برای اهداف امپریالیستی بود
با مته سوراخ ظاهر بیرونی کشیش بخش آدامز یا تام جونز.
یادداشت از بحث خود را عجیب در گوش jarred.
"راست شما!
من کابل برای اوگاندا در این شب، "از جدول پشت سر.
امپراتور آنها جنگ می خواهد، خوب، اجازه دهید او را، از نظر روحانی بود.
او در تضاد لبخند زد.
"دفعه بعد، او به آقای فروردین گفت،" شما باید به ناهار با من بیا در آقای Eustace
مایلز است. "" با لذت است. "
"نه، شما می خواهم آن را نفرت،" او گفت، هل دادن شیشه ای خود را نسبت به او را برای شراب سیب بیشتر است.
"این همه proteids و ساختمان بدن است، و مردم می آیند تا به شما فرمودید،
اما شما باید اورا زیبا. "
"چی؟" "اورا نشنیده باشد؟
آه، شاد، انسان شاد! من در معدن برای ساعت درخت یا بوته کوتاه و رشد نکرده است.
نه هواپیما اختری است؟ "
او از هواپیماهای اختری شنیده شده بود، و آنها را سانسور.
گفت: "درست است.
خوشبختانه آن هاله هلن، مال من نیست، و او تا به حال به همراه دختران جوان رفتن از آن و انجام
politenesses. من فقط با دستمال را در دهان من نشسته
تا آن مرد رفت. "
"تجربه های خنده دار به نظر می رسد به شما دو دختر است.
هیچ کس به حال من در مورد من پرسید: - چه D'شما آن را؟
شاید من یکی ندارم. "
"تو ملزم به یکی، اما ممکن است یک رنگ وحشتناک که هیچ کس جرات نداره
ذکر آن. "
"به من بگو، هر چند، اشلگل، خانم، آیا شما واقعا در فراطبیعی و همه بر این باورند
؟ "" بیش از حد دشوار است یک پرسش است. "
"چرا که؟
Gruyere یا Stilton؟ "" Gruyere، لطفا. "
"بهتر Stilton." "Stilton.
از آنجا که، هر چند که من در پیش درآمد باور نمی کنم، و فکر می کنم عرفان تنها یک خانه نیمه راه
- "" - با این حال، ممکن است چیزی وجود دارد که در آن تمام
همان "او با اخم به این نتیجه رسید.
"حتی. ممکن است در نیمه راه در مسیر اشتباه بود.
من نمی تونم توضیح بدم.
من در تمام این مد ها باور نمی کند، و در عین حال من دوست ندارم گفت که من باور نمی کنم در
آنان است. "
او ناراضی به نظر می رسید و گفت: "پس شما به من کلمه خود را که شما به من بدهید
در آغوش میگرفتم، با بدن اختری و بقیه از آن؟ "
"من می توانم گفت:" مارگارت، متعجب است که نقطه هیچ اهمیت به او بود.
"در واقع، من. هنگامی که من در مورد شستشو هاله من صحبت کرد، من
تنها تلاش برای خنده دار.
اما چرا شما می خواهید این حل و فصل؟ "" من نمی دانم. "
"در حال حاضر، آقای فروردین، شما می دانم." "بله، من هستم" "نه، تو نیستی"، پشت سر هم از
دوستداران مخالف است.
مارگارت برای یک لحظه ساکت بود، و پس از آن این موضوع است.
"چگونه خانه خود را" "تا حد زیادی به همان زمانی که شما افتخار ممکن است از این عشق گذشته
در هفته است. "
"من Ducie خیابان معنی نیست. Howards پایان، البته. "
"چرا"؟ "" آیا می توانم شما نمی نوبه خود از مستاجر خود را و اجازه دهید آن
به ما؟
ما تقریبا مجنون "" من فکر می کنم.
ای کاش می توانستم به شما کمک کند. اما من فکر کردم شما می خواستم در شهر.
یک بیت توصیه: تعمیر ولسوالی خود را، پس از آن رفع قیمت خود را، و پس از آن را تکان نخواهد.
که من Ducie خیابان و Oniton.
به خودم گفتم: "منظورم دقیقا اینجا، و من بود، و Oniton'sa محل در
هزار. "" اما من را تکان دادن.
آقایان به نظر می رسد برای هیپنوتیزم خانه - گاو آنها را با چشم، و آنها می آیند،
لرزش است. خانم ها نمی توانند.
این خانه ها نیز که من مسحور است.
من هیچ کنترلی بر چیزهایی که پر رو. خانه زنده هستند.
نه؟ "
او گفت: "من از عمق من"، و افزود: "آیا شما نمی صحبت و نه مانند آن به شما
پسر نقره ای؟ "" من؟
- منظورم این است که من انجام داد، بیشتر یا کمتر.
صحبت می کنم به همان شیوه به هر یک - یا سعی کنید به ".
"بله، من می دانم. و چگونه می توانم به شما فرض کنید که او
درک از آن؟ "
"که مواظب او است. من در پارچه لباسی صحبت من باور نمی کنم
به شرکت من.
بدون شک می تواند بر برخی از رسانه ارز است که به نظر می رسد برای انجام این کار به اندازه کافی رسید، اما
آن را بیشتر شبیه به چیزی واقعی تر از پول است مانند غذا است.
هیچ مواد مغذی در آن وجود دارد.
شما آن را به طبقات پایین تر منتقل می کند، و از آن عبور کند به شما، و این با شما تماس
مقاربت اجتماعی متقابل تلاش، زمانی که آن را priggishness متقابل اگر آن را
هر چیزی.
دوستان ما در چلسی نمی بینم. آنها می گویند باید در همه هزینه ها
فهم و فداکاری - "" طبقات فرودست، قطع: "آقای فروردین، به عنوان
شد thrusting دست خود را به سخنرانی خود.
"خوب، شما قبول که فقیر و غنی وجود دارد.
این چیزی است. "مارگارت نمی تواند پاسخ.
او به طور باور نکردنی احمق، و یا او را بهتر از او را درک کرد و درک
خودش؟
"شما اعتراف می کند که، اگر ثروت به طور مساوی تقسیم شده بود، در چند سال وجود نخواهد داشت
غنی و فقیر دوباره همان. این مرد سخت کوش را به بالا می آیند،
ادم بی معنی غرق به پایین. "
"هر کس اذعان می کند که." "سوسیالیست های شما کار را انجام ندهید."
سوسیالیست های من.
به احترام mayn't. اما من به شدت به مال شما مشکوک بودن سوسیالیست نیست، اما ninepins
که شما را برای سرگرمی خود را ساخته است.
من می توانم هر موجود زنده که کاسه کاملا بنابراین به راحتی قابل تصور نیست. "
او متنفر این حال او شده است نه زن.
یکی از مقدس ترین اعتقادات خود بود - - اما زنان ممکن است هر چیزی می گویند و او فقط retorted
با یک لبخند گی: "من اهمیتی نمی دم. شما دو پذیرش مخرب، و
من صمیمانه با شما در هر دو. "
در زمان ناهار، تحصیلات خود را پایان و مارگارت، که خود از معافیت بود
میدان اسب دوانی، در زمان مرخصی او.
به ندرت Evie خطاب کرده بود او، و او مظنون شده بود که سرگرمی
برنامه ریزی شده توسط پدر است.
او و پیشبرد خانواده های مربوطه خود را نسبت به بیشتر صمیمی
آشنایی. مدتها پیش آغاز شده بود.
او دوست همسرش بوده است و به عنوان مثل، او را داده بود که نقره
سرکه بریزید به عنوان یادگاری.
خیلی از او بود به او داده اید که سرکه بریزید، و او همیشه ترجیح داده بود
او را به هلن - بر خلاف بسیاری از مردان. اما پیشرفت شگفت آور بود
می بینم.
آنها بیشتر در هفته در مقایسه با دو سال انجام شده بود، شدند و شروع به دانستن
یکدیگر.
او وعده خود را به نمونه مایلز Eustace را فراموش کرده ام، و از او خواست، او به محض
Tibby می تواند به عنوان شخصی که همراه خانم های جوان میرود او امن است. او آمد، و بدن سازی داشتید
ظروف با فروتنی.
صبح روز بعد به سمت چپ Schlegels برای Swanage.
آنها در پیدا کردن یک خانه جدید بود، موفق شدند.
>
پایان Howards توسط EM فورستر فصل 18
از آنجا که عمه میز صبحانه Juley در خلیج نشسته بودند، parrying او
مهمان نوازی بیش از حد و با بهره گیری از این دیدگاه از خلیج، نامه ای برای مارگارت می آمدند و
او را به اغتشاش انداخت.
از آقای فروردین. اعلام کرد "تغییر مهم" خود را در
برنامه.
با توجه به ازدواج Evie، او را به خانه اش در خیابان Ducie تصمیم گرفته بود، و
مایل به آن را در اجاره سالانه اجازه.
این نامه ای منظم بود، و با صراحت اعلام کرد آنچه او را برای آنان و آنچه
او نمی توانست انجام دهد. همچنین اجاره.
اگر آنها به تصویب رسید، مارگارت آمد تا در یک بار - کلمات زیر خط دار شد، عنوان شده است
در صورت لزوم برخورد با زنان - و برای رفتن از خانه با او.
اگر آنها مخالف بود، یک سیم را ملزم، که او باید آن را به دست قرار دهید
عامل. در این نامه مزاحمت، چرا که او نبود
مطمئن نیستید که چه این بدان معنی است.
اگر او را دوست داشت، اگر او به او را سیمپسون مانور بود، ممکن است این باشد
مانور او را به لندن، و در نتیجه در پیشنهاد ازدواج؟
او آن را به خودش را به عنوان در indelicately که ممکن است، به این امید است که مغز او بود
گریه کنم، "زباله، تو احمق خود آگاه می کند!"
اما مغز او تنها کمی tingled و خاموش بود، و برای مدتی او نشسته زل زده در
امواج خرد کردن، و بدانم که آیا این خبر عجیب و غریب به نظر می رسد به دیگران.
به محض این که او شروع به صحبت کردن، صدای صدای خود را به او اطمینان.
ممکن است چیزی در آن وجود دارد. پاسخ ها نیز معمول بود، و در
چرم گاومیش گفتگو ترس او از میان رفت.
شما باید هر چند نه - "میزبان خود را آغاز کرد.
"من نیاز دارند، اما تا به حال من بهتر نیست؟ واقعا نه جدی.
ما شانس پس لغزش شانس اجازه، و در پایان از آن است ما باید بیرون کیسه همراه
و چمدان را به خیابان. ما نمی دانیم چه می خواهیم، که این
فساد با ما -
"نه، ما روابط واقعی را ندارند، گفت:« هلن، کمک خود را به نان تست.
"باید من به شهر، خانه را اگر آن را دست کم امکان پذیر است، و پس از آن
با قطار بعد از ظهر فردا، و شروع به لذت بردن از خودم.
پاپ به خودم یا به دیگران خواهد بود تا زمانی که این کسب و کار ذهن من خاموش است. "
"اما شما بثورات هر چیز نیست، مارگارت؟" "هیچ چیز راش به انجام این کار وجود دارد."
"آیا Wilcoxes" گفت: Tibby، سوالی است که احمقانه به نظر می رسد، اما واقعا
بسیار ظریف، به عنوان عمه خود را به هزینه خود را هنگامی که او به آن پاسخ.
"من Wilcoxes مدیریت نیست، من نمی بینم جایی که آنها در می آیند."
هلن "بیش از این نمی توانم انجام دهم،" موافقت کرد. "این خنده دار است که ما فقط چشم از دست دادن نیست
از آنها.
از همه آشنایان هتل ما، آقای فروردین که تا گیر کرده است.
در حال حاضر بیش از سه سال، و ما به دور از این جالب توجه تر زیرفشار
مردم در آن زمان.
"مردم جالب 1 خانه نیست." "مگ، اگر شما و صادق، زبان انگلیسی خود را در شروع
رگ، من باید نوش به شما بزنند. "" It'sa ورید بهتر از جهان وطنی "
مارگارت، گفت: بلند شدن.
"در حال حاضر، کودکان، که آن را به؟ شما می دانید Ducie خیابان خانه.
باید بگویم آری یا نباید هیچ من می گویم؟ Tibby را دوست دارم - که؟
من به خصوص اضطراب هر دو به پین به شما. "
این همه بستگی دارد به این معنی که شما به کلمه وصل "امکان -
"این چیزی از نوع بستگی دارد. می گویند: "بله."
"بگو" نه. "
سپس مارگارت نه به طور جدی صحبت می کرد. او گفت: "من فکر می کنم"، "که نژاد ما است
دژنره شدن.
ما حتی می تواند به حل و فصل این چیز کمی نیست، چه خواهد بود که ما باید به حل و فصل
بزرگ یکی؟ "" خواهد بود به آسانی به عنوان غذا خوردن، "بازگشت
هلن.
"من فکر پدر بود. چگونه می تواند او را حل و فصل به ترک آلمان به عنوان او
انجام داد، زمانی که او برای آن به عنوان یک مرد جوان مبارزه کرده اند، و تمام احساسات خود و دوستان
پروس؟
چگونه می تواند او را با میهن پرستی شکستن سست و شروع به هدف چیز دیگری؟
این امر من کشته شدند.
وقتی که او حدود چهل بود او می تواند کشور و آرمان تغییر - و ما، در عصر ما،
می توانید خانه را تغییر دهید. این حقارت بار است. "
"پدر شما ممکن است قادر به تغییر کشور،" خانم Munt با خشونت گفت:
"و این ممکن است یا نه ممکن است چیز خوبی است. اما او می تواند از خانه بهتر از تغییر
شما می توانید، در واقع، خیلی بدتر.
باید هرگز فراموش می کنم که فقیر امیلی در حرکت از منچستر رنج می برد. "
من آن را می دانستند، "جیغ و هلن. "من به شما گفتم.
این چیزهای کوچکی است 1 bungles در.
بزرگ، آنهایی که واقعی هستند هیچ چیز به زمانی که آنها می آیند. "
سرهم بندی کردن، عزیز من! شما بیش از حد کمی در به مستغرق شدن در - در واقع،
شما وجود ندارد.
اما مبلمان در واقع در وانتها و حرکت قبل از اجاره نامه برای
محل Wickham امضا شد و امیلی قطار با کودک صورت گرفت - بود که مارگارت پس از آن - و
چمدان کوچکتر لندن، بدون چنین است
آنجا که دانستن که در آن خانه جدید او خواهد بود.
دور شدن از آن خانه ممکن است سخت است، اما هیچ چیز به بدبختی که همه ما
رفت و از طریق شما را به آن. "
هلن، با دهان خود را گریست: "و این که اتریشی ها را مورد ضرب و شتم، و
دانمارکی ها، و فرانسه، و کسی که مورد ضرب و شتم آلمانی است که در داخل خود بودند.
و ما مثل او هستیم. "
Tibby، گفت: ":" برای خود صحبت کنید. "به یاد داشته باش که من جهان وطنی، لطفا."
هلن هلن حق ممکن است. "" البته او درست است، گفت: ".
هلن ممکن است درست باشد، اما او نمی تواند به لندن.
مارگارت این کار را انجام دادیم.
تعطیلات قطع بدترین نگرانی های جزئی است، و ممکن است عفو برای
احساس مرضی هنگامی که یک کسب و کار نامه snatches یک دور از دریا و دوستان.
او نمی تواند باور که پدرش همیشه احساس کرده بود.
چشمان او مشکل بود او را به تازگی، به طوری که او در قطار نمی توانست بخواند، و
حوصله او را به چشم انداز، که او دیده بود، اما روز گذشته نگاه کنید.
در ساوتهمپتون او دست تکان داد "را به Frieda: Frieda در راه به آنها ملحق
Swanage، و Munt خانم که قطار خود را خواهد عبور محاسبه شده بود.
اما Frieda بود به دنبال راه های دیگر، و مارگارت سفر به احساس شهر
انفرادی و قدیمی maidish است. چگونه مانند یک خدمتکار قدیمی به تصور این که آقای
فروردین شد او آشنائی!
او یک بار بازدید دختر ترشیده - فقیر، احمقانه و غیرجذاب - که شیدایی بود
که هر مردی که از او با نزدیک شدن سقوط در عشق است.
چگونه قلب مارگارت چیزی فریب می خورند، خون بود!
او سخنرانی، استدلال، و در ناامیدی تن!
"من ممکن است توسط معاون، عزیز من، اما عضو جوان که به ارمغان می آورد فریب
پست ظهر واقعا علاقه مند است از من است و، به عنوان یک حقیقت ماده - "همیشه به نظر می رسید بود
او گوشه شنیع ترین سن،
او ممکن است به آن خود را توسط فشار صرف بکارت هدایت می شود.
آقای فروردین او در واترلو خود ملاقات کرد.
او احساس می کرد که برخی از او به طور معمول برای یک چیز، او در زمان ارتکاب جرم در
همه چیز را او گفت. "این است awfully نوع از شما،" او آغاز شد،
اما من می ترسم که آن را به انجام است.
خانه ساخته شده است که مناسب خانواده شلگل است. "
"چه! آیا شما آمده است تا مشخص نمی مقابله؟ "
"نه دقیقا."
دقیقا؟ اجازه دهید در این صورت شروع می شود. "
او درنگ به تحسین موتور، که جدید و موجود عادلانه تر از
غول قرمز که خاله Juley به عذاب خود را به عهده سه سال قبل است.
"احتمالا آن را بسیار زیبا،" او گفت.
"چگونه می توانم آن را به شما دوست دارید، جرثقیل؟" "، بیایید شروع، تکرار:" او
میزبان. "بر روی زمین چگونه است آیا می دانستید که من
راننده جرثقیل نامیده می شد؟ "
"چرا، من جرثقیل بدانید: من برای درایو با Evie بوده است یک بار.
من می دانم که شما parlourmaid به نام میلتون.
من می دانم که تمام چیزها. "
"Evie!" او در تن مجروح تکرار. شما او را نمی بینم.
او با Cahill رفته است. این لذت می تواند به شما، به جناح چپ به
خیلی تنها.
من کار من در تمام طول روز - در واقع، مقدار زیادی از آن را بیش از حد - اما وقتی که من به خانه
در شب، من به شما بگویم، من می توانم از خانه را تحمل کنم. "
مارگارت پاسخ داد: "در راه پوچ من، من خیلی تنها هستم".
"این قلب شکستن به ترک خانه های قدیمی.
من به ندرت هر چیزی را قبل از محل Wickham به یاد داشته باشید، هلن و Tibby و در آنجا به دنیا آمده اند.
هلن می گوید: - "شما، بیش از حد، احساس تنهایی می کنی؟"
"وحشتناک است.
سلام، پشت مجلس! "آقای فروردین نگاه مجلس
تحقیر. طناب مهم تر از زندگی دراز
در جای دیگر.
"بله، آنها در حال صحبت کردن. گفت:" او. اما شما برای گفتن - "
"فقط برخی از زباله در مورد مبلمان.
هلن می گوید به تنهایی تحمل در حالی که مردان و هلاک خانه ها، و این که در پایان
جهان خواهد بود بیابان صندلی و سفس--فقط تصور آن را!
- نورد را از طریق بی نهایت و با هیچ کس به نشستن بر آنها ".
"خواهر شما همیشه شوخی کمی او را دوست دارد. او می گوید: بله، برادر من می گوید: نه، به
Ducie خیابان.
این لذت کمک به ما، آقای فروردین، من به شما اطمینان دهم. "
"شما به عنوان غیر عملی به شما به عنوان تظاهر نیست. من باید آن را باور نکرده است. "
مارگارت خندید.
اما او - کاملا غیر عملی است. او نمی تواند به تمرکز در جزئیات است.
مجلس شورای اسلامی، رودخانه تیمز، راننده irresponsive به به، به زمینه فلش
شکار، خانه و تمام تقاضای برخی از نظرات و پاسخ.
غیر ممکن است به زندگی مدرن را به طور پیوسته و کامل آن را ببینید، و او بود
انتخاب آن تمام است. آقای فروردین دید یافت.
او بیش از اسرار آمیز و یا خصوصی هرگز ناراحت.
رودخانه تیمز اجرا داخلی ممکن است از دریا، راننده ممکن است همه شور و پنهان کردن
فلسفه در زیر پوست ناسالم خود را.
آنها می دانستند کسب و کار خود را، و او می دانست او.
با این حال او دوست داشت با او بودن. او ملامت است، اما یک محرک نیست، و
تبعید عوارض است.
در حدود بیست سال ارشد او، او را حفظ هدیه ای که او قرار است خودش را به
در حال حاضر از دست داده شده است - قدرت خلاق جوانان است، اما اعتماد به نفس و خوش بینی است.
او اطمینان حاصل کنید که این جهان خیلی لذت بخش بود.
رنگ او قوی بود، موهای او فروکش کرده بود نازک، ضخیم
سبیل و چشم که هلن به براندی توپ مقایسه کرده بود، حاضر بود
تهدید در آنها، که آیا آنها نسبت به محله های فقیرنشین و یا نسبت به ستاره تبدیل شدند.
بعضی از روز - در هزاره - ممکن است نیاز به نوع خود وجود ندارد.
در حال حاضر، ادای احترام به آن دلیل است از کسانی که فکر می کنم خود را برتر، و کسی که
احتمالا هستند. "" در همه حوادث شما را به تلگراف من
بی درنگ، "او اشاره کرد.
: "اوه، حتی من می دانم یک چیز خوبی که من آن را ببینید."
"من خوشحالم از اینکه کالا را از این جهان خوار شمردن است."
"بهشت، نه!
فقط احمقها و prigs انجام دهد. "" من خوشحالم، بسیار خوشحالم، "او تکرار،
ناگهان نرم شدن و تبدیل شدن به او، اگر سخن گفتن او را خوشحال کرده بود.
"نمی تونم صحبت زیادی در محافل روشنفکری وجود دارد.
من خوشحالم که شما آن را به اشتراک بگذارید. خود انکار است و همه به خوبی به عنوان یک وسیله
تقویت شخصیت است.
اما من می توانم آن دسته از افرادی که در اجرا کردن وسایل رفاهی را تحمل کنم.
آنها معمولا برخی از تبر به عمل خرد کردن یا اسیاب کردن. آیا می توانید؟
"همینطور نوه ها دو نوع هستند، گفت:" مارگارت، بود که در خودش نگه داشتن در دست - "کسانی که ما
به اشتراک گذاشتن با دیگران، مثل آتش، آب و هوا، موسیقی و کسانی که ما نمی توانند - غذا،
به عنوان مثال.
بستگی دارد. "" منظور من همینطور نوه ها، معقول البته.
من نمی خواهم به فکر می کنم که شما - "او خم نزدیکتر جمله ناتمام درگذشت.
سر مارگارت تبدیل بسیار احمقانه، و درون آن به نظر می رسید چرخند
فانوس دریایی در یک فانوس دریایی.
او او بوسه، برای نیمه گذشته 12 ساعت بود، و اتومبیل در حال گذر بود
اصطبل از کاخ باکینگهام.
اما جو با احساسات اتهام که مردم فقط به نظر می رسید وجود داشته باشد
حساب خود، و او این است که جرثقیل را درک نمی کنند، و دور زدن شگفت زده شد.
ادم سفیه و احمق هر چند، او ممکن است، قطعا آقای فروردین - چگونه باید آن را یکی قرار داده؟
- روانی بیش از حد معمول است.
همیشه یک قاضی خوب شخصیت برای مقاصد کسب و کار، به نظر می رسد این بعد از ظهر
تا تصویر را بزرگ تر ببینید. این زمینه خود را، و توجه به کیفیت در خارج neatness، اطاعت، و تصمیم گیری است.
"من می خواهم به بیش از کل خانه، او اعلام کرد:" زمانی که آنها وارد است.
"به محض بازگشت به Swanage، که فردا بعد از ظهر خواهد بود، من از آن صحبت
بیش از یک بار دیگر با هلن و Tibby و سیم به شما "بله" یا "نه."
"راست است.
اتاق ناهار خوری. "و آنها مطالعات خود را آغاز کرد.
اتاق ناهار خوری بزرگ است، اما بیش از حد مبله بود.
چلسی خواهد داد بزنم با صدای بلند.
آقای فروردین کسانی که طرح های تزئینی است که خود را لرزاندن و تکان دادن اجتناب بود، و خرد شدن، و
خودداری کنند، و رسیدن به زیبایی با فدا کردن آسایش و شهامت است.
پس بسیار از خود رنگ و انکار خود، مارگارت با امداد مشاهده مجلل
دادو، حاشیه زینتی، کاغذ تذهیب دیوار، در میان است که طوطی شاخ و برگ خواند.
هرگز با مبلمان خود را انجام دهد، اما آن صندلی، سنگین است که عوارض جانبی بسیار زیاد
هیئت مدیره با صفحه ارائه بارگذاری می شود، تا در برابر فشار خود را مانند مردان ایستاده بود.
اتاق پیشنهاد مردان، و مارگارت، علاقه مند به سرمایه داری مدرن را مشتق از
رزمندگان و شکارچیان از گذشته، آن را به عنوان باستان خوش آمدید، سالن، که در آن خداوند نشسته دیدم
در گوشت در میان thanes خود را.
حتی کتاب مقدس - انجیل هلندی که چارلز از بوئر جنگ آورده بود.
-را به سمت کاهش یافت. چنین یک اتاق بستری نا مشروع.
"در حال حاضر ورودی سالن."
ورودی سالن بود هموار. "در اینجا ما همراهان سیگار می کشید."
ما همراهان دودی در صندلی های از چرم مارون.
اگر به عنوان یک موتور اتومبیل باعث شد.
"اوه، خوشحال! گفت:« مارگارت، غرق شدن را به یکی از آنها است.
"شما مانند آن را انجام دهد؟" او گفت، تعمیر چشمان او بر چهره روبترقی خود، و قطعا خیانت
توجه داشته باشید تقریبا صمیمی است.
"این همه زباله های ساخت خود و راحت است.
آیا چنین نیست؟ "" یه-ES.
نیمه زباله
آن Cruikshanks؟ "" Gillrays.
ما باید در طبقه بالا برود؟ "" همه این مبلمان از Howards آمد
پایان می یابد. "
"Howards مبلمان نهایی است همه به Oniton رفته است."
"آیا - با این حال، من در رابطه با خانه، مبلمان.
چه بزرگ است این اتاق سیگار کشیدن؟
"سی پانزدهمیلیارددلار. نه، یک دقیقه صبر کنید.
پانزده و نیم است. "" آه، خوب.
آقای فروردین، هرگز در هیبت خوشحال که با آن ما وسط کلاس ها
نزدیک شدن به موضوع خانه "آنها اقدام به طراحی اتاق.
چلسی موفق بهتر است در اینجا.
رنگ خاکستری مایل به زرد و سبز و بی اثر است. یک نفر می تواند تجسم خانمها خروج
به آن، در حالی که اربابان خود را در مورد واقعیت های زندگی زیر، به همراهی
سیگار برگ.
خانم فروردین طراحی اتاق به این ترتیب در پایان Howards نگاه کردم؟
فقط به این فکر وارد مغز مارگارت، آقای فروردین او بخواهید تا خود را
همسر و دانش که او درست بوده است که او نزدیک به او غلبه
از هوش رفت.
اما پیشنهاد این بود که در میان صحنه های عشق بزرگ جهان رتبه.
"خانم شلگل" - صدای او شرکت بود - "من به شما تا به حال بر اساس ادعاهای واهی.
من می خواهم در مورد یک موضوع بسیار جدی تر از یک خانه صحبت می کنند. "
مارگارت تقریبا جواب داد: "من می دانم -" "ممکن است شما ناشی از سهم من -
احتمال - "
"اوه، آقای فروردین!" او قطع شود، برگزاری پیانو و دفع چشم او.
"من می بینم، می بینم. من برای تو می نویسم پس از آن اگر من ممکن است. "
او شروع به لکنت.
"خانم اشلگل - مارگارت - شما را نمی فهمید."
آه، بله! در واقع، بله! گفت: "مارگارت.
"من از شما درخواست می شود همسر من است."
پس عمیق همدردی خود را، که زمانی که او گفت، "من از شما می خواهم به همسرم،
او ساخته شده شروع و کمی خودش را. او باید تعجب اگر به آن انتظار می رود نشان می دهد.
شادی عظیم بیش از او آمدند.
وصف ناپذیر بود. آن را به حال هیچ ربطی به با انسانیت، و
بیشتر شبیه خوشبختی همه گیر از آب و هوای خوب.
آب و هوا خوب است به دلیل به خورشید است، اما مارگارت می تواند از هیچ درخشندگی مرکزی فکر می کنم
اینجا. او در اتاق خود را طراحی خوشحال ایستاده بود و
اشتیاق به شادی بدهد.
او بر ترک او متوجه شد که عشق پرتو مرکزی بوده است.
msgstr "شما جرم نیست، خانم اشلگل؟" "چگونه می تواند جرم باشد؟"
مکث لحظه وجود دارد.
او اضطراب برای خلاص شدن از او، و او آن را می دانستند.
او بیش از حد شهود نگاه او را به عنوان اموال که تلاش پول
نمی توانید خریداری کنید.
او مورد نظر رفاقت و محبت، اما او از آنها می ترسید، و او را که آموخته بود
خود را تنها به میل، و می تواند به مبارزه با زیبایی لباس برگزار شد،
پشت، و تردید با او.
"خداحافظی" او ادامه داد:. "شما نامه ای از من - من می خواهم
بازگشت به Swanage فردا. از شما متشکرم. "
خداحافظی و آن را به شما تشکر می کنم. "
"من ممکن است دور موتور، نظم mayn't من؟" "که بیشتر نوع خواهد بود."
"ای کاش من به جای نوشته بود. باید به من نوشته اند؟
"نه."
"فقط یک سوال وجود دارد -" او سرش را تکان داد.
سرش را کمی سر در گم، و آنها از هم جدا شدند.
آنها بدون تکان دادن دست ها از هم جدا او مصاحبه نگهداری شده بود، به خاطر خود، در ته
کم صدا ترین خاکستری است. با این حال، او قبل از اینکه خوشبختی هیجان و او
رسید خانه خود را.
برخی دیگر او را در گذشته دوست داشتنی بود، اگر ممکن است به خواسته های کوتاه خود را به طوری جدی درخواست
مرد جوان که تا به حال چیزی برای انجام این کار، افراد مسن - کلمه، ولی برای کسانی که دیگران "ninnies" بوده است
می تواند پیدا کنید که هیچ کس بهتر است.
و او اغلب مورد علاقه ات، "بیش از حد، اما تا کنون تنها به عنوان حقایق جنس خواستار صرف
آرزوهای بلندش برای مردانه، به آنچه آنها بودند ارزش، را رد کرد و با
لبخند می زنی.
پیش از این هرگز تا به حال شخصیت خود را لمس است.
او جوان بود و یا بسیار غنی است، و آن را به او شگفت زده است که انسان را از هر جایگاه
باید او را جدی بگیرید.
او نشسته در تلاش برای انجام در خانه خالی خود را، در میان تصاویر زیبا و
کتاب های شریف، امواج احساسات را شکست، اگر یک جریان جزر و مد از عشق شد
هوا شب.
او سرش را تکان داد، تلاش برای تمرکز توجه خود را، و شکست خورد.
بیهوده او تکرار: "اما من از طریق این نوع از چیزی که قبل از."
او را از طریق آن هرگز، ماشین آلات بزرگ، به عنوان مخالف به کمی بود
شده است به حرکت بیندازد، و این ایده که آقای فروردین را دوست داشت، او وسواس قبل از او آمد
در عوض او را دوست.
او به هیچ تصمیمی آمده است. "آه، آقا، این است که به طوری ناگهانی" - که با احتیاط
عبارت دقیقا به او ابراز هنگامی که زمان او آمد.
Premonitions آماده سازی نیست.
او باید نزدیک ماهیت خود را بررسی و او، او باید آن را بیش از صحبت
قضایی با هلن.
درخشندگی مرکزی تایید نشدهی از اولین - صحنه های عجیب و غریب عشق بوده است
طول بکشد.
او در جای خود، خواهد گفت: "ICH liebe dich،" اما شاید او نیست
عادت به باز کردن قلب.
او ممکن است که آن را انجام داده اگر از او شکایت کرده بودند - به عنوان یک ماده از وظیفه، شاید. انگلستان
انتظار هر انسان را به باز کردن قلب خود را یک بار، اما تلاش او را jarred، و
اگر او می تواند از آن اجتناب کنند، باید از او
از دست دادن آن دفاع که او در مقابل دنیا انتخاب شده جمع آوری شده بود.
او باید با بحث عاطفی هرگز ناراحت، و یا با یک صفحه نمایش همدردی.
او یک مرد مسن بود در حال حاضر، و آن را بیهوده و عاری از شرم به او درست باشد.
خانم فروردین منحرف در داخل و خارج، همیشه شبح خوش آمدید، بررسی صحنه، فکر
مارگارت، بدون یک اشاره از تلخی.
>
پایان Howards توسط EM فورستر فصل 19
اگر کسی می خواست برای نشان دادن یک خارجی انگلستان، شاید خردمندترین دوره خواهد بود را به
او را به بخش نهایی از تپه Purbeck، و ایستادگی او در اجلاس خود، چند
مایل به شرق از Corfe.
سپس سیستم پس از سیستم جزیره ما رول با هم زیر پای او.
در زیر او است دره Frome و به تمام سرزمین های وحشی آمده است که خود غلت بزنید پایین
از Dorchester، سیاه و سفید و طلا، به آینه سرو کوهی خود را در وسعت از پول است.
دره هیجان فراتر از آن، جریان غیر قابل توصیف است، کثیف در Blandford،
خالص در Wimborne - خشن، کشویی بیرون از حوزه های چربی را به ازدواج ایوان زیر
برج از کرایستچرچ.
دره آون - نامرئی، اما به مراتب از شمال به چشم آموزش دیده ممکن است دید
حلقه Clearbury که نگهبانان، و تخیل ممکن است فراتر از آن در به کبیسه
دشت سالیسبوری خود، و فراتر از آن
ساده به تمام فراز با شکوه مرکزی انگلستان.
و نه حومه وجود ندارد.
بورنموث cowers ساحل فرومایه به سمت راست، منادی درختان کاج که به معنای،
برای تمام زیبایی خود را، خانه های قرمز، و بورس اوراق بهادار، و به دروازه های گسترش
لندن به خودی خود.
بنابراین فوق العاده ای است که دنباله این شهر! اما صخره از آب شیرین آن را باید هرگز
لمس، و جزیره خلوص جزیره تا پایان زمان، ایستادگی کنند.
بازدید از غرب، شخص زیبا فراتر از همه قوانین از زیبایی است.
مثل این است که یک تکه از انگلستان شناور رو به جلو به استقبال خارجی - گچ
گچ، چمن چمن ما، مظهر از آنچه به دنبال خواهد داشت.
و پشت قطعه نهفته به ساوتهمپتون، میزبان به سازمان ملل، و پورتسموث،
آتش نهان، و همه اطراف آن، با برخورد دو برابر و سه برابر جزر و مد، چرخش
دریا.
چگونه بسیاری از روستاهای در این دیدگاه به نظر می رسد! بسیاری از قلعه!
چگونه بسیاری از کلیساها، از بین رفته و یا پیروزی! چگونه بسیاری از کشتی ها، راه آهن و جاده ها!
چه تنوع باور نکردنی از مردان کار زیر که آسمان روشن و شفاف به چه نهایی!
دلیل نتواند، مثل یک موج در ساحل Swanage متورم تخیل،
گسترش می یابد، و عمیق تر، تا زمانی که آن را تبدیل به جغرافیایی و اطراف انگلستان.
بنابراین Frieda Mosebach، در حال حاضر Frau معمار Liesecke، و مادر به کودک شوهرش،
تا این ارتفاع به تحت تاثیر قرار آورده شد، و پس از یک نگاه طولانی، او
گفت که تپه تورم بیشتر در اینجا
نسبت به فورپومرن، که درست بود، اما به مناسب Munt خانم به نظر نمی رسد.
پل بندرگاه بود خشک، که به رهبری او را به ستایش نبود موج شکن های گل آلود در
فردریش Wilhelms بد، Rugen، که در آن درختان راش بر بالتیک بی موقع آویزان، و
گاو ممکن است آب شور اندیشیدن.
بلکه ناسالم خانم Munt فکر کردم این خواهد بود، آب بودن امن تر زمانی که آن را نقل مکان کرد
در مورد. "و دریاچه ها انگلیسی - Vindermere
Grasmere - هستند، و سپس، ناسالم "؟
"نه، Frau Liesecke، اما دلیل است که آنها آب تازه و متفاوت.
آب نمک باید به جزر و مد، و بالا و پایین یک مقدار زیادی، و یا دیگری آن را بوی.
نگاه کن، به عنوان مثال، در یک آکواریوم است. "
"آکواریوم! در آه، Munt MEESIS، منظور شما به من بگویید که
آکواریوم تازه بدبو کمتر از نمک؟ چرا، وقتی Victor، و برادرم را در قانون،
جمع آوری بسیاری از tadpoles -
"شما می گویند:" تعفن، قطع: "هلن" حداقل، شما ممکن است آن را می گویند، اما شما
باید وانمود شما در حال خنده دار در حالی که شما آن را می گویند. "
"سپس بو است. '
و گل از استخر خود را به پایین وجود دارد - آن را بو نیست، یا ممکن است من می گویم تعفن، هکتار،
'ولز؟
"همواره وجود داشته است گل در پل بندرگاه خانم Munt گفت: با اندکی
وفت. رودخانه ها را پایین آورد، و بیشتر
صدف، شیلات ارزش آن بستگی دارد. "
"بله، چنین است تصدیق کرد:" Frieda و یکی دیگر از حادثه های بین المللی بسته شد.
"" بورنموث است، "از سر گرفته میزبان خود، به نقل از قافیه محلی که او بود
متصل - "در بورنموث است، پول بود، و Swanage این است که مهم ترین شهر
و بزرگترین این سه.
، Frau Liesecke، من شما نشان داده بورنموث، و من نشان داده اند پول، به طوری
اجازه دهید ما کمی راه رفتن به عقب و نگاه کردن دوباره در Swanage. "
"خاله Juley، که نمی شود قطار مگ؟
پف کوچک از دود گردان بود بندر، و در حال حاضر تحمل جنوب
نسبت به آنها بیش از سیاه و سفید و طلا. "آه، ای عزیزترین مارگارت، من امیدوارم که او را نمی
می شود خسته.
"اوه، من تعجب می کنم - من تعجب که آیا او در خانه است."
"من امیدوارم که او بوده است نه عجولانه." "پس می توانم - آه، بنابراین انجام I."
"آیا آن را به زیبایی به عنوان محل Wickham؟"
Frieda پرسید. "من فکر می کنم باید آن را.
آقای اعتماد فروردین برای انجام خود افتخار.
همه کسانی که Ducie خانه های خیابان در راه مدرن خود زیبا هستند و من نمی توانم فکر می کنم که چرا
او نگه نمی دارد با آن.
اما واقعا برای Evie که او به آنجا رفت، و در حال حاضر که Evie خواهد بود
ازدواج - ":" آه!
"شما خانم فروردین، Frieda ندیده است.
چگونه شدت وابسته به عروسی شما! "" اما خواهر که پل؟
"بله." "که چارلز، خانم Munt گفت:« با
احساس.
"اوه، هلن، هلن، چه زمانی که بود!" هلن خندید.
"مگ و من مانند قلب حساس به لمس کردم. اگر شانس there'sa یک خانه ارزان قیمت، ما به
برای آن بنویسید. "
"در حال حاضر، به دنبال Frau Liesecke، در قطار خواهرزاده من.
ببینید، آن را به سمت ما در حال آمدن است - آینده، در آینده و زمانی که از آن میشود به Corfe، آن را
در واقع از طریق فراز زندگی، که در آن ایستاده ایم، به طوری که اگر این راه گام برمیداریم، به عنوان
من اشاره کردم، و نگاه کردن Swanage، ما باید آن را در طرف دیگر.
نباید ما؟ "
Frieda موافقت، و در عرض چند دقیقه عبور از خط الراس و رد و بدل
نظر بیشتر برای کمتر است. نه کسل کننده دره دراز، با حمایت
شیب از فراز در امتداد ساحل.
آنها در سراسر جزیره Purbeck و به Swanage دنبال شد، به زودی به
شهر مهم تر از همه، و زشت از این سه.
قطار مارگارت دوباره به عنوان وعده داده شده، و با تصویب عمه اش استقبال شد.
به وقفه در فاصله میانی آمد، و در آنجا آن را برنامه ریزی شده بود
که Tibby باید او را، ملاقات و رانندگی او را، و چای، سبد، به آنها بپیوندید.
"ببینید، ادامه داد:" هلن به پسر عموی او، "Wilcoxes جمع آوری خانه های ویکتور خود را
جمع آوری tadpoles.
آنها،، Ducie خیابان، دو، پایان Howards، که در آن هنگامه بزرگ من بود، سه،
صندلی کشور در نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی چهار، چارلز خانه در هیلتون و پنج، یکی دیگر از
در نزدیکی فرنگی اصل و شش، Evie خانه
زمانی که وی به ازدواج، و احتمالا رنگارنگ یک terre در کشور - که می کند 7.
آه، بله، و پل کلبه در آفریقا باعث می شود هشت.
من آرزو می کنم ما می توانیم پایان Howards دریافت کنید.
این چیزی است که مانند یک خانه کوچک عزیز بود!
آیا شما فکر می کنم تا، Juley خاله؟ "
"من تا به حال بیش از حد به انجام این کار، عزیز، در نگاه به آن، گفت:« خانم Munt، با بخشنده
کرامت است.
من همه چیز را به حل و فصل و توضیح، و چارلز فروردین در محل خود نگه دارید
در کنار. این احتمال وجود دارد من باید بسیار به یاد داشته باشید.
من فقط به خاطر داشتن ناهار در اتاق خواب خود را. "
"بله بنابراین انجام I. اما، آه عزیزم، عزیزم، چگونه از آن مرده همه به نظر می رسد!
و در پاییز آغاز شد این جنبش ضد پائولین وجود دارد - شما و Frieda، و مگ،
و خانم فروردین، همه با این ایده است که ممکن است من هنوز ازدواج پل غرق شده است. "
شما هنوز ممکن است، گفت: "Frieda despondently.
هلن سرش را تکان داد. "خطر بزرگ فروردین هرگز باز خواهد گشت.
اگر من از هر چیز آن است. "" یکی از برخی از هیچ چیز است، اما حقیقت
از احساسات خود است. "
نکته damply در گفتگو افتاد. اما هلن تضعیف دور بازوی او پسر عموی او،
به نحوی علاقه خود را برای ساخت آن است.
این بود اظهار اصلی نیست، و نه بود Frieda به آن اختصاص عاشقانه،
او تا به حال وطن پرست و نه از یک ذهن فلسفی است.
با این حال، خیانت است که علاقه به جهانی که توتن ها به طور متوسط
دارای و انگلیسی به طور متوسط ندارد.
بود، با این حال illogically، خوب، زیبا، درست در مقابل، به عنوان
احترام، زیبا، مناسب است.
یک چشم انداز است Bocklin در کنار یک چشم انداز از رهبر، گوش خراش و بد بود
در نظر گرفته شده است، اما لرزش به زندگی مافوق طبیعی است.
تیز آرمان گرایی، روح را هم زده.
ممکن است آماده سازی بد برای چه به دنبال.
"نگاه کن!" گریه خاله Juley، عجله دور از کلیات در طول نشست های باریک
پایین.
"شوی که در آن ایستاده ام، و شما، سبد خرید تسویه حساب آمدن.
تسویه حساب سبد خرید آینده است. "آنها ایستاد و دیدم، سبد خرید تسویه حساب آمدن.
مارگارت و Tibby در حال حاضر در آن آینده دیده می شد.
ترک حومه Swanage، برای کمی را از طریق خطوط جوجه راند، و
سپس شروع به صعود است.
"آیا شما خانه؟" آنها فریاد زد: مدتها قبل از او احتمالا می تواند بشنود.
هلن زد به او.
highroad گذشت بیش از یک زین و آهنگ پس از ان در زاویه سمت راست در کنار رفت
لبه پایین. "آیا شما از خانه است؟"
مارگارت سرش را تکان داد.
"اوه، چه مزاحم! بنابراین ما به عنوان ما داشت؟ "
"نه دقیقا." او از آنجا خارج، به دنبال خسته.
برخی از رمز و راز، گفت: "Tibby.
"ما در حال حاضر روشن شود." مارگارت نزدیک به او و زمزمه
که او بود پیشنهاد ازدواج از جانب آقای فروردین.
هلن، سرگرم کند.
او دروازه را به فراز افتتاح شد به طوری که برادر خود را ممکن است تسویه حساب از طریق منجر شود.
"درست مثل مرد زن مرده است،" او اشاره کرد.
"آنها به گونه به اندازه کافی برای هر چیزی، و همواره یکی را انتخاب کنید از همسر اول خود را
چهره دوستان. "مارگارت را دیدم ناامیدی.
"این نوع -" او را با گریه آغاز شد.
"مگ، هر چیزی با شما اشتباه نیست؟" "یک دقیقه صبر کن، گفت:« مارگارت،
زمزمه همیشه. شما امکان پذیر هرگز - you've
- "او خودش را کشید کنار هم.
Tibby، عجله کردن را از طریق من می توانید این دروازه را نگه ندارد به طور نامحدود است.
خاله Juley!
من می گویم، Juley خاله، چای، و Frieda؛ ما به صحبت خانه، و
من آمد پس از آن. "و پس از آن، تبدیل چهره او را به خواهرش،
او را به گریه.
مارگارت بود stupefied. شنیده ام او به خودش گفت: "آه، واقعا -"
او احساس می کرد خودش را با دست لمس است که می لرزید.
"آیا" sobbed هلن، "آیا، نه کار را انجام ندهید، مگ، آیا نیست!"
او ناتوان از گفتن هر کلمه ای دیگر به نظر می رسید.
مارگارت، لرزان خودش، او را منجر به جلو تا جاده ها، تا آنها گمراه
از طریق یکی دیگر از دروازه به پایین است. "آیا، نه نمی انجام چنین چیزی!
من به شما بگویم و نه - don't!
من می دانم -! don't "" چه می دانید؟ "
وحشت و پوچی، به هلن sobbed. "نه!"
سپس مارگارت گفتم: "هلن کمی خودخواه.
من هرگز مثل این رفتار چه زمانی به نظر می رسید شانس ازدواج او وجود دارد.
او گفت: "اما ما هنوز هم به دیدن یکدیگر اغلب، و -
"این چیزی است که نمی خواهم، به هلن sobbed.
و او را شکست حق دور و سرگردان پریشانی به سمت بالا، کشش دست در دست او
نسبت به دیدگاه و گریه.
"چه چیزی برای شما اتفاق افتاده؟" به نام مارگارت، به دنبال از طریق باد است که جمع آوری در
غروب آفتاب در دامنه شمالی تپه. "اما این احمقانه است!"
و ناگهان حماقت او را فرو گرفت، و چشم انداز بسیار زیاد تخمین زده می شد.
اما هلن برگشت. "مگ -
"من نمی دانم که چه چیزی برای هر کدام از ما اتفاق افتاده، گفت:« مارگارت، پاک کردن چشم او.
"ما هر دو باید دیوانه." هلن لیزا پاک کرد، و آنها حتی
خندید کمی.
"نگاه کن اینجا بنشینید." "کلیه حقوق این، من نشستن اگر شما می خواهید نشستن
پایین. "" وجود دارد.
(یک بوسه).
در حال حاضر، هر، هر ماده است؟ "" من به معنای آنچه من گفتم.
آیا آن را نمی خواهد "" اوه، هلن، گفت: "نمی باشد.
این نادان است.
اگر سر خود را از لجن و گل بود.
'آیا' احتمالا خانم بست می گوید که تمام روز را به آقای بست. "
هلن سکوت کرده بود.
"خب؟" "به من بگو در مورد آن برای اولین بار، و در عین حال
شاید من سر من از لجن و گل. "
"این بهتر است.
خب، از کجا باید شروع کنم؟ هنگامی که من در واترلو وارد - هیچ، من
قبل از آن، چون من اضطراب شما باید همه چیز را از اول می دانم.
اولین حدود ده روز پیش بود.
آن روز آقای بست آمد به چای و خلق و خوی خود را از دست داده بود.
من در دفاع از او شد، و آقای فروردین شد حسادت در مورد من، با این حال کمی.
من فکر کردم آن چیزی که غیر ارادی است، که مردان می توانند بیشتر از ما می توانیم کمک کند.
شما می دانید - حداقل در مورد خود من می دانم - هنگامی که یک مرد به من گفت، پس و so'sa
دختر خوشگل، من را با sourness گذرا در مقابل پس و بنابراین کشف و ضبط، و بلند
نیشگون گرفتن و کشیدن گوش خود را.
It'sa احساس خسته کننده است، اما مهم است 1، و به راحتی آن را مدیریت است.
اما نه تنها در این پرونده آقای فروردین، من در حال حاضر گرد هم می آیند. "
"سپس شما او را دوست دارم؟"
مارگارت در نظر گرفته است. "این فوق العاده است دانستن اینکه یک مرد واقعی
مراقبت را برای شما، "او گفت. "صرف این واقعیت که رشد می کند
فوق العاده ای.
به یاد داشته باشید، من شناخته شده و دوست داشت او را برای مدتی نزدیک به سه سال به طور پیوسته است.
"اما او را دوست داشت؟" مارگارت peered به گذشته خود.
به تجزیه و تحلیل احساسات خوشایند است در حالی که آنها هنوز هم احساسات تنها، و
unembodied در بافت اجتماعی است.
با دور بازوی او هلن، و چشمان خود را تغییر بیش از این دیدگاه، اگر این شهرستان
یا این که می تواند راز دل خود را آشکار، او مدیتیت صادقانه، و گفت،
"نه."
"اما شما؟" "بله، گفت:" مارگارت "، که من خیلی
اطمینان حاصل کنید. در واقع، من شروع به لحظه ای که برای من صحبت کرد. "
و حل و فصل با او ازدواج؟
"من بود، اما مایل بحث طولانی در مورد آن در حال حاضر است.
آنچه در آن است علیه او، هلن؟ شما باید سعی کنید و می گویند. "
هلن، در نوبت او را، نگاه بیرون.
"این است از زمانی که پل،" او گفت: در نهایت. "اما آنچه آقای فروردین که با پل کاری انجام دهید؟
"اما او آنجا بود، آنها همه وجود دارد که آن روز صبح وقتی که من به صبحانه آمدند، و
دیدم که پل وحشت زده بود - مردی که مرا دوست دارد، وحشت زده و همه خود را
متعلقات کاهش یافته است، به طوری که من می دانستم که بود
غیر ممکن است، به دلیل روابط شخصی نکته مهم را برای همیشه و همیشه و
این نه زندگی بیرونی تلگراف و خشم. "
او ریخت به حکم مندرج در یک نفس است، اما خواهرش آن را درک
زیرا آن را در افکار که بین آنها آشنا بودند لمس کرد.
"این احمقانه است.
در وهله اول، من در مورد زندگی بیرونی اختلاف نظر دارند.
خوب، ما اغلب استدلال می کنند که. نکته واقعی این است که وسیع ترین وجود دارد
فاصله بین گیری عشق من و شما.
فوق - عاشقانه بود. مال من خواهد شد نثر. من آن را در حال اجرا نیست - یک نوع بسیار خوب
نثر، اما به خوبی در نظر گرفته، به خوبی فکر شده است.
به عنوان مثال، من می دانم گسل آقای تمام فروردین.
او ترس از احساسات است. او مراقبت بیش از حد در مورد موفقیت، خیلی کم
در مورد گذشته.
همدردی خود را فاقد شعر، و بنابراین همدردی نیست واقعا.
من حتی می خواهم بگویم "- او در تالابهای درخشان نگاه - که، روحی، او نه به عنوان
صادقانه به عنوان من.
آیا این نیست که شما را ارضاء میکند؟ "" نه، آن را نمی کند، گفت: «هلن.
"این باعث می شود من احساس بدتر و بدتر می باشد. شما باید از جا در رفته. "
مارگارت ساخته شده جنبش از التهاب.
"من او قصد ندارد، و یا هر مرد یا هر زن، برای همه زندگی من - آسمان خوب، نه!
انبوه چیز در من وجود دارد که او نمی کند، و باید، هرگز درک کنید. "
بنابراین او را قبل از مراسم عروسی و اتحادیه فیزیکی صحبت می کرد، قبل از
سایه شیشه ای شگفت آور افتاده بود که interposes بین زن و شوهر و
جهان است.
او برای حفظ استقلال خود را بیش از بسیاری از زنان هنوز.
ازدواج برای تغییر بخت و اقبال خود را به جای شخصیت او، و او بود که دور نیست
اشتباه در لاف می زند که او را درک همسر آینده خود را.
با این حال او شخصیت او را تغییر می دهند - در حد کمی است.
تعجب پیش بینی نشده، قطع باد و بوی زندگی وجود دارد،
فشار اجتماعی که به او فکر می کنم conjugally.
"بنابراین با او،" او ادامه داد.
"انبوه چیز در او وجود دارد - بیشتر به ویژه چیزهایی که او - که
همیشه از من پنهان شوند.
او تمام این ویژگی های عمومی است که شما را تحقیر کردن و فعال کردن این همه - "او دست تکان داد
دست خود را در چشم انداز، که تایید هر چیزی.
"اگر Wilcoxes کار کرده بودند نیست و در انگلستان مرده برای هزاران سال، من و تو
میتوانست بنشیند بدون نیاز گلوی ما را کاهش دهد.
قطار، کشتی برای حمل افراد ادبی در هیچ زمینه وجود داشته باشد
حتی. فقط وحشیگری.
- شاید نه حتی این که.
بدون روح زندگی خود ممکن است هرگز به خارج از پروتوپلاسم منتقل شده است.
بیشتر و بیشتر می توانم رد درآمد و استهزاء در کسانی که آن را تضمین را به منظور جلب.
زمان محلی شما با زمانی که به نظر من وجود دارد -
"و من، و به همه زنان است. به همین دلیل یک پل را بوسید. "
"که بی رحمانه است، گفت:" مارگارت. "مال من یک مورد کاملا متفاوت است.
من فکر چیز. "
"این کار باعث تفاوت در فکر چیزهایی از.
آنها به همان آمده است. "" زباله بود! "
سکوت طولانی، که در طی آن جزر و مد را به پل بندرگاه بازگشت وجود دارد.
"یکی که چیزی را از دست،" زمزمه هلن، ظاهرا به خودش.
آب بیش از گل-آپارتمان نسبت به سرو کوهی رخنه کرد و خلنگ زار سیاه.
Branksea جزیره foreshores بسیار زیاد آن را از دست داد، و قسمت غم انگیز شد
درختان.
Frome باطن نسبت به Dorchester، هیجان را علیه Wimborne، ایوان مجبور شد نسبت به
سالیسبوری، و خورشید، بیش از جابجایی بسیار زیاد ریاست، از آن که منجر
به قبل از پیروزی او غرق به استراحت.
انگلستان زنده بود، خفقان را از طریق مصب خود، از گریه شادی را از طریق
دهان همه gulls او، و باد شمال، با حرکت خلاف، منفجر قوی تر
علیه او دریاها رو به افزایش است.
چه معنایی داشت؟ برای چه پایان پیچیدگی عادلانه به او
تغییرات خاک، ساحل مارپیچی او؟
آیا او متعلق به آن که او را قالبگیری و ساخته شده خود را با سرزمین های دیگر می ترسید، و یا
به آن که چیزی به قدرت خود اضافه شده، اما به نحوی او را دیده، دیده می شود
جزیره کامل در یک بار، دروغ به عنوان یک جواهر در
نقره ای دریا، به عنوان یک کشتی روح سفر با ناوگان جهان شجاع است
همراه او به سوی ابدیت.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 20
مارگارت اغلب تعجب کرده بود در اختلال است که طول می کشد در جهان
آب، هنگامی که عشق، که به نظر می رسد آنقدر کوچک است یک ریگ روان شوید.
نگرانی عشق فراتر از معشوق است و عاشق چه کسی می کند؟
با این حال deluges تاثیر خود را صد سواحل.
شکی نیست که این اختلال در واقع روح نسل ها، استقبال از
نسل جدید، و سایش در مقابل سرنوشت نهایی، که دارای تمام دریاها در
کف دست خود را.
اما عشق می تواند این را درک نمی کنند.
او می تواند بی نهایت دیگری را درک نیست، او فقط از خود آگاه است - پرواز
پرتو افتاب، سقوط رز، ریگ می پرسد که برای یکی از غوطه آرام زیر fretting در
فعل و انفعال فضا و زمان.
او می داند که او در پایان از چیزهایی زنده ماندن، و توسط سرنوشت به عنوان یک جواهر جمع
از لجن و گل و با تحسین دور مونتاژ خدایان تحویل داده است.
"مردان بود تولید این،" آنها خواهند گفت، و گفت، آنها را خواهد داد مردان جاودانگی.
اما در عین حال - چه agitations در عین حال!
پایه های مالکیت و اختصاصی گذاشته برهنه، سنگ دوقلو، پراید خانواده
flounders به سطح، puffing و وزیدن می کند، و به دلیل خودداری شود آرامش؛
الهیات و معارف اسلامی، مبهم زاهدانه می شود تا امواج تند و زننده است.
سپس وکلا تحریک - نوزادان سرد - و خزش از سوراخ خود است.
انجام می دهند آنها می توانند، آنها مرتب کردن مالکیت و اختصاصی است، دوباره قوت قلب دادن به الهیات
و خانواده پراید.
نیمه guineas هستند در آبهای آشفته ریخته، وکلا برگردند، و اگر همه
به خوبی پیش رفته، عشق می پیوندد یک زن و مرد با هم در ازدواج است.
مارگارت اختلال انتظار می رود، و از آن آزرده نمی شد.
برای یک زن حساس او تا به حال اعصاب ثابت، و می تواند تحمل نامتجانس
و چیز عجیب و غریب، و علاوه بر این، هیچ چیز بیش از حد در مورد عشق او، امر وجود داشت.
خوب طنز توجه داشته باشید غالب روابط خود را با آقای فروردین، یا که من باید بود
در حال حاضر او را، هنری تماس بگیرید. هنری عاشقانه تشویق، و او
هیچ دختر بی قراری برای آن بود.
آشنایی عاشق تبدیل شده بود، ممکن است تبدیل به یک شوهر، اما همه که حفظ
او در آشنایی اشاره کرده و عشق باید در رابطه به جای تایید
نشان می دهد.
در این روح متعالی او قول داد تا با او ازدواج کند. او در Swanage فردا بود، بلبرینگ
حلقه تعامل. آنها یک دیگر با صمیمانه استقبال
صمیمیت که تحت تاثیر عمه Juley.
هنری در خلیج dined، اما او را به اتاق در هتل اصلی درگیر کرده بود: او
یکی از آن دسته از مردانی که هتل اصلی غریزه می دانستند.
بعد از شام او به مارگارت خواست اگر او نمی خواهد مراقبت به نوبه خود در رژه.
او پذیرفته شده است، و می تواند یک لرزش کوچک را سرکوب نمی کند، این امر می تواند واقعی خود را
دوست داشتن صحنه.
اما او به عنوان بر روی کلاه خود قرار داده او پشت سر هم از خنده.
عشق فقط عشقی بود به طوری بر خلاف این مقاله در کتاب در خدمت: لذت، هر چند واقعی، بود
های مختلف، رمز و راز غیر منتظره رمز و راز.
برای یک چیز، آقای فروردین هنوز یک غریبه به نظر می رسید.
برای آنها در مورد حلقه صحبت کردیم و پس از آن گفت:
"آیا خاکریزی در چلسی را به خاطر بسپار؟
ده روز قبل نمی تواند. "" بله، "او گفت، خنده است.
"و شما و خواهر خود را به سر و گوش های عمیق در برخی از طرح وابسته به دان کیشوت.
آه خوب! "
"من کمی فکر کردم، قطعا. آیا؟ "
"من که نمی دانم، من نمی خواهم بگویم."
"چرا، بود که قبلا" او گریه.
"آیا شما را از من فکر می کنم این راه پیش! فوق العاده جالب، هنری!
به من بگو. "اما هنری تا به حال به هیچ وجه قصد گفتن.
شاید او می توانست گفت، برای حالات ذهنی خود را به محض او شد مبهم
از طریق آنها منتقل می شود.
او misliked بسیار کلمه "جالب توجه است،" اشاره ضمنی آن را با انرژی تلف شده و حتی
میر است. واقعیت سخت به اندازه کافی برای او بودند.
"من فکر نمی کنم،" او دنبال کرد.
"نه، زمانی که شما به من در طراحی اتاق صحبت کرد، که عملا.
این بود خیلی متفاوت از آن تصور می شود.
بر روی صحنه، و یا در کتاب، یک پیشنهاد است - چگونه باید آن را قرار داده است؟
- امور مربوط به تمام عیار است، یک نوع از دسته گل، آن را به معنای تحت اللفظی آن را از دست می دهد.
اما در زندگی یک پیشنهاد واقعا یک پیشنهاد است -
"راه -" "- یک پیشنهاد، یک دانه، او نتیجه گرفت؛
و این فکر را به تاریکی پرواز کرد.
"من فکر میکردم، اگر شما مهم نیست که ما باید به صرف شام در
کسب و کار بحث وجود خواهد داشت به حل و فصل ".
"من فکر می کنم خیلی بیش از حد.
به من بگو، در وهله اول، چگونه شما می توانید بر روی با Tibby؟ "
"با برادر خود را؟" "بله، در طول سیگار است."
"اوه، خیلی خوب است."
همسرش پاسخ داد: "خوشحالم"، کمی تعجب است.
"شما چه بود صحبت کردن در مورد؟ من، احتمالا ".
"درباره یونان بیش از حد."
یونان یک کارت بسیار خوب بود، هنری. Tibby تنها یک پسر بچه است هنوز، و یک
انتخاب و انتخاب کنید افراد کمی است. خوب انجام می شود. "
"من او را گفتن من سهام در کشمش بیدانه مزرعه ای در نزدیکی Calamata.
"چه چیزی لذت بخش به سهام در ما نمی توانیم برای ماه عسل ما؟ "
"چه کاری انجام دهید؟
"برای خوردن بیدانه. و مناظر شگفت انگیزی نیست؟ "
"متوسط است، اما آن نوع از محل احتمالا می تواند با یک خانم نیست."
"چرا که نه؟"
هتل ها. "" برخی از خانم ها بدون هتل انجام است.
آیا شما آگاه است که هلن و من به تنهایی به بیش از Apennines راه می رفت، با توشه ما
بر روی پشت ما؟ "
"من آگاه بود نیست، و اگر من می توانم آن را مدیریت، شما چنین چیزی را هرگز دوباره.
او گفت: شدت: "شما هم برای بحث با هلن یافت نشده است، گمان می کنم؟"
"نه."
"آیا قبل از اینکه بری. شما دو نفر باید خیلی هیجان زده هستم. "
"خواهر تو و من همواره آن را ضربه خاموش، او گفت:" تسامح.
"اما ما از کسب و کار ما درروی اب شناور میشوم.
اجازه بدهید در ابتدا آغاز خواهد شد. شما می دانید که Evie در حال رفتن به ازدواج پرسی
Cahill. "" دایی دالی است. "
"دقیقا.
دختر دیوانه وار عشق را با او است. یک نوع بسیار خوبی از هموطنان، اما او میخواست
و به درستی - ارائه مناسب با او
و در وهله دوم، شما به طور طبیعی را درک خواهد کرد، چارلز وجود دارد.
قبل از ترک شهر، نوشت: چارلز نامه ای بسیار دقیق است.
ببینید، او دارای یک خانواده افزایش و هزینه های افزایش است، و اول و W.
A. چیز خاص است در حال حاضر، هر چند قادر به توسعه است.
ضعیف همکار! "زمزمه مارگارت، به دنبال به دریا، و درک نیست.
"چارلز پسر بزرگ، برخی از چارلز روز Howards انتها داشته باشند، ولی من به تو
اضطراب، در شادی خود من، و نه به دیگران ناعادلانه باشد. "
"البته، نه" او آغاز شد، و پس از آن گریه کمی داد.
"شما به معنی پول است. چگونه احمق من!
البته! "
به اندازه کافی عجیب، او را در کلمه winced.
"بله. پول، از شما آن را قرار داده به طوری رک و پوست کنده. من مصمم هستم که فقط به همه - فقط برای
شما، فقط به آنها.
من مصمم هستم که بچه هایم باید هیچ پرونده ای علیه من داشته باشد. "
"بخشنده باش به آنها،" او گفت: به شدت. "زحمت عدالت!
"من مصمم هستم - و در حال حاضر به چارلز که اثر نوشته شده است -
"اما چقدر به شما کردم؟" "چیست؟"
"چقدر باید به شما یک سال؟
من ششصد. "" درآمد من است؟ "
"بله. ما باید با شما آغاز خواهد شد، قبل از اینکه ما می توانیم شما تا چه حد می تواند به حل و فصل
چارلز.
عدالت، و حتی سخاوت، در آن بستگی دارد. "
: "من باید بگویم شما یک زن جوان کاملا" مشاهده نوازش بازوی او و
خنده کمی.
یک سوال در یک شخص بهار! "" آیا نمی دانند که درآمد خود را؟
یا شما می خواهید آن را به من بگو "" - "؟
"این همه حق است" - در حال حاضر او او را بصورت تماسهای مکرر - "به من بگو نه.
من نمی خواهم می دانند. من می توانید مبلغ را فقط به عنوان به خوبی توسط
سهم.
تقسیم درآمد خود را به ده بخش است. چه بسیاری از قسمت های شما را به Evie بدهد، چگونه
بسیاری از به چارلز چگونه بسیاری از پل "" واقعیت این است، عزیز من، من تا به حال هیچ
قصد آزار شما را با جزئیات.
من فقط می خواستم به شما اجازه می دانیم که - خب، آن چیزی است که باید برای دیگران انجام می شود،
و تو منو کاملا درک، اجازه عبور به نقطه بعدی. "
گفت: مارگارت: "بله، ما حل و فصل است که،"، توسط blunderings استراتژیک خود را دست نخورده.
"برو جلو، به دور شما می توانید، با در نظر گرفتن من روشن و ششصد.
چه رحمت از آن است که تمام این پول حدود یک!
"ما ام هیچ، خیلی زیاد، من به شما اطمینان دهم که شما ازدواج یک مرد فقیر است.
"هلن تو اینجا با من موافق،" او ادامه داد.
"هلن daren't عامیانه غنی، به دلیل غنی بودن خودش است، اما او دوست دارد.
مفهوم عجیب و غریب، که من از هنوز نگه کردم، در حال اجرا در مورد در پشت
مغز خود را، که فقر به نحوی واقعی است.
او دوست همه سازمان، و احتمالا دچار سردرگمی ثروت با روش
ثروت. شهریاران در جوراب زنانه ساقه بلند نمی خواهد زحمت
او؛ چک انجام دهد.
هلن است بیش از حد بی رحمانه است. کسی نمی تواند مقابله در شیوه ای دست خود را بالا
با جهان است. "" در این نقطه وجود دارد، و پس از آن من باید
بازگشت به هتل من و نوشتن چند نامه.
چه می شود در حال حاضر در مورد خانه در Ducie خیابان انجام می شود؟ "
آن را نگه دارید - حداقل، بستگی دارد. وقتی می خواهید با من ازدواج کن؟ "
او صدای خود را مطرح، و اغلب، و برخی از جوانان، که او نیز مصرف شد
هوا شب، او را شنید. "یک کمی گرم؟" به گفته یکی از.
آقای فروردین تبدیل شده بر روی آنها، و شدت گفت: "من می گویم!"
سکوت وجود دارد. "مراقبت می کنند من به شما گزارش نمی
پلیس است. "
بی سر و صدا به اندازه کافی حرکت آنها به دور است، اما تنها سپری شدن وقت خود را، و بقیه
مکالمه توسط peals از خنده غیر قابل کنترل، punctuated شد.
کاهش صدای او و infusing اشاره عتاب به آن، او گفت: "Evie خواهد شد
احتمالا در ماه سپتامبر ازدواج می شود. ما به ندرت می تواند از هر چیزی فکر می کنم
پس از آن. "
"هر چه زودتر بهتر، هنری. ماده قرار نیست که می گویند این چنین
میکند، ولی قبل از آن بهتر است. "" اطلاعات مربوط به ماه سپتامبر برای ما نیز از او پرسید:
نه با خشگی.
"راست است. باید ما را به Ducie خیابان خودمان در
سپتامبر؟ ما نباید سعی کنید به گزاف گویی هلن و Tibby
را در آن؟
این نه یک ایده است. آنها تا unbusinesslike، ما می توانیم
آنها را به انجام هر کاری توسط مدیریت عاقلانه است. در اینجا نگاه کنید - بله.
خواهیم کرد که انجام دهد.
و ما خودمان می تواند در پایان Howards و یا نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی زندگی می کنند. "
او را منفجر گونه خود. "بهشت! شما زنان چگونه پرواز دور!
سر من در حرکت است.
نقطه نقطه، مارگارت. پایان Howards غیرممکن است.
من آن را اجازه Hamar برایس بر توافق سه سال در ماه مارس گذشته.
آیا شما به یاد داشته باشید؟
Oniton. خوب، که بسیار، بسیار بیش از حد به راه دور
تکیه به طور کامل.
شما می توانید به پایین وجود دارد سرگرم کننده مقدار مشخصی، اما ما باید
یک خانه در دسترس آسان از شهر است. فقط Ducie خیابان دارای اشکالاتی بزرگ است.
mews There'sa پشت سر گذاشت. "
مارگارت نمی تواند کمک کند به خندیدن. اولین او mews ها شنیده بود
پشت Ducie خیابان.
هنگامی که او یک مستاجر ممکن بود خود را سرکوب کرده بود، آگاهانه نیست، اما
به صورت خودکار.
شیوه ای خنک فروردین، هر چند واقعی، فاقد وضوح دید که
ضروری برای حقیقت.
هنگامی که هنری در Ducie خیابان زندگی می کردند او در یاد mews. هنگامی که سعی به اجازه
او آن را فراموش کرده و اگر کسی تا به حال اظهار داشت که mews باید به صورت وجود دارد یا نه،
او را احساس آزرده، و پس از آن
برخی از فرصت stigmatizing سخنران به عنوان دانشگاهی.
بنابراین بقال از من به من در جامعه انگشت نما وقتی که من از کیفیت کشمش خود را شکایت،
و او در یک نفس با این پاسخ که آنها بهترین کشمش، و من چگونه می توانم انتظار
بهترین کشمش در آن قیمت؟
این یک نقص ذاتی در ذهن کسب و کار است، و مارگارت نیز ممکن است انجام مناقصه به
آن، با توجه به همه که ذهن کسب و کار است انگلستان انجام می شود.
"بله، در فصل تابستان به خصوص، mews مزاحمت جدی است.
اتاق بیش از حد، سیگار کشیدن، دن کمی شیطانی است.
در مقابل خانه توسط مردم اپرا گرفته شده است.
Ducie خیابان می گذرد، این نظر شخصی من است. "
غم انگیزی!
آن را تنها چند سال پس از آنها کسانی که خانه های زیبا ساخته شده است. "
"نشان می دهد همه چیز در حال حرکت است. خوب برای تجارت است.
"من متنفرم این شار مستمر از لندن است.
خلاصه از ما در بدترین است - formlessness ابدی، کیفیت،
خوب، بد، و بی تفاوت است، جریان دور جریان، جریان را برای همیشه.
به همین دلیل است که من آن ترس به طوری است.
من رودخانه ها بی اعتمادی، حتی در چشم انداز است. در حال حاضر، دریا -
جزر و مد بالا، بله "" هی toid - از جوانان promenading،.
"و این مردان هستند که ما آنها را از رای گیری، مشاهده شده:" آقای فروردین، حذف برای اضافه کردن
که آنها نیز مردان که او به کار به عنوان کارمندان - کاری که به ندرت
آنها را تشویق به مردان دیگر رشد می کنند.
"با این حال، آنها را به زندگی خود و منافع خود است.
بیایید. "او تبدیل او سخن گفت، و آماده برای دیدن
پشت خود را به خلیج.
کسب و کار بود. هتل خود را در جهت مخالف بود،
و اگر او را به همراه نامه های خود را برای این پست دیر خواهد بود.
او التماس نیست، اما او بی عاطفه بود.
"یک شروع خوب، اگر عمه شما را دیدم شما در تنها لغزش!
"اما من همیشه به تنهایی بروید.
با توجه به من بیش از Apennines راه می رفت، آن را حس مشترک است.
شما را من خیلی عصبانی. من دست کم آن را به عنوان یک تعریف است. "
او خندید، و سیگار را روشن.
"این به عنوان یک تعریف، عزیز من ندارد. من فقط نمی خواهید در مورد در
تاریک است. چنین افرادی در مورد بیش از حد!
این خطرناک است. "
"آیا می توانم بعد از خودم نگاه نکنند؟ من آرزو می کنم - "
"بیا کنار، مارگارت. هیچ wheedling."
یک زن جوان ممکن است راه های استادانه خود تنفر، اما مارگارت بیش از حد گیرند بود
چنگ زندگی را به سر و صدا است. او، در راه خود او بود، استادانه است.
اگر او را به قلعه شد او به اوج کوه، که ممکن است آج بود، اما آنها
برف ساخته شده باکره شبانه.
Disdaining لباس قهرمانانه، در روش تحریک او، garrulous، episodical، جیغ کشیدن،
او گمراه عاشق او او به عنوان عمه او را گمراه کرده بود.
او باروری او را برای ضعف اشتباه گرفت.
او تصور خود را "را به عنوان هوشمندانه آنها را" EM "، اما نه بیشتر، متوجه نیست که او
نفوذ به اعماق روح او، و تایید او در آنجا است.
و اگر بینش کافی بود، اگر در زندگی داخلی کل زندگی بود، و خود را
شادی مطمئن شده است. آنها جلوتر سریع راه می رفت.
رژه و جاده پس از آن به خوبی روشن شد، اما از آن تیره تر در عمه Juley بود
باغ.
از آنجا که قرار بود در سمت مسیر، از طریق برخی از rhododendrons، آقای فروردین، که
در مقابل، "مارگارت" گفت: نه huskily، تبدیل، سیگار برگ خود را کاهش یافته است، و
او را در آغوش گرفت.
او مبهوت شدم و تقریبا داد زدم، اما بهبود او را به یک بار، و بوسید
واقعی دوست دارم لب است که در برابر خود را فشرده ساخته شد.
این اولین بوسه خود بود، و آن بود بر او را دیدم با خیال راحت به درب و رنگ
زنگ برای او، اما ناپدید شد به شب قبل از خدمتکار به آن پاسخ داد.
در نگاهی به این حادثه او را ناخشنود است.
بنابراین جدا شده بود.
هیچ چیز در گفتگوهای قبلی خود را به آن اعلام کرده بود، و حتی بدتر هنوز، هیچ
تندرنس بود گرفت.
اگر یک مرد می تواند منجر به شور و شوق او می تواند در تمام حوادث منجر به پایین از آن، و او
پس از خوشخویی او امیدوار بود، برای برخی از تبادل کلمات آرام است.
اما او اگر شرمنده هول هولکی بود، و برای یک لحظه، او از هلن یاد آوری شد
و پل.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 21
چارلز بود چوبکاری دالی خود را. او سزاوار سرزنش، و خم بود
قبل از آن، اما سر او را، هر چند خونین، unsubdued، و chirrupings او شروع به
معاشرت با او رعد و برق عقب نشینی.
"تو بیدار نوزاد. من می دانستم که شما می توانید.
(عجیب و غریب-TI-foo با، پر هیاهو tackety Tompkin!)
من مسئول آنچه عمو پرسی می کند و نه کس دیگری و یا هر چیزی، به طوری
! "وجود دارد" چه کسی از او پرسید در حالی که دور بودم؟
خواهر من پرسید: او را ملاقات کند؟
که آنها را فرستاده شده از موتور در روز پس از روز؟
"چارلز، که مرا به یاد بعضی از شعر است." "آیا در واقع؟
همه ما باید به رقص به موسیقی بسیار متفاوتی در حال حاضر است.
خانم شلگل است نسبتا با ما بر روی نان تست کردم. "
"من به سادگی می تواند چشم آن زن خراش، و می گویند این تقصیر من است که اکثر
ناعادلانه است. "" این تقصیر شما است، و پنج ماه پیش
پذیرفته شده است. "
"من." "انجام داد."
دراز نوشتن، چرند گفتن، بازی در پوتل! "بانگ زد دالی، ناگهان خود را وقف
به کودک است.
"این همه به نوبه خود به گفتگو خیلی خوب است، اما پدر هرگز
خواب از ازدواج به عنوان طولانی به عنوان Evie آنجا بود تا او را راحت.
اما شما باید نیازهای شروع مسابقه گیری.
علاوه بر این، Cahill خیلی قدیمی است. "" البته، اگر شما در حال رفتن به خشن
عمو پرسی -
"خانم اشلگل، همیشه به معنای انتظار پایان Howards، و، به لطف شما، او
آن است. "" من به راه شما را پیچ و تاب و دور چیز و
فقط به آنها را بهم چسبیدن ترین ناعادلانه.
شما نمی توانست nastier اگر شما گرفتار من معاشقه است.
او می تواند، diddums؟ "" ما در یک سوراخ بد هستید و باید را
بهتر از آن است.
من باید نامه پدر مودبانه پاسخ دهید. او آشکارا مشتاق به انجام شایسته
چیز. اما من قصد ندارم برای فراموش کردن این
Schlegels در عجله.
تا زمانی که آنها در بهترین رفتار خود--دالی هستید، شما گوش دادن؟
- we'll رفتار، بیش از حد.
اما اگر من به خود آنها را ارائه کلیپی، و یا انحصاری پدر من، و یا در همه بد
درمان او، و یا نگران کننده او را با حیوانیت هنری خود، من قصد دارم به قرار دادن من
پا به پایین، بله، محکم.
وقوع مادرم! آسمان می داند چه فقیر پل خواهد گفت
هنگامی که این خبر به او رسد. "میان پرده ها بسته می شن.
این در باغ چارلز در هیلتون گرفته شده است.
او و دالی در عرشه، صندلی نشسته و موتور خود را در مورد placidly
از گاراژ خود را در سراسر چمن.
نسخه کوتاه frocked از چارلز نیز آنها را در مورد placidly کالسکه بچه
نسخه تق و لق است. نسخه سوم است انتظار می رود به زودی.
طبیعت در حال تبدیل Wilcoxes در این مکان صلح آمیز، به طوری که آنها ممکن است به ارث می برند
زمین است.
>