Tip:
Highlight text to annotate it
X
پایان Howards EM فورستر فصل 41
دور های مختلف توسعه لئونارد بود. ماه پس از Oniton، هر جزئی
مشکلات آنها ممکن است او را، همه با ندامت را تحت الشعاع قرار شد.
وقتی هلن به عقب نگاه او می تواند فلسفی، و یا او می تواند به
آینده و برنامه ریزی به بچه اش. اما پدر را دیدم چیزی فراتر از خود را
گناه است.
هفته پس از آن، در میان مشاغل دیگر، او ناگهان خواهد از گریه،
ادم بی شعور و کودن یا شهوانی - شما بی رحم، من می تواند داشته باشد - "می شود و اجاره بها را به دو نفر که برگزار شد گفت و گوها است.
یا قهوه ای باران فرود، بلات از چهره ها و آسمان.
حتی Jacky متوجه تغییر در او. وحشتناک ترین درد و رنج خود را هنگامی که او
از خواب بیدار شد از خواب.
گاهی اوقات در ابتدا او خوشحال بود، اما بزرگ شده یک بار حلق آویز به او آگاه و
با وزن کردن افکار خود را هنگامی که آنها حرکت خواهد کرد.
یا کمی آهن بدن او سوخته است.
یا یک شمشیر به او ضربه چاقو. او را در لبه تخت خود نشسته،
برگزاری قلب او و ناله، آه، چه باید انجام دهم، هر چه کار باید بکنم؟ "
هیچ چیز به ارمغان آورد به آسانی.
او می تواند فاصله میان او و تجاوز قرار داده، اما آن را در روح خود را رشد.
ندامت است میان verities های ابدی نیست. یونانی ها حق داشتند تا او را خلع کردن.
عمل او بیش از حد دمدمی مزاج است، به عنوان اینکه Erinyes برای مجازات انتخاب
مردان خاص و برخی از گناهان. و از همه به معنی ندامت بازسازی است
قطعا بیشتر بی فایده است.
کاهش دور از بافت سالم با مسموم است.
این چاقو که پروب به دور از شر عمیق تر است.
لئونارد مستقیما از طریق شکنجه و خالص ظهور رانده شد، اما enfeebled -
مرد، که کنترل خود را از دست بدهند دیگر هرگز، بلکه کوچک تر، که تا به حال
کمتری برای کنترل.
نه خلوص به معنای صلح است. استفاده از چاقو می تواند تبدیل به یک عادت به عنوان
سخت به لرزش خود به عنوان شور، و لئونارد ادامه داد: با گریه شروع
از رویا.
او ساخته شده است تا یک وضعیت است که به اندازه کافی دور از حقیقت بود.
به او رخ نداده بود که هلن به سرزنش.
او را فراموش کرده شدت بحث خود را، به افسون که شده او را به صداقت وام،
سحر و جادو از Oniton تحت تاریکی و از رودخانه زمزمه.
هلن را دوست مطلق.
لئونارد خراب شده بود کاملا و به عنوان یک مرد از هم جدا بود به او ظاهر شد، جدا شده
از جهان است.
مرد واقعی، که برای ماجراجویی و زیبایی، مراقبت مورد نظر را به زندگی آبرومندانه و
پرداخت راه خود را، که می تواند به جلال از طریق زندگی از نیروی عظیم منهدم کننده سفر
ماشینی که او را خرد کردن.
خاطرات عروسی Evie را به حال منحرف وی، کارمندان رسمی، کارگاههای uneaten،
مواد غذایی، خش خش زنان overdressed، به موتور ماشین تراوش چربی بر روی شن،
زباله در یک گروه پرمدعا.
او درده از این در هنگام ورود او مزه بود: در تاریکی، پس از شکست،
آنها مست او.
او و قربانی به تنهایی در جهان از واقعیت به نظر می رسید، و او را دوست داشتم کاملا
شاید برای نیم ساعت. در صبح روز بعد رفته بود.
توجه داشته باشید که او را ترک کرد، مناقصه و هیستریک در تن، و در نظر گرفته شده به ترین
نوع، صدمه دیده است عاشق او وحشتناکی است.
این بود که اگر برخی از کارهای هنری توسط او شکسته شده بود، برخی از تصویر در ملی
گالری عکس از قاب خود را کاهش داد.
او احساس و استعداد او و موقعیت اجتماعی او را در هنگامی که او به یاد می آورد، که اولین رهگذر شاخه
تا به حال حق را به او شلیک کردن. او ترس از پیشخدمت و
باربرها در ایستگاه راه آهن.
او ترس در ابتدا از همسرش بود، هر چند بعدها، او این بود که او را با عجیب و غریب نظر
حساسیت جدید، و فکر می کنم، چیزی برای انتخاب بین ما وجود دارد، بعد از همه است. "
اکسپدیشن به نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی فلج Basts به طور دائم است.
هلن در پرواز خود را فراموش کرده به حل و فصل این لایحه هتل و بلیط بازگشت خود را گرفت
دور با او، آنها تا به حال النگو به Jacky پیاده به خانه و سر و صدا آمد
چند روز پس از آن.
درست است که هلن به او پیشنهاد پنج هزار پوند است، اما این مبلغ به معنای
چیزی برای او.
او نمی تواند دید که دختر به شدت righting بود خودش، و تلاش برای
صرفه جویی در چیزی از این فاجعه، اگر تنها پنج هزار پوند بود.
اما او تا به حال به نحوی به زندگی می کنند.
او به خانواده اش تبدیل شده است، و تنزل خود را به گدایی حرفه ای.
هیچ چیز دیگری را برای او به انجام این کار وجود دارد. نامه ای از لئونارد "فکر بلانش،
خواهر او "و بعد از این همه وقت"
او آن را مخفی می کرد، به طوری که شوهرش نباید دید، و هنگامی که او به کار خود رفته بود به عنوان خوانده شده
آن را با برخی از احساسات و ارسال افراطگر پول کمی از کمک هزینه لباس او.
"نامه ای از لئونارد گفت:" خواهر، لورا، چند روز بعد.
او آن را به شوهرش نشان داد.
او نوشت: پاسخ گستاخ بی رحمانه است، اما پول بیشتری نسبت به بلانش فرستاد، بنابراین لئونارد به زودی
به او نوشت دوباره. و در طول زمستان به سیستم
توسعه یافته است.
لئونارد متوجه شدم که آنها نیاز گرسنگی هرگز، چرا که آن را بیش از حد دردناک
بستگان او.
جامعه در خانواده بر اساس، و متلف باهوش می تواند این بهره برداری
به طور نامحدود است. بدون فکر، سخاوتمندانه در هر دو طرف،
پوند و پوند گذشت.
اهدا کنندگان لئونارد را دوست نداشت، و او بزرگ شده به آنها را به شدت متنفر است.
هنگامی که لورا ازدواج غیر اخلاقی او را، سانسور، به گمان او به تلخی گفت: "او ذهن!
مثلا چه میگفت که آیا او می دانست که حقیقت است؟ "
هنگامی که شوهر بلانش ارائه او کار کند، متوجه شد که برخی از بهانه ای برای اجتناب از آن است.
او ازشون خواسته بود کار کاملا در Oniton، اما اضطراب بیش از حد او را شکسته بود، او بود
پیوستن به غیرفابل استخدام.
هنگامی که برادرش، کنار گذاردن خواننده، پاسخ به نامه او نوشت، گفت:
که او و Jacky خواهد آمد را به روستای خود را با پای پیاده.
او این کار را به عنوان باج خواهی قصد.
با این حال، برادر ارسال سفارش پستی، و آن را بخشی از سیستم تبدیل شد.
و به این ترتیب گذشت فصل زمستان و بهار. در وحشت هستند، دو لکه های روشن وجود دارد.
او گذشته هرگز اشتباه گرفته شود.
او زنده باقی مانده است، و خوشا به حال کسانی که زندگی می کنند، اگر آن است که تنها به حس
گناه.
مسکن muddledom، که توسط آن اکثر مردان را مات و کدر کند و اشتباهات خود را مخلوط به تصویب رسید
لب لئونارد - و در صورت فراموشی یک روز بخورم، پس
من قامت روح من را کوتاه کند.
گفت: سخت است، و یک مرد سخت از آن را نوشتم، اما آن را در پای نهفته
شخصیت. و نقطه روشن دیگر او بود
حساسیت برای Jacky.
او با اشراف pitied در حال حاضر - و نه ترحم تحقیر مردی که به یک میله
زن از طریق ضخیم و نازک. او تلاش کرد تا کمتر تحریک پذیر باشد.
تعجب او چه چشمان گرسنه او را مورد نظر - چیزی که او می تواند بیان، و یا که او
و یا هر مرد می تواند او را به من بدهید.
آیا او هرگز عدالت است که رحمت - عدالت برای محصولات
جهان است بیش از حد مشغول به سبب؟ او علاقه گل بود، سخاوتمندانه با
پول، و کینه توز نیست.
اگر او را به عهده یک کودک ممکن است برای او اهمیت نداده ام.
مجرد، لئونارد خواهد کرد، هرگز التماس او را flickered و درگذشت.
اما در کل از زندگی متفاوت است.
او تا به حال برای Jacky ارائه، و مسیرهای کثیف رفت که او ممکن است چند
پر و ظروف از مواد غذایی که به او مناسب است.
یک روز او گرفتار دید مارگارت و برادرش.
او در سنت پل بود.
او وارد کلیسای جامع بود تا حدی به دلیل جلوگیری از باران و تا حدودی هم به دیدن یک عکس
که او را در سال گذشته آموزش بود.
اما نور بد بود، بد عکس قرار داده، و زمان و قضاوت بود در داخل
او در حال حاضر است. مرگ تنهایی هنوز هم او را مفتون، با دامان او
از خشخاش، که در آن تمام مردان باید بخوابم.
او یک نگاه، و تبدیل aimlessly دور به سمت صندلی.
سپس پایین شبستان خانم شلگل و برادرش او را دیدم.
آنها در fairway مسافر ایستاده بود و چهره آنها بسیار وخیم است.
او کاملا خاصی بود که آنها در مشکل در مورد خواهر خود بود.
پس از خارج - و گریخت، وی را بلافاصله - او خواست که او به آنها سخن گفته بود.
زندگی اش چه بود؟ چه بود که چند کلمه ای عصبانی، و یا حتی
زندان؟
او اشتباه انجام داده بود - که وحشت واقعی بود.
هر چه آنها ممکن است بدانید، او آنها را همه چیز می دانست بگویید.
او وارد شد دوباره سنت پل است.
اما آنها را در غیاب خود نقل مکان کرده بود و رفته بود به وضع مشکلات خود را قبل از آقای
فروردین و چارلز. از نظر مارگارت ندامت تبدیل به
کانال های جدید.
او مورد نظر را به اعتراف، و میل به اثبات طبیعت ضعیف، که
مربوط به از دست دادن جوهر آمیزش انسان است، آن را فرومایه را ندارد
تشکیل می دهد.
او فرض کنید که اعتراف او را شادی.
نه این بود که او مشتاق روشن از درهم و برهم کردن.
بنابراین آیا این آرزوی خودکشی.
انگیزه های شبیه هستند، و به جرم خودکشی نهفته است و نه در بی توجهی خود را برای
احساسات کسانی که ما آنها را پشت سر بگذارید.
اقرار به صدمه زدن به هیچ کس نیاز دارید - می توانید این تست را برآورده - و هر چند که سازمان ملل متحد انگلیسی بود،
و کلیسای جامع کلیسای آنگلیکان ما نادیده گرفته شده، لئونارد حق تصمیم گیری بر آن داشته است.
علاوه بر این، او اعتماد مارگارت.
او می خواست سختی او در حال حاضر است. که سرما، ماهیت فکری از لیزا
خواهد بود، اگر نامهربان. او هر چه او گفت، حتی اگر
او تا به حال به دیدن هلن.
این مجازات عالی او را دقیق بود.
و شاید او را چگونه هلن بود.
این پاداش عالی بود.
او می دانست که چیزی در مورد مارگارت، حتی نیست که آیا او به آقای فروردین ازدواج کرده بود، و
ردیابی از او در زمان چند روز صورت گرفت.
آن شب او را از طریق مرطوب به محل Wickham، که در آن آپارتمان های جدید در حال حاضر toiled
ظاهر می شود. او همچنین به علت حرکت خود را؟
آنها از جامعه در حساب خود را اخراج شدند؟
پس از ان به کتابخانه های عمومی، اما می تواند بدون اشلگل، رضایت بخش در دایرکتوری است.
او در روز بعد دوباره جستجو.
او در خارج از دفتر آقای فروردین در وقت ناهار آویزان، و به عنوان کارمندان بیرون آمد
گفت: "ببخشید، آقا، اما رئیس خود متاهل؟
بسیاری از آنها خیره شد، برخی از گفت، "است که آنچه را به شما؟"، اما، که هنوز رتبهدهی نشده است
به دست آورد سکوت، او را گفت آنچه او خواست.
لئونارد می تواند آدرس خصوصی آموخت.
که مشکل بیشتر با دایرکتوری ها و لوله های ضروری است.
Ducie خیابان تا روز دوشنبه کشف نشده بود، روز که مارگارت و او را
شوهر کردن در اکسپدیشن شکار خود را به پایان Howards رفت.
او در حدود چهار ساعت به نام.
آب و هوا، تغییر کرده بود و خورشید پر زرق و برق بر روی پله های زینتی درخشید - سیاه و سفید و
سنگ مرمر سفید در مثلث. لئونارد کاهش چشم خود را به آنها پس از
زنگ زنگ.
او در سلامت کنجکاو احساس: درها به نظر می رسید به باز کردن و بستن در داخل بدن او،
و او را به تند نشسته در رختخواب شده است، موظف بودند با خود در مقابل لبه پنجره رساند
دیوار.
هنگامی که parlourmaid آمد او می تواند چهره اش را نمی باران قهوه ای تبار بود
به طور ناگهانی. "آیا خانم فروردین اینجا زندگی می کنند؟" از او پرسید.
او از "پاسخ دهد.
"هنگامی که زن رو لمس؟" "من بپرسید، گفت:" parlourmaid.
مارگارت دستورالعمل که هیچ کس که ذکر نام او همیشه باید داده بود
رد.
قرار دادن درب های زنجیره ای - برای ظاهر لئونارد خواستار - او
رفت و از طریق سیگار اتاق، که توسط Tibby اشغال شده بود.
Tibby به خواب رفته بود.
او یک ناهار خوب بود. چارلز فروردین هنوز او را پله برای
مصاحبه منحرف. او از روی خواب الودی گفت: "من نمی دانم.
هیلتون.
Howards پایان. چه کسی است؟ "
"من می پرسند، آقا." "نه، زحمت نیست."
آنها ماشین را به پایان Howards گرفته شده است، گفت: "parlourmaid را به لئونارد.
او تشکر کرد و پرسید: محل نگهداری که محل بود.
او اظهار داشت: "شما به نظر می رسد می خواهم یک معامله خوب می دانم،".
اما مارگارت به او ممنوع بود به اسرار آمیز است.
او در برابر او قضاوت بهتر گفت که پایان Howards در هرتفوردشایر بود.
"آیا آن روستا، لطفا؟" روستای "!
این خانه خصوصی آقای فروردین - حداقل یکی از آنها است.
خانم فروردین مبلمان خود را در آنجا نگه می دارد. هیلتون روستا است. "
"بله. و هنگامی که می شود آنها باشد؟ "
"آقای اشلگل، نمی داند. ما می توانیم همه چیز را نمی دانند، می تواند ما؟ "
او بسته، و رفتیم به تلفن بود که زنگ خشمگینانه.
او loitered دور یکی دیگر از شب عذاب است.
اعتراف رشد مشکل تر است. به محض این که ممکن است او به رختخواب رفت.
او را تماشا پچ از مهتاب عبور کف محل سکونت خود را، و، تا گاهی اوقات
اتفاق می افتد زمانی که ذهن overtaxed، او برای بقیه از اتاق خواب افتاد، اما نگه داشته
بیدار پچ مهتاب.
وحشتناک! سپس شروع یکی از کسانی که از هم پاشیده
دیالوگ. بخشی از او را گفت: "چرا وحشتناک؟
این نور معمولی از اتاق است. "
اما این حرکت می کند. "" پس آیا ماه است. "
"اما این یک مشت بسته است." "چرا که نه؟"
"اما آن را به من را لمس کند."
"اجازه". و زیبایی برای جمع آوری حرکت، پچ
پتو خود را زد تا. در حال حاضر یک مار آبی به نظر می رسد و پس از آن
دیگر، به آن موازی است.
"زندگی در ماه وجود دارد؟" "البته."
"اما من فکر کردم خالی از سکنه شد." "زمان، مرگ، قضاوت، و
کوچکتر مارها.
"مارها کوچکتر گفت:« لئونارد indignantly و با صدای بلند.
"مفهوم" با تلاش خارق خواهد او را بیدار
بقیه اتاق.
Jacky، تخت خواب، غذا، لباس خود را بر روی صندلی، به تدریج وارد خود را
آگاهی، و وحشت از بین رفته بیرون، مانند یک حلقه است که در حال گسترش است
از طریق آب.
"من می گویند، Jacky، من قصد دارم کمی است." او به طور منظم تنفس شد.
پچ نور پتو راه راه را روشن افتاد، و شروع به پوشش
شال دراز است که بیش از پاهای خود است.
چرا او بوده است می ترسند؟ او به طرف پنجره رفت و دید که
ماه فرود از طریق یک آسمان روشن شد.
آتشفشان او، او را دیدم و وسعت روشن که خطا بخشنده نام
دریاها. آنها از خورشید است، که آنها را روشن کرده بود paled
بالا، آمدن به نور زمین است.
دریای آرامش، دریای Tranquillity، اقیانوس طوفان قمری، را به یکی روشن و شفاف با هم ادغام شدند
قطره، خود را به سپیده دم رخ دهنده دومرتبه در هفته لغزش.
و او ترس از ماه بوده است!
او در میان چراغ های رقیب، لباس، و پول خود را از طریق رفت.
در حال اجرا بود پایین دوباره، اما به اندازه کافی برای یک بلیط برگشت به هیلتون.
همانطور که clinked Jacky چشمانش را باز.
"سلام، لن! هو، لن "" هو، Jacky! دیدن شما بعدا دوباره. "
او برگشته و خوابیدیم. خانه، باز شد و صاحبخانه خود را
فروشنده در باغ صومعه.
لئونارد گذشت و راه خود را به ایستگاه.
در قطار، هر چند آن را به مدت یک ساعت شروع نشد، در حال حاضر در پایان کشیده
پلت فرم، و او را در آن گذاشته و خوابیدم.
با اولین تکان خوردن او را در روز روشن بود، آنها دروازه صلیب کینگ را ترک کرده بودند،
و در زیر آسمان آبی بودند.
تونل به دنبال و بعد از هر آسمان بزرگ میشن، و خاکریزی
Finsbury پارک او نگاه اول خود را از خورشید است.
همراه پشت سیگار میکشد شرق نورد - چرخ ها، که هموطنان شد نزولی
ماه - و هنوز آن را بنده از آسمان آبی، پروردگار نه آن به نظر می رسید.
او dozed.
بر سر آب Tewin آن روز بود.
سایه خاکریزی و قوس آن به سمت چپ سقوط کرد، به سمت راست
لئونارد به جنگل Tewin و به سمت کلیسا را دیدم، با افسانه های وحشی خود را از
به جاودانگی است.
رشد شش درختان جنگل - است که یک واقعیت است - از یکی از قبرها در حیاط کلیسا Tewin.
مستاجر قبر - که افسانه است - به خدا اعتقاد نداشتند، که اعلام شده است که اگر خدا
وجود داشت، شش درختان جنگل رشد از قبر او.
این چیزها را در هرتفوردشایر و دورتر afield در ذخیره کردن خانه یک زاهد گوشه نشین - خانم.
فروردین او شناخته شده بود - که خود را منع، و نبوت نوشت، و به او
به فقرا.
در حالی که در میان، پودر، ویلا از مردان کسب و کار، را دیدم که بیشتر از زندگی
به طور پیوسته، هر چند با ثبات چشم نیمه بسته است.
بیش از خورشید جریان بود، به تمام پرندگان آواز خواندن، به همه پامچال
زرد و آبی سیزاب رسمی، و کشور، با این حال او را تفسیر،
uttering گریه او را "در حال حاضر است."
او آزاد نیست لئونارد رتبهدهی نشده است، و عمیق تر چاقو به قلب او به عنوان قطار سقوط
در هیلتون را به خود جلب کرد. اما ندامت زیبا تبدیل شده بود.
هیلتون به خواب رفته بود، و یا در اولین breakfasting.
لئونارد متوجه کنتراست هنگامی که او از آن به داخل کشور قدم گذاشتم.
در اینجا مردان از سپیده دم بوده است.
ساعت خود را به دفتر لندن، اداره نمی شد، اما جنبش از محصولات
و خورشید. این که آنها از مردان از بهترین نوع تنها
sentimentalist می تواند اعلام کند.
اما آنها به زندگی روز روشن نگه داشتند. آنها امید انگلستان.
ناشیانه آنها را حمل به جلو مشعل خورشید، تا زمانی که زمان از جمله ملت می بیند
مناسب به آن را.
نیمه روستایی، نیمی از هیئت مدیره مدرسه التماس کردن، آنها هنوز هم می تواند به یک شرافتمندانه تر پرتاب
سهام، و yeomen نژاد. در گودال گچ موتور او را به تصویب رساند.
در آن نوع دیگری، که به نفع طبیعت - شاهنشاهی بود.
سالم، همیشه در حال حرکت، امیدوار است تا زمین را به ارث می برند.
این نژاد به سرعت به عنوان کشاورز، و به عنوان کاملا قوی است وسوسه
تحسین آن را به عنوان فوق العاده کشاورز، که حامل موجب کشور خود را در خارج از کشور.
اما امپریالیستی چیزی است که او فکر می کند به نظر می رسد یا نه.
او مهلک است.
او آماده راه را برای بین المللی بودن، و اگر جاه طلبی های خود را برآورده ممکن است،
زمین که او به ارث برده خواهد بود خاکستری است.
به لئونارد، قصد گناه خصوصی خود را، آمد محکومیت ذاتی وجود دارد
خوبی در جای دیگر. این خوشبینی است که او شده بود
تدریس در مدرسه است.
دوباره و دوباره باید از شیر (درامز)، و ساقه goblins بر جهان قبل از شادی
می تواند از سطحی صادره به وسیله محاکم مذکور پس از تأیید شورای عالی. بود و نه متناقض، و برخاسته از
غم او را در چشمانش.
مرگ انسان را از بین میبرد، اما این ایده از مرگ وی را نجات داده - است که بهترین حساب
است که هنوز داده شده است.
درهم و برهمی و کثافت و مصیبت می تواند به همه است که در ما اشاره کردن و تقویت بال
دوست دارم.
آنها می توانند با اشاره صدا زدن، مسلم است که آنها، آنها را دوست ندارد
بندگان. اما آنها می توانند با اشاره صدا زدن و دانش
این حقیقت باور نکردنی او را راحت کرد.
او با نزدیک شدن به خانه همه افکار متوقف شده است.
مفاهیم متناقض طرف توسط طرف را در ذهن او ایستاده بود.
او وحشت زده شد، اما خوشحال می کند، شرمنده، اما هیچ گناه انجام داده بود.
او می دانست که اعتراف: "خانم فروردین، انجام داده اند اشتباه است، "اما طلوع آفتاب بود دزدیدند
معنای آن، و او و نه در یک ماجراجویی عالی احساس.
او وارد باغ، خود را در مقابل یک موتور اتومبیل steadied که او در آن را در بر داشت.
درب را باز کرده و وارد خانه شدند. بله، این امر می تواند بسیار آسان است.
از یک اتاق به سمت چپ را شنید، صدای، مارگارت در میان آنها است.
نام خود را با صدای بلند نامیده می شد، و مردی که او هرگز ندیده بود، گفت: "آه، او
وجود دارد؟
من متعجب نمی کند. من در حال حاضر او را در داخل یک اینچ خود را کتک زدن
زندگی است. "" خانم فروردین، گفت: "لئونارد" من انجام داده اند
اشتباه است. "
مرد به او گردن بند را گرفت و گریه کردم، "چوب به من بیاورید."
زن جیغ. چوب، بسیار روشن است، فرود آمد.
او صدمه دیده است، که آن فرود آمد، اما در قلب.
کتاب بیش از او را در حمام سقوط کرد. هیچ چیز بود حس.
برخی از آب، به فرمان چارلز، که همه را از طریق نگهداری می شوند بسیار آرام است.
"او shamming. البته من فقط با استفاده از تیغه.
در اینجا، او را به انجام به هوا می باشد. "
فکر که او را درک این چیزها، مارگارت به او اطاعت.
لئونارد، که مرده بود، در شن گذاشته و به هلن آب بر او ریخت.
چارلز گفت: "کافی است".
"بله، قتل کافی، گفت:« خانم اوری، بیرون آمدن از خانه را با شمشیر.