Tip:
Highlight text to annotate it
X
سوره : پروانه ای که مهر
این بهترین معشوق ، O ، داستان -- جدید و یک داستان فوق العاده -- یک داستان کاملا
از داستان های دیگر -- یک داستان در مورد پادشاه بن سلیمان و حکیم متفاوت
داود -- سلیمان پسر داوود.
سه صد و پنجاه و پنج داستان در مورد سلیمان بن داود وجود دارد ، اما این
یکی از آنها نمی باشد.
یا هدهد که سایهدار ، و آن داستان هدهد که آب نمی باشد.
از گرما Suleimanbin داود.
این داستان از فرش شیشه ای ، و یا روبی با چاله چوله ، یا نمی باشد.
میله طلا از Balkis. این داستان پروانه که است
مهر.
در حال حاضر بیش از همه دوباره شرکت و گوش دادن! سلیمان - بن - داود دانا است.
او می دانست که چه جانوران گفت : پرنده چه گفت ، ماهی ها چه گفت ، و
حشرات چه گفت.
او می دانست که چه سنگها در عمق زیر زمین گفت : زمانی که آنها در سمت متمایل
یکدیگر و تشکر و او را درک آنچه را که درخت گفت : زمانی که آنها rustled در
وسط صبح است.
او می دانست همه چیز ، از اسقف بر مسند قضاوت را به اشنان دارو بر روی دیوار ، و
Balkis ، ملکه سر او ، زیبا ترین Balkis ملکه ، تقریبا عاقلانه به عنوان به عنوان او بود.
سلیمان - بن - داود قوی بود.
پس از انگشت سوم دست راست او یک حلقه را می پوشیدند.
هنگامی که او آن را تبدیل به یک بار ، Afrits و Djinns خارج از زمین آمد به انجام هر کاری که
به آنها گفت.
هنگامی که او آن را تبدیل دو بار پری را از آسمان به انجام هر کاری که به آنها گفت آمد ؛
و زمانی که او تبدیل آن را سه بار ، Azrael بسیار بزرگ فرشته شمشیر آمد
لباس به عنوان حامل آب ، و به او گفت
اخبار سه جهان ، به بالا -- در زیر - - و در اینجا.
و هنوز سلیمان بن داود بود افتخار نیست. او بسیار به ندرت نشان داد خاموش ، و هنگامی که او
او متاسفم برای آن بود.
هنگامی که سعی کرد برای تغذیه حیوانات در تمام جهان را در یک روز ، اما زمانی که مواد غذایی
آماده بود حیوانات از دریا عمیق آمدند و خوردند آن در سه mouthfuls.
سلیمان بن داود بود بسیار تعجب کرد و گفت ، 'O حیوانات ، شما که هستند؟"
و حیوانات گفت : "ای پادشاه ، برای همیشه زندگی می کنند!
من کوچکترین سی هزار برادران ، و خانه ما در پایین
دریا.
شنیدیم که شما برای تغذیه حیوانات در تمام جهان ، و من
برادران از من فرستاده شده به درخواست هنگامی که شام آماده خواهد بود. "
سلیمان بن داود تر از همیشه ، بیشتر متعجب شد و گفت ، 'حیوانات O ، شما باید خورده
همه شام که من برای همه حیوانات در جهان آماده ساخته شده است. '
و حیوان گفت ، "ای پادشاه ، برای همیشه زندگی می کنند ، اما آیا شما واقعا می نامند که یک شام؟
جایی که من از ما آمده ایم هر یک از خوردن دو برابر حد که بین وعده های غذایی است. "
سپس سلیمان بن داود تخت در چهره اش سقوط کرد و گفت ، 'O حیوانات!
دادم که شام برای نشان دادن شاه بزرگ و غنی من ، و نه به این دلیل که من واقعا
می خواستم به نوعی به حیوانات.
حالا من شرمنده ، و آن را در خدمت من راست است. سلیمان - بن - داود واقعا واقعا عاقلانه بود
مرد ، بهترین معشوق است.
پس از آن هرگز او را فراموش کرده است که آن را احمقانه بود تا نشان دهد ؛ و در حال حاضر داستان واقعی
بخشی از داستان من آغاز می شود. او ازدواج کرده لطفا نظر دهید! تا کنون بسیاری.
او ازدواج کرده نه صد و نود و نه همسر ، علاوه بر Balkis زیباترین ؛
و همه آنها در یک قصر طلایی بزرگ در وسط یک باغ دوست داشتنی با زندگی می کردند
چشمه.
او واقعا نمی خواهم نه صد و نود و نه همسران ، اما در آن روزها
همه همسران تا کنون بسیاری ازدواج کرده ، و البته شاه مجبور به ازدواج تا کنون تا
بسیاری از عادلانه تر نشان می دهد که او را به شاه بود.
برخی از همسران خوب ، اما برخی به سادگی زشت شد ، و آنهایی که زشت
اختلاف با آنهایی که خوب ساخته شده و آنها را نفرت انگیز بیش از حد ، و سپس همه آنها به نزاع
با سلیمان بن داود ، و برای او زشت بود.
اما Balkis زیبا ترین اختلاف هرگز با سلیمان بن داود است.
او دوست داشت بیش از حد.
او در اتاق خود در کاخ طلایی نشسته ، یا راه می رفت در باغ قصر ، و
واقعا پوزش می طلبیم برای او.
البته اگر او به نوبه خود حلقه خود را بر روی انگشت خود تماس گرفته و Djinns انتخاب کرده و
Afrits آنها را داشته باشند magicked تمام کسانی که نه صد و نود و نه
همسران پتیاره را به قاطرها سفید
کویر یا greyhounds و یا دانه های انار ؛ اما سلیمان بن داود تصور می کردند که آن
خواهد بود را نشان می.
بنابراین ، زمانی که اختلاف آنها بیش از حد ، او تنها خود را در یک قسمت از راه می رفت
باغ کاخ زیبا و آرزو او متولد شده بود ، هرگز.
یک روز ، هنگامی که آنها به مدت سه هفته اختلاف بود -- تمام نه صد و نود و نه
همسران با هم -- سلیمان بن داود را برای صلح و آرامش به طور معمول رفت و در میان
درختان پرتقال او ملاقات Balkis.
زیبا ، بسیار پر غصه چرا که سلیمان بن داود نگران بود.
و او به او گفت : ، ای پروردگار من و نور چشم من ، به نوبه خود حلقه بر انگشت خود را
را نشان دهد و این کوئینز مصر و بین النهرین و ایران و چین است که شما
پادشاه بزرگ و وحشتناک است. "
اما سلیمان بن داود سرش را تکان داد و گفت : 'O بانو و لذت من از زندگی من ،
به یاد داشته باشید حیوانات که از دریا آمدند و قبل از همه من شرمنده ساخته شده
حیوانات در تمام جهان به خاطر من نشان دادم.
در حال حاضر ، اگر من قبل از این کوئینز از ایران و مصر و Abyssinia و چین نشان داد ،
صرفا به دلیل آنها نگران من ، من ممکن است حتی بیشتر شرمنده از من شده اند. '
و Balkis زیبا ترین گفت ، "ای خداوند من و گنج از روح من ، چه شما
انجام می دهد؟ "
و سلیمان بن داود گفت : ای بانوی من و محتوا از قلب من ، من خود ادامه خواهند داد
تحمل سرنوشت من در دست از این نه صد و نود و نه کوئینز که مرا خشمگین کردن
با نزاع مستمر آنها.
به همین دلیل او در میان نیلوفرهای و loquats و رز و cannas و رفت
سنگین معطر زنجبیل گیاهانی که در باغ رشد کرد ، تا او را به بزرگ آمد
کافور درخت که درخت کافور از سلیمان بن داود نامیده می شد.
Balkis را مخفی می کردند در میان irises بلند و بامبو منقوط و lillies قرمز
پشت درخت کافور ، بنابراین به عنوان به نزدیک او را دوست واقعی خود ، سلیمان بن داود.
در حال حاضر دو پروانه پرواز زیر درخت ، نزاع.
سلیمان بن داود شنیده یکی به دیگری می گویند ، 'من در فرض خود را در تعجب
صحبت کردن در مثل این به من.
مگر نمیدانید که اگر من با پای من تمام قصر سلیمان بن داود مهر و
این باغ در اینجا بلافاصله در ترق تراق رعد محو شود. "
سپس سلیمان بن داود را فراموش کرده نه او صد و نود و نه همسر پر دردسر ،
و خندید تا کافور درخت را تکان داد ، در به رخ کشیدن پروانه.
و ایشان از انگشت او کرد و گفت ، "مرد کوچک ، به اینجا می آیند."
پروانه dreadfully وحشت زده شده بود ، اما او موفق به پرواز به دست
سلیمان بن داود ، و چسبیده وجود دارد ، برگرفته از خود.
سلیمان بن داود خم سر خود را و زمزمه بسیار ملایم ، "مرد کوچک ، شما
می دانیم که تمام مهر زنی خود را که یک تیغه علف خم.
چه ساخته شده که fib عبارتست از افتضاح به همسر خود را به شما بگویم -- بدون شک او همسر خود را.
پروانه نگاه در سلیمان بن داود و شاهد چشمک زدن چشم پادشاه ترین عاقلانه
مانند ستاره در یک شب سرد ، و او ، شجاعت خود را با هر دو بال برداشت ، و او قرار داده
سر خود را در یک طرف و گفت : "ای پادشاه ، برای همیشه زندگی می کنند.
او همسر من است و شما می دانید آن همسران می مانند.
در ریش او سلیمان بن داود لبخند زد و گفت : "بله ، من می دانم ، برادر کوچک.
'باید آنها را به منظور به نحوی ، گفت : پروانه نگه دارید ، و او شده است به نزاع
با من تمام صبح است.
من گفتم که او را آرام باشد. و سلیمان بن داود گفت : "ممکن است آن را آرام
او را. بازگشت به همسر خود ، برادر کوچک ، و
به من اجازه شنیدن آنچه شما می گویید.
برگشت پرواز پروانه را به همسر خود ، که از توییتر پشت یک برگ بود ، و او
گفت : "او شنیده اید! سلیمان بن داود خود را از شما شنیده ام! "
"من شنیده ام!' گفت : پروانه.
البته او. من به معنای او را به من بشنوند.
و آنچه او می گویند؟ اوه ، آنچه که او می گویند؟ "
خوب ، گفت : پروانه ، برگرفته خود از همه مهمتر ، 'بین من و شما ، من
عزیز -- البته من او را سرزنش نمی کند ، چرا که کاخ او باید هزینه یک معامله بزرگ و
پرتقال فقط رسیدن ، -- او از من خواست به تمبر ، و من قول داد من '.
! بخشنده 'گفت : همسرش ، و نشست و کاملا آرام ، اما سلیمان بن داود خندید تا
اشک زد چهره اش در چشم سفیدی از پروانه کمی بد.
Balkis زیبا ترین پشت درخت در میان نیلوفرهای قرمز ایستاد و با لبخند به
خودش ، برای او همه این بحث را شنیده بود.
او فکر کردم ، اگر من عاقلانه من هنوز می تواند صرفه جویی در پروردگار من از آزار این
کوئینز پتیاره ، 'و او برگزار شد با انگشت او را و زمزمه ملایم.
همسر پروانه است ، زن کوچک ، به اینجا می آیند. "
تا پرواز همسر پروانه ، خیلی خیلی وحشت کرده و به رنگ سفید Balkis چسبیده
دست.
Balkis سر زیبای خود را خم کردن و زمزمه "زن کوچولو ، آیا فکر می کنید
اینکه همسر شما به تازگی گفت؟ "
همسر پروانه نگاه Balkis ، و دیدم چشمان زیبا ترین ملکه درخشان
مانند استخرهای عمیق با نور ستاره بر روی آنها ، و او را برداشت تا شجاعت خود را با هر دو بال
و گفت : ای ملکه ، دوست داشتنی برای همیشه.
شما می دانید چه مردان و عامیانه مانند "و ملکه Balkis ، عاقلانه Balkis
سبا ، با قرار دادن دست خود را به لب های او برای مخفی کردن یک لبخند و گفت : ، خواهر کوچک من می دانم. "
آنها عصبانی ، گفت : همسر پروانه ، برگرفته خودش را به سرعت ، بیش از
چیزی در همه است ، اما ما باید شوخ طبعی آنها ، O ملکه.
آنها نیمی معنی هرگز آنها می گویند.
اگر آن را خوشنود شوهر من به این باور است که من اعتقاد دارم او می تواند سلیمان ، بن ، داود را
کاخ توسط مهر زنی پای خود را ناپدید می شوند ، من مطمئن هستم که برای من مهم نیست.
او در این زمینه در مورد آن به - فردا را فراموش کرده ام. '
"خواهر کوچک ، گفت : Balkis ،' شما کاملا حق دارید ، اما دفعه بعد او شروع به
به رخ کشیدن ، او را در کلام او. از او بخواهید با تمبر ، و ببینید چه اتفاقی خواهد افتاد.
ما می دانیم آنچه مردان و عامیانه مانند ، آیا ما نمی؟
او بسیار شرمنده است. 'دور پرواز همسر پروانه به او
شوهر ، و در پنج دقیقه آنها نزاع بدتر از همیشه.
"به یاد داشته باشید!' گفت : پروانه.
'به یاد داشته باشید آنچه که من می توانید انجام دهید اگر پای من به من مهر و موم کردن.
همسر پروانه 'گفت : من معتقدم شما یک کمی ،'.
"من بسیار باید برای دیدن آن را انجام داده.
فرض کنید شما تمبر در حال حاضر. '' من قول داد سلیمان بن داود که من
نه ، گفت : پروانه ، و من نمی خواهم از قول من به شکستن است. "
همسرش گفت : 'نمی مهم اگر شما ،'.
'شما می تواند یک تیغه علف با مهر زنی خود را خم نیست.
من به جرات به شما آن را انجام دهد ، او گفت.
تمبر! تمبر!
تمبر! '
سلیمان بن داود ، نشستن زیر درخت کافور ، شنیده ام هر کلمه از این و
او خندید او هرگز در زندگی اش خندید قبل از بود.
او همه چیز در مورد کوئینز خود را فراموش کرده ، او همه چیز در مورد حیوانات که از آمد را فراموش کرده
دریا ، او در مورد نشان دادن خاموش را فراموش کرده است.
او فقط با شادی خندید ، و Balkis ، در طرف دیگر از درخت ، لبخند زد
عشق واقعی خود را تا شاد شد.
در حال حاضر پروانه ، بسیار گرم و باد کرده است ، به چرخش به عقب در زیر سایه
درخت کافور و به سلیمان گفت ، "او می خواهد مرا به مهر و موم کردن
او می خواهد تا ببینید که چه اتفاقی خواهد افتاد ، O سلیمان بن داود!
شما می دانید من نمی تواند کار کند ، و در حال حاضر او یک کلمه من می گویم را باور هرگز.
او شما را در من به پایان روز من میخندند! '
نه ، برادر کوچک ، گفت : "سلیمان بن داود ، وی هرگز خنده را در شما دوباره"
و او تبدیل حلقه در انگشت خود را -- فقط به خاطر پروانه کوچک ، نه برای
خاطر نشان می ، -- و لو و
ببین ، چهار Djinns عظیمی از زمین آمد!
«بردگان ، گفت : سلیمان بن داود ، در زمانی که این نجیب زاده در انگشت من" (که بود
که در آن پروانه ای عاری از شرم نشسته بود) تمبر جلو چپ خود را به پای جلو شما
قصر من و این باغ را ناپدید می شوند بر در ترق تراق رعد و برق.
هنگامی که او تمبر دوباره شما آنها را به عقب آورد با دقت انتخاب کنید. '
'در حال حاضر ، برادر کوچک ،' او گفت : «برو به همسر خود و مهر شما ذهن به.'
دور پرواز پروانه را به همسرش ، که گریه میکرد ، من به جرات به شما آن را انجام دهید!
من به جرات به شما آن را انجام دهید!
تمبر! تمبر در حال حاضر!
تمبر! '
Balkis دیدم چهار Djinns گسترده خم شدن را به چهار گوشه باغ با
کاخ در وسط ، و او کف دست هایش را آرام کرد و گفت ، 'در تاریخ و زمان آخرین سلیمان
بن داود خواهد برای به خاطر انجام دهید
پروانه آنچه که او باید از مدتها پیش به خاطر خود او انجام می شود ، و پتیاره
کوئینز خواهد شد وحشت! 'پروانه مهر.
Djinns *** کاخ و باغ هزار مایل را در هوا :
افتضاح ترین رعد صدای دست زدن وجود دارد ، و همه چیز تیره سیاه بزرگ شد.
همسر پروانه fluttered در تاریکی ، گریه ، 'اوه ، من خوب باشد!
من متاسفم من صحبت کرد.
فقط باغ را پس بیاورد ، شوهر عزیزم عزیز من ، و من هرگز در تضاد
دوباره.
پروانه بود ، تقریبا به اندازه همسرش وحشت زده ، و سلیمان بن داود خندید تا
که آن را در چند دقیقه قبل از نفس به اندازه کافی به نجوا به او در بر داشت
پروانه ، تمبر ، برادر کوچک.
به من پشت کاخ من ، بیشتر بزرگ شعبده باز است. '
بله ، کاخ خود را به او بدهد ، گفت : همسر پروانه ، هنوز هم پرواز مورد در
تیره می خواهم بید.
به او کاخ خود را ، و اجازه نمی دهیم هر گونه بیشتر horrid.magic. '
خب ، عزیز من ، گفت : پروانه شجاعانه او می تواند ، شما ببینید چه چیزی شما
آزار دهنده است به رهبری است.
البته که هیچ تفاوت به من را ندارد -- I'm به این نوع از چیزی استفاده می شود -- بلکه به عنوان
به نفع شما و به سلیمان بن داود برایم مهم نیست با قرار دادن کارهای درست. '
بنابراین او مهر یک بار دیگر ، و آن لحظه Djinns اجازه در قصر و
باغ ها ، بدون حتی یک ضربت.
خورشید تاباند بر روی برگ های سبز تیره نارنجی و چشمه های بازی در میان صورتی
مصر نیلوفرهای پرندگان رفت و در آواز خواندن ، و همسر پروانه در سمت او دراز
زیر درخت کافور waggling بال او و فرآیند له له زدن ، 'اوه ، من خوب باشد!
من خوب باشد! 'سلیمان بن Daolld به سختی می تواند برای صحبت
خندیدن.
او تکیه ضعیف و hiccoughy و انگشت خود را در پروانه را تکان داد و گفت ،
'O بزرگ جادوگر ، حس از بازگشت به قصر من اگر در همان است
زمانی که شما مرا ذبح کردن با نشاط! "
سپس آمد سر و صدا ، وحشتناک برای همه کوئینز نه صد و نود و نه فرار از
shrieking قصر و داد و بیداد و خواستار برای نوزادان خود.
آنها عجولانه گام بزرگ مرمرین زیر چشمه یکی ، صد پهلو به پهلو ،
و Balkis بیشترین حکیم رفت statelily به جلو به آنها ملاقات و گفت ، 'چیست
مشکل خود را ، O کوئینز؟ '
آنها در مراحل سنگ مرمر از صد پهلو به پهلو ایستاده بود و فریاد زد : ، 'مشکل ما چیست؟
ما بودند زندگی مسالمت آمیز در قصر طلایی ما ، به عنوان سفارشی ما ، زمانی که بر
ناگهانی قصر ناپدید شد ، و نشستن در ضخامت و کریه رها شدند
تاریکی و thundered و Djinns و Afrits در مورد در تاریکی نقل مکان کرد!
این مشکل ما ، O سر ملکه است ، و ما فوق العاده ترین در حساب از مشکل
برای آن که مشکل ، یک مشکل دردسرساز شد ، بر خلاف هر گونه مشکل ما شناخته شده اند. "
سپس Balkis ملکه زیبا ترین ها -- سلیمان بن داود بهترین معشوق --
ملکه که از سبا و سمور و رودخانه های طلا از جنوب -- از
صحرا Zinn به برج زیمبابوه --
Balkis ، تقریبا به عنوان عاقلانه به عنوان حکیم بیشترین سلیمان بن داود خود ، گفت : 'است
هیچ چیز ، O کوئینز!
پروانه ساخته شده است که شکایت علیه همسرش چرا که او با او اختلاف است ، و
است پروردگار ما سلیمان بن داود را به او درس در پایین زبان تدریس و
خشوع ، که یک فضیلت در میان همسران از پروانه ها شمارش شد. '
سپس به بالا و ملکه مصر -- دختر Pharoah -- صحبت و او گفت ، "ما
کاخ می تواند توسط ریشه مانند تره برای به خاطر کمی plucked
حشرات.
نه! سلیمان بن داود باید مرده ، و آنچه شنیدیم و دیدم زمین بود
غرش و تیره و تار در اخبار است. "
سپس Balkis که ملکه جسورانه بدون نگاه به او beckoned ، و به او گفت : و
به دیگران ، بیایید و ببینید. '
آن ها آمدند پایین مراحل مرمر ، صد پهلو به پهلو ، و زیر او کافور
درخت ، همچنان ضعیف است با خندیدن ، آنها را دیدم پادشاه حکیم سلیمان بن داود
تاب به جلو و عقب با یک پروانه در
هر دو دست ، و آنها را شنیده ام او می گویند ، 'O همسر برادر من در هوا ، به یاد داشته باشید
پس از این ، لطفا از شوهر خود را در همه چیز ، تا مبادا او را برانگیخت به تمبر خود را
پا هنوز دوباره ، برای او گفته است که او
مورد استفاده برای این سحر و جادو ، و او برجسته ترین شعبده باز بزرگ -- که دزد
دور کاخ از Suleirnan بن داود خود را.
برو در صلح ، قوم کمی! '
و او آنها را بر روی بال بوسید ، و آنها پرواز به دور.
سپس تمام کوئینز به جز Balkis -- Balkis زیبا ترین و پر زرق و برق ، که ایستاده بود
از هم جدا خندان -- تخت در چهره خود سقوط کرد ، برای آنها گفتند ، "اگر این کارها انجام شد
زمانی که یک پروانه است با او ناراضی
همسر ، آنچه باید برای ما انجام می شود که پادشاه ما با ما با صدای بلند صحبت کردن و vexed
باز کردن نزاع از طریق روزها بسیاری از چیست؟ '
سپس آنها حجاب خود را بر سر آنان قرار داده ، و آنها دست خود را بر دهان خود قرار داده ،
و آنها tiptoed برگشت به قصر ترین موش صفت آرام.
سپس Balkis -- Balkis زیبا ترین و عالی ترین ها -- به جلو را از طریق رفت
نیلوفرهای قرمز را به سایه ای از درخت کافور و دست خود را بر گذاشته سلیمان بن
شانه داود و گفت ، "ای خداوند من و
گنج روح من ، شادی ، برای ما آموخته کوئینز از مصر و اتیوپی و
Abyssinia و ایران و هند و چین با آموزش بزرگ و به یاد ماندنی است. '
و سلیمان بن داود ، هنوز هم پس از پروانه ها جایی که آنها در بازی به دنبال
نور خورشید ، گفت : 'O بانو و جواهر من از فلیسیتی من ، زمانی که این اتفاق افتاد؟
برای من شده اند jesting با پروانه از زمانی که من به باغ آمد.
و گفت : Balkis آنچه که او انجام داده بودند.
Balkis -- مناقصه و دوست داشتنی Balkis -- گفت : ، ای پروردگار من و نایب السلطنه از من
وجود ، من در پشت درخت کافور را مخفی می کردند و شاهد آن همه.
من آن بود که به همسر پروانه گفت : به درخواست پروانه به مهر و موم کردن ، چون من امیدوار
که برای به خاطر بذله گویی پروردگار من به برخی از سحر و جادو بزرگ و کوئینز
آن را و وحشت زده است. '
و او را گفت آنچه کوئینز و گفت به حال دیده می شود و فکر است.
سپس سلیمان ، بن ، داود از صندلی خود را در زیر درخت کافور گل رز و کشیده
اسلحه خود را و خشنود و گفت ، 'O بانو و شیرین کننده من از روز من ، می دانم که اگر من
سحر و جادو در برابر کوئینز من ساخته شده بود.
به خاطر غرور یا عصبانیت ، که من این جشن را برای تمام حیوانات ساخته شده ، من باید
قطعا به شرم قرار داده شده اند.
اما با استفاده از عقل خود را من سحر و جادو را برای به خاطر بذله گویی و ساخته شده
به خاطر یک پروانه کوچک و -- ببین -- همچنین من از vexations از تحویل
همسران مضطرب من!
به من بگو ، بنابراین ، O بانو و قلب من از قلب من ، چگونه شما آمده است بنابراین عاقلانه است؟ '
و Balkis ملکه ، زیبا و بلند ، به چشم سلیمان بن داود نگاه
سرش را قرار داده و به آن کمی در یک طرف ، درست مثل پروانه ، و گفت ، 'اول ، O من
خداوند ، چرا که من شما را دوست ، و در مرحله دوم ، O
پروردگار من ، زیرا من می دانم چه زنانتان را. '
سپس آنها بالا رفت به قصر زندگی می کردند و خوشبختانه تا کنون پس از آن.
اما آن را نمی هوشمندانه از Balkis؟
ملکه مانند Balkis هرگز ، از اینجا به پایان جهان گسترده ای ؛
اما Balkis دم به پروانه همانطور که شما را به یک دوست صحبت.
پادشاه مانند سلیمان وجود دارد هرگز ، نه از جهان آغاز شد ؛
اما سلیمان صحبت به یک پروانه به عنوان یک مرد به یک مرد صحبت کنید.
او ملکه Sabaea بود -- و او پروردگار آسیا بود --
اما آنها هر دو از 'EM صحبت پروانه ها وقتی که آنها در زمان پیاده روی خود را در خارج از کشور!