Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XIII قسمت 2 باکستر DAWES
او در صبح صلح قابل توجهی داشتند ، و خوشحال در خود بود.
این به نظر می رسید که تقریبا به عنوان اگر او غسل تعمید از آتش سوزی در شور شناخته شده بود ، و آن او را ترک
در حالت استراحت است.
اما کلارا نیست. این چیزی است که به دلیل اتفاق افتاده بود
او را ، اما او را نمی. آنها به ندرت هر نزدیکتر هر.
شد و اگر آنها به عنوان عوامل کور از یک نیروی بزرگ شده بود.
وقتی او را دیدم آن روز در کارخانه قلب او ذوب مانند قطره از آتش است.
بدن خود ، ابرو او بود.
قطره از آتش سوزی شدید در سینه اش بیشتر رشد کرد ، او باید او را نگه دارید.
اما او ، بسیار آرام ، بسیار مطیع صبح امروز ، در ادامه دادن دستور او.
او او را به زیرزمین زشت و تاریک ، دنبال کردند ، و بلند اسلحه خود به او است.
او را بوسید ، و شدت اشتیاق شروع به سوزاندن او را دوباره.
کسی بود در درب.
او به طبقه بالا دوید ، او را به اتاق خود بازگشت ، حرکت به عنوان اگر در ترنس.
پس از آن آتش به آرامی رفت. او بیشتر و بیشتر که تجربه خود را احساس
غیر شخصی ، و کلارا بوده است.
او را دوست داشتند. بود تندرنس بزرگ وجود دارد به ، و پس از
احساسات قوی آنها با هم شناخته شده بود ، اما او نمی که می توانند نفس خود را نگه دارید
ثابت.
او او را به چیزی است که او نمی تواند تحت تعقیب بود.
و او بود که با میل از او دیوانه است. او می تواند او را بدون دست زدن به او را نمی بینم.
در کارخانه ، او را به او در مورد شیلنگ اسپیرال صحبت کردیم ، او دوید و با دست او را مخفیانه
در کنار او.
او پس از خارج به داخل زیرزمین یک بوسه سریع ، چشم او ، همیشه لال و
حسرت ، پر از شور بی بند و بار ، خود را در او ثابت نگه داشته.
او ترس از او بود ، تا مبادا او بیش از حد flagrantly باید خودش را قبل از دور
دختران دیگر. او همواره برای او در شام منتظر
برای او به او را در آغوش قبل از او رفتند.
او احساس کردند که اگر او درمانده شدند ، تقریبا یک بار به او ، و آن را به او تحریک شده است.
"اما چه چیزی شما همیشه می خواهید به بوسیدن و در آغوش برای؟" او گفت.
"مسلما زمان there'sa برای همه چیز."
او در او نگاه کرد ، و نفرت را به چشمانش آمد.
: : "آیا من همیشه می خواهم به شما بوسیدن؟" او گفت.
"همیشه ، حتی اگر من به شما در مورد کار بپرسید.
من هیچ چیز برای انجام با عشق زمانی که من در محل کار هستم نمی خواهیم.
کار -- "
و عشق چیست؟ "او پرسید. "آن را به ساعت خاص؟"
"بله ، خارج از ساعت کار" "و شما آن را با توجه به آقای تنظیم
زمان بسته شدن اردن؟ "
"بله ، و با توجه به آزادی از کسب و کار از هر نوع است."
فقط در اوقات فراغت وجود دارد؟ "" این همه ، و نه همیشه پس از آن -- نه
مرتب کردن بر اساس بوسیدن از عشق است. "
و این همه شما را از آن فکر می کنم؟ "" آن را کاملا به اندازه کافی است. "
"من خوشحالم که شما فکر می کنم تا."
و او برای برخی از زمان به او سرد بود -- او متنفر بودم و در حالی که او سرد بود و
تحقیر ، او ناراحت بود تا او را دوباره بخشیده بود.
اما هنگامی که آنها شروع به نو آنها نزدیکتر نیست.
او را نگه داشته چرا که او هرگز او را راضی. در بهار آنها رفت و با هم به
کنار دریا.
آنها اتاق در یک کلبه کوچک در نزدیکی Theddlethorpe بود ، و به عنوان زن و شوهر زندگی می کردند.
خانم Radford گاهی اوقات با آنها رفت.
در ناتینگهام شناخته شده بود که پل مورل و خانم Dawes قرار بود با هم ، بلکه به عنوان
چیزی بسیار آشکار است ، و کلارا همیشه یک شخص انفرادی بود ، و او بسیار ساده به نظر می رسید
و بی گناه ، آن تفاوت های زیادی را ایجاد نمی کنند.
او عاشق ساحل Lincolnshire ، و او عاشق دریا.
در اوایل صبح روز آنها اغلب رفت و با هم به حمام.
خاکستری از سپیده دم ، می رسد از دور ، متروک از fenland smitten با زمستان ،
رتبه دریا علفزار با شاخ و برگ ، صریح به اندازه کافی برای شادی روح او بودند.
از آنجا که قدم در highroad از تخته پل خود ، و به دور نگاه
یکنواختی بی پایان از سطوح ، زمین کمی تیره تر از آسمان ، دریا ،
صدایی فراتر از sandhills کوچک ، خود را
قلب قوی با relentlessness گسترده از زندگی پر شده است.
او پس از آن دوست داشتم. او انفرادی و قوی ، و چشمان او
نور زیبا.
آنها با سرد shuddered و سپس او را پایین جاده به پل چمن سبز شتافت.
او به خوبی می تواند اجرا شود. رنگ او به زودی آمد ، گلو او را لخت بود ،
چشم او تاباند.
او او را برای luxuriously سنگین بودن را دوست داشتم ، و در عین حال تا سریع.
خودش نور بود و او با عجله زیبا رفت.
آنها رشد گرم ، و دست در دست هم راه می رفت.
خیط و پیت کردن به آسمان آمد ، ماه WAN ، نیمه راه پایین غرب ، غرق به
بی اهمیتی است.
بر روی چیز سایه زمین شروع به گرفتن زندگی ، گیاهان با برگ های بزرگ تبدیل شد
مجزا می باشد. آنها را از طریق پاس در بزرگ ، سرد آمد
sandhills به ساحل.
زباله های طولانی از کنار دریا دراز ناله تحت طلوع و دریا و اقیانوس
تخت نوار تیره با لبه سفید. بیش از دریا تیره آسمان بزرگ قرمز است.
به سرعت آتش در میان ابرها گسترش و پراکندگی آنها است.
زرشکی سوزاندند به پرتقال ، پرتقال به طلا کسل کننده ، و در زرق و برق طلایی خورشید آمد
بالا ، قطره قطره fierily بیش از امواج پاشیده کمی ، و اگر کسی رفته بود
همراه و نور را از سطل او ریخته بود و به او راه می رفت.
قطع کننده زد ساحل سکته مغزی در طولانی ، خشن.
seagulls ، ریز مانند دیدن لکه های از اسپری ، چرخ بالاتر از خط از گشت و گذار کنید.
گریه آنها به نظر می رسید بزرگتر از آنها.
دور از ساحل رسیده ، و ذوب شده را به صبح ، sandhills tussocky
به نظر می رسید به یک سطح با ساحل غرق. Mablethorpe کوچک در حق خود شد.
آنها تا به حال به تنهایی فضای از همه این سطح ساحل ، دریا و خورشید آینده ،
سر و صدا کم نور از آب ، گریه تیز از gulls.
آنها تا به حال توخالی گرم در sandhills که در آن باد نمی آمد.
او ایستاده بود به دنبال به دریا. "این بسیار خوب است ،" او گفت.
او گفت : "در حال حاضر نشود احساساتی".
این از او خشمگین و عصبانی به او ایستاده زل زده در دریا ، مثل انفرادی و شاعرانه
فرد. او خندید.
او به سرعت برهنه.
برخی از امواج خوب وجود دارد این صبح ، "او گفت : پیروزمندانه است.
او شناگر بهتر از او بود ، او ایستاده بود idly او را تماشا.
"آیا شما نمی آید؟" او گفت.
"در یک دقیقه ،" او جواب داد. او سفید و مخملی پوست ، با
شانه های سنگین. باد کمی ، که از دریا می آیند ، منفجر
در سراسر بدن او و موهایش ژولیده.
صبح از رنگ طلا زلال دوست داشتنی بود.
حجاب از سایه به نظر می رسید به شناور دور در شمال و جنوب است.
کلارا ایستاد کاهش کمی از لمس باد ، تاب موهایش.
دریا و علف به پشت زن سفید قالب بندی نشده این مطلب هستید افزایش یافت.
او در دریا نگاه ، و سپس به او نگاه.
او بود او را با چشم تیره که او را دوست داشت و نمی توانست درک تماشای.
او سینه خود را بین اسلحه خود را در آغوش گرفته ، cringing ، خنده :
"دیگه ، از آن خواهد شد تا سرد!" او گفت.
او خم به جلو و او را بوسید ، او ناگهان نزدیک برگزار شد و او را بوسید دوباره.
او ایستاده بود منتظر. او به چشمان او نگاه کرد ، سپس به دور در
ماسه های رنگ پریده.
"برو ، و سپس او گفت : بی سر و صدا. او اسلحه خود را دور گردن خود را پرت کرد ، از او
علیه وی ، او را بوسید شور و حرارت ، و رفت و گفت :
"اما شما در آمد؟"
"در یک دقیقه." او رفت plodding به شدت بیش از شن و ماسه
که به عنوان مخمل نرم بود. او در sandhills ، تماشا بزرگ
ساحل رنگ پریده پاکت او را.
او بزرگ کوچکتر ، نسبت از دست داده ، به نظر می رسید تنها مانند یک زحمتکش بزرگ پرنده سفید
رو به جلو.
"نه چندان نسبت به یک ریگ سفید بزرگ در ساحل ، بسیار بیشتر از یک لخته
فوم و بیش از شن و ماسه دمیده نورد ، او به خودش گفت :.
او به نظر می رسید به حرکت بسیار به آرامی در طول ساحل قریب به اتفاق صدایی.
همانطور که او تماشا کرده ام ، او را از دست داد. او دور از چشم توسط خیره شدن بود
آفتاب.
دوباره او او را دیدم ، merest ذره سفید در حال حرکت در مقابل سفید ، از سخن زیر لب دریا
لبه. ببینید چقدر کوچک است! "او به گفت :
خودش.
"او مثل یک دانه شن در ساحل از دست رفته -- فقط یک ذره متمرکز دمیده
همراه ، کوچک سفید فوم حباب ، تقریبا هیچ چیز در میان صبح است.
چرا من او جذب می کند؟ "
صبح یکسره بی وقفه بود : او در آب رفته بود.
دور و گسترده ساحل ، sandhills با marrain آبی خود ، آب های درخشان ،
با هم در تنهایی عظیم ، ناگسستنی میدرخشد.
"او ، بعد از همه؟" او به خودش گفت :.
"در اینجا صبح ساحل دریا ، بزرگ و دائمی و زیبا ؛ او وجود دارد ،
fretting ، همیشه ناراضی ، و به طور موقت به عنوان یک حباب کف.
چه او به من معنی ، بعد از همه؟
او نشان دهنده چیزی است ، مانند یک حباب کف نشان دهنده دریا.
اما آنچه او؟ او برای مراقبت نیست. "
سپس ، مبهوت افکار ناخودآگاه خود او ، که به نظر می رسید به صحبت می کنند
و مجزا است که تمام صبح می تواند بشنود ، او را برهنه و به سرعت پایین زد
ماسه.
او برای او به تماشای شد. بازوی او فلش به او ، او در heaved
موج ، فروکش کرد ، شانه خود را در یک استخر نقره مایع.
او از طریق قطع کننده شروع به پریدن کرد و در یک لحظه دست او را روی شانه او بود.
او شناگر فقیر بود ، و نه می تواند به اقامت طولانی در آب.
او با بازی دور او را در پیروزی ، ورزشی با برتری خود را ، که او begrudged
او را. آفتاب عمیق و خوب ایستاد
آب است.
آنها در دریا برای یک یا دو دقیقه خندید ، پس از آن شتافت یکدیگر برگشت به بخش
sandhills.
هنگامی که آنها خود را خشک ، شدت فرآیند له له زدن ، او را تماشا خنده او ،
صورت تنگی نفس ها ، شانه ها روشن او ، سینه او را که تحت تأثیر و ساخته شده او را وحشت زده
او آنها را مالیده و او فکر دوباره :
اما او با شکوه ، و حتی بزرگتر از صبح و دریا.
او -- است؟ آیا او -- "
او از دیدن چشم های تاریک خود را بر او ثابت ، از خشک شدن او را با خنده آغاز شد.
"دنبال چه چیزی شما را در گردید؟" او گفت. "شما" ، او پاسخ داد ، خنده است.
چشم او دیدار کرد او ، و در یک لحظه ، او بوسیدن سفید "غاز گوشت" او شانه ،
و فکر می کردم : "چه شده است او؟
چه او؟ "
او در صبح را دوست داشتند. چیزی جدا شده ، سخت وجود دارد ، و
عنصری در مورد بوسه خود را پس از آن ، اگر او به عنوان تنها اراده خود آگاه بودند ، نه در
دست کم از او و تمایل خود را به او.
بعدها در روزی که او رفت و از طرح ریزی است. "شما" ، او به او گفت ، "با مادر خود را
به Sutton. من خیلی کسل کننده است. "
او ایستاده بود و نگاه او.
او می دانست که او می خواست با او آمده است ، اما او ترجیح داد تا به تنهایی.
او ساخته شده او را احساس زندانی شد زمانی که او وجود دارد ، تا اگر او می تواند عمیق رایگان دریافت کنید
نفس ، که اگر چیزی در بالای از او وجود داشت.
او احساس تمایل خود را به از او آزاد باشد.
او در آن شب آمد به او. آنها راه می رفت پایین ساحل در تاریکی ،
سپس در حالی که در پناهگاه sandhills نشسته است.
"به نظر می رسد ، او گفت ، به عنوان آنها در تاریکی دریا خیره ، که در آن هیچ نور
دیده می شود -- "به نظر می رسید آن را به عنوان اگر شما تنها در شب دوست داشتنی -- به عنوان اگر شما من را دوست ندارد
روز "
او شن و ماسه سرد را از طریق انگشتان دست خود را زد ، احساس گناه به اتهام.
"شب به شما رایگان است ، وی پاسخ داد. "در طول روز من می خواهم به خودم."
اما چرا؟ "او گفت.
"چرا ، حتی در حال حاضر ، زمانی که ما در این تعطیلات کوتاه هستند؟"
"من نمی دانم. عشق گیری من stifles در روز است. "
او گفت : "اما به آن نیاز دارند همواره عشق ، گیری ،".
«همیشه است ،" او جواب داد ، "هنگامی که من و شما با هم است."
او شنبه به احساس بسیار تلخ است.
"آیا شما همیشه می خواهید با من ازدواج؟ او پرسید :" جالب است.
"آیا شما به من؟" او جواب. "بله ، بله ، من باید مثل ما به
کودکان ، "او به آرامی جواب داد.
او با خم سر خود را نشسته ، انگشت شن و ماسه است.
اما شما واقعا نمی خواهم طلاق از باکستر ، آیا شما؟ "او گفت.
چند دقیقه قبل از او پاسخ.
"نه ،" او گفت ، بسیار عمدا "من فکر نمی کنم من."
"چرا؟" "من نمی دانم."
"آیا شما احساس می کنید که اگر شما به او تعلق دارد؟"
"نه ، من فکر نمی کنم." "، سپس"؟
"من فکر می کنم او به من تعلق دارد ،" او جواب داد.
او برای چند دقیقه سکوت ، گوش دادن به وزش باد در طول خشن ، تیره
دریا. و شما واقعا در نظر گرفته شده هرگز متعلق به
ME؟ "او گفت.
او پاسخ داد : "بله ، من متعلق به شما". "نه" او گفت : "دلیل این که شما نمی خواهید به
شود طلاق گرفته است. "
یک گره می تواند باز کردن آنها نمی شد ، به طوری که آنها به آن سمت چپ ، در زمان آنها می توانند ، و آنچه
آنها نمی توانند رسیدن به آنها را نادیده گرفت. "به نظر من شما به درمان باکستر rottenly ،
او گفت : یکی دیگر از هم است.
او نیم انتظار کلارا به او پاسخ دهید ، به عنوان مادر او : "شما در نظر را آن گونه که مایلید تغییر دهید
امور ، و نمی دانم نه آنقدر در مورد دیگر مردم. "
اما او را در زمان به طور جدی ، تقریبا در کمال تعجب خود را.
"چرا؟" او گفت.
"گمان می کنم شما فکر می کنید او را به عنوان زنبق دره بود ، و او شما را در
گلدان مناسب ، و تمایل او را بر اساس.
شما ساخته شده است تا ذهن خود او زنبق دره بود و آن را خوب او بودن گاو
زردک وحشی. شما می توانید آن را ندارد. "
"من مطمئنا هرگز تصور او زنبق دره است."
شما تصور او چیزی بود. این فقط یک زن است.
او فکر می کند او می داند چه چیزی برای یک مرد خوب است ، و او از رفتن به او از آن میشود و هیچ
مهم نیست اگر او گرسنه ، او ممکن است بنشینند و سوت برای آنچه که نیاز دارد ، در حالی که او
او ، و او را دادن آنچه برای او خوب است. "
و چه کار می کنید؟ "او پرسید. "من فکر چه لحن من باید سوت"
او خندید.
و به جای آن از بوکس گوش او ، او را به صورت جدی در نظر گرفته است.
"شما فکر می کنم من می خواهم به شما بدهد چه چیزی برای شما خوب است؟" او پرسید.
"من امیدوارم ، اما عشق باید احساس آزادی ، از زندان نیست.
میریام ساخته شده من احساس مثل خر به سهام گره خورده است.
من باید بر روی پچ او غذا ، و هیچ جای دیگری.
مشمئز کننده! "" و به شما اجازه یک زن انجام او به عنوان
دوست دارد "،" بله؟ من خواهید دید که او را دوست دارد به من عشق است.
اگر او ندیده -- خوب ، من او را نگه ندارد ".
"اگر شما به عنوان فوق العاده بود که به شما می گویند -- ، پاسخ داد :" کلارا.
"من باید تعجب من هستم ،" او خندید. سکوت که در آن آنها متنفر وجود دارد
یکدیگر ، هر چند که آنها خندید.
"سگ Love'sa در یک آخور ،" او گفت. و کدام یک از ما سگ است؟ "او پرسید.
"آه خوب ، شما ، البته." بنابراین در نبرد بین آنها رفت وجود دارد.
او می دانست او هرگز به طور کامل به او بود.
برخی از بخش ، بزرگ و حیاتی در او ، او تا به حال هیچ بیش از نگه ؛ و نه او همیشه سعی کنید به آن را دریافت کند ،
یا حتی برای تحقق بخشیدن به آنچه در آن بود. و او در برخی از راهی که او برگزار می دانستند
خودش هنوز هم به عنوان Dawes خانم.
او Dawes عشق نیست ، او هرگز دوست داشتنی بود ، اما او بر این باور بودند او را دوست داشت ، در
دست کم در او وابسته است. او ضامن خاصی در مورد او احساس که
او با پل مورل هرگز احساس.
اشتیاق او را برای مرد جوان روح خود را پر کرده بود ، به او رضایت خاص ،
او را از خود ، بی اعتمادی او کاسته شک و تردید به او. هر چیز دیگری او بود ، او از درون
مطمئن باشند.
این تقریبا به عنوان اگر او خودش را به دست آورده بود ، ایستاد و در حال حاضر مشخص و کامل.
او تایید او را دریافت کرده بود ، اما او معتقد بود که زندگی خود را متعلق به
پل مورل ، و نه خود به او.
آنها در پایان از هم جدا ، و بقیه ی زندگی اش خواهد بود درد پس از
او را. اما در هر صورت ، او می دانست ، او مطمئن بود
از خودش.
و همان تقریبا میتوان گفت از او. با هم آنها از غسل تعمید را دریافت کرده بود
زندگی ، هر یک را از طریق دیگر ، اما در حال حاضر ماموریت های خود جدا بود.
جایی که او می خواست برای رفتن او نمی تواند با او آمده.
آنها می باید به بخش دیر یا زود.
حتی اگر آنها ازدواج کرده ، و به یکدیگر وفادار بودند ، هنوز هم او را مجبور به ترک
او ، به تنهایی ، و او تنها می توانست به او برای حضور در زمانی که او به خانه آمد.
اما این امکان پذیر نخواهد بود.
هر می خواستم یک همسر برای رفتن کنار. کلارا با مادرش زندگی می کنند بر رفته بود
دشت Mapperley. یک شب ، به عنوان پل و او به راه رفتن
جاده در امتداد Woodborough ، آنها به ملاقات Dawes.
مورل می دانست چیزی در مورد تحمل انسان نزدیک است ، اما او در جذب شده
تفکر خود را در حال حاضر ، به طوری که تنها چشم هنرمند او را تماشا شکل
غریبه.
بعد از آن او به طور ناگهانی به کلارا با خنده تبدیل شده است ، و دست خود را بر روی شانه خود قرار داده ،
گفت : خنده :
"اما ما راه رفتن در کنار هم ، و در عین حال من در استدلال با Orpen خیالی لندن هستم و
کجا هستند؟ "را در آن Dawes فوری به تصویب رساند ، تقریبا
لمس مورل.
مرد جوان نگاه ، چشم قهوه ای تیره را دیدم سوختن ، پر از نفرت و در عین حال خسته.
"که بود؟" او کلارا پرسید. "آن باکستر بود ،" او جواب داد.
پل دست خود را از شانه خود را در زمان و نگاه دور و پس از آن او را دیدم دوباره مجزا
فرم مرد آن را به عنوان او را نزدیک.
Dawes هنوز هم راه می رفت راست میشود ، با شانه های خوب خود را پرت پشت ، و چهره اش را برداشته ؛
اما نگاه دزدکی در چشمان او است که به یکی از تاثیر او در تلاش بود وجود دارد
به خود خسته شده اید دریافت کنید گذشته هر فرد او ملاقات ،
نظر اجمالی به طرز مشکوکی ببینیم که چه چیزی را از او فکر است.
و دست او به نظر می رسید به تمایل برای پنهان کردن است.
او عینک ، شلوار در زانو پاره شده بودند ، لباس های کهنه و دستمال گره خورده است
دور گلو خود را کثیف بود ، اما کلاه او بود هنوز ئی بیش از یک چشم.
او را دیدم ، کلارا احساس گناه.
خستگی و ناامیدی در چهره اش ساخته شده است که از او متنفرم او وجود دارد ، چرا که آن
صدمه زدن به او. "او مشکوک به نظر می رسد ، گفت :" پل.
اما توجه داشته باشید از ترحم در صدای او ، او را سرزنش و به او احساس سخت است.
"پیش پا افتادگی واقعی او بیرون می آید ،" او جواب داد.
"آیا شما از او متنفرم؟" او پرسید.
"شما صحبت می کنید ،" او گفت : "در مورد ظلم و ستم از زنان ، من برای شما آرزو می دانست که بیرحمی از مردان
در نیروی بی رحم خود را. آنها به سادگی نمی دانم که زن
وجود دارد. "
"آیا من نیست؟" او گفت. نه ، او جواب داد : ".
"او گفت :" آیا من می دانم شما وجود دارد؟ "" درباره من شما می دانید چیزی
تلخی -- "درباره من"
"بیشتر از باکستر می دانستند؟" او پرسید. "شاید نه."
او احساس گیج و درمانده و عصبانی است.
او راه می رفت به او ناشناخته است ، هر چند آنها را از طریق تجربه چنین بوده است
با هم. "اما شما به من به خوبی می دانیم ،" او گفت.
او پاسخ دهد.
"آیا شما می دانید باکستر نیز هست که شما به من؟" او پرسید.
او گفت : "او به من اجازه نمی دهد". "و من اجازه بدهید من می دانم که تو؟"
"آنچه مردان به شما اجازه انجام است.
آنها نمی خواهند به شما اجازه واقعا نزدیک به آنها ، "او گفت.
"و من به شما اجازه" "بله ،" او جواب داد به آهستگی "ولی شما
هرگز نزدیک به من آمده است.
شما نمی توانید به بیرون آمدن از خود ، شما می توانید. باکستر که بهتر از شما است. انجام
او در تعمق راه می رفت. او با او عصبانی برای ترجیح می دهند باکستر
به او.
"شما به مقدار باکستر شروع در حال حاضر شما به او ندارند ،" او گفت.
"نه ، من فقط می توانید ببینید که در آن او متفاوت بود از شما.
اما او احساس می کرد تا به حال کینه در برابر او.
یک شب ، آنها به خانه بر مزارع ، او را با پرسیدن مبهوت :
"آیا شما فکر می کنید ارزشش را دارد -- -- جنس بخشی؟"
"اقدام دوست داشتن ، خود را؟"
؟ "بله ؛ است آن را هر چیزی ارزش آن را به شما" "اما چگونه می توانید آن را از شما جدا" او گفت.
این نقطه اوج از همه چیز است. همه نزدیکی ما سپس نقطه اوج است. "
"برای من ،" او گفت.
او خاموش بود. فلش نفرت برای او آمد.
پس از همه ، او با او ناراضی شد ، حتی وجود دارد ، جایی که او به فکر آنها برآورده
یکدیگر.
اما او بر این باور بیش از حد به طور ضمنی است. "من احساس می کنم ،" او ادامه داد : به آرامی ، "اگر من
حال شما ندارند ، تا اگر همه شما وجود ندارد ، و تا اگر از آن من نیست شما
مصرف -- "
"چه کسی ، و سپس؟" "چیزی برای خودتان.
خوب شده است ، به طوری که من daren't به آن فکر می کنم.
اما آن را به من می خواهید ، یا آن را؟ "
وی دوباره احساس گناه. کلارا او ترک از تعداد و را
به سادگی زنان؟ اما او فکر میکرد که تقسیم مو.
"وقتی که من تا به حال باکستر ، در واقع او بود ، پس من احساس اگر من تا به حال همه از او ،" او
گفت. "و این بهتر بود؟" او پرسید.
"بله ، بله ، آن را کامل تر بود.
من نمی گویم شما به من داده نشده است بیش از او همیشه به من داد. "
"یا می تواند به شما بدهد" "بله ، شاید ، اما شما هرگز من
خودتان. "
او کشباف ابرو خود عصبانیت. "اگر من شروع به ساختن عشق به شما ،" او گفت ،
او گفت : "من درست مثل یک برگ پایین باد برود." "و ترک من خارج از شمارش ،".
"و سپس آن چیزی به شما؟" او پرسید ، تقریبا سفت و سخت با غم وغصه.
"این چیزی است ؛ و گاهی اوقات شما به من انجام دور -- حق دور -- من می دانم -- و --
احترام شما برای ایجاد آن -- اما -- "
"آیا نیست" اما "من" او گفت ، بوسیدن او به سرعت ، به عنوان آتش را از طریق او را زد.
او را مشاهده کنید ، و خاموش بود. درست به او گفت.
به عنوان یک قاعده ، زمانی که او آغاز شده گیری عشق ، احساسات به اندازه کافی قوی را با آن حمل
همه چیز -- عقل ، روح ، خون -- در یک رفت و برگشت بزرگ ، مانند ترنت حمل بدن خود را
پشت چرخش های و intertwinings ، noiselessly.
به تدریج انتقاد کوچک ، احساس کمی ، از دست داده بودند هم با آنها رفت ،
همه چیز همراه در یک سیل متحمل شده است. او تبدیل شد ، یک مرد با یک ذهن نیست ، بلکه یک
غریزه بزرگ.
دست های خود را مانند موجودات زنده و اندام خود ، بدن خود را ، تمام زندگی شد و
آگاهی ، موضوع به هیچ اراده او ، اما در خود زندگی می کنند.
همان طور که بود ، بنابراین به نظر می رسید آن را شدید ، ستاره زمستانی قوی نیز با زندگی.
او و آنها با همان پالس آتش زده ، و همان لذت از قدرت است که
سفت سرخس برگ ساقه نزدیک چشمان خود را شرکت بدن خود را برگزار شد.
این بود که اگر او و ستارگان ، و شاخ و برگ تیره ، و کلارا licked در
زبان بسیار زیاد شعله ، که پاره به بعد و به سمت بالا.
همه چیز را در طول زندگی در کنار او عجله ، همه چیز هنوز کامل در
خود ، با او همراه است.
این سکون فوق العاده در هر چیز به خودی خود ، در حالی که آن را در طول به عهده
بسیار شور و شعف زندگی ، به بالاترین نقطه از سعادت به نظر می رسید.
و کلارا می دانست او را به او برگزار شد ، بنابراین او در دسترس نباشد اعتماد به شور.
آن ، با این حال ، اغلب او را شکست خورده است. آنها اغلب نمی رسیدن دوباره ارتفاع
که یک بار زمانی که peewits به نام به حال است.
به تدریج ، برخی از تلاش های مکانیکی خراب محبت خود را ، و یا زمانی که آنها تا به حال پر زرق و برق
لحظات ، آنها را به حال به طور جداگانه ، و نه چندان رضایت بخش است.
بنابراین او اغلب به نظر می رسید صرفا به در حال اجرا بر روی به تنهایی و اغلب آنها متوجه آن شده بود
شکست ، نه آنچه که آنها را تعقیب بود. او را ترک کرد ، دانستن آن شب به حال فقط
ساخته شده تقسیم کمی بین آنها.
محبت آنها رشد بیشتر مکانیکی ، بدون زرق و برق های شگفت انگیزی است.
به تدریج آنها شروع به معرفی این چیز تازه ای ، به عقب بر گردیم برخی از احساس
رضایت.
آنها خواهد بود بسیار نزدیک ، تقریبا خطرناکی نزدیک به رودخانه ، به طوری که آب سیاه
زد نه از چهره اش دور است ، و آن را به هیجان کمی ، یا گاهی اوقات دوست داشتم
کمی توخالی در زیر حصار از مسیر
که در آن افراد عبور گاه به گاه ، در لبه شهر ، و آنها شنیده
صدای پای آینده ، تقریبا احساس ارتعاش آج و شنیدند آنچه را که
رهگذران گفت : -- چیزهای عجیب کمی که در نظر گرفته شده هرگز به شنیده شود.
و پس از آن هر یک از آنها بود و نه شرمنده ، و این چیز ها باعث فاصله
بین دو نفر از آنها.
او شروع به خوار شمردن او کم است ، اگر او تا به حال آن merited!
یک شب را ترک کرد او را به Daybrook ایستگاه بیش از مزارع.
این بسیار تاریک بود ، با تلاش در برف ، هر چند بهار شد و تا کنون پیشرفته.
مورل به حال زمان زیادی نیست ، او سقوط رو به جلو است.
شهر متوقف تقریبا به طور ناگهانی بر روی لبه توخالی شیب دار ، خانه ها را با
چراغ زرد خود را در مقابل تاریکی.
او بیش از پلکان رفت ، و به سرعت به توخالی از زمینه های کاهش یافته است.
بر اساس باغ یک پنجره گرم تاباند در مزرعه Swineshead می باشد.
پل نگاه دور.
پشت سر ، خانه ها ایستاده بود بر طره شیب ، سیاه و سفید در برابر آسمان ، مانند وحشی
جانوران خودنمایی میکند جالب با چشم های زرد را به تاریکی.
این شهر که به نظر می رسید وحشیانه و زشت بود ، خودنمایی میکند در ابرها در پشت
از او. برخی از موجودی به هم زده زیر درختان بید
تالاب مزرعه.
خیلی تاریک بود برای تمایز هر چیزی است. او نزدیک به سنگچین بعدی قبل از او
شاهد شکل تاریک تکیه بر علیه آن است. مرد کنار رفت.
"خوب شب!" او گفت.
"خوب شب!" مورل پاسخ ، توجه نیست.
"پل مورل گفت :« مرد. سپس او می دانست آن Dawes بود.
مرد راه خود متوقف شد.
"من yer ، خواهم داشت؟" او گفت : ناشیانه. "من باید به قطار من هنوز ، گفت :" پل.
او چیزی می تواند چهره Dawes را ببینید. دندان انسان به پچ پچ به عنوان او به نظر می رسید
صحبت کردیم.
Dawes "شما قصد دارید تا آن را از من دریافت کنید ، گفت :".
مورل اقدام به حرکت به جلو ، مردی دیگر پا در مقابل او.
"آیا yer goin' را به آن بالا ، کت ، "او گفت ،" شما goin 'به دروغ به پایین
؟ "پل بود ترس مرد از جا در رفته بود.
"اما ،" او گفت : "من نمی دانم چگونه برای مبارزه با."
"بسیار خوب ، پس از آن ،" پاسخ Dawes ، و قبل از مرد جوان می دانست که در آن او بود ،
او از یک ضربه در سراسر صورت سرسام آور به عقب است.
تمام شب سیاه رفت.
او پالتو و کت خود را پاره dodging ضربه ، و پوشاک بیش از Dawes پرت.
دوم سوگند یاد وحشیانه. مورل ، در پیراهن ، آستین خود را ، در حال حاضر هشدار بود
و خشمگین.
او unsheath تمام بدن خود را به خودی خود مانند پنجه احساس می شود.
او نه می تواند به مبارزه ، تا او از عقل خود استفاده کنید.
مرد دیگر متمایز تر به او شد ، او می تواند به ویژه پیراهن پستان را ببینید.
Dawes تصادفا بیش از کتهای پل ، بعد از آن آمد عجله به جلو است.
دهان مرد جوان خونریزی بود.
دهان مرد دیگر او در حال مرگ بود برای دریافت در بود ، و تمایل غم و اندوه در
قدرت آن است.
او به سرعت از طریق پلکان پا ، و به عنوان Dawes آینده را از طریق پس از او ، مانند
فلاش ، او یک ضربه در بیش از دهان دیگر.
او با لذت لرزیدند.
Dawes پیشرفته به آهستگی ، تف. پل ترس بود و او را به اندازه دور را برای رسیدن به
سنگچین دوباره.
ناگهان از از هیچ جا ، آمدند یک ضربه بزرگ در مقابل گوش خود را ، که فرستاده او را در حال سقوط
درمانده به عقب.
او شنیده سنگین Dawes فرآیند له له زدن ، مثل حیوانی وحشی است ، بعد از آن آمد و پا زدن بر روی زانو ،
دادن به او را از عذاب چنین است که او بلند شده و کاملا کور ، پاک خود را تحت دشمن افتاده
گارد.
او احساس ضربات و لگد ، اما آنها صدمه دیده است نیست.
او آویزان به مرد بزرگتر مانند یک گربه وحشی ، تا در تاریخ و زمان آخرین Dawes با یک تصادف کاهش یافت ،
از دست دادن حضور خود را از ذهن است.
پل را با او رفت.
غریزه خالص به ارمغان آورد ، دست خود را به گردن مرد ، و قبل از Dawes ، دیوانگی و
عذاب ، می تواند آچار او را آزاد ، او مشت خود را در روسری پیچ خورده رو کرده بود و او
پنجه حفر شده در گلو از انسان دیگر است.
او غریزه خالص بود ، بدون عقل یا احساس.
بدن او ، به خودی خود سخت و شگفت انگیز است ، در مقابل بدن مبارزه از شکاف
دیگر انسان ، در او عضلات آرام است. او کاملا ناخودآگاه بود ، تنها بدن خود را به حال
گرفته شده بر خود را به کشتن این مرد دیگر است.
برای خودش ، او تا به حال نه احساس و نه عقل.
او وضع سخت در برابر دشمن خود را فشرده ، و بدن خود را تنظیم خود به خالص
هدف از خفگی مرد دیگر ، در لحظه ای مناسب ، با دقیقا ، مقاومت در برابر دقیقا
مقدار درست مقاومت ، مبارزات
از سوی دیگر ، ساکت و آروم ، قصد ، تغییرناپذیر ، به تدریج با فشار دادن بند انگشتان خود را عمیق تر ،
احساس مبارزات دیگر بدن تبدیل وایلدر و دیوانه وار تر.
تنگ تر و تنگ تر رشد بدن او ، مانند یک پیچ است که به تدریج در افزایش
فشار ، تا استراحت چیزی. سپس ناگهان او آرام ، پر از تعجب
و سوء تفاهم است.
Dawes شده بازده بود. مورل شعله بدن خود را همراه با درد احساس می شود ، او به عنوان
تحقق آنچه که او انجام شده بود ، او همه سر در گم شده بود.
مبارزات Dawes ناگهان خود را در اسپاسم خشمگین تمدید است.
دست پل ، wrenched از روسری که در آن بودند گره دار پاره شد و او
دور پرت شده بود ، درمانده است.
او شنیده صدای نفرت انگیز دیگر در نفس نفس زدن ، اما او غیر روحانی ، حیرت زده کرد و پس از آن ، هنوز هم
خیره شدن ، او احساس ضربات پای دیگر را ، و آگاهی را از دست داده است.
Dawes ، grunting با درد مثل یک جانور ، لگد زدن به بدن سجده رقیب خود است.
ناگهان سوت قطار shrieked دو رشته به دور است.
او تبدیل به دور و به طرز مشکوکی glared.
چه بود؟ او را دیدم چراغ قطار رسم در سراسر
دیدگاه خود. آن را به او به نظر می رسید افراد نزدیک.
او در سراسر این زمینه به ناتینگهام ساخته شده ، و dimly در ذهن خود
او می رفت ، او در پای خود احساس محل که در آن بوت خود را علیه یکی از حذف کرده بود
استخوان LAD.
دست کشیدن به نظر می رسید به اکو در داخل او را ، او عجولانه به دور از آن.
مورل به تدریج به خود آمدند. او می دانست که در آن او و آنچه اتفاق افتاده ،
اما او نمی خواست به حرکت می کند.
او هنوز دراز ، با ذرات ریز برف ترفندستان | Tarfandestan Forums چهره اش.
دلپذیر دراز کاملا ، کاملا هنوز. ساعت هم منتقل می شود.
این بیت از برف نگه داشته است که محرک او هنگامی که او نمی خواست به roused شد.
در آخرین اراده خود را به عمل کلیک. "من نباید دروغ در اینجا ،" او گفت : "آن
احمقانه است. "
اما هنوز هم با او حرکت نمی کند. "من گفتم : من که قرار بود به بلند شدن ،" او
تکرار می شود. "چرا من نه؟"
و هنوز هم آن را برخی از زمان قبل از او به اندازه کافی کشیده بود خود را با هم به
به هم بزنید ، سپس به تدریج او بلند شده است. درد او را بیمار و ژولیده است ، اما مغز او
کاملا واضح بود.
وضعیتی وخیم ، او برای کتهای خود را groped و آنها را بر روی buttoning پالتو خود را به او
گوش. برخی از آن زمان بود ، قبل از متوجه شد که کلاه خود.
او نمی دانست که آیا چهره اش هنوز خونریزی داشت.
پیاده روی کورکورانه ، در هر مرحله ساخت و او را با درد بیمار ، او رفت و برگشت به حوضچه و
شسته چهره و دست خود را.
آب یخ زده صدمه دیده است ، اما کمک کرد تا او را به خود است.
او را به بالا تپه به تراموا crawled شده است.
او میخواست به مادرش -- او باید به مادرش -- که کور او بود
قصد باشد. او را پوشش صورت خود را به عنوان حد او می تواند ،
و تلاش بیمار همراه است.
مداوم زمین به نظر می رسید به سقوط به دور از او را به عنوان او راه می رفت ، و او خود را احساس
رها با احساس مشمئز کننده به فضا ، پس مثل یک کابوس ، او را از طریق کردم
با سفر به خانه.