Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 11. شهر شگفت انگیز از اوز
حتی با چشم حفاظت شده توسط عینک سبز ، دوروتی و دوستان او را در
برای اولین بار توسط brilliancy از شهر فوق العاده خیره شدن است.
خیابان با خانه های زیبا که همه از سنگ مرمر سبز ساخته شده است به صف کردند و
در همه جا با زمرد درخشان نکردم.
آنها بیش از یک پیاده رو از سنگ مرمر سبز همان راه رفته است ، و که در آن بلوک ها بودند
متصل به هم بودند ردیف زمرد ، مجموعه ای از نزدیک ، و پر زرق و برق در روشنایی
خورشید.
قطعه پنجره های شیشه سبز حتی آسمان بالای شهر به رنگ سبز ،
و اشعه خورشید سبز بود.
بسیاری از مردم وجود دارد -- مردان ، زنان ، و کودکان -- راه رفتن در مورد ، و این همه
لباس پوشیدن و در لباس سبز و پوست مایل به سبز است.
آنها در دوروتی و شرکت عجیبی همه فن حریف او را با چشم تعجب نگاه کرد ، و
بچه ها همه فرار و پشت مادران خود را مخفی می کردند زمانی که آنها را دیدم شیر ، اما
هیچ کس به آنها صحبت کرد.
بسیاری از مغازه ها در خیابان ایستادند ، و دوروتی را دیدم که همه چیز در آنها سبز بود.
آب نبات سبز و سبز ذرت پاپ برای فروش ، و همچنین کفش های سبز ، سبز ارائه شد
کلاه و لباس سبز از همه انواع است.
در یک مکان ، یک مرد بود فروش لیموناد سبز ، و هنگامی که کودکان آن را خریدم
دوروتی می تواند که آنها برای آن را با سکه های سبز پرداخت می شود.
به نظر می رسید بدون اسب و نه حیوانات از هر نوع وجود دارد ، مردان انجام چیزهایی در اطراف
چرخ دستی های کوچک سبز ، که آنها قبل از آنها را تحت فشار قرار دادند.
همه خوشحال و قانع و مرفه به نظر می رسید.
نگهبان گیتس آنها را از طریق خیابان منجر تا زمانی که به بزرگ آمد
ساختمان ، دقیقا در وسط شهر ، که کاخ اونس بود ، بزرگ
جادوگر.
یک سرباز قبل از درب وجود دارد ، در اونیفورم سبز لباس و پوشیدن
ریش بلند سبز.
، گفت : "در اینجا غریبه" نگهبان دروازه را به او ، "و تقاضا برای دیدن
اونس بزرگ است. "" داخل گام "پاسخ سرباز ،" و من
پیام خود را به او ادامه می دهند. "
بنابراین آنها را از طریق گیتس کاخ گذشت و به یک اتاق بزرگ با سبز منجر شدند
فرش و مبلمان سبز دوست داشتنی با زمرد تنظیم شده است.
سرباز ساخته شده همه آنها را پاک کردن پاهای خود را بر حصیر سبز قبل از ورود به این اتاق ،
و هنگامی که آنها نشسته او مودبانه گفت :
"لطفا خودتان را راحت در حالی که من به درب اتاق تخت بروید و بگویید
اونس شما اینجا هستید : "آنها تا به حال برای یک مدت طولانی صبر کنید قبل از
سرباز بازگشته است.
، در گذشته ، هنگامی که او آمد ، دوروتی پرسید : "آیا شما دیده می شود اونس؟"
"اوه ، نه ،" بازگشت سرباز ، "من او را ندیده است.
اما من به او صحبت کرد که او در پشت صفحه نمایش خود نشسته و به او پیام خود را.
وی گفت او به شما مخاطبان گرانت ، اگر شما تمایل ، اما هر یک از شما باید
وارد حضور او به تنهایی ، و او به اعتراف ، اما هر روز.
بنابراین ، شما باید در قصر را برای چند روز باقی می ماند ، من به شما نشان داده شده است
محلهایی که در آنها ممکن است شما به راحتی پس از سفر خود استراحت کند. "
"متشکرم" دختر پاسخ : "که بسیار مهربان از اوز است."
سرباز در حال حاضر پس از سوت سبز منفجر ، و در یک بار یک دختر جوان ، در لباس پوشیدن
زیبا لباس شب ابریشم سبز ، وارد اتاق شد.
مو سبز و چشم سبز دوست داشتنی او ، و او کم قبل از دوروتی را به عنوان او تعظیمی
گفت : "دنبال من و من به شما اتاق خود را نشان می دهد."
بنابراین دوروتی گفت : خداحافظی به تمام دوستان خود را به جز هم رفته ، و گرفتن سگ در آغوش او
به دنبال دختر سبز از هفت معابر و سه پرواز از پله ها
تا زمانی که به یک اتاق در مقابل کاخ آمد.
این شیرین ترین اتاق کوچک در جهان بود ، با یک تخت خواب نرم و راحت که تا به حال
ورق ابریشم سبز و روتختی مخمل سبز.
فواره کوچک در وسط اتاق ، که به ضرب گلوله کشته یک اسپری سبز وجود دارد
عطر را در هوا ، به برگشت به زیبایی حک شده حوضه سنگ مرمر سبز.
زیبا گل سبز ایستاده بود در ویندوز ، و یک قفسه با یک ردیف وجود دارد
کتاب های سبز کمی.
هنگامی که دوروتی به حال زمان برای باز کردن این کتاب ، او آنها را پر از تصاویر عجیب و غریب سبز
ساخته شده است که خنده او را ، آنها خنده دار است.
در کمد لباس بسیاری از لباس های سبز ، ساخته شده از ابریشم و ساتن و مخمل ، و همه
آنها برازش دوروتی دقیقا.
"خودتان را کاملا در خانه ، گفت :" دختر سبز ، "و اگر شما برای هر چیزی هستید
زنگ زنگ. اوز برای شما ارسال خواهد فردا صبح. "
دوروتی تنها او را ترک رفت و برگشت به دیگران.
این او نیز به اتاق منجر ، و هر یک از آنها را در بر داشت خود را در بسیار تسلیم
بخش دلپذیر از قصر.
البته این ادب در مترسک به هدر رفته ، برای وقتی که او خودش به تنهایی در بر داشت
در اتاق او ابلهانه در یک نقطه ایستاده بود ، درست در داخل درگاه ورودی ، به صبر تا
صبح.
نمی استراحت او را به دراز کشیدن ، و او می تواند چشم خود را بسته نشده باشد ، بنابراین وی همچنان
تمام شب خیره در یک عنکبوت کوچک بود که بافی وب خود را در گوشه ای از
اتاق ، به همان اندازه اگر آن را یکی از خارق العاده ترین اتاق در جهان نیست.
شکارچی قلع را در بستر خود را از نیروی عادت دراز ، او برای به یاد زمانی که او
از گوشت ساخته شده ، اما عدم توانایی به خواب او شب را به تصویب رساند در حال حرکت خود
مفاصل بالا و پایین تا مطمئن شویم که آنها در دستور کار خوب نگه داشته.
شیر را ترجیح داده اند به یک تخت خواب برگ های خشک شده در جنگل ، و این کار را نکرد
مانند که در یک اتاق بسته ، اما او احساس بیش از حد اجازه دهید این او را نگران نباشید ، بنابراین او
بر خاست بر تخت و نورد خود را تا
مانند یک گربه و purred خود را در خواب در یک دقیقه.
صبح روز بعد ، بعد از صبحانه ، قبل از ازدواج سبز برای واکشی دوروتی آمد ، و او
او را در یکی از زیباترین روپوش ، ساخته شده از ساتن سبز brocaded لباس می پوشد.
دوروتی را صحن ابریشم سبز و روبان سبز در اطراف گردن هم رفته گره خورده است ، و آنها
آغاز شده برای اتاق تخت اونس بزرگ است.
اول آنها را به سالن بزرگ که در آن بسیاری از خانمها و آقایان از در آمد
دادگاه ، همه در لباس های غنی لباس.
این افراد هیچ ربطی به اما صحبت کردن با یکدیگر داشتند ، اما آنها همیشه به صبر آمد
خارج از اتاق تخت هر روز صبح ، اگر چه آنها اجازه هرگز
اونس
همانطور که دوروتی وارد آنها او نگاه مشکوکی ، و یکی از آنها زمزمه :
آیا شما واقعا قصد بر چهره از اوز مخوف نگاه؟ "
"البته ،" دختر پاسخ ، "اگر او را به من مراجعه کنید."
سرباز که پیام خود را به جادوگر گرفته بود ، گفت : ":" اوه ، او را می بینید ،
"اگر چه او دوست ندارد داشته باشند از مردم بخواهید تا او را ببینید.
در واقع ، در ابتدا او عصبانی بود و گفت من باید به شما ارسال شما از کجا آمده است.
سپس او از من پرسید چه چیزی را نگاه ، و و کفش نقره ای خود را را در زمانی که من ذکر او
بسیار علاقه مند است.
در گذشته من او را در مورد علامت بر پیشانی خود را گفت ، و او تصمیم گرفت او را به شما اعتراف
به حضور او. "درست پس از آن زنگ زنگ زد و دختر سبز
دوروتی ، گفت : "این است که سیگنال.
شما باید به اتاق تخت به تنهایی. "او درب کمی باز کرد و دوروتی راه می رفت
جسورانه و خودش را در یک مکان فوق العاده در بر داشت.
این ، اتاق بزرگ و گرد با سقف قوسی بالا بود و دیوارها و سقف و کف
با زمرد بزرگ مجموعه ای نزدیک به هم بودند پوشانده شده است.
در مرکز سقف نور بزرگ ، نورانی تر از خورشید است ، که ساخته شده بود
زمرد درخشش را به شیوه ای شگفت انگیز است.
اما آنچه علاقه مند به دوروتی ترین تاج و تخت بزرگ از سنگ مرمر سبز بودند ، در
وسط اتاق. مثل یک صندلی شکل گرفت و برق زد
با جواهرات ، به هر چیز دیگری است.
در مرکز از صندلی سر عظیم ، بدون بدن را به حمایت از آن و یا هر
دستها و پاها هر.
بر این سر بدون مو وجود دارد ، اما آن را به حال چشم و بینی و دهان ، و به مراتب
بزرگتر از رئیس بزرگترین غول.
دوروتی پس از این در تعجب و ترس gazed ، تبدیل به آرامی چشم ها و نگاه
او به شدت و به طور پیوسته. سپس دهان نقل مکان کرد ، و دوروتی شنیده
صدا می گویند :
گفت : "من اوز ، بزرگ و خیلی بد است. شما چه کسانی هستند و چرا من به دنبال شما؟ "
این چنین صدای افتضاح او را از رئیس بزرگ آمده انتظار می رود به حال ، پس از او
زمان شجاعت و پاسخ :
"من دوروتی ، کوچک و با حوصله. من برای کمک به شما آمده است. "
چشم نگاه متفکرانه او را برای یک دقیقه کامل است.
سپس گفت : صدا :
"کجا کفش نقره ای می شوید؟" "من آنها را از جادوگر شریر
شرق ، هنگامی که خانه من در او کاهش یافت و به کشته شدن او را ، "او جواب.
"کجا علامت شما را پس از نصب بر روی پیشانی خود را؟" صدا ادامه داد.
است که که در آن جادوگر خوب از شمال مرا بوسید هنگامی که او از من خداحافظی bade و
من برای شما فرستادند ، گفت : "دختر است.
دوباره چشم نگاه به او به شدت ، و آنها را دیدم به او گفتن حقیقت است.
سپس اونس پرسید : "آیا می خواهید من؟"
"ارسال به من پشت به کانزاس ، که در آن EM خاله من و عمو هنری ،" او جواب داد
صادقانه. "من کشور خود را دوست ندارد ، اگر چه در آن است
بسیار زیبا.
و من مطمئن هستم خاله EM خواهد شد dreadfully بیش که من دور از حد طولانی نگران است.
چشم نهایی ، سه بار ، و سپس آنها تبدیل شده تا سقف و پایین
کف و نورد در اطراف تا queerly که آنها به نظر می رسید برای دیدن هر قسمت از اتاق.
و در آخرین آنها در دوروتی دوباره نگاه کردم.
"چرا باید این کار کنم برای شما؟ پرسید :" اوز. از آنجا که شما قوی هستند و من ضعیف ؛
چون شما یک جادوگر بزرگ و من فقط یک دختر بچه است. "
اما شما به اندازه کافی قوی برای کشتن جادوگر شریر شرق بودند ، گفت : "اونس
بازگشت دوروتی : "که تنها اتفاق افتاده است ،" به سادگی ، "من می تواند از آن کمک کنند."
"خوب ، گفت :" سر "من به شما پاسخ من به من بدهید.
شما حق ندارد به انتظار من برای شما ارسال بازگشت به کانزاس ، مگر اینکه شما کاری برای
در عوض.
در این کشور همه باید برای همه چیز او می شود پرداخت.
اگر شما مایل به استفاده از قدرت سحر و جادو من به خانه دوباره برای شما ارسال شما باید چیزی را انجام
برای من برای اولین بار.
کمک به من و من به شما کمک کند. "" چه چیزهایی را باید انجام دهم؟ "از دختر خواست.
کشتن جادوگر شریر غرب ، پاسخ داد : "اوز.
"اما من می توانم که نه!" گفت دوروتی ، به شدت شگفت زده است.
"شما کشته شدن جادوگر از شرق و شما لباس کفش نقره ، که خرس
افسون قدرتمند.
در حال حاضر وجود دارد اما یکی از جادوگر ماهواره ترک در تمام این سرزمین ، و زمانی که شما می توانید به من او بگویید
مرده است من شما را به کانزاس ارسال -- اما نه در مقابل "
دختر بچه شروع به گریه ، او بسیار نا امید و چشم نهایی
دوباره و نگاه بر او مشتاقانه ، تا اگر اونس بزرگ احساس که او می تواند به او کمک
اگر او را.
او sobbed : "من هر چیزی ، میل و علاقه به کشته شدن هرگز".
"حتی اگر من می خواستم به ، چگونه می تواند جادوگر ماهواره من را بکشند؟
اگر شما ، که بزرگ و وحشتناک است ، نمی تواند او خود را می کشند ، چگونه انتظار دارید من به
آن را؟ "
"من نمی دانم ، گفت :" سر "است ، اما این پاسخ من ، و تا زمانی که جادوگر ماهواره
می میرد شما خواهد شد عمو و عمه خود را نمی بینم.
به یاد داشته باشید که جادوگر ماهواره -- فوق العاده ماهواره -- و باید باشد
کشته شدند. در حال حاضر ، بروید و برای دیدن من دوباره نپرسید
تا زمانی که شما کار خود را انجام داده اند. "
Sorrowfully دوروتی سمت چپ اتاق تخت رفت و برگشت که در آن شیر و
مترسک و شکارچی قلع در حال انتظار برای شنیدن آنچه اونس به او گفته بود.
او گفت : "هیچ امیدی برای من وجود دارد ،" متاسفانه ، "برای اونس به من ارسال کنید خانه تا من
جادوگر شریر غرب را کشت ، و که من هرگز نمی تواند انجام دهد ".
دوستان او بودند با عرض پوزش ، اما چیزی می تواند به او کمک کند ، پس دوروتی به او رفت
اتاق خودش و روی تخت دراز و گریه خودش را به خواب.
صبح روز بعد ، سرباز با سبیل های سبز به مترسک آمد و گفت :
"با من بیایید ، برای اوز برای شما فرستاده شده است."
بنابراین مترسک او را دنبال و به اتاق بزرگ تخت بستری شد ، که در آن
او را دیدم ، نشسته در تاج و تخت زمرد ، دوست داشتنی ترین بانوی است.
او در گاز ابریشمی سبز لباس بود و تاج پس از قفل های سبز او را در جریان قرار عینک
جواهرات.
در حال رشد از شانه او بال زرق و برق دار ، به رنگ شد و تا نور است که آنها
fluttered اگر کوچکترین نفس از هوا به آنها رسید.
وقتی مترسک بود تعظیمی ، به عنوان prettily به عنوان نی او چاشنی او ، اجازه دهید قبل از
این جانور زیبا ، او بر او نگاه خوش ، و گفت :
گفت : "من اوز ، بزرگ و خیلی بد است.
شما چه کسانی هستند ، و چرا مرا شما به دنبال؟ "در حال حاضر مترسک ، که انتظار می رود به را ببینید
رئیس بزرگ دوروتی او را گفته بود ، بسیار شگفت زده شده بود ، اما او پاسخ داد : او
شجاعانه.
"من تنها یک مترسک پر شده با کاه.
بنابراین من بدون مغز ، و من به شما می آیند دعا که شما مغز در من قرار داده
سر به جای کاه ، به طوری که ممکن است به همان اندازه یک مرد را به عنوان هر گونه دیگر خود را در
dominions. "
"چرا باید این کار کنم برای شما؟" بانوی خواست.
"از آنجا که شما عاقل و قدرتمند است ، و هیچ کس دیگری نمی تواند به من کمک کند ، پاسخ داد :"
مترسک.
"من به نفع بدون بازگشت را اعطا هرگز ، گفت :" اوز "اما تا این حد من به وعده.
اگر شما برای من کشتن جادوگر شریر غرب ، من بر شما اعطا بزرگ
مغز بسیاری و از جمله مغز خوب است که شما ارسال خواهد شد خردمندترین انسان در تمام سرزمین
اونس "
گفت : "من فکر کردم شما خواسته دوروتی به کشتن جادوگر ، مترسک ، در تعجب است.
"برای همین من است. من اهمیتی نمی دهند که او را می کشد.
اما تا زمانی که او مرده است من به آرزوی خود را اعطا کنید.
در حال حاضر ، بروید و من به دنبال دوباره تا مغز شما را تا حد زیادی شما را به دست آورده
تمایل است. "
مترسک رفت sorrowfully را به دوستان خود و به آنها گفت چه اونس گفته بود ؛
دوروتی برای پیدا کردن که جادوگر بزرگ بود سر نمی متعجب شد ، به عنوان او بود
دیده او را ، اما یک خانم دوست داشتنی.
"همان ،" مترسک گفت : "او به یک قلب نیاز دارد تا آنجا که شکارچی قلع است."
در صبح روز بعد ، سرباز با سبیل های سبز به جنگل بان قلع و آمد
گفت :
"اوز برای شما فرستاده شده است. دنبال من. "
بنابراین شکارچی قلع او را دنبال و آمد به اتاق تخت بزرگ.
او نمی دانست که آیا او را پیدا اونس بانوی دوست داشتنی و یا سر ، اما او امیدوار است
بانوی دوست داشتنی خواهد بود.
"برای" او به خودش گفت : "اگر آن را سر است ، من مطمئن هستم من باید داده نشده است
قلب ، از سر تا به قلب از خود و در نتیجه نمی تواند احساس برای من.
اما اگر آن بانوی دوست داشتنی من سخت باید التماس برای قلب برای همه بانوان هستند
خود گفته می شود با مهربانی دل. "
اما هنگامی که شکارچی وارد اتاق تخت بزرگ او را دیدم نه سر و نه
لیدی ، برای اونس شکل از وحشتناک ترین جانور گرفته شده بود.
این تقریبا به عنوان به عنوان یک فیل بزرگ بود ، و تاج و تخت سبز به نظر می رسید به سختی قوی
به اندازه کافی برای نگه داشتن وزن خود.
وحش به سر می خواهم که از کرگدن ، تنها پنج چشم وجود دارد
چهره خود را.
پنج بازو بلند در حال رشد خارج از بدن آن وجود دارد ، و آن را نیز تا به حال پنج طولانی ، باریک
پاها.
مو ضخیم ، پشمالو تحت پوشش هر بخشی از آن ، و یک هیولای وحشتناک بیشتر به دنبال
نمی تواند تصور می کرد.
خوش شانس بود شکارچی قلع بدون قلب در آن لحظه بود ، برای آن که
ضرب و شتم با صدای بلند و سریع از وحشت.
اما در حال تنها قلع ، جنگل نشین در تمام ترس نبود ، اگر چه او به مراتب
نا امید کرد.
"من اونس بزرگ و وحشتناک" را مطرح کردند وحش ، در صوتی که یکی از بزرگ بود
غرش. "برای چه کسی و چرا من به دنبال شما؟"
"من یک شکارچی ، و ساخته شده از قلع است.
بنابراین من هیچ قلبی ، و نه می تواند عشق. دعا می کنم شما به من قلبی است که من ممکن است به من بدهید
به عنوان مردان دیگر هستند. "" چرا باید این کار کنم؟ "خواستار وحش.
شکارچی "، پاسخ داد :" از آنجا که من آن را بپرسید ، و شما به تنهایی می تواند به درخواست من عطا.
در این غرغر کردن کم به اونس داد ، اما گفت ، gruffly : "اگر شما در واقع تمایل قلبی ، شما
باید درآمد آن است. "
"چگونه؟" شکارچی خواست. "دوروتی راهنما جادوگر شریر برای کشتن
غرب ، "پاسخ وحش.
"هنگامی که جادوگر مرده است ، برای من ، و من خواهد شد و سپس شما بزرگترین و kindest را
و قلب دوست داشتنی در تمام سرزمین اونس است. "
بنابراین شکارچی قلع ، مجبور به بازگشت sorrowfully را به دوستان خود و به آنها می گویم از شد
وحش وحشتناک دیده می شود او.
همه آنها تا حد زیادی در فرم بسیاری از جادوگر بزرگ می تواند بر آن خود را به تعجب ،
و شیر گفت :
"اگر او یک جانور وقتی که من به او را ببینید ، من باید سر و صدا بلندترین من ، و تا او را بترساند
که او را من از عطا.
و اگر او بانوی دوست داشتنی است ، من باید وانمود به بر او بهار ، و بنابراین مجبور
او را به انجام مناقصه.
و اگر او رئیس بزرگ ، او را در رحمت من ، برای من این سر تمام رول
در مورد اتاق تا زمانی که او وعده داده تا ما را چیزی است که ما تمایل.
بنابراین تشویق خوب ، دوستان من می شود ، برای همه هنوز به خوبی خواهد بود. "
صبح روز بعد ، سرباز با سبیل سبز منجر شیر به تخت بزرگ
اتاق و bade حضور از اوز را وارد کنید او را.
این شیر در یک بار از طریق درب منتقل ، و نظر اجمالی در اطراف اره ، در کمال تعجب او ،
که قبل از تاج و تخت یک توپ آتش بسیار شدید و درخشان بود ، او می تواند به ندرت
خرس بر آن زل زل نگاه کردن.
فکر او این بود که اوز به حال توسط حادثه گرفتار شده در آتش و سوزش تا ؛
اما زمانی که سعی کرد به رفتن نزدیکتر ، حرارت شدید است که آن را امضاء سبیل خود بود ،
رخنه کرد و او به عقب tremblingly به یک نقطه نزدیکتر درب.
سپس صدا کم ، و آرام از توپ آتش آمد ، و این کلمات از آن سخن گفت :
گفت : "من اوز ، بزرگ و خیلی بد است.
شما چه کسانی هستند ، و چرا مرا شما به دنبال؟ "و شیر پاسخ داد ،" من بزدلانه
شیر ، ترس از همه چیز است.
من به شما می آمد به گدایی است که شما به من شهامت دهد ، به طوری که در واقعیت ممکن است
پادشاه از جانوران ، به عنوان مرد من تماس بگیرد. "" چرا باید من به شما شجاعت را به من بدهید؟ "خواستار
اونس
"از آنجا که از تمام جادوگران شما به بزرگترین و تنها قدرت اعطای من
درخواست ، پاسخ داد : "شیر.
توپ آتش به شدت برای یک زمان به آتش کشیدند ، و صدا گفت : "من مدرک بیاورید
که جادوگر ماهواره مرده است ، و آن لحظه من به شما شجاعت بدهد.
اما تا زمانی که زندگی جادوگر ، شما باید ترسو باقی می ماند. "
شیر عصبانی بود در این سخنرانی ، اما چیزی می تواند در پاسخ می گویند ، و در حالی که او
ایستاده بود در سکوت زل زده در توپ از آتش تا خشمگینانه داغ که او تبدیل شد
دم و عجله از اتاق.
او خوشحالم برای پیدا کردن دوستان خود در انتظار او بود ، و آنها را از وحشتناک او گفت :
مصاحبه با جادوگر. "چه باید بکنیم؟ پرسید :" دوروتی
متاسفانه.
"است تنها یک چیز ما می توانیم انجام دهیم این وجود دارد ،" بازگشت شیر "و آن را برای رفتن به
سرزمین Winkies ، به دنبال جادوگر ماهواره ، و او را نابود است. "
اما فرض کنید ما می توانیم نه؟ گفت : "دختر است.
شیر ، اعلام کرد : ":" سپس من باید شجاعت هرگز.
مترسک ، افزود : ":" و من باید مغز هرگز.
و من باید یک قلب هرگز ، سخن گفت : "شکارچی قلع.
"و من باید EM عمه و عمو هنری هرگز ، گفت :" دوروتی ، شروع به گریه.
"مراقب باشید!" گریه دختر سبز.
اشک بر روی لباس شب ابریشم سبز خود را سقوط و آن را نقطه است. "
بنابراین دوروتی خشک چشم او و گفت : "گمان می کنم ما باید آن را امتحان کنید ، اما من مطمئن هستم که من انجام می دهم
می خواهید برای کشتن هر کسی ، حتی برای دیدن خاله EM دوباره. "
من با شما ، اما من بیش از حد ترسو به کشتن جادوگر ، گفت : "شیر.
"من هم خواهد رفت ،" اعلام کرد مترسک "اما نباید از خیلی کمک به شما ، من
چنین یک احمق هستم. "
، اظهار داشت : "من به قلب آسیب برساند حتی یک ساحره نیست" جنگل نشین قلع ؛ "اما اگر من به شما برو
مطمئنا باید با شما بروید. "
لذا پس از شروع سفر خود صبح روز بعد تصمیم گرفته شد ، و
شکارچی تبر خود را بر روی یک سنگ چاقو تیز کنی سبز تیز و تا به حال تمام مفاصل خود را به درستی
روغن زده.
مترسک خود را با کاه تازه پر شده و دوروتی رنگ جدید بر روی چشم او قرار داده
که او ممکن است بهتر.
دختر سبز ، که به آنها بسیار مهربان بود ، سبد دوروتی را با چیزهای خوب به پر
خوردن ، و یک زنگ کوچک در اطراف گردن هم رفته با یک روبان سبز بستند.
آنها رفت و به رختخواب بسیار زود و کاملا تا روشنایی روز خواب ، هنگامی که آنها
بیدار شده توسط crowing خروس سبز است که در حیاط پشت قصر زندگی می کردند ،
و cackling مرغ که تخم مرغ سبز گذاشته بود.