Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل هشتم قسمت 1 از نزاع در عشق
ARTHUR به پایان رسید کارآموزی خود را ، و کار در نیروگاه برق در Minton در
گودال. او به دست آورده بسیار کمی است ، اما حال خوب
احتمال گرفتن بر روی.
اما او وحشی و بی قرار بود. او نمی نوشند و نه قمار.
او به نحوی ساختگی به خراش های بی پایان ، همواره از طریق برخی از داغ
ریاست thoughtlessness.
در هر دو صورت او rabbiting در جنگل رفت ، مانند یک شکارچی دزدکی ، یا او را در ناتینگهام ماند تمام
شب به جای آمدن به خانه ، یا شیرجه رفتن خود را به داخل کانال در اشتباه محاسبه
Bestwood ، و قفسه سینه اش را به یکی از گل
جرم بر روی زخم سنگ خام و قوطی در پایین.
او در ماه ها کار کنند بسیاری از او شده بود ، وقتی که دوباره او نمی آیند یک شب به خانه است.
"آیا شما می دانید که در آن آرتور است؟" پل در صبحانه پرسید.
، پاسخ داد : "من نمی مادرش. پل "، گفت :" او یک احمق است.
و اگر او چیزی نباید ذهن.
اما نه ، او به سادگی نمی تواند آمد دور از یک بازی بی صدا ، و یا دیگری او باید یک دختر را ببینید
خانه از اسکیت روی یخ بازی -- کاملا proprietously -- و بنابراین نمی تواند به خانه.
احمق He'sa. "
"من نمی دانم که آن را آن را بهتر است اگر او چیزی را به همه ما
شرمنده ، گفت : "خانم مورل. "خب ، من باید او را بیشتر احترام بگذارند ، گفت :"
پل.
"من بسیار از آن شک ، گفت :" مادر خود را بطور سرد.
آنها با صبحانه رفت. "آیا شما ترس از او را علاقه مند است؟"
پل مادرش پرسید :.
"چه که شما بخواهید؟" "از آنجا که آنها می گویند یک زن همیشه مانند
جوانترین بهترین "" او ممکن است -- اما من نمی.
نه ، او به من wearies. "
"و شما در واقع می خواهم به جای او خوب بود؟" "من ترجیح می دهم او نشان داد بعضی از مرد
عقل سلیم. "پل خام و تحریک پذیر شد.
او همچنین مادر او اغلب خسته است.
او را دیدم نور آفتاب در بیرون رفتن از او ، و او آن را ابراز تنفر.
همانطور که آنها به پایان رساندن صبحانه پستچی با نامه ای از دربی آمد.
خانم مورل پیچ چشمان خود را به آدرس نگاه.
"آن را در اینجا ، چشم!" گفت پسرش ، ربودند دور از او.
او شروع شده است ، و تقریبا جعبه گوش او.
"این را از پسر خود را ، آرتور ،" او گفت. "آنچه در حال حاضر -- گریه :" خانم مورل.
"من عزیزترین مادر ،' "پل خواندن ،" من نمی دانم که چیزی است که مرا چنین یک احمق ساخته شده است.
من می خواهم به شما می آیند و واکشی من از اینجا.
من با جک Bredon شد دیروز ، به جای رفتن به محل کار ، و داوطلب خدمت سربازی.
او گفت که او از پوشیدن کرسی از مدفوع بیمار بود ، و مثل ادم سفیه و احمق من می دانم
صبح ، من با او آمد.
"من گرفته اند شیلینگ کینگ ، ولی شاید اگر شما برای من آمد آنها اجازه
من به عقب برگردید با شما. من یک احمق بود وقتی که من این کار را کرد.
من نمی خواهم تا در ارتش باشد.
مادر عزیزم ، من چیزی جز یک مشکل برای شما.
اما اگر شما به من از این قول می دهم من به حس و توجه داشته باشند...'"
خانم مورل در خود تکان خوردن ، صندلی نشسته است. "خب ، در حال حاضر ،" گریه او ، "به او اجازه دهید متوقف!"
"بله ، گفت :" پل "به او اجازه دهید متوقف کردن."
سکوت وجود دارد. مادر نشسته با دست او را در خود تاشو
صحن ، صورت خود را تعیین می کنند ، فکر است. : "اگر من بیمار نمی!" او به طور ناگهانی گریه.
"بیمار!"
"در حال حاضر ، گفت :« پل ، شروع به اخم ، "شما قصد نیست که نگران باشید روح شما
در این مورد ، آیا شما را بشنود. "" گمان می کنم من آن را به عنوان یک برکت و رحمت را ، "
او فلش ، روشن پسرش.
"شما قصد دارید آن را mount تا تراژدی ، بنابراین وجود دارد ،" او retorted.
"احمق -- احمق جوان" او گریه. "او به خوبی می خواهید نگاه کنید در لباس ، گفت :" پل
irritatingly.
مادرش او را مانند یک خشم تبدیل شده است. "آه ، او گفت :" او گریه.
"در چشم من نیست!"
"او باید در هنگ سواره نظام ، او هم از زندگی خود را داشته باشند ، و یک نگاه
متورم افتضاح "" متورم -- متورم -- ایده متورم شده توانا
در واقع -- سرباز مشترک "!
"خوب ، گفت :« پل ، "چه هستم من اما یک کارمند مشترک؟"
"معامله خوب است ، پسر من!" گریه مادرش ، stung.
"چی؟"
"در هر صورت ، یک مرد ، و نه یک چیز در یک کت قرمز."
"من نباید ذهن در یک کت قرمز -- و یا آبی تیره ، که من بهتر است کت و شلوار -- خواهد شد
رئیس من در مورد بیش از حد آنها نیست. "
اما مادر او به گوش دادن متوقف شده بود. "همانطور که او در گرفتن ، و یا ممکن است
در گرفتن ، در کار خود -- مزاحمت جوان -- در اینجا او می رود و ویرانه خود را
برای زندگی است.
چه خوب خواهد شد او باشد ، آیا شما فکر می کنید ، بعد از این؟ "
پل گفت : ":" ممکن است او را به شکل لیسیدن زیبایی.
لیک او را به شکل -- لیسیدن چه مغز استخوان از استخوان های او وجود داشت.
یک سرباز -- سرباز مشترک -- چیزی جز یک بدن است که باعث حرکات هنگامی که آن را می شنود
فریاد!
اتمام حجت چیز خوب! "" من نمی توانم درک کنم که چرا آن را به شما بزند ، ، "
گفت : پل. "نه ، شاید شما می توانید.
اما من درک می کنم ، و او در صندلی خود ، چانه خود را در یک سو نشسته ، نگه داشتن او
آرنج با از سوی دیگر ، با خشم و غم وغصه brimmed.
"و باید شما به دربی؟ پرسید :" پل.
"بله." "این خوب است."
"من برای خودم را ببینید." "و به همین دلیل بر روی زمین نمی کنید اجازه دهید او را متوقف.
فقط آنچه او می خواهد. "
"البته ،" گریه مادر ، "شما می دانید آنچه او می خواهد!"
او آماده و رفت و با اولین قطار به دربی ، جایی که او را دیدم و پسرش
گروهبان.
بود ، با این حال ، هیچ خوب. هنگامی که مورل بود خوردن شام خود را در
شب ، او گفت : ناگهان : "من برای رفتن به دربی به روز است."
خیش تبدیل شده تا چشم او ، نشان دادن سفید پوستان را در صورت سیاه و سفید خود را.
"منوده ، زن جوان. چه تو در زمان وجود دارد؟ "
"که آرتور!"
"آه -- چه عقیق در حال حاضر" "او تنها داوطلب خدمت سربازی".
مورل کردن چاقو او و پشت در صندلی خود تکیه.
نه ، او گفت : "که او niver" را به! "
"است و رفتن به پایین آلدرشات فردا.." "خب!" گفت معدنچی.
That'sa پیچنده "او در نظر گرفته آن یک لحظه ، گفت :" H'm! "
با شام خود را به پیش ببرد.
ناگهان چهره اش قرارداد با خشم. "من امیدوارم که او ممکن است پا من خانه ام را تنظیم هرگز
دوباره ، "او گفت. "ایده" گریه خانم مورل.
"گفت : چنین چیزی!"
مورل تکرار : "من انجام می دهم". "یک احمق فرار می کند برای یک سرباز ، اجازه دهید IM
نگاه بعد از 'issen ؛ من s'll انجام دهید بیشتر برای پیام رسانی فوری' ".
دید چربی شما انجام داده اند آن را به عنوان ، "او گفت.
و مورل بود تقریبا شرمنده برای رفتن به بخش های دولتی و خانه خود که شب است.
"خب ، شما بروید؟ گفت :" پاول به مادرش هنگامی که او به خانه آمد.
"من" و شما او را می توانم ببینم؟ "
"بله".
و آنچه که او می گویند؟ "" او blubbered زمانی که من دور آمد. "
"H'm!" "و هم من ، بنابراین شما نیاز به h'm' نیست! "
خانم مورل مضطرب پس از پسرش.
او می دانست که او ارتش را دوست ندارم. او نیست.
نظم و انضباط به او غیر قابل تحمل بود.
اما دکتر "، او با افتخار به پل گفت :" گفت که او کاملا
معتدل -- تقریبا دقیقا تمام اندازه گیری های خود درست شد.
او خوب است ، به دنبال شما می دانید. "
"او awfully خوب به دنبال. اما او دختران مانند واکشی
ویلیام ، او "و" خیر؟ اتمام حجت های مختلف شخصیت است.
He'sa معامله خوب مانند پدرش ، غیرمسئولانه است. "
به کنسول مادرش ، پل به نه چندان به مزرعه ویلی در این زمان.
و در نمایشگاه پاییز کار دانش آموزان در قلعه او تا به حال دو مطالعه ،
چشم انداز در آب رنگ و زندگی هنوز هم در نفت ، که هر دو به حال اول جایزه
جوایز.
او بسیار هیجان زده بود. "شما چه فکر میکنید من برای من
تصاویر ، مادر؟ "او پرسید ، در آینده یک روز عصر به خانه.
او را با چشمان خود دیدم او خوشحالم.
صورت خود را سرخ. "در حال حاضر ، چگونه باید من می دانم ، پسر من!"
"جایزه اول برای کسانی که قالب های شیشه ای --" "H'm"!
"و اولین جایزه برای آن طرح در مزرعه ویلی است."
هر دو؟ "" بله. "
H'm! "
گلگون ، نگاه روشن و در مورد او وجود دارد ، هر چند او گفت : هیچ چیز.
"خوب ،" او گفت ، "است نه؟" "آن است."
"چرا شما به من ستایش تا آسمان است؟"
به او خندید. "من باید زحمت کشیدن شما را داشته باشند
دوباره ، "او گفت. اما او پر از شادی بود ، با این حال.
ویلیام او غنائم ورزشی خود آورده بود.
او آنها را هنوز نگه داشته ، و او مرگ او را ببخشد.
آرتور بود خوش تیپ -- حداقل ، نمونه خوب -- و گرم و بخشنده ، و
احتمالا به خوبی در پایان. اما پل که قرار بود تا خود را متمایز است.
او اعتقاد زیادی به او ، چرا که او از قدرت خود غافل بود.
بسیار وجود دارد به بیرون آمدن از او. زندگی برای او بود غنی با وعده.
او به خودش برآورده شده است.
برای هیچ چیز نیست مبارزه خود شده بود. چندین بار در طول خانم نمایشگاه
مورل به قلعه ناشناخته به پل رفت. او سرگردان پایین اتاق دراز به دنبال در
نمایشگاه دیگر.
بله ، آنها خوب بودند. اما آنها در آنها نداشته است برخی از
چیزی که او برای رضایت خود خواستار.
برخی از ساخته شده او حسادت ، آنها خیلی خوب بودند.
او به آنها نگاه یک مدت طولانی در تلاش برای پیدا کردن گسل با آنها است.
سپس ناگهان او یک شوک ساخته شده است که ضربان قلب او را داشتند.
آویزان تصویر پل وجود دارد!
او آن را می دانستند که اگر آن را بر روی قلب او چاپ شده بود.
«نام و نام خانوادگی -- پل مورل -- جایزه اول"
این نگاه آنقدر عجیب و غریب ، در آنجا در ملاء عام ، در دیوارهای گالری قلعه ، که در
طول عمر او تصاویر بسیاری دیده بود.
و او نگاه دور اگر کسی او را مجددا در مقابل از همان متوجه بود
طرح است. اما او احساس یک زن افتخار است.
هنگامی که او ملاقات خوب لباس پوشیدن خانمها رفتن به خانه به پارک ، او به خودش فکر :
"بله ، شما نگاه خیلی خوب -- اما من تعجب می کنم که اگر پسر شما دارای دو جایزه برای اولین بار در
قلعه. "
و او در راه می رفت ، به عنوان افتخار یک زن کمی به عنوان هر یک در ناتینگهام.
و پل احساس او چیزی برای او انجام داده بود ، اگر تنها یک چیز جزیی است.
همه کار خود را... او بود.
یک روز ، او قرار بود تا دروازه قلعه ، او ملاقات میریام.
او را در تاریخ یکشنبه دیده بود ، و به حال انتظار نمی رود که او را در شهر دیدار خواهد کرد.
او با یک زن و نه قابل توجه ، بور راه رفتن بود ، با بیان عبوس ،
و کالسکه مبارز.
این عجیب بود که چگونه میریام ، در پیچ ¬ دار ، یاطاقان متمایل و او مراقبه ، در کنار به مراتب بیشتر نگاه
این زن با شانه های خوش تیپ. میریام تماشا پل searchingly.
زل زل نگاه کردن او در غریبه ، که او را نادیده گرفته.
دختر را دیدم به عقب روح مردانه خود را سر خود را.
"سلام!" او گفت ، "شما به من بگویید شما از آمدن به شهر."
"نه" پاسخ میریام ، نیمی از عذرخواهی. "من به بازار گاو با پدر راند."
او در همراه خود مراقبت می کند.
"من شما را در مورد Dawes خانم گفت ، گفت :" میریام huskily او عصبی است.
"کلارا ، آیا می دانید پل؟"
، پاسخ داد : "من فکر می کنم من او را دیده می شود قبل از" خانم Dawes بی تفاوتی ، به عنوان او را تکان داد
دست در دست او.
او تا به حال چشم های خاکستری scornful ، پوست مانند عسل سفید ، و دهان کامل ، با
کمی برداشته لب فوقانی است که نمی دانستم که آیا آن را در تمسخر و تحقیر از تمام مردان بزرگ شد
و یا خارج از اشتیاق به بوسید ، اما که سابق بر این باور است.
او سرش را به اجرا درآمد ، تا اگر او دور در تحقیر رسم کرده بود ، شاید از مردان
نیز می باشد.
او عینک بزرگ ، کلاه کهنه سیاه و سفید بیش از حد ، و نوعی کمی تحت تاثیر قرار
لباس ساده ساخته شده است که او را نگاه کنید و نه گونی ، مانند.
او آشکارا فقیر بود ، و نه طعم بسیار داشت.
میریام معمولا نگاه خوبی است. "از کجا شما مرا دیده شده است؟"
پل از زن پرسید :.
او در او نگاه کرد که اگر او نمی خواهد مشکل به آنها پاسخ دهید.
سپس : "راه رفتن با لویی Travers ،" او گفت.
لویی یکی از "مارپیچ" دختران بود.
چرا ، آیا او را می دانید؟ "او پرسید. او پاسخ دهد.
او به میریام تبدیل شده است. "از کجا می خواهید؟" او پرسید.
"قلعه است."
"چه قطار شما رفتن به خانه شده توسط" "من رانندگی با پدر است.
کاش شما هم می تواند به. چه زمان شما آزاد است؟ "
"شما تا هشت تا شب نمی دانم ، لعنتی!"
و به طور مستقیم دو زن نقل مکان کرد در. پل به یاد که کلارا Dawes شد
دختر دوست قدیمی Leivers خانم.
میریام او تلاش می کردند چرا که او تا به حال یک بار ناظر مارپیچ در اردن بوده است ، و
چون شوهرش ، باکستر Dawes ، اسمیت برای کارخانه بود ، ساخت چدن
ابزار فلج ، و غیره.
از طریق او میریام احساس او را به تماس مستقیم با در اردن ، و می تواند برآورد
موقعیت بهتری پل. اما Dawes خانم از او جدا شد
شوهر ، و حقوق زنان گرفته شده بود.
قرار بود او به زرنگ باشد. این علاقه مند پل.
باکستر Dawes او می دانست و دوست نداشتند. اسمیت مرد از سی و یک یا
سی و دو.
او گاهی اوقات از طریق پل گوشه - - بزرگ ، مرد به خوبی تنظیم شده بود ، نیز قابل توجه به نگاه
در ، و خوش تیپ. شباهت عجیب و غریب بین وجود دارد
خود و همسرش است.
او همان پوست سفید و روشن ، اثر خفیفی از رنگ طلایی است.
موهای او بود قهوه ای نرم ، سبیل او طلایی بود.
و او با بیاعتنایی مشابه در باربری و شیوه ای خود را.
اما بعد از آن آمد تفاوت. چشم او ، قهوه ای تیره و سریع تعویض دنده ،
شد از روی هرزگی.
بسیار کمی ، آنها برآمده و پلک خود را بر آنها در راه بود که آویزان
نیمی نفرت. دهان او ، بیش از حد ، شهوانی بود.
کل شیوه ای او سرپیچی cowed ، تا اگر او آماده بودند تا هر کسی پایین دست کشیدن که
مخالفت او را -- شاید به این دلیل او واقعا از خود مخالفت.
از روز اول او پل منفور بود.
پیدا کردن غیرشخصی LAD ، زل زل نگاه کردن عمدی یک هنرمند بر روی چهره اش ، او را به رو
خشم. چه هستند yer نگاه 'در؟" او sneered ،
قلدری.
پسر نگاه دور. اما اسمیت استفاده می شود به پشت ایستاده
مقابله و صحبت به آقای Pappleworth. سخنرانی خود را کثیف بود ، با استفاده از نوعی
گندیدگی.
باز هم او را به جوانان را با سرد ، زل زل نگاه انتقادی خود را ثابت بر روی چهره اش را در بر داشت.
اسمیت آغاز شده دور به عنوان اگر او stung شده بود.
"What'r yer نگاه' در سه hap'orth O 'پاپ اسمیر؟" او snarled.
پسر ، شانه خود را کمی. "چرا yer -- فریاد زد :" Dawes.
"او را تنها بگذارید ، گفت :" آقای Pappleworth ، در آن صدای حیله گر که به معنی "او
تنها یکی از sops خوب کمی که می توانید آن را کمک کنند. "
از آن زمان پسر استفاده می شود به مرد نگاه کنید هر بار که او این روش را با آمد
انتقاد کنجکاو ، همان نظر اجمالی به دور قبل از او چشم اسمیت را ملاقات کرد.
Dawes خشمگین ساخته شده است.
آنها یکدیگر را در سکوت متنفر بودم. کلارا Dawes بچه ها را نداشت.
وقتی که او شوهرش را ترک کرده بودند خانه شکسته شده بود ، و او برای زندگی رفته بود
با مادر او.
Dawes با خواهر خود را تسلیم. در همان خانه خواهر در قانون بود ، و
نوعی پل می دانست که این دختر ، لویی Travers ، اکنون زن Dawes.
او خوش تیپ ، دختر گستاخ گستاخ ، که در جوانان تمسخر بود ، و در عین حال برافروخته اگر او
به ایستگاه با او راه می رفت همراه او به خانه رفت.
دفعه بعد او رفت برای دیدن میریام عصر شنبه بود.
او تا به حال یک آتش سوزی در سالن ، و در انتظار او بود.
دیگران ، به جز پدر و مادر و فرزندان جوان ، رفته بود ، به طوری
این دو سالن با هم. این طولانی ، کم ، اتاق گرم بود.
سه تن از اسکچ های کوچک پل بر روی دیوار وجود دارد ، و عکس وی بر روی
نمای بخاری. بر روی میز و در چوب بلسان بنفش قدیمی بالا
پیانو کاسه برگ های رنگی شد.
او در صندلی راحتی نشسته ، او را در hearthrug نزدیکی پای خود را دولا.
درخشش گرم در خوش تیپ ، چهره محزون او بود ، او به عنوان وجود دارد مانند یک جانباز kneeled.
"چه شما Dawes خانم فکر می کنم؟" او پرسید : بی سر و صدا.
"او به نظر نمی بسیار مهربان ،" او جواب داد.
"نه ، اما شما نمی she'sa فکر می کنم زن خوب؟" او را در یک لحن عمیق گفت :
بله -- در قامت. اما بدون دانه از طعم.
من او را دوست دارم برای بعضی چیز ها.
او نامطبوعی است؟ "" من اینطور فکر نمی کنم.
من فکر می کنم او ناراضی است. "" چه با؟ "
"خوب -- چگونه می خواهید برای زندگی به یک مرد شبیه به آن گره خورده است؟"
"چرا او را او ازدواج می کنند ، پس از آن ، اگر او به revulsions تا به زودی؟
AY ، چرا او! "تکرار میریام تلخی.
او گفت : "و من باید در فکر او تا به حال به اندازه کافی او در مبارزه با او را مطابقت".
میریام متمایل سرش.
AY؟ "او ای query satirically. "چه می کند شما فکر می کنید؟"
"نگاهی به دهان او -- ساخته شده برای شور -- و شکست گلو او --" او انداخت
پشت سر خود را در شیوه ای مبارز کلارا.
میریام متمایل کمی پایین تر است. بله ، "او گفت.
سکوت برای برخی از لحظات وجود دارد ، در حالی که او به کلارا فکر.
و چیزهایی را که دوست داشت در مورد او چه بود؟ "او پرسید.
"من نمی دانم -- پوست و بافت او را -- و به او -- من نمی دانم -- مرتب سازی بر اساس there'sa
fierceness جایی در او.
من او قدردانی به عنوان یک هنرمند ، که تمام است. "" بله. "
او چرا میریام دولا brooding در آن راه عجیب و غریب وجود دارد.
که به او تحریک شده باشد.
"شما واقعا او را دوست ، آیا شما؟" او پرسید : دختر.
او در او را با بزرگ خود را ، چشم تاریک خیره شدن نگاه.
او گفت : "من انجام می دهم".
"don't -- شما can't -- نه واقعا"؟ "پس چه" او پرسید : به آرامی.
"EH ، من نمی دانم -- شاید او را دوست دارید چرا که او کینه علیه مردان است."
که احتمالا یکی از دلایل خودش را برای دوست Dawes خانم ، ولی این
به او رخ نمی دهد. آنها ساکت شدند.
را به پیشانی خود را در بافندگی از ابرو بود که در حال تبدیل شدن همیشگی می آیند
با او ، به خصوص هنگامی که او با میریام بود.
او مدت زمان طولانی تر آن را صاف دور ، و او از ترس آن بود.
این مهر یک مرد مرد او که در پل مورل نبود به نظر می رسید.
برخی از انواع توت قرمز سیر در میان برگ در کاسه ای وجود دارد.
او به بیرون کشیده و با یک دسته.
او گفت : "اگر شما قرار داده توت قرمز در موهای شما ،" ، "چرا شما مانند بعضی از ساحره نگاه
یا priestess ، و هرگز مانند لوطی؟ "او با صدای دردناک و برهنه ، خندید.
او گفت : "من نمی دانم ،".
دست های گرم و شدید او شد بازی با شور و هیجان با انواع توت ها.
چرا می تواند به شما نمی خنده؟ "او گفت. شما خنده "خنده هرگز.
شما تنها زمانی چیزی است که فرد یا نامتجانس خنده ، و سپس آن را تقریبا به نظر می رسد
صدمه دیده است. "او متمایل شدن سر او به عنوان اگر او بودند سرزنش
او را.
"من آرزو می کنم شما می توانید به من فقط برای یک دقیقه خنده -- فقط برای یک دقیقه.
من احساس می کنم که اگر آن را که چیزی آزاد تنظیم کنید. "
"اما" -- و او با چشمان وحشت زده و تلاش در او نگاه -- "من از خنده در
-- من "" هرگز.
همیشه نوع شدت وجود دارد.
هنگامی که شما خنده من همیشه می تواند گریه ، به نظر می رسد که اگر آن را نشان می دهد تا درد و رنج خود را.
اوه ، شما مرا از روح و عالم فکر فرو رفتن من گره ابرو. "
به آرامی او سرش را تکان داد despairingly.
"من مطمئن هستم که من نمی خواهم ،" او گفت. "من تا سر در گم معنوی با شما همیشه!"
او گریه. او سکوت ، فکر کردن ، "پس چرا
نمی شود در غیر این صورت. "
اما او را دیدم خیزان خود را ، از brooding رقم است ، و آن را به نظر می رسید که او را در سال دو پاره است.
اما ، وجود دارد ، آن را پاییز "او گفت ،" و همه احساس می کند مانند یک روح disembodied
سپس.
هنوز هم یکی دیگر از سکوت وجود دارد. این غم عجیب و غریب بین آنها را هیجان زده
روح او.
او بسیار زیبا با چشمان خود رفته تاریک به نظر می رسید ، و به دنبال آنها عمیق به عنوان
عمیق ترین چاه. "شما مرا تا روحانی را!" او افسوس می خورد.
"و من نمی خواهم نمی معنوی می شود."
او با انگشت او را از دهان خود را با پاپ کمی به دست گرفت ، و به او نگاه تقریبا
به چالش کشیدن.
اما هنوز هم روح او در چشم تیره بزرگ او برهنه شد ، و همان حسرت وجود دارد
درخواست تجدید نظر بر او. اگر او می توانست او را در انتزاعی بوسید
خلوص او را انجام داده اند.
اما او می تواند او را بوسه در نتیجه -- و او هیچ راه دیگری به نظر می رسید به ترک.
و او به او yearned. او خنده کوتاه.
"خوب ،" او گفت : "دریافت کنید که فرانسه می کنیم و برخی از -- برخی از Verlaine"
"بله ، او در یک لحن عمیق گفت ، تقریبا از استعفای.
او بلند شد و کتاب کردم.
و نه قرمز او ، دست عصبی نگاه تا رقت انگیز ، او از جا در رفته را به او آسایش و بوسه بود
او را. اما پس از آن جرات نمی شود -- و یا نمی توانست.
چیزی وجود دارد او را مانع.
بوسه او برای او در اشتباه بودند. آنها خواندن را تا ده ادامه داد :
ساعت ، زمانی که آنها را به آشپزخانه رفت ، و پل طبیعی بود و با نشاط دوباره با
پدر و مادر.
چشمان او تیره و درخشان بودند ؛ نوع شیفتگی در مورد او وجود دارد.
هنگامی که او را به انبار غله برای دوچرخه اش رفت متوجه شد که چرخ جلو سوراخ.
"من یک قطره از آب را در یک کاسه واکشی ،" او به او گفت.
"من باید در اواخر ، و پس از آن من s'll را بگیرد."
او لامپ طوفان ، روشن کت خود را در زمان خاموش ، تبدیل دوچرخه ، و مجموعه
به سرعت به کار می کنند. میریام آمد با کاسه آب و
ایستاده بود نزدیک به او ، تماشای.
او دوست داشت برای به دست های خود را انجام کارهایی مراجعه کنید. او باریک و شدید ، با استفاده از نوعی
سهولت کار حتی در شتابزده ترین حرکات او. و شلوغ او در محل کار خود به نظر می رسید را فراموش کرده ام
او را.
او عاشق absorbedly. او می خواست برای اجرای دست خود را پایین طرف او.
او همیشه می خواست او را در آغوش ، تا زمانی که او را نمی خواهم.
"" او گفت ، ناگهان رو به افزایش است.
"در حال حاضر ، می تواند شما را از آن انجام می شود سریعتر؟" ، "نه!" به او خندید.
او خود را صاف کنید. پشت او به سمت او شد.
او دو دست او را در طرف خود را قرار دهید ، و فرار آنها را به سرعت پایین.
"شما خیلی خوب!" او گفت. او خندید ، نفرت از صدای او است ، اما خون او
به دست او به موجی از شعله roused.
او به نظر نمی رسد او را در همه این را درک است.
او ممکن است یک شی. او مرد او بود محقق نشد.
او روشن خود دوچرخه لامپ ، دستگاه بر روی کف انبار منعکس برای دیدن
لاستیک بودند ، صدا و دکمههای کتش. "این حق همه است!" او گفت.
او در تلاش بود ترمزها را که او می دانستند شکسته شد.
"آیا شما آنها را mended؟" او پرسید. نه! "
"اما چرا شما نه؟"
یکی از پشت در کمی می رود. "" اما آن را امن نیست. "
"من می توانم پا من استفاده کنید." "من آرزو می کنم شما می خواهم آنها را به حال mended ،" او
زمزمه.
"نگران نباش -- آمدن به چای فردا ، با ادگار."
"باید ما" "آیا -- در حدود چهار.
من آمد به شما دیدار خواهد کرد. "
"خیلی خوب است." او خوشحال بود.
آنها در سراسر حیاط تاریک به سمت دروازه رفت.
به دنبال سراسر ، او را از طریق پنجره uncurtained از آشپزخانه سر دیدم
Leivers آقای و خانم در تب و تاب بودن گرم است. این نگاه بسیار گرم و نرم است.
جاده ، با درختان کاج ، کاملا سیاه و سفید در مقابل است.
"تا فردا ،" او گفت ، پریدن با دوچرخه اش.
"شما مراقبت ، شما نه؟" او التماس کرد.
"بله ، صدای او در حال حاضر از تاریکی آمد.
او ایستاد یک لحظه تماشای نور از نژاد لامپ خود را به گمنامی در امتداد
زمین.
او برگشته بسیار آهسته در داخل خانه. جبار بود wheeling بیش از چوب ،
سگ برق زده پس از او ، نیمی از خفه.
برای بقیه جهان پر از تاریکی و سکوت بود ، برای نجات
تنفس از گاوها در اصطبل خود. او صادقانه برای ایمنی خود را که دعا
شب است.
هنگامی که او را ترک کرد ، او اغلب در اضطراب دراز ، تعجب اگر او در خانه کردم به حال با خیال راحت.
او کاهش یافته است پایین تپه با دوچرخه اش. جاده های چرب بودند ، بنابراین او تا به حال به آن را اجازه
بروید.
او احساس لذت را به عنوان دستگاه بیش از قطره دوم ، تندتر در تپه فرو برد.
"در اینجا می رود!" او گفت.
خطرناک است ، به دلیل منحنی در تاریکی در پایین ، و چون از
waggons برورز با waggoners مست خواب است.
دوچرخه او به نظر می رسید به سقوط در زیر او ، و او آن را دوست داشتم.
Recklessness تقریبا انتقام مرد بر زن خود.
وی ناچار است ارزش نیست ، بنابراین او را در معرض خطر از بین بردن خود را به محروم کردن او
در دسترس نباشد.
ستاره در دریاچه به نظر می رسید مثل ملخ ، نقره بر سیاهی کبیسه ، به عنوان
او گذشته چرخید. سپس خانه طولانی صعود وجود دارد.
"مادر!" او گفت ، او به او انواع توت ها و برگ بر روی میز انداخت.
"H'm!" او گفت ، نظر اجمالی به آنها ، و سپس دور دوباره.
او شنبه به خواندن ، به تنهایی ، به عنوان او همیشه.
"آیا آنها نمی زیبا؟" "بله."
او می دانست که او با او متقاطع بود. پس از چند دقیقه او گفت :
"ادگار و میریام در حال آمدن به چای فردا."
او پاسخ دهد. "برای شما مهم نیست؟"
او پاسخ دهد.
آیا شما؟ "او پرسید. "شما می دانید که آیا من ذهن یا نه."
"من نمی بینم که چرا شما باید. من مقدار زیادی از وعده های غذایی وجود دارد. "
"شما انجام دهد."
"پس چرا شما آنها را چای غبطه خوردن؟" "من غبطه خوردن آنها چای؟"
"چه شما را نفرت انگیز برای؟" "اوه ، نه گفتن!
شما او را به چای خواسته ، آن را کاملا کافی است.
او خواهیم آمد. "او با مادرش خیلی عصبانی بود.
او می دانست که آن را صرفا میریام او به اعتراض.
وی با پرت کردن به چکمه های خود را و به رختخواب رفت. پل رفت و برای دیدار با دوستان خود بعدی
بعد از ظهر.
او خوشحالم که به آنها را آینده مراجعه کنید. آنها در حدود چهار ساعت به خانه وارد شدند.
همه جا تمیز و هنوز هم برای بعد از ظهر یکشنبه بود.
خانم مورل شنبه در لباس سیاه او و صحن سیاه.
او افزایش یافت برای دیدار با بازدید کنندگان. با ادگار او صمیمی شد ، اما با میریام
سرد و نه سوء نیت.
با این حال پل دختر نگاه خوبی در رهبانیت ترمه قهوه ای اش را.
او مادر خود را به چای آماده کرد. میریام با خوشحالی می پذیریم که پیشنهادی ، اما شد
هراسان می کند.
او از خانه اش و نه افتخار بود. در مورد آن وجود دارد در حال حاضر ، او فکر کردم ،
تمایز خاص. صندلی چوبی ، و مبل
شد قدیمی.
اما hearthrug و بالشتک های گرم و نرم شد و تصاویر چاپ در طعم خوب بودند ؛
سادگی در همه چیز ، و مقدار زیادی کتاب وجود دارد.
او هرگز شرمنده که دست کم از خانه اش ، و نه میریام از... او بود ، زیرا هر دو
آنچه را که آنها باید باشد ، و گرم. و سپس او از جدول افتخار بود ؛
چین بود زیبا ، پارچه خوب بود.
مهم نبود که قاشق نقره ای نیست و نه چاقو عاج ، رفتار ؛
همه چیز خوب نگاه.
خانم مورل زیبا موفق شده بود در حالی که فرزندان او رشد می کند ، به طوری که
هیچ چیز خارج از محل بود. میریام صحبت کتاب های کمی است.
این موضوع تمام نشدنی خود را بود.
اما خانم مورل بود صمیمی نیست ، و به زودی تبدیل به ادگار.
در ابتدا ادگار و میریام استفاده می شود به خانم مورل پیو بروید.
مورل به کلیسای کوچک رفت و هرگز ، ترجیح می دهند خانه عمومی.
خانم مورل ، مانند یک قهرمان کوچک ، نشسته بود ، سر از او پیو ، پل در انتهای دیگر ؛
و میریام در ابتدا به او نشسته.
سپس کلیسای کوچک مانند خانه بود. این مکان زیبا بود ، با pews تاریک و
ستون باریک ، ظریف ، و گل. و همان مردم در همان نشسته بود
مکان از زمان او را به پسر بود.
زیبا و شیرین و تسکین دهنده را به نشستن در آنجا به مدت یک ساعت و نیم ، در کنار بود
میریام ، و نزدیک به مادر خود ، اتحاد دو را دوست دارد او را تحت طلسم از محل
عبادت است.
سپس او گرم و شاد و مذهبی در یک بار احساس.
کلیسای کوچک شده و بعد از آن او با میریام به خانه راه می رفت ، در حالی که خانم مورل صرف بقیه
شب با دوست قدیمی اش ، خانم برنز.
او کاملا پیاده روی خود را در شب یکشنبه با ادگار و میریام زنده است.
او در شب گذشته چاله هرگز رفت ، توسط لامپ چراغ دار خانه ، سیاه و سفید بلند
headstocks و خطوط کامیون ها ، گذشته از طرفداران در حال چرخش به آرامی مانند سایه ، بدون
احساس میریام بازگشت به او ، مشتاق و تقریبا غیر قابل تحمل.
او بسیار طولانی اشغال پیو Morels.
پدر او یکی برای خود در زمان یک بار دیگر.
آن را تحت گالری کوچک بود ، در مقابل Morels '.
هنگامی که پل و مادر خود را در کلیسای کوچک آمد پیو Leivers همیشه خالی بود.
او مضطرب بود از ترس او نمی خواهد آمد : تا کنون بود ، و بسیاری از بارانی وجود دارد
یکشنبه ها.
در آن زمان ، اغلب بسیار دیر در واقع ، او در آمد ، با گشاد گشاد راه رفتن طولانی خود را ، سر او را متمایل او
چهره تحت خفاش او را از مخملی به رنگ سبز تیره پنهان شده است.
صورت او ، او به عنوان مخالف شنبه ، همواره در سایه بود.
اما به او احساس بسیار زیاد است ، که اگر همه روح خود را در درون او را بر انگیخت ، برای دیدن او
وجود دارد.
این همان تب و تاب بودن ، شادی ، و غرور ، که او در داشتن مادر خود را در احساس نیست
اتهام : چیزی فوق العاده است ، کمتر انسان ، و آغشته به شدت درد ،
اگر چیزی وجود دارد که او نمی تواند به.