Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل سوم ریخته گری کردن از مورل -- با توجه گرفته از
ویلیام
در طول هفته آینده ، خلق و خوی مورل بود تقریبا غیر قابل تحمل است.
او مانند همه کارگران معدن ، یک عاشق بزرگ از داروها بود ، که به طور عجیبی ، او
اغلب برای خودش پرداخت.
: "شما MUN به من یک قطره vitral laxy O' ، "او گفت.
"اتمام حجت پیچنده همانطور که ما گل اختر ha'ea شام خوردن ouse من TH' '."
بنابراین خانم مورل خریداری او اکسیر تند و سوزنده ، پزشکی اولین مورد علاقه خود را.
و او خود را یک کوزه چای افسنطین.
او در خوشه های بزرگ اتاق زیر شیروانی از گیاهان خشک شده حلق آویز بود : افسنطین ، غم و اندوه ، horehound ،
گل بزرگتر ، جعفری - purt ، گل ختمی ، زوفا ، قاصدک ، و centaury.
معمولا یک کوزه از یک یا ایستاده عصارهگیری دیگر بر روی درپوش مناسب وجود دارد ، که از آن
او نوشید تا حد زیادی. "بزرگ!" او گفت ، صدای ملچ ملوچ لب هایش را پس از
برنجاسف کوهی.
"بزرگ!" و او بچه ها را ترغیب می کرد را امتحان کنید.
"این بهتر از هر یک از چای یا کاکائو خورش شما خود را ،" او قول داد.
اما آنها را به وسوسه نمی شود.
با این حال ، این زمان ، نه قرص و نه تند و سوزنده و نه تمام سبزی خود را از کلید های SHIFT
"peens تند و زننده در سر خود". او برای حمله از مشمئز کننده بود
التهاب مغز.
او شده بود ، هرگز به خوبی از زمان خواب خود را بر روی زمین ، وقتی که او با جری به رفت
ناتینگهام. از آن زمان به بعد او مست بود و هجوم.
در حال حاضر به طور جدی بیمار است ، او سقوط کرد و خانم مورل او را به حال به پرستار.
او یکی از بدترین بیماران قابل تصور بود.
اما ، با وجود از همه و کنار گذاشتن این واقعیت است که او نان آور خانه بود ، او هرگز
کاملا می خواستند او را به مرگ. هنوز یک بخشی از او را از او می خواستم
برای خودش.
همسایه ها خیلی خوب بودند به او : گاهی اوقات برخی از کودکان به
وعده های غذایی ، گاهی اوقات برخی از به کار طبقه پایین برای او انجام دهید ، یکی را به ذهن
کودک برای یک روز.
اما این یک دردسر بزرگ بود ، با این حال. هر روز از همسایه ها کمک کرد.
سپس او پرستاری از نوزاد و شوهر ، تمیز کردن و پخت و پز ، همه چیز را به انجام دهید.
او کاملا پوشیده شد ، اما او آنچه از او می خواستم شد.
و پول فقط کافی بود.
او هفده شیلینگ در هفته از باشگاه ها ، و هر بارکر جمعه و
butty دیگر توسط یک بخشی از سود غرفه را برای همسر مورل قرار داده است.
و همسایگان ساخته شده دوباره محیطهای مایع و تخم مرغ ، و چيز جزئي معلول چنین داد.
اگر آنها به حال او را کمک کرد تا سخاوتمندانه در آن زمان ، خانم مورل هرگز
کشیده را از طریق ، بدون تحمیل بدهی که او را کشیده پایین.
هفته گذشت.
مورل ، تقریبا در برابر امید ، رشد بهتر است. او تا به حال یک قانون اساسی خوب ، به طوری که ، یک بار
که در حال ترمیم او رفت و مستقیم به جلو به بهبود است.
به زودی او را در مورد طبقه پایین pottering بود.
در طول بیماری او همسرش او را کمی خراب بود.
حالا او می خواست او را به ادامه.
او اغلب با قرار دادن باند خود را به سر خود را پایین کشید comers از دهان او ، و shammed
درد او را احساس نمی. اما او را فریب وجود دارد.
در ابتدا او فقط به خودش لبخند زد.
سپس او را scolded به شدت. "خوبی ، مرد ، انجام نمی شود تا غصه دار است."
که او را زخمی کمی ، اما هنوز هم او ادامه داد : به وانمود کردن بیماری.
"من نمی خواهد چنین یک نوزاد mardy ، گفت :« زن در مدت کوتاهی.
سپس او خشمگین شد ، و لعن و نفرین تحت نفس خود را ، مثل یک پسر است.
او مجبور به سر تن نرمال بود و بس به ناله و شکایت کردن است.
با این وجود ، دولت صلح در خانه برای برخی از زمان وجود داشت.
خانم مورل تحمل تر از او بود ، و او ، بسته بر او تقریبا مانند یک کودک ،
نه خوشحال بود. نه می دانستند که او تحمل تر بود
چون او را دوست داشتم کمتر است.
تا این زمان ، با وجود از همه ، او شوهرش و مرد او شده بود.
او که بیشتر یا کمتر ، چه او به خود او به او بود احساس بود.
زندگی او در گرو او.
بسیاری از بسیاری از مراحل در ebbing از عشق او را برای او وجود دارد ، اما همیشه
ebbing.
در حال حاضر ، با تولد این نوزاد سوم ، خود او را دیگر به سوی او را تعیین می کنند ، بی اراده ،
اما مانند جزر و مد است که به ندرت افزایش یافت ، ایستاده از او است.
بعد از این او به ندرت او را مورد نظر است.
و دور تر از او ایستاده ، احساس او بخش زیادی از خود ، اما
تنها بخشی از شرایط او ، او ذهن نه آنقدر او ، قادر به ترک
او به تنهایی.
را متوقف کند ، wistfulness حدود سال متعاقب آن ، که مانند پاییز در
زندگی انسان.
همسر او بود او را ریخته گری کردن ، نیمی از متاسفانه ، اما خستگی ناپذیر ، ریخته گری او
خاموش و تبدیل در حال حاضر برای عشق و زندگی به کودکان است.
از این ببعد او بیشتر یا کمتر ، پوسته.
و خود او acquiesced ، بنابراین بسیاری از مردها ، بازده جای خود را به فرزندان خود.
در طول بهبودی خود ، زمانی که آن را واقعا بیش از بین آنها بود ، هر دو تلاش به
آمد عقب تا حدودی به رابطه قدیمی از ماه های اول ازدواج خود را.
او در خانه نشسته و زمانی که کودک در رختخواب بودند ، و او دوخت -- او همه خود را
دوخت با دست ، ساخته شده همه پیراهن ها و پوشاک کودکان -- او را به او به عنوان خوانده شده
از روزنامه ، به آرامی تلفظ و
ارائه کلماتی مانند مرد تبادل quoits.
اغلب او را عجولانه ، به او یک عبارت در پیش بینی است.
و سپس او در زمان کلمات او متواضعانه.
سکوت بین آنها بودند ، عجیب و غریب هستند. خواهد بود وجود دارد سریع ، مختصر "قدقد"
سوزن او ، شارپ "پاپ" از لب هایش را به عنوان او اجازه دود ، گرما ،
صدای هیس کردن در میله های زندان او را در آتش تف کرد.
سپس افکار خود را تبدیل به ویلیام. در حال حاضر او یک پسر بزرگ است.
در حال حاضر او از کلاس بالا بود ، و استاد گفت که او باهوش ترین LAD در
مدرسه می باشد.
او را دیدم او مرد ، جوان ، پر از شور و حرارت ، از درخشش جهانی دوباره برای او.
و مورل نشسته وجود دارد ، کاملا به تنهایی و داشتن چیزی برای فکر کردن در مورد ، خواهد بود
احساس مبهم ناراحت کننده است.
روح او برسد که در راه کور خود را به او و پیدا کردن او رفته.
او احساس نوعی پوچی ، تقریبا مانند یک خلاء در روح او است.
او نا آرامی و بی قراری است.
به زودی او نمی تواند در آن جو زندگی می کنند ، و او تحت تاثیر همسرش.
هر دو احساس ظلم و ستم بر تنفس خود را هنگامی که با هم برای برخی از زمان باقی مانده بودند.
سپس او به رختخواب رفت و حل و فصل کردن خود لذت بردن از تنهایی ، کار ، تفکر ،
زندگی می کنند.
در همین حال یکی دیگر از نوزاد بود ، میوه کمی از این صلح و حساسیت بین
پدر و مادر جدا. پل شد هفده ماهه جدید
کودک در آن متولد شد.
او سپس گوشتالو ، کودک رنگ پریده ، آرام با چشم های سنگین آبی است ، و هنوز هم
اندکی عجیب و غریب بافندگی ابرو. آخرین فرزند بود یک پسر ، عادلانه و
قوی و زیبا.
خانم مورل بود متاسفم وقتی که او می دانست که او با کودکان بود ، هر دو به دلایل اقتصادی و
چرا که او شوهرش را دوست ندارد ، اما نه برای به خاطر نوزاد.
به نام آرتور کودک.
او خیلی زیبا بود ، با چوب گردگیری پاک کردن از فر طلا ، است و او پدر خود را از را دوست داشت
اول است. خانم مورل بود خوشحالم این کودک دوست داشتنی
پدر است.
با شنیدن صدای پای معدنچی ، نوزاد را قرار داده تا بازوها و کلاغ را.
و اگر مورل در خلق و خوی خوب بودند ، او به نام پشت بلافاصله در دلچسب خود ،
صدای دلپذیر :
"چه پس از آن ، زیبایی من؟ من sh'll در یک دقیقه برای تو آمده است. "
و به زودی او به عنوان گودال ، کت خود را خاموش گرفته شده بود ، خانم مورل دور صحن قرار دهید
فرزند ، و به او به پدرش.
"چه دید LAD به نظر می رسد!" او را از روی تعجب فریاد زدن گاهی اوقات ، گرفتن پشت کودک ،
که بر روی صورت از بوسه پدرش و بازی smutted شد است.
سپس مورل خندید و شادی فراوان است.
"He'sa کمی کالیر ، برکت خود را کمی گوشت گوسفند O'! "او بانگ زد.
و این لحظه های شاد زندگی خود را در حال حاضر ، هنگامی که کودکان شامل
پدر در قلب او.
در همین حال ویلیام رشد بزرگتر و قوی تر و فعال تر است ، در حالی که پل ، همیشه و نه
ظریف و آرام است ، باریک ، و پس از مادرش مانند سایه او را به مماشات است.
او معمولا فعال و علاقه مند است ، اما گاهی اوقات او را متناسب با افسردگی داشته باشند.
سپس مادر پسر از سه یا چهار گریه روی مبل پیدا کنید.
: «چه موضوع؟ او پرسیده می شود ، و بدون جواب.
"آنچه مهم است؟" او اصرار دارد ، از گرفتن متقابل است.
sobbed کودک : "من نمی دانم".
بنابراین او سعی کردم او را به دلیل خارج از آن ، و یا او را مات و متحیر کردن ، اما بدون اثر است.
او را در کنار خود احساس کند. سپس پدر ، همیشه بی تاب ،
پرش از صندلی خود را و فریاد :
"اگر او متوقف نمی ، من او را تا او با صدا غذا خوردن."
"شما هیچ چیزی از مرتب کردن بر اساس را انجام دهید ، گفت :" مادر بطور سرد.
و سپس او کودک را به حیاط انجام شده ، او را به صندلی کوچک او plumped ،
و گفت : "گریه در حال حاضر وجود دارد ، بدبختی!"
و سپس یک پروانه بر روی آخرین ریواس ، برگ شاید گرفتار چشم خود ، و یا در او گریه
خود را به خواب.
این متناسب می شد ، اما آنها یک سایه را در قلب خانم مورل باعث ، و او را
درمان پولس از آن از دیگر کودکان متفاوت بود.
ناگهان یکی صبح او به دنبال کوچه از باسن مخمر
مرد ، او شنیده ام یک صدا خواستار او. این خانم کمی نازک آنتونی در
مخملی قهوه ای.
"در اینجا ، خانم مورل ، من می خواهم به شما در مورد ویلی خود را بگویید."
"اوه ، شما انجام دهد؟ پاسخ داد :" خانم مورل. "چرا ، چه چیزی مهم است؟"
خانم آنتونی گفت : "LAD عنوان می شود قدیمی دیگر خارجی خود لباس off'n بازگشته است"
"می خواهد نشان دادن چیزی است." "آلفرد شما به عنوان قدیمی به عنوان ویلیام من ، گفت :"
خانم مورل.
"E" Appen "است ، اما این بدان به او حق از یقه پسر نگه دارید ،'
نمایشگاه شما قادر به rip کردن آن تمیز کردن پشت او. "
"خب ، خانم مورل گفت :" من فرزندان من خرمن کوبی ، و حتی اگر من ، من باید می خواهم
برای شنیدن جانبی خود را از داستان. "" آنها می خواهم اتفاق می افتد کمی بهتر اگر آنها
مخفی خوب ، خانم آنتونی retorted.
"وقتی که می آید یک پسر منوده rippin off'n یقه تمیز بازگشته است هدف --"
خانم مورل "، گفت :" من مطمئن هستم که او آن را بر روی هدف انجام دهید.
"من دروغگو! فریاد زد :" خانم آنتونی.
خانم مورل نقل مکان کرد و دروازه خود را بسته است. دست او لرزید به عنوان لیوان خود را از او برگزار شد
مخمر. "اما من s'll اجازه mester خود را می دانیم ،" خانم
آنتونی بعد از او گریه.
در زمان شام ، زمانی که ویلیام وعده غذایی خود را به پایان رسانده و می خواست دوباره خاموش می شود -- او
سپس یازده ساله -- مادرش به او گفت :
"چه یقه آلفرد آنتونی شما پاره؟"
"چه زمانی یقه خود را پاره؟" "من نمی دانم وقتی که ، اما مادر او می گوید شما
انجام دادند ".
"چرا -- آن دیروز بود -- آن a'ready پاره شد."
"اما شما آن را پاره است." "خب ، من پینه دوز به عنوان' آگهی licked
هفده -- E 'Alfy Ant'ny' می گوید :
'آدم' حوا تنگنا من '، رفت و به پایین رودخانه bade.
آدم "حوا drownded کردم ، چه کسی yer فکر می کنم رو نجات داد؟"
یک بنابراین من می گوید : "اوه ، خرج کردن شما ، IM بنابراین من pinched' ، 'e' را از جا در رفته بود ، ، پس از او
ربوده پینه دوز من اجرا کردن با آن است.
پیام رسانی فوری ، بنابراین من بعد از اجرا 'برگزاری' وقتی که من gettin شد 'IM ،' E dodged ، آن
'پاره پاره یقه است. اما من پینه دوز -- "
او از جیب خود کشیده سیاه و سفید قدیمی اسب شاه بلوط حلق آویز در یک رشته است.
این پینه دوز "cobbled" بود -- ضربه و شکست -- هفده کیک دیگر را که در
مشابه رشته ها.
بنابراین پسر جانباز خود افتخار بود. "خب ، خانم مورل گفت :" شما می دانید که شما در
هیچ حقی برای شما قادر به rip کردن یقه خود را. "" خب ، مادر ما! "او جواب داد.
"من به معنای هرگز tr'a آن را انجام داده -- بود on'y یقه indirrubber قدیمی را به عنوان پاره
a'ready. "" دفعه بعد ، گفت : "مادرش ،" شما می شود
مراقب باشید.
من باید آن را دوست ندارم اگر شما با یقه خود را پاره کردن به خانه آمد. "
"من اهمیتی نمی دهند ، مادر ما ، من آن را هدف A هرگز انجام ندادند."
پسر بود و نه بدبختی از تنبیه شدن.
"-- خوب ، شما دقت بیشتری به خرج" ویلیام فرار دور ، خوشحالم که تبرئه.
و خانم مورل ، که منفور هر زحمت با همسایه ، او را توضیح دهد
به خانم آنتونی ، و کسب و کار خواهد بود.
اما آن شب مورل در آمد از گودال بسیار ترش است.
او در آشپزخانه ایستاد و glared دور ، اما برای چند دقیقه صحبت می کنند.
سپس :
"Wheer که ویلی؟" او پرسید. "چه چیزی او را می خواهید؟ پرسید :" خانم
مورل ، که به حال حدس زده شده است.
"من اجازه دهید" پیام رسانی فوری می دانیم هنگامی که او دریافت می کنم ، گفت : "مورل ، banging گودال خود بطری به
کمد.
"گمان می کنم خانم آنتونی نگه دارید از شما و yarning به شما در مورد Alfy
یقه ، گفت : "خانم مورل ، و نه sneering. "ذهن Niver که نگه از من ، گفت :"
مورل.
"وقتی که من نگه دارید از' IM من تلق تلق کردن خود استخوان است. "
"قصه اتمام حجت فقیر ،" خانم مورل گفت : "که شما تا آماده را به سمت با هر snipey
زن شرور که دوست دارد برای آمدن به گفتن داستان در برابر فرزندان خود را. "
"من باید یاد بگیرند که IM! گفت :" مورل.
"این مسائل هیچ یک برای من که LAD' E 'goin هیچ الکترونیکی' rippin '' tearin 'در مورد
فقط به عنوان ذهن he'sa. "" پاره و پاره شدن در مورد "تکرار
خانم مورل.
"او بعد از آن Alfy که پینه دوز او گرفته می خواهم در حال اجرا بود ، و او به طور تصادفی کردم
نگه یقه خود را ، به دلیل دیگر dodged -- آنتونی خواهد بود ".
"من می دانم! فریاد زد :" مورل threateningly.
"شما ، قبل از شما گفته ،" در پاسخ همسرش bitingly.
مورل یاد شده یورش برده : "Niver شما ذهن". "من می دانم که کسب و کار من است."
"که بیشتر از تردید ،" خانم مورل گفت : "فرض برخی از صدای بلند
موجودی اخذ شده بود شما را به خرمن کوبی کودکان را آن گونه که مایلید تغییر دهید. "
مورل تکرار : "من می دانم".
و او گفت نه بیشتر ، اما نشست و nursed خلق و خوی بد او.
ناگهان ویلیام زد ، گفت : "آیا من می توانم من چای ، مادر؟"
"THA می توانید بیش از آن ha'e! فریاد زد :" مورل.
"سر و صدا خود را نگه دارید ، مرد ، خانم مورل گفت :" و به طوری مسخره به نظر نمی آید. "
"او قبل از من انجام داده ام WI او را نگاه مسخره!" فریاد زد : مورل ، برخاستن از صندلی خود را
و خودنمایی در پسرش است.
ویلیام ، که یک پسر قد بلند برای سال او بود ، اما بسیار حساس ، رنگ پریده رفته بود ، و
به دنبال در یک نوع وحشت در پدرش. "برو!"
خانم مورل فرماندهی پسرش.
ویلیام به حال شوخ طبعی به حرکت نیست. ناگهان مورل گره مشت خود را ، و
دولا. "من GI'E او را" بیرون رفتن "او مثل فریاد زد :
چیزی که دیوانه است.
"چه!" گریه خانم مورل ، فرآیند له له زدن با خشم.
"شما باید او را برای او میگویند لمس نیست ، شما باید نه!"
Shonna من؟ فریاد زد : "مورل.
"Shonna I؟" و در پسر خودنمایی میکند ، او فرار رو به جلو است.
خانم مورل شکلی ناگهانی ظهور در بین آنها ، با مشت او را برداشته است.
"آیا شما جرات!" او گریه.
"چه!" او فریاد زد ، بافل برای لحظه ای. "چه!"
او به پسر او چرخید دور. بیرون رفتن از خانه! "او را فرمان در
خشم.
پسر ، تا اگر او را هیپنوتیزم ، تبدیل به طور ناگهانی و رفته بود.
مورل با عجله به درب ، اما دیگر دیر شده بود. او بازگشت ، رنگ پریده تحت گودال ، خاک خود را با
خشم.
اما در حال حاضر همسر او را به طور کامل roused بود. "فقط جرات!" او در با صدای بلند گفت ، زنگ
صدا. "فقط جرات لردمن ، انگشت به که روی سطح پخش
کودک!
شما آن را برای همیشه پشیمانی "او ترس از او بود.
در خشم قوی ، او نشستم. هنگامی که کودکان به اندازه کافی به
سمت چپ ، خانم مورل انجمن صنفی زنان پیوست.
این باشگاه کمی از زنان وابسته به انجمن تعاون و عمده فروشی ، بود که
دوشنبه شب در اتاق های بلند بر روی فروشگاه های مواد غذایی از Bestwood "شرکت عملیات" دیدار کرد.
زنان را به بحث در مورد مزایای از همکاری مشتق شده قرار بود ،
و دیگر پرسش های اجتماعی است. گاهی اوقات خانم مورل خواندن مقاله.
این عجیب و غریب به نظر می رسید به کودکان را به دیدن مادر خود را ، که همیشه سرش شلوغ بود در مورد
خانه ، نشسته نوشتن در مد سریع خود را ، فکر کردن ، با اشاره به کتاب ، و
نوشتن دوباره.
آنها برای او در موارد چنین احساس عمیق ترین احترام است.
اما آنها را دوست انجمن صنفی.
این تنها چیزی است که به آن کینه مادر خود بود -- و این تا حدودی
چرا که او آن برخوردار بود ، تا حدودی به دلیل رفتار میکند که از آن مشتق شده است.
انجمن صنفی از سوی برخی از شوهران خصمانه ، که همسران خود را به گرفتن بیش از حد نامیده می شد
مستقل ، "clat گوز" فروشگاه -- است که شایعات فروشگاه.
درست است ، از خاموش اساس انجمن صنفی ، زنان می توانند در خانه های خود نگاه کنید ،
در شرایط زندگی خود ، و پیدا کردن گسل.
بنابراین معدن پژوهشگران دریافتند که زنانی آنها تا به حال یک استاندارد جدید از خود ، و نه
نگرانکننده است.
و همچنین ، خانم مورل همیشه بسیاری از اخبار شب دوشنبه بود ، به طوری که کودکان
دوست ویلیام در زمانی که مادر خود را به خانه آمد ، چرا که او به او گفت چیزها.
سپس ، هنگامی که LAD سیزده بود ، او به او کار در شرکت عملیات است. "دفتر.
او یک پسر بسیار باهوش است ، فرانک ، با ویژگی های نه خشن و آبی وایکینگ واقعی بود
"چه دوست می خواهید منوده ma'ea مدفوع harsed جک بر روی' IM؟ گفت : "مورل.
"همه او انجام دهید ، این است که پوشیدن شلوار خود را پشت خارج' nowt کسب.
چه WI 'E startin' '؟"
خانم مورل گفت : "مهم نیست که آنچه که او شروع با".
این wouldna! به عبارت "پیام رسانی فوری من امین" گودال ما من ، ELL '' کسب
آسان ده shillin 'wik از شروع TH'.
اما شش shillin 'wearin کامیون - پایان خود بر روی مدفوع بهتر از ده shillin" من "
wi'me گودال TH ، من می دانم. "" او در گودال نخواهد ، گفت : "خانم
مورل ، "و پایان آن وجود دارد."
"این واژ به اندازه کافی برای من خوب است ، اما آن را بدون به اندازه کافی خوب برای پیام رسانی فوری'. "
"اگر مادر خود را در گودال در دوازده قرار دهید ، هیچ دلیلی وجود ندارد که چرا من باید این کار را انجام
همین کار را با LAD من. "
"دوازده! این واژ جلو دید که! "
خانم مورل گفت : "هر زمان که شد ،". او بسیار افتخار پسرش.
او به مدرسه شبانه رفت و یاد گرفته تند نویسی ، به طوری که در زمان او بود
شانزده او بهترین منشی تند نویسی و کتاب حافظ در محل ، به جز یکی بود.
سپس او در مدارس شبانه تدریس کرده است.
اما او بود آتشین که تنها خوب در برابر طبیعت و اندازه اش او را محافظت.
تمام چیزهایی که مردان -- چیز مناسب و معقول -- ویلیام بود.
او می تواند مانند باد اجرا شود.
هنگامی که او دوازده سال داشت او موفق به کسب جایزه اول در مسابقه ، جای قلم و دوات از شیشه ، به شکل
سندان. این افتخار را در کمد ایستاده بود ، داد و
خانم مورل لذت مشتاق.
پسر تنها برای او زد. او خانه را با سندان خود ، نفس پرواز کرد ،
با یک نگاه ، مادر! "این اولین ادای احترام واقعی به خودش بود.
او آن را مثل یک ملکه گرفت.
"چگونه زیبا!" او بانگ زد. سپس او شروع برای بدست آوردن جاه طلبانه است.
او تمام پول خود را به مادرش داد.
هنگامی که او به دست آورده چهارده شیلینگ در هفته ، او را داد پشت دو برای خودش ، و به عنوان
او هرگز نوشیدند ، او احساس خود را غنی. او با بورژوائی رفت
Bestwood.
townlet حاوی چیزی بالاتر از روحانی است.
سپس آمد مدیر بانک ، سپس پزشکان ، کسبه ، و پس از
که میزبان از معدن.
Willam شروع به جور کردن با پسران شیمیدان ، ناظم مدرسه ، و
تجار. او بیلیارد در سالن مکانیک ایفا کرده است.
همچنین او رقصید -- این وجود در مادرش.
همه زندگی که Bestwood پیشنهاد او ، از شش پنسی - هاپ پایین کلیسای برخوردار بودند ،
خیابان ، به ورزش و بیلیارد.
پل به شرح خیره کننده از همه نوع از خانمها مانند گل ، بیشتر از تحت درمان قرار گرفت
آنها مانند شکوفه برش در قلب ویلیام برای دو هفته کوتاه زندگی می کردند.
گاهی اوقات برخی از شعله را در پیگیری عاشق اواره او آمده است.
خانم مورل که یک دختر عجیب و غریب را در درب ، پیدا کردن و بلافاصله او استنشاقی هوا.
"آیا آقای مورل در" دوشیزه appealingly بپرسید.
خانم مورل پاسخ : : : "شوهر من است در خانه ،".
"من -- منظورم جوان آقای مورل" ، را تکرار کرد قبل از ازدواج دردناکی است.
"کدام یک؟ چند وجود دارد. "
لهذا بسیار فروتن و stammering از یکی از عادلانه است.
"من -- من با آقای مورل -- در Ripley" او توضیح داد.
"آه -- در یک رقص
"بله." "من از دختران پسر من ملاقات قبول نیست
در رقص است. و او در خانه است. "
سپس او به خانه آمد عصبانی با مادرش برای داشتن تبدیل دختر دور تا rudely.
او بی دقتی ، هنوز مشتاق به دنبال همکار که با گام های بلند راه می رفت ،
گاهی اوقات در frowning ، اغلب با کلاه خود را تحت فشار قرار دادند jollily به پشت سر خود را.
حالا او در frowning آمد.
او کلاه خود را بر روی مبل انداخت و فک قوی خود را در دست خود گرفت ، و glared پایین
مادرش. او کوچک بود ، با موهای او گرفته مستقیم
بازگشت از پیشانی خود را.
او هوای آرام قدرت ، و در عین حال از گرما نادر است.
دانستن پسرش عصبانی بود ، او از درون می لرزید.
"آیا یک تماس بانوی برای من دیروز ، مادر؟" او پرسید.
"من در مورد یک خانم را نمی دانند. یک دختر وجود آمد. "
و چرا شما نمی به من بگویید؟ "
"از آنجا که من فراموش کرده ، به سادگی" او fumed کمی.
"خوب به دنبال یک دختر -- یک خانم به نظر می رسید؟" "من به او به نظر نمی آید".
"چشم های قهوه ای بزرگ؟"
"من به نظر نمی آید. و به دختران خود را ، پسر من ، که زمانی که
آنها در حال اجرا بعد از شما ، آنها می آیند و از مادر خود را برای شما است.
به آنها می گویم که -- baggages بی پروایی نشان دادن شما را در رقص ، کلاس های دیدار خواهد کرد ".
"من مطمئن هستم که او دختر خوبی بود." "و من مطمئن هستم که او بود."
به نزاع پایان داد وجود دارد.
در طول رقص نزاع بزرگی بین مادر و پسر وجود دارد.
شکایت به اوج خود رسید زمانی که ویلیام گفت که او قرار بود به Hucknall
Torkard -- شهر کم در نظر گرفته -- به یک بالماسکه لباس.
او به پشت کوهی.
لباس او می تواند استخدام ، که یکی از دوستان او بود به حال وجود دارد ، و برازش
او را کاملا. کت و شلوار کوهستانی به خانه آمد.
خانم مورل آن را بطور سرد را دریافت و آن را باز کند.
"کت و شلوار من می آید؟ گریه :" ویلیام. "پاکت There'sa در اتاق جلو."
او در عجله و قطع رشته.
"چگونه پسر خود را به شما علاقه داشتن در این!" او گفت ، enraptured ، نمایش او کت و شلوار.
"شما می دانید من نمی خواهم شما را در آن فانتزی است."
در شب از رقص ، زمانی که او در منزل به لباس آمده بودند ، خانم مورل را او
کت و کلاه سر گذاشتن. "آیا شما نمی رفتن برای متوقف کردن و ببینید که من ،
مادر؟ "او پرسید.
"نه ، من نمی خواهم به شما ،" او جواب داد. او و نه رنگ پریده ، و چهره اش بود
بسته و سخت است. او ترس از پسرش رفتن همان
راه به عنوان پدرش.
او تردید یک لحظه ، و قلب او هنوز هم با اضطراب ایستاده بود.
سپس نزد او از کلاه سر گذاشتن کوهستانی با روبان آن گرفتار است.
او آن را برداشت تا gleefully ، فراموش کردن او را.
او رفت. هنگامی که او نوزده او ناگهان ترک کرد
بخش Co - Op. اداری و وضعیت در ناتینگهام.
در محل جدید خود را که او تا به حال سی شیلینگ یک هفته به جای هجده.
این در واقع افزایش است. مادر و پدرش بودند brimmed
با افتخار.
همه ستایش ویلیام. او بود که در به سرعت در حال به نظر می رسید.
خانم مورل ، با کمک های خود را امیدوار است ، برای کمک به جوان خود را پسران است.
آنی اکنون در حال مطالعه بود به یک معلم است.
پل ، نیز بسیار هوشمندانه ، گرفتن خوب بود ، درس هایی در فرانسه و آلمانی
از سرپرستی او ، روحانی بود که هنوز هم یکی از دوستان خانم مورل.
آرتور ، پسر لوس و بسیار خوب به دنبال ، در مدرسه انجمن ، اما بحث وجود دارد
به تلاش خود برای گرفتن بورس تحصیلی برای دبیرستان در ناتینگهام.
ویلیام در سال را در پست جدید خود را در ناتینگهام باقی مانده است.
او تحصیل در رشته سخت و جدی در حال رشد است. چیزی به نظر می رسید به او fretting.
این حال او رفت و به رقص و احزاب رودخانه.
او ننوشید. کودکان teetotallers هار شدند.
مرد به خانه آمد خیلی دیر در شب ، و نشست هنوز دیگر مشغول به تحصیل است.
مادرش او را implored به مراقبت بیشتر ، به انجام یک چیز و یا دیگر.
«رقص ، اگر شما می خواهید را به رقص ، پسر من ، اما فکر نمی کنم شما می توانید در دفتر کار می کنند ، و
پس از آن خودتان ، مات و متحیر کردن و سپس مطالعه بر روی همه.
شما نمی توانید قاب انسان نمی خواهد آن ایستاده.
آیا یک چیز و یا دیگر -- مات و متحیر کردن خود را یاد بگیرند و یا لاتین ، اما سعی نکنید برای انجام هر دو ".
سپس او در لندن ، در یک صد و بیست و یک سال.
این مبلغ افسانه به نظر می رسید.
مادر او شک تقریبا که آیا به شادی یا اندوهگین.
او گریه : "آنها به من می خواهم در خیابان آهک در دوشنبه هفته ، مادر ،" ، چشم های او فروزان
او خواندن نامه.
خانم مورل احساس همه چیز برو سکوت در درون او.
او نامه خوانده شده : "و شما را بوسیله پنجشنبه پاسخ که آیا قبول می کنید.
با احترام صادقانه -- "آنها به من می خواهید ، مادر ، در یک صد و بیست سال ، و
حتی برای دیدن من بپرسید. آیا من به شما بگویم من می توانم آن را انجام دهید!
فکر می کنم از من در لندن!
و من می تواند به شما بیست پوند در سال می دهد ، مادر.
ما همه s'll شود نورد در پول است. "" ما باید ، پسر من ، او پاسخ داد : "متاسفانه.
آن را به او رخ داده است که او ممکن است بیشتر در رفتن خود را به دور از خوشحالم از صدمه
موفقیت او برشمردند.
در واقع ، به عنوان روز نزدیک برای عزیمت خود جلب کرد ، قلب او شروع به نزدیک و
رشد دلتنگ کننده با ناامیدی. او دوست داشت خیلی!
بیشتر از آن ، او در او امیدوار است تا این حد.
تقریبا او توسط او زندگی می کردند. او دوست را به انجام کارهای برای او : او دوست داشت
برای قرار دادن یک فنجان چای او و به آهن قلاده او ، که او تا افتخار بود.
این شادی را به او که او را از قلاده های خود افتخار شد.
لباس های شسته شده وجود دارد.
بنابراین او به مالش دور آنها را با آهن کمی محدب او ، به آنها لهستانی ، تا
آنها از فشار مطلق بازوی او تاباند.
حالا او آن را برای او نمی کنند.
در حال حاضر او به دور است. او احساس تقریبا به عنوان اگر او بودند و همچنین
از قلب او. او به نظر نمی رسد به ترک ساکنان خود را با
خودش.
این غم و اندوه و درد به او بود. او در زمان تقریبا تمام خود را دور.
چند روز قبل از عزیمت خود -- او فقط بیست بود -- او نامه او عشق را به آتش کشیده است.
آنها بر روی یک فایل در بالای کمد آشپزخانه آویزان شده است.
او از برخی از آنها تا به حال به عنوان خوانده شده عصاره به مادرش.
برخی از آنها او مشکل را به خودش گرفته بود.
اما بسیاری بیش از حد و بی اهمیت بودند. در حال حاضر ، در صبح روز شنبه او گفت :
"بیا ، Postle ، اجازه رفتن را از طریق نامه های من و شما می توانید از پرندگان و
گل. "
خانم مورل کار شنبه او را در روز جمعه انجام داده بود ، زیرا او آخرین
تعطیلات روز. او بود و او یک کیک برنج ، که او
دوست داشتنی ، با خودش ببرد.
او به ندرت آگاهانه بود که او تا بدبختی بود.
او در زمان حرف اول را خاموش فایل. این بود قفایی رنگی ، و به حال بنفش و
thistles سبز.
ویلیام استنشاقی صفحه. "عطر نیس!
بوی "و او را به جدول زیر بینی پل تراست.
"ام"! گفت : پل ، تنفس شوید.
"چه D' شما آن را؟ بو ، مادر است. "
مادر او ducked ، بینی کوچک و خوب او را به کاغذ.
"من نمی خواهم به بوی زباله های خود را ،" او گفت ، خرناس.
"پدر این دختر ، گفت :" ویلیام "به عنوان غنی به عنوان Croesus است.
او صاحب ملک بدون پایان.
او خواستار من لافایت ، زیرا من می دانم فرانسوی است.
"شما خواهید دید ، من بخشوده you' -- من دوست دارم او را به من آمرزنده.
"من مادر در مورد شما به خبرنگاران گفت : صبح امروز ، و او لذت زیادی اگر شما به می آیند
چای در روز یکشنبه است ، اما او باید برای به دست آوردن رضایت پدر نیز.
من صمیمانه امیدواریم که او به توافق برسند.
من به شما اجازه می دانید چگونه آن را transpires. با این حال ، اگر شما -- '"
"اجازه می دانید که چگونه از آن چه؟" دچار وقفه خانم مورل.
"Transpires' -- اوه بله"
"" Transpires! "تکرار خانم مورل تمسخر.
"من فکر می کردم او را به خوبی تحصیل کرده!"
ویلیام احساس ناخوشایند ، و رها این قبل از ازدواج ، دادن پل
گوشه با thistles.
وی ادامه داد برای خواندن عصاره از نامه هایش ، که بعضی از آنها سرگرم مادرش ،
که برخی از آنها او را غمگین و مضطرب خود را برای او ساخته شده است.
"LAD من ،" او گفت : "آنها بسیار عاقلانه است.
آنها می دانند که آنها تنها به تملق گفتن غرور خود را ، و شما فشار تا آنها را مانند یک سگ
است که سر خود را خاراند. "" خب ، آنها نمی توانند به خاراندن برای
تا کنون ، "او جواب.
"و هنگامی که آنها انجام داده ام ، من صدای یورتمه رفتن اسب به دور است." "اما یک روز شما دور رشته
گردن خود را که شما نمی توانید نیروی کشش برقی ، "او جواب داد.
"من نه!
من در برابر هر یک از 'EM ، مادر ، آنها نیاز به تملق گفتن خود نیست."
"خودتان را تملق گفتن شما ،" او گفت : بی سر و صدا.
به زودی یک پشته از صفحات سیاه و سفید پیچ خورده وجود دارد ، همه که باقی مانده از فایل
نامه های معطر ، جز این که پل تا به حال سی یا چهل بلیط زیبا از
گوشه و کنار notepaper -- پرستوها و فراموش - ME - ندارها و اسپری های پیچک.
و ویلیام به لندن رفت ، برای شروع یک زندگی جدید است.